جمعه باشد
تو نباشی ...
تک و تنها ...
این شهر ...
عجب آهنگ غَمینی زده این جمعهی ما
#محمدبزاز
@official_sheer
تو نباشی ...
تک و تنها ...
این شهر ...
عجب آهنگ غَمینی زده این جمعهی ما
#محمدبزاز
@official_sheer
میگوید دوستم دارد ..و این مرا بیشتر میترساند آخر آدم همیشه طرد شده ی کسانی ست که دوستش داشته اند ...
#زیور_شیبانی
@official_sheer
#زیور_شیبانی
@official_sheer
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسم ها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساس ها
می تپد دل در شمیم یاس ها
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود
حرف هایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد
#شهرام_محمدی
@official_sheer
گردشی در کوچه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست
علت عاشق ز علت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من میان جسم ها جان دیده ام
درد را افکنده درمان دیده ام
دیده ام بر شاخه احساس ها
می تپد دل در شمیم یاس ها
زندگی موسیقی گنجشک هاست
زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها
صبح ها، لبخندها، آوازها
ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من
با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود
حرف هایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد
#شهرام_محمدی
@official_sheer
تمامِ روز که دور از تواَم چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند؟
چو در "کنارِ منی" کفرِ نعمت است ای دوست
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
#حسین_منزوی
@official_sheer
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند؟
چو در "کنارِ منی" کفرِ نعمت است ای دوست
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
#حسین_منزوی
@official_sheer
#داستان_کوتاه
اولين كسي كه تو زندگيم به من ياد داد رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتن نداره، پدرم بود. يادمه مامانم كنج خونه نشسته بود روزنامه مي خوند، پدرم بارونيشو تنش كرد و چترو برداشت، هيچي با خودش برنداشته بود، دريغ از لباساش تو ساك. درو باز كرد و نگاه كرد به مامانم، به زنش. مامانم روزنامه مي خوند. مامان من هيچوقت روزنامه نمي خوند، حتي متنفر بود از اخبار، روزنامه، مجله، حتي مجله هاي آشپزي رو هم دوست نداشت. پدرم يه نگاه انداخت به من، چشمامو دوختم بهش و سرشو انداخت پايين. هميشه معتقد بود چشماي من به مامانم رفته. رفت...
چند سال بعد پسر همسايه، كه هردو ٩ سالمون بود، تو راه برگشت از مدرسه بهم يه گُلِ رُز داد. روز بعدش من بهش پاستيل دادم. يادمه هردومون نگا كرديم به هم و خنديديم. ازون موقع هرروز وايميستاد سر كوچه كه شده ده مترم با هم راه بريم تا خونه هامون. يه روز جمعه صبح ديدم كاميون دم خونشونه و وسايلارو دارن جمع ميكنن تو كاميون. كاميون كه رفت پسر همسايه با يه بسته پاستيل تو دستش اومد دم در و زُل زد به پنجره ي ما. پنجره رو باز كردم و چشامو دوختم بهش. سرشو انداخت پايين و سوار ماشين شد. رفت...
١٥ ساله بودم كه يه گربه اومد تو حياط خونمون. سردش بود و گرسنه. بهش رسيدم و گرمش كردم. باهم روزاي خوبي داشتيم و خيلي بهمون خوش ميگذشت. يه روز تو بغلم بود و داشتم نازش ميكردم كه يهو گازم گرفت و پريد پايين و از ديوار خونه رفت بالا. رفت!
اين دفعه خيلي احساساتم خدشه دار شده بود، من واسش سنگ تموم گذاشتم و آخرش بهم صدمه زد و تركم كرد.
حالا، اگه توهم ميخواي بري، برو! آدما ميان و ميرن. آدما در اصل ميان كه برن. فقط موقع رفتن، از من انتظار نداشته باش كه چشم تو چشم شم باهات.
چون من ياد گرفتم رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتنشون نداره.
#مونساو
@official_sheer
اولين كسي كه تو زندگيم به من ياد داد رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتن نداره، پدرم بود. يادمه مامانم كنج خونه نشسته بود روزنامه مي خوند، پدرم بارونيشو تنش كرد و چترو برداشت، هيچي با خودش برنداشته بود، دريغ از لباساش تو ساك. درو باز كرد و نگاه كرد به مامانم، به زنش. مامانم روزنامه مي خوند. مامان من هيچوقت روزنامه نمي خوند، حتي متنفر بود از اخبار، روزنامه، مجله، حتي مجله هاي آشپزي رو هم دوست نداشت. پدرم يه نگاه انداخت به من، چشمامو دوختم بهش و سرشو انداخت پايين. هميشه معتقد بود چشماي من به مامانم رفته. رفت...
چند سال بعد پسر همسايه، كه هردو ٩ سالمون بود، تو راه برگشت از مدرسه بهم يه گُلِ رُز داد. روز بعدش من بهش پاستيل دادم. يادمه هردومون نگا كرديم به هم و خنديديم. ازون موقع هرروز وايميستاد سر كوچه كه شده ده مترم با هم راه بريم تا خونه هامون. يه روز جمعه صبح ديدم كاميون دم خونشونه و وسايلارو دارن جمع ميكنن تو كاميون. كاميون كه رفت پسر همسايه با يه بسته پاستيل تو دستش اومد دم در و زُل زد به پنجره ي ما. پنجره رو باز كردم و چشامو دوختم بهش. سرشو انداخت پايين و سوار ماشين شد. رفت...
١٥ ساله بودم كه يه گربه اومد تو حياط خونمون. سردش بود و گرسنه. بهش رسيدم و گرمش كردم. باهم روزاي خوبي داشتيم و خيلي بهمون خوش ميگذشت. يه روز تو بغلم بود و داشتم نازش ميكردم كه يهو گازم گرفت و پريد پايين و از ديوار خونه رفت بالا. رفت!
اين دفعه خيلي احساساتم خدشه دار شده بود، من واسش سنگ تموم گذاشتم و آخرش بهم صدمه زد و تركم كرد.
حالا، اگه توهم ميخواي بري، برو! آدما ميان و ميرن. آدما در اصل ميان كه برن. فقط موقع رفتن، از من انتظار نداشته باش كه چشم تو چشم شم باهات.
چون من ياد گرفتم رفتن آدما هيچ ربطي به برگشتنشون نداره.
#مونساو
@official_sheer
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
#عراقی
@official_sheer
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
#عراقی
@official_sheer
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی!
#فاضل_نظری
@official_sheer
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی!
#فاضل_نظری
@official_sheer
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من توی ملکت و مال من توی
آب زلال من توی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
#مولانا
@official_sheer
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من توی ملکت و مال من توی
آب زلال من توی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
#مولانا
@official_sheer
#داستان_کوتاه
فرشته تصميمش را گرفته بود. پيش خدا رفت و گفت:
خدايا، مي خواهم زمين را از نزديك ببينم. اجازه مي خواهم و مهلتي كوتاه. دلم بي تاب تجربه اي زميني است.
خداوند درخواست فرشته را پذيرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم بال هايم را اينجا مي سپارم؛ اين بال ها در زمين چندان به كار من نمي آيد.
خداوند بالهاي فرشته را بر روي پشته اي از بال هاي ديگر گذاشت و گفت: بال هايت را به امانت نگاه مي دارم، اما بترس كه زمين اسيرت نكند، زيرا كه خاك زمينم دامنگير است.
فرشته گفت: بازمي گردم، حتما بازمي گردم. اين قولي است كه فرشته اي به خداوند مي دهد.
فرشته به زمين آمد و از ديدن آن همه فرشته ي بي بال تعجب كرد. او هر كه را مي ديد، به ياد مي آورد. زيرا او را قبلا در بهشت ديده بود. اما نمي فهميد چرا اين فرشته ها براي پس گرفتن بالهايشان به بهشت بر نمي گردند.
روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چيزي را از ياد برد. و روزي رسيد كه فرشته ديگر چيزي از آن گذشته ي دور و زيبا به ياد نمي آورد؛ نه بالش را و نه قولش را.
فرشته فراموش كرد. فرشته در زمين ماند.
فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
#عرفان_نظرآهاری
@official_sheer
فرشته تصميمش را گرفته بود. پيش خدا رفت و گفت:
خدايا، مي خواهم زمين را از نزديك ببينم. اجازه مي خواهم و مهلتي كوتاه. دلم بي تاب تجربه اي زميني است.
خداوند درخواست فرشته را پذيرفت.
فرشته گفت: تا بازگردم بال هايم را اينجا مي سپارم؛ اين بال ها در زمين چندان به كار من نمي آيد.
خداوند بالهاي فرشته را بر روي پشته اي از بال هاي ديگر گذاشت و گفت: بال هايت را به امانت نگاه مي دارم، اما بترس كه زمين اسيرت نكند، زيرا كه خاك زمينم دامنگير است.
فرشته گفت: بازمي گردم، حتما بازمي گردم. اين قولي است كه فرشته اي به خداوند مي دهد.
فرشته به زمين آمد و از ديدن آن همه فرشته ي بي بال تعجب كرد. او هر كه را مي ديد، به ياد مي آورد. زيرا او را قبلا در بهشت ديده بود. اما نمي فهميد چرا اين فرشته ها براي پس گرفتن بالهايشان به بهشت بر نمي گردند.
روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چيزي را از ياد برد. و روزي رسيد كه فرشته ديگر چيزي از آن گذشته ي دور و زيبا به ياد نمي آورد؛ نه بالش را و نه قولش را.
فرشته فراموش كرد. فرشته در زمين ماند.
فرشته هرگز به بهشت برنگشت.
#عرفان_نظرآهاری
@official_sheer
عمرت دراز باد که ما را فراق تو
خوش میبرد به زاری و خوش زار می کشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار میکشد
#وحشی_بافقی
@official_sheer
خوش میبرد به زاری و خوش زار می کشد
مجروح را جراحت و بیمار را مرض
عشاق را مفارقت یار میکشد
#وحشی_بافقی
@official_sheer