آن لحظهها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع،
خاموش می نشینم؛
موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم!
#فریدون_مشیری
🍁 | @Mehran_rmzn
در انزوای خویش
یا در میان جمع،
خاموش می نشینم؛
موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم!
#فریدون_مشیری
🍁 | @Mehran_rmzn
خواب میبینم در یک سردابهی قرون وسطایی سلاخی میشوم.
🎬 هامون
داریوش مهرجویی
يادش گرامى...
🍁 | @Mehran_rmzn
🎬 هامون
داریوش مهرجویی
يادش گرامى...
🍁 | @Mehran_rmzn
هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست. انسانها میگویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است. اما من ترجیح میدهم که هوشیار باشم. چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید از دستش نخواهم داد...!
📙 پیرمرد و دریا
👤 #ارنست_همینگوی
🍁 | @Mehran_rmzn
📙 پیرمرد و دریا
👤 #ارنست_همینگوی
🍁 | @Mehran_rmzn
یکبار است زندگانی!
یکبار
همان یکبار
که نسیم صبح را به سینه فرو میدهیم،
همان یک بار
که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو مینشانیم،
همان یک بار
که سوار بر اسب در دشت تاخت میکنیم،
یکبار...
یکبار و نه بیشتر.
زندگانی یکبار است،
در هر فصل...
#محمود_دولت_آبادی
🍁 | @Mehran_rmzn
یکبار
همان یکبار
که نسیم صبح را به سینه فرو میدهیم،
همان یک بار
که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو مینشانیم،
همان یک بار
که سوار بر اسب در دشت تاخت میکنیم،
یکبار...
یکبار و نه بیشتر.
زندگانی یکبار است،
در هر فصل...
#محمود_دولت_آبادی
🍁 | @Mehran_rmzn
پیش از تو.
پیش از آنکه تو را بشناسم!
پیش از آنکه صدایم بزنی و بدانم نامم چقدر زیباست...
باران میبارید.
اما جوانهای بر درختان نمیرویید!
تابستان به سردی زمستان بود.
و جنگ تا دو قدمی شهر پیش آمده بود.
میدانی؟
پیش از تو حال جهانم اینگونه بود.
امروز سربازها روی مزرعهها کار میکنند.
درختان در چند نوبت میوه میدهند،
و من در گرمای آغوشت چایم را سردتر از همیشه مینوشم.
و اینگونه جهانِ با تو میچسبد...
#مهران_رمضانیان
🍁 | @Mehran_rmzn
پیش از آنکه تو را بشناسم!
پیش از آنکه صدایم بزنی و بدانم نامم چقدر زیباست...
باران میبارید.
اما جوانهای بر درختان نمیرویید!
تابستان به سردی زمستان بود.
و جنگ تا دو قدمی شهر پیش آمده بود.
میدانی؟
پیش از تو حال جهانم اینگونه بود.
امروز سربازها روی مزرعهها کار میکنند.
درختان در چند نوبت میوه میدهند،
و من در گرمای آغوشت چایم را سردتر از همیشه مینوشم.
و اینگونه جهانِ با تو میچسبد...
#مهران_رمضانیان
🍁 | @Mehran_rmzn
آدمها ناگهان از خودشان فاصله میگیرند.
یک روز قطعهای از وجودِ آنها برای همیشه از کالبدِ خستهشان جدا میشود.
یک روز ناباورانه پی میبرند که احساس شان، جایی فرسنگها دور از خانه، چون سایهای هزار ساله، دیوانه وار، کوچههای غربت را پرسه میزند.
یک روز نیاز به خداحافظی چنان اشتیاق به بودن و ماندن را به انجماد میکشاند، که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش، از وهمِ این فراموشی عظیم، در تاریکیِ سرد خود مى
گريد.
براستی آغوشِ عشق و ترانه و تبسّم، برای هیچ یک از ما جایی نداشت؟
#نيكى_فيروزكوهى
🍁 | @Mehran_rmzn
یک روز قطعهای از وجودِ آنها برای همیشه از کالبدِ خستهشان جدا میشود.
یک روز ناباورانه پی میبرند که احساس شان، جایی فرسنگها دور از خانه، چون سایهای هزار ساله، دیوانه وار، کوچههای غربت را پرسه میزند.
یک روز نیاز به خداحافظی چنان اشتیاق به بودن و ماندن را به انجماد میکشاند، که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش، از وهمِ این فراموشی عظیم، در تاریکیِ سرد خود مى
گريد.
براستی آغوشِ عشق و ترانه و تبسّم، برای هیچ یک از ما جایی نداشت؟
#نيكى_فيروزكوهى
🍁 | @Mehran_rmzn
اگر جنگ نبود
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید…
#نزار_قبانی
🍁 | @Mehran_rmzn
تو را به خانه ام دعوت میکردم
و میگفتم:
به کشورم خوش آمدی
چای بنوش خسته ای
برایت اتاقی از گل میساختم
و شاید تو را در آغوش میفشردم
اگر جنگ نبود
تمام مین های سر راه را گل میکاشتم
تا کشورم زیباتر به چشمانت بیاید…
#نزار_قبانی
🍁 | @Mehran_rmzn