Telegram Web Link
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...

لحظاتی گذشت ...

وقتی سرش رو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاش میکنم لبخند تلخی زد.

گفتم " گیله مرد " توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!

کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن ... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند ...

گفتم خب

گفت : سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛ میترسم رشد که نکرده باشم هیچ ؛ افت هم کرده باشم .

دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر میگنده ...

#بزرگ_علوى

@official_sheer
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد

#باباطاهر

@official_sheer
میشه امسال یه جسارت بکنم
حرفامو با شما قسمت بکنم
آخر سال و من بی اختیار
دوست دارم کمی نصیحت بکنم

این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این بهار ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه

این بهار مال مادربزرگیه
که در خونه شو هیشکی در نزد
همه روزاشو تو تنهایی شمرد
یه نفر حتی یه روزم سر نزد
این بهار مال همون کودکیه
که لباسش از خودش بزرگتره
همه سال کار میکنه تا شب عید
از پدر یه آبرویی بخره

نوبهارشون مبارک فصل سبزشون مبارک
کوه سنگین نداشتن روی دوششون مبارک
بی خیالیمون مبارک ماه و سالمون مبارک
سفر دورو دارازه به شمالمون مبارک
این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این بهار ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه

این بهار مال هموناییه که
نمی خوان سفره ی هفت سین بچینن
تا مبادا وقتی سفره چیده شد
جای هرکی رفته خالی ببینن
این بهار مال هموناییه که
سوز سرمارو تحمل میکنن
سر چهارراه پشت یک چراغ سرخ
وطن و ایران و غرق هزار گل میکنن

نوبهارشون مبارک فصل سبزشون مبارک
کوه سنگین نداشتن روی دوششون مبارک
بی خیالیمون مبارک ماه و سالمون مبارک
سفر دورو درازه به شمالمون مبارک
این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این فقط ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه

#رها_اعتمادی

@official_sheer
با من که زخم خورده مدارا کن،
با من که از وداعِ تو برگشته..!

#اهورا_فروزان


@official_sheer
ای رفته ز دل،
رفته ز بر،
رفته ز خاطر
بر من ننگر!
تاب نگاه تو ندارم...!

#سیمین_بهبهانی


@official_sheer
تاريخِ معاصر،
همين
حالِ خوبِ
كنارِ تو بودن است

#علی_قاضی_نظام

@official_sheer
همیشه برای من سوال است که چرا همه ی آدم ها از یک تقویم مشترک استفاده می کنند
من سال هاست ایمان آورده ام که هر آدمی تقویم خودش را دارد
هر‌وقت به تقویم نگاه می کنم تعجب می کنم
روزها و شب های مهمی‌ را تقویم ها فراموش کرده اند
روزهایی که ما اندازه ی تمام عید ها در دلمان جشن گرفته ایم
یا حتی شبهایی که تا صبح گریسته ایم
می شناسم‌  آدم هایی را که  اول زمستانشان  بهار بوده
می شناسم آدم هایی را که بهارشان سرد گذشته
هستند کسانی که روز طبیعت آرزوهایشان سوخته
هستند کسانی که روز مقاومت زندگیشان را باخته اند
هستند کسانی که روز جوان با یک خبر پیر شده اند
کاش هر کس تقویم خودش را داشت
تقویم را باز می کرد
به تاریخ امروز نگاه می کرد
یادش می افتاد سال ها پیش در چنین روزی چه اتفاقاتی افتاده
یادش می افتاد امروز چه روزی ست
یادش می افتاد عید است یا وفات
تقویم ها دروغ می‌گویند
شاید عید من وسط پاییز باشد

#حسین_حائریان

@official_sheer
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
خیابان ، پر باشد از عابرانِ سر خوشی که نه غصه ای برایِ خوردن دارند ، نه مشکلی برایِ حل نشدن ، نه دلیلی برای گوشه گیری و تنها بودن !
عابرانی که سرخوش و آسوده از کنارِ هم عبور می کنند
مردانی که ناچار نیستند تا دیر وقت کار کنند ،
زنانی که در سکوتشان اشک نمی ریزند ،
و کودکانی که از ته دلشان می خندند ...
آرزو کنیم حالِ همه خوب باشد
به خوبیِ عطرِ یاسِ کوچه باغ های قدیمی
به خوبیِ دو روز مانده به عیدِ زمانِ کودکی
و به خوبیِ همان روزی که آرامش و عشق ؛
به خیابان های این شهر ، برگردد ...

#نرگس_صرافیان_طوفان

@official_sheer
دلم يک عيد قديمی ميخواهد!

اسفند ماه، وقتی آخرين روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه ی تمیز و پر از شیرینی و آجیل بروم. خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از آن زدوده شده و از در و دیوارش بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی و عمو و کلی سر و صدا و شادیست.
با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر سر زیبایی تخم مرغهایم، پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که "همه تخم مرغها به نوعی زیبایند" و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال بر سر چیدن سفره هفت سین بپردازم.

با ذوق به پيراهن سفيد با آستين های پف پفی و سارافون چهارخانه ی خريده شده ام در اینه نگاه کنم و كفشهای بندی قرمزم كه دلم برايشان غنج میرود
و با امیدواری چشم به قرانی بدوزم که عیدی امسال لابلای ورقهایش جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با انها چکار کنم و چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود.

روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه ی پدر و مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودچی از سر کوچه بیاید. چقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه شان میرویم.

دلم شمعدانی های سرخ كنار حوض مان را ميخواهد؛
بنفشه ها و اطلسی ها....
و "مادرم" که به صدا كردنِ مهربانانه ی پدرم پاسخ میدهد.
دلم تماشا ميخواهد؛
وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می آمدند
دلم خنده های جوان مادرم را ميخواهد، وقتی هزار بار زيباتر ميشد.

دلم يک عيد قديمی ميخواهد
يک عيد واقعی
كه در آن تمام مردم شهر
بی وقفه شاد باشند،
نه كسی عزادار باشد و نه بيم بيماری تن شهر را بلرزاند؛
عيدی كه دنيا ما را قرنطينه نكند.

دلم، يک عيد قديمی ميخواهد
بدون ماسک، بدون درد، بدون اينهمه رنج و دلهره...

دلم روز اخر اسفند را میخواهد که از مدرسه بسوی خانه بدوم و بدوم و....


@official_sheer
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تاسحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

#حسین_منزوی

@official_sheer
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید اوردم
خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم

#خواجه_عبدالله_انصاری

@official_sheer
کسی اینجا پیام آوَرد؟
نگاهی، یا که لبخندی؟
فشارِ گرمِ دستِ دوست مانندی؟

#مهدى_اخوان_ثالث

@official_sheer
چندان به تماشایش برنشستیم
که بامدادی دیگر برآمد
و بهاری دیگر
از چشم اندازهای بی برگشت در رسید
از عشق تن جامه‌ای ساختیم روئینه
نبردی پرداختیم که حنظل انتظار
بر ما گوارا آمد
ای آفتاب که برنیامدنت
شب را جاودانه می‌سازد
بر من بتاب
پیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم

#محمدشمس_لنگرودی

@official_sheer
موی افشان میکنی رفع خطر کردم عزیز
عقل حیران میکنی رفع خطر کردم عزیز
کشته ها را دیده ام ، زین پس فراری ام ز تو
وَان یکادی خوانده ام رفع خطر کردم عزیز

#فراز_خراسانی

@official_sheer
جان و دلم به دلبری؛
زیر و زبَر همی کنی...

#عطار

@official_sheer
از نظر طبیعی، بهار؛  یعنی نو شدن و تازه شدن. یعنی جانِ دوباره گرفتنِ کوه و دشت و دَمَن. از نظر علمی هم بهار، به یک سری عوامل فیزیکی و شیمیاییِ پیچیده گفته می شود که اصلا سَر در نمی آورم.
راستش را بخواهی بعضی ها از شلوغیِ پیاده رو ها می فهمند بهار شده.
از عطرِ عودی که بازارچه های قدیمیِ شهر را پُر می کند؛
از مغازه های شلوغ؛
هر کسی برای آمدنِ بهار، نشانه های خاصِ خودش را دارد.
از نظرِ من اما بهار، زمانی ست که خوشحالی، گونه هایت گُل می اُفتد، دندان هایت را می توان دید.
لبخند بزن...
عید، همین لحظه ی ساده ست.


#میثم_اسفندیار

@official_sheer
#داستان_کوتاه

هنوز صداش خوب یادمه. فرقی نداشت چه ساعت و چه روزی ، هر وقت می اومد با صدای بلند تو بلندگو داد می زد « کهنه بیار و نو ببر... »
کارش همین بود. ظرف و قابلمه های قدیمی رو با نو عوض می کرد و یکم پول می گرفت. قدیما واسش صف می کشیدن. هر چی صف شلوغ تر بود ، هیجان و ذوقش بیشتر می شد.‌  کاسبی خوبی داشت تا اینکه روزگار عوض شد. دیگه کسی دنبال این چیزا نبود. بیکار شد.
چند سال بعد شنیدم کارش کشیده به آسایشگاه روانی... می‌گفتن اونجا کاسبی راه انداخته و حسابی کارش گرفته. هیچ کس نمی دونست چیکار می کنه. انقدر کنجکاو شده بودم که آدرس آسایشگاه رو پیدا کردم و رفتم سراغش...
تو حیاط آسایشگاه یه نفر با بلندگو وایساده بود و بلند می‌گفت « کهنه بیار و نو ببر ... » کلی آدم تو صف بودن. به بهونه ی سوال پرسیدن رفتم جلو... سلام کردم و گفتم چی می فروشی؟ گفت « خاطره »... گفتم مگه خاطره هم فروشیه؟ بهش برخورد. یه اخم کرد و گفت « پس این صف چیه؟ نکنه فکر می کنی اینا دیوونه ن؟ نخیر... فقط دنبال روزای خوبشونن. روزایی که اگه تموم نمی شد الان اینجا نبودن.» یه برگه ی سفید نشونم داد و گفت « تو این برگه خاطره ای که دوست داری تکرار بشه رو می نویسی. بعد تا وقتی که خوابت ببره چیزی که نوشتی رو می خونی. انقدر می خونی تا همه چی یادت بیاد. وقتی خوابت برد میاد سراغت. دوباره به دستش میاری. خاطره‌ ی کهنه میدی، خاطره ی نو‌ می‌گیری.» وقتی سکوت من رو دید یه پوزخند زد و گفت « به درک باور نکن. چشم که داری. ببین چه صفی واسم کشیدن. برگشتم به روزای خوبم. الان وسط خوابم... وسط رویا... »
هیچی نگفتم. سرم رو انداختم پایین و رفتم ته صف وایسادم. امشب باید خوابش رو می دیدم.

#حسین_حائریان

@official_sheer
2024/09/28 19:28:04
Back to Top
HTML Embed Code: