گاهی کشم سریبه گریبان خویشتنازبس
ز تنگی دنیا گرفته است
و
آنچه را که به ما گذشتجبران خواهد کرد
مرا از
انداخت خوبیهای بیحَدم کهدلرامیزندچیزیکهبیاندازه شیرین است
ای کاش کسی میآمد و غمها را از
اهالی زمین برمیدا
دارم از دست تو در دلولیکن در حضورت بیزبانم
مرا هزار
استو هر هزارش خدا
چون غم من نیست چه داندکز شوق توام دیده چه شب میگذراند
رنگین کمانِ بزرگ بر پیچ و تابِاین رودِ گزنده، پُل خواهد زد.
میروی و دل ز دست میرودمرو که با تو هر چه هست میرود