This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨
اے ڪاش
فردا ڪه از خواب بیدار میشویم
زندگے یــک رنـــگ دیگر باشد
همـرنگ آرزوهـایمان
شبتون زیـــباا🌙
@M_V_KHATOON
اے ڪاش
فردا ڪه از خواب بیدار میشویم
زندگے یــک رنـــگ دیگر باشد
همـرنگ آرزوهـایمان
شبتون زیـــباا🌙
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
هر صبح دیروزهای مبهم خود را
در نامعلومترین جای کائنات رها کن
و هیچ گذشتهی تلخی را به یاد نیاور.
هر آدمی میتواند با هر صبح متولد شود ...
سلام، صبحتـون بخیر☀️
حال دلتون خوب
@M_V_KHATOON
هر صبح دیروزهای مبهم خود را
در نامعلومترین جای کائنات رها کن
و هیچ گذشتهی تلخی را به یاد نیاور.
هر آدمی میتواند با هر صبح متولد شود ...
سلام، صبحتـون بخیر☀️
حال دلتون خوب
@M_V_KHATOON
▫️
ﭼﺸﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﻭﻟﺘﺎﻥ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎله ها ﯼ ﺯﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
ﻣﺮﺩﻩ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻮﺷﯿﻨﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﺭ ﮔﺬﺍﺭ
ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺁن دﻝ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺘﯿﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
#اوحدی_مراغهای
روزتـون شیرین و دلچسب☀️
@M_V_KHATOON
ﭼﺸﻢ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﻭﻟﺘﺎﻥ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺎله ها ﯼ ﺯﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
ﻣﺮﺩﻩ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻮﺷﯿﻨﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﺭ ﮔﺬﺍﺭ
ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺁن دﻝ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺘﯿﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ﺻﺒﺤﺪﻡ
#اوحدی_مراغهای
روزتـون شیرین و دلچسب☀️
@M_V_KHATOON
.
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج،
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...!
ای موی پریشان تو دریای خروشان!...
بگذار مرا غرق کند این شب مواج...
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم...
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج...!
ای کشتهی سوزانده برِ باد سپرده،
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج...
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی،
صندوقچهای را که رها گشته در امواج
#فاضل_نظری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج،
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...!
ای موی پریشان تو دریای خروشان!...
بگذار مرا غرق کند این شب مواج...
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم...
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج...!
ای کشتهی سوزانده برِ باد سپرده،
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج...
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی،
صندوقچهای را که رها گشته در امواج
#فاضل_نظری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سايهء مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرين شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جزدردخوشبختيم نيست
#فروغ_فرخزاد
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سايهء مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرين شاخه ها پر بارتر
ای در بگشوده بر خورشيدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جزدردخوشبختيم نيست
#فروغ_فرخزاد
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست
هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست
ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای
ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
نِی حَدیثِ راهِ پُر خون می کُند
قِصَّه هایِ عشقِ مَجنون می کُند
مَحرَم این هوش جُز بی هوش نیست
مَر زبان را مُشتری جُز گوش نیست
#مولانای_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
نِی حَدیثِ راهِ پُر خون می کُند
قِصَّه هایِ عشقِ مَجنون می کُند
مَحرَم این هوش جُز بی هوش نیست
مَر زبان را مُشتری جُز گوش نیست
#مولانای_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
نیست در جاذبه ی شوق، مرا کوتاهی
پلّه ی ناز "تو" بسیار بلند افتاده است!
#صائب_تبریزی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
نیست در جاذبه ی شوق، مرا کوتاهی
پلّه ی ناز "تو" بسیار بلند افتاده است!
#صائب_تبریزی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت !
باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت !
باز نیابد خلاص هر که در این دام رفت
#سعدی_جاان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
هرکه در عشق سر از قله برآرَد هنر است!
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند ...
#مژگان_عباسلو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
هرکه در عشق سر از قله برآرَد هنر است!
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند ...
#مژگان_عباسلو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
خستهتر از صدای من، گریهٔ بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات بهجای تو
#افشین_یداللهی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
خستهتر از صدای من، گریهٔ بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات بهجای تو
#افشین_یداللهی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
▫️
سرشار از بوی تنش بودم،
طعم دهن و جای دستهاش
در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید،
چیزی جادویی،
آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد،
خالص میشدم، شیشه میشدم و
تن خود را در تن او میدیدم
و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت...
#عباس_معروفی
@M_V_KHATOON
سرشار از بوی تنش بودم،
طعم دهن و جای دستهاش
در وجودم مثل نبض میزد، میکوبید،
چیزی جادویی،
آن جادوی ابدی که تمام زشتیها، بدیها و کژیهای دنیا را از یادم میبرد،
خالص میشدم، شیشه میشدم و
تن خود را در تن او میدیدم
و او را از خودم عبور میدادم.
به کسی پناه برده بودم که دنیا را بر دوش داشت...
#عباس_معروفی
@M_V_KHATOON