I wonder what we mean by a new year. Is it a year that is totally fresh, something that has never happened before? When we say something new – though we know that there is nothing new under the sun – when we talk about a happy New Year, is it really a new year for us? Or is it the same old pattern repeated over and over again? Same old rituals, same old traditions, same old habits, a continuity of what we have been doing, still are doing, and will be doing this year. So, is there anything new? Is there anything that is really afresh, something that you have never seen before? This is rather an important question, if you will follow it - to turn all the days of our life into something which you have never seen before. That means a brain that has freed itself from its conditioning, from its characteristics, from its idiosyncrasies, the opinions, the judgements, and the convictions. Can we put all that aside and really start a new year? It would be marvellous if we could do that. Because our lives are rather shallow, superficial, and have very little meaning. We are born, whether we like it or not we are born, educated - which may be a hindrance too. Can we change the whole direction of our lives? Is that possible? Or are we condemned forever to lead rather narrow, shoddy, meaningless lives? We fill our brains and our lives with something which thought has put together. This is not a sermon. Probably in all the churches of the world, and in all the temples and the rest of it - New Year will continue in the same old way, the same old rituals, pujas and so on and so on. Can we drop all that and start anew with a clean slate and see what comes out of that, with our hearts and minds?⠀
Jiddu Krishnamurti
سال نو
نمیدانم منظورمان از سال جدید چیست. سالی که کاملاً جدید است؟ چیزی که هرگز اتفاق نیفتاده باشد؟ وقتی میگوییم چیز جدید - در حالی که میدانیم هیچ چیز زیر این خورشید جدید نیست- وقتی میگوییم سال نو، آیا بهراستی برایمان سالی نو است؟ یا همان الگوی تکراری قدیمی است که مدام تکرار میشود؟ همان تشریفات و سنتها و عادتهای قدیمی، و استمراری از آنچه انجام دادهایم و انجام میدهیم و امسال هم همانها را تکرار خواهیم کرد؟
پس آیا چیز جدیدی اصلاً وجود دارد؟ چیزی که واقعاً تازه باشد؟ چیزی که هرگز قبلاً دیده نشده؟ این سوال نسبتاً مهمی است، اگر آن را دنبال کنید، تمام روزهای زندگیمان به چیزی تبدیل میشود که قبلاً هرگز ندیدهاید. آن بدین معناست که ذهن خودش را از شرایط، ویژگیها، مشخصه های فردی و از نظرات و قضاوتها و عقاید خودش آزاد کرده باشد. آیا میتوانیم همه اینها را کنار بگذاریم و حقیقتاً یک سال نو را آغاز کنیم؟ بسیار شکوهمند خواهد بود اگر بتوانیم چنین کنیم. زیرا زندگی ما برعکس، سطحی، بیمایه و بسیار کم معناست. ما، چه دوست داشته باشیم چه نه، به دنیا آمدهایم، آموزش دیدهایم - آموزشی که در حقیقت ممکن است مانع یادگیری واقعی هم باشد. آیا میتوانیم جهت زندگیمان را بطور کامل تغییر دهیم؟ آیا ممکن است؟ یا محکومیم تا ابد در همین مسیر محدود، تقلیدی و بیمعنا حرکت کنیم؟ ما ذهنمان و زندگیمان را با چیزهایی پر میکنیم که فکر سر هم بندی کرده. این حرف، موعظه و سخنرانی نیست. مراسم سال نو را همه جا برگزار میکنند. ادامه و تکرار همان روش و آداب و سنن کهنه و قدیمی همیشگی. آیا میتوانیم همه آنها را رها کنیم و با زیرساختی پاک و تازه آغاز کنیم؟ و ببینیم چه از آن بیرون میآید؟ از قلب و ذهنی باز.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
I wonder what we mean by a new year. Is it a year that is totally fresh, something that has never happened before? When we say something new – though we know that there is nothing new under the sun – when we talk about a happy New Year, is it really a new year for us? Or is it the same old pattern repeated over and over again? Same old rituals, same old traditions, same old habits, a continuity of what we have been doing, still are doing, and will be doing this year. So, is there anything new? Is there anything that is really afresh, something that you have never seen before? This is rather an important question, if you will follow it - to turn all the days of our life into something which you have never seen before. That means a brain that has freed itself from its conditioning, from its characteristics, from its idiosyncrasies, the opinions, the judgements, and the convictions. Can we put all that aside and really start a new year? It would be marvellous if we could do that. Because our lives are rather shallow, superficial, and have very little meaning. We are born, whether we like it or not we are born, educated - which may be a hindrance too. Can we change the whole direction of our lives? Is that possible? Or are we condemned forever to lead rather narrow, shoddy, meaningless lives? We fill our brains and our lives with something which thought has put together. This is not a sermon. Probably in all the churches of the world, and in all the temples and the rest of it - New Year will continue in the same old way, the same old rituals, pujas and so on and so on. Can we drop all that and start anew with a clean slate and see what comes out of that, with our hearts and minds?⠀
Jiddu Krishnamurti
سال نو
نمیدانم منظورمان از سال جدید چیست. سالی که کاملاً جدید است؟ چیزی که هرگز اتفاق نیفتاده باشد؟ وقتی میگوییم چیز جدید - در حالی که میدانیم هیچ چیز زیر این خورشید جدید نیست- وقتی میگوییم سال نو، آیا بهراستی برایمان سالی نو است؟ یا همان الگوی تکراری قدیمی است که مدام تکرار میشود؟ همان تشریفات و سنتها و عادتهای قدیمی، و استمراری از آنچه انجام دادهایم و انجام میدهیم و امسال هم همانها را تکرار خواهیم کرد؟
پس آیا چیز جدیدی اصلاً وجود دارد؟ چیزی که واقعاً تازه باشد؟ چیزی که هرگز قبلاً دیده نشده؟ این سوال نسبتاً مهمی است، اگر آن را دنبال کنید، تمام روزهای زندگیمان به چیزی تبدیل میشود که قبلاً هرگز ندیدهاید. آن بدین معناست که ذهن خودش را از شرایط، ویژگیها، مشخصه های فردی و از نظرات و قضاوتها و عقاید خودش آزاد کرده باشد. آیا میتوانیم همه اینها را کنار بگذاریم و حقیقتاً یک سال نو را آغاز کنیم؟ بسیار شکوهمند خواهد بود اگر بتوانیم چنین کنیم. زیرا زندگی ما برعکس، سطحی، بیمایه و بسیار کم معناست. ما، چه دوست داشته باشیم چه نه، به دنیا آمدهایم، آموزش دیدهایم - آموزشی که در حقیقت ممکن است مانع یادگیری واقعی هم باشد. آیا میتوانیم جهت زندگیمان را بطور کامل تغییر دهیم؟ آیا ممکن است؟ یا محکومیم تا ابد در همین مسیر محدود، تقلیدی و بیمعنا حرکت کنیم؟ ما ذهنمان و زندگیمان را با چیزهایی پر میکنیم که فکر سر هم بندی کرده. این حرف، موعظه و سخنرانی نیست. مراسم سال نو را همه جا برگزار میکنند. ادامه و تکرار همان روش و آداب و سنن کهنه و قدیمی همیشگی. آیا میتوانیم همه آنها را رها کنیم و با زیرساختی پاک و تازه آغاز کنیم؟ و ببینیم چه از آن بیرون میآید؟ از قلب و ذهنی باز.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنهایی
ما احساس تنهایی خود را از بین نمیبریم بلکه بر آن سرپوش میگذاریم. ولی احساس همیشه زیر سرپوش خفته است؛ و به هر مناسبت خود را نشان میدهد.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
تنهایی
ما احساس تنهایی خود را از بین نمیبریم بلکه بر آن سرپوش میگذاریم. ولی احساس همیشه زیر سرپوش خفته است؛ و به هر مناسبت خود را نشان میدهد.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
فقط یک ساعت برای زندگی زمان دارید!
اگر فقط یک ساعت برای زندگی خود فرصت داشته باشی، چه میکنی؟
آیا آنچه را که ظاهراً لازم است، امورت، وصیتت و غیره را ترتیب نمیدهی؟ آیا خانواده و دوستانت را دور هم جمع نمیکنی و از آنها برای آسیبی که ممکن است به آنها زده باشی طلب بخشش نمیکنی و بابت هر آسیبی که به تو رساندهاند از آنها نمیگذری؟ آیا بر چیزهای ذهنی، آرزوها و دنیا کاملاً نمیمیری؟ و اگر میتوان آن را در یک ساعت انجام داد، پس میتوان آن را برای روزها و سالهایی که باقی مانده است نیز انجام داد... امتحانش کنید و خواهید دید.
کتاب «کتاب زندگی»
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
فقط یک ساعت برای زندگی زمان دارید!
اگر فقط یک ساعت برای زندگی خود فرصت داشته باشی، چه میکنی؟
آیا آنچه را که ظاهراً لازم است، امورت، وصیتت و غیره را ترتیب نمیدهی؟ آیا خانواده و دوستانت را دور هم جمع نمیکنی و از آنها برای آسیبی که ممکن است به آنها زده باشی طلب بخشش نمیکنی و بابت هر آسیبی که به تو رساندهاند از آنها نمیگذری؟ آیا بر چیزهای ذهنی، آرزوها و دنیا کاملاً نمیمیری؟ و اگر میتوان آن را در یک ساعت انجام داد، پس میتوان آن را برای روزها و سالهایی که باقی مانده است نیز انجام داد... امتحانش کنید و خواهید دید.
کتاب «کتاب زندگی»
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چرا سکس نقشی اینقدر پراهمیت پیدا کرده است؟
جیدو کریشنامورتی
+ مرتبط
Why does sex play such an important part in life?
Jiddu Krishnamurti
Saanen 1980 - Question #5 from Question & Answer Meeting #3
@Krishnamurti
چرا سکس نقشی اینقدر پراهمیت پیدا کرده است؟
جیدو کریشنامورتی
+ مرتبط
Why does sex play such an important part in life?
Jiddu Krishnamurti
Saanen 1980 - Question #5 from Question & Answer Meeting #3
@Krishnamurti
«-تر»
چه ناامیدی باشد، چه زشتی، وحشیگری، ترس، اضطراب، احساس تنهایی، با آن بطور کامل زندگی کن؛ آنگاه هیچ تناقضی وجود ندارد و به همین سبب هیچ تضادی [وجود ندارد]. اما ما مدام در حال مقایسۀ خودمان با کسانی هستیم که ثروتمندتر، مشعشعتر، روشنفکرتر، خونگرمتر، مشهورتر، اینتر و آنتر هستند. این «تر» نقش بسیار مهم و خارقالعادهای در زندگی ما بازی میکند؛ این سنجیدن مدام خودمان در برابر چیزی یا کسی یکی از علل اصلی تضاد است.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
«-تر»
چه ناامیدی باشد، چه زشتی، وحشیگری، ترس، اضطراب، احساس تنهایی، با آن بطور کامل زندگی کن؛ آنگاه هیچ تناقضی وجود ندارد و به همین سبب هیچ تضادی [وجود ندارد]. اما ما مدام در حال مقایسۀ خودمان با کسانی هستیم که ثروتمندتر، مشعشعتر، روشنفکرتر، خونگرمتر، مشهورتر، اینتر و آنتر هستند. این «تر» نقش بسیار مهم و خارقالعادهای در زندگی ما بازی میکند؛ این سنجیدن مدام خودمان در برابر چیزی یا کسی یکی از علل اصلی تضاد است.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
به محض درک چیزی، از آن رها شدهاید.
جیدو کریشنامورتی
+ جلسات لایو کریشنامورتیخوانی از هفتهٔ آینده ادامه خواهد یافت. علاقمندان برای پیوستن به جمع مذکور، به »اینجــا« مراجعه کنند.
@Krishnamurti
به محض درک چیزی، از آن رها شدهاید.
جیدو کریشنامورتی
+ جلسات لایو کریشنامورتیخوانی از هفتهٔ آینده ادامه خواهد یافت. علاقمندان برای پیوستن به جمع مذکور، به »اینجــا« مراجعه کنند.
@Krishnamurti
عشق و تنهایی - ساآنن۲
Krishnamurti
کتاب «عشق و تنهایی»
بخش ۳۸
ساآنن، ژوئیه ۱۹۷۳
قسمت دوم
صص ۱۶۵ الی ۱۶۹
تألیف: جیدو کریشنامورتی
ترجمه: محمدجعفر مصفا
ناشر: قطره
راوی: مهدی
@Krishnamurti
بخش ۳۸
ساآنن، ژوئیه ۱۹۷۳
قسمت دوم
صص ۱۶۵ الی ۱۶۹
تألیف: جیدو کریشنامورتی
ترجمه: محمدجعفر مصفا
ناشر: قطره
راوی: مهدی
@Krishnamurti
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مذهب سازمانیافته و انسان
جیدو کریشنامورتی
Organised Religion and human being
Jiddu Krishnamurti
+ جلسات لایو کریشنامورتیخوانی هر هفته سهشنبهها ساعت هشت شب به وقت ایران برقرار است.
در این جلسات آثار جیدو کریشنامورتی خوانده میشود و مورد بحث و گفتگو قرار میگیرد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر دربارهٔ شرکت در جلسات لایو کریشنامورتیخوانی به »اینجــا« مراجعه کنید.
@Krishnamurti
مذهب سازمانیافته و انسان
جیدو کریشنامورتی
Organised Religion and human being
Jiddu Krishnamurti
+ جلسات لایو کریشنامورتیخوانی هر هفته سهشنبهها ساعت هشت شب به وقت ایران برقرار است.
در این جلسات آثار جیدو کریشنامورتی خوانده میشود و مورد بحث و گفتگو قرار میگیرد.
جهت کسب اطلاعات بیشتر دربارهٔ شرکت در جلسات لایو کریشنامورتیخوانی به »اینجــا« مراجعه کنید.
@Krishnamurti
عشق و تنهایی - ساآنن۳
Krishnamurti
کتاب «عشق و تنهایی»
بخش ۳۹
ساآنن، ژوئیه ۱۹۷۳
قسمت سوم
صص ۱۶۹ الی ۱۷۳
تألیف: جیدو کریشنامورتی
ترجمه: محمدجعفر مصفا
ناشر: قطره
راوی: مهدی
@Krishnamurti
بخش ۳۹
ساآنن، ژوئیه ۱۹۷۳
قسمت سوم
صص ۱۶۹ الی ۱۷۳
تألیف: جیدو کریشنامورتی
ترجمه: محمدجعفر مصفا
ناشر: قطره
راوی: مهدی
@Krishnamurti
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
At the edge of all thought
Has it ever happened to you—I am sure it has—that you suddenly perceive something, and in that moment of perception you have no problems at all? The very moment you have perceived the problem, the problem has completely ceased. Do you understand, sirs? You have a problem, and you think about it, argue with it, worry over it; you exercise every means within the limits of your thought to understand it. Finally you say, “I can do no more.” There is nobody to help you to understand, no guru, no book. You are left with the problem, and there is no way out. Having inquired into the problem to the full extent of your capacity, you leave it alone. Your mind is no longer worried, no longer tearing at the problem, no longer saying, “I must find an answer”; so it becomes quiet, does it not? And in that quietness you find the answer. Hasn’t that sometimes happened to you? It is not an enormous thing. It happens to great mathematicians, scientists, and people experience it occasionally in everyday life. Which means what? The mind has exercised fully its capacity to think, and has come to the edge of all thought without having found an answer; therefore it becomes quiet—not through weariness, not through fatigue, not by saying, “I will be quiet and thereby find the answer.” Having already done everything possible to find the answer, the mind becomes spontaneously quiet. There is an awareness without choice, without any demand, an awareness in which there is no anxiety; and in that state of mind there is perception. It is this perception alone that will resolve all our problems.
Jiddu Krishnamurti
- The Book of Life, October 9, HarperSanFrancisco, 1995
در لبۀ همۀ افکار
آیا هرگز برایتان اتفاق افتادهاست -مطمئنم اتفاق افتاده- که ناگهان چیزی را درک کنید، و در آن لحظۀ ادراک شما هیچ مسئلهای ندارید؟ درست در لحظهای که شما مسئله را درک کردهاید، مسئله کاملآ متوقف شده است. آیا متوجه میشوید، آقایان؟ شما مسئلهای دارید، و به آن فکر میکنید، استدلالش میکنید، نگرانش میشوید؛ شما هر چارهای که در محدودۀ فکرتان هست بکار میبرید تا آن را بفهمید. نهایتاً میگویید: "بیشتر از این کاری نمیتوانم بکنم." هیچکس نیست که به شما کمک کند تا بفهمید، هیچ گورو (معلم مذهبی)یی، هیچ کتابی. شما باقی ماندهاید و مسئله، و هیچ راه خروجی وجود ندارد. وقتی که در باطن مسئله تا آخرین حد توان خود تحقیق کردید، آن را به حال خودش رها میکنید. ذهن شما دیگر نگران نیست، دیگر به فکر راه حلی برای مسئله نیست، دیگر نمیگوید: "من باید پاسخ را پیدا کنم"؛ بنابراین آرام میشود، اینطور نیست؟ و در آن آرامش شما پاسخ را مییابید. آیا این گاهی برای شما اتفاق نیفتاده است؟ این چیز بزرگی نیست. این برای ریاضیدانان و دانشمندان بزرگ اتفاق میافتد، و انسانها گاه و بیگاه آن را در زندگی روزمره تجربه میکنند. که به چه معنیست؟ ذهن تمام تلاشش را در حد توان فکریاش بکار برده است، و به لبۀ تمام فکرها رسیده است بدون اینکه پاسخی پیدا کرده باشد؛ بنابراین آرام میشود -نه به خاطر خستگی، نه به خاطر بیزاری، نه با گفتن: "من ساکت خواهم شد و اینچنین پاسخ را خواهم یافت". وقتی همۀ کارهای ممکن را برای یافتن پاسخ انجام داد، ذهن به خودی خود آرام میشود. آگاهی بدون انتخاب، بدون طلبیدن وجود دارد، آگاهییی که در آن تشویش نیست؛ و در این کیفیتِ ذهنی ادراک هست. و این ادراک به تنهاییست، که تمام مسائل را رفع میکند.
جیدو کریشنامورتی
کتاب زندگی، ۹ اکتبر، هارپرسانفرانسیسکو، ۱۹۹۵
@Krishnamurti
At the edge of all thought
Has it ever happened to you—I am sure it has—that you suddenly perceive something, and in that moment of perception you have no problems at all? The very moment you have perceived the problem, the problem has completely ceased. Do you understand, sirs? You have a problem, and you think about it, argue with it, worry over it; you exercise every means within the limits of your thought to understand it. Finally you say, “I can do no more.” There is nobody to help you to understand, no guru, no book. You are left with the problem, and there is no way out. Having inquired into the problem to the full extent of your capacity, you leave it alone. Your mind is no longer worried, no longer tearing at the problem, no longer saying, “I must find an answer”; so it becomes quiet, does it not? And in that quietness you find the answer. Hasn’t that sometimes happened to you? It is not an enormous thing. It happens to great mathematicians, scientists, and people experience it occasionally in everyday life. Which means what? The mind has exercised fully its capacity to think, and has come to the edge of all thought without having found an answer; therefore it becomes quiet—not through weariness, not through fatigue, not by saying, “I will be quiet and thereby find the answer.” Having already done everything possible to find the answer, the mind becomes spontaneously quiet. There is an awareness without choice, without any demand, an awareness in which there is no anxiety; and in that state of mind there is perception. It is this perception alone that will resolve all our problems.
Jiddu Krishnamurti
- The Book of Life, October 9, HarperSanFrancisco, 1995
در لبۀ همۀ افکار
آیا هرگز برایتان اتفاق افتادهاست -مطمئنم اتفاق افتاده- که ناگهان چیزی را درک کنید، و در آن لحظۀ ادراک شما هیچ مسئلهای ندارید؟ درست در لحظهای که شما مسئله را درک کردهاید، مسئله کاملآ متوقف شده است. آیا متوجه میشوید، آقایان؟ شما مسئلهای دارید، و به آن فکر میکنید، استدلالش میکنید، نگرانش میشوید؛ شما هر چارهای که در محدودۀ فکرتان هست بکار میبرید تا آن را بفهمید. نهایتاً میگویید: "بیشتر از این کاری نمیتوانم بکنم." هیچکس نیست که به شما کمک کند تا بفهمید، هیچ گورو (معلم مذهبی)یی، هیچ کتابی. شما باقی ماندهاید و مسئله، و هیچ راه خروجی وجود ندارد. وقتی که در باطن مسئله تا آخرین حد توان خود تحقیق کردید، آن را به حال خودش رها میکنید. ذهن شما دیگر نگران نیست، دیگر به فکر راه حلی برای مسئله نیست، دیگر نمیگوید: "من باید پاسخ را پیدا کنم"؛ بنابراین آرام میشود، اینطور نیست؟ و در آن آرامش شما پاسخ را مییابید. آیا این گاهی برای شما اتفاق نیفتاده است؟ این چیز بزرگی نیست. این برای ریاضیدانان و دانشمندان بزرگ اتفاق میافتد، و انسانها گاه و بیگاه آن را در زندگی روزمره تجربه میکنند. که به چه معنیست؟ ذهن تمام تلاشش را در حد توان فکریاش بکار برده است، و به لبۀ تمام فکرها رسیده است بدون اینکه پاسخی پیدا کرده باشد؛ بنابراین آرام میشود -نه به خاطر خستگی، نه به خاطر بیزاری، نه با گفتن: "من ساکت خواهم شد و اینچنین پاسخ را خواهم یافت". وقتی همۀ کارهای ممکن را برای یافتن پاسخ انجام داد، ذهن به خودی خود آرام میشود. آگاهی بدون انتخاب، بدون طلبیدن وجود دارد، آگاهییی که در آن تشویش نیست؛ و در این کیفیتِ ذهنی ادراک هست. و این ادراک به تنهاییست، که تمام مسائل را رفع میکند.
جیدو کریشنامورتی
کتاب زندگی، ۹ اکتبر، هارپرسانفرانسیسکو، ۱۹۹۵
@Krishnamurti
Begin Here
A religious man does not seek God. The religious man is concerned with the transformation of society, which is himself. The religious man is not the man that does innumerable rituals, follows traditions, lives in a dead, past culture, explaining endlessly the Gita or the Bible, endlessly chanting, or taking sannyasa, that is not a religious man; such a man is escaping from facts. The religious man is concerned totally and completely with the understanding of society, which is himself. He is not separate from society. Bringing about in himself a complete, total mutation means complete cessation of greed, envy, ambition; and therefore he is not dependent on circumstances, though he is the result of circumstance, the food he eats, the books he reads, the cinemas he goes to, the religious dogmas, beliefs, rituals, and all that business. He is responsible, and therefore the religious man must understand himself, who is the product of society that he himself has created. Therefore, to find reality he must begin here, not in a temple, not in an image, whether the image is graven by the hand or by the mind. Otherwise, how can he find something totally new, a new state?
J. Krishnamurti
از همینجا شروع کن
انسان مذهبی در جستجوی خدا نیست. انسان مذهبی به تحول اجتماع - یا به عبارتی، خودش - فکر میکند. انسان مذهبی فردی نیست که آیینهای بیشمار را بهجا آورد، رسومات را دنبال کند، در یک فرهنگ مرده و قدیمی زندگی کند، به توضیح و تفسیر بیوقفه گیتا یا کتاب مقدس بپردازد، آوازهای مذهبی بخواند و درگیر زندگیهای گذشته باشد، نه، انسان مذهبی اینگونه نیست. یک چنین انسانی در حال فرار از حقایق است. انسان مذهبی تمام و کمال در اندیشه درک جامعه یا به عبارتی خودش است. او چیزی جدای از جامعه نیست. انسان مذهبی با دگرگونی و تحولی که در خودش به وجود میاورد حرص، طمع، حسادت و جاهطلبی را بهطور کامل در خودش از بین میبرد. و بنابراین او وابسته به شرایط نیست بلکه محصول شرایط است. غذایی که میخورد، کتابی که میخواند، فیلمی که میبیند، عقاید دینی، اعتقادات، آداب و رسوم و تمام این چیزها. او مسئول است و ازاینرو باید خودش را بفهمد، خودی که محصول جامعهای است که آن را ایجاد کرده است. بنابراین برای یافتن حقیقت باید از همینجا شروع کند نه در یک معبد یا یک تصویر چه آن تصویر در دستانش باشد یا در ذهنش. در غیر این صورت او چطور میتواند یکچیز نو، یک وضعیت جدید را پیدا کند.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti
A religious man does not seek God. The religious man is concerned with the transformation of society, which is himself. The religious man is not the man that does innumerable rituals, follows traditions, lives in a dead, past culture, explaining endlessly the Gita or the Bible, endlessly chanting, or taking sannyasa, that is not a religious man; such a man is escaping from facts. The religious man is concerned totally and completely with the understanding of society, which is himself. He is not separate from society. Bringing about in himself a complete, total mutation means complete cessation of greed, envy, ambition; and therefore he is not dependent on circumstances, though he is the result of circumstance, the food he eats, the books he reads, the cinemas he goes to, the religious dogmas, beliefs, rituals, and all that business. He is responsible, and therefore the religious man must understand himself, who is the product of society that he himself has created. Therefore, to find reality he must begin here, not in a temple, not in an image, whether the image is graven by the hand or by the mind. Otherwise, how can he find something totally new, a new state?
J. Krishnamurti
از همینجا شروع کن
انسان مذهبی در جستجوی خدا نیست. انسان مذهبی به تحول اجتماع - یا به عبارتی، خودش - فکر میکند. انسان مذهبی فردی نیست که آیینهای بیشمار را بهجا آورد، رسومات را دنبال کند، در یک فرهنگ مرده و قدیمی زندگی کند، به توضیح و تفسیر بیوقفه گیتا یا کتاب مقدس بپردازد، آوازهای مذهبی بخواند و درگیر زندگیهای گذشته باشد، نه، انسان مذهبی اینگونه نیست. یک چنین انسانی در حال فرار از حقایق است. انسان مذهبی تمام و کمال در اندیشه درک جامعه یا به عبارتی خودش است. او چیزی جدای از جامعه نیست. انسان مذهبی با دگرگونی و تحولی که در خودش به وجود میاورد حرص، طمع، حسادت و جاهطلبی را بهطور کامل در خودش از بین میبرد. و بنابراین او وابسته به شرایط نیست بلکه محصول شرایط است. غذایی که میخورد، کتابی که میخواند، فیلمی که میبیند، عقاید دینی، اعتقادات، آداب و رسوم و تمام این چیزها. او مسئول است و ازاینرو باید خودش را بفهمد، خودی که محصول جامعهای است که آن را ایجاد کرده است. بنابراین برای یافتن حقیقت باید از همینجا شروع کند نه در یک معبد یا یک تصویر چه آن تصویر در دستانش باشد یا در ذهنش. در غیر این صورت او چطور میتواند یکچیز نو، یک وضعیت جدید را پیدا کند.
جیدو کریشنامورتی
@Krishnamurti