چشمانت را نمیفهمم،
هیچوقت ارتباط برقرار نکردم
با هنرهای مفهومی !
با من سنتی،
به زبانِ سادهی نوازش،
با دستانت
حرف بزن !
#عباس_معروفی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
هیچوقت ارتباط برقرار نکردم
با هنرهای مفهومی !
با من سنتی،
به زبانِ سادهی نوازش،
با دستانت
حرف بزن !
#عباس_معروفی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
امروز آسمان طور دیگری آبیست.
خورشید جور دیگری میتابد.
خانه عجیب مرتب است!
امروز همه چیز به طرز مشکوکی دوست داشتنیتر است.
گویا تو آمده ای...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
خورشید جور دیگری میتابد.
خانه عجیب مرتب است!
امروز همه چیز به طرز مشکوکی دوست داشتنیتر است.
گویا تو آمده ای...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
آنهایی که ما را همانگونه که هستیم میپذیرند و تلاش میکنند لبخندهایمان عمیقتر و آرامشمان طولانیتر باشد، همانهایی هستند که ماندگار میشوند.
#پونه_مقیمی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
#پونه_مقیمی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
کودک گرسنه بود. شیر می خواست. اما مادر خودش هم گرسنه بود، شیر نبود و نوزاد گریه می کرد. دشمن نزدیک بود...با سگ ها... اگه سگ ها صدایی میشنیدن، هممون میمردیم. گروهمون حدود سی نفر بود... می فهمید؟ بالاخره تصمیم گرفتیم... هیچ کس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه، اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همون جا نگه داشت... نوزاد دیگه گریه نمیکرد... هیچ صدایی نمیاومد... ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم. نه میتونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم، نه تو چشمای همدیگه...!
📗 جنگ چهره زنانه ندارد
👤 سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همون جا نگه داشت... نوزاد دیگه گریه نمیکرد... هیچ صدایی نمیاومد... ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم. نه میتونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم، نه تو چشمای همدیگه...!
📗 جنگ چهره زنانه ندارد
👤 سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
میشود نبود؟
یا میشود چشمها را بست و آهسته مُرد؟
تا دوباره متولد شوم
و تو را جایی دیگر ببینم!
در جهانی دیگر،
و یا در جغرافیایی نزدیک به موهای تو...!
ولی میترسم زبان هم را نفهمیم!
آن وقت تا بخواهم یاد بگیرم و تکرار کنم
"دوستت دارم"،
باز هم دیر شده باشد...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
یا میشود چشمها را بست و آهسته مُرد؟
تا دوباره متولد شوم
و تو را جایی دیگر ببینم!
در جهانی دیگر،
و یا در جغرافیایی نزدیک به موهای تو...!
ولی میترسم زبان هم را نفهمیم!
آن وقت تا بخواهم یاد بگیرم و تکرار کنم
"دوستت دارم"،
باز هم دیر شده باشد...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
تو را میخواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی، هفتاد سالگی...
تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است!
برای صبح ، برای ظهر ، برای شب...
#نادر_ابراهیمی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
تو را میخواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی، هفتاد سالگی...
تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است!
برای صبح ، برای ظهر ، برای شب...
#نادر_ابراهیمی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست،
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام ...
#ملک_الشعرای_بهار
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
همان خوش است که در عشق بگذرد ایام ...
#ملک_الشعرای_بهار
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
در این زندگی که بیگمان
تنها یک بار از آن برخورداریم،
بیعقلیست اگر به دلیل ملاحظهای
سهم خود از خوشی را از دست بدهیم.
#مارسل_پروست
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
تنها یک بار از آن برخورداریم،
بیعقلیست اگر به دلیل ملاحظهای
سهم خود از خوشی را از دست بدهیم.
#مارسل_پروست
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
آخرین باری که دوستم داشته ای
یادت هست؟
من آخرین بار
همین حالا
دوستت دارم.
#کامران_رسول_زاده
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
یادت هست؟
من آخرین بار
همین حالا
دوستت دارم.
#کامران_رسول_زاده
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
.
اين روزها آنقدر عادت كردهام به تو
كه حتی وقتی كنارم هستی دلم برايت تنگ میشود.
هر لحظه دلم هوايت را ميكند!
هر لحظه احساس میکنم تو را ندارم، و ترسِ
نداشتنت نفسهایم را به شماره میاندازد...!
با دلهره به اطراف میدوم.
آن طرف و آن طرفتر!
تو را نمیبینم.
حیاط خانه را میگردم.
سراغت را از همسایهها میگیرم.
و باز هم نیستی!
بغض میکنم.
چارهای ندارم جز اینکه باور کنم رفتهای...!
به خانه که برمیگردم.
یک لحظه تو را میبینم که روبرویم ایستادهای
و لبخند میزنی!
شبیه دیروز و روزهای قبلتر از دیروز!
چرا اینگونه نگاهم میکنی؟
باور کن!
من نه دیوانهام و نه پیر شدهام!
من فقط فوبیا دارم.
فوبیای از دست دادنت...!
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
اين روزها آنقدر عادت كردهام به تو
كه حتی وقتی كنارم هستی دلم برايت تنگ میشود.
هر لحظه دلم هوايت را ميكند!
هر لحظه احساس میکنم تو را ندارم، و ترسِ
نداشتنت نفسهایم را به شماره میاندازد...!
با دلهره به اطراف میدوم.
آن طرف و آن طرفتر!
تو را نمیبینم.
حیاط خانه را میگردم.
سراغت را از همسایهها میگیرم.
و باز هم نیستی!
بغض میکنم.
چارهای ندارم جز اینکه باور کنم رفتهای...!
به خانه که برمیگردم.
یک لحظه تو را میبینم که روبرویم ایستادهای
و لبخند میزنی!
شبیه دیروز و روزهای قبلتر از دیروز!
چرا اینگونه نگاهم میکنی؟
باور کن!
من نه دیوانهام و نه پیر شدهام!
من فقط فوبیا دارم.
فوبیای از دست دادنت...!
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn