Telegram Web Link
ملال آورتر از تکرار
رنجی نیست در عالم

#فاضل_نظری

@official_sheer
اینجا سرزمینِ ماست،
از سپیده دَم عمر اینجا بوده‌ایم،
اینجا بازی کرده‌ایم
عاشق شده‌ایم
و شعر نوشته‌ایم
ما ریشه داریم در آب‌راهش
چون گیاهان دریا،
ریشه داریم در تاریخش،
در نانِ نازکش،
در زیتونش،
در گندمِ زردگونش،
ریشه داریم در وجدانش،
ماندگاریم در آذار و نیسانش.

#نزار_قبانی

@official_sheer
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش تر از اینت ندانم

#فریدون_مشیری

@official_sheer
من قصه‌ی فراق تو را خاک کرده ام
حاصل چه شد؟ جوانه زدی بیشتر شدی

#سعیدشیروانی

@official_sheer
می بینمت و از مرگ نجات پیدا می کنم

#سعیدشیروانی

@official_sheer
فأنا لا أملكُ في‌الدنيا
إلا عينيک و أحزاني...

و در این دنیا
دیگر چیزی جز «چشمانت»
و «غم‌هایم» برایم باقی نمانده...

#نزار_قبانی

@official_sheer
#داستان_کوتاه

بععله
از روز اول که این جوری عاشق شیفته نبودیم. اون روزای اول همینطوری عادی بودیم. اصن گاهی از هم بدمونم می یومد. من بدم میومد که توی دعواهامون به من می گفت:
« آخه برادر ِ من، تو یه دقیقه گوش بده ببین من چی می گم؟»
وای که چه حرصی می خوردم که بهم می گفت برادر من! من که برادرش نبودم. اصن من پسر نبودم که بخوام برادرش باشم. من اون موقع ها دختری بودم که مثه بقیه دخترا تازه داشت از دنیا و زندگی سر در می آورد. اولین عشق زندگیمو اولش به این گفتم. اما نمی دونم چرا وقتی اون از اولین عشق زندگی ش به من گفت، تا یه چند روزی دل پیچه داشتم.

چند ماهی گذشت. حالا ماها هر دو با هم خرید می رفتیم. مهونی رفتنامون با هم بود. با هم سیگار می کشیدیم. حتی ختم بابابزرگشم با هم رفتیم. خیلی هم دعوا می کردیم. یعنی یه چیزایی رو نمی فهمید دیگه. بد رانندگی می کرد. با حیوونا بد رفتاری می کرد، بعدش هرهر می خندید. فیلمای مزخرف دوست داشت. کتاب نمی خوند. موزیکایی که گوش می داد به جز چندتاش، همش مزخرف بود. نمی دونم چطوری تحمل می کردم من.

آره. اینطوری بود که ما همش با هم بودیم. یعنی همه ما رو با هم میدیدن. دیگه عشقی هم در کار نبود. نه تو زندگی اون. نه تو زندگی من. همین خودمون بودیم دیگه. وقتی باباش پی ش می گشت، به من زنگ می زد. تا این که فک و فامیل ما از بلاد غریب برای تعطیلی عید ریسه شدن خونه ما. من دیگه نه میز کاری داشتم، نه تخت خوابی. خونه پر سر و صدا بود. اینا هم خیال رفتن نداشتن. قرمه سبزیا و ماست و خیارای خانوم مادر خوب به مزاج این غذا نخورده ها ساخته بود. منم روزا می رفتم پیش "این" تا کار کنم. این می شست درس می خوند، منم همینطور رو به روش کز می کردم و کارامو می کردم. نوبتی چایی می ریختیم واسه هم. هر روز همو می دیدیم، رومونم که به هم باز شده بود...چه دعواهایی که نمی کردیم. وسط دعوا می گفت: «تو از اولشم هیچی نمی فهمیدی، برادر ِ من!». حالم ازش بهم می خورد وقتی بهم اینو می گفت. آخه من برادرش نبودم. اصن پسر نبودم که بخوام برادرش باشم.

چند وقتی گذشت مهمونا رفتن و منم دیگه برگشتم به میز کارم. به تخت خوابم. اما عادت کرده بودم که قیافه "این" جلوم باشه. اونم همینطور. چند روزی گذشت و گفت: بیا این جا درس بخون دیگه. من بی تو حوصله م سر می ره. راست می گفت. منم همینطور. از اون روز می شستیم جلو هم، درس می خوندیم، فیلم می دیدیم، کار می کردیم. گاهی خیلی بهمون خوش می گذشتا.
چند ماهی گذشت. رفتم سفر یه چند هفته ای. دل تنگی بیچاره ام کرد. اونم همینطور. وقتی برگشتم، "این" دیگه اون آدم قدیمی نبود. اینو هر دو می دونستیم. منم دیگه اون دختر قبلی نبودم. دوست داشتم بشینم پیشش و فقط نگاش کنم.

زندگی تک زیستی دیگه بس بود. مثه این که ماها فقط یه مدتی باید صبر می کردیم که بفهمیم همه ثانیه ها و ساعتایی که با هم گذروندیم بی علت نبوده. همه برای این بود که من الان ولو شم اینجا و تو اونور بشینی پای تلویزیون و من زیر لب غر بزنم که گندت بزنن با این سلیقه ت! تو هم از اون ور پاشی بیای، منو بغل کنی و بگی:« برادر من زر نزن این قدر!»
بعله. داستان ما این جوری بود.

@official_sheer
مرا بپیچ در حریرِ بوسه ات

#فروغ_فرخزاد

@official_sheer
ستاره را گفتم :
کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانه این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه با فریب سراب؟
ستاره گفت : خاموش،
" لحظه را دریاب "

#فریدون_مشیری

@official_sheer
که قول داده ای و
‏داده ام قوی باشیم
‏که قول داده ای و داده ام...
‏ولی سخت است...

‏‌#سیدمهدی_موسوی

@official_sheer
سر این سفره هنوزم یه نفر روز و شب منتظر مهمونه
مطمعن باش کسی قادر نیست منو از عشق تو برگردونه

#حسین_صفا

@official_sheer
مث همون روزا
تو رو زیاد اما
همیشه تر می‌خوام!

#میثم_یوسفی

@official_sheer
قاصدک
از که خبر آوردی ؟ . .
مگر نمی دانی
من دیگر منتظر کسی نیستم

هربار می آیی
تنهایی ام را به رُخم می کشی . . !

قاصدک
راهت را بگیر و برو
برو و گوش هرکه می خواهی برسان
من دیگر منتظر کسی نیستم . . .

#حاتمه_ابراهیم_زاده

@official_sheer
#داستان_کوتاه

دوره اي كه من ١٠-١٢ سالم بود شبكه ي دو يه برنامه نشون ميداد به اسم من يار مهربانم. راجع به كتاب بود و ماها رو به خوندن كتاب تشويق ميكرد...هميشه نتيجه ي اين نصيحت هاي مستقيم و واضح صفر ميشه. اما حداقل ما فكر ميكرديم كتاب خوندن باعث خوشحاليمون ميشه. چون ياره مهربان بود.
توي همين روزاي شبيه غروب جمعه كم كم متوجه شدم يه جاي كار ميلنگه. متوجه شدم مشكل از همه ي اون كتابا و فيلم ها و آهنگاست. طوري بارم آورده بود كه حريص شده بودم...همه ي تجربه هاي اولم رو خراب كرده بود. مثلا من هميشه فكر ميكردم جنگل، يه حس پر رنگه، طوري كه دستات رو سبز ميكنه. مثل حس برگشتن به خونه ي خيلي خيلي قديمي. هميشه توي ذهن من جنگل با صداي يه دوبلر صدا كلفت تداعي ميشد. براي همين اولين باري كه جنگل رفتم، تا چند روز بعدش دپرس بودم چون نه مثل خونه ي قديمي بود و نه صداي دوبلر داشت!
از اون روز به بعد متوجه شدم كه يار مهربان و رفقاش هيچ وقت دوست ما نبودن در اصل ميخواستن به ما يادآوري كنن كه توي دنياي شماها همه چيز واقعيه اي انگار يجورايي بهمون طعنه ميزنن..!

توي همه ي فيلماي رمانتيك وقتي بازيگره به معشوقش كه ولش كرده يه جمله ي تاثير گذار و منطقي ميگه بعد از ٥ثانيه موسيقي متن همه چيز حل ميشه. صحنه سياه ميشه و بعدش خوشحال تر از قبل زندگي ميكنن. اما اينجا چي؟ نشده به اونايي كه تنهامون گذاشتن جمله اي بگيم كه خودشونم بدونن حقيقت داره؟ اما ما هيچ وقت مثل فيلما منطقي نبوديم...توي كتابا فاصله ي ناراحتي و خوشي يك صفحست. يه جمله....اينجا چي؟ لحظه لحظش سَمه، چركه، خاطرست. از يه تار موي قهوه اي تا يه آسمون آبي، همش خاطرست و هميشه جلوي چشمته... و هيچ وقت قرار نيست پاك بشن.

بيايد قبول كنيم كه خيلي هامون توي كافه ها قهوه ميخوريم چون كه از فيلما ياد گرفتيم. خيلي هامون سيگار ميكشيم چون توي فيلما و كتابا آدمايي كه هميشه كم حرف و خاكستري بودن، سيگار ميكشيدن...آدمايي كه از نظر همه جذاب بودن اما به بقيه محل نميذاشتن، چون دغدغه هاي بزرگتر داشتن، اكثرا سيگاري برامون تصوير سازي شدن. براي همين ميگم تعداد آدماي واقعي خيلي كم شده، هممون داريم ادا در مياريم تا خواستني تر بشيم. سعي كرديم تخيل رو به زندگيمون نزديك كنيم اما شدني نيست. فقط ادا در مياريم و عشقاي ناقص خودمون رو با زندگي كامل و بي نقص توي فيلم ها و رمان هاي خارجي مقايسه ميكنيم و روز به روز شكسته تر ميشيم....
براي همين من حدس ميزنم نويسنده ي زندگيه ما يه بيمار رواني بستري توي اتاق ٦١٣ بوده.
دوره اي كه من ١٠-١٢ سالم بود شبكه دو يه خيانت بزرگ به من كرد...

#عارف_اسدي

@official_sheer
تمام روزه‌هایم باطل است !
تا وقتی که هر روز حسرت داشتنت را میخورم ...

#محمدخسروآبادی

@official_sheer
2024/09/28 11:23:58
Back to Top
HTML Embed Code: