ایران، ایرانی و زبان فارسی از نگاه علامه اقبال لاهوری
دکتر محمد بقایی (ماکان)
از همین مختصر که گفته آمد میتوان دریافت که اقبال، شیفته و شیدای ایران است. نام ایران برای او قداستی همپایه و همتراز نامهای متبرک و مقدس دارد. او جان خود را با جان مردم ایران در پیوند میبیند. ایران، ناحیتی از آرمانشهر اقبال است. آرزویش در آخرین روزهای زندگی این بوده که دو سرزمین را ببیند. یکی مدینه و دیگری ایران.
لالهی وجودش را پروردهی فرهنگ بوستانی بهنام ایران میداند و از همینرو جانش را با روح این بوستان در پیوند میبیند:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما / ای جوانان عجم! جان من و جان شما
گرد من حلقه زنید، ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
اقبال در سرودههای خود برای ذکر مثال و دلیل از پدیدههای طبیعی ایران بسیار استفاده کرده است و حتا برخی از آنها را بهعنوان نماد بهکار برده است. در جاویدنامه که منظومهیی است به سبک «ارداویرافنامه»، «الغفران» و «کمدی الاهی»، خود را «زندهرود» مینامد و مولوی، دلیل راه او در این معراجنامه است. شخصیتهای معروف این منظومه که به همراه مولوی با آنها دیدار میکند و به بررسی اندیشهشان میپردازد غالباً ایرانی هستند که در مجموع، نشان از تعلقخاطر او به ایران دارد. وقتی میخواهد از استواری و صلابت مثال بیاورد از الوند و بیستون سخن میگوید:
زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد / غبار ماست که بر دوش او گران بوده است
اینکه اقبال همهی وجودش ایران را فریاد میکند؛ اینکه همهی هستونیستش بوی ایران را میدهد؛ اینکه عشق به ایران؛ آتش به همه رختوپختش درافکنده؛ اینکه در کنار هیمالیای آسمانسای از شکوه و استواری دماوند و الوند سخن ساز میکند؛ اینکه از کنار گنگ عظیم از زایندهرود «سخن تازه» میزند و آن را بارزترین شاهد طبیعی در اثبات «خودی» میداند:
ای خوش آن جوی تنکمایه که از ذوق خودی / در دل خاک فرورفت و به دریا نرسید؛
اینکه از شهرهای کوچک ایران مانند خوانسار و کاشان سخن میگوید؛ اینکه خود را در ارتباط با مردم ایران، یک روح در دو قالب میبیند؛ اینکه پایاننامه دکترای خویش را به «سیر فلسفه در ایران» اختصاص میدهد؛ اینکه آرزوی تعالی این سرزمین را در دل میپروراند؛ دلیلش را باید در همین خاک تربتگونه جست: خاکی که در هر قدمش، مردمک چشم نگاری اندیشمند است که نهمار دانش و فرهنگ بوده؛همانها که این خاک را بهنظر و با بینش والایشان در طول تاریخ چندهزار سالهاش کیمیا کردهاند. از پدیدآورندگان زند و پازند گرفته تا تفسیرالمیزان، از باربد و نکیسا گرفته تا ابوالحسن صبا و روحالله خالقی، از مانی گرفته تا کمالالملک، از معابد آناهیتا گرفته تا مساجدی که شکوهشان به گنبد آسمان پهلو میزنند، از خداینامکها گرفته تا «آخر شاهنامه». بیجهت نیست که اقبال، همانند شیخ اشراق، به کل این فرهنگ میاندیشد و آن را مورد ستایش قرار میدهد.
شیفتگی او به ایران و آگاهی وی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین، چندان زیاد است که نمیتوان او را غیرایرانی دانست. حقیقت را بخواهیم اقبال را به دو دلیل میتوان ایرانی بهشمار آورد. نخست اینکه ایرانی بودن به پوست و گوشت و شناسنامه نیست. ایبسا کسانی که همهی این شرایط را دارند ولی نمیتوان آنها را ایرانی دانست. از این کسان در اطرافمان فراواناند که نیازی به ذکر مثال نیست. اولین شرط برای ایرانی بودن هر کسی، این است که دارای روح ایرانی باشد؛ روحی که در مقطع خاصی از تاریخ دیرپای این سرزمین شکل نگرفته باشد. صاحب چنین روحی همانند سهروردی مفتخر است به اینکه پیش از آنکه از حجاز خبر آورند که «الله نور السموات و الارض»، نیاکانش آن را میدانستند و به آن باور داشتند. آنکه دارای چنین روحی است همانند اقبال، شیفتهی کل فرهنگ برآمده از این خاک میشود و اگر شیخ، حکمتالاشراق را مینویسد و حکمت خسروانی را مطرح میسازد، اقبال، سیر فلسفه در ایران را از بامداد تاریخ این کشور آغاز میکند تا ثابت شود که همانندان غزالی و ابنسینا و فارابی، نتیجهی طبیعی یک جریان اصیل سیال هستند. بنابراین اگر این عامل یعنی «روح ایرانی داشتن» در کسی نباشد، عوامل جسمانی و محیطی و اسنادی نمیتوانند دلیلی بر ایرانی بودنش باشند. تعلق جسمانی و نسب بردن، عوامل ثانوی هستند.
حاصل سخن اینکه اقبال، جسمش پاکستانی ولی روحش، ایرانی است. او واله و شیدای ایران بود. نام او، اعتلای نام برای خوانندگان آثارش در سراسر جهان یادآور نام ایران است؛ آرزوهای او آرزوهای ماست؛ زبان او زبان ماست؛ او با ما همدل و همزبان است؛ گسترانندهی زبانی است که در این سرزمین قوام یافته و فرهنگی که از این خاک سربرآورده.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iranzamin/11428-iran-eghbal-lahori.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر محمد بقایی (ماکان)
از همین مختصر که گفته آمد میتوان دریافت که اقبال، شیفته و شیدای ایران است. نام ایران برای او قداستی همپایه و همتراز نامهای متبرک و مقدس دارد. او جان خود را با جان مردم ایران در پیوند میبیند. ایران، ناحیتی از آرمانشهر اقبال است. آرزویش در آخرین روزهای زندگی این بوده که دو سرزمین را ببیند. یکی مدینه و دیگری ایران.
لالهی وجودش را پروردهی فرهنگ بوستانی بهنام ایران میداند و از همینرو جانش را با روح این بوستان در پیوند میبیند:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما / ای جوانان عجم! جان من و جان شما
گرد من حلقه زنید، ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه دارم از نیاکان شما
اقبال در سرودههای خود برای ذکر مثال و دلیل از پدیدههای طبیعی ایران بسیار استفاده کرده است و حتا برخی از آنها را بهعنوان نماد بهکار برده است. در جاویدنامه که منظومهیی است به سبک «ارداویرافنامه»، «الغفران» و «کمدی الاهی»، خود را «زندهرود» مینامد و مولوی، دلیل راه او در این معراجنامه است. شخصیتهای معروف این منظومه که به همراه مولوی با آنها دیدار میکند و به بررسی اندیشهشان میپردازد غالباً ایرانی هستند که در مجموع، نشان از تعلقخاطر او به ایران دارد. وقتی میخواهد از استواری و صلابت مثال بیاورد از الوند و بیستون سخن میگوید:
زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد / غبار ماست که بر دوش او گران بوده است
اینکه اقبال همهی وجودش ایران را فریاد میکند؛ اینکه همهی هستونیستش بوی ایران را میدهد؛ اینکه عشق به ایران؛ آتش به همه رختوپختش درافکنده؛ اینکه در کنار هیمالیای آسمانسای از شکوه و استواری دماوند و الوند سخن ساز میکند؛ اینکه از کنار گنگ عظیم از زایندهرود «سخن تازه» میزند و آن را بارزترین شاهد طبیعی در اثبات «خودی» میداند:
ای خوش آن جوی تنکمایه که از ذوق خودی / در دل خاک فرورفت و به دریا نرسید؛
اینکه از شهرهای کوچک ایران مانند خوانسار و کاشان سخن میگوید؛ اینکه خود را در ارتباط با مردم ایران، یک روح در دو قالب میبیند؛ اینکه پایاننامه دکترای خویش را به «سیر فلسفه در ایران» اختصاص میدهد؛ اینکه آرزوی تعالی این سرزمین را در دل میپروراند؛ دلیلش را باید در همین خاک تربتگونه جست: خاکی که در هر قدمش، مردمک چشم نگاری اندیشمند است که نهمار دانش و فرهنگ بوده؛همانها که این خاک را بهنظر و با بینش والایشان در طول تاریخ چندهزار سالهاش کیمیا کردهاند. از پدیدآورندگان زند و پازند گرفته تا تفسیرالمیزان، از باربد و نکیسا گرفته تا ابوالحسن صبا و روحالله خالقی، از مانی گرفته تا کمالالملک، از معابد آناهیتا گرفته تا مساجدی که شکوهشان به گنبد آسمان پهلو میزنند، از خداینامکها گرفته تا «آخر شاهنامه». بیجهت نیست که اقبال، همانند شیخ اشراق، به کل این فرهنگ میاندیشد و آن را مورد ستایش قرار میدهد.
شیفتگی او به ایران و آگاهی وی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین، چندان زیاد است که نمیتوان او را غیرایرانی دانست. حقیقت را بخواهیم اقبال را به دو دلیل میتوان ایرانی بهشمار آورد. نخست اینکه ایرانی بودن به پوست و گوشت و شناسنامه نیست. ایبسا کسانی که همهی این شرایط را دارند ولی نمیتوان آنها را ایرانی دانست. از این کسان در اطرافمان فراواناند که نیازی به ذکر مثال نیست. اولین شرط برای ایرانی بودن هر کسی، این است که دارای روح ایرانی باشد؛ روحی که در مقطع خاصی از تاریخ دیرپای این سرزمین شکل نگرفته باشد. صاحب چنین روحی همانند سهروردی مفتخر است به اینکه پیش از آنکه از حجاز خبر آورند که «الله نور السموات و الارض»، نیاکانش آن را میدانستند و به آن باور داشتند. آنکه دارای چنین روحی است همانند اقبال، شیفتهی کل فرهنگ برآمده از این خاک میشود و اگر شیخ، حکمتالاشراق را مینویسد و حکمت خسروانی را مطرح میسازد، اقبال، سیر فلسفه در ایران را از بامداد تاریخ این کشور آغاز میکند تا ثابت شود که همانندان غزالی و ابنسینا و فارابی، نتیجهی طبیعی یک جریان اصیل سیال هستند. بنابراین اگر این عامل یعنی «روح ایرانی داشتن» در کسی نباشد، عوامل جسمانی و محیطی و اسنادی نمیتوانند دلیلی بر ایرانی بودنش باشند. تعلق جسمانی و نسب بردن، عوامل ثانوی هستند.
حاصل سخن اینکه اقبال، جسمش پاکستانی ولی روحش، ایرانی است. او واله و شیدای ایران بود. نام او، اعتلای نام برای خوانندگان آثارش در سراسر جهان یادآور نام ایران است؛ آرزوهای او آرزوهای ماست؛ زبان او زبان ماست؛ او با ما همدل و همزبان است؛ گسترانندهی زبانی است که در این سرزمین قوام یافته و فرهنگی که از این خاک سربرآورده.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iranzamin/11428-iran-eghbal-lahori.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسمالله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زندهباد مصدق.
@iranboom_ir
@iranboom_ir
آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسمالله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زندهباد مصدق.
@iranboom_ir
@iranboom_ir
روزي که دکتر فاطمي تيرباران شد...
دکتر کیهانی زاده
دكتر حسين فاطمي روزنامه نگار و وزير امورخارجه دولت دكتر مصدق، 19 آبان 1333 تير باران شد. وي كه محكوميتش چند روز پيش از اين تاييد شده بود هنگام اعدام 34 ساله بود. حكم دادگاه نظامي پس از تاييد و امضاي شاه به اجرا درآمد.
دكتر فاطمي در 1299 در نائين اصفهان به دنيا آمده بود و پدر و پدر مادرش روحاني بودند. وي كار روزنامه نگاري را با نوشتن مطلب براي نشريه برادرش آغاز كرده بود و در سال 1328 پس از تاسيس جبهه ملي به آن پيوسته و مورد توجه دكتر مصدق قرار گرفته بود. فاطمي سپس با انتشار«باختر امروز»آن را عملا به صورت روزنامه ناشر افكار جبهه ملي درآورده و در دوره هفدهم،از تهران به نماينگي مجلس انتخاب شده بود. در بهمن ماه 1330 درمراسم پنجمين سال مرگ محمد مسعود ناشر« مرد امروز»كه در خيابان اكباتان به قتل رسيده بود هدف گلوله مهدي عبدخدايي 14 ساله و عضو گروه فدائيان اسلام قرار گرفته و مجروح شده بود.
دكتر فاطمي كه از خارج دكترا گرفته بود پس از مدتي كه دستيار دكتر مصدق بود به سمت وزير امور خارجه ايران منصوب شده بود. وي خروج شاه از كشور در مرداد ماه 1332 را به دليل اين كه قبلا شوراي سلطنت را تشكيل نداده بود و نيز بدون برنامه از پيش تنظيم و اعلام شده وطن را ترك كرده بود«فرار»اعلام داشت و به سفارتخانه ها دستور داد كه با او تماس نگيرند.
فاطمي 25 مرداد 1332 در كودتاي مقدماتي سرهنگ نصيري (بعدا ارتشبد و پس از انقلاب اعدام شد) دستگير اما موفق به فرار شد. روز 28 مرداد در خانه دكتر مصدق بود.
پس از محاصره شدن خانه، از آنجا فرار كرد و پنهان شد و تا اسفند همان سال كه در خانه اي در كوچه رضائيه در ميدان تجريش دستگير شد. همسايه آن خانه به تصور اين كه يك توده اي ريش گذارده و خود را به بيماري زده و در آنجا پنهان گرديده جريان را اطلاع داد و ماموران فاطمي را گرفتند و به فرمانداري نظامي بردند.
محاكمه دكتر فاطمي غيرعلني انجام گرفت و كسي جز اعضاي محكمه نتوانست حرفهاي او را بشنود. شاه با فرجامخواهي دكتر فاطمي موافقت نكرد، درخواست روحانيون و بزرگان اصفهان را هم در دادن يك درجه تخفيف به او نپذيرفت و سحرگاه 19 آبان 1333 در ميدان تير لشكر دو زرهي به جوخه اعدام سپرده شد و «تيرباران» گرديد.
/ تاربرگ امروز در تاریخ
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر کیهانی زاده
دكتر حسين فاطمي روزنامه نگار و وزير امورخارجه دولت دكتر مصدق، 19 آبان 1333 تير باران شد. وي كه محكوميتش چند روز پيش از اين تاييد شده بود هنگام اعدام 34 ساله بود. حكم دادگاه نظامي پس از تاييد و امضاي شاه به اجرا درآمد.
دكتر فاطمي در 1299 در نائين اصفهان به دنيا آمده بود و پدر و پدر مادرش روحاني بودند. وي كار روزنامه نگاري را با نوشتن مطلب براي نشريه برادرش آغاز كرده بود و در سال 1328 پس از تاسيس جبهه ملي به آن پيوسته و مورد توجه دكتر مصدق قرار گرفته بود. فاطمي سپس با انتشار«باختر امروز»آن را عملا به صورت روزنامه ناشر افكار جبهه ملي درآورده و در دوره هفدهم،از تهران به نماينگي مجلس انتخاب شده بود. در بهمن ماه 1330 درمراسم پنجمين سال مرگ محمد مسعود ناشر« مرد امروز»كه در خيابان اكباتان به قتل رسيده بود هدف گلوله مهدي عبدخدايي 14 ساله و عضو گروه فدائيان اسلام قرار گرفته و مجروح شده بود.
دكتر فاطمي كه از خارج دكترا گرفته بود پس از مدتي كه دستيار دكتر مصدق بود به سمت وزير امور خارجه ايران منصوب شده بود. وي خروج شاه از كشور در مرداد ماه 1332 را به دليل اين كه قبلا شوراي سلطنت را تشكيل نداده بود و نيز بدون برنامه از پيش تنظيم و اعلام شده وطن را ترك كرده بود«فرار»اعلام داشت و به سفارتخانه ها دستور داد كه با او تماس نگيرند.
فاطمي 25 مرداد 1332 در كودتاي مقدماتي سرهنگ نصيري (بعدا ارتشبد و پس از انقلاب اعدام شد) دستگير اما موفق به فرار شد. روز 28 مرداد در خانه دكتر مصدق بود.
پس از محاصره شدن خانه، از آنجا فرار كرد و پنهان شد و تا اسفند همان سال كه در خانه اي در كوچه رضائيه در ميدان تجريش دستگير شد. همسايه آن خانه به تصور اين كه يك توده اي ريش گذارده و خود را به بيماري زده و در آنجا پنهان گرديده جريان را اطلاع داد و ماموران فاطمي را گرفتند و به فرمانداري نظامي بردند.
محاكمه دكتر فاطمي غيرعلني انجام گرفت و كسي جز اعضاي محكمه نتوانست حرفهاي او را بشنود. شاه با فرجامخواهي دكتر فاطمي موافقت نكرد، درخواست روحانيون و بزرگان اصفهان را هم در دادن يك درجه تخفيف به او نپذيرفت و سحرگاه 19 آبان 1333 در ميدان تير لشكر دو زرهي به جوخه اعدام سپرده شد و «تيرباران» گرديد.
/ تاربرگ امروز در تاریخ
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Telegram
ایران بوم
نگرشی بر تاریخ و فرهنگ ایران زمین
www.iranboom.ir
www.iranboom.ir
نوزدهم آبان سالروز شهادت دکتر سید حسین فاطمی، اسطورۀ مقاومت و میهندوستی است.
یادش گرامی باد آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسمالله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زندهباد مصدق.
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14523-dr-hossein-fatemi.html
بابک زمانه، #دکتر_سید_حسین_فاطمی
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10781-babak-zamane-dr-fatemi.html
آزاده، وفادار، میهن پرست تاریخ
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3629-azadeh-vafadar-mihanparast-tarikh.html
#دکتر_حسین_فاطمی ؛ روزنامه نگارِ سیاستمدار
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3742-dr-hosein-fatemi-roznamegar-siasatmadar.html
دکتر #سید_حسین_فاطمی - مردی که سه بار در خون خود غلطید
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/12825-dr-hoeein-fatemi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
#فاطمی #دکتر_مصدق #مصدق #دکتر_محمد_مصدق
یادش گرامی باد آخرین جمله شادروان فاطمی چنین بود: بسمالله الرحمن الرحیم، پاینده ایران... و زندهباد مصدق.
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14523-dr-hossein-fatemi.html
بابک زمانه، #دکتر_سید_حسین_فاطمی
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10781-babak-zamane-dr-fatemi.html
آزاده، وفادار، میهن پرست تاریخ
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3629-azadeh-vafadar-mihanparast-tarikh.html
#دکتر_حسین_فاطمی ؛ روزنامه نگارِ سیاستمدار
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3742-dr-hosein-fatemi-roznamegar-siasatmadar.html
دکتر #سید_حسین_فاطمی - مردی که سه بار در خون خود غلطید
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/12825-dr-hoeein-fatemi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
#فاطمی #دکتر_مصدق #مصدق #دکتر_محمد_مصدق
در صورت عدم رسیدگی فوری؛ کعبه زرتشت از هم میپاشد
https://www.mehrnews.com/news/6278187/
تعیین عرصه و حریم تپه ساسانی دشت قزوین نیمهکاره ماند
https://www.isna.ir/news/1403081612293/
کشف تازه باستانشناسان در دشت مشهد
https://www.isna.ir/news/1403081511077/
بازگشت باستانشناسان به چشمه علی ری پس از ۳ دهه
https://www.isna.ir/news/1403081410766/
لرزه بر اندام گوردخمه میمند با لودرها و بیل های مکانیکی
https://www.yjc.ir/fa/news/8860647/
حریم میراث جهانی تخت جمشید شکسته شد!
https://www.mehrganaria.ir/Maghale_View.aspx?Code=20900
«جنگل ابر شاهرود» گوهری در میان میراث جهانی هیرکانی
https://www.mehrnews.com/news/6273818/
آیا پروژه «بام ری» با دهها هکتار عرصه تاریخی اثر ملی «کوه نقارهخانه» را میبلعد؟! / 118 برج ـ آرامگاه گورستان تاریخی زیرین در خطر
https://www.ilna.ir/fa/tiny/news-1551160
وقتی شعر خوشنویسی را جاودانه میکند/نگاهی به نسخه خطی صراط السطور
https://www.mehrnews.com/news/6279480/
درخواست فعالان میراث فرهنگی برای ثبت ملی و کاوش باستان شناسی قلعه تاریخی کوشمغان
https://www.ilna.ir/fa/tiny/news-1549034
تعداد دقیق دستکندها در کشور قابل شناسایی نیست
https://www.mehrnews.com/news/6278802/
فرزین غفوری شاهنامهپژوه و ساسانیشناس درگذشت
https://amordadnews.com/230344/
@iranboom_ir
https://www.mehrnews.com/news/6278187/
تعیین عرصه و حریم تپه ساسانی دشت قزوین نیمهکاره ماند
https://www.isna.ir/news/1403081612293/
کشف تازه باستانشناسان در دشت مشهد
https://www.isna.ir/news/1403081511077/
بازگشت باستانشناسان به چشمه علی ری پس از ۳ دهه
https://www.isna.ir/news/1403081410766/
لرزه بر اندام گوردخمه میمند با لودرها و بیل های مکانیکی
https://www.yjc.ir/fa/news/8860647/
حریم میراث جهانی تخت جمشید شکسته شد!
https://www.mehrganaria.ir/Maghale_View.aspx?Code=20900
«جنگل ابر شاهرود» گوهری در میان میراث جهانی هیرکانی
https://www.mehrnews.com/news/6273818/
آیا پروژه «بام ری» با دهها هکتار عرصه تاریخی اثر ملی «کوه نقارهخانه» را میبلعد؟! / 118 برج ـ آرامگاه گورستان تاریخی زیرین در خطر
https://www.ilna.ir/fa/tiny/news-1551160
وقتی شعر خوشنویسی را جاودانه میکند/نگاهی به نسخه خطی صراط السطور
https://www.mehrnews.com/news/6279480/
درخواست فعالان میراث فرهنگی برای ثبت ملی و کاوش باستان شناسی قلعه تاریخی کوشمغان
https://www.ilna.ir/fa/tiny/news-1549034
تعداد دقیق دستکندها در کشور قابل شناسایی نیست
https://www.mehrnews.com/news/6278802/
فرزین غفوری شاهنامهپژوه و ساسانیشناس درگذشت
https://amordadnews.com/230344/
@iranboom_ir
بابک زمانه، دکتر سید حسین فاطمی
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10781-babak-zamane-dr-fatemi.html
سپیده دم 19 آبان 1333 شلیکهای پی در پی دژخیمان استبداد آخرین فریاد یک گلوی حق گو را خاموش میکند. پاینده ایران – یا مرگ یا آزادی این آخرین واژه هایی بود که بابک زمانه بیان داشت.
بنا نیست در اینجا تاریخ این تراژدی ملی بیان شود چون دراین باره هر سال بدین مناسبت بارها و بارها دوستداران و هوادران این مرد بزرگ میگویند و می نویسند. خواستم نوشتارم فراتر از بازگویی یک تاریخ تراژیک باشد. تاریخی که سر نوشت ملتی را برای سالها به قهقرای استبداد به دست دربار پهلوی کشاند.
حسین فاطمی بی گمان نامش در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران جاودانه شده است اما درباره فاطمی یک واقیعت وجود دارد وآن اینکه بزرگی این مرد همواره در سایه بزرگی دکتر محمد مصدق آنگونه که باید دیده و شناخته نشده است. دکتر مصدق اگر چه یک سیاستمدار میهن پرست و خردمند و دموکرات بود اما آیا بدون رشادت های فاطمی و شجاعت های مثال زدنی او می توانست جنبش ملی شدن نفت رابه پیروزی برساند؟
امروزه بعد ازچند دهه هنوزآنگونه که شایسته شخصیت حسین فاطمی است به ابعاد مبارزات این مرد پرداخته نشده است. مردی که با ابزار و سلاح قلم و نطق های آتشین می توانست ملتی را به حرکت و مبارزه وا دارد و به سر منشاء اصلی همهٔ مشکلات ملت یعنی دربار و سفارت انگلیس اشاره نماید و عملا مبارزات ملت را در این راستا هدایت نماید. فاطمی به عنوان یک مبارز و نه سیاستمدار به باور من با اینکه پست وزارت امور خارجه را بر عهده داشت هیچگاه درگیر پارامترهای یک شخصیت سیاسی نشد و تا آخرین دم حیات تنها و تنها یک مبارزباقی ماند. دراین باره شاید عده ای خرده بگیرند که یک مبارز می تواند سیاستمدار هم باشد اما حقیقت این است که نگاه یک مبارز و یک سیاستمدار دو نگاه متفاوت به مقوله آزادی وآزدی خواهی، میهن و ملت است.
فاطمی توانست درهمگامی با ملت و شفاف بودن ودرمیان گذاشتن حقایق با ملتش و ارائه راهکارها و بیان مشکلات ملت را به صحنه مبارزات میدانی بکشاند و اکثریت خاموش راازبی تفاوتی به تاثیرگذاری درسرنوشت کشور هدایت نماید. تئوری مبارزاتی او یعنی بیان مشکلات با ملت و پرداختن به سر منشاء اصلی دشواری های کشور و رو در رو شدن با درباروآگاهی ملی ایرانیان بگذارد.
فاطمی را به جرات می توان در حوزه مبارزات مدنی یک تئورسین تمام عیار دانست که با هوشمندی این توانایی را داشت که از تمامی ابزارهای مدنی برای اهداف ملی بهره برداری کند . فاطمی حتا در حوزه روزنامه نگاری نیز مبدع روش نوینی بود . روزنامه که درآن دوران و در جامعه کم سواد و دانش ملت جایگاهی نداشت به یکباره توانست به عنوان مهمترین رکن مبارزات ملت ایران در بیاید . او این ابزار دموکراسی را به اعماق جامعه ایرانی برد و هر روز با نوشتن سر مقاله های تند وآتشین وافشا گرایانه درروزنامه باختر امروز ضمیر نا خودآگاه ملت تحت ستم را بیدار می نمود وآنها را وارد میدان مبارزه می کرد.
فاطمی در شماره یکمین سال انتشار روزنامه در این مورد مینویسد :
"دراین مدت یک سال هر روز که من چشم به روشنایی زندگی گشوده ام از وصف بدبختی و رنجهای اجتماع محروم ایران اندیشه های تازه ای در دماغ خویش یافته ام که در فرصت یکی دو ساعت آن اندیشه را در قالب کلمات و الفاظ بیرون آورده ضمن یادداشت اساسی آن روز به خوانندگان عرضه شده است.... چطور ممکن است تا دماغ و روح کسی به دردهای مردم خو نگیرد، تا ازهمه مصائب و بدبختی های جامعه با خبر نباشد و تا رنج و عذاب میلیون ها برهنه تراخمی و علفخوار بینوا را حس نکند تا از ظلم و ستم گری فاسد ترین طبقات ممتازکه ننگ تاریخ چند هزار ساله ایران است بستوه نیاید مثل داغ دیده ها و مصیبت کشیده ها اینطور ناله و فریاد زاری کند؟ می گویند مرغ حق در کنار خرابه ها آنقدر ناله سر می دهد تا دل او به صورت خون بیرون می ریزد واز صدا می افتد. نصیب من نیز این شده است که هر روز در این ویرانه جغد نشین نفرین و ناله کنم."
این سطور را با دقت باید خواند .
آزاده، وفادار، میهن پرست تاریخ
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3629-azadeh-vafadar-mihanparast-tarikh.html
دکتر حسین فاطمی؛ روزنامه نگارِ سیاستمدار
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3742-dr-hosein-fatemi-roznamegar-siasatmadar.html
دکتر سید حسین فاطمی - مردی که سه بار در خون خود غلطید
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/12825-dr-hoeein-fatemi.html
19 آبان سالروز شهادت دکتر سید حسین فاطمی، این اسطورۀ مقاومت و میهندوستی گرامی باد
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14523-dr-hossein-fatemi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10781-babak-zamane-dr-fatemi.html
سپیده دم 19 آبان 1333 شلیکهای پی در پی دژخیمان استبداد آخرین فریاد یک گلوی حق گو را خاموش میکند. پاینده ایران – یا مرگ یا آزادی این آخرین واژه هایی بود که بابک زمانه بیان داشت.
بنا نیست در اینجا تاریخ این تراژدی ملی بیان شود چون دراین باره هر سال بدین مناسبت بارها و بارها دوستداران و هوادران این مرد بزرگ میگویند و می نویسند. خواستم نوشتارم فراتر از بازگویی یک تاریخ تراژیک باشد. تاریخی که سر نوشت ملتی را برای سالها به قهقرای استبداد به دست دربار پهلوی کشاند.
حسین فاطمی بی گمان نامش در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران جاودانه شده است اما درباره فاطمی یک واقیعت وجود دارد وآن اینکه بزرگی این مرد همواره در سایه بزرگی دکتر محمد مصدق آنگونه که باید دیده و شناخته نشده است. دکتر مصدق اگر چه یک سیاستمدار میهن پرست و خردمند و دموکرات بود اما آیا بدون رشادت های فاطمی و شجاعت های مثال زدنی او می توانست جنبش ملی شدن نفت رابه پیروزی برساند؟
امروزه بعد ازچند دهه هنوزآنگونه که شایسته شخصیت حسین فاطمی است به ابعاد مبارزات این مرد پرداخته نشده است. مردی که با ابزار و سلاح قلم و نطق های آتشین می توانست ملتی را به حرکت و مبارزه وا دارد و به سر منشاء اصلی همهٔ مشکلات ملت یعنی دربار و سفارت انگلیس اشاره نماید و عملا مبارزات ملت را در این راستا هدایت نماید. فاطمی به عنوان یک مبارز و نه سیاستمدار به باور من با اینکه پست وزارت امور خارجه را بر عهده داشت هیچگاه درگیر پارامترهای یک شخصیت سیاسی نشد و تا آخرین دم حیات تنها و تنها یک مبارزباقی ماند. دراین باره شاید عده ای خرده بگیرند که یک مبارز می تواند سیاستمدار هم باشد اما حقیقت این است که نگاه یک مبارز و یک سیاستمدار دو نگاه متفاوت به مقوله آزادی وآزدی خواهی، میهن و ملت است.
فاطمی توانست درهمگامی با ملت و شفاف بودن ودرمیان گذاشتن حقایق با ملتش و ارائه راهکارها و بیان مشکلات ملت را به صحنه مبارزات میدانی بکشاند و اکثریت خاموش راازبی تفاوتی به تاثیرگذاری درسرنوشت کشور هدایت نماید. تئوری مبارزاتی او یعنی بیان مشکلات با ملت و پرداختن به سر منشاء اصلی دشواری های کشور و رو در رو شدن با درباروآگاهی ملی ایرانیان بگذارد.
فاطمی را به جرات می توان در حوزه مبارزات مدنی یک تئورسین تمام عیار دانست که با هوشمندی این توانایی را داشت که از تمامی ابزارهای مدنی برای اهداف ملی بهره برداری کند . فاطمی حتا در حوزه روزنامه نگاری نیز مبدع روش نوینی بود . روزنامه که درآن دوران و در جامعه کم سواد و دانش ملت جایگاهی نداشت به یکباره توانست به عنوان مهمترین رکن مبارزات ملت ایران در بیاید . او این ابزار دموکراسی را به اعماق جامعه ایرانی برد و هر روز با نوشتن سر مقاله های تند وآتشین وافشا گرایانه درروزنامه باختر امروز ضمیر نا خودآگاه ملت تحت ستم را بیدار می نمود وآنها را وارد میدان مبارزه می کرد.
فاطمی در شماره یکمین سال انتشار روزنامه در این مورد مینویسد :
"دراین مدت یک سال هر روز که من چشم به روشنایی زندگی گشوده ام از وصف بدبختی و رنجهای اجتماع محروم ایران اندیشه های تازه ای در دماغ خویش یافته ام که در فرصت یکی دو ساعت آن اندیشه را در قالب کلمات و الفاظ بیرون آورده ضمن یادداشت اساسی آن روز به خوانندگان عرضه شده است.... چطور ممکن است تا دماغ و روح کسی به دردهای مردم خو نگیرد، تا ازهمه مصائب و بدبختی های جامعه با خبر نباشد و تا رنج و عذاب میلیون ها برهنه تراخمی و علفخوار بینوا را حس نکند تا از ظلم و ستم گری فاسد ترین طبقات ممتازکه ننگ تاریخ چند هزار ساله ایران است بستوه نیاید مثل داغ دیده ها و مصیبت کشیده ها اینطور ناله و فریاد زاری کند؟ می گویند مرغ حق در کنار خرابه ها آنقدر ناله سر می دهد تا دل او به صورت خون بیرون می ریزد واز صدا می افتد. نصیب من نیز این شده است که هر روز در این ویرانه جغد نشین نفرین و ناله کنم."
این سطور را با دقت باید خواند .
آزاده، وفادار، میهن پرست تاریخ
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3629-azadeh-vafadar-mihanparast-tarikh.html
دکتر حسین فاطمی؛ روزنامه نگارِ سیاستمدار
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/3742-dr-hosein-fatemi-roznamegar-siasatmadar.html
دکتر سید حسین فاطمی - مردی که سه بار در خون خود غلطید
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/12825-dr-hoeein-fatemi.html
19 آبان سالروز شهادت دکتر سید حسین فاطمی، این اسطورۀ مقاومت و میهندوستی گرامی باد
http://iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14523-dr-hossein-fatemi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
ساکنان محوطهی باستانی «شهداد» از چند هزار سال پیش به خانههای خود باز نگشتهاند
محوطهی باستانی شهداد که 60 کیلومتر وسعت دارد و در دل کویر لوت جای گرفته است، یکی از مهمترین شهرهای باستانی محسوب میشود که تاکنون، طی بیش از 10 فصل کاوش، باستانشناسان به بقایای معماری و اشیای باستانی بینظیری از هزاره سوم پیش از میلاد برخورد کردهاند.
«میرعابدین کابلی» سرپرست کاوشهای باستانشناسی شهداد، گفت: «در جریان آخرین کاوشها و بررسیهای باستانشناسی در شهداد متوجه شدیم ساکنان شهداد پنج هزار سال پیش به هنگام ترک این شهر، بسیاری از وسایل خود را در درون خانهها رها کردهاند و بعد، در خانههای خود را با گل پوشاندهاند.»
وی با اشاره به اینکه گل گرفتن در خانه و باقی گذاشتن وسایل درون آن، نشاندهندهی امید به بازگشت است، گفت: «با توجه به اینکه این محوطه با صبر و حوصله ترک شده است؛ به نظر میرسد که عواملی از نوع زلزله یا بدی شرایط اقتصادی و اجتماعی باعث ترک این شهر نبوده باشد، بلکه خشکسالی، دلیل اصلی ترک این شهر باستانی بوده است.»
شهر باستانی شهداد دارای محلههای مسکونی و بخشهای مختلف کارگاهی، گورستان و ... است. کاوشهای باستانشناسی در منطقهی مسکونی شهر نشان میدهد که این شهر از چندین محله تشکیل شده است. در هر یک از محلههای شهر، یکی از صنفها، مانند جواهرسازان، صنعتگران و کشاورزان زندگی میکردهاند. طی فصلهای مختلف فعالیت باستانشناسی در شهداد، تاکنون بیش از 300 گور باستانی مورد کاوش قرار گرفته است که در هر گور، زیورآلات، وسایل آرایش و اشیای بسیار زیادی که نشاندهنده اهمیت و ثروت این شهر است، به دست آمده است.
اما کشف و شناسایی علل اصلی ترک شهداد در روشن کردن تاریخ زندگی ساکنان این شهر از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
«کابلی» با اشاره به اینکه هنوز مشخص نیست ساکنان شهداد بعد از ترک این شهر، به کجا رفتهاند، در مورد اهمیت شناسایی علت ترک شهر گفت: «شناسایی علت اصلی ترک این شهر که تاکنون آثار بسیار مهمی از آن به دست آمده، نشاندهنده بخش مهمی از زندگی ساکنان این شهر و مهاجرت آنها به نقاط دیگر خواهد بود.»
شهر باستانی شهداد در نزدیکی شهرستان شهداد در استان کرمان جای گرفته است.
http://www.iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/824-sakenan-shahdad.html
@iranboom_ir
محوطهی باستانی شهداد که 60 کیلومتر وسعت دارد و در دل کویر لوت جای گرفته است، یکی از مهمترین شهرهای باستانی محسوب میشود که تاکنون، طی بیش از 10 فصل کاوش، باستانشناسان به بقایای معماری و اشیای باستانی بینظیری از هزاره سوم پیش از میلاد برخورد کردهاند.
«میرعابدین کابلی» سرپرست کاوشهای باستانشناسی شهداد، گفت: «در جریان آخرین کاوشها و بررسیهای باستانشناسی در شهداد متوجه شدیم ساکنان شهداد پنج هزار سال پیش به هنگام ترک این شهر، بسیاری از وسایل خود را در درون خانهها رها کردهاند و بعد، در خانههای خود را با گل پوشاندهاند.»
وی با اشاره به اینکه گل گرفتن در خانه و باقی گذاشتن وسایل درون آن، نشاندهندهی امید به بازگشت است، گفت: «با توجه به اینکه این محوطه با صبر و حوصله ترک شده است؛ به نظر میرسد که عواملی از نوع زلزله یا بدی شرایط اقتصادی و اجتماعی باعث ترک این شهر نبوده باشد، بلکه خشکسالی، دلیل اصلی ترک این شهر باستانی بوده است.»
شهر باستانی شهداد دارای محلههای مسکونی و بخشهای مختلف کارگاهی، گورستان و ... است. کاوشهای باستانشناسی در منطقهی مسکونی شهر نشان میدهد که این شهر از چندین محله تشکیل شده است. در هر یک از محلههای شهر، یکی از صنفها، مانند جواهرسازان، صنعتگران و کشاورزان زندگی میکردهاند. طی فصلهای مختلف فعالیت باستانشناسی در شهداد، تاکنون بیش از 300 گور باستانی مورد کاوش قرار گرفته است که در هر گور، زیورآلات، وسایل آرایش و اشیای بسیار زیادی که نشاندهنده اهمیت و ثروت این شهر است، به دست آمده است.
اما کشف و شناسایی علل اصلی ترک شهداد در روشن کردن تاریخ زندگی ساکنان این شهر از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.
«کابلی» با اشاره به اینکه هنوز مشخص نیست ساکنان شهداد بعد از ترک این شهر، به کجا رفتهاند، در مورد اهمیت شناسایی علت ترک شهر گفت: «شناسایی علت اصلی ترک این شهر که تاکنون آثار بسیار مهمی از آن به دست آمده، نشاندهنده بخش مهمی از زندگی ساکنان این شهر و مهاجرت آنها به نقاط دیگر خواهد بود.»
شهر باستانی شهداد در نزدیکی شهرستان شهداد در استان کرمان جای گرفته است.
http://www.iranboom.ir/tarikh/bastan-shenasi/824-sakenan-shahdad.html
@iranboom_ir
آشنایی با موزه و موزهداری
به طور کلی موزه به مجموعهای از آثار و اشیایی اتلاق میشود که در محل یا عمارتی نگهداری و در معرض نمایش گذاشته شوند. موزهها از معدود مراکز حافظ یادگاران نسل گذشته و در حقیقت فرزندان هنر و تاریخ هستند. هر یک از اشیاء داخل موزه در عین بی زبانی به هزار زبان سخن میگویند زیرا اسناد معتبری از هنر، فرهنگ و تاریخ را ارایه میدهند.
تاریخ تشکیل اولین موزه در ایران را باید در گنجینههای گرانبهایی که باستان شناسان به دست آوردهاند، جستجو کرد. ایرانیان برای رهایی از آسیب بیگانگان گاهی گنجینههای گرانبهایی مانند کلوزر، کلماکره و مجموعه سفالی آبگینه گرگان را درون چاهها و حفرهها پنهان میکردند.
بیشترین جلوه تاریخ موزهداری ایران را در ایجاد موزه ایران باستان باید جستجو کرد. این موزه با 2744 متر زیر بنا به دلیل قدمت اشیا، در زمره یکی از موزه های مادر دنیا محسوب میشود که در سال 1316 افتتاح شد. طراحی ساختمان این موزه به عهده آندره گدار فرانسوی بود و شکل ظاهری ساختمان الهام گرفته از طاق کسری انوشیروان ساسانی است.
این موزه در برگیرنده آثار مختلفی از هزاره ششم پیش از میلاد تا دوران مختلف اسلامی است که در دو طبقه به نمایش درآمده است. آثار و اشیاء به نمایش درآمده در موزه، آیینه تمام نمایی از فرهنگ، هنر،آداب و روسوم، باورها و اعتقادات گذشتگان و نیاکان ماست و آن را تنها پل ارتباطی بین گذشته،حال و آینده میتوان به شمار آورد.
موزه را نبایستی مکانی دانست که در آنجا صرفا" آثار تاریخی و باستانی به نمایش درمیآید، بلکه تمامی نمایشگاههای هنری، علمی، جانوری، پزشکی، نگارخانهها، کتابخانهها و بایگانیها و بیشتر بناهای تاریخی به نوعی موزه هستند.
هر شیئ و اثر به نمایش گذاشته شده در موزه یا نمایشگاه زبان حالی دارد و با بینندهاش ارتباط برقرار میکند با تعمق و تفکر میتوان زبان حال این آثار را دریافت و از دیدگاههای مختلف آن را بررسی نمود.
یکی از مهمترین وظایف یک موزه برقرار کردن ارتباط فرهنگی بازدید کننده با شیئ به نمایش درآمده است. در حقیقت باید کوشید تا همان ارتباط و حسی را که بین خالق یک اثر و خود وجود داشته به نوعی دیگر به بازدیدکنندگان منتقل نمود که این امری دور از دسترس نیست.
انواع موزهها:
موزهها را به شکلهای گوناگون طبقه بندی کردهاند، موزههای تاریخ و باستانشناسی، موزههای فضای باز، موزههای مردم شناسی، کاخ موزهها، موزههای علوم و تاریخی طبیعی، موزههای منطقهای (محلی)، موزههای سیار (گردشی)، پارک موزهها، موزههای سلاح (نظامی)، موزههای اندیشمندان (خانه هنرمندان).
موزه تاریخی و باستان شناسی:
•دید تاریخی دارند و بیانگر سلسله و دورههای تاریخی هستند . بیشتر این آثار بر اثر کاوشهای باستان شناسی به دست آمدهاند و بیانگر فرهنگ و تمدون گذشته و تلفیق کننده علم، هنر و دانش یک ملت هستند. چنین موزه هایی مادر نیز نامیده میشوند. موزه ملی ایران (ایران باستان)، موزه ملی ورسای در فرانسه و موزه تاریخ در واشینگتن از این نوع هستند.
موزه فضای باز:
•با ایجاد این نوع موزهها میتوان به معرفی یافتهها و دادههای مهم باستان شناسی کمک بزرگی نمود. زمان یکه یک کاوش علمی باستان شناسی منجر به نتایج مطلوب و کشف آثار ارزشمند غیر منقول میشود و قابل انتقال به موزهها نیست، با فراهم آوردن شرایط و امکانات لازم، مکان مورد نظر را جهت باز دید عموم مهیا مینمایند. این امر در اصطلاح به موزه فضای باز مشهور است. از جمله این موزه ها میتوان به تخت جمشید در شیراز و محوطه تاریخی هگمتانه در همدان اشاره نمود.
این موزهها در دیگر کشور ها مانند چین، یونان و برخی از کشور های اورپایی نیز معمول است. در استان خراسان محوطه تاریخ بندیان در گز که دارای گچ بری های بسیار زیبایی از دوره ساسانیان است و همچنین محوطه تاریخی شا یاخ نیشابور می توانند مکان مناسبی برای این امر باشند.
موزههای مردم شناسی:
•فرهنگ، آداب و رسوم، اعتقادات، پوشاک و سنن اجتماعی حاکم بر جامعه را نشان میدهند. موزه مردم شناسی تهران و حمام گنجعلی خان کرمان از این نوع هستند.
کاخ موزهها:
•بنا یا اثر تاریخی هستند که از گذشتگان به دست ما رسیده و بیانگر و ضعیت و نحوه زندگی صاحبان آن است. ممکن است در این بنا اشیای تاریخی و نیز آثار هنری از جمله نقاشی روی دیوار،گچ کاری و ... وجود داشته باشد. کاخ موزه ها معمولا" در مراکز حکومتی به وجود میآیند. هدف از تاسیس این موزه ها به نمایش گذاشتن اثر و بنای تاریخی و نیز عبرت آموزی است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/4000-ashenaei-moze-mouseion.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
به طور کلی موزه به مجموعهای از آثار و اشیایی اتلاق میشود که در محل یا عمارتی نگهداری و در معرض نمایش گذاشته شوند. موزهها از معدود مراکز حافظ یادگاران نسل گذشته و در حقیقت فرزندان هنر و تاریخ هستند. هر یک از اشیاء داخل موزه در عین بی زبانی به هزار زبان سخن میگویند زیرا اسناد معتبری از هنر، فرهنگ و تاریخ را ارایه میدهند.
تاریخ تشکیل اولین موزه در ایران را باید در گنجینههای گرانبهایی که باستان شناسان به دست آوردهاند، جستجو کرد. ایرانیان برای رهایی از آسیب بیگانگان گاهی گنجینههای گرانبهایی مانند کلوزر، کلماکره و مجموعه سفالی آبگینه گرگان را درون چاهها و حفرهها پنهان میکردند.
بیشترین جلوه تاریخ موزهداری ایران را در ایجاد موزه ایران باستان باید جستجو کرد. این موزه با 2744 متر زیر بنا به دلیل قدمت اشیا، در زمره یکی از موزه های مادر دنیا محسوب میشود که در سال 1316 افتتاح شد. طراحی ساختمان این موزه به عهده آندره گدار فرانسوی بود و شکل ظاهری ساختمان الهام گرفته از طاق کسری انوشیروان ساسانی است.
این موزه در برگیرنده آثار مختلفی از هزاره ششم پیش از میلاد تا دوران مختلف اسلامی است که در دو طبقه به نمایش درآمده است. آثار و اشیاء به نمایش درآمده در موزه، آیینه تمام نمایی از فرهنگ، هنر،آداب و روسوم، باورها و اعتقادات گذشتگان و نیاکان ماست و آن را تنها پل ارتباطی بین گذشته،حال و آینده میتوان به شمار آورد.
موزه را نبایستی مکانی دانست که در آنجا صرفا" آثار تاریخی و باستانی به نمایش درمیآید، بلکه تمامی نمایشگاههای هنری، علمی، جانوری، پزشکی، نگارخانهها، کتابخانهها و بایگانیها و بیشتر بناهای تاریخی به نوعی موزه هستند.
هر شیئ و اثر به نمایش گذاشته شده در موزه یا نمایشگاه زبان حالی دارد و با بینندهاش ارتباط برقرار میکند با تعمق و تفکر میتوان زبان حال این آثار را دریافت و از دیدگاههای مختلف آن را بررسی نمود.
یکی از مهمترین وظایف یک موزه برقرار کردن ارتباط فرهنگی بازدید کننده با شیئ به نمایش درآمده است. در حقیقت باید کوشید تا همان ارتباط و حسی را که بین خالق یک اثر و خود وجود داشته به نوعی دیگر به بازدیدکنندگان منتقل نمود که این امری دور از دسترس نیست.
انواع موزهها:
موزهها را به شکلهای گوناگون طبقه بندی کردهاند، موزههای تاریخ و باستانشناسی، موزههای فضای باز، موزههای مردم شناسی، کاخ موزهها، موزههای علوم و تاریخی طبیعی، موزههای منطقهای (محلی)، موزههای سیار (گردشی)، پارک موزهها، موزههای سلاح (نظامی)، موزههای اندیشمندان (خانه هنرمندان).
موزه تاریخی و باستان شناسی:
•دید تاریخی دارند و بیانگر سلسله و دورههای تاریخی هستند . بیشتر این آثار بر اثر کاوشهای باستان شناسی به دست آمدهاند و بیانگر فرهنگ و تمدون گذشته و تلفیق کننده علم، هنر و دانش یک ملت هستند. چنین موزه هایی مادر نیز نامیده میشوند. موزه ملی ایران (ایران باستان)، موزه ملی ورسای در فرانسه و موزه تاریخ در واشینگتن از این نوع هستند.
موزه فضای باز:
•با ایجاد این نوع موزهها میتوان به معرفی یافتهها و دادههای مهم باستان شناسی کمک بزرگی نمود. زمان یکه یک کاوش علمی باستان شناسی منجر به نتایج مطلوب و کشف آثار ارزشمند غیر منقول میشود و قابل انتقال به موزهها نیست، با فراهم آوردن شرایط و امکانات لازم، مکان مورد نظر را جهت باز دید عموم مهیا مینمایند. این امر در اصطلاح به موزه فضای باز مشهور است. از جمله این موزه ها میتوان به تخت جمشید در شیراز و محوطه تاریخی هگمتانه در همدان اشاره نمود.
این موزهها در دیگر کشور ها مانند چین، یونان و برخی از کشور های اورپایی نیز معمول است. در استان خراسان محوطه تاریخ بندیان در گز که دارای گچ بری های بسیار زیبایی از دوره ساسانیان است و همچنین محوطه تاریخی شا یاخ نیشابور می توانند مکان مناسبی برای این امر باشند.
موزههای مردم شناسی:
•فرهنگ، آداب و رسوم، اعتقادات، پوشاک و سنن اجتماعی حاکم بر جامعه را نشان میدهند. موزه مردم شناسی تهران و حمام گنجعلی خان کرمان از این نوع هستند.
کاخ موزهها:
•بنا یا اثر تاریخی هستند که از گذشتگان به دست ما رسیده و بیانگر و ضعیت و نحوه زندگی صاحبان آن است. ممکن است در این بنا اشیای تاریخی و نیز آثار هنری از جمله نقاشی روی دیوار،گچ کاری و ... وجود داشته باشد. کاخ موزه ها معمولا" در مراکز حکومتی به وجود میآیند. هدف از تاسیس این موزه ها به نمایش گذاشتن اثر و بنای تاریخی و نیز عبرت آموزی است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/yademan-ha/4000-ashenaei-moze-mouseion.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یادداشت ـ جیرهبندی رسمی برق
دکتر هوشنگ طالع
دولت "... فاق " اولین چشمروشنی را در قالب جیرهبندی برق ، بستهبندی شده ، پیشکش مردم و به ویژه به آنانی که " به این رای دادند تا آن نیاید " کرد .
اطلاعیه شرکت توانیر درخصوص برنامه قطع برق
🔹شرکت توانیر: با توجه به شروع فصل سرما وافزایش مصرف گاز در بخش خانگی و محدودیت تامین سوخت گاز نیروگاهها و مطابق تصمیمات اتخاذ شده مبنی بر عدم مصرف مازوت در برخی از نیروگاهها، مشترکان میتوانند جهت اطلاع از برنامه زمانبندی اعمال محدودیت برق به سایت شرکت توزیع نیروی برق مربوطه یا سامانه برق من مراجعه نمایند .
یکی از خبرگزاریها ، به این اقدام واکنش نشان داد و با گذاردن عکس یک بانوی خندان ، نوشت :
✅✅ برق کشور قراره منظم قطع بشه
ولی خدا رو شکر آیفون سری ۱۴ به بعد ریجستر شد !
حالا با نور گوشی آیفون میتونیم تمام خونه رو راحت ببینیم .
البته پس از جیرهبندی برق ، جیرهبندی آب ، گاز و ... در پیش است تا مردم به وفاق کامل برسند ؟!
یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳ ( ماه کورش بزرگ )
@iranboom_ir
دکتر هوشنگ طالع
دولت "... فاق " اولین چشمروشنی را در قالب جیرهبندی برق ، بستهبندی شده ، پیشکش مردم و به ویژه به آنانی که " به این رای دادند تا آن نیاید " کرد .
اطلاعیه شرکت توانیر درخصوص برنامه قطع برق
🔹شرکت توانیر: با توجه به شروع فصل سرما وافزایش مصرف گاز در بخش خانگی و محدودیت تامین سوخت گاز نیروگاهها و مطابق تصمیمات اتخاذ شده مبنی بر عدم مصرف مازوت در برخی از نیروگاهها، مشترکان میتوانند جهت اطلاع از برنامه زمانبندی اعمال محدودیت برق به سایت شرکت توزیع نیروی برق مربوطه یا سامانه برق من مراجعه نمایند .
یکی از خبرگزاریها ، به این اقدام واکنش نشان داد و با گذاردن عکس یک بانوی خندان ، نوشت :
✅✅ برق کشور قراره منظم قطع بشه
ولی خدا رو شکر آیفون سری ۱۴ به بعد ریجستر شد !
حالا با نور گوشی آیفون میتونیم تمام خونه رو راحت ببینیم .
البته پس از جیرهبندی برق ، جیرهبندی آب ، گاز و ... در پیش است تا مردم به وفاق کامل برسند ؟!
یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳ ( ماه کورش بزرگ )
@iranboom_ir
بوشهر مأمن گور دختر، بنایی شبیه به آرامگاه کوروش بزرگ
نصرالله ابراهیمی
پس از عبور از شهر برازجان و دالکی در مسیر جاده برازجان – شیراز و تقریبا 200 متر بعد از ایست و بازرسی و در کنار پل نمازی سه راهیای وجود دارد که به شهر تنگ ارم منتهی میشود. در جنوب شهر تنگ ارم و جاده ارتباطی که به بوشکان ختم میشود نیز سه راهی دیگری وجود دارد که به سمت شرق و از روستاهای موردخیر، کنارسیاه و کفتار و عبور کرده و پس از گذر راه پرپیچ و خم و صعبالعبور وارد جلگه بزپر میشود که از جبهه شرق آن نیز به جلگه سرمشهد منتهی میشود، جایی در استان بوشهر که مامن بنای تاریخی گور دختر است.
پیشینیه تحقیقات و مطالعات بنای گور دختر
«پروفسور ریچارد نلسون فرای» نخستین نویسندهای بود که به وجود چنین اثری در دشت بسپر پی برد. وی در سال 1948 (1327 هجری خورشیدی) از ناحیه سرمشهد دیدن کرد و درباره آثار و نوشتههای ساسانی آن مطالب بسیار ارزندهای منتشر کرد. اما نتوانست خود آرامگاه بسپر را ببیند و یا مطالعه دقیقی درباره آن داشته باشد.
در سال 1950 (1329 هجری خورشیدی) «پروفسور والتر برنوهنینگ» به همراه «محمدتقی مصطفوی» به سر مشهد رفتند تا از نوشتههای ساسانی آن ناحیه قالبگیری کنند و از اهالی سر مشهد شنیدند که در نزدیکی آنجا یکی 2 اثر باستانی وجود دارد. اما به دلایلی نتوانستند از آن آثار دیدن کنند و به بازگویی آنچه شنیده بودند بسنده کردند.
در سال 1960 «پروفسور لوئی واندنبرگ» بلژیکی در تحقیقی بسیار ارزنده درباره شیوه ساختمانی و تاریخ تقریبی گور دختر سخن گفت و احتمال انتساب آن را به یکی از نخستین شاهان هخامنشی به میان آورد.
در همان سال «دیوید استروناخ» از گور دختر دیدن کرد و نظریه واندنبرگ در باب تاریخ تخمینی آن را پذیرفت. در سال 1966 «کارل نیلندر» با بررسی در ریخت و اندازه بستهای فلزی تخت جمشید و پاسارگاد و میزان به کار گرفته شدن انواع آنها در بناهای هخامنشی، توانست راهی برای تعیین تاریخ تقریبی پارهای از آن ساختمانها به دست آورد و بر مبنای همین تحقیق گور دختر را متعلق به سده پنجم پیش از میلاد دانست. نظریه وی را بسیاری از جمله استروناخ و شهبازی پذیرفتهاند.
در سالهای 1380 و 82 «علیاکبر سرفراز» بنای گور دختر و جلگه بزپر را مورد بررسی و شناسایی قرار داد و بنای گور دختر را متعلق به شاهان اولیه هخامنشی و کوروش اول پسر چیش پش و مقبره بالای آن را مربوط به همسر ایلامی وی میداند.
معماری بنای گور دختر
گور دختر بنایی است مستطیل شکل به بلندی 45/4 متر با بامی شیروانی شکل که از تخته سنگهای کرم رنگ بزرگ ساخته شده است. این بنا بر روی یک مصطبه سنگی بنا شده که زیرسازی اولیه و سکوسازی برای این بنا بوده است. شالوده اصلی آن شفتهریزی و شنهای رودخانهای است که مصطبه و پایه اصلی و اولیه بنا بر روی آن ساخته و پرداخته شده است. بر روی مصطبه سه ردیف سنگ به صورت پلکانی ایجاد شده که به اتاقک اصلی منتهی میشود. پائینترین رج که بر روی زمین است 10/5 متر طول و 40/4متر عرض دارد. ارتفاع سنگها که به صورت پلکانی بر روی هم قرار گرفته 34 سانتیمتر است. اتاقک بالایی که بر روی پلکانها ایجاد شده 40/3 متر ارتفاع، 95/2 متر طول و عرض آن 30/2 متر است. ضخامت دیوارهای سنگی این بنا در حدود 75 سانتیمتر است و بنابراین اطاق آرامگاه از درون 20/2 متر طول و 55/1 متر عرض دارد و ارتفاع آن از کف تا سقف مسطح آن 05/2 متر است.
بنای مستطیل شکل گور دختر به طور کامل از 22 قطعه سنگ ساخته شده که هیچگونه ظرافتکاری در آن دیده نمیشود و به صورت خیلی ابتدایی سنگها را برش و حجاری نمودهاند. در جبهه شمالی بنا با احتساب سنگ درگاه ورودی 5 قطعه، در جبهه غربی 4 قطعه سنگ، جبهه شرقی 3 قطعه، جبهه جنوبی 7 قطعه و سقف آن نیز از 3 قطعه سنگ ساخته شده است. سنگهای به کار رفته در این بنا از کوههای شرق جلگه و نزدیک به تنگه سه چاه جنوبی جدا شده و به محل انتقال داده شدهاند. تمامی سنگهای اتاقک آرامگاه به وسیله بستهای فلزی که به صورت توکار هستند و هیچکدام از آنها در ظاهر بنا دیده نمیشوند.
بنا دارای یک در ورودی با ابعاد 70 ×90 سانتیمتر است که اندکی رو به شمال غربی است. هیچگونه نشانهای که مربوط به قفل و بست سنگ درگاه باشد دیده نمیشود و احتمال میرود که اصلا سنگ درگاهی نداشته است و اگر هم داشته به صورت خشکه چین و بدون هیچگونه پاشنه در یا قفل و بستی ایجاد کردهاند. بر بالای درگاه ورودی و نزدیک به سقف فضای طاقچه مانندی به صورت مربع شکل به ابعاد 25×25 سانتیمتر دیده میشود که از پشت بسته شده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/8346-1391-08-21-06-58-59.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
نصرالله ابراهیمی
پس از عبور از شهر برازجان و دالکی در مسیر جاده برازجان – شیراز و تقریبا 200 متر بعد از ایست و بازرسی و در کنار پل نمازی سه راهیای وجود دارد که به شهر تنگ ارم منتهی میشود. در جنوب شهر تنگ ارم و جاده ارتباطی که به بوشکان ختم میشود نیز سه راهی دیگری وجود دارد که به سمت شرق و از روستاهای موردخیر، کنارسیاه و کفتار و عبور کرده و پس از گذر راه پرپیچ و خم و صعبالعبور وارد جلگه بزپر میشود که از جبهه شرق آن نیز به جلگه سرمشهد منتهی میشود، جایی در استان بوشهر که مامن بنای تاریخی گور دختر است.
پیشینیه تحقیقات و مطالعات بنای گور دختر
«پروفسور ریچارد نلسون فرای» نخستین نویسندهای بود که به وجود چنین اثری در دشت بسپر پی برد. وی در سال 1948 (1327 هجری خورشیدی) از ناحیه سرمشهد دیدن کرد و درباره آثار و نوشتههای ساسانی آن مطالب بسیار ارزندهای منتشر کرد. اما نتوانست خود آرامگاه بسپر را ببیند و یا مطالعه دقیقی درباره آن داشته باشد.
در سال 1950 (1329 هجری خورشیدی) «پروفسور والتر برنوهنینگ» به همراه «محمدتقی مصطفوی» به سر مشهد رفتند تا از نوشتههای ساسانی آن ناحیه قالبگیری کنند و از اهالی سر مشهد شنیدند که در نزدیکی آنجا یکی 2 اثر باستانی وجود دارد. اما به دلایلی نتوانستند از آن آثار دیدن کنند و به بازگویی آنچه شنیده بودند بسنده کردند.
در سال 1960 «پروفسور لوئی واندنبرگ» بلژیکی در تحقیقی بسیار ارزنده درباره شیوه ساختمانی و تاریخ تقریبی گور دختر سخن گفت و احتمال انتساب آن را به یکی از نخستین شاهان هخامنشی به میان آورد.
در همان سال «دیوید استروناخ» از گور دختر دیدن کرد و نظریه واندنبرگ در باب تاریخ تخمینی آن را پذیرفت. در سال 1966 «کارل نیلندر» با بررسی در ریخت و اندازه بستهای فلزی تخت جمشید و پاسارگاد و میزان به کار گرفته شدن انواع آنها در بناهای هخامنشی، توانست راهی برای تعیین تاریخ تقریبی پارهای از آن ساختمانها به دست آورد و بر مبنای همین تحقیق گور دختر را متعلق به سده پنجم پیش از میلاد دانست. نظریه وی را بسیاری از جمله استروناخ و شهبازی پذیرفتهاند.
در سالهای 1380 و 82 «علیاکبر سرفراز» بنای گور دختر و جلگه بزپر را مورد بررسی و شناسایی قرار داد و بنای گور دختر را متعلق به شاهان اولیه هخامنشی و کوروش اول پسر چیش پش و مقبره بالای آن را مربوط به همسر ایلامی وی میداند.
معماری بنای گور دختر
گور دختر بنایی است مستطیل شکل به بلندی 45/4 متر با بامی شیروانی شکل که از تخته سنگهای کرم رنگ بزرگ ساخته شده است. این بنا بر روی یک مصطبه سنگی بنا شده که زیرسازی اولیه و سکوسازی برای این بنا بوده است. شالوده اصلی آن شفتهریزی و شنهای رودخانهای است که مصطبه و پایه اصلی و اولیه بنا بر روی آن ساخته و پرداخته شده است. بر روی مصطبه سه ردیف سنگ به صورت پلکانی ایجاد شده که به اتاقک اصلی منتهی میشود. پائینترین رج که بر روی زمین است 10/5 متر طول و 40/4متر عرض دارد. ارتفاع سنگها که به صورت پلکانی بر روی هم قرار گرفته 34 سانتیمتر است. اتاقک بالایی که بر روی پلکانها ایجاد شده 40/3 متر ارتفاع، 95/2 متر طول و عرض آن 30/2 متر است. ضخامت دیوارهای سنگی این بنا در حدود 75 سانتیمتر است و بنابراین اطاق آرامگاه از درون 20/2 متر طول و 55/1 متر عرض دارد و ارتفاع آن از کف تا سقف مسطح آن 05/2 متر است.
بنای مستطیل شکل گور دختر به طور کامل از 22 قطعه سنگ ساخته شده که هیچگونه ظرافتکاری در آن دیده نمیشود و به صورت خیلی ابتدایی سنگها را برش و حجاری نمودهاند. در جبهه شمالی بنا با احتساب سنگ درگاه ورودی 5 قطعه، در جبهه غربی 4 قطعه سنگ، جبهه شرقی 3 قطعه، جبهه جنوبی 7 قطعه و سقف آن نیز از 3 قطعه سنگ ساخته شده است. سنگهای به کار رفته در این بنا از کوههای شرق جلگه و نزدیک به تنگه سه چاه جنوبی جدا شده و به محل انتقال داده شدهاند. تمامی سنگهای اتاقک آرامگاه به وسیله بستهای فلزی که به صورت توکار هستند و هیچکدام از آنها در ظاهر بنا دیده نمیشوند.
بنا دارای یک در ورودی با ابعاد 70 ×90 سانتیمتر است که اندکی رو به شمال غربی است. هیچگونه نشانهای که مربوط به قفل و بست سنگ درگاه باشد دیده نمیشود و احتمال میرود که اصلا سنگ درگاهی نداشته است و اگر هم داشته به صورت خشکه چین و بدون هیچگونه پاشنه در یا قفل و بستی ایجاد کردهاند. بر بالای درگاه ورودی و نزدیک به سقف فضای طاقچه مانندی به صورت مربع شکل به ابعاد 25×25 سانتیمتر دیده میشود که از پشت بسته شده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/gardesh-gari/8346-1391-08-21-06-58-59.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
شیخ صنعان
فریدالدین عطار نیشابوری
گر مرید راه عشقی فكر بدنامی مكن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
شیخ صنعان پیر صاحب كمال و پیشواری مردم زمان خویش بودو قریب پنجاه سال در كعبه اقامت داشت. هر كس به حلقـﮥ ارادت او در میآمد از ریاضت و عبادت نمیآسود. شیخ خود نیز هیچ سّنتی را فرو نمی گذاشت و نماز و روزﮤ بیحد بجا می آورد. پنجاه بار حج كرده و در كشف اسرار به مقام كرامت رسیده بود.
هر كه بیماری و سستی یافتی
از دم او تندرستی یافتی
پیشوایانی كه در پیش آمدند
پیش او از خویش بیخویش آمدند
چنان اتفاق افتاد كه شیخ چندین شب در خواب دید كه از كعبه گذارش به روم افتاده و در برابر بتی سجده می كند. از این خواب آشفته گشت و دانست كه راه دشواری در پیش دارد كه جان بدر بردن از آن آسان نیست. اندیشید كه اگر بهنگام در این بیراهه قدم نهد راه تاریك بر وی روشن گردد و اگر سستی كند همیشه در عقوبت و شكنجه خواهد ماند. آخر الامر به رفتن مصمم گشت و مطلب را با مریدان در میان گذاشت و گفت باید زودتر قدم در راه بنهم و عزم سفر روم كنم تا تعبیر خوابم معلوم گردد. یاران در سفر با وی همراه گشتند و به خذاك روم قدم گذاشتند و همه جا سیر میكردند تا ناگهان در ایوانی دختر ترسائی دیدند چون آفتاب درخشان:
هر دو چشمش فتنـﮥ عشاق بود
هر دو ابرویش بخوبی طاق بود
روی او از زیر زلف تابدار
بود آتش پاره ای بس آبدار
هركه سوی چشم او تشنه شدی
در دلش هر مژه چون دشنه شدی
چاه سیمتن بر زنخدان داشت او
همچو عیسی بر سخن جان داشت او
دختر جون نقاب سیاه از چهره برگرفت آتش به جان شیخ انداخت و عشقش چنان او را از پا در آورد كه هر چه داشت سر بسر از دست داد. حتی ایمان و عافیت فروخت و رسوائی خرید. عشق بحّدی بر وجودش چیره شد كه از دل و جان نیز بیزار گشت.
چون مریدان, او را به این حال زار دیدند حیران و سرگردان بر جای ماندند و از پی چارﮤ كار برآمدند. اما چون قضا كار خود كرده بود هیچ پندی اثر نداشت و هیچ داروئی دردش را درمان نمی كرد. تا شب همچنان چشم بر ایوان دوخته و دهان باز مانده باقی ماند. شب نه یك دم بخواب رفت و نه قرار گرفت. از عشق به خود می پیچید و زار می نالید.
گفت یارب امشبم را روز نیست
شمع گردون را همانا سوز نیست
در ریاضت بوده ام شبها بسی
خود نشان ندهد چنین شبها كسی
همچو شمع ازتف و سوزم می كشند
شب همی سوزند و روزم می كشند
شب چنان به نظرش دراز می آمد كه گوئی روز قیامت است یا خورشید تا ابد غروب كرده است. نه صبری داشت تا درد را هموار كند و نه عقلی كه او را به حال خویش برگرداند؛ نه پائی كه به كوی یار رود و نه یاری كه دستش گیرد:
رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه دردست این چه عشقست این چه كار؟
مریدان به گردش جمع شدند و به دلداریش زبان گشودند و هر یك راهی پیش پایش گذاردند. اما شیخ با استادی به هر یك جواب میگفت:
همنشینی گفت ای شیخ كبار
خیز و این وسواس را غسلی برآر
شیخ گفتا امشب از خون جگر
كرده ام صدبار غسل ای بیخبر
آن دگر گفتا كه تسبیحت كجاست
كی شود كار تو بی تسبیح راست
گفت آن را من بیفكندم زدست
تا توانم برمیان زنار بست
آن دگر گفتا پشیمانیت نیست
یك نفس درد مسلمانیت نیست
گفت كس نبود پشیمان بیش از این
كه چرا عاشق نگشتم پیش از این
آن دگر گفتش كه دیوت راه زد
تیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت دیوی كو ره ما می زند
گو بزن, الحق كه زیبا می زند
آن دگر گفتا كه با یاران بساز
تا شویم امشب به سوی كعبه باز
گفت اگر كعبه نباشد دیر هست
هوشیار كعبه شد در دیر مست
چون هیچ سخن در او كارگر نیامد یاران به تیمارش تن در دادند و با دلی خونین به انتظار حادثه نشستند.
روز دیگر شیخ معتكف كوی یار شد و با سگان كویش همطراز گشت و از اندوه چون موی باریك شد. عاقبت از درد عشق بیمار گشت و سر از آن آستان بر نگرفت و آنقدر خاك كویش را بستر و بالین ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت «ای شیخ كجا دیده ای كه زاهدان در كوی ترسایان مقیم شوند؟ از این كار درگذر كه دیوانگی بار می آورد.» شیخ گفت: «ناز و تكبر به یك سو نه كه عشقم سرسری نیست, یا دلم را باز ده یا فرمان ده تا جان بیفشانم.
روی بر خاك درت جان می دهم
جان به نرخ روز ارزان می دهم
چند نالم بر درت در باز كن
یكدمم با خویشتن دمساز كن
گرچه همچون سایه ام از اضطراب
درجهم از روزنت چون آفتاب.»
دختر با سختی پاسخ داد كه: «ای پیر خرف گشته! شرم دار كه هنگام كفن و كافور تست, نه زمان عشق ورزی! با این نفس سرد چگونه دمسازی می كنی و با این پیری عشق بازی؟» شیخ از سرزنش دختر دل از جای نبرد و همچنان با او از غم عشق سخن راند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4896-sheikh-sanaan-sp-1536607665.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
فریدالدین عطار نیشابوری
گر مرید راه عشقی فكر بدنامی مكن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
شیخ صنعان پیر صاحب كمال و پیشواری مردم زمان خویش بودو قریب پنجاه سال در كعبه اقامت داشت. هر كس به حلقـﮥ ارادت او در میآمد از ریاضت و عبادت نمیآسود. شیخ خود نیز هیچ سّنتی را فرو نمی گذاشت و نماز و روزﮤ بیحد بجا می آورد. پنجاه بار حج كرده و در كشف اسرار به مقام كرامت رسیده بود.
هر كه بیماری و سستی یافتی
از دم او تندرستی یافتی
پیشوایانی كه در پیش آمدند
پیش او از خویش بیخویش آمدند
چنان اتفاق افتاد كه شیخ چندین شب در خواب دید كه از كعبه گذارش به روم افتاده و در برابر بتی سجده می كند. از این خواب آشفته گشت و دانست كه راه دشواری در پیش دارد كه جان بدر بردن از آن آسان نیست. اندیشید كه اگر بهنگام در این بیراهه قدم نهد راه تاریك بر وی روشن گردد و اگر سستی كند همیشه در عقوبت و شكنجه خواهد ماند. آخر الامر به رفتن مصمم گشت و مطلب را با مریدان در میان گذاشت و گفت باید زودتر قدم در راه بنهم و عزم سفر روم كنم تا تعبیر خوابم معلوم گردد. یاران در سفر با وی همراه گشتند و به خذاك روم قدم گذاشتند و همه جا سیر میكردند تا ناگهان در ایوانی دختر ترسائی دیدند چون آفتاب درخشان:
هر دو چشمش فتنـﮥ عشاق بود
هر دو ابرویش بخوبی طاق بود
روی او از زیر زلف تابدار
بود آتش پاره ای بس آبدار
هركه سوی چشم او تشنه شدی
در دلش هر مژه چون دشنه شدی
چاه سیمتن بر زنخدان داشت او
همچو عیسی بر سخن جان داشت او
دختر جون نقاب سیاه از چهره برگرفت آتش به جان شیخ انداخت و عشقش چنان او را از پا در آورد كه هر چه داشت سر بسر از دست داد. حتی ایمان و عافیت فروخت و رسوائی خرید. عشق بحّدی بر وجودش چیره شد كه از دل و جان نیز بیزار گشت.
چون مریدان, او را به این حال زار دیدند حیران و سرگردان بر جای ماندند و از پی چارﮤ كار برآمدند. اما چون قضا كار خود كرده بود هیچ پندی اثر نداشت و هیچ داروئی دردش را درمان نمی كرد. تا شب همچنان چشم بر ایوان دوخته و دهان باز مانده باقی ماند. شب نه یك دم بخواب رفت و نه قرار گرفت. از عشق به خود می پیچید و زار می نالید.
گفت یارب امشبم را روز نیست
شمع گردون را همانا سوز نیست
در ریاضت بوده ام شبها بسی
خود نشان ندهد چنین شبها كسی
همچو شمع ازتف و سوزم می كشند
شب همی سوزند و روزم می كشند
شب چنان به نظرش دراز می آمد كه گوئی روز قیامت است یا خورشید تا ابد غروب كرده است. نه صبری داشت تا درد را هموار كند و نه عقلی كه او را به حال خویش برگرداند؛ نه پائی كه به كوی یار رود و نه یاری كه دستش گیرد:
رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه دردست این چه عشقست این چه كار؟
مریدان به گردش جمع شدند و به دلداریش زبان گشودند و هر یك راهی پیش پایش گذاردند. اما شیخ با استادی به هر یك جواب میگفت:
همنشینی گفت ای شیخ كبار
خیز و این وسواس را غسلی برآر
شیخ گفتا امشب از خون جگر
كرده ام صدبار غسل ای بیخبر
آن دگر گفتا كه تسبیحت كجاست
كی شود كار تو بی تسبیح راست
گفت آن را من بیفكندم زدست
تا توانم برمیان زنار بست
آن دگر گفتا پشیمانیت نیست
یك نفس درد مسلمانیت نیست
گفت كس نبود پشیمان بیش از این
كه چرا عاشق نگشتم پیش از این
آن دگر گفتش كه دیوت راه زد
تیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت دیوی كو ره ما می زند
گو بزن, الحق كه زیبا می زند
آن دگر گفتا كه با یاران بساز
تا شویم امشب به سوی كعبه باز
گفت اگر كعبه نباشد دیر هست
هوشیار كعبه شد در دیر مست
چون هیچ سخن در او كارگر نیامد یاران به تیمارش تن در دادند و با دلی خونین به انتظار حادثه نشستند.
روز دیگر شیخ معتكف كوی یار شد و با سگان كویش همطراز گشت و از اندوه چون موی باریك شد. عاقبت از درد عشق بیمار گشت و سر از آن آستان بر نگرفت و آنقدر خاك كویش را بستر و بالین ساخت تا دختر از رازش آگاه شد و گفت «ای شیخ كجا دیده ای كه زاهدان در كوی ترسایان مقیم شوند؟ از این كار درگذر كه دیوانگی بار می آورد.» شیخ گفت: «ناز و تكبر به یك سو نه كه عشقم سرسری نیست, یا دلم را باز ده یا فرمان ده تا جان بیفشانم.
روی بر خاك درت جان می دهم
جان به نرخ روز ارزان می دهم
چند نالم بر درت در باز كن
یكدمم با خویشتن دمساز كن
گرچه همچون سایه ام از اضطراب
درجهم از روزنت چون آفتاب.»
دختر با سختی پاسخ داد كه: «ای پیر خرف گشته! شرم دار كه هنگام كفن و كافور تست, نه زمان عشق ورزی! با این نفس سرد چگونه دمسازی می كنی و با این پیری عشق بازی؟» شیخ از سرزنش دختر دل از جای نبرد و همچنان با او از غم عشق سخن راند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/dastan/4896-sheikh-sanaan-sp-1536607665.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
ترکهای ایرانی یا ایرانیان ترکزبان
شادروان دکتر علی زرینه باف
بار دیگر کسانی در داخل و خارج ایران پیدا شدهاند که میکوشند برای مردم آذربایجان هویت تازهای بتراشند و تبار آنان را به ترکان برسانند و در این رابطه کتابها مینویسند، روزنامه و مجله چاپ میکنند، کنگره تشکیل میدهند تا این ادعای دروغین را به کرسی بنشانند که آذربایجانیها «ترک»اند و زبان فارسی را شوونیستهای تهران به آذربایجانیها تحمیل کردهاند و میخواهند اینگونه القا کنند که این موضوع، در دهههای گذشته (دوران پهلوی) رخ داده است.
1ـ نه تنها آذربایجانیها بلکه قفقازیها و اناطولیها نیز ترک نیستند و بازماندگان مادها یعنی نخستین گروه آریایی میباشند که از کوههای قفقاز عبور کرده و به ایران وارد شده و شاهنشاهی ماد را بنیان گذاشتهاند که سپس پارسیها جاشین آن شدهاند و کوروش نخستین واضع حقوق بشر و بزرگترین پادشاه هخامنشی از این دودمان بوده و تورات در تحلیل و تجلیل اندیشههای او، مقام انبیای بنیاسرائیل را بر او اعطا نموده است.
2ـ ترکها در دشتهای آسیای مرکزی چوپان و چادرنشین بودند وهمیشه میکوشیدند بر زمینهای آباد ایران زمین و مراتع و کشتزارهای آن دست یابند و تاریخ اساطیری ایران و سپس سلاطین اشکانی و ساسانی همه از جنگهای ایران و توران داستانها دارد که شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی از داستان ایرج و سلم و تور تا داستانهای پهلوانی همه از آن حکایتهای زیبا و اشعار حماسی نغز و دلنشین دارد و پس از تازیان که بر ایران مستولی شدند و کار عربها به جایی رسید که تاج کیانی آرزو نمایند، ترکها با خلفای بغداد ساختند و هم پیمان شدند و بعدها ترکان مغول و بازماندگان تیمور پس از ترکتازیها و قتل و غارتها با اینکه میکوشند فرهنگ ایرانی را از میان بردارند خود تحت تاثیر آن قرار گرفته و بهترین مروج و مشوقآیین و راه و رسم ایرانی کشتند و خلافت عرب بغداد را از میان برداشتند ولی نتوانسته بودند بر زبان و فرهنگ ایرانی مستولی شوند تا اینکه به دوران صفویان گاه و بیگاه بخشهایی از غرب و شمال ایران ـ در ید تصرف عثمانیان قرار میگرفت و خود صفویان و قزلباشها نیز به ترکی سخن میگفتند و همه اینها در زبان آذربایجانیها اثر گذاشت و این نمیتواند دلیل بر این باشد که آذربایجانیها ترک زبان و یا ترک بودهاند که داوری نابخردانه و نشان از بیاطلاعی یا غرض ورزی دارد.
شگفتا، پیوندهای تاریخی و فرهنگی چند هزار ساله را به طاق نسیان میسپارند و نقشی را که مردم این بخشهای ایران در برابر بیگانگان همچون ترکان و تازیان و رومیان و روسیان و عثمانیان داشتند نادیده میانگارند و به اعتبار اختلاف درلهجه و گویش تبلیغ جدایی و نفاق افکنی میکنند و نمیدانند که این پیوندهای تاریخی و فرهنگی نه چیزی است که به این گفتارها و سم پاشیها متزلزل گردد.
3ـ در طول تاریخ خط و زبان مردم آذربایجان و اران در دو سوی ارس و از کوههای قفقاز تا کوههای کردستان یکی بوده و گفته میشود که زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی کنار رودخانه کور یا کوروش و یا در کنار دریاچه چی چست (ارومیه) بوده و شهر شیز و آتشکده آذرگشسب که اینک آثار آن در جنوب شرقی آذربایجان تجلی مینماید، نشان دهندهی این حقیقت است که مردم این منطقه ایرانی و پیرو آیین « اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک»، بودهاند نه یاسای چنگیزی یا راه و رسم تازی. در تمام این دوران نه تنها گویش به پهلوی و فارسی بوده و شهریاران و فرمانروایان به پارسی سخن میگفتند شعرا و نویسندگان به پارسی شعر میسرودند و حتی در امپراتوری بزرگ عثمانی نیز نامهها و فرمانها را به پارسی مینوشتند که موزه « توپ قاپی» مملو از این آثار زیبا و شیوا به زبان پارسی بوده و سر در خانهها نیز به کاشیهای خط فارسی و شعر فارسی تزیین مییافته و قونیه مرکز عرفان و شعر سرایان پارسیگو چون مولانا جلالالدین بلخی بوده و در آران (گنجه و شیروان) نظامی و خاقانی اشعار و آثار فرهنگی خود را به پارسی سروده و نگاشتهاند.
هنگامیکه سلطان محمد معروف به فاتح در برابر کاخ سلاطین بیزانس در قسطنطنیه قرار گرفت چنین گفت:
دیو نوبت میزند، بر درگه افراسیاب
پردهداری میکند در کاخ قیصر، عنکبوت
و گفتن این شعر از یک فاتح منتسب به ترکان، از یک سو نشاندهنده تسلط او به ادبیات و فرهنگ فارسی میباشد و از سوی دیگر، ژرفای نفوذ فارسی در میان عثمانیان است. زیرا اگر اطرافیان سلطان محمد نمیفهمند که او چه میگوید، هرگز به فارسی شعر نمیخواند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/2380-tork-haye-irani-ya-iranian-tork-zaban.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
شادروان دکتر علی زرینه باف
بار دیگر کسانی در داخل و خارج ایران پیدا شدهاند که میکوشند برای مردم آذربایجان هویت تازهای بتراشند و تبار آنان را به ترکان برسانند و در این رابطه کتابها مینویسند، روزنامه و مجله چاپ میکنند، کنگره تشکیل میدهند تا این ادعای دروغین را به کرسی بنشانند که آذربایجانیها «ترک»اند و زبان فارسی را شوونیستهای تهران به آذربایجانیها تحمیل کردهاند و میخواهند اینگونه القا کنند که این موضوع، در دهههای گذشته (دوران پهلوی) رخ داده است.
1ـ نه تنها آذربایجانیها بلکه قفقازیها و اناطولیها نیز ترک نیستند و بازماندگان مادها یعنی نخستین گروه آریایی میباشند که از کوههای قفقاز عبور کرده و به ایران وارد شده و شاهنشاهی ماد را بنیان گذاشتهاند که سپس پارسیها جاشین آن شدهاند و کوروش نخستین واضع حقوق بشر و بزرگترین پادشاه هخامنشی از این دودمان بوده و تورات در تحلیل و تجلیل اندیشههای او، مقام انبیای بنیاسرائیل را بر او اعطا نموده است.
2ـ ترکها در دشتهای آسیای مرکزی چوپان و چادرنشین بودند وهمیشه میکوشیدند بر زمینهای آباد ایران زمین و مراتع و کشتزارهای آن دست یابند و تاریخ اساطیری ایران و سپس سلاطین اشکانی و ساسانی همه از جنگهای ایران و توران داستانها دارد که شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی از داستان ایرج و سلم و تور تا داستانهای پهلوانی همه از آن حکایتهای زیبا و اشعار حماسی نغز و دلنشین دارد و پس از تازیان که بر ایران مستولی شدند و کار عربها به جایی رسید که تاج کیانی آرزو نمایند، ترکها با خلفای بغداد ساختند و هم پیمان شدند و بعدها ترکان مغول و بازماندگان تیمور پس از ترکتازیها و قتل و غارتها با اینکه میکوشند فرهنگ ایرانی را از میان بردارند خود تحت تاثیر آن قرار گرفته و بهترین مروج و مشوقآیین و راه و رسم ایرانی کشتند و خلافت عرب بغداد را از میان برداشتند ولی نتوانسته بودند بر زبان و فرهنگ ایرانی مستولی شوند تا اینکه به دوران صفویان گاه و بیگاه بخشهایی از غرب و شمال ایران ـ در ید تصرف عثمانیان قرار میگرفت و خود صفویان و قزلباشها نیز به ترکی سخن میگفتند و همه اینها در زبان آذربایجانیها اثر گذاشت و این نمیتواند دلیل بر این باشد که آذربایجانیها ترک زبان و یا ترک بودهاند که داوری نابخردانه و نشان از بیاطلاعی یا غرض ورزی دارد.
شگفتا، پیوندهای تاریخی و فرهنگی چند هزار ساله را به طاق نسیان میسپارند و نقشی را که مردم این بخشهای ایران در برابر بیگانگان همچون ترکان و تازیان و رومیان و روسیان و عثمانیان داشتند نادیده میانگارند و به اعتبار اختلاف درلهجه و گویش تبلیغ جدایی و نفاق افکنی میکنند و نمیدانند که این پیوندهای تاریخی و فرهنگی نه چیزی است که به این گفتارها و سم پاشیها متزلزل گردد.
3ـ در طول تاریخ خط و زبان مردم آذربایجان و اران در دو سوی ارس و از کوههای قفقاز تا کوههای کردستان یکی بوده و گفته میشود که زادگاه زرتشت پیامبر ایرانی کنار رودخانه کور یا کوروش و یا در کنار دریاچه چی چست (ارومیه) بوده و شهر شیز و آتشکده آذرگشسب که اینک آثار آن در جنوب شرقی آذربایجان تجلی مینماید، نشان دهندهی این حقیقت است که مردم این منطقه ایرانی و پیرو آیین « اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک»، بودهاند نه یاسای چنگیزی یا راه و رسم تازی. در تمام این دوران نه تنها گویش به پهلوی و فارسی بوده و شهریاران و فرمانروایان به پارسی سخن میگفتند شعرا و نویسندگان به پارسی شعر میسرودند و حتی در امپراتوری بزرگ عثمانی نیز نامهها و فرمانها را به پارسی مینوشتند که موزه « توپ قاپی» مملو از این آثار زیبا و شیوا به زبان پارسی بوده و سر در خانهها نیز به کاشیهای خط فارسی و شعر فارسی تزیین مییافته و قونیه مرکز عرفان و شعر سرایان پارسیگو چون مولانا جلالالدین بلخی بوده و در آران (گنجه و شیروان) نظامی و خاقانی اشعار و آثار فرهنگی خود را به پارسی سروده و نگاشتهاند.
هنگامیکه سلطان محمد معروف به فاتح در برابر کاخ سلاطین بیزانس در قسطنطنیه قرار گرفت چنین گفت:
دیو نوبت میزند، بر درگه افراسیاب
پردهداری میکند در کاخ قیصر، عنکبوت
و گفتن این شعر از یک فاتح منتسب به ترکان، از یک سو نشاندهنده تسلط او به ادبیات و فرهنگ فارسی میباشد و از سوی دیگر، ژرفای نفوذ فارسی در میان عثمانیان است. زیرا اگر اطرافیان سلطان محمد نمیفهمند که او چه میگوید، هرگز به فارسی شعر نمیخواند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/tireh-ha/2380-tork-haye-irani-ya-iranian-tork-zaban.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دیروز خبر دیدار پزشکیان با فردی منتشر شد که دارای چنین دیدگاهایی نسبت به مردم و کشور ایران است.
این داستان وفاق تا کجا قرار است پیش برود؟
این همه اعتماد به نفس در پرخاشگری به هویت ایرانی از کجا می آید؟
رئیس جمهور با دیدارِ چنین افرادی به چه چیزهای رسمیت میدهد؟
آیا نگران نباشیم که روزی پزشکیانلو به تنظیمات کارخانه بازگردد؟
آیا قومی کردن اداره استانهای مرزی زمینه چینی برای بروز و ظهور افرادی با چنین دیدگاههایی در ساختار اداره کشور نبوده است؟
وقتی نهاد نظامی مسئول امنیت کشور،خودش کارگردان پخت و پز تیمهایی می شود که از مسیر ورزش هیجانات فوتبالی نوجوانان معصوم را به همایش ایران گریزی تبدیل کنند، نمی توان به راحتی پذیرفت ایران گریزی و دگر پرستی بدون حمایتهای حکومتی، امکان بروز و ظهور پیدا کند.
اکنون چه کسی به قول پروین اعتصامی تبریزی،نقش «ما را به چوب و رخت شبانی فریفتهاند» را به سود «گرگهایی» که با این گله آشنایند، بازی می کند؟
احیانا ما را با کاپشن پوشی و از بر کردن چند جمله از نهج البلاغه سر کار نگذاشتند؟
شاید باز بودن آغوش ایران در پذیرش کسانی که ذاتا به ایران کینه دارند،درست نبوده!
تاربرگ نقد دکتر رنانی
این داستان وفاق تا کجا قرار است پیش برود؟
این همه اعتماد به نفس در پرخاشگری به هویت ایرانی از کجا می آید؟
رئیس جمهور با دیدارِ چنین افرادی به چه چیزهای رسمیت میدهد؟
آیا نگران نباشیم که روزی پزشکیانلو به تنظیمات کارخانه بازگردد؟
آیا قومی کردن اداره استانهای مرزی زمینه چینی برای بروز و ظهور افرادی با چنین دیدگاههایی در ساختار اداره کشور نبوده است؟
وقتی نهاد نظامی مسئول امنیت کشور،خودش کارگردان پخت و پز تیمهایی می شود که از مسیر ورزش هیجانات فوتبالی نوجوانان معصوم را به همایش ایران گریزی تبدیل کنند، نمی توان به راحتی پذیرفت ایران گریزی و دگر پرستی بدون حمایتهای حکومتی، امکان بروز و ظهور پیدا کند.
اکنون چه کسی به قول پروین اعتصامی تبریزی،نقش «ما را به چوب و رخت شبانی فریفتهاند» را به سود «گرگهایی» که با این گله آشنایند، بازی می کند؟
احیانا ما را با کاپشن پوشی و از بر کردن چند جمله از نهج البلاغه سر کار نگذاشتند؟
شاید باز بودن آغوش ایران در پذیرش کسانی که ذاتا به ایران کینه دارند،درست نبوده!
تاربرگ نقد دکتر رنانی
روش سنتی تدریس موسیقی در ایران
روحالله خالقی
به طوری که سابقه نشان میدهد تعلیم در موسیقی ایران همواره شفاهی و سینه به سینه بوده است. به این ترتیب شاگرد علاقهمند و جویای هنر دو زانو در مقابل استاد مینشسته و طرز نواختن یا خواندن را مستقیما بدون نوشته و کتاب تعلیم میگرفته حتی رسم بر این جاری بوده که شاگرد به وسایل گوناگون و مخصوصا با مراعات کمال ادب علاقهمندی استاد را به خود جلب میکرده و شوق و رغبت در او به وجود میآورده تا شاگرد را از سرچشمه هنر خود سیرآب میکرده...
باری من محضر درس قدما را ندیده بودم ولی وصفش را شنیدهام. در حدود چهل سال ]مقاله در سال 1341 نوشته شده است[ قبل مجلس درس چند استاد موسیقی را مانند میرزا رحیمخان و حسینخان اسمعیلزاده که هر دو کمانچهکش بودند همچنین مجلس درس غلامحسین خان درویش را درک کرده بودم که استاد در روی تخته پوست یا تشکچهای در بالای اطاق مینشست و شاگرد در جلوی او زانوی ادب میزد و درسی که دفعه قبل گرفته بود مینواخت و اگر نقصی داشت اصلاح میکرد و اگر آن را خوب فرا گرفته بود قسمت بعد از آن را فرا میگرفت و چند بار مینواخت و حفظ میکرد و به اطاق دیگر میرفت و در آنجا هم چند بار تکرار میکرد و اگر فرصت باقی بود یک بار دیگر به حضور استاد میرسید و آن را مینواخت و زمین ادب میبوسید و یک سکه پنج قرانی زیر تشکچه استاد میگذاشت و خداحافظی میکرد و به خانه میرفت. در بین راه نیز آهنگ را با خود زمزمه میکرد که فراموش نکند. به محض رسیدن به خانه مشق جدید را مینواخت و آن را تکرار میکرد و خوب به ذهن میسپرد و طبیعی است چیزی را که به این زحمت فرا گرفته بود خیلی عزیز میداشت و چون یادداشت و کتاب و دفتر نت در کار نبود حافظه قوت مییافت و نوازنده هر چه میدانست از حفظ مینواخت و در اثر تکرار و تمرین زیاد به تدریج پختگی و ملاحت پیدا میکرد و بعد از سالها تمرین و تکرار اگر دارای استعداد بود نوازنده خوبی از کار بیرون میآمد.
در قسمت آواز نیز رسم به همین ترتیب بود. در مجلس استاد سازی وجود نداشت. استاد در آمدی آغاز میکرد و شاگرد آن را تقلید میکرد و حتما شاگر باید دارای صوت خدا داد و حنجره با تحریر و غلت باشد که مشق آواز را شروع کند. ترتیب خواندن شعر نیز به همین ترتیب بود که استاد شعر را با لحن مناسب میخواند و شاگرد فرا میگرفت و همان تمرینات انجام میشد تا پس از چندی خوانندهای خوشآواز و با اطلاع به وجود میآمد. درین قسمت نیز چون تعلیم به طور شفاهی بود چنان مهارت و تبحر حاصل میشد که اگر مثلااستاد به شاگرد میگفت
« زابل» چهارگاه بخواند ـ شاگرد بیتامل میخواند نه این که از درآمد چهارگاه شروع کند تا به نغمهی زابل برسد.
شاگردانی که هم ذوق بودند جلسات هفتگی دوستانه داشتند. دور هم مینشستند و ردیفی را که از استاد فرا گرفته بودند همگی با هم مینواختند و گاهی تک تک نوازندگی میکردند و تا کامل و زبردست نمیشدند جز آن که از استاد فرا گرفته بودند چیز دیگری نمینواختند و اصولا فن بداهه نوازی مخصوص کسانی بود که به مقامات عالی هنری میرسیدند. درین مجالس دوستانه گاه بگاه خوانندهای نیز پیدا میشد که او هم میخواند و یکی از نوازندگان که مهارت بیشتری داشت او را با ساز همراهی میکرد و در قسمت آواز موضوع بداهه خوانی بیشتر طرف توجه بود.
فراگرفتن قطعات ضربی مانند تصنیف برای خوانندگان تعلیم دیده کار سادهای بود و آن را از نوازندگان فرا میگرفتند ولی در مجلس استاد نمیخواندند و حتی رسم بر این جاری شده بود که اشخاصی که دستگاهدان و آوازخوان کامل بودند خواندن تصنیف را دون شان خود میدانستند و آنان که صدای ضعیفتری داشتند در خواندن تصنیف و آهنگهای ضربی علاقه بیشتری نشان میدادند و در این فن ورزیده میشدند و برای این که به وزن خوب آشنا شوند ضمن خواندن تصنیف به نواختن تنبک نیز میپرداختند. مثلا رسم بود که میگفتند «طاهرزاده» دستگاه دان و آوازخوان است یا آقای «عبداله دوامی» وزن شناس و تصنیف خوان میباشد هر چند تصنیف خوان هم به ردیف و آواز کاملا آشنایی و تسلط داشت و مثل تصنیف خوانهای امروز نبود که از خواندن آواز عاجز باشد.
https://www.iranboom.ir/honar/45-honar/2972-ravesh-sonnati-tadris-mosighi-iran.html
@iranboom_ir
روحالله خالقی
به طوری که سابقه نشان میدهد تعلیم در موسیقی ایران همواره شفاهی و سینه به سینه بوده است. به این ترتیب شاگرد علاقهمند و جویای هنر دو زانو در مقابل استاد مینشسته و طرز نواختن یا خواندن را مستقیما بدون نوشته و کتاب تعلیم میگرفته حتی رسم بر این جاری بوده که شاگرد به وسایل گوناگون و مخصوصا با مراعات کمال ادب علاقهمندی استاد را به خود جلب میکرده و شوق و رغبت در او به وجود میآورده تا شاگرد را از سرچشمه هنر خود سیرآب میکرده...
باری من محضر درس قدما را ندیده بودم ولی وصفش را شنیدهام. در حدود چهل سال ]مقاله در سال 1341 نوشته شده است[ قبل مجلس درس چند استاد موسیقی را مانند میرزا رحیمخان و حسینخان اسمعیلزاده که هر دو کمانچهکش بودند همچنین مجلس درس غلامحسین خان درویش را درک کرده بودم که استاد در روی تخته پوست یا تشکچهای در بالای اطاق مینشست و شاگرد در جلوی او زانوی ادب میزد و درسی که دفعه قبل گرفته بود مینواخت و اگر نقصی داشت اصلاح میکرد و اگر آن را خوب فرا گرفته بود قسمت بعد از آن را فرا میگرفت و چند بار مینواخت و حفظ میکرد و به اطاق دیگر میرفت و در آنجا هم چند بار تکرار میکرد و اگر فرصت باقی بود یک بار دیگر به حضور استاد میرسید و آن را مینواخت و زمین ادب میبوسید و یک سکه پنج قرانی زیر تشکچه استاد میگذاشت و خداحافظی میکرد و به خانه میرفت. در بین راه نیز آهنگ را با خود زمزمه میکرد که فراموش نکند. به محض رسیدن به خانه مشق جدید را مینواخت و آن را تکرار میکرد و خوب به ذهن میسپرد و طبیعی است چیزی را که به این زحمت فرا گرفته بود خیلی عزیز میداشت و چون یادداشت و کتاب و دفتر نت در کار نبود حافظه قوت مییافت و نوازنده هر چه میدانست از حفظ مینواخت و در اثر تکرار و تمرین زیاد به تدریج پختگی و ملاحت پیدا میکرد و بعد از سالها تمرین و تکرار اگر دارای استعداد بود نوازنده خوبی از کار بیرون میآمد.
در قسمت آواز نیز رسم به همین ترتیب بود. در مجلس استاد سازی وجود نداشت. استاد در آمدی آغاز میکرد و شاگرد آن را تقلید میکرد و حتما شاگر باید دارای صوت خدا داد و حنجره با تحریر و غلت باشد که مشق آواز را شروع کند. ترتیب خواندن شعر نیز به همین ترتیب بود که استاد شعر را با لحن مناسب میخواند و شاگرد فرا میگرفت و همان تمرینات انجام میشد تا پس از چندی خوانندهای خوشآواز و با اطلاع به وجود میآمد. درین قسمت نیز چون تعلیم به طور شفاهی بود چنان مهارت و تبحر حاصل میشد که اگر مثلااستاد به شاگرد میگفت
« زابل» چهارگاه بخواند ـ شاگرد بیتامل میخواند نه این که از درآمد چهارگاه شروع کند تا به نغمهی زابل برسد.
شاگردانی که هم ذوق بودند جلسات هفتگی دوستانه داشتند. دور هم مینشستند و ردیفی را که از استاد فرا گرفته بودند همگی با هم مینواختند و گاهی تک تک نوازندگی میکردند و تا کامل و زبردست نمیشدند جز آن که از استاد فرا گرفته بودند چیز دیگری نمینواختند و اصولا فن بداهه نوازی مخصوص کسانی بود که به مقامات عالی هنری میرسیدند. درین مجالس دوستانه گاه بگاه خوانندهای نیز پیدا میشد که او هم میخواند و یکی از نوازندگان که مهارت بیشتری داشت او را با ساز همراهی میکرد و در قسمت آواز موضوع بداهه خوانی بیشتر طرف توجه بود.
فراگرفتن قطعات ضربی مانند تصنیف برای خوانندگان تعلیم دیده کار سادهای بود و آن را از نوازندگان فرا میگرفتند ولی در مجلس استاد نمیخواندند و حتی رسم بر این جاری شده بود که اشخاصی که دستگاهدان و آوازخوان کامل بودند خواندن تصنیف را دون شان خود میدانستند و آنان که صدای ضعیفتری داشتند در خواندن تصنیف و آهنگهای ضربی علاقه بیشتری نشان میدادند و در این فن ورزیده میشدند و برای این که به وزن خوب آشنا شوند ضمن خواندن تصنیف به نواختن تنبک نیز میپرداختند. مثلا رسم بود که میگفتند «طاهرزاده» دستگاه دان و آوازخوان است یا آقای «عبداله دوامی» وزن شناس و تصنیف خوان میباشد هر چند تصنیف خوان هم به ردیف و آواز کاملا آشنایی و تسلط داشت و مثل تصنیف خوانهای امروز نبود که از خواندن آواز عاجز باشد.
https://www.iranboom.ir/honar/45-honar/2972-ravesh-sonnati-tadris-mosighi-iran.html
@iranboom_ir
دین موسیقی ایران به روح الله خالقی - کتاب «تجزیه و تحلیل و شرح ردیف موسیقی ایران»
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/10738-dein-mosighi-khaleghi.html
@iranboom_ir
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/gozaresh/10738-dein-mosighi-khaleghi.html
@iranboom_ir
مبداء گاهشماری و اهمیت آن
ضیاءالدین ترابی
دراین مقال در نظر دارم با نگاهی گذرا به گاهشمار و پیشینه و هدف آن با تعریف مختصری از تقویم، به گونههای مشهور گاهشمارهای رایج و پیشینه تاریخی آنها اشاره و با توجه به اسناد و مدارک موجود به مبداء و تاریخچه گاهشمار یزدگردی و چگونگی تطبیق با دیگر تقویمها از جمله تقویم هجری شمسی، هجری قمری و گاهشمارمیلادی، با در نظر گرفتن گاهشمار معروف جلالی ملکی؛ بپردازم.
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/17528-mabda-gahshomari-ahamiat-aan.html
@iranboom_ir
ضیاءالدین ترابی
دراین مقال در نظر دارم با نگاهی گذرا به گاهشمار و پیشینه و هدف آن با تعریف مختصری از تقویم، به گونههای مشهور گاهشمارهای رایج و پیشینه تاریخی آنها اشاره و با توجه به اسناد و مدارک موجود به مبداء و تاریخچه گاهشمار یزدگردی و چگونگی تطبیق با دیگر تقویمها از جمله تقویم هجری شمسی، هجری قمری و گاهشمارمیلادی، با در نظر گرفتن گاهشمار معروف جلالی ملکی؛ بپردازم.
دنباله نوشتار:
https://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/17528-mabda-gahshomari-ahamiat-aan.html
@iranboom_ir
اصلاح زبان ترکی: کامیابی فاجعهآمیز
سخنرانی جارینگ
پرفسور جفری لوییس
۱۱ فوریه ۲۰۰۲ م/۲۲ بهمن ۱۳۸۰ خ
برگردان به پارسی: شهربراز
(نوشتههای درون قلاب [] از مترجم است.)
وقتی نخستین بار، دستور زبان ترکی چَغتایی را باز کردم و آموختم که «خواهد بود» در چغتایی میشود bolğay، حال آن که همین واژه در ترکی ترکیه میشود ola، چه قدر در برابر bolğay نیرومند، ola سست و ضعیف به نظرم رسید. فکر کردم آسیای میانه جایی است که باید باشم. کتابهای گونار جارینگ [ Gunnar Jarring ترکشناس و سیاستکار سوئدی درگذشته ۲۹ می ۲۰۰۲ م/ ۸ خرداد ۱۳۸۱. شهربراز] درهایی به جهان خیرهکنندهای به رویم باز کرد که آن مرد پراستعداد در آن سفر کرده بود. اما در حالی که مشتاقانه آنها را میخواندم و خواب رفتن به جاهایی را میدیدم که او رفته بود، هرگز به خواب هم نمیدیدم که با گونار جارینگ در این افتخار شریک شوم که در آغاز دههی ۱۹۵۰ م/۱۳۳۰ خ به عنوان «عضو متناظر انجمن زبان ترکی» برگزیده شوم چه رسد به آن که روزی افتخار آن را داشته باشم که سخنرانی جارینگ را بکنم. به خوبی از بزرگی سهم دانشوران سوئدی، و به ویژه عضوهای موسسهی پژوهشی سوئد در استانبول، در مطالعههای ترکی آگاهم و افتخار میکنم که این سخنرانی را به یکی از بزرگترین این دانشوران پیشکش کنم.
من دانشوری برجعاجنشین هستم نه پژوهشگری میدانی. با وجود شیفتگیام به ترکستان شرقی، قسمت من آن بوده که در بیشتر طول حرفهام، علاقهی اصلیام زبان ترکیه بوده است. من گهگاه چغتایی نیز درس دادهام. یک سال یکی از دانشجویان میخواست «بابُرنامه» را به زبان اصلی بخواند زیرا بابر، نخستین امپراتور مغول گورکانی هند، یعنی یکی از نیاکان این دانشجو، آن را نوشته بود.
موضوع سخنرانی این شامگاه من، اصلاح زبان ترکی است. زیرعنوان کتابی که در این باره نوشتهام «کامیابی فاجعهآمیز» است. اگرچه این اصلاح از نظر تاثیر بر زبان گفتار، چندان مصیبتبار نبوده اما بر اثر این اصلاح، هر نوشتهی پیش از دههی ۱۹۳۰ م/۱۳۱۰ خ و بیشتر آنچه که پس از این تاریخ نوشته شده، به طور فزایندهای برای هر نسل تازه نامفهوم شده است. این اصلاح، کامیابی انکارناپذیری داشته که در آن اصلاحگران در مقصودشان برای پاکسازی قومی - یعنی خلاص شدن از عنصرهای غیرترکی در زبانشان - کامیاب شدند. به طوری که این زبان در سدهی گذشته به اندازهی هفت سدهی پیش از آن تغییر کرده است. امیدوارم به شما نشان دهم که چرا این کامیابی را فاجعهآمیز میخوانم.
امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۲ م/۱۳۰۱ خ به پایان رسید اما زبان اداری و ادبی آن، یعنی ترکی عثمانی، تنها زبانی که از نظر گستردگی واژگان به انگلیسی نزدیک شد، تا میانهی سدهی بیستم م/چهاردهم خ زبان مردهای نشد. قلب این زبان، ترکی بود: یعنی نحو و صورتهای صرفی آن ترکی بود اما هاگوپیان (V. H. Hagopian) مجبور شد که ۴۰% کتابش به نام «دستور زبان گفتگوی ترکی عثمانی» (Ottoman Turkish Conversation Grammar)، منتشر شده به سال ۱۹۰۷ م/۱۲۸۶ خ، را به دستور زبان عربی و پارسی اختصاص دهد. علت هم آن بود که عثمانیان چندین ویژگی را از این دو زبان وام گرفته بودند. آنان جمعهای عربی و پارسی را قرض گرفته بودند. از عربی بیماری زبانیای را گرفته بودند که به نام جنسیت دستور زبانی (grammatical gender) شناخته میشود. افزون بر این، صفتها در ترکی پیش از اسم میآیند اما در عربی و پارسی پس از اسم میآیند. [در زبان پارسی، صفت پیش از اسم هم میآید و بدان «ترکیب وارون» یا «ترکیب مقلوب» میگویند. شهربراز] در پارسی، میان اسم و صفت کسرهای (ـِ) میآید و ترکی این هر دو را اقتباس کرد. «دولت عثمانی» (Sublime Porte)، یا دستگاه مرکزی حکومت سلطان عثمانی، در ترکی عثمانی «باب ِ عالی» گفته میشد که هر دو واژههای عربی هستند به معنای «دروازه» و «بالا» که با ـِ ی پارسی به هم پیوند شده بودند. [مانند اصطلاح «باب همایونی» یا «باب همایون» برای دربار در زمان قاجار. شهربراز]
ترکان مردمی دامدار بودند و در جایی میزیستند که امروزه مغولستان بیرونی گفته میشود. در سدهی هشتم م/دوم خ، آنان از همسایگان مغول خود در نبرد بر سر چراگاهها شکست خورده و میهن خود را ترک کردند و شروع کردند به مهاجرت به سوی جنوب و غرب. در آغاز سدهی یازدهم م/پنجم خ بیشتر آنان به خاورمیانه رسیدند، مسلمان شدند و باسوادهایشان الفبای عربی-پارسی را برای نوشتن به کار گرفتند. زبانشان از نظر واژههای لازم برای زندگی کوچنشینی پربار بود اما از نظر مفهومهای فلسفی، یزدانشناسی و هنری کمبود داشت. برای این مفهومها دست به دامان عربی و پارسی شدند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/negahe-roz/3907-eslah-zaban-turki-kamyabi-faje-amiz.html
@iranboom_ir
سخنرانی جارینگ
پرفسور جفری لوییس
۱۱ فوریه ۲۰۰۲ م/۲۲ بهمن ۱۳۸۰ خ
برگردان به پارسی: شهربراز
(نوشتههای درون قلاب [] از مترجم است.)
وقتی نخستین بار، دستور زبان ترکی چَغتایی را باز کردم و آموختم که «خواهد بود» در چغتایی میشود bolğay، حال آن که همین واژه در ترکی ترکیه میشود ola، چه قدر در برابر bolğay نیرومند، ola سست و ضعیف به نظرم رسید. فکر کردم آسیای میانه جایی است که باید باشم. کتابهای گونار جارینگ [ Gunnar Jarring ترکشناس و سیاستکار سوئدی درگذشته ۲۹ می ۲۰۰۲ م/ ۸ خرداد ۱۳۸۱. شهربراز] درهایی به جهان خیرهکنندهای به رویم باز کرد که آن مرد پراستعداد در آن سفر کرده بود. اما در حالی که مشتاقانه آنها را میخواندم و خواب رفتن به جاهایی را میدیدم که او رفته بود، هرگز به خواب هم نمیدیدم که با گونار جارینگ در این افتخار شریک شوم که در آغاز دههی ۱۹۵۰ م/۱۳۳۰ خ به عنوان «عضو متناظر انجمن زبان ترکی» برگزیده شوم چه رسد به آن که روزی افتخار آن را داشته باشم که سخنرانی جارینگ را بکنم. به خوبی از بزرگی سهم دانشوران سوئدی، و به ویژه عضوهای موسسهی پژوهشی سوئد در استانبول، در مطالعههای ترکی آگاهم و افتخار میکنم که این سخنرانی را به یکی از بزرگترین این دانشوران پیشکش کنم.
من دانشوری برجعاجنشین هستم نه پژوهشگری میدانی. با وجود شیفتگیام به ترکستان شرقی، قسمت من آن بوده که در بیشتر طول حرفهام، علاقهی اصلیام زبان ترکیه بوده است. من گهگاه چغتایی نیز درس دادهام. یک سال یکی از دانشجویان میخواست «بابُرنامه» را به زبان اصلی بخواند زیرا بابر، نخستین امپراتور مغول گورکانی هند، یعنی یکی از نیاکان این دانشجو، آن را نوشته بود.
موضوع سخنرانی این شامگاه من، اصلاح زبان ترکی است. زیرعنوان کتابی که در این باره نوشتهام «کامیابی فاجعهآمیز» است. اگرچه این اصلاح از نظر تاثیر بر زبان گفتار، چندان مصیبتبار نبوده اما بر اثر این اصلاح، هر نوشتهی پیش از دههی ۱۹۳۰ م/۱۳۱۰ خ و بیشتر آنچه که پس از این تاریخ نوشته شده، به طور فزایندهای برای هر نسل تازه نامفهوم شده است. این اصلاح، کامیابی انکارناپذیری داشته که در آن اصلاحگران در مقصودشان برای پاکسازی قومی - یعنی خلاص شدن از عنصرهای غیرترکی در زبانشان - کامیاب شدند. به طوری که این زبان در سدهی گذشته به اندازهی هفت سدهی پیش از آن تغییر کرده است. امیدوارم به شما نشان دهم که چرا این کامیابی را فاجعهآمیز میخوانم.
امپراتوری عثمانی در سال ۱۹۲۲ م/۱۳۰۱ خ به پایان رسید اما زبان اداری و ادبی آن، یعنی ترکی عثمانی، تنها زبانی که از نظر گستردگی واژگان به انگلیسی نزدیک شد، تا میانهی سدهی بیستم م/چهاردهم خ زبان مردهای نشد. قلب این زبان، ترکی بود: یعنی نحو و صورتهای صرفی آن ترکی بود اما هاگوپیان (V. H. Hagopian) مجبور شد که ۴۰% کتابش به نام «دستور زبان گفتگوی ترکی عثمانی» (Ottoman Turkish Conversation Grammar)، منتشر شده به سال ۱۹۰۷ م/۱۲۸۶ خ، را به دستور زبان عربی و پارسی اختصاص دهد. علت هم آن بود که عثمانیان چندین ویژگی را از این دو زبان وام گرفته بودند. آنان جمعهای عربی و پارسی را قرض گرفته بودند. از عربی بیماری زبانیای را گرفته بودند که به نام جنسیت دستور زبانی (grammatical gender) شناخته میشود. افزون بر این، صفتها در ترکی پیش از اسم میآیند اما در عربی و پارسی پس از اسم میآیند. [در زبان پارسی، صفت پیش از اسم هم میآید و بدان «ترکیب وارون» یا «ترکیب مقلوب» میگویند. شهربراز] در پارسی، میان اسم و صفت کسرهای (ـِ) میآید و ترکی این هر دو را اقتباس کرد. «دولت عثمانی» (Sublime Porte)، یا دستگاه مرکزی حکومت سلطان عثمانی، در ترکی عثمانی «باب ِ عالی» گفته میشد که هر دو واژههای عربی هستند به معنای «دروازه» و «بالا» که با ـِ ی پارسی به هم پیوند شده بودند. [مانند اصطلاح «باب همایونی» یا «باب همایون» برای دربار در زمان قاجار. شهربراز]
ترکان مردمی دامدار بودند و در جایی میزیستند که امروزه مغولستان بیرونی گفته میشود. در سدهی هشتم م/دوم خ، آنان از همسایگان مغول خود در نبرد بر سر چراگاهها شکست خورده و میهن خود را ترک کردند و شروع کردند به مهاجرت به سوی جنوب و غرب. در آغاز سدهی یازدهم م/پنجم خ بیشتر آنان به خاورمیانه رسیدند، مسلمان شدند و باسوادهایشان الفبای عربی-پارسی را برای نوشتن به کار گرفتند. زبانشان از نظر واژههای لازم برای زندگی کوچنشینی پربار بود اما از نظر مفهومهای فلسفی، یزدانشناسی و هنری کمبود داشت. برای این مفهومها دست به دامان عربی و پارسی شدند.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/negahe-roz/3907-eslah-zaban-turki-kamyabi-faje-amiz.html
@iranboom_ir
به مناسبت هفتۀ کتاب
از ۲۴ آبان تا ۱ آذر فروش آثار انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی با ۳۵ درصد تخفیف خواهد بود.
@iranboom_ir
از ۲۴ آبان تا ۱ آذر فروش آثار انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی با ۳۵ درصد تخفیف خواهد بود.
@iranboom_ir