Telegram Web Link
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گلهای سمی، عسل بیاورند!
و گنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه های درخت می ترسد!

با من بگو چگونه بخندم ؟
هنگامی که دور لب هایم را
مین گذاری کرده اند...

#گروس‌عبدالملکیان

@official_sheer
#داستان_کوتاه

بععله
از روز اول که این جوری عاشق شیفته نبودیم. اون روزای اول همینطوری عادی بودیم. اصن گاهی از هم بدمونم می یومد. من بدم میومد که توی دعواهامون به من می گفت:
« آخه برادر ِ من، تو یه دقیقه گوش بده ببین من چی می گم؟»
وای که چه حرصی می خوردم که بهم می گفت برادر من! من که برادرش نبودم. اصن من پسر نبودم که بخوام برادرش باشم. من اون موقع ها دختری بودم که مثه بقیه دخترا تازه داشت از دنیا و زندگی سر در می آورد. اولین عشق زندگیمو اولش به این گفتم. اما نمی دونم چرا وقتی اون از اولین عشق زندگی ش به من گفت، تا یه چند روزی دل پیچه داشتم.

چند ماهی گذشت. حالا ماها هر دو با هم خرید می رفتیم. مهونی رفتنامون با هم بود. با هم سیگار می کشیدیم. حتی ختم بابابزرگشم با هم رفتیم. خیلی هم دعوا می کردیم. یعنی یه چیزایی رو نمی فهمید دیگه. بد رانندگی می کرد. با حیوونا بد رفتاری می کرد، بعدش هرهر می خندید. فیلمای مزخرف دوست داشت. کتاب نمی خوند. موزیکایی که گوش می داد به جز چندتاش، همش مزخرف بود. نمی دونم چطوری تحمل می کردم من.

آره. اینطوری بود که ما همش با هم بودیم. یعنی همه ما رو با هم میدیدن. دیگه عشقی هم در کار نبود. نه تو زندگی اون. نه تو زندگی من. همین خودمون بودیم دیگه. وقتی باباش پی ش می گشت، به من زنگ می زد. تا این که فک و فامیل ما از بلاد غریب برای تعطیلی عید ریسه شدن خونه ما. من دیگه نه میز کاری داشتم، نه تخت خوابی. خونه پر سر و صدا بود. اینا هم خیال رفتن نداشتن. قرمه سبزیا و ماست و خیارای خانوم مادر خوب به مزاج این غذا نخورده ها ساخته بود. منم روزا می رفتم پیش "این" تا کار کنم. این می شست درس می خوند، منم همینطور رو به روش کز می کردم و کارامو می کردم. نوبتی چایی می ریختیم واسه هم. هر روز همو می دیدیم، رومونم که به هم باز شده بود...چه دعواهایی که نمی کردیم. وسط دعوا می گفت: «تو از اولشم هیچی نمی فهمیدی، برادر ِ من!». حالم ازش بهم می خورد وقتی بهم اینو می گفت. آخه من برادرش نبودم. اصن پسر نبودم که بخوام برادرش باشم.

چند وقتی گذشت مهمونا رفتن و منم دیگه برگشتم به میز کارم. به تخت خوابم. اما عادت کرده بودم که قیافه "این" جلوم باشه. اونم همینطور. چند روزی گذشت و گفت: بیا این جا درس بخون دیگه. من بی تو حوصله م سر می ره. راست می گفت. منم همینطور. از اون روز می شستیم جلو هم، درس می خوندیم، فیلم می دیدیم، کار می کردیم. گاهی خیلی بهمون خوش می گذشتا.
چند ماهی گذشت. رفتم سفر یه چند هفته ای. دل تنگی بیچاره ام کرد. اونم همینطور. وقتی برگشتم، "این" دیگه اون آدم قدیمی نبود. اینو هر دو می دونستیم. منم دیگه اون دختر قبلی نبودم. دوست داشتم بشینم پیشش و فقط نگاش کنم.

زندگی تک زیستی دیگه بس بود. مثه این که ماها فقط یه مدتی باید صبر می کردیم که بفهمیم همه ثانیه ها و ساعتایی که با هم گذروندیم بی علت نبوده. همه برای این بود که من الان ولو شم اینجا و تو اونور بشینی پای تلویزیون و من زیر لب غر بزنم که گندت بزنن با این سلیقه ت! تو هم از اون ور پاشی بیای، منو بغل کنی و بگی:« برادر من زر نزن این قدر!»
بعله. داستان ما این جوری بود.

@official_sheer
Deevar
Faramarz Aslani - [BehMelody.info]
یه پرندست که از پرواز خود خستست ...

@official_sheer
مَرهَم حریفِ زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مُداوا نمی شود

گریه مکن بهانه به دست کسی مَده
با گریه هات هیچ مدارا نمی شود

خسته مکن گلوی خودت را برای آب
با آب گفتن تو کسی پا نمی شود

این قدر پیش پای کنیزان به خود مَپیچ
با دست و پا زدن گره ات وا نمی شود

گیسو مکش به خاک دلی زیر و رو شود
در این اتاق عاطفه پیدا نمی شود

باور کنم به در نگرفته است صورتت؟!...
این جای تنگ و این قد و بالا نمی شود

با ضرب دست و پا زدنت طَشت می زنند
جز هلهله، جواب مهیا نمی شود

با غربتی که هست تو غارت نمی شوی
نیزه به جای جایِ تَنَت جا نمی شود

خوبی پشت بام همین است ای غریب
پای کسی به سینه یِ تو وا نمی شود...

#علی‌اکبرلطیفیان

@official_sheer
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

#حافظ

@official_sheer
عشق دل به دريا زدن است
، بى كشتى!

#نزار_قبانی

@official_sheer
Mesle To
Majid Razavi
من چشام خستست ولی از قصد تا این ساعت بیدارم

@official_sheer
دو پلک خسته و چشم سیاه یعنی تو
میان دامنِ شب، قرص ماه یعنی تو

در این هوای تب‌آلود و فصل شرجی‌پوش
نسیمِ خوش‌نفسِ گاه‌گاه یعنی تو

مرا به سردی آغوش دیگران مسپار
برای گریه‌ی من سرپناه یعنی تو

چه عشوه‌ها که در این سال‌ها به پایت ریخت
ببخش یوسف من! بی‌گناه یعنی تو

به هرچه دوست نوشتی که: عشق یعنی چه؟
میان گریه نوشتند: آه... یعنی تو!

تمام زندگی‌ات اشتباه یعنی من
تمام زندگی‌ام روبه‌راه یعنی تو...

#زهرا_شعبانی

@official_sheer
گیرم که به دریا نرسیدی، چه غم ای رود
خوش باش که یک چند در این راه دوید

#فاضل‌نظری

@official_sheer
Gharibeh
Ebi Littles
غریبه ای
اما دلم برای تو پَر میزنه ...

@official_sheer
لو أن للصوت لوناً
لَکان صوتُها قوسَ قزح…

اگر صدا رنگی داشت
صدای او رنگین کمان بود …

#زاهی‌وهبی

@official_sheer
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است

گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است

گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است

تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است

بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است

#فاضل‌نظری

@official_sheer
به ما مَخند اگر شعرهای تازه ی ما
قبول طبع شما نیست، کوچه بازاری است

#سعیدبیابانکی

@official_sheer
انگورِ سردریِ دم خانه ات منم
در آرزویم این که شرابم کنی عزیز...

#میثم_رنجبر

@official_sheer
زندگی می‌کشد آخر به کجا کارت را
باید از دور تماشا بکنی یارت را
.
روز دیدار، خودت را به ندیدن بزنی
شب ولی دوره کنی لحظهٔ دیدارت را
.
عاشقش باشی و تا عشق، خریدارت شد
دور سازی خودت از خویش خریدارت را
.
دوستش داشته باشی و نبیند هرگز
«دوستت دارم» در سینه گرفتارت را
.
بهترین پاسخ این درد، سکوت است، سکوت
نکند باز کنی مخزن‌الاسرارت را
.
رفتنی می‌رود و باز تو خواهی پرسید
از «نسیم سحر آرامگه یار...» ت را
.
#ابراهیم_زمانی
@Official_Sheer
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل‌به‌دریا‌ زدنت گرچه تماشا دارد
تو نباشی چه تماشا لبِ دریا دارد؟

تاری از پیرهن‌اَت نیز‌ به من بازنگشت
...این چه تقدیر غریبی‌ست زلیخا دارد؟

آب در دیده و آتش به دلم؛ غیر از من
آنچه خوبان همه‌ دارند که یکجا دارد؟

من تو را سیر ندیدم که گذشتی از من!
با نگاه تو نگاهم چه سخن‌ها دارد...

سیبِ از شاخه جدا گشته‌ی من! بعد از تو
مرگ ‌بر‌ جاذبه‌ای باد که دنیا دارد

#مژگان_عباسلو
#استوری

| @Official_Sheer
Jomee (Shahrzad)
Mohsen Chavoshi
حال و روزم جمعه ها ، از خودِ جمعه غم انگیزتره ...

@official_sheer
#داستان_کوتاه

شانزده سالم بود که پول توجيبي و کادوي تولد و عيدي هاي دو سالم را جمع کردم گيتار برقي بخرم. بابا اجازه نداد. خيلي که اصرار کردم، قبول کرد. گيتار و يک آمپلي فاير کوچک خريدم.
همه ي تهران را گشتم تا معلم گيتار زن پيدا کنم. پيدا نشد. بابا اجازه نداد پيش معلم مرد بروم. خودم تمرين مي کردم. فايده نداشت. سيم هاي گيتار خيلي سفت بود. دستم را درد مي آورد. نمي توانستم کوک اش کنم. صدايش بلند بود و خانواده را اذيت مي کرد. نااميد شدم.
دو سال گذشت. گيتار کنار اتاق ماند و خاک خورد. برايش که مشتري پيدا شد، به اصرار مامان و بابا فروختم اش. مامان گفت پول گيتار را دست بند طلا بخر و نگه دار برايت بماند.
دست بند را هنوز دارم. حتی بعد ازدواج که براي خريد خانه، همه ي طلاهايم را فروختم، نگه اش داشتم. هميشه هم دستم است.
گاهي دختر دو سال و نيمه ام ،سرش را روي دستم مي گذارد و لبخند مي زند. مي گويد: "مامان، چرا از دستت صداي آهنگ مي آد؟

#ضحی_کاظمی

@official_sheer
2024/12/27 08:19:58
Back to Top
HTML Embed Code: