Telegram Web Link
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی‌گمان برسد
شکنجه بیشتر از این‌ ؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه می‌کنی‌ ؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…
رها کنی‌، برود، از دلت جدا باشد
به آن که دوست‌ تَرَش داشته‌ ، به آن برسد
رها کنی‌، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

#نجمه‌زارع

@official_sheer
بر سر در بازارچه ی عمر نوشته ست 
اینجا خبری نیست، اگر هست هیاهوست... 

#فاضل_نظری

@official_sheer
دیگران چون بِروند از نظر از دِل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

#مولانا

@official_sheer
گر خدا داری ز غم آزاد شو
از خیال بیش و کم آزاد شو

#اقبال‌لاهوری

@official_sheer
آمده ام با عطش سالها
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی سرگشته ی دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی ست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام

ها... به کجا می کشی ام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانی ام

#محمدعلی‌بهمنی

@official_sheer
در خیالم آمدی محکم بغل کردم تو را
بی وفا این آمدن در عالم رویا چرا؟!

#احمدنعیمی‌اراک

@official_sheer
اعتراف میکنم که همیشه با ترس‌های عجیب و غریبی  زیسته ‌ام. تمام لحظه‌هایی‌ که با تو بوده ام، از ترسِ لحظه خداحافظی بر خود لرزیده ام. هربار که به من نزدیکتر شدی و تظاهر به بازگو کردنِ مکنوناتِ قلبی ‌ات کردی، از ترسِ برملا شدنِ دروغی دیگر دچار تهوع شده ام. پس از هربار عشق ورزی، از فکرِ فاجعه ی رها شدن در بستری نفرین شده رعشه گرفته ام. و هربار که برای دیداری دوباره بهانه آوردی، هزاران بار ترسیده ام که نکند حتی سایه ‌ات از این خانه برود.
محبوبِ من!
با وجودِ تمام این ترس‌ها به دیدارت آمدم، زیرا برای روحِ سازگارِ من دیگر طاقتی نمانده بود.

#نیکی_فیروزکوهی

@official_sheer
تو آن نوری که دوزَخ را به آب خود بِمیرانی

#مولانا

@official_sheer
مرا نگاه !
که چشم از تو بر نمی دارم

تو را نگاه !
که از دیدنم گریزانی ...

#سجاد_سامانی

@official_sheer
چونکه تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم ! 

#حافظ

@official_sheer
هر روز،جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی

آخر چه امیدی به شب و روز جهان است؟
بايد همه عمر ، خودت را بفریبی

چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده ست نصیبی

آیینه تاریخ تو را درد شکسته ست
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!

#فاضل_نظری

@official_sheer
#داستان_کوتاه

آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود:
اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت.
قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند :
پاریس؛ خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود. گفتم حرف اش را هم نزنید.

بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد.
قبول کردم.

حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف.
کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند.

#مصطفی_مستور

@official_sheer
این قُمار عاقبتش جانِ مرا می‌بازد!

#مولانا

@official_sheer
گاه باید روئید
از پسِ آن باران

گاه باید خندید
بر غمی بی‌ پایان...

#سهراب_سپهری

@official_sheer
2024/11/15 05:15:40
Back to Top
HTML Embed Code: