This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
معجزه ها
وقتى شروع به اتفاق افتادن ميكنن
كه به همون اندازه اى كه
به تـرس هات بها و انرژى ميدى،
به روياهات هم انـرژى بدى.
درود و مهر یاران جان
پگاهتان درخشان☀️
@M_V_KHATOON
معجزه ها
وقتى شروع به اتفاق افتادن ميكنن
كه به همون اندازه اى كه
به تـرس هات بها و انرژى ميدى،
به روياهات هم انـرژى بدى.
درود و مهر یاران جان
پگاهتان درخشان☀️
@M_V_KHATOON
▫️
آفتاب، لبخند می زند!
من باز هم،
دست صبح را، گرفته ام!
کنار هم، چای می خوریم،
حرف می زنیم،
باز هم من مانده ام،
و خاطراتی، که تمام رویایش روی صورت عشق ریخته!
باید کسی، اشک های دلتنگی پنجره پاک کند!
می خواهم، به خورشید نگاه کنم.
#عرفان_یزدانی
روزتون پر از شگفتی و آرامش☀️
@M_V_KHATOON
آفتاب، لبخند می زند!
من باز هم،
دست صبح را، گرفته ام!
کنار هم، چای می خوریم،
حرف می زنیم،
باز هم من مانده ام،
و خاطراتی، که تمام رویایش روی صورت عشق ریخته!
باید کسی، اشک های دلتنگی پنجره پاک کند!
می خواهم، به خورشید نگاه کنم.
#عرفان_یزدانی
روزتون پر از شگفتی و آرامش☀️
@M_V_KHATOON
.
میروم ابر شوم، وَ ببارم
خورشید شوم، وَ بتابم
پرنده شوم، وَ پرواز کنم ...
میروم تا هرآنچه که نیستم باشم
آزاد، رها، بیپروا...
و دور ...
از تمام حوادث تلخ اینروزها دور...
به راستی خورشید و ابر و گیاه هم از تلخیها سهم میبرند؟
باد هم حافظه دارد؟
پرندهها چه؟
پرندهها میدانند جنگ چیست؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
میروم ابر شوم، وَ ببارم
خورشید شوم، وَ بتابم
پرنده شوم، وَ پرواز کنم ...
میروم تا هرآنچه که نیستم باشم
آزاد، رها، بیپروا...
و دور ...
از تمام حوادث تلخ اینروزها دور...
به راستی خورشید و ابر و گیاه هم از تلخیها سهم میبرند؟
باد هم حافظه دارد؟
پرندهها چه؟
پرندهها میدانند جنگ چیست؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
شوق را آموختم
و رهایی از هر چه حتی خودم.
حالا،
گاهی غمی بر دهان ِ پرنده ای بی آوازم
گاهی خیالی که از خاطرت میگذرم.
آسمان که تو باشی
بیشتر اما
پرنده ام...
#معصومه_صابر
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
شوق را آموختم
و رهایی از هر چه حتی خودم.
حالا،
گاهی غمی بر دهان ِ پرنده ای بی آوازم
گاهی خیالی که از خاطرت میگذرم.
آسمان که تو باشی
بیشتر اما
پرنده ام...
#معصومه_صابر
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
چگونه فراموشت کنم؟
گیرم که از شعرهایم
ماه را
گل را
و بوسه را حذف کنم
گیرم که نشانی تمام کافه ها را
از حافظه ی کفش هایم پاک کنم
با خش خش پاییزی کوچه هایی که
طی کرده ایم چه کنم؟
با باران چه؟
بگو چگونه فراموشت کنم وقتی
با پاییز به خانه ام می آیی
با باران چکه می کنی بر پنجره ام
و با هر نسیم
در اتاقم پخش می شوی!
#بهرام_محمودی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
چگونه فراموشت کنم؟
گیرم که از شعرهایم
ماه را
گل را
و بوسه را حذف کنم
گیرم که نشانی تمام کافه ها را
از حافظه ی کفش هایم پاک کنم
با خش خش پاییزی کوچه هایی که
طی کرده ایم چه کنم؟
با باران چه؟
بگو چگونه فراموشت کنم وقتی
با پاییز به خانه ام می آیی
با باران چکه می کنی بر پنجره ام
و با هر نسیم
در اتاقم پخش می شوی!
#بهرام_محمودی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
چشمهای تو
معنای تمامی جملههای ناتمامیست
که عاشقان جهان
دستپاچه ، در لحظهی دیدار
فراموشی گرفتند و
از گفتار بازماندند!
ای کاش
خودم را در چشمهای تو
حلقآویز کنم!
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
چشمهای تو
معنای تمامی جملههای ناتمامیست
که عاشقان جهان
دستپاچه ، در لحظهی دیدار
فراموشی گرفتند و
از گفتار بازماندند!
ای کاش
خودم را در چشمهای تو
حلقآویز کنم!
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
دوستش می دارم!
چرا که می شناسمش،
به دوستی و یگانگی!
شهر، همه بیگانگی و عداوت است!
هنگامی که دستان مهربانش را
به دست می گیرم؛
تنهایی غم انگیزش را
در می یابم...
#احمد_شاملو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
دوستش می دارم!
چرا که می شناسمش،
به دوستی و یگانگی!
شهر، همه بیگانگی و عداوت است!
هنگامی که دستان مهربانش را
به دست می گیرم؛
تنهایی غم انگیزش را
در می یابم...
#احمد_شاملو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
سخن با تو میگویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را میشنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند میزنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند میزنی
و چشم من به جهان باز میشود
تو را در آغوش میگیرم
تا زندگی کنم
زندگی میکنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک میکنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا میشویم
تا دوباره به هم برسیم.
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
سخن با تو میگویم
تا کلام تو را بهتر بشنوم
کلام تو را میشنوم
تا به درک خود یقین یابم
تو لبخند میزنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند میزنی
و چشم من به جهان باز میشود
تو را در آغوش میگیرم
تا زندگی کنم
زندگی میکنیم
تا هر چه هست به کام ما باشد
تو را ترک میکنم
تا به یاد هم باشیم
از هم جدا میشویم
تا دوباره به هم برسیم.
#پل_الوار
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
وقتِ باريدنِ باران
ای دوست؛
هر کسی تنهاست
توی تنهایی
پسری را باران شاعر کرد
دختری را گرياند.
پشت اين پنجره من میشنوم
ريزشِ باران
تنهايی را میگويد.
وقتِ باريدنِ باران بود
که کسِ را از مرزِ باد با خود آورد
وقتِ باريدنِ باران بود
که جوانی لاغر ظاهر شد در کوچه
و زنی نادم شد
وقتِ باريدنِ باران بود...
#هوشنگ_چالنگی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
وقتِ باريدنِ باران
ای دوست؛
هر کسی تنهاست
توی تنهایی
پسری را باران شاعر کرد
دختری را گرياند.
پشت اين پنجره من میشنوم
ريزشِ باران
تنهايی را میگويد.
وقتِ باريدنِ باران بود
که کسِ را از مرزِ باد با خود آورد
وقتِ باريدنِ باران بود
که جوانی لاغر ظاهر شد در کوچه
و زنی نادم شد
وقتِ باريدنِ باران بود...
#هوشنگ_چالنگی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
▫️
هرچه بیشتر فکر میکنم
کمتر به یاد میآورم خودم را
پیش از عاشقت بودن!!
الان دقیقا کیستم؟
تهماندهای از خودم
یا تمام تو؟!
#یغما_گلرویی
@M_V_KHATOON
هرچه بیشتر فکر میکنم
کمتر به یاد میآورم خودم را
پیش از عاشقت بودن!!
الان دقیقا کیستم؟
تهماندهای از خودم
یا تمام تو؟!
#یغما_گلرویی
@M_V_KHATOON
.
فاصله گاهی بی شعوره و گاهی آروم، گاهی دردناکه و یه وقتا مُسَکن، اما همیشه بی رحم.
فاصله بین دست ها و قلب ها و نگاه ها فرق دارن، بین دست ها از بُعدِ مسافته، بین قلب ها از کم شدن محبت و بین چشم ها اثر کم شدن محبت.
آدما فاصله رو جدی نمیگیرن به تنهائی، باهاش کنار میان. کلمات میتونن فاصله های خیلی خیلی بزرگ رو پُر کنن، اگه صادقانه، صمیمانه و از ته قلب گفته بشن. با همهٔ بی رحمی، اگه امید به برگشت باشه فاصله قشنگ و قابل تحمله...
#محمد_یغمائی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
فاصله گاهی بی شعوره و گاهی آروم، گاهی دردناکه و یه وقتا مُسَکن، اما همیشه بی رحم.
فاصله بین دست ها و قلب ها و نگاه ها فرق دارن، بین دست ها از بُعدِ مسافته، بین قلب ها از کم شدن محبت و بین چشم ها اثر کم شدن محبت.
آدما فاصله رو جدی نمیگیرن به تنهائی، باهاش کنار میان. کلمات میتونن فاصله های خیلی خیلی بزرگ رو پُر کنن، اگه صادقانه، صمیمانه و از ته قلب گفته بشن. با همهٔ بی رحمی، اگه امید به برگشت باشه فاصله قشنگ و قابل تحمله...
#محمد_یغمائی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
.
آرزو میکردم کاش آدمها میتوانستند مثلِ مه به هر کجا که میخواهند بروند. گفتم اگر پنجره را باز کنم شاید او را ببینم که در کوچه ایستاده و سرش را بالا گرفته است. چهار بار رفتم دم پنجره، اما هرگز او را ندیدم.
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
آرزو میکردم کاش آدمها میتوانستند مثلِ مه به هر کجا که میخواهند بروند. گفتم اگر پنجره را باز کنم شاید او را ببینم که در کوچه ایستاده و سرش را بالا گرفته است. چهار بار رفتم دم پنجره، اما هرگز او را ندیدم.
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜 ⃝༺༅═┅──
.
در آغوش تاریکی شب،
با تمام خستگی بدنم و
سنگینی دلم،
به آخرین لحظات این روز پرماجرا نگاه میکنم.
دلم هنوز پر از دلتنگیها و احساساتی است که در طول روز نتوانستم به آنها رسیدگی کنم.
مانند یک رهگذر سرگردان در این فضای تاریک،
دلم به دنبال یک نقطهی روشن است.
گاهی فکر میکنم که آیا این دلتنگی و خستگی،
هیچ وقت به پایان نمیرسد؟
اما با وجود تمامی سختیها،
تمام خستگى ها،
امید دارم که يك روز چشم باز كنم و
خبرى از دلتنگى نباشد!
كه يك روز چشم باز كنم و
تو را كنار خود ببينم!
كه يك روز چشم باز كنم و
به جاى آن كه برايت بنويسم صبحت سرشار از عشق،
عشق را از چشمانم بخوانى...
#علی_قاضی_نظام
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
در آغوش تاریکی شب،
با تمام خستگی بدنم و
سنگینی دلم،
به آخرین لحظات این روز پرماجرا نگاه میکنم.
دلم هنوز پر از دلتنگیها و احساساتی است که در طول روز نتوانستم به آنها رسیدگی کنم.
مانند یک رهگذر سرگردان در این فضای تاریک،
دلم به دنبال یک نقطهی روشن است.
گاهی فکر میکنم که آیا این دلتنگی و خستگی،
هیچ وقت به پایان نمیرسد؟
اما با وجود تمامی سختیها،
تمام خستگى ها،
امید دارم که يك روز چشم باز كنم و
خبرى از دلتنگى نباشد!
كه يك روز چشم باز كنم و
تو را كنار خود ببينم!
كه يك روز چشم باز كنم و
به جاى آن كه برايت بنويسم صبحت سرشار از عشق،
عشق را از چشمانم بخوانى...
#علی_قاضی_نظام
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──