This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
زیباست صُبحی که شبش را
در آغوش مهربانیت گُذران کرده ام
و با صدای بال فرشتگانت بیدار شدهام
چه اندک است این سپاس
در برابرِ بیکران محبت تو
خدای دوست داشتنی من
درود، روزتون در پناه خدا
حال دلتون به همین زیبایی☀️
@M_V_KHATOON
زیباست صُبحی که شبش را
در آغوش مهربانیت گُذران کرده ام
و با صدای بال فرشتگانت بیدار شدهام
چه اندک است این سپاس
در برابرِ بیکران محبت تو
خدای دوست داشتنی من
درود، روزتون در پناه خدا
حال دلتون به همین زیبایی☀️
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
حالِ خوب نسیمی خنک نیست که بر صورتت می وزد یا بارانی نم نم که بر احساس تو می بارد.
حال خوب سرانگشت هایِ توست که خاک خشک را می کاود تا به قطره ای آب برسد.
حالِ خوب همان غیرتِ توست برای تداومِ زیستن وقتی قحطی از همه جا احاطه ات می کند.
حالِ خوب یک کارزار است،
یک مبارزه است،
جنگی است علیه غم که لشکر می انگیزد تا
خون عاشقان ریزد.
حالِ خوب بهم ساختن توست با نور و شور و امید و عشق.
حالِ خوب جستجویی مدام است و کاویدنی هر روزه ست برای یافتن چیزی کوچک اما زیبا،
اما دوست داشتنی،
اما خوب ...
#عرفان_نظرآهاری
آدینتـون بخیــر☀️
حال و احوال دلتـون عالـی
@M_V_KHATOON
حالِ خوب نسیمی خنک نیست که بر صورتت می وزد یا بارانی نم نم که بر احساس تو می بارد.
حال خوب سرانگشت هایِ توست که خاک خشک را می کاود تا به قطره ای آب برسد.
حالِ خوب همان غیرتِ توست برای تداومِ زیستن وقتی قحطی از همه جا احاطه ات می کند.
حالِ خوب یک کارزار است،
یک مبارزه است،
جنگی است علیه غم که لشکر می انگیزد تا
خون عاشقان ریزد.
حالِ خوب بهم ساختن توست با نور و شور و امید و عشق.
حالِ خوب جستجویی مدام است و کاویدنی هر روزه ست برای یافتن چیزی کوچک اما زیبا،
اما دوست داشتنی،
اما خوب ...
#عرفان_نظرآهاری
آدینتـون بخیــر☀️
حال و احوال دلتـون عالـی
@M_V_KHATOON
.
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه ، دریغا ، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
#حمید_مصدق
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
و چه رویاهایی
که تبه گشت و گذشت
و چه پیوند صمیمیتها
که به آسانی یک رشته گسست
آرزو می کردم
که تو خواننده ی شعرم باشی
راستی شعر مرا می خوانی ؟
نه ، دریغا ، هرگز
باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
کاشکی شعر مرا می خواندی
با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیها
با تو کنون چه فراموشیهاست
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشویم
خانه اش ویران باد
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟
و نشستن در بهت فراموشی
یا غرق غرور ؟
سینه ام اینه ای ست
با غباری از غم
#حمید_مصدق
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند
نمیدانستم که دریا بر ماسههای کمپهنا هبوط میکند
و آبی ناچیز، صحرا را لبریزمیکند
کجا بَرَم تو را؟
کجا روم تا لباسی بیابم
و بر اسب شادی بپوشانم؟
همه چیز زاده میشود و تهی میگردد
کمالِ زمانها از دشتهای تو طلوع یافته
خلأ از دشتهای تو برآمده است
دشتهای هموار تو
دشتهای دشوار تو
دشتهای خواب و نیشتر تو
تو را کجا بهدور از تو بَرَم؟
که در تو خالی
و از تو سرشارم
کجا روم؟
نمیدانستم احدی بتواند همچو دریا، دیگری را فرابگیرد
و بهسان پرتگاه در او سکنی گزیند..!
#انسی_الحاج
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
باز تو را ضعف میکنم
یک دل سیر گریه ات میکنم
تشنه میشوم و جرعه جرعه
یادت را می نوشم!
و باز هم کودکانه در دامانِ خیالت میخوابم...
میبینی؟
خواب و خوراکم شده ایی
به همین سادگی....
#مسلم_خزایی_ژاکاو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
باز تو را ضعف میکنم
یک دل سیر گریه ات میکنم
تشنه میشوم و جرعه جرعه
یادت را می نوشم!
و باز هم کودکانه در دامانِ خیالت میخوابم...
میبینی؟
خواب و خوراکم شده ایی
به همین سادگی....
#مسلم_خزایی_ژاکاو
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
ای عشق !
بی آنكه ببينمت
بی آنكه نگاهت را بشناسم
بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم .
شايد تو را ديده ام پيش از اين
در حالی كه ليوان شرابی را بلند می كردی
شايد تو همان گيتاری بودی كه درست نمی نواختمت .
دوستت می داشتم بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم بی آنكه هرگز تو را ديده باشم
و ناگهان تو با من -تنها
در تنگ من
در آنجا بودی .
لمست كردم
بر تو دست كشيدم
و در قلمرو تو زيستم
چون آذرخشی بر يكی شعله
كه آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من !
#پابلو_نرودا
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
ای عشق !
بی آنكه ببينمت
بی آنكه نگاهت را بشناسم
بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم .
شايد تو را ديده ام پيش از اين
در حالی كه ليوان شرابی را بلند می كردی
شايد تو همان گيتاری بودی كه درست نمی نواختمت .
دوستت می داشتم بی آنكه دركت كنم
دوستت می داشتم بی آنكه هرگز تو را ديده باشم
و ناگهان تو با من -تنها
در تنگ من
در آنجا بودی .
لمست كردم
بر تو دست كشيدم
و در قلمرو تو زيستم
چون آذرخشی بر يكی شعله
كه آتش قلمرو توست
ای فرمانروای من !
#پابلو_نرودا
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
🪴
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم!
اما روزی ...
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که اینقدر
نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی
عصــرتـون شــاد🪴
@M_V_KHATOON
ما انسان ها مثل مدادرنگی هستیم
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم!
اما روزی ...
برای کامل کردن نقاشیمان؛
دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که اینقدر
نتراشیم همدیگر را تا حد نابودی
عصــرتـون شــاد🪴
@M_V_KHATOON
▫️
ما عاشق دیگری نمی شویم.
بلکه این تصورات ما از دیگری و آن ایده آلی
که از عشق در ذهن خود ساختهایم است
که ما را برمیانگیزد .
دیگری تنها وسیله ایست
تا ما هر آنچه دوست میداریم
را بر روی او فرافکنی کنیم
شئ که دستخوش بازی میشود
تا ما به اشتیاقمان رنگ واقعیت بزنیم.!
#مارسل_پروست
@M_V_KHATOON
ما عاشق دیگری نمی شویم.
بلکه این تصورات ما از دیگری و آن ایده آلی
که از عشق در ذهن خود ساختهایم است
که ما را برمیانگیزد .
دیگری تنها وسیله ایست
تا ما هر آنچه دوست میداریم
را بر روی او فرافکنی کنیم
شئ که دستخوش بازی میشود
تا ما به اشتیاقمان رنگ واقعیت بزنیم.!
#مارسل_پروست
@M_V_KHATOON
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▫️
اشتباه از مابود
که خواب سرچشمه را
در خیال پیاله میدیدیم!
#سیدعلی_صالحی
خوانش #خسرو_شکیبایی
@M_V_KHATOON
اشتباه از مابود
که خواب سرچشمه را
در خیال پیاله میدیدیم!
#سیدعلی_صالحی
خوانش #خسرو_شکیبایی
@M_V_KHATOON
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▫️
به تو فکر کردن زیباست
و امیدبخش،
چیزی ست شبیه شنیدن زیباترین آواز
از زیباترین صدای جهان.
اما امید دیگر برایم کافی نیست؛
دیگر نمی خواهم
فقط گوش بدهم،
می خواهم آوازی بخوانم.
#ناظم_حکمت
@M_V_KHATOON
به تو فکر کردن زیباست
و امیدبخش،
چیزی ست شبیه شنیدن زیباترین آواز
از زیباترین صدای جهان.
اما امید دیگر برایم کافی نیست؛
دیگر نمی خواهم
فقط گوش بدهم،
می خواهم آوازی بخوانم.
#ناظم_حکمت
@M_V_KHATOON
.
دریغا عشق ، دریغا مهر
جایی برایِ مدارا نیست
با گلویی که التهابِ خون
سرفه انداخته واژ هایش را،
باید بی لکنت فریاد زد؛
های سیاه پوشانِ قدّاره
از باتوم وُ چماق
جز عفونت نمی تراود،
همچون جمجمه هاتان
که جز اندیشه های چرک آلود
هیچش برون نتراود...
#عارف_اخوان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
دریغا عشق ، دریغا مهر
جایی برایِ مدارا نیست
با گلویی که التهابِ خون
سرفه انداخته واژ هایش را،
باید بی لکنت فریاد زد؛
های سیاه پوشانِ قدّاره
از باتوم وُ چماق
جز عفونت نمی تراود،
همچون جمجمه هاتان
که جز اندیشه های چرک آلود
هیچش برون نتراود...
#عارف_اخوان
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
و هنوز ما در کِشت، در کفِ داس.
ما ماندیم تا رشتهی شب از گردِ چپرها واشد فردا شد.
روز آمد و رفت.
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
و هنوز یک خوشهی کشت، در خورِِ چیدن نه،
یادِ رسیدن نه.
و هزاران روز و هزاران بار
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
پایانِ شبی، ما در خواب یک خوشه رسید، مرغی چید
آوازِ پرشِ بیداری ما؛ ساقهی لرزانِ پیام.
#سهراب_سپهری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
و هنوز ما در کِشت، در کفِ داس.
ما ماندیم تا رشتهی شب از گردِ چپرها واشد فردا شد.
روز آمد و رفت.
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
و هنوز یک خوشهی کشت، در خورِِ چیدن نه،
یادِ رسیدن نه.
و هزاران روز و هزاران بار
تاریکی، پیچکوار به چپرها پیچید، به حناها، افراها.
پایانِ شبی، ما در خواب یک خوشه رسید، مرغی چید
آوازِ پرشِ بیداری ما؛ ساقهی لرزانِ پیام.
#سهراب_سپهری
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
.
بودنت زندگي را معنا میکند
لازم نيست کاری انجام دهی
سروِ روانِ من همين که راه میروی
ساز میزنی.
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──
بودنت زندگي را معنا میکند
لازم نيست کاری انجام دهی
سروِ روانِ من همين که راه میروی
ساز میزنی.
#عباس_معروفی
✤┅┄𝓜̲͓̅̽ ⃝༺༅═┅──