Telegram Web Link
🔴آنکه بی شعله کشد شعله به جانم وطن است
که شود خاک درش جسم و روانم وطن است

آنکه در پای غمش بگذرم از دار و ندار
دهمش باقی این عمر گرانم وطن است

نشود تا که ز بیداد رها میهن ما
ننگ بر من چو بگویم که جهانم وطن است

به گلو تا که مرا راه نفس هست رفیق
اسم عشقی که بر آرم به زبانم وطن است

هرکه را آدمیان نام و نشانی دادند
من بی نام و نشان نام و نشانم وطن است

نیست در سینه غمی گر نفسی مانده ز من
تا ابد آنکه برایش نگرانم وطن است

با من از کعبه و از دین و خدا هیچ مگو
کعبه و دین و خدا و دو جهانم وطن است

چه نیازی که دهم عمر به هذیان بهشت
منکه این خاک بهشت پدرانم وطن است

مزن آذر به قلم جز سخن از گلشن عشق
جوهر آنکه دهد رنگ بیانم وطن است

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
کنون گویمت روشن این داستان
که زین روشنایی شوی شادمان

بیاویز چشم درونت به گوش
به خود آی و رخت خرد را بپوش

زمان بود و ایران چو ملک بهشت
سرای خدایان نیکو سرشت

سرا جای شاهان اندیشه بود
نه ایرانیان را جز این ریشه بود

زبانزد به نیکی و اندرز و پند
بر و بوم و مرزش فرا از گزند

در این خاک پر مهر گوهر فشان
همه شاد از کیش پیشینگان

دلیر و سرافراز میزیستند
نگر تا که ایرانیان کیستند

یکی ملک از ملک ما سر نبود
جز ایران یکی مرز گوهر نبود

بپا شد چو کشور ز پایه به مهر
برآن آفرین گفت چرخ سپهر

بنای جهان را فلک چون نهاد
چنین مادری راچو ایران نزاد

شداین کشور از پاس بانی چو شیر
چو شیری که خورشید آرد به زیر

شهان این چنین کشوری ساختند
به آزادی اش جان به جان باختند

ز بینش دراین زادگه پیشه بود
زدانش گلستانِ اندیشه بود

همه سالهایش بپاجشن و شور
همه روزگارش سراپا سرور

سخندان و آگاه در هر گذر
به هرکوی و برزن سرای هنر

سخن زانزمان مانده درپیش روی
ز گهواره تا گور دانش بجوی

بزرگی از این مردم آمد پدید
نژادی چو ایرانیان کس ندید

ز ایران شد آغاز ریسندگی
سپس جامه شد بر تن زندگی

جهان این هنر از دل و جان گرفت
بشر زین پدیدار سامان گرفت

چو از سنگ آهن همی ساختند
به آبادی خانه پرداختند

نخستین شداین بوم درکاشتن
ز درز زمین دانه براشتن

سرانجام کشتی به دریا فتاد
ز دریا به ملک جان پا نهاد

همه بارش آئین فرخندگی
همه کارش آزادی و زندگی

سپس پرورش داد ماهی به آب
وز آن دامداری شدی بازتاب

پژوهشگران روز و شب تاختند
دوا از گیاهان بسی ساختند

جهانی بپا شد دراین سرزمین
شد این مرز گوهر بهشتی برین

چگونه شد این جاودان خاک ما
چنین مردم خانمان پاک ما

چنین مرز تهمینه و گیو داشت
نه ضحاک واهریمن ودیو داشت

کجا شد نشان و زمان و زمین
کجا رفت آن دانش و هوش و بین

چه پیش آمد ایرانیان را کنون
کز آن سرفرازی شدی واژگون

دگر بار ایران چو خیزد ز جای
نمانَد یکی دشمن اندر سرای

دگر بار خورشیدِ تابنده سر
بپا سازد این شیر مرز گهر

چو ایران فلک هیچ مادر نزاد
نباشد چو ایران جهان هم مباد

آذر
@massoud_azar
با دلی کز عشق دور افتد تپیدن مشکل است
بار دنیارا به تنهایی کشیدن مشکل است

با خزانی کو درون دل خزید و خیمه زد
طعم دلچسب بهاران راچشیدن مشکل است

در فراز روزگاران گر ترا همپای نیست
مقصد کوتاه را حتا رسیدن مشکل است

با امید عشق هفتاد آسمانرا طی کنند
بی هم و همدم ولی درجاخزیدن مشکل است

بید مجنون را نگر کز سوز دلدارش خمید
دل ندارد آنکه چون مجنون خمیدن مشکل است

گر ز سینه یاد رخسار نگار افتد برون
روی خود را در کف آئینه دیدن مشکل است

آنکه ثروت جای دل دارد نداند عشق را
با تمام ثروت دنیا خریدن مشکل است

آذر
@massoud_azar
آنکه هست وداده اما دل به خواب ,انگارنیست
هست ناگردد وجودی کو دلش بیدار نیست

آنکه بر بیگانه گرید در مداوای شِکم
نیست گرخود باخته گو چیست گربیمار نیست

تا فلاکت هست بر آدم زآدم میرسد
هیچ حیوانی به دنیا در پی ِ آزار نیست

با زبان آنکو ترا گنج ِفلک میبخشدت
لا به لای گفته هایش اندکی کردار نیست

در میان وحشیان جنگل آسایش خوش است
آنکه نیش ات میزند هست آشنایت ,مار نیست

ملتی را می فریبد آنکه با نام ِ خدا
در پی یک لقمه نان و دِرهم و دینار نیست

می دهد آنکو شما را قول دیدار بهشت
خویش می داند بهشتی واقعاً در کار نیست

دیگران و ما و فرزندان ما هم کاشتیم
کس نخورد و دانه ای گندم به هیچ انبارنیست

عقل و هوش و دانش و بینش ترا راز بقاست
می شود آزاد میهن لیک با اشعار نیست

مرز ما تا هست زیر سلطه ی بیگانگان
آذر از این مذهب شیطان قلم بردار نیست

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
سالروز بزرگداشت پدر ایران شاد باد ...

‍‍ به گهنامه تا هفت آبان رسید
یکی کودک آمد به گیتی پدید

در آنگاه کو پا به هستی گشود
به میلاد ششصد خزان مانده بود

پدر پارس بود و شهی از شهان
هم او را تو کمبوجیه باز خوان

چو این شیر میهن چو شهزاده زاد
پدر نام فرزند کور ش نهاد

تو گویی فلک هدیه کرد این پسر
که بنیان گذارد حقوق بشر

جهاندار کورش ورا نام شد
جهان در رکابش سرانجام شد

به مهر کیان میهن آباد کرد
چه بسیار غمگین دلان شاد کرد

چو فرنام او گشت قانونگذار
بسی خواندنش یاور تاجدار

یهودان نوشتند نامش به زر
ز یزدان پسندیدنش بیشتر

دگرگون جهان شد به دستور او
همی جاودانست منشور او

یکی سلسله از هخامنشیان
بنا کرد و افراشت فر کیان

از آنروز کو تاج بر سر نهاد
ندارد فلک شاه چون او به یاد

زمین زیر پایش بهشتی برین
نژاد هخامنشیان برترین

ز هندوستان مرز ایران گذشت
زبانزد به گیتی چو افسانه گشت

بیاراست تا مهد دنیا به مهر
درخشنده گردید با وی سپهر

ستاینده شد زیر پایش زمین
ز ایرانزمین تا به دریای چین

چنان شاه شاهان شدی دادگر
که دشمن بر او بست نام پدر

از او زندگانی چو آزاده شد
نکویی به راه بشر زاده شد

ز آبان چنین یادگاری از اوست
به دلها ورا باز گشت آرزوست

یکی روز در جنگ با دشمنان
ز کورش رهیدی به یکباره جان

چو جان جهاندار از تن گسست
جهانی پدر خوانده دادی ز دست

کنون نام او را میفکن ز سر
نباشد جز او خاک ما را پدر

به جان زاد روزش همی شاد باد
که ایران ما شاد و آزاد باد

مسعود آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
سالروز زادروزت شاد باد
----------

فرح شاهبانوی این باستان
شدی مادر چار فرزندگان

چو مادر نخستین چگر گوشه زاد
شهنشاه وی را رضا نام داد

ز آبان نهم روز بگذشته بود
که او دیده بر مام میهن گشود

به خرسندی آمیخت کام پدر
چو گیتی بر او داد کدبان پسر

به شهزاده تا هفت سالی رسید
شهنشه ورا تاج بر سر کشید

بدینگونه آمد گپی راستین
رضا شد ولیعهد ایرانزمین

چو بر سیزده سالگی پا نهاد
رضا را پدر درس پرواز داد

وزان چار سال دگر هم گذشت
بلند آسمان را به پرواز گشت

یکی سال دیگر ز شهزاده رفت
پدیدار شد سال پنجاه و هفت

سپس شورشی زاده شد این میان
گرفتند کشور ز ایرانیان

چو هم میهنان را خرد تیره گشت
به مرز گهر تیرگی چیره گشت

ازین خانه راندند شاه شهان
نشاندند دشمن به تخت کیان

ز دل مهر میهن برانداختند
به آئین بیگانه دل باختند

وزان پس سیه گشت این روزگار
چپاول ز کشتار آمد به کار

رضا را چو پر بست جان پدر
ورا نیک سوگندی آمد به سر

که خون تا به رگ دارد آید به پیش
به میهن دهد جان شیرین خویش

رسید آنزمان جنگ ایران عراق
پریشان چنان گشت زین اتفاق

که آماده ی جنگ شد بی سپاه
پیامی فرستاد تا زادگاه

ولی پرسش اش را چو سر شد زمان
نیامد پذیرش ز اسلامیان

زمان رفت و دختی ز ایرانزمین
چو شاخ گلی نام او یاسمین

وکیلی که شهزاده را یار شد
بسا نیک بختی پدیدار شد

چو پیوند زین روشنی بر دمید
سه فرزند چون گوهر آمد پدید

سه دختر، فرح پشت ایمان و نور
که تا چشم بیگانگان باد کور

کمی پس نوشتار آغاز کرد
قلم را به روشنگری باز کرد

کتابی برآمد ازین شاهزاد
نسیم دگر گونی اش نام داد

پس از آن کتابی دگر زنده شد
که میثاق با مردمان خوانده شد

دو دیگر کتابی نوشتی به تاب
ز آزادی و ساعت انتخاب

رضا را اگر درد مرهم نشد
کمی مهر میهن به دل کم نشد

ستایید او را که دل روشن است
نگهبان سرتاسر میهن است

بخوان شیر و خورشید تابنده باد
که ایران سرافراز و پاینده باد

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
یکشبی کز پشت پیچ خانه ای
ماه میتابید بر ویرانه ای
آدمی کرمی براه خویش دید
بیدرنگ از کرم پای خود کشید

سر به سوی آسمان برد آدمک
گفت ای سازنده ی چرخ و فلک
این چه موجودی ست زیر پای ما
انگلی بیهوده در دنیای ما

کرم را بهر چه کاری ساختی
از چه جان در قالبش انداختی
زیر پا نزدیک بود این بینوا
کشته گردد بی دفاع و بی صدا

نه پری دارد نه بو نه خاصیت
نه به دردی آید این بی ماهیت
از چه رو پایی ندادی کرم را
تا گریزد بلکه هنگام بلا

یا اگر دستی بر او میکاشتی
یک دعاگو بیش از اینها داشتی
قامتش زشت است و چندش آور است
گه سرش دم هست و گاهی دم سر است

هان مگر بیکار بودی ای خدا
خلق کردی جانور بی دست و پا
من اگر جای تو بودم بی امان
مینمودم پاک از کرم این جهان
........
وحی آمد کای خرد خفته مجال
کرم هم اینرا زمن پرسید حال
کای نگهدارنده ی چرخ و فلک
ازچه کردی قصد خلق آدمک

این هیولا را چه بیخود ساختی
جان چه ارزان در تنش انداختی
زیر پا نزدیک بود این غول نر
جان شیرینم بگیرد زین گذر

نه پری دارد نه بو نه خاصیت
نه به دردی آید این بی ماهیت
قامتش زشت است و چندش آور است
آدمی را پشم حیوان بر سر است

هان مگر بیکار بودی ای خدا
خلق کردی جانور روی دو پا
من اگر جای تو بودم بی امان
مینمودم محو آدم زین جهان
........
آدمک زین ماجرا خاموش شد
خشک شد در جای و جمله گوش شد
وحی گفتش کاینچنین زاری مکن
باش انسان کرم آزاری مکن

او نه مال مردمان را میبرد
نه ز خون بینوایان میخورد
نه بنام مذهب و دین و خدا
کله ی آدم ز تن سازد جدا

تا کنون دیدی که کرمی خر شود
کرم دیگر را شکنجه گر شود
یا فرستد بهر سودی بیشمار
کرم ها را دسته دسته پای دار

وعده از خاک بهشتش برکشد
ثروت یک ملتی را سر کشد
روضه ها از باد معده آورد
غم به دلها جای شادی گسترد

کرم را در خصلتش آزار نیست
هیچ حیوانی چو آدم خوار نیست
پیش از اینها در جهان دردی نبود
آدم آمد از خود آزادی ربود

من پشیمان گشتم از این اشتباه
کادمی را زنده کردم در گناه
از خطای آدمی آشفته ام
هرچه گویم زآدمی کم گفته ام

حال خود گو من ترا یا کرم را
محو سازم بی امان از این سرا
.........
آدمک افکنده سر زین ره گذشت
کرم هم گم شد ز راه و برنگشت
ماه دیگر کرم و آدم را ندید
قصه ی ما هم درین جا سر رسید

آذر
@massoud_azar
هر روزتان نوروز و هر نوروزتان پیروز
خجسته بهاران به ایران رسید
ز ره یادبود نیاکان رسید

نگر چشم شبنم به گل باز شد
گلستانسرا نغمه پرداز شد

شقایق به آلاله پیغام داد
که نوروزگان شادوفرخنده باد

بپا شو بپا تا شود جان ما
ز خواری رها گردد ایران ما

که مارا نباشد جزین یادگار
چو گرزی گران بر سر روزگار

بپا شو که جشن و سرور آوریم
به دل خنده آریم و غم بردریم

بسی خانه را بوسه باران کنیم
سراپای میهن گل افشان کنیم

بنوشیم آنچه که در دست هست
به نابودی هر چه تازی پرست

اگر زار هستی و گر ناتوان
ازین پس بیا تا نمانَد چنان

مخور غم گر امروز افتاده ای
چو برپا شوی سرو آزاده ای

که ایران ستیزان و الله شان
به بن بست میهن رسد راهشان

دگر از شکم آیه کی آورند
که تخت ِکیانی به یغما برند

نخواهی چویاران گرین سرنوشت
دگر داستان باید از سر نوشت

بپا شو بده دست بر دست من
که جز پارسی تا نگویی سخن

به دل مهر کشور چو فرمان دهی
بد اندیشگان را نمانَد رهی

ز من آشیان کس نگیرد مرا
نه دین و نه مذهب نه حتا خدا

تو گر مفت خواری گر اشغالگر
بدان کز تو بر جا نمانَد اثر

مرا تا زمانی که سر بر تن است
همه خاک میهن سرای من است
آذر
@massoud_azar
شرح در تصویر

@massoud_azar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 بهمن پنجاه و هفت

سروده و دلکلمه:
#مسعود_آذر

لینک یوتیوب:
https://youtu.be/cGkppq5tatk

تلگرام:
@massoud_azar
نرم نرمک بوی آغوش بهاران میرسد
مژده ی آزادی از هر سو فراوان میرسد

نرم نرمک چشم میهن باز میگردد به عشق
دولت مردم فریبی هم به پایان میرسد

آنچه تو با چشم بازت غیر ممکن بینی اش
من به چشم بسته میبینم که آسان میرسد

میچکد در گور تاریخ آیه های مفتیان
موسم گل چیدن از یاد نیاکان میرسد

باغبانهای وطن دانند این راز بقا
کز پس هر خشکسالی باز باران میرسد

غم مخور آنان اگر بر خون ایشان تاختند
نوبت خونخواهی ایشان ز آنان میرسد

خانه را تا باز گیری بیدرنگ آماده شو
بیگمان روز جزای مفتخواران میرسد

آنچه راحت آیدت بر دست از دستت رود
پس همان بهتر که آزادی خرامان میرسد

در دو دنیا چون بهشتی جز وطن در کار نیست
نرم نرمک پای آذر هم به ایران میرسد

آذر
@massoud_azar
زلف باز و شب دراز و لب شکر خوار نگار
شاه گیتی هم نیابد خوشتر از این روزگار

می بدست و عمرمست وبوسه برگیسوی عشق
در چنین حالی گریزد از خدا هم ا ختیار

سینه با رخسار مهرویان چراغان میشود
دل چو شد با عشق روشن ماه تابان را چه کار

گرکه با ناز آیدت آغوش سرو اندام دوست
جان شیرین را فدا کن نیست خوشتر زین شکار

با نگاهی تا که دلبر خار گلگون میکتد
گو دلا آیا نیازی هست مارا از بهار

کار کام از گل گرفتن گاه چون جان کندن است
تا ننوشی خون دل هرگز نگردی کامکار

آنکه میگوید جهنم جز دروغی بیش نیست
کاش میدید آنچه من دیدم شبی از هجر یار

دیده گر خواهی و دل با ماه ما روشن کنی
چشمی از گلواژه های شعر آذر بر مدار

آذر
@massoud_azar
Forwarded from اتچ بات
‍‍ خواب یک محکوم به مرگ شبی قبل از اعدام
.........................................................

یکشب از چشم تو پنهون
چشمم از یاد تو گریون
رفته رفته تن خسته بی تو در خواب کشیدم
خواب یک کلبه ی چوبی لب جوی آب دیدم
....
همه اطراف من و کلبه گل و چشمه فراوون
مست آواز پر شاپرکان سینه گلگون
پیچکی سپیده دامن سر سقف کلبه سایه بون کشیده
روی ساقک رز آبی
سرانگشتان بیدی آرمیده
......
پای کلبه رد عطر تن خوش بوی تو لونه کرده بود
و بهارون توی این لونه جوونه کرده بود
......
همه جا یاد تو بودم
همه جا روی تن خیس اقاقی
شکل ناز تو سرودم
تو نبودی که نیاز دست خورشید و
تمنای گل سرخ و ببینی
تو نبودی که در آغوش من و کلبه بشینی
تو ....نبودی که ببینی ...
......
چون سحرگاه شد از کلبه
برون آمدم انگشت لب جوی گرفتم
به چنین راه چنین جوی و چنین آب
چنان خوی گرفتم ...
من و جوی آب رفتیم و درین راه بجز
سوسن یاس و چمن و
عطربنفشه و طلوع رنگ و وارنگ قناریان
ز هر سو نه دگر هیچ ندیدیم و
سرانجام به دروازه ی یک شهر رسیدیم
......
شهری از پوست تن مخمل مهتاب
کوچه هاش مرمری و خیابوناش بستر آفتاب
آدماش شکل فرشته
که میگفتن شهر ما شهر بهشته
.....
دستم از جوی رها کردم و خوشحال
نشونی ازتو از باد گرفتم
و درین شهر بهشتی خونه تو یاد گرفتم
آدمای شهر شادی
لباشون پیوند خنده خورده بود
آقا دیوه توی این شهر بهشتی مرده بود...
....
شاد و فرخنده دل و رقص کنان
تا ته این شهر دویدم
تا سرانجام به خونه ای که باد از تو نشون داشت رسیدم
در زدم ... در نگشودی
ای دریغا که درین خونه نبودی
گفتم اکنون که ترا یافته ام
پشت در خونه ی تو جای بگیرم
یا ببینم تو رو یا بی تو درین شهر بمیرم...
.....
در همین حس و همین حال و تن خسته ازین راه
نشستم که زنم تکیه به دیوار
که ناگاه ...
به ضرب لگد از خواب پریدم
وبه خود آمدم و باز چنین معرکه دیدم...
من و یاران همه در بند نشستیم و
همه از همگان سخت گسستیم و
همه منتظر فاجعه هستیم....
....
نازنین .... گر خبر از من نشنیدی
خواب این کلبه که من دیدم اگر تو نیز دیدی
خوبه از پیش بدونی
که در کلبه رو وقت رفتنم باز گذاشتم
و تو ایوونش برای تو گذاشتم هرچی داشتم...
...
در کلبه رو به روی دگران باز بذار و
واسه آزادی رویا
پر پرواز بذار
منکه نیستم که نیاز دست خورشید و
تمنای گل سرخ و ببینم
منکه نیستم که در آغوش تو و کلبه بشینم
تو که هستی خواب این کلبه ی رویا شده کن باز
گاهگاهی نازنین یاد من گمشده کن .
تا ببینی شاید اونچه من درین کلبه ندیدم
وقتی اونشب تن خسته
بی تودر خواب کشیدم .....
......
آذر

@massoud_azar
گو چه میشد اگر این دایره دیندار نداشت
روضه و روزه به بازار خریدار نداشت

بر زبانها سخن از جام و می و مستی بود
وین فلک کاش یکی آدم هشیار نداشت

آنکه گفت آی من از نزد خدا آمده ام
کاش تزویر نبود و سر ِ آزار نداشت

جز فرشته به سراپای جهان کاش نبود
دیو هم بود اگر کاش که همکار نداشت

ای کسانی که شیاطین و خدا ساخته اید
بشریت چو شما کاش تبهکار نداشت

آنکه بر گمشدگان راه ِ خدا میبخشید
سر ِ سوزن خبر از عالم ِ اسرار نداشت

آفرید آنکه زمین و بشر ِ بی وچدان
از همان روز ازل تجربه انگار نداشت

آذرا کفر همی گویی و توبه نکنی
این سرا همچو تو یک شاعر بیمار نداشت

آذر
@massoud_azar
📌با درود به همراهان و هم میهنان گرامی
به جهت ارتباط بیشتر با شما هم میهنانم در اینستاگرام نیز فعال هستم

با من همراه باشید🥀
#پاینده_ایران


اینستاگرام :
https://instagram.com/massoudazar
هم جاه و هم جلال شما سرنگون شود
هم این بساط ِ شال و عبا سرنگون شود

قصری که تا خدا به ریا برفراشتید
با یک نسیم نرم هوا سرنگون شود

آنگه که روشنی ز تن شب برون جهید
هم ننگ ِ نام تیره ی ما سرنگون شود

بیفایده ست چو غرورشما رسد به عرش
کاین زیربنای ظلم و جفا سرنگون شود

گرچشم عاشقان وطن غرق اشک شد
با سیل ِ اشک ، کاخ شما سرنگون شود

آن اژدها که گروگان گرفت خانه ی ما
از سر گرفته تا کف پا سرنکون شود

سر های غنچگان به سر دارتان تکید
هم دارتان به روز جزا سرنگون شود


عمری خدا گران به فقیران فروختید
باشد دکان ننگ و ریا سرنگون شود

آذر چه خوش بجاست که جامی به مِی کشی
کاین دولت فریب ز جا سرنگون شود

آذر

@massoud_azar
لالایی...

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی
نگفتی با من ازخوابی که بد بود
چه معصومانه مادر باورم شد
که خوبی از همیشه تا ابد بود

تو شبهای منو شبهای قصه
رد زشتی نبود از پای وحشت

شبا تا بلکه آسوده بخوابم
نگفتی با من از مرگ محبت

میگفتی زندگی با این قشنگی
میون کوچه هاش دلخستگی نیست

نه زندونی نه دیواری نه سنگی
سر راه من و همبستگی نیست

تو میخوندی و منهم در خیالم
امید لاله ای پرپر نمیشد

تو خاک باغچه ماهی جون نمیداد
کبوتر بچه بی مادر نمیشد

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی
نگفتی با من از خوابی که بد بود
چه معصومانه مادر باورم شد
که خوبی از همیشه تا ابد بود

میخوندی وقتی از رویای دنیا
میدونستی دروغه قصه هامون

میخواستی تا با هم آروم بگیریم
میخوندی تا بخوابیم هردوتامون

تو با من از خودت هرگز نگفتی
چگونه گلشن قلب تو پژمرد

کجا شد کودکی های تو مادر
چه کابوسی زد و خواب تورو برد

تو شبهام وقتی لالایی میخوندی ...

آذر
@massoud_azar
2025/04/07 07:20:52
Back to Top
HTML Embed Code: