Telegram Web Link
روزی آید که دلم هیچ تمنا نکند
دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند

#سیمین_بهبهانی

@official_sheer
خوش لذّتی است با دل شیدا گریستن
در گوشه ای نشستن و تنها گریستن

#زمانی‌سیستانی

@official_sheer
غم مخور جانا در این عالم که عالم هیچ نیست
نیست هستی جز دمی ناچیزو آن دم هیچ نیست!

#ملک‌الشعرای‌بهار

@official_sheer
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

#هوشنگ‌ابتهاج

@official_sheer
آسایش تن، غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سر به هوا کرد

#صائب_تبریزی

@official_sheer
غیرِ رویت هرچه بینم، نورِ چَشمم کم شود

#مولانا

@official_sheer
زندگی باید کرد
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ

#سهراب_سپهری

@official_sheer
صفائی بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

#شهریار

@official_sheer
#داستان_کوتاه

مادرم تعریف می کرد:
سیزده سالم بود. تازه یاد گرفته بودم چطوری ناخن هامو بگیرم تا خوشگل به نظر بیان. تنها کاری که ازش لذت می بردم این بود که بشینم کنارِ تختِ آقاجون و ناخن هامو تمیز کنم. خونه مون بزرگ بود ولی نزدیکِ کوه ... شبا صدای شغال ها و گرگ ها نمی ذاشت بخوابی. ولی ما دیگه پوست کلفت شده بودیم. کم کم به این صداها عادت کرده بودیم. شده بودن لالایی هامون واسه خواب. سن و سالی نداشتم. یه دخترِ سیزده ساله که نهایتِ هنرش تمیز کردنِ ناخن هاشه. این اواخر شبا موقع خواب، بجز صدای وحشتناکِ شغال ها و گرگ ها،  صدایِ دیگه ای می شنیدم که خیلی ترسناک تر بود. جوری که خواب رو از چشام گرفته بود. صدا، صدایِ فریادِ یه دختر بود. صدایِ شیونِ یه دختر که از ته جنگل به گوش می رسید. گریه نمی کرد، فریاد میزد. کمک نمی خواست، شیون میکشید

با گوشه ی روسری اشکش را پاک می کند
و ادامه می دهد:
ترسناک بود. خیلی ترسناک ... هیچوقت در مورد این صدا به هیچکس چیزی نگفتم. هیچوقت نخواستم بفهمم این صدا از کجاست، واسه چیه، صاحبش کیه. هیچ حسِ کنجکاوی ای نسبت بهش نداشتم. فقط ازش می ترسیدم. بعضی وقتا با خودم فکر می کردم یه توهمِ دخترونه اس! واقعیت نداره. ولی هر شب وجودش رو بیشتر از قبل حس میکردم.
گذشت و گذشت. بزرگ شدم. ازدواج کردم. بچه دار شدم. ولی اون صدا هنوزم باهام بود. انگار جزئی از زندگیم شده بود. منم بهش عادت کرده بودم.

چند روز پیش که مچِ دستم موقعِ جابجا کردنِ مبل در رفت، رفتم پیش ِ یه شکسته بند تا جاش بندازه.
اون زن بعد از اینکه دستمو جا انداخت ازم پرسید: میخوای برات فال بگیرم؟
اونجا بود که فهمیدم رمال هم هست. گفتم خب بگیر. دستمو گذاشت توو دستشو کف دستمو گرفت به سمت بالا. گفت چشاتو ببند و هیچی نگو. چشامو بستم. همه جا سیاه بود. چیزی نمیدیدم. همه جا گنگ بود. چیزی حس نمی کردم. هیچ صدایی ... هیچ عطری ... هیچ تصویری. تا اینکه یکهو همه جا سفید شد. نور خیلی شدیدی مستقیم خورد توو چشمم. صدای شیونِ یه دختر رو از ته جنگل شنیدم. بوی جنگل مشامم رو پر کرده بود. وحشتناک بود. ترسیده بودم. از ترس پریدم از جا. تا اینکه یهو همه چیز به شرایط قبل برگشت. دستمو  توو دستش گرفته بود. گفت: هنوزم توو فکرشی؟ اون رفته، نیست، از فکرش بیرون بیا .. خودتو عذاب نده
دستم رو از دستش کشیدم و از اون خونه اومدم بیرون.

میدونی چرا اینارو بهت میگم؟ اینارو بهت میگم تا بدونی گاهی وقت ها یه دخترِ سیزده ساله که تمومِ دلخوشیش تمیز کردنِ ناخنشه هم میتونه بدجوری عاشق بشه. جوری عاشق بشه که با رفتنِ عشقش نصف شب ها از خونه بیاد بیرون و بزنه به جنگل و از ته دل شیون بکشه. فریاد بزنه، بدونِ اینکه کمکی بخواد.
خواستم بگم حواست به دخترایِ سیزده ساله ی اطرافت باشه. نشه وقتی که دلِ کسی به دست آوردی و عاشقش کردی، راهی واسه عاشقش شدن نداشته باشی. نشه که تنهاش بذاری. نشه تو هم باعث شیون کشیدنِ یه دخترِ سیزده ساله ی دیگه توو دلِ جنگل بشی ...

#کامل_غلامی

@official_sheer
Chera Rafti
Homayoun Shajarian & Tahmoures Pournazeri
چرا رفتی ؟
چرا من بیقرارم ؟

@official_sheer
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

#حافظ

@official_sheer
این صبر که من میکنم ، افشردن جان است 
آن آه که پنهان شده ، در سینه نهان است 
این عمر که طی شد ، به امید خوش پایان 
پایان که چه گویم ، همه طولش به زیان است
آن دولت عشقی که سرو جان همه دادیم 
جان را بگرفت و دگر او با دگران است 
ما نیک  ندیدیم که با قیمت ارزان 
بازنده شدیم و غم این باخت گران است 
هیهات از آن باده و آن مطرب و ساقی 
ما هرچه کشیدیم از آن حال فلان است
با خویش هر عهدی که ببستیم شکستیم 
این قاعده شومِ همه  آدمیان است 

#فرید_هرمزی

@official_sheer
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

#سعدی

@official_sheer
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم
صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟

بوسیدمش ز دور و چنین مستم از غرور
گر بوسه بر لبش بگذارم چه‌ها کنم

گفتم به قول خویش وفا کن، جواب داد
کی قول داده‌ام که بخواهم وفا کنم؟

بیم فراق دارم و باید به شوق وصل
شب تا سحر نماز بخوانم، دعا کنم ...

اشکی نمانده‌است که جاری کنم ز چشم
جانی نمانده‌است که دیگر فدا کنم

ای عشق، من که عقل خود از دست داده‌ام،
دیوانه‌ام مگر که تو را هم رها کنم؟

زاهد به ذوق آمده از شعر من ولی
ننگا به من که ذوقی از این مرحبا کنم

#سجاد_سامانی


@official_sheer
آدمی پير چو شد حرص جوان می‌گردد
خواب در وقت سحرگاه گران می‌گردد

#صائب_تبریزی

@official_sheer
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس

#اوحدی

@official_sheer
Istanbul Junction
Alireza Ghorbani
تو حسرت پنهان شده در خنده و در زاری من

@official_sheer
2024/11/15 11:48:36
Back to Top
HTML Embed Code: