Telegram Web Link
ﺍﻟﻌﻘﻞُ ﻋﻘﻠﻲ ﻭﺍﻟﻔﻜﺮُ ﺃﻧﺖ
ﺍﻟﻘﻠﺐُ ﻗﻠﺒﻲ ﻭﺍﻟﻨﺒﺾُ ﺃﻧﺖ

عقل عقل من است و فکر تویی
قلب قلب من است و نبض تویی..!

#نزار_قبانی

@official_sheer
حاجت نبود مستی ما را به شراب

یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب

بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی

شوریده و مستیم چو مستان خراب

#مولانا

@official_sheer
نشود فاشِ كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر، نامه‌رسان من و توست

گوش كن با لب خاموش سخن مي‌گويم
پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست

روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد
حاليا چشم جهاني نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسيد
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه
اي بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست

اين همه قصة فردوس و تمناي بهشت
گفت‌و‌گوئي و خيالي ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به ديباچة عقل
هر كجا نامة عشق است، نشان من و توست

سايه ز آتشكدة ماست فروغ مه و مهر
وه ازين آتش روشن كه به جان من و توست ...

#هوشنگ_ابتهاج

@official_sheer
تو کعبه‌ ای هر جا روم
قصد مقامت می کنم


#مولانا

@official_sheer
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سُخن سر کرد اما یک سخن نشنید و رفت!

#صائب_تبریزی

@official_sheer
تمام تنم خواستارِ تو هست

#سیمین_بهبهانی

@official_sheer
مادربزرگ می گفت چربی را برایم قدغن کرده اند، نمک، قند، گوشت، همگی برایم قدغن شده، یکباره بگویید خدایی نکرده بمیرم راحت شوم!
او نمی دانست که من خاطره را قدغن کردم، عکس را قدغن کردم، عطر را، آهنگ را، نگاه را، آیینه را، حالا هم هزاران سال است که مرده ام...
اما هنوز راحت نشده ام!

#روزبه_معین

@official_sheer
برایش دیوانه شو
زیرا عشقی عاقلانه
هیچ زنی را افسون نمی کند!

#نزار_قبانی

@official_sheer
تو دوری از برم ، دل در برم نیست ...

#باباطاهر

@official_sheer
اهل اویم

مرا میلِ دگر نیست بگویم

#حمید_رها

@official_sheer
کاش تا حالمان خوب شود
برای مدتی هم که شده
   "جمعه" نشود ...

#بهرنگ_قاسمی

@official_sheer
خبر نداشتن از حال من
بهانه ی توست
بهانه ی همه ی ظالمان
شبیه هم است...

#فاضل_نظری

@official_sheer
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد ...

#سجاد_سامانی

@official_sheer
#داستان_کوتاه

صغرا خانوم خوب می دانست بهترین تهدید برای ما بچه‌های تنها رها شده از ده صبح تا ده شب، این است که چادر مشکیش را از توی کمد بردارد، بازش کند، بیندازد سرش و بگوید من رفتم. همین کافی بود که ما به گریه بیفتیم، گوشه چادرش را بگیریم که تورو خدا نرو. بعد فرق نمی‌کرد کدام یکیمان چادرش را گرفته بود، آن یکی می‌دوید می‌رفت سراغ کفش‌هایش. کفش‌های صغرا خانوم روزی چند بار قايم می‌شد: زیر مبل، توی ظرف نان، پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود. حالا محال بود ما را بگذارد برود ولی همین که برای چند لحظه باورمان می‌شد رفتنی است و همین که نمی‌رفت و کفش‌ها را از زیر بالشت می‌کشید بیرون و قربان صدقه‌مان می‌رفت داستان گریه‌دار خوش‌پایان ما بود. فکر می‌کردیم ما نگهش داشته‌ایم. فکر می‌کردیم کفش‌ها ما را نجات داده‌اند.
‏بعدها خيلی پیش مي‌آمد که کفش‌های مهمان محبوبمان را قايم کردیم، کفش آدم‌هایی که دوست داشتیم بمانند! آدم‌هایی که یک بار و دوبار مهربان می پرسیدند کفش‌ها کجاست! آدم‌هایی که قول می‌دادند زود برگردند! آدمهایی ‏که به بابا اصرار می‌کردند که نه نه، خودش می‌دهد، خودش الان می‌رود کفش‌ها را می‌آورد. بعد وقتی کفش‌ها را آرام از پشت در می‌کشیدیم بیرون، کسی مهربان نبود، کسی قربان ما نمی‌رفت، کسی از رفتن پشیمان نمی‌شد. یک جايی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست، خودش رفتنی نیست، کفش‌ها هیچ کاره‌اند. از یک روزی به بعد که تاریخش جايی ثبت نشده و من هم یادم نیست، ما دست به کفش هیچ کس نزدیم. هرکس رفت خداحافظی کردیم. از یک جايی به بعد پیش دستی کردیم. وسط جمله‌اش گفتیم خداحافظ و کفش‌ها را جلوی پایش جفت کردیم در را که بستیم بعد اگر گریه‌مان گرفته بود گریه کردیم یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب نکنیم، خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش، اما دست به کفش‌ها نزنیم. از یک جايی به بعد کبود هم نشدیم. بعد رفتن در را بستیم و رفتیم سراغ ظرف‌ها، از توی آشپزخانه داد زدیم هرچی ظرف هست بیار.
‏ما این‌طور آدم‌هایی شدیم.

#بهناز_مترجم

@official_sheer
ای دوست قبولم کن وجانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قـــرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…

#مولانا

@official_sheer
2024/09/26 21:51:52
Back to Top
HTML Embed Code: