Telegram Web Link
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۲
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

به نظر من، آنچه ما در عصر جهانی‌سازی به آن بیش از هر چیز نیاز داریم، تقویت ریشه‌های پیوند قومی و عربی است. شاید نتوان روند جهانی‌سازی را متوقف کرد، اما رویارویی با آن، ضرورتی برای نگه‌داشتن تعادل درونی ما است. جایگاه ما در نسبت با موضوع بین‌المللی جهانی‌سازی چیست؟ ما تنها طرف‌هایی نیستیم که با رویارویی علیه جهانی‌سازی، کار داریم. نیروهای زیاد دیگری در جهان هستند که با جهانی‌سازی رودررو هستند. این درست نیست که رویارویی با جهانی‌سازی غربی، تنها وظیفه امت عربی و ملت‌های اسلامی تلقی شود. ملت‌ها و کشورهای زیادی، علیه جهانی‌سازی هستند و به ناچار باید نقش خود را در این زمینه ایفا کنند. ما مکلف نیستیم که به نمایندگی از آنها همه مسوولیت کار را برعهده گیریم. هر کس باید نقش و سهم خود را در این زمینه ایفا کند و مسوولیت خود را به درستی انجام دهد. بی آنکه به اشتباه کوشش کند، مسوولیت دیگران را برعهده گیرد. باز به تاکید قبلی خود درباره تقویت پیوستگی قومی و عربی در عصر جهانی‌سازی بازمی‌گردم که برای شناخت هویت ما و کیستی ما در چارچوب جهانی‌سازی، امری ضروری است. آیا ما پاره‌ای از روند جهانی‌سازی هستیم؟ آیا در شکل دادن به این روند، نقشی داشته‌ایم؟ آیا در نشر و عمومی‌سازی آن مشارکت داریم؟ یا ما به‌عنوان افراد و گروه‌های اجتماعی، تنها موضوع این بهره‌کشی هستیم؟  باور ندارم که جهانی‌سازی محقق خواهد شد. همه امپراتوری‌ها در بلندای تاریخ جهت‌گیری‌هایی ساختند تا بر ملت‌های بسیاری سیطره یابند. برخی از این امپراتوری‌ها همچون اسکندر مقدونی کوشیدند این ایده خود را در یک چارچوب فرهنگی یکپارچه محقق کنند و برخی دیگر همین ایده را از راه ایجاد یک بازار اقتصادی یکپارچه دنبال کردند؛ اما هر دو در تحقق هدف خود، شکست خوردند. اینک نیز، فرهنگ آمریکایی، آهنگ یکپارچه‌سازی جهان کرده است. اما با وجود همه فریب‌کاری‌های فناورانه و عصر ارتباطات، چون فرهنگی سرمایه‌سالار و مبتنی بر بهره‌کشی است، با نیروهای جهانی زیادی حتی از درون آمریکا، رودررو می‌شود. علت این است که فرهنگ آمریکایی می‌خواهد از چارچوب های قومی قدیمی گذر کند و جهانی ایستاده بر اساس تقسیم افقی طبقاتی بنا نهد که به لحاظ شکلی مرزهای قومی را درمی‌نوردد. اما حتی در این عبور از مرزهای کشورهای منطقه‌ای، میان نیروهای موجود در چارچوب جهانی‌سازی، تفاوت هست.

🔗 پیوند بخش ۷۲ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3843760
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۳
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، یکشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۰

به‌عنوان مثال، این شدنی نیست که ایالات متحده و سنگاپور که ممکن است در چارچوب جهانی‌سازی همراه هم باشند، سهمی برابر با یکدیگر داشته باشند؛ چون حجم مختلفی با هم دارند. افزون بر این، مادامی که لازمه روند جهانی‌سازی، تسلیم همه نیروهای معترض به هر شکل ممکن است، چه کسی مسوولیت این عملیات تسلیم‌سازی را برعهده خواهد گرفت؟ آیا نیرویی متشکل از فرزندان مالکان شرکت‌های بزرگ و چند ملیتی، این کار را برعهده می‌گیرد، یا این شرکت‌ها با فرزندان طبقات فرودست، از جمله در خود جامعه آمریکا، به جنگ برای تحمیل جهانی‌سازی خواهند رفت؟ بنابراین جهانی‌سازی، تناقضی در درون خود میان جهت‌گیری فراملیتی و به فعلیت در آوردن ایده خود دارد که نمی‌تواند بدون تکیه کردن بر عامل محلی محقق شود. عاملی که به شکل ملی به حرکت درمی‌آید. اگر هم در نبرد برای به تسلیم واداشتن نیروهای مخالف جهانی‌سازی، نیروهای محلی، جایگزین نیروهای مرکز جهانی‌سازی (آمریکا) شود، شاید برای بازه زمانی مشخصی موفق شود، اما مرکز ثقل و کانون جذب آن، منطقه‌ای خواهد ماند. به دیگر سخن، کشور دور از مرکز که نخبگان آن به جهانی‌سازی می‌پیوندد، حتی اگر در مرحله‌ای موفق شود، نمی‌تواند به این موفقیت ادامه دهد و شروع به رویگردانی از مرکز جهانی‌سازی خواهد کرد. ما به‌عنوان عرب‌ها شریک در شکل دادن به جهانی‌سازی نیستیم و هیچ فایده‌ای از آن نخواهیم بُرد. ما موضوع این طرح و بهره‌کشی مرکز جهانی‌سازی هستیم و این روند برای ما جز فقر نخواهد داشت. در حال حاضر اگر به همه کشورهایی که حکومت‌های آن ثروتمند هستند، نگاه کنیم، شاهد فقیر بودن مردم آن هستیم. در نظام نوین مبتنی بر جهانی‌سازی، مرکز، ثروتمند و طرف‌های دیگر، از دولت تا ملت فقیر خواهند بود.

▪️در بازه زمانی میان برگزاری کنفرانس مادرید تا سال ۲۰۰۱، شش فرد، نخست وزیری اسرائیل را یکی پس از دیگری برعهده گرفتند. بی‌تردید این جابه‌جایی سریع نخست‌وزیران، امری عادی نبود و به‌طور مشخص، پیوندی مستحکم با روند فلسطینی مذاکرات سازش داشت. برخی از سیاستمداران عرب و فلسطینی، بر اساس این واقعیت، چنین برداشت می‌کنند که رهبری فلسطین از اوسلو تا بعد، در جهت درستی حرکت کرده است. به این معنا که به‌هم‌ریختگی سیاسی در نهادهای حاکمه اسرائیل، از هنگام آغاز مادرید و اسلو، دلیلی بر درست بودن اقدامات رهبری فلسطین است. شما چگونه به ابعاد حقیقی این موضوع می‌نگرید؟

برکناری و آمد و رفت این شمار از نخست‌وزیران و دولت های اسرائیل، بر بستر ابتکار عمل آمریکا اتفاق افتاد که رهبری فلسطینی آن را با همه پیامدهای راهبردی آن پذیرفت؛ اما اسرائیل حتی برای همراهی با گام‌های تاکتیکی آن، آمادگی نداشت. سرنگونی دولت‌های اسرائیل و باقی ماندن رهبری فلسطینی، نشانه ضعف اسرائیل در رویارویی با سازمان قدرتمند آزادی‌بخش فلسطین نیست. کاری که رهبری فلسطینی انجام داد، در خور آن است که بیش از یک‌بار برکنار و سرنگون شود. اما باقی ماندن این رهبری، نشانه نبود نهادها و چارچوب‌های توانمند برای حسابرسی از رهبری است. آنها که مدعی هستند، رهبری فلسطینی، دولت‌های اسرائیل را سرنگون و خود باقی مانده است، یک حقیقت آشکار را نادیده می‌گیرند که این اختلاف داخلی در اسرائیل، پیرامون ابتکار عمل آمریکا بود که تنش سیاسی را در نهادهای حاکم بر اسرائیل آفرید. در نبود آمادگی اسرائیل برای سازشی حداقلی که رهبری فلسطینی بتواند آن را پیش برد، پذیرش توافق اسلو و نتایج آن، از سوی رهبری فلسطینی، آن را در بحرانی گرفتار کرد که سال‌هاست با آن روبه‌رو است. رهبری فلسطینی برای خروج از این بحران، دچار سردرگمی است و در تعامل با توافق اسلو، راه پیش و پس ندارد. همین شرایط، این رهبری را در بحران قرار داده و به هم ریختگی که در رفتارش مشاهده می‌شود، بیان آشکار همین وضعیت بحرانی است. انتفاضه تونل (۱۹۹۶) و همچنین انتفاضه اقصی (۲۰۰۱-۲۰۰۰)، در حقیقت بیان‌کننده همین بحران بود. طرح‌های رهبری فلسطین به‌ویژه در موضوعات مرتبط با به اصطلاح راه‌حل نهایی، قابل اجرا نیست. هیچ رهبری در اسرائیل وجود ندارد که حق بازگشت آوارگان فلسطینی و حاکمیت فلسطینی بر اماکن مقدسه را بپذیرد. بنابراین رهبری فلسطینی خود را در بحران و مخمصه انداخته است.

🔗 ادامه بخش ۷۳ #ناگفته_های_گفتنی و بخش های پیشین این پاورقی را در یک حرف از هزاران دنبال کنید.

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tg-me.com/yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۴
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

مردم در آن هنگام به درستی بر این باور بودند که یهودیان می‌خواهند بر حرم قدسی سیطره یابند. از این رو، بر یهودیان شوریدند و رویارویی، سراسر فلسطین را از «الخلیل» تا «صفد» و «طبریه» و «حیفا» و «یافا» دربرگرفت. بنابراین اقصی عامل انفجار مردمی در سال۱۹۲۹ و همچنین انتفاضه تونل در سال۱۹۹۶ بود.

اما انتفاضه ۱۹۸۷ از این چارچوب بیرون بود و بر بستر واکنش به مجموعه اقدامات اشغالگران، روی داد و پیوند مستقیمی با اقصی نداشت. انقلاب براق (۱۹۲۹) از نظر توان و قدرت در اندازه انتفاضه اقصی نبود؛ اما به‌طور نسبی خسارت زیادی به یهودیان زد. موازنه قوا در آن هنگام متفاوت بود. از طرف دیگر، انقلاب براق، دچار از هم‌گسیختکی فعلی میان رهبری و مردم نبود. اما انتفاضه ۱۹۸۷، در طولانی بودن خود، از بقیه جنبش‌های گسترده مردمی در فلسطین بازشناخته می‌شود و درنتیجه همین ویژگی توانست، نقش و حضور سیاسی فلسطین و فلسطینی‌ها را در عرصه تحولات، دوباره نشان دهد. پس از حاشیه‌نشینی تحمیل‌شده بر سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در تونس، انتفاضه، حضور دوباره سازمان را البته در چارچوب سازش بازگرداند. رهبری سازمان آزادی‌بخش توانست انتفاضه ۱۹۸۷ را دور بزند و خود را به‌عنوان جایگزین آن و جایگزین هیات مذاکراتی داخل سرزمین‌های اشغالی جا بزند که در مذاکرات مادرید شرکت داشت.

انتفاضه تونل نیز در چارچوب بن‌بست مذاکرات سازش در مرحله پس از اسلو درگرفت. هنگامی که دولت «نتانیاهو» با تحریک «ایهود اولمرت» شهردار وقت «قدس» کوشید با ستون‌ها و مبانی حرم قدسی شریف، بازی و بیهوده کاری کند، ساکنان غزه و کرانه باختری در چارچوب انتفاضه‌ای خشونت‌آمیز خیزش کردند که پلیس حکومت خودگردان فلسطین نیز در آن مشارکت داشت و منجر به تلفات زیادی در هر دو طرف شد.

بنابراین وجوه تشابهی میان انتفاضه اقصی (۲۰۰۰) و خیزش براق (۱۹۲۹) از زاویه عامل انفجار مردمی هر دوی این انتفاضه‌ها وجود دارد که همان تعرض به مسجدالاقصی است. تعرض به مسجدالاقصی موضوعی است که «امنای هیکل» آن را فریاد می‌زنند. گروهی که تا چند سال پیش، چند ده نفر بودند؛ اما ارزیابی‌های فعلی نشان می‌دهد شمار اعضای آن به حدود ۵۰ هزار نفر رسیده است. اینها آشکارا اعلام می‌کنند که در تلاش برای خراب کردن حرم با هدف بازسازی «هیکل» هستند. کاری که «شارون» در سپتامبر ۲۰۰۰ با ورود به حرم، انجام داد، هشداری در همین چارچوب بود. انتفاضه اقصی بر بستر بن‌بست روند مذاکرات شعله‌ور شد؛ اما شعله اولیه آن از تعرض به حرم قدسی شریف روشن شد.

بررسی روند کلی این انتفاضه‌ها نشان می‌دهد روح مبارزه در میان توده های مردم فلسطین، رو به افزایش بوده است. در مقایسه میان رویداد سال۱۹۲۹ و حتی انتفاضه شش‌ساله (۱۹۹۳-۱۹۸۷) با انتفاضه تونل (۱۹۹۶) و انتفاضه اقصی (۲۰۰۰) ملاحظه می‌کنیم که در این دو انتفاضه اخیر، روح مبارزه رو به افزایش بوده و حجم و قدرت واکنش‌ها بیشتر شده است. اما در مقابل، می‌بینیم که اقدام سیاسی رهبری ملی فلسطین دچار عقبگرد شده است؛ به‌گونه‌ای‌که سطح اقدام سیاسی آن، در آغاز قرن گذشته میلادی، بالاتر از پایان این قرن بوده است. به‌طور کلی تلاش به‌کار گرفته‌شده در این خیزش‌های خودجوش، به‌خاطر بی‌برنامگی سیاسی در کار رهبران و کوشش آنها برای به خدمت گرفتن انتفاضه‌ها در راه‌های نادرست بر باد رفته است. رهبری فلسطینی نتوانسته است، با یک طرح سیاسی مورد قبول توده‌ها، وضعیت انقلابی بیان‌شده در قالب انتفاضه‌ها را به یک انقلاب منظم و هدفمند تبدیل کند که به‌صورت خردمندانه و درست، اداره شده و درنتیجه پویش‌های انقلابی و امیدهای بسته‌شده به آن، به ناامیدی نینجامد.

آثار انقلاب براق (۱۹۲۹) همچنان تداوم یافت تا به انقلاب سه‌ساله (۱۹۳۹-۱۹۳۶) انجامید. درحالی‌که انتفاضه ۱۹۸۷ طرح و رهبری خود را بروز و ظهور نداد و به انقلاب تبدیل نشد. انتفاضه اقصی نیز به جای اینکه با فعال‌سازی در خدمت از بین رفتن اشغال از طریق مبارزه و بدون کوتاه آمدن از محتوای جنبش ملی فلسطین قرار گیرد، یک‌بار دیگر دور زده شد و به خدمت سازش درآمد. به دیگر سخن، درحالی‌که باید به انتفاضه اقصی به‌عنوان ایستگاهی در راه آزادی فلسطین نگاه می‌شد، پلی پایانی برای رسیدن به راه‌حل نهایی، مطابق خواسته رهبری فلسطین تلقی و شد آنچه شد.

🔗 پیوند بخش ۷۴ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3844400
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۵
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، سه شنبه ۳ اسفند ۱۴۰۰

▪️در مقایسه بین انتفاضه‌های فلسطینی مختلف و در هنگام صحبت از انتفاضه اقصی، اشاره کردید که این انتفاضه می‌توانست دور از روند سیاسی و مذاکراتی رهبری فلسطین، نگه داشته شود و تا از بین رفتن اشغال پیش برده شود. آیا به واقع چنین امکانی وجود داشت؟ اجازه بدهید بین آنچه شما در این زمینه گفتید، با آنچه برخی گروه‌های فلسطینی درباره این موضوع می‌گویند، پیوند ایجاد کنم که معتقدند انتفاضه می‌توانست برنامه مرحله‌ای را بر اساس قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل محقق کند. آیا چنین موفقیت‌هایی در افق دیده می‌شد؟ ارتباط این ایده آنها با ایده «رفعِ اشغال» چیست که شما مطرح می‌کنید؟

روشن بود که انتفاضه اقصی با قدرت و حجم بسیار بالایی در جریان بود؛ اما درنهایت به بازگشت مذاکرات به وضعیت پیش از انتفاضه انجامید یا به تعبیری جست‌وجوی مسائلی که درباره آنها توافق نشده بود. خلل موجود در مدیریت رویارویی با اسرائیل، مربوط به سیاستی است که رهبری فلسطینی در پیش گرفته است. سیاستی که بر اساس آن، رهبری فلسطینی باید آهنگِ جنبش انتفاضه را بر پایه واقعیت‌های محیط پیرامونی آن تنظیم کند. اشتباه بزرگ رهبری فلسطینی این بود که راه‌حل نهایی را مطرح کرد. با فرض اینکه موضوع راه‌حل نهایی را مطرح نمی‌کرد و در مسیر راه‌حل مرحله‌ای پیش می‌رفت، با توجه به اینکه خودگردانی فلسطینی بر اکثریت ساکنان کرانه باختری و نوار غزه سیطره داشت و امور آنها را اداره می‌کرد، به مرور و با گذشت زمان می‌توانست سیطره خود را به شکل بیشتر و بهتری تثبیت کند و این مساله‌ای نشدنی نبود. اما سخن گفتن از حاکمیت، کلامی درون تهی و توهمی بیش نبود. ضمن اینکه، سخن گفتن از زیاد شدن مساحت خودگردانی به اندازه ۲ درصد، مساله‌ای بنیادین نیست. ۱ یا ۲ درصد سرزمینی که به مساحت خودگردانی افزوده می‌شود، چه ارزشی در برابر ۸۵ درصد سرزمین فلسطین تاریخی دارد که در توافق‌های سازش از آن گذشت شد؟ یک ضرب‌المثل روستایی فلسطینی می‌گوید: «شتر از دست رفت و ما بر از دست رفتن افسار آن تاسف می‌خوریم»! رهبری فلسطینی می‌خواهد حاکمیتی که سخن‌سرایی بیهوده درباره آن را تکرار می‌کند، بر چه کسانی اِعمال می‌کند؟ اکثریت ملت فلسطین، در خارج از سرزمین‌های اشغالی حضور دارند و در محاسبات خودگردانی و طرح‌های سازش مورد نظرش، در نظر گرفته نمی‌شوند. با این حال، اینک مهم این است که با تمرکز بر داخل فلسطین، در پی تحکیم پیوندها میان دو پاره از ملت فلسطین بود که در قالب واپسین انتفاضه بزرگ داخل (انتفاضه اقصی) درهم‌تنیدند. نگاه رهبری فلسطین به این پیوند چگونه است؟ در طرف اسرائیلی این باور، عمق بیشتری پیدا کرد که فلسطینی‌های مقیم اراضی اشغالی ۱۹۴۸، از مبارزه فلسطینی‌های مقیم اراضی اشغالی ۱۹۶۷ جدا نیستند. اما رهبری فلسطینی، با دنبال کردن طرح سازش، در جهت جدا کردن این دو پاره ملت فلسطین کار می‌کند. اگر رهبری فلسطین، برنامه‌ای غیر از سازش یا حداقل درک دیگری از سازش داشت - مانند آنچه پیش‌تر درباره مثلا طرح تقسیم فلسطین ارائه شده در سال ۱۹۴۷، از سوی اقلیت اعضای کمیته سازمان ملل گفتیم، طرحی که رهبری جنبش صهیونیستی آن را نپذیرفت - این امکان وجود داشت که از انتفاضه اقصی به‌عنوان یک برنامه مبارزاتی مرحله‌ای در مسیر آزادی فلسطین، استفاده شود.

در موضوع «رفعِ اشغال» من چیزی از خود نمی‌گویم. «باراک» پیش از شکست در انتخابات از «شارون» تهدید کرد درصورتی‌که با فلسطینی‌ها درباره مسائل راه‌حل نهایی به توافق نرسد، اقدام به جداسازی یک‌جانبه مناطقی از کرانه باختری خواهد کرد که جمعیت بالای فلسطینی دارد. جداسازی یک‌جانبه به چه معنا است؟ به معنای عقب‌‌نشینی اضطراری است که می‌توان آن را آزادی پاره‌هایی ولو کوچک از سرزمین فلسطین، بدون امضای توافق درباره مسائل راه‌حل نهایی دانست. این گزینه، برای فلسطینی‌ها بهتر از به‌دست آوردن مساحت بیشتری از زمین، در برابر کوتاه آمدن از کل محتوای مساله فلسطین و امضای معاهده صلح با اسرائیل است. این رهبری فلسطینی است که بر راه‌حل نهایی تاکید دارد. علت این پافشاری هم به باور من، التزام این رهبری در برابر قدرت‌های بین‌المللی، برای ضربه زدن به یکپارچگی ملت فلسطین و نابودی آن است. اما اینکه در بخش‌هایی از کرانه باختری و نوار غزه، همان اتفاقی بیفتد که پیش‌تر، در جنوب لبنان روی داد، امری شدنی و به‌طور حتم نیکوتر است.

🔗 پیوند بخش ۷۵ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3844703
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۶
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰

همین جا باید بگویم، حتی نیروهای فعال و مخلص انتفاضه اقصی که مخالف مذاکرات بودند، طرحی حقیقی برای انتفاضه نداشتند و بینش و آگاهی آنها از روند این جنبش مردمی، منسجم و هدفمند نبود. مخلص‌ترین و جدی‌ترین فعالان انتفاضه نیز این انتفاضه را انتفاضه استقلال نامیدند و از معامله‌ای برای تبادل سرزمینی میان اسرائیل و خودگردانی فلسطینی سخن راندند که بر اساس آن، اسرائیل اراضی اشغالی سال۱۹۴۸ را نگه داشته و خودگردانی فلسطینی، اراضی اشغالی ۱۹۶۷ را در اختیار می‌گرفت. اینها نیز جدای از موضع متفاوت درباره مذاکرات فلسطینی - اسرائیلی، به لحاظ بنیادین، تفاوت زیادی با رویکرد رهبری فلسطینی نداشتند. آنها به‌خاطر موضع ملی که دارند و دیگران، هیچ یک از چنین نمایندگی برخوردار نیستند که از حقوق مردم فلسطین در مناطق اشغالی ۱۹۴۸ کوتاه بیایند. اما متاسفانه نهادهای سازمانی متکاملی در صحنه فلسطین وجود ندارد که مسائل را از همه ابعاد آن بررسی کند و تصمیمهای خود را با کنار گذاشتن مواضعی بگیرد که منافع یک بخش از ملت فلسطین را به حساب منافع کل این ملت، نمایندگی می‌کند. در نبود چنین چارچوب جامع و سیاسی، اتفاقاتی روی می‌دهد که شاهد آن هستیم. دوباره تاکید می‌کنم، انتفاضه اقصی اگر به عقبگردی اسرائیلی، ولو با عنوان جدایی یک‌جانبه می‌انجامید، یک دستاورد و پیروزی مبارزاتی بزرگ بود. اما آنچه مانع این موفقیت شد، پافشاری رهبری فلسطین بر راه‌حل نهایی و ورود به مذاکرات درباره مسائلی بود که راه‌حل نهایی نامیده می‌شود.

▪️با پایان سال ۲۰۰۰، دولت جدید آمریکا به رهبری جمهوری خواهان و جرج بوش پسر بر سر کار آمد. با این تحول، چه تغییراتی در مواضع و اولویت‌های راهبردی آمریکا در منطقه و در روندهای مذاکراتی مختلف پیش آمد؟

تغییری ریشه‌ای در راهبرد ایالات متحده، پیش‌بینی نمی شد و در عمل نیز تنها برخی تغییرات تاکتیکی انجام شد. البته وقتی از امور تاکتیکی در سیاست مرکز (آمریکا) سخن می‌گوییم، آثار آن می‌تواند برای کشورهای منطقه و طرف‌های محلی، راهبردی باشد.[...] همین‌جا اشاره‌وار می‌گویم که نوعی مشابهت میان «بوش» پسر و روشی که به کاخ سفید رسید، با «رونالد ریگان» و روشی که ریاست‌جمهوری را تحویل گرفت، وجود داشت. هر دو راست‌گرا و جمهوری‌خواه و جایگزین دو رئیس‌جمهور دموکرات یعنی «کلینتون» و «کارتر» شدند.

🔗 پیوند بخش ۷۶ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3845064
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
https://journals.tplondon.com/com/article/download/2101/1510

Kurdish Allies and Kurdish Enemies: Turkey’s New War Against the PKK
✍️ انتخابات 2021 عراق؛ درنگی بر پایگاه اجتماعی ائتلاف‌های بیت شیعی

👤 هادی معصومی زارع

🔹 کاهش بیش از 6% نسبت به انتخابات 2018 و بیش از40 درصدی نسبت به انتخابات پارلمان اول در سال 2005 را می‌توان به معنای نارضایتی/بی‌تفاوتی 62% از مردم عراق از ساختار سیاسی موجود یا عملکرد آن تفسیر کرد. اگرچه بخشی از این کاهش، به دلایل متعددی طبیعی به نظر می‌رسد. بررسی‌ها نشان می‌دهد بیشترین ریزش مشارکت در انتخابات اخیر با 11,67 % متعلق به مناطق سنی نشین عراق و پس از آن با 08‌,7 % در مناطق شیعی و پس از آن با 18‌,5 % متعلق به مناطق کردی است. تنها استانی که میزان مشارکت در آن کاهش نداشته و بلکه افزایش داشته، استان الانبار است.

🔹 در انتخابات 2021، ائتلاف فتح و گروه‌های منشعب از آن (گروه‌های هم‌پیمان در انتخابات 2018) 862796 رای به دست آورده اند اما مجموعا تنها موفق به کسب 26 کرسی انتخاباتی شده‌اند. این بدان معناست که این گروه‌ها در حالی که تنها 22523 رای (معادل 2.55 %) کمتر از جریان صدر به دست آورده اند اما 47 کرسی کمتر از جریان صدر به دست آورده‌اند. نیز با لحاظ آرای مجموع افرادی که در مجلس چهارم به فراکسیون فتح پیوستند و در انتخابات اخیر نیز شرکت داشتند، مجموع آرای اعضای فراکسیون فتح در پارلمان چهارم (شامل 19جریان و 69کرسی در پارلمان قبلی) در انتخابات اخیر (که ذیل گروه‌ها و ائتلاف‌های مختلف یا به صورت مستقل شرکت کردند) به 1114461 رای می‌رسد که در عین کاهش 18.5 % نسبت به انتخابات قبلی، اما هم‌زمان برتری 25.88% چتر گفتمانی این جریان از سهم آرای رای دهندگان 2021 (1114461 رای به 885319 رای) بر جریان صدر است. با این حال سهم ایشان در انتخابات 2021 روی هم رفته 32 کرسی (43% کمتر از جریان صدر) بوده است.

🔹واقعیت آن است که تکثر نامزد‌های فتحی‌ها ( فراکسیون پارلمان چهارم) در حوزه‌های انتخابی و رقابت فیمابین ایشان و نیز عدم استفاده بهینه از ظرفیت کرسی‌های خاص زنان از اصلی‌ترین دلایل از دست رفتن بیش از 39 کرسی به سود دیگر جریان‌ها (شامل جریان صدر، مستقلین، مدنی‌ها، دولت قانون، کردها و اهل سنت) شده است. برای نمونه در حالی که جریان صدر صرفا با 95 نامزد در 66 حوزه انتخابی (از مجموع 83 حوزه) ورود داشته است، فتحی‌ها (فراکسیون فتح مجلس چهارم) در قالب 16 جریان با 351 نامزد در 70 حوزه ورود داشته‌اند. همان طور که روشن است فتحی‌ها قریب به چهار برابر صدری‌ها نامزد داشته اند و به طور متوسط در هر دایره انتخاباتی بیش از پنج کاندیدای ایشان بایکدیگر رقابت نزدیک داشته و در موارد متعددی منجر به شکست آرای یکدیگر شده‌اند. در حقیقت در گام نخست، فتحی‌ها از بی انضباطی و عدم تفاهم خود بر سر یکپارچگی فهرست ها، شکست خورده‌اند. در گام دوم، بی توجهی به ظرفیت کرسی زنان و عدم معرفی نامزد زن در برخی از حوزه ها، منجر به از دست رفتن ظرفیت رای آوری این جریان در آن حوزه‌ها شده است.

🔹 در هر صورت، این شکست بیش از هر چیز محصول عدم تدبیر و سوء تدبیر فتحی‌ها در اتخاذ سیاست انتخاباتی صواب بوده است تا قدرت رقیبان یا دستکاری نتایج! و گرنه حسب آماری که ذکر شده وضعیت این جریان‌ها نه تنها بدتر از گروه‌های پیروزی چون جریان صدر نبوده که علیرغم سال‌ها تبلیغات سنگین رسانه ای، نسبت به رقیبانشان از پایگاه مردمی به مراتب بهتری در میان رای دهندگان عراقی برخوردار بوده‌اند. روشن است که این به معنای انکار کاهش محبوبیت این گروه‌ها در افکار عمومی عراق (و نه صرفا رای دهندگان) خلال دو سال اخیر نیست؛ با این حال گذشت که این بحرانی است که متوجه همه جریان‌ها است و نه صرفا گروه‌های نزدیک به ایران.

🔗 متن کامل این یادداشت را اینجا بخوانید.


©️ @mersadcss 🔷🔷🔷
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۸
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، یکشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰

همان‌گونه که یادآوری کردم، هر دوی آنها نیز ژنرالی را به‌عنوان وزیر خارجه تعیین کردند. در وضعیت «ریگان» و «بوش» پدر، پس از بن بست در روند سازش، دولت آمریکا دچار تغییر شد. منظورم البته این نیست که بحران در مذاکرات سازش، به تغییر دولت آمریکا منجر شد. اما تفاوت «بوش» پسر و «ریگان» در این بود که «بوش» در رسیدن به کاخ سفید، مدیون آرای یهودیان نبود، بر عکس «ریگان» که از آرای یهودیان، در انتخابات برخوردار شد؛ چون با وجود اینکه اکثریت یهودیان آمریکا به‌طور معمول، به حزب دموکرات تمایل دارند، اما در دوره «ریگان» به او روی آوردند و به نامزد دموکرات‌ها رای ندادند.

درباره رابطه «بوش» پسر با یهودیان آمریکا، دو احتمال وجود داشت: اول اینکه در تلاش برای خشنود‌سازی آنها، مواضع دولت «ریگان» را تکرار و لنگر کشتیِ ارتش صهیونیستی را رها کند و دست نظامی‌گری اسرائیل را باز بگذارد تا اقدام به ماجراجویی‌های تهاجمی کند. دوم اینکه برعکس، اسرائیل را از ماجراجویی بازدارد؛ اما با توجه به قدرت لابی یهودی در صحنه آمریکا و ضعف «بوش» در انتخابات، از ابتدا مشخص بود که او به سیاست مجازات اسرائیل روی نخواهد آورد. با این حال، تنها کافی بود «بوش» خواهان ادامه مذاکرات سازش شود تا ناراحتی زیاد جریان راست صهیونیستی را در پی داشته باشد که خواهان پیشرفت در روندهای سوری - لبنانی و فلسطینی نبودند.

دولت «بوش» پس از شروع به کار، عزم خود را برای کاهش مداخله در مذاکرات سازش اعلام کرد. سیاستی که با تمایل دولت «شارون» همخوان بود. با این تحول مشخص شد که حکومت خودگردان فلسطینیِ سرگردان در سازش، با دامن زدن به اختلاف با دولت «باراک»، فرصت بزرگی را به دست خود از کف داده است. طبیعی است که من از این کار خودگردانی، متاسف نیستم؛ اما این ارزیابی را از زاویه دید سیاست حکومت خودگردان فلسطینی می‌گویم و معتقدم خودگردانی فلسطینی، فرصتی را ضایع کرد که دیگر در آینده، تکرار نشد؛ چون «شارون» [و جریان راست صهیونیستی] پایبند به ایده قدیمی خود بود و هست که راه‌حل مساله فلسطین باید در اردن و نه در فلسطین (بنا به ادعای آنها: سرزمین اسرائیل) در نظر گرفته و اجرا شود. «شارون» با توافق «وادی عربه» مخالف بود و با روی کار آمدن او [و دولت‌های راست‌گرای بعدی اسرائیل]، مذاکرات روند اسرائیلی - فلسطینی، در عمل به بن‌بست رسید.

با این حال می‌گویم «چه بسا زیانی که سودآور باشد.» ادامه دادن روند سازش میان خودگردانی فلسطینی و اسرائیل، به عمق یافتن بیشتر بحران فلسطینی می‌انجامد؛ درحالی‌که به نظر می رسد، توقف مذاکرات در این روند - بر بستر طرح‌های جاری اسرائیلی و آمریکایی - می‌تواند مانع انتقال بحران به صحنه فلسطین شود. بحرانی که شاید به کشت‌وکشتار داخلی میان فلسطینی‌ها بینجامد. در مقابل، ادامه کوشش برای پی گیری راه‌حل نهایی و در نتیجه، پایبندی به مواضع قبلی، منجر به یکپارچگی صحنه سیاسی اسرائیل، در قالب یک دولت وحدت ملی به رهبری راست صهیونیستی خواهد شد.

یک تفاوت موجود بین دولت «ریگان» و «بوش» پسر این بود که اولی با مجموعه صنایع جنگی و دومی با کارتل‌های نفتی آمریکا پیوند داشت. اما خوش‌بینی زودهنگام نظام‌های عربی نسبت به آمدن «بوش» پسر به کاخ سفید، اشتباه و در عمل نیز جهت‌گیری آمریکا پس از روی کار آمدن تیم «بوش» پسر، برای دولت «شارون» بسیار رضایت‌بخش بود. دولت‌های اسرائیل، به‌طور کلی و همواره مذاکرات مستقیم با طرف‌های عربی را ترجیح می‌داده‌اند. البته جریان راست اسرائیل، در درخواست خود برای کاهش مداخله آمریکا در مذاکرات، زیاده‌روی می‌کرد. روشن است که دولت «شامیر»، به اجبار به کنفرانس مادرید رفت و تا هنگام سرنگونی خود، پیشبرد مذاکرات را با مانع روبه‌رو کرد. با انتخاب «بوش» پسر، واشنگتن، خود را از مداخله مستقیم و قدرتمند در روند مذاکرات، عقب کشید و این سیاست، با خشنودی دولت «شارون» [و جانشینان راست‌گرای او] همراه شد؛ زیرا اسرائیل معتقد بود و هست این سیاست آمریکا دست او را در رویارویی با خودگردانی فلسطینی باز می‌گذارد، و دیگر با فشار آمریکا برای پیشبرد مذاکرات مواجه نخواهد بود [….].

🔗 پیوند بخش ۷۸ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3846118
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
https://rus.ucf.edu.cu/index.php/rus/article/download/2626/2578

TURKEY-ISRAEL RELATIONS
IN THE CONTEXT OF THE SYRIAN CRISIS
http://jocm.net/v7/no.1/v7n1_Butcher.pdf

BUILDING PEACE IN IRAQ:
A PROPOSAL FOR PEACEBUILDING WORKSHOPS
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۷۹
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰

✔️ فصل پنجم:
پنجاه سال و اندی اسرائیل، چشم‌انداز آینده

▪️از اعلام تاسیس اسرائیل، پنجاه و سه سال گذشته است؛ اما رویارویی در منطقه همچنان بر مدار حضور اسرائیل می‌چرخد و تنش‌هایی که از زاویه خطر این حضور در برابر منطقه قرار می‌گیرد. این البته با وجود حرف‌هایی است که در محافل سیاسی منطقه و جهان با تمرکز بر «سازش» و تحقق صلح مطرح می‌شود. در واپسین کتاب خود «اسرائیل، در پنجاه سال»، رویکردی درباره ماهیت رویارویی ارائه کرده‌اید که دربرگیرنده محال بودن راه‌حلی برای این رویارویی بر اساس نگاه‌های مطرح است. همچنین توضیح داده‌اید که علت بنیادین این موضوع، به ماهیت طرح صهیونیستی با ابعاد مختلف آن بازمی‌گردد. تحلیل شما از این طرح بر درک ساختاری از ابزار اجرای آن که در قالب اسرائیل نماد یافته، استوار است. از دید شما اسرائیل، یک «پایگاه و پادگان نظامی» است که مأموریت توجیه‌کننده ادامه حیات آن، یورش به محیط پیرامونی، برای به تسلیم واداشتن آن است؛ اما برداشت غالب، یا به تعبیری دیگر، تبلیغ جا افتاده در فضای بین‌المللی و حتی در منطقه در پیوند با آنچه «امنیت اسرائیل» نامیده می‌شود، جنگ‌های اسرائیلی - عربی را به علل دیگری ارجاع می‌دهد. علت‌هایی از قبیل اینکه خطرات و تهدیداتی که اسرائیل در معرض آن قرار گرفته، همواره عامل جنگ‌ها بوده است. نگاه شما به جنگ‌های اسرائیل و پیوند آن با مقوله امنیت چیست؟

واقعیت این است که جنگ‌های تهاجمی پی در پی اسرائیل علیه امت عربی، تعیین‌کننده مراحل اصلی تاریخ اسرائیل از هنگام تاسیس تاکنون هستند. همه جنگ‌هایی که ارتش اسرائیل به‌عنوان ستون فقرات پایگاه شهرک‌نشینی صهیونیستی وارد آن شده، به‌دلیل یکی از دو موضوع زیر بوده است: یا برای تامین ضرورت‌های مورد نیاز پایگاه شهرک‌نشینی، یعنی یهودی‌سازی فلسطین و یا برای به تسلیم واداشتن امت عربی و به تعبیر دیگر انجام ماموریت‌های پایگاه نظامی در منطقه پیرامونی خود. این هر دو هدف، به تمامی با تکیه بر ستون سوم سیاست اسرائیل، یعنی رابطه یگانه و ویژه با «کشور مادر» (ایالات متحده)، انجام شده است. این سه ستون با هم، مثلث امنیت راهبردی پایگاه شهرک‌نشینی صهیونیستی (اسرائیل) را شکل می‌دهد. هدف جنگ ۱۹۴۸، گرفتن فلسطین از درون و اشغال، طرد ساکنان اصلی و مصادره سرزمین‌های آنها انجام شد و با هر معیاری، جنگی تهاجمی و نه مطابق ادعا و روایت رسمی اسرائیل، دفاعی است. هنگامی که ارتش‌های عربی وارد فلسطین شدند، پایگاه شهرک‌نشینی صهیونیستی، همه شهرهای اصلی فلسطینی موجود در بخشی از سرزمین فلسطین را که سال ۱۹۴۸ اشغال شد، گرفته، ساکنان آن را طرد و زمین‌های آنها را در دست گرفته بود. اسرائیل در جنگ ۱۹۴۸، حدود ۸۰ درصد فلسطین را اشغال و حدود ۸۰ درصد ساکنان آن را طرد کرد. بدین‌سان مرحله سوم روند عملیات طرح شهرک‌نشینی صهیونیستی، مبتنی بر طرد ساکنان اصلی سرزمین، محقق شد. مرحله نخست، نفوذ به فلسطین، پیش از جنگ جهانی اول و وعده بالفور بود. مرحله دوم در بازه زمانی بین دو جنگ جهانی، مرحله سیطره سازمان یافته بر فلسطین، از ابعاد سرزمینی، جمعیتی و اقتصادی بود. اما اهداف مرحله دوم، با موفقیت های بزرگ همراه نشد و به ناچار باید کاری انجام می‌شد که طرح صهیونیستی از فروپاشی نجات داده شود. به همین خاطر، گرفتن فلسطین از درون، ضرورت موضوعی برای جلوگیری از فروپاشی طرح صهیونیستی بود. کاری که در قالب جنگ ۱۹۴۸ انجام شد که برخلاف روایت رسمی اسرائیل، با طراحی و ابتکار عمل رهبری جنبش صهیونیستی انجام شد؛ اما مورخان جدید اسرائیلی که می کوشند این روایت رسمی را نقد کنند، همچون کسانی هستند که «گرگ را می بینند، اما رد پای آن را پنهان می‌کنند.» آنها حقیقت را می‌بینند و در جست‌وجوی جزئیات و اسناد آن هستند. اما جرات ندارند نتیجه‌گیری درستی از این اطلاعات و اسناد در اختیار بکنند؛ چون در این صورت بنیاد صهیونیسم را بر باد خواهند داد.

🔗 پیوند بخش ۷۹ #ناگفته_های_گفتنی در دنیای اقتصاد
https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3846452
#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
@yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۸۰
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۰

همان‌گونه که پیش‌تر گفتم، نظم جدید جهانی پس از جنگ جهانی دوم، یک جهت‌گیری کلی داشت که ویژگی برجسته آن، جنگ سرد [میان بلوک شرق و بلوک غرب] بود. درنتیجه، غرب به دنبال سیاست ایجاد هم‌پیمانی با کشورهای منطقه خاورمیانه بود. اینجا بود که رهبری سیاسی و نظامی اسرائیل، آهنگ آن کرد که راه را بر اجرای این سیاست ببندد. به ویژه که این احتمال وجود داشت تا «مصر» در قلب این سیاست غرب قرار گیرد. از این رو «بن گوریون» به این سمت رانده شد که مانع ورود «مصر» به هم پیمانی با غرب شود و بدین‌سان، به‌کارگیری اسرائیل به‌عنوان ابزار نخست غرب در به تسلیم واداشتن جنبش ناسیونالیسم عربی را تضمین و در نتیجه رابطه متمایز اسرائیل را با غرب توجیه‌پذیر کند. بنابراین جنگ ۱۹۵۶ در سیاق نظم نوین جهانی و با ابتکار عمل اسرائیل، برای بستن راه ورود مصر به نوعی هم‌پیمانی با غرب، انجام شد. هم‌پیمانی که با توجه به عقبگرد پدید آمده در نقش بریتانیا و فرانسه در اثر جنگ دوم جهانی و نتایج آن، قرار بود با راهبری ایالات متحده شکل بگیرد. در آن هنگام، این موضوع مشخص شده بود که ایالات متحده، اهمیت تکیه داشتن این ائتلاف، به نقش «مصر» را مطرح می کرد. امری که در نگاه «بن گوریون» خطری برای نقش خدماتی اسرائیل تلقی می‌شد.

«بن گوریون» که هنوز در قاعده‌های بازی زبردست نشده بود، به توطئه با «فرانسه» و «بریتانیا» علیه سرپرست اسرائیل یعنی آمریکا روی آورد. با این باور که «واشنگتن» همچنان در دایره فشار یهودیان بر دولت خود باقی خواهد ماند و اقدامی علیه اسرائیل نخواهد کرد. «بن گوریون» در این ارزیابی خود دچار اشتباه بود و درنتیجه جنگ، اهداف خود را برآورده نکرد؛ زیرا خاستگاه این جنگ، در برگیرنده نوعی تعارض میان ستون‌های سه‌گانه امنیت راهبردی اسرائیل بود. یکی از مهم‌ترین ستون‌های امنیت اسرائیل، رابطه ویژه با آمریکاست و ایالات متحده در این زمان، در جهت ائتلاف با کشورهای دیگر خاورمیانه، حرکت کرده بود.

ورود اسرائیل به جنگ سوئز (۱۹۵۶) با پشت سر گذاشتن آمریکا و هم‌پیمانی با «بریتانیا» و «فرانسه» در حکم یک اشتباه سهمگین برای اسرائیل بود. «فرانسه» که در آن زمان، پس از به هم خوردن روابطش با کشورهای عربی بر اثر پیامدهای جنگ «الجزایر» به دنبال هم‌پیمانی برای خود در منطقه می‌گشت، به این جمع‌‌بندی رسید که این هم پیمان، اسرائیل است. رابطه خاص با اسرائیل از نگاه «فرانسه»، به این کشور اجازه می‌داد، جایگاهی برای خود در خاورمیانه نگه دارد و راه ورود به آفریقا را نیز به روی «فرانسه» می‌گشود. «بریتانیا» هم می‌خواست در واکنش به ملی کردن کانال سوئز، درسی فراموش‌نشدنی به «جمال عبدالناصر» بدهد. اسرائیل نیز می‌خواست با نشان دادن بی‌ثباتی نظام «عبدالناصر» در «مصر»، به آمریکا ثابت کند، نمی‌توان به مصر اعتماد کرد و این کشور توان پاسخگویی به نیازهای آمریکا را ندارد. همه اینها تلاشی برای این بود که دولت آمریکا را به تغییر نظر درباره امکان ایفای نقش مصر در ائتلاف‌هایی وادارد که قرار بود تشکیل شود.

اسرائیل از سال۱۹۵۴ این هدف را دنبال می‌کرد. زمانی که کوشید با «رسوایی لافون» نظام مصر را به لرزه درآورد. موساد زنجیره‌ای از انفجارها را در «اسکندریه» و «قاهره» انجام داد تا نشان دهد که نظام «مصر» ضعیف بوده و توانایی تامین منافع غرب در منطقه را ندارد. این همپوشانی‌ها میان فرانسه، بریتانیا و اسرائیل درباره جنگ۱۹۵۶ وجود داشت. افزون بر اینکه جنگ با انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا نیز همزمان بود و همین، طرف‌های سه گانه آن را تشویق کرد که فرصت را غنیمت بشمرند و آمریکا را غافلگیر کنند. اما نتیجه جنگ، با وجود موفقیت‌های نظامی و خسارت‌های زیادی که به «مصر» وارد شد، به یک شکست سیاسی برای اسرائیل و متحدانش منجر شد؛ زیرا نظام «مصر» به لحاظ سیاسی از دل این جنگ، قدرتمندتر از پیش درآمد. رهبری اسرائیل هم درسی گرفت که از آن هنگام تاکنون آن را فراموش نکرده است. درسی که اسرائیل بر اساس آن، آموخته است، پیش از هرگونه اقدام راهبردی نظامی، موضوع را با ایالات متحده هماهنگ کند.

🔗 ادامه بخش ۸۰ و بخش های پیشین پاورقی #ناگفته_های_گفتنی را می توانید در یک حرف از هزاران دنبال کنید.

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tg-me.com/yekhezaran
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۸۱
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، پنجشنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰

«فرانسه» با جنگ ۱۹۶۷، مخالفت کرد و «دوگل» رئیس‌جمهور وقت این کشور که ابعاد این جنگ را به خوبی می‌دانست و آرزوهای کشورش برای هم‌پیمانی با اسرائیل در جنگ ۱۹۵۶ با هدف صیانت از منافع فرانسه در منطقه بر باد رفته بود، واردات سلاح اسرائیل را از کشورش ممنوع کرد. اما «بریتانیا» درخصوص این جنگ، موضع ناپایدار و در نوسان داشت. در گفت‌وگوی «ابا ابان»، با «ویلسون» نخست‌وزیر «بریتانیا» نوعی دوگانگی در موضع این کشور مشاهده می‌شود؛ چون «ویلسون» در این گفت‌وگو، اگرچه با جنگ موافقت نمی‌کند، اما اعتراضی هم به آن نمی‌کند. در هر حال این جنگ، اوج پیروزی نظامی را برای اسرائیل برآورده کرد؛ اما در تحقق اهداف سیاسی خود، موفق نبود؛ زیرا هدف اصلی جنگ، به تسلیم واداشتن کشورهای عربی در برابر اراده آمریکا، با استفاده از ابزار نظامی اسرائیل بود.

اسرائیل، با موافقت آمریکا آهنگ آن داشت که موجودیت خود را بر کشورهای عربی تحمیل کند و شناسایی خود را از کشورهای منطقه بگیرد. آمریکا نیز با اسرائیل در این زمینه همراه بود؛ اما کشورهای عربی، گردن نهادن به نتایج این جنگ را نپذیرفتند و رویارویی عربی - اسرائیلی همچنان گشوده ماند. در پیامد این جنگ و با تثبیت «نه» های اجلاس سران عرب در «خارطوم» و جنگ فرسایشی و سرسختانه دو ساله پس از آن، رهبری سیاسی و نظامی اسرائیل، به این باور رسید که به تسلیم واداشتن امت عربی، با یک ضربه نظامی - هرچند خیره‌کننده - شدنی نیست. از همین رو، به مرحله‌ای‌سازی اهداف خود روی آورد. به دیگر سخن، جنگ فرسایشی که از ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۰ به درازا کشید، راهبرد جدیدی را در اسرائیل تثبیت کرد که حرکت به سمت آن، به‌صورت مرحله ای انجام می‌شد. مقتضای برنامه مرحله‌ای که حزب کار اسرائیل مطرح کرد، از کار انداختن دو دهانه «گازانبر» علیه اسرائیل، یعنی «مصر» و «سوریه»، از طریق دو خط جنگی «بارلیف» در جبهه «سینا»، و «آلون» در جبهه «جولان» و همچنین تکیه بر ایستگاه راداری «جبل الشیخ» بود. این راهبرد، مستلزم ایجاد شکاف در عرصه اردن-فلسطین بود که به معنای پایان دادن به جنبش ملی فلسطین و رسیدن به سازش با «اردن»، و سپس رها شدن، برای پرداختن به «مصر» و «سوریه» بود.

جنگ اکتبر ۱۹۷۳ که ادامه جنگ فرسایشی عرب‌ها علیه اسرائیل بود، این راهبرد را دچار خلل کرد. چون، دو دهانه «گازانبر»، نه تنها از کار انداخته نشده بود، بلکه اقدام به آغاز جنگ کرد. خط‌های جنگی «بارلیف» و «آلون» هم حداقل در آغاز جنگ، نتوانست در برابر تهاجم برق‌آسای ارتش‌های «مصر» و «سوریه» برقرار بماند. در پی شکست راهبرد حزب کار در جنگ اکتبر، طراحان آن از حکومت بر اسرائیل کنار گذاشته شدند و دولت جدیدی روی کار آمد که راهبرد نوینی را در دستور کار خود قرار داد؛ راهبردی که البته برخی اصول اولیه آن پیش‌تر و از سال ۱۹۷۶-۱۹۷۵ وضع شده بود. با رسیدن «لیکود» به حکومت در سال۱۹۷۷، اسرائیل بر دو دهانه «گازانبر»، تمرکز کرد تا با شکسته شدن این دو، جبهه اردنی - فلسطینی نیز فروپاشیده شود. از همین رو، «لیکود» به سیاست خارج کردن مصر از عرصه رویارویی عربی - اسرائیلی و تمرکز بر جبهه شمالی برای گردن نهادن به اصول تحمیلی کمپ‌دیوید، روی آورد.هدفی که از نگاه رهبری اسرائیل، اگر با روش‌های سیاسی برآورده نمی شد، برای تحقق آن باید به جنگ روی آورده می‌شد.

یکی از نتایج جنگ اکتبر ۱۹۷۳، شناسایی سازمان آزادی‌بخش فلسطین، به‌عنوان تنها نماینده قانونی مردم فلسطین، در مصوبات اجلاس سران عرب در رباط (۱۹۷۴) بود. این سال در سطح جهانی، به سال انقلاب فلسطین و سازمان آزادی‌بخش فلسطین شناخته می‌شود؛ سالی که نه تنها سازمان آزادی‌بخش از سوی کشورهای عربی به رسمیت شناخته شد، بلکه از «عرفات» برای سخنرانی در برابر مجمع عمومی سازمان ملل متحد دعوت شد. نتایج جنگ ۱۹۶۷، سهم زیادی در برجسته شدن انقلاب فلسطین، بر بستر شکست نظام‌های عربی و وضعیت جدید پیامد آن داشت که تسلیم در برابر اسرائیل را نمی‌پذیرفت. این تحولات، راه را به روی برجسته شدن نقش «جنبش فتح» و دیگر گروه‌های فلسطینی باز کرد که همه نام‌هایی بر خود نهاده بودند که کلمه آزادی را دربرمی‌گرفت. راهبرد عربی پس از جنگ ۱۹۶۷، در پی از میان بردن آثار تهاجم اسرائیل بود.

🔗 ادامه بخش ۸۱ و بخش های پیشین پاورقی #ناگفته_های_گفتنی را می توانید در یک حرف از هزاران دنبال کنید.

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tg-me.com/yekhezaran
https://academicworks.cuny.edu/cgi/viewcontent.cgi?article=1536&context=clr

Challenging Weapons Deals Between the United States and Israel: Limitations and Prospects
SYRIA_OPERATION_OF_RUSSIA_IN_CONTEXT_OF.pdf
148.3 KB
SYRIA OPERATION OF RUSSIA IN CONTEXT OF INTERVENTION BY INVITATION
https://www.diplomacy.bg.ac.rs/wp-content/uploads/2022/02/Convergence_and_Confrontation-Slobodan_Jankovic.pdf#page=60

Convergence and confrontation: the Balkans and the Middle East in the 21th century
#پاورقی_ها
☑️ ناگفته‌های گفتنی - ۸۲
▫️خاطرات و تأملات دکتر الیاس شوفانی

درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
▫️گفت‌وگو: مصطفی الولی و عبده الاسدی
▫️ترجمه: حسین جابری انصاری
▫️دنیای اقتصاد، شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰

تهاجم به لبنان در سال ۱۹۸۲، برای کشاندن سایه توافق‌نامه‌های کمپ دیوید بر سر نیروهای معترض به آن و به‌طور مشخص، «سوریه»، انقلاب «فلسطین» و جنبش ملی «لبنان» بود. اما سیاست بازیچه کردن و ویرانی «لبنان» از کمپ دیوید آغاز نشد و از هنگام توافق‌های آتش‌بس در سال ۱۹۴۹ استمرار داشت. این سیاست در میانه دهه ۶۰ و با مصوبه دولت «لبنان» برای اجرای مصوبات اجلاس سران عرب (۱۹۶۴) درباره تغییر مسیر شاخه «حاصبانی» رود اردن، به ویژه در منطقه «عرقوب» در جنوب شرقی «لبنان»، روندی متفاوت پیدا کرد. دولت «رابین»، پیش از شروع به کار دولت «لیکود» (پایان سال ۱۹۷۷)، در سال ۱۹۷۵، با تعامل با «مارونیسم سیاسی»، که از نگاه اسرائیل، همتای «صهیونیسم» بود، تصمیم به افزایش سطح سیاست تخریبی خود در داخل «لبنان» گرفت. این نگاه اسرائیل، درست بود، چون پیوندهای مشترکی میان هر نوع طایفه‌گرایی سیاسی با نیروهای همانند خود وجود دارد. از نگاه اسرائیل، «مارونیسم سیاسی»، در اردوگاه دشمنان ناسیونالیسم عربی قرار داشت.

این جهت‌گیری در سیاست اسرائیل، رو به فزونی داشت، اما با آمدن «لیکود» به عرصه حاکمیت در سال ۱۹۷۷، از نیروی بزرگ‌تری برخوردار شد. زیرا «بگین»، بی‌آنکه از او خواسته شود، خود را پشتیبان «مارونیسم سیاسی» اعلام کرد. عملیات «لیتانی» در مارس ۱۹۷۸، به خاطر حضور نیروهای انقلاب فلسطین در لبنان، انجام شد. این عملیات با عملیات‌های تهاجمی پیش‌تر از خود در سال‌های ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳، از نظر گستره دایره عملیات و تلاش برای باقی ماندن در اراضی جنوب لبنان، متفاوت بود. اما به علت تصمیم فلسطینی‌ها برای نبرد، با مشارکت نیروهای ملی «لبنان»، به شکست سیاسی و نظامی انجامید و اسرائیل نیز بر اساس قطعنامه شورای امنیت، ناچار به عقب‌نشینی از «لبنان» شد. قطعنامه‌ای که به‌طور مشخص ایالات متحده، به‌صورتی شتاب زده و با فشار زیاد، برای تصویب و اجرای آن تحت عنوان مجازات‌ها کوشید. این موضع آمریکا، واکنش به عبور اسرائیل از دایره انتقام نسبت به عملیات «دلال مغربی» [فدایی فلسطینی انجام دهنده عملیاتی ضد صهیونیستی در سال ۱۹۷۸] و رسیدن به احتمال کشاندن «سوریه» به جنگ، با هدف وارد کردن آن به مذاکرات، و در نتیجه کرنش در برابر کمپ دیوید، بود.

با وجود عقب‌نشینی اسرائیل، درگیری‌ها میان نیروهای انقلاب فلسطین و نیروهای اسرائیلی، به اشکال مختلف ادامه یافت که اوج آن در درگیری‌های ژوئیه ۱۹۸۱ روی داد و با میانجیگری آمریکا به آتش‌بسی انجامید که حدود یک سال برقرار بود. اسرائیل، آتش‌بس را به خاطر وضعیت شهرک‌نشینان خود در شمال فلسطین اشغالی پذیرفت، چون انقلاب فلسطین توانسته بود روشی را در گلوله‌باران شهرک‌های شمال به کار گیرد که بعدتر حزب‌الله آن را به‌کار گرفت. اسرائیل که با گلوله‌باران متمرکز شهرک‌های یهودی، در برابر تهدید طرد کامل شهرک‌نشینان از منطقه «الجلیل» قرار گرفته بود، با اکراه، آتش‌بس را پذیرفت. امری که رهبری فلسطین را به این توهم اشتباه انداخت که پذیرش آتش‌بس، به مثابه شناسایی سازمان آزادی‌بخش از سوی اسرائیل است. اما طولی نکشید که اسرائیل، بار دیگر به جنگ در جبهه شمالی (لبنان) بازگشت و آتش‌بس را به بهانه تلاش برای ترور سفیر خود در «لندن»، نقض کرد. بدین سان، تهاجم فراگیر اسرائیل علیه «لبنان» آغاز شد و تا محاصره «بیروت»، پایتخت این کشور پیش رفت. درباره زنجیره رویدادهایی که به این تهاجم رسید، کسانی در اسرائیل بودند که ضرورت انجام ابتکار عمل نظامی علیه «لبنان» را به‌صورت زودهنگام، و پیش از تمام شدن عقب‌نشینی از «سینا» در سال‌های ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰، مطرح می‌کردند. با این هدف که موضع رهبری «مصر» در برابر این عملیات، به آزمون گذاشته شود. اما دولت «ریگان»، این موضوع را نپذیرفت و به تعویق انداختن تهاجم تا پس از تکمیل عقب‌نشینی از «سینا» را به اسرائیل تحمیل کرد. البته درباره تهاجم ۱۹۸۲ به «لبنان»، همه اجزای دولت «ریگان» با این جنگ موافق نبودند. آمریکا به رهبران عرب اطلاع داده و آنها را به این باور رسانده بود که در‌نوردیدن خاک «لبنان» توسط نیروهای اسرائیلی، تنها به عمق ۴۰ کیلومتر خواهد بود.

🔗 ادامه بخش ۸۲ و بخش های پیشین پاورقی #ناگفته_های_گفتنی را می توانید در یک حرف از هزاران دنبال کنید.

#یک_حرف_از_هزاران
◀️ گزیده های ایران و جهان ▶️
https://www.tg-me.com/yekhezaran
2024/09/28 10:19:38
Back to Top
HTML Embed Code: