آدمها از ترس وحشی میشوند،
از ترس به قدرت رو میآورند که
چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند
و گرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست،
به قدر همه هم هست اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
چرا کتاب نمیخوانند؟
چرا هیچچیز از تاریخ نمیدانند؟
چرا ما این همه در تیرهبختی تکرار میشویم؟
این همه جنگ این همه آدم برای چه چیزی کشته شدهاند که آن چیز حالا دستشان نیست و دست بچههاشانم نیست؟!
#عباس_معروفی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
از ترس به قدرت رو میآورند که
چرخ آدمهای دیگر را از کار بیندازند
و گرنه این همه زمین و زراعت و دام و پرنده و نان و آب هست،
به قدر همه هم هست اما چرا به حق خودشان قانع نیستند؟
چرا کتاب نمیخوانند؟
چرا هیچچیز از تاریخ نمیدانند؟
چرا ما این همه در تیرهبختی تکرار میشویم؟
این همه جنگ این همه آدم برای چه چیزی کشته شدهاند که آن چیز حالا دستشان نیست و دست بچههاشانم نیست؟!
#عباس_معروفی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
خب چه کار کنم؟
خدا به هرکدام از ما نقطه ضعفی داده
و من هم از بین این همه نقطه ضعفهایی که دارم،
بزرگترینش این است که
اصلاً نمیتوانم تو را نادیده بگیرم.
#خالد_حسینی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
خدا به هرکدام از ما نقطه ضعفی داده
و من هم از بین این همه نقطه ضعفهایی که دارم،
بزرگترینش این است که
اصلاً نمیتوانم تو را نادیده بگیرم.
#خالد_حسینی
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
میتوانی از دوست داشتنم برگردی؟
دوست داشتن که خیابان نیست تاکسی بگیری بنشینی پیشانیت رابه شیشه بچسبانی آه بکشی وبرگردی به پیش ازآن، با دوست داشتنم کناربیا
مثل پیرمردها
که با لرزش دستهایشان کنار می آیند..
#رویا_شاه_حسین_زاده
🌸 | @Mehran_rmzn
دوست داشتن که خیابان نیست تاکسی بگیری بنشینی پیشانیت رابه شیشه بچسبانی آه بکشی وبرگردی به پیش ازآن، با دوست داشتنم کناربیا
مثل پیرمردها
که با لرزش دستهایشان کنار می آیند..
#رویا_شاه_حسین_زاده
🌸 | @Mehran_rmzn
همهی شادیهایم
در یک لبخند تو خلاصه میشود
و کافیست که تو
قیافهی ناشادی بگیری
تا من همهی شادیها و
خوشبختیهای دنیا را
در خطوط درهم
فشردهی آن چهرهای
-که خدا میداند
چقدر دوستش میدارم-
گم کنم.
#احمد_شاملو
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
در یک لبخند تو خلاصه میشود
و کافیست که تو
قیافهی ناشادی بگیری
تا من همهی شادیها و
خوشبختیهای دنیا را
در خطوط درهم
فشردهی آن چهرهای
-که خدا میداند
چقدر دوستش میدارم-
گم کنم.
#احمد_شاملو
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
.
به سبزی درخت مینگرم!
به آبی آسمان.
و سفیدی ابرها...!
که تو پنجره را رو به حیاط خانهام باز میکنی...
چطور میتوان این منظره را دید و شعر نگفت!؟
چگونه میشود وقتی گلی را میبویی،
وقتی با نگاهت بوسهای به آسمان روانه میکنی
تا پرواز را از خاطر کبوتران بیاندازی،
نگاهت کنم و شعر نگویم...!
هر چقدر هم که بخواهم، نمیشود!
قلم میرود که تو را بنویسد!
میرود تا تو را روی صندلی قافیه بنشاند.
موهایت را از یک طرف شانه کند.
و عطر بهار را به لباست بزند...!
محو زیباییت میشوم.
و لرزش لبهایت،
وقتی نامم را صدا میزنی...!
حتی وقتی از قاب شعر به من خیره میشوی...!
و خودت نمیدانی
چقدر به شعرهایم میآیی...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
به سبزی درخت مینگرم!
به آبی آسمان.
و سفیدی ابرها...!
که تو پنجره را رو به حیاط خانهام باز میکنی...
چطور میتوان این منظره را دید و شعر نگفت!؟
چگونه میشود وقتی گلی را میبویی،
وقتی با نگاهت بوسهای به آسمان روانه میکنی
تا پرواز را از خاطر کبوتران بیاندازی،
نگاهت کنم و شعر نگویم...!
هر چقدر هم که بخواهم، نمیشود!
قلم میرود که تو را بنویسد!
میرود تا تو را روی صندلی قافیه بنشاند.
موهایت را از یک طرف شانه کند.
و عطر بهار را به لباست بزند...!
محو زیباییت میشوم.
و لرزش لبهایت،
وقتی نامم را صدا میزنی...!
حتی وقتی از قاب شعر به من خیره میشوی...!
و خودت نمیدانی
چقدر به شعرهایم میآیی...
#مهران_رمضانیان
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
راهِ گریزی نبود..
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و خلاص!
من در تو همچون
جزیرهای خواهم زیست...
#شیرکو_بیکس
🍃🌸 | @Mehran_rmzn
عشق آمد و جانِ مرا
در خود گرفت و خلاص!
من در تو همچون
جزیرهای خواهم زیست...
#شیرکو_بیکس
🍃🌸 | @Mehran_rmzn