🔻میدونستین روغن بادوم تلخ وشیرین دونوع خاصیت داره👌😌
🔻باورتون میشه بادام باپوست وبی پوست 2نوع خاصیت داره😳😐
🔻شیر بادوم چیه که همه میگن بدنو بیمه میکنه؟🤔
🔻بادوم مونده روچطور بشناسیم؟🤔
join👉 @niniperarin
🔻باورتون میشه بادام باپوست وبی پوست 2نوع خاصیت داره😳😐
🔻شیر بادوم چیه که همه میگن بدنو بیمه میکنه؟🤔
🔻بادوم مونده روچطور بشناسیم؟🤔
join👉 @niniperarin
بر خلاف باور عموم کباب چنچه برای کودکانی که ضعیف ولاغرندخوراکی مناسبی نیست زیرا کودک باید زمان زیادی را صرف جویدن غذا کند. بعلاوه هضم کباب طولانی تر است وکودک دیر گرسنه خواهد شد.
join👉 @niniperarin
join👉 @niniperarin
مامانِ تازه!
join👉 @niniperarin ♥️
اولین باری که چیزی از خودم نوشتم، نامه فرار بود. توی یک کاغذ مچاله خط دار. نوشتم: «بابا محسن. من دارم از این خونه می رم. من این مامان تازه رو نمی خوام. همش اذیتم می کنه.» بقچه لباس هام را از کمد کشیدم بیرون. از پله ها رفتم پایین. از جیب شلوار آقاجون دو تا ده تومانی و یک پنجاه تومانی برداشتم. حواسم به پنجره بود که یک هو مامان بزرگ نیاید. به جلوی در نرسیده بودم که صدای مامان مهری از بالای پله ها آمد. «وایستا ببینم بچه».
دیدم کاغذ را پیدا کرده. گذاشته بودم زیر جانماز جیبی بابا. کنار قرآن قدیمی و بزرگِ لب طاقچه. مامان بزرگ از آشپزخانه توی حیاط آمد. گفت : »چی شده مهری خانم؟» گفت: «شازده نوشته داره از این خونه میره.» آقاجون تو کوچه بود. آمد تو. «کجا میره؟» گفت: «نمیدونم از خودش بپرس.» خواستم بدوم توی حیاط. ده تومانی ها از خشتک شلوارم افتاد زمین. گفت: «بفرما. دزدی هم کرده.» آقاجون گفت: «بچه من دزد نیست. خودم بهش دادم.»
آنشب نتوانستم از خانه فرار کنم. عوضش مامان بزرگ دو تا نیشگون گرفت و یک چشم غره هم مامان مهری رفت. بابا محسن که آمد، لباس در نیاورده، داد زد: «غلط کرده.» آمد تو اتاق پایین. داشتم مشق می نوشتم. دو تا پس گردنی محکم زد. تازه کچل کرده بودم. سوخت. آقاجون دستش را گرفت و انداختنش بیرون. از توی راهرو صدای دعوای مامان بزرگ و آقاجون و بابا محسن و مامان مهری آمد.
از آن شب به بعد، هیچ وقت رابطه من و مامان مهری خوب نشد. خوبِ خوب نشد. بالا و پایین داشت. تا بعد از این اتفاق آخری. تا وقتی چشم باز کردیم و دیدیم که هر دویمان، کنار یک قبرِ کم عمق ایستاده ایم، بی کس و تنها. علی هم بود. همه چی را گذاشتیم کنار . از اول شروع کردیم. انگار که روز آمدنش باشد. بابا دستش را بگیرد و بیاورد تو خانه. بگوید: «مرتضا. این مامان تازه ات.»
و من این بار قایم نشدم پشت پای آقاجون. دست مامان بزرگ را نگرفتم. رفتم جلو. گفتم: «سلام مامان.» دست کشید روی سرم. بابا خندید. بابا همیشه می خندد. می آید به خواب هایمان و می گوید شام چی داریم مهری؟ می گوید مرتضا. شلوارتو بکش بالا. پس گردنی هم می زند. دوستمان دارد که می زند. دوستمان نداشت که نمی زد. دوستمان نداشت که به خوابمان نمی آمد....
#مرتضی_برزگر
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
join👉 @niniperarin ♥️
اولین باری که چیزی از خودم نوشتم، نامه فرار بود. توی یک کاغذ مچاله خط دار. نوشتم: «بابا محسن. من دارم از این خونه می رم. من این مامان تازه رو نمی خوام. همش اذیتم می کنه.» بقچه لباس هام را از کمد کشیدم بیرون. از پله ها رفتم پایین. از جیب شلوار آقاجون دو تا ده تومانی و یک پنجاه تومانی برداشتم. حواسم به پنجره بود که یک هو مامان بزرگ نیاید. به جلوی در نرسیده بودم که صدای مامان مهری از بالای پله ها آمد. «وایستا ببینم بچه».
دیدم کاغذ را پیدا کرده. گذاشته بودم زیر جانماز جیبی بابا. کنار قرآن قدیمی و بزرگِ لب طاقچه. مامان بزرگ از آشپزخانه توی حیاط آمد. گفت : »چی شده مهری خانم؟» گفت: «شازده نوشته داره از این خونه میره.» آقاجون تو کوچه بود. آمد تو. «کجا میره؟» گفت: «نمیدونم از خودش بپرس.» خواستم بدوم توی حیاط. ده تومانی ها از خشتک شلوارم افتاد زمین. گفت: «بفرما. دزدی هم کرده.» آقاجون گفت: «بچه من دزد نیست. خودم بهش دادم.»
آنشب نتوانستم از خانه فرار کنم. عوضش مامان بزرگ دو تا نیشگون گرفت و یک چشم غره هم مامان مهری رفت. بابا محسن که آمد، لباس در نیاورده، داد زد: «غلط کرده.» آمد تو اتاق پایین. داشتم مشق می نوشتم. دو تا پس گردنی محکم زد. تازه کچل کرده بودم. سوخت. آقاجون دستش را گرفت و انداختنش بیرون. از توی راهرو صدای دعوای مامان بزرگ و آقاجون و بابا محسن و مامان مهری آمد.
از آن شب به بعد، هیچ وقت رابطه من و مامان مهری خوب نشد. خوبِ خوب نشد. بالا و پایین داشت. تا بعد از این اتفاق آخری. تا وقتی چشم باز کردیم و دیدیم که هر دویمان، کنار یک قبرِ کم عمق ایستاده ایم، بی کس و تنها. علی هم بود. همه چی را گذاشتیم کنار . از اول شروع کردیم. انگار که روز آمدنش باشد. بابا دستش را بگیرد و بیاورد تو خانه. بگوید: «مرتضا. این مامان تازه ات.»
و من این بار قایم نشدم پشت پای آقاجون. دست مامان بزرگ را نگرفتم. رفتم جلو. گفتم: «سلام مامان.» دست کشید روی سرم. بابا خندید. بابا همیشه می خندد. می آید به خواب هایمان و می گوید شام چی داریم مهری؟ می گوید مرتضا. شلوارتو بکش بالا. پس گردنی هم می زند. دوستمان دارد که می زند. دوستمان نداشت که نمی زد. دوستمان نداشت که به خوابمان نمی آمد....
#مرتضی_برزگر
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
مغز کودک کوچیکه ورطوبت بیشتری نسبت به ما داره. عوارض موبایل برای کودک جز اوتیسم، ناباروری، کاهش اشتها، مشکلات گوش و گردن، هزارتا عوارض داره. برای ساکت کردن بچه ها گوشی ندیم دستشون
join👉 @niniperarin
join👉 @niniperarin
🔴گلابی بنیه بدن راتقویت میکنه وبرای کودکان خیلی مفیده،گلابی نفاخه به همین دلیل برای بیماران کمپوت گلابی میبرن،چون هم مقویه و هم ضدنفخ! گلابی با افزایش جذب کلسیم از نرمی استخوان جلوگیری میکند. موادی که برای استخوانها مفیدند، برای مغز نیز نافعند به همین دلیل گلابی برای حافظه و تمرکزحواس مفیدست.
گلابی:
🔻هوش افزاست
🔻تقویت کننده دندان
🔻و ضدیبوست
Join👉 @niniperarin
گلابی:
🔻هوش افزاست
🔻تقویت کننده دندان
🔻و ضدیبوست
Join👉 @niniperarin
💟هیچ وقت همه ی مردم از ما راضی نمیشن!!
💜والدین گرامی، دندون طمع حفظ آبرو و به به و چه چه مردم رو توی امر بچه داری بکشین. مردم از شما فرزند متعادلی نمیخوان.
💜بچه حرف بد میزنه. سنش کمه. والدین میدونن باید به طور فعال، بی توجه باشن. اما برای حفظ آبرو و نمایش اقتدار در حضور مردم، به بچه اخم میکنن، دعواش میکنن، تنبیه و ...
💜بچه توی مغازه خوراکی میخواد که براش مضرّه. والدین میترسن اگه نتونن گریه بچه رو ساکت کنن، مردم اونها رو بی کفایت بدونن، برای همین به خواسته غیرمنطقی بچه پاسخ مثبت میدن!
💜والدینی که تا این حد نگران حرف مردم هستن، نمیتونن چند تا بچه داشته باشن. چون در این صورت مردم از آنها ناراضی تر میشن.
💜واقعا در اموری که از درستی اونها مطمئنیم حرف مردم چقدر اهمیت داره؟ مگه مردم، کسی غیر از من و شماست؟
join👉 @niniperarin
💜والدین گرامی، دندون طمع حفظ آبرو و به به و چه چه مردم رو توی امر بچه داری بکشین. مردم از شما فرزند متعادلی نمیخوان.
💜بچه حرف بد میزنه. سنش کمه. والدین میدونن باید به طور فعال، بی توجه باشن. اما برای حفظ آبرو و نمایش اقتدار در حضور مردم، به بچه اخم میکنن، دعواش میکنن، تنبیه و ...
💜بچه توی مغازه خوراکی میخواد که براش مضرّه. والدین میترسن اگه نتونن گریه بچه رو ساکت کنن، مردم اونها رو بی کفایت بدونن، برای همین به خواسته غیرمنطقی بچه پاسخ مثبت میدن!
💜والدینی که تا این حد نگران حرف مردم هستن، نمیتونن چند تا بچه داشته باشن. چون در این صورت مردم از آنها ناراضی تر میشن.
💜واقعا در اموری که از درستی اونها مطمئنیم حرف مردم چقدر اهمیت داره؟ مگه مردم، کسی غیر از من و شماست؟
join👉 @niniperarin
🔴 آدمهای خیلی معمولی!
join👉 @niniperarin
یادم هست پیش از ازدواج، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آینده رفتارهایم شده؛
"منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبا همه ما در طولِ زندگی، به لحظهیی میرسیم که آدمهای خاص و افسانه ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها ابر انسان بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم. واقعیت آن است که همه، آدمها معمولی هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند....، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد. آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چارهی کار این بود که از آنها بخواهم "استاد" خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، میشاشم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول احترام؛ حتى جلوی پای یک پسربچهی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ راستگویی! به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به "ندانستن" و "نتوانستن" یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید. به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
"کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!"
همهی ما آدمیم. آدمهای خیلی معمولی...
#دالتون_ترومبو (فیلمنامه نویس آمریکایی)
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
join👉 @niniperarin
یادم هست پیش از ازدواج، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آینده رفتارهایم شده؛
"منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبا همه ما در طولِ زندگی، به لحظهیی میرسیم که آدمهای خاص و افسانه ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها ابر انسان بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم. واقعیت آن است که همه، آدمها معمولی هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند....، وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد. آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چارهی کار این بود که از آنها بخواهم "استاد" خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، میشاشم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول احترام؛ حتى جلوی پای یک پسربچهی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ راستگویی! به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از راستگویی نیست. اعترافِ به "ندانستن" و "نتوانستن" یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید. به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
"کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!"
همهی ما آدمیم. آدمهای خیلی معمولی...
#دالتون_ترومبو (فیلمنامه نویس آمریکایی)
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
🔴 تفاوت ایشاالله، انشاالله و ان شاءالله درکجاست؟؟ 👌
join👉 @Niniperarin
🔻 ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔻انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔻ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا)
انتشار بدیم تا اشتباه نکنیم 🙏
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
join👉 @Niniperarin
🔻 ایشاالله: یعنی خدا را به خاک سپردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔻انشاالله: یعنی ما خدا را ایجاد کردیم (نعوذبالله) (استغفرالله)
🔻ان شاءالله: یعنی اگر خداوند مقدر فرمود (به خواست خدا)
انتشار بدیم تا اشتباه نکنیم 🙏
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
اعصاب کف دست با کل بدن در ارتباطه وماساژ دست یه روش ثابت شده علمی برای درمان بیماریهاست
حتی یه عده با نگاه به کف دست متوجه بیماریها میشن😳😵
ماساژ هر نقطه از کف دست چه تاثیری داره؟😳👆👌
join👉 @Niniperarin
حتی یه عده با نگاه به کف دست متوجه بیماریها میشن😳😵
ماساژ هر نقطه از کف دست چه تاثیری داره؟😳👆👌
join👉 @Niniperarin
حاضر جواب!!
join👉 @niniperarin 🤣
گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد. مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: بله قربان.
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: جنهم بودهای؟
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:چه کسی را در جهنم دیدی؟
ذغالفروش حاضرجواب گفت: اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:مرا آنجا ندیدی؟
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!😂😂
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
join👉 @niniperarin 🤣
گویند ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد. مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: بله قربان.
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: جنهم بودهای؟
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت:چه کسی را در جهنم دیدی؟
ذغالفروش حاضرجواب گفت: اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت:مرا آنجا ندیدی؟
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را ادا نکرده است. پس گفت: اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!😂😂
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
🔴آیا پنیر خنگ میکنه؟ ندیم به بچه ها؟ #نکات_پنیری
🧀 در پنیر ماده ای به نام تیرامین وجود داره که در خیلی از کودکان باعث سر درد میشه. قدیما میگفتن بچه ای که پنیربخوره خنگ میشه. علت این مسئله وجود تیرامین در پنیره که فقط مواد غذایی حاوی مس میتونه تیرامین را از بین ببره. خرما و گردو مس دارند و تیرامین پنیر را نابود میکنند. پس پنیر را با خرما و گردو بخورید. بعضی از بچه ها پنیر پیتزا یا نون پنیر که میخورن سردرد میگیرن و به پنیر حساسیت دارن!هضم پنیر براشون سخته.
🧀طبع پنیر سرده و نباید پنیر را با گوجه، خیار و هندوانه که طبع سرد دارند خورد. این امر سبب بروز بسیاری ازبیماریها شامل دیابت، ام اس، اختلال عصبی، گوارشی میشود. پنیر را با گردو بخورید!
🧀 حتماً نصف قاشق چایخوری به پنیر زیره اضافه کنید. زیره پدر وپدر جد چربی وچاقی رو در میاره! هضم پنیر هم راحت تر میشه.
🧀خیلیا خیال میکنند پنیرهای چرب مثل پنیرخامه ای خاصیت بیشتری دارند. چربی لبنیات با کلسیم ترکیب میشه وماده ای کف مانند داخل معده درست میکنند که اجازه جذب کلسیم را نمیده. پس دنبال لبنیات کمچرب باشید( اغلب عامل چربی لبنیات روغن پالمه که سرطانزاست)
join👉 @Niniperarin
🧀 در پنیر ماده ای به نام تیرامین وجود داره که در خیلی از کودکان باعث سر درد میشه. قدیما میگفتن بچه ای که پنیربخوره خنگ میشه. علت این مسئله وجود تیرامین در پنیره که فقط مواد غذایی حاوی مس میتونه تیرامین را از بین ببره. خرما و گردو مس دارند و تیرامین پنیر را نابود میکنند. پس پنیر را با خرما و گردو بخورید. بعضی از بچه ها پنیر پیتزا یا نون پنیر که میخورن سردرد میگیرن و به پنیر حساسیت دارن!هضم پنیر براشون سخته.
🧀طبع پنیر سرده و نباید پنیر را با گوجه، خیار و هندوانه که طبع سرد دارند خورد. این امر سبب بروز بسیاری ازبیماریها شامل دیابت، ام اس، اختلال عصبی، گوارشی میشود. پنیر را با گردو بخورید!
🧀 حتماً نصف قاشق چایخوری به پنیر زیره اضافه کنید. زیره پدر وپدر جد چربی وچاقی رو در میاره! هضم پنیر هم راحت تر میشه.
🧀خیلیا خیال میکنند پنیرهای چرب مثل پنیرخامه ای خاصیت بیشتری دارند. چربی لبنیات با کلسیم ترکیب میشه وماده ای کف مانند داخل معده درست میکنند که اجازه جذب کلسیم را نمیده. پس دنبال لبنیات کمچرب باشید( اغلب عامل چربی لبنیات روغن پالمه که سرطانزاست)
join👉 @Niniperarin
🔴 پارک کردن = پنجری
join👉 @niniperarin
این عبارت را بر درب های زیادی دیدیم منازل مطب شرکت و ...
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود:
اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم. 👌
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمیخواهد کمی وجدان بیدار کافیست.
البته بعد ها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است. طرف اينطوری از خانمها شماره میگرفته😯😧😱
والا مملکت نیست سرای نوابغه!!😂😂😂
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
join👉 @niniperarin
این عبارت را بر درب های زیادی دیدیم منازل مطب شرکت و ...
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود:
اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم. 👌
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمیخواهد کمی وجدان بیدار کافیست.
البته بعد ها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است. طرف اينطوری از خانمها شماره میگرفته😯😧😱
والا مملکت نیست سرای نوابغه!!😂😂😂
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAADvfqFF7ezSCpx2lKg
🔴توجه کنید وقتی مرتب با فرزندتان صحبت می کنید و در گفتگوها گوشزد می کنید که در این زندگی، چقدر سختی و عذاب کشیده اید چقدر رنج دیده اید و چه فداکاریها که نکرده اید...
👈در واقع مرتب به فرزندتان القا می کنید که من قربانی این زندگی هستم و تو تنها چشم امید و ناجی من هستی.
حالا او خودش را نجات دهنده شما تصور می کند و هیچ لحظه ای را برای نجات شما از دست نمی دهد، غافل از اینکه خودش تمام زندگیش را با نگرانی برای شما از دست میدهد و هرگز زندگی نخواهد کرد! در قبال رسیدگی و عشقی که به فرزندانمان میدهیم آنها را مدیون و بدهکار و ناامن نکنیم، به فرزندانمان کمک کنیم زندگی های مستقل و ذهن های آرام داشته باشند و زندگی کنند!
join👉 @Niniperarin 💐
👈در واقع مرتب به فرزندتان القا می کنید که من قربانی این زندگی هستم و تو تنها چشم امید و ناجی من هستی.
حالا او خودش را نجات دهنده شما تصور می کند و هیچ لحظه ای را برای نجات شما از دست نمی دهد، غافل از اینکه خودش تمام زندگیش را با نگرانی برای شما از دست میدهد و هرگز زندگی نخواهد کرد! در قبال رسیدگی و عشقی که به فرزندانمان میدهیم آنها را مدیون و بدهکار و ناامن نکنیم، به فرزندانمان کمک کنیم زندگی های مستقل و ذهن های آرام داشته باشند و زندگی کنند!
join👉 @Niniperarin 💐
کاربرد پیازها با توجه به رنگشان:
پیازبنفش👈 مناسب خام خوردن
پیاز زرد 👈 مناسب پخت وپز
پیازسفید👈 تند و تیزمناسب سس
پیاز پوست قهوه ای👈 مناسب سرخ کردن
موسیر👈 خواهر پیاز،مناسب ماست و ترشی
join👉 @niniperarin
پیازبنفش👈 مناسب خام خوردن
پیاز زرد 👈 مناسب پخت وپز
پیازسفید👈 تند و تیزمناسب سس
پیاز پوست قهوه ای👈 مناسب سرخ کردن
موسیر👈 خواهر پیاز،مناسب ماست و ترشی
join👉 @niniperarin
هلو در صورتی که خام مصرف شود،اشتهاآور است. در فصولی که به این میوه تب برِ سرشار از ویتامین A،C وویتامینهای B1 و B2 دسترسی ندارید بابرگ هلو (پرهلو ) میتوان یبوست کودک را برطرف کنید.
join 👉 @niniperarin
join 👉 @niniperarin
فوق العاده غم انگیزه! 😔😔
join👉 @niniperarin 💔
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند. همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟ یک شب کلافه بود، یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی... گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی ... این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی... بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست... بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ... نفس عمیقی کشید و خوابیدیم .. آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم... از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام... هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ... گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود... شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه... شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم .. بعدها کارهایم روبراه شد،نی نی پرارین حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ... من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت... بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،... خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ... آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد... حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد... حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد. بايد بیشتر مواظب حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر میشود...
join👉 @niniperarin 💔
روایتی از #دکتر_انوشه
join👉 @niniperarin 💔
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند. همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟ یک شب کلافه بود، یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی... گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی ... این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی... بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست... بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ... نفس عمیقی کشید و خوابیدیم .. آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم... از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام... هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ... گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود... شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه... شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم .. بعدها کارهایم روبراه شد،نی نی پرارین حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ... من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت... بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،... خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ... آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد... حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد... حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد. بايد بیشتر مواظب حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر میشود...
join👉 @niniperarin 💔
روایتی از #دکتر_انوشه
✅ چه مقدار #نمک در روز بخوریم؟
بزرگسال 👈 6 گرم (معادل یک قاشق چایخوری)
بین 7 تا 10 سال👈5گرم
بین 4 تا 6 سال👈3گرم
بین 1 تا 3 سال👈2گرم
نوزاد👈کمتر از 1 گرم
join👉 @niniperarin 🥄
بزرگسال 👈 6 گرم (معادل یک قاشق چایخوری)
بین 7 تا 10 سال👈5گرم
بین 4 تا 6 سال👈3گرم
بین 1 تا 3 سال👈2گرم
نوزاد👈کمتر از 1 گرم
join👉 @niniperarin 🥄