کوه گرام

داستان📖

🏔کوه یار باشیم یا کوهنورد.
✍نوشته ی سید محمد حجازی.

👈قسمت :ششم.

آقای احمدی ،سرپرست گروه که مثل همیشه آرام در گوشه ای نشسته بود در حالی که کوله خودش را مرتب میکرد رو به بچه ها کرد و گفت: لطفا کمی مراعات حال دوستان جدید رو بکنید،ما که هیچ شناختی درباره ی این عزیزان نداریم ،درست نیست قضاوت بی جا کنیم،شادی و خنده خیلی خوبه ولی شاید این خنده های شما باعث سوء تفاهم بشه و دوستان از ما دلگیر شوند.
از آنجایی که تمامی افراد گروه، پیر و جوان احترام خاصی نسبت به آقای احمدی داشتند ،بدون چون و چرا پذیرفتند و همگی مشغول خوردن صبحانه و جمع و جور کردن کوله شدند.
نان و پنیر رو از کوله بیرون آوردم و به مش یدالله تعارف کردم ، او که به گفته خودش صبحانه خورده بود،گفت : اگر زحمتی نیست فقط یه لیوان چای به من بده سید،دستت تبرکه.
مش یدالله ته دلش هنوز از این جوان های کوهنورد دلگیر بود، گاهی به آنها نگاهی می انداخت و در حالی که زیر لب چیزی می گفت سرش را تکان میداد.
درحالی که ما تازه شروع به صبحانه خوردن کرده بودیم و چند نفری از گروه تیز رو هم هنوز نیامده بودند،کوهنوردان جوان آهنگ رفتن کرده و در حالی که بی تفاوت از کنار ما می گذشتند بطرف محل پارک اتومبیل هایشان به راه افتادند.
حاج مهدی که از اینهمه بی ادبی آنها ناراحت شده بود ،به گونه ای که جوانها بشنوند رو به آقای احمدی و حاج اصغر کرد و با صدای بلند گفت : بفرمایید آقایون عزیز ،دوستان عزیزتون از ما توقع سلام هم دارن.
خدا رحمت کنه حاج اصغر آقا رو ،با اون دل رئوفش قبل از اینکه آقای احمدی چیزی بگه ،رو به حاج مهدی کرد و گفت :ای بابا،حاجی جون ،شیطون رو لعنت کن،از شما سن و سالی گذشته،شما باید برای اینها الگو باشی،خوب شما سلام می کردید،چه اشکالی داره،سلام سلامتی میاره،بزرگتر و کوچکتر هم نداره.
در حالی که حاج مهدی و حاج اصغر راجع به این موضوع با هم گفتگو میکردند،یکی از جوانها راه خودش را کج کرد و بطرف من آمد ،اول او را نشناختم .اما وقتی خودش را معرفی کرد ،بیاد آوردم که چند ماه پیش ،در یکی از همایش های هیئت کوهنوردی با او آشنا شده بودم.
فرصت رو غنیمت شمرده و بی مقدمه از او پرسیدم : با کدام باشگاه هستید و مربی شما کیه؟
جواب داد:ما همه عضو یک باشگاه تازه تاسیس به نام ......به مربی گری آقای .....هستیم .
امروز ساعت هفت از شهر حرکت کردیم و سریع قله رو«« زدیم»» و صبحانه رو هم خوردیم و حالا داریم برمیگردیم .
هنوز میخواستم چند سوال دیگه از او بپرسم که یکی از بچه های گروهشون صداش کرد و او هم بعد از خدا حافظی بطرف آنها حرکت کرد.
حاج ماشاالله که متوجه صحبت من با یکی از جوانها شده بود رو به من کرد و گفت :خوب آقا سید ،این حرفه ای ها کی بودن که با این همه ساز و برگ برای صعود قله ای که ما سی سال پیش با زیر شلواری (بیژامه) و دمپایی صعود کردیم ،آمده بودند؟
ادامه دارد........
#سیدمحمد_حجازی
@KoohGram
@Kooh_O_Vaje
@cafekohneveshte

1.6K views03:22