شیخ صالح آل الشیخ در شرح الطحاویة (ص/384) دربارهی تفاوت کسب و اکتساب موجود در آیهی {لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت} میگوید: «در اکتساب زیادهی مبنا [نسبت به کسب] وجود دارد زیرا نوعی مشقت در آن هست؛ خیر موافق فطرت است اما شر و بدی و گمراهی مخالف فطرت است و انجامدادنش مشقت دارد.»
«جبریل، میکائیل و اسرافیل موکَّل به انواع حیات هستند. جبریل موکل به حیات دلهاست، زیرا وحی را از جانب خداوند فرود میآورد و میکائیل موکل امور حیات انسانی -از جمله باران، گیاهان، بادها و غیره است و اسرافیل در صور میدمد و بعد از آن مردم به زندگی جدیدی برمیگردند که مرگی پس از آن وجود ندارد.»
شرح الطحاوية للشيخ صالح آل الشيخ، ص 456
شرح الطحاوية للشيخ صالح آل الشيخ، ص 456
قزوینی: شاید قتل فاطمه عمدی نبوده و حتی اگر بوده، حاکم ما نیستیم!
عبدالجلیل قزوینی (عالم امامی، پس از 560 هــ) میگوید: «اگر غرض عمر آن باشد که علی (ع) را بدر برد تا بیعت کند بر خلافت بوبکر، نه آن بوده باشد که جنین سقط شود، یمکن که خود نداند که فاطمه در پس در ایستاده است، اگر چنین باشد آن را قتل خطأ گویند و اگر عمداً کرده باشد هم نه معصوم است! حاکم خداست در آن، نه ما!» (بعض مثالب النواصب، ناشر: زر، ص 298)
گفتم: ما اهل سنت شکی نداریم که این قصه از خرافات روافض است ولی دستگاه خلافت چرا باید زنی که به بیعتش نیازی نیست را بکشد؟ اگر میخواست چنین کند، با علی رضی الله عنه خشونت عملی به کار میبرد و از اینها گذشته، اگر دختر پیامبر صلی الله علیه وسلم کشته میشد، روایات واقعه حتی نزد مخالفین آنقدر غریب و مختلف نمیبود حال آنکه انگیزهی نقل و انتشار در چنین چیزی حتی از واقعهی عاشورا هم بسیار بالاتر است!
عبدالجلیل قزوینی (عالم امامی، پس از 560 هــ) میگوید: «اگر غرض عمر آن باشد که علی (ع) را بدر برد تا بیعت کند بر خلافت بوبکر، نه آن بوده باشد که جنین سقط شود، یمکن که خود نداند که فاطمه در پس در ایستاده است، اگر چنین باشد آن را قتل خطأ گویند و اگر عمداً کرده باشد هم نه معصوم است! حاکم خداست در آن، نه ما!» (بعض مثالب النواصب، ناشر: زر، ص 298)
گفتم: ما اهل سنت شکی نداریم که این قصه از خرافات روافض است ولی دستگاه خلافت چرا باید زنی که به بیعتش نیازی نیست را بکشد؟ اگر میخواست چنین کند، با علی رضی الله عنه خشونت عملی به کار میبرد و از اینها گذشته، اگر دختر پیامبر صلی الله علیه وسلم کشته میشد، روایات واقعه حتی نزد مخالفین آنقدر غریب و مختلف نمیبود حال آنکه انگیزهی نقل و انتشار در چنین چیزی حتی از واقعهی عاشورا هم بسیار بالاتر است!
وخليله المحتاج عندهم وفي ... ذا الوصف يدخل عابد الأوثان
جهمیه، حقیقت خلیلاللهبودن ابراهیم و محمد علیهما الصلاة والسلام را انکار و نصوص وارده را تأویل کردهاند که یکی از این تأویلات، تأویل خلیل به فقیر و محتاج است. امام ابن قیم رحمه الله در این بیت میگوید که تأویل خلیل به محتاج فاسد است، زیرا چنین چیزی اختصاصی به ابراهیم علیه السلام ندارد تا با آن ستوده شود و حتی بتپرستان هم محتاج خداوند هستند! پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودهاند: «ولو كنت متخذا من الناس خليلا لاتخذت أبا بكر خليلا» (بخاری و مسلم)، یعنی: اگر از مردم خلیلی برمیگرفتم، ابوبکر را خلیل خود میگرفتم!
امام ابن کثیر رحمه الله در تفسیر خُلَّت میگوید: «هي أرفع مقامات المحبة وما ذاك إلا لكثرة طاعته لربه»، یعنی: بالاترین مقامات محبت است و ابراهیم علیه السلام به این مقام نرسید، مگر با طاعت فراوان از پروردگارش! اهل سنت، صفت محبت را برای الله متعال ثابت میدانند و آن را به ارادهی ایصال نعمت و... تأویل نمیکنند.
#نونية_ابن_القيم
جهمیه، حقیقت خلیلاللهبودن ابراهیم و محمد علیهما الصلاة والسلام را انکار و نصوص وارده را تأویل کردهاند که یکی از این تأویلات، تأویل خلیل به فقیر و محتاج است. امام ابن قیم رحمه الله در این بیت میگوید که تأویل خلیل به محتاج فاسد است، زیرا چنین چیزی اختصاصی به ابراهیم علیه السلام ندارد تا با آن ستوده شود و حتی بتپرستان هم محتاج خداوند هستند! پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودهاند: «ولو كنت متخذا من الناس خليلا لاتخذت أبا بكر خليلا» (بخاری و مسلم)، یعنی: اگر از مردم خلیلی برمیگرفتم، ابوبکر را خلیل خود میگرفتم!
امام ابن کثیر رحمه الله در تفسیر خُلَّت میگوید: «هي أرفع مقامات المحبة وما ذاك إلا لكثرة طاعته لربه»، یعنی: بالاترین مقامات محبت است و ابراهیم علیه السلام به این مقام نرسید، مگر با طاعت فراوان از پروردگارش! اهل سنت، صفت محبت را برای الله متعال ثابت میدانند و آن را به ارادهی ایصال نعمت و... تأویل نمیکنند.
#نونية_ابن_القيم
هدایة الحیاری
نشر ارجاء در پوشش سلفیت نام مرجئه بر یکی از فرق منتسب به اسلام اطلاق میشود که علیرغم اختلاف اقوال، خارجدانستن عمل از ایمان نقطهی مشترک آنهاست. طبری رحمه الله در تهذیب الآثار (2/659) از سفیان بن عیینه رحمه الله آورده است: «أما المرجئة اليوم فهم قوم يقولون:…
{قل هل ننبئكم بالأخسرين أعمالا - الذين ضل سعيهم في الحياة الدنيا وهم يحسبون أنهم يحسنون صنعا} [الكهف: 104]، یعنی: بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین مردم از جهت عمل چه کسانی هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم [و نابود] شده، با این حال میپندارند که کار نیک انجام میدهند!
امام طبری رحمه الله در جامع البیان (18/128) میگوید: «هذا من أدل الدلائل على خطأ قول من زعم أنه لا يكفر بالله أحد إلا من حيث يقصد إلى الكفر بعد العلم بوحدانيته»، یعنی: این آیه از روشنترین دلایل بر اشتباهبودن سخن کسانی است که خیال کردهاند که کسی بعد از علم به وحدانیت خداوند کافر نمیشود، مگر اینکه خود قصد کفر کند!
گفتم: کسی از ائمهی مسلمین بر این باور نبوده که هرکس خود را بر راه راست ببیند و گمان کند کار خوبی میکند، مأجور است، و سرزنش و عقوبت تنها در صورتی است که شخص بداند گمراه است و با این حال حق را بپوشاند، بلکه بسیاری از کافران و ملحدان به درستی راه خود اطمینان دارند و «کفر جهل» یکی از اقسام کفر است!
همچنین بخوانید: چرا شیعه را معذور نمیدانید؟!
امام طبری رحمه الله در جامع البیان (18/128) میگوید: «هذا من أدل الدلائل على خطأ قول من زعم أنه لا يكفر بالله أحد إلا من حيث يقصد إلى الكفر بعد العلم بوحدانيته»، یعنی: این آیه از روشنترین دلایل بر اشتباهبودن سخن کسانی است که خیال کردهاند که کسی بعد از علم به وحدانیت خداوند کافر نمیشود، مگر اینکه خود قصد کفر کند!
گفتم: کسی از ائمهی مسلمین بر این باور نبوده که هرکس خود را بر راه راست ببیند و گمان کند کار خوبی میکند، مأجور است، و سرزنش و عقوبت تنها در صورتی است که شخص بداند گمراه است و با این حال حق را بپوشاند، بلکه بسیاری از کافران و ملحدان به درستی راه خود اطمینان دارند و «کفر جهل» یکی از اقسام کفر است!
همچنین بخوانید: چرا شیعه را معذور نمیدانید؟!
معترض میگوید: مراد ائمه از نکوهش کلام متوجه مذهب کلامی ما نمیشود و ما با ادلهی عقلی از کتاب و سنت دفاع کردهایم! حتی امام شافعی هم مناظره کرده است!
اولاً ذم کلام با ذم عقل یا جنس ادلهی عقلی یکی نیست و اگر برخی از ائمه مناظره کرده باشند یا دلایل عقلی آورده باشند، به این معنا نیست که اهل کلام بوده باشند. بلکه صحابه در مواضعی دلایلی عقلی آوردهاند ولی آنها را «متکلم» نمینامیم!
ثانیاً ادعای تثبیت اصول دین از طریق ادلهی عقلی، ادعای مشترک تمام مذاهب کلامی است و اختصاصی به اشاعره ندارد و هرکسی میتواند بگوید "ذم کلام توسط سلف متوجه مذهب ما نمیشود" و چنین نیست که مدعی همواره مستحق باشد، چنانکه الله فرموده است: {وقالت اليهود ليست النصارى على شيء وقالت النصارى ليست اليهود على شيء} [البقرة: 113]
وكل يدعي وصلاً بليلى ... وليلى لا تقر لهم بذاكا
طاش کبری زاده (968 هــ) در مفتاح السعادة (2/132) میگوید: «ولما لم يلزم من قصد موافقة الشرع الموافقة في نفس الأمر، عد بعضهم كلام أهل الاعتزال من الكلام وإن لم يوافق الكتاب والسنة»، یعنی: از آنجا که لازمهی قصد موافقت شرع، موافقت در نفس امر نیست، برخی از آنها کلام معتزله را از کلام حساب کردهاند هرچند موافق کتاب و سنت نباشد.
و هر متعصبی میتواند چشم بر تعطیل نصوص وحی توسط متکلمین مذهب خود ببندد و کلام خود را کلام ممدوح و کلام دیگران را کلام مذموم بداند و از تعریف حدیِ کلام به نفع خود استفاده کند. اگر اشعری سخنان علمای مذهب خود را نقل کند و آنان با الفاظ ضخیم بستاید، امامیه، معتزله و دیگران هم توانایی چنین کاری را دارند!
شیخ ابوحامد غزالی (505 هــ) در مقدمهی الاقتصاد (طــ دار البصائر، ص/61) به معتزله هجوم برده و درونشان را خبیث و ناپاک دانسته، زیرا با عقل به معارضت قواطع شرعی پرداختهاند. محقق کتاب که شیخ مصطفی عمران است در پاورقی مینویسد: «النصوص الشرعية التي يراها الإمام الغزالي وجماعته أنها من القواطع قد تكون من وجهة نظر المعتزلة والفلاسفة ليست من قواطع الشرع ومن ثمة فإنهم يسمحون لأنفسهم بتأويلها وصرفها عن ظاهرها عند تعارضها مع عقولهم»، یعنی: آن نصوص شرعی که از نظر امام غزالی و جماعت ایشان قطعی باشد، ممکن است از نظر معتزله و فلاسفه، چنین نباشد؛ در نتیجه آنها هم به خودشان اجازه میدهند که وقتی این نصوص با عقلشان تعارض پیدا کرد، به تأویل و صرف ظاهرشان بپردازند!
از اینجاست که اشاعره ما را مجسمه و حشویه میخوانند و گمان میبرند که خود به توحید رسیدهاند، و معتزله هم اشاعره را مجسمه و حشویه میخوانند و خود را بر توحید میدانند!
ثالثاً بسیاری از اهل علم، کلام اشاعره را مذمت کردهاند! امام سجزی (444 هــ) فرموده است: «يتظاهرون بالرد على المعتزلة وهم معهم بل أخس حالا منهم...»، یعنی: تظاهر به رد بر معتزله میکنند درحالیکه با معتزله هستند، بلکه وضعیتشان از معتزله هم بدتر است! حافظ ابن عبدالبر (463 هــ) هم در جامع بیان العلم وفضله (2/942) از ابن خویز منداد مالکی (390 هــ) نقل میکند: «فكل متكلم فهو من أهل الأهواء والبدع أشعريا كان أو غير أشعري ولا تقبل له شهادة في الإسلام ويهجر ويؤدب على بدعته»، یعنی: هر متکلمی از هوسگرایان و بدعتگذاران است، چه اشعری باشد و چه غیر اشعری باشد، و شهادتش پذیرفته نشود، بلکه به خاطر بدعتش هجر شده و تأدیب میگردد!!
امام ابن عبدالبر سخن ایشان را اقرار کرده و همین نشان میدهد که هیچکدام از آن دو کلام اشاعره را تافتهی جدابافته نمیدانستهاند؛ چگونه تافتهی جدابافته باشد وقتی همگی در تعطیل نصوص وحی و خوض در غیبیات و سلطهدادن مصطلحات نوظهور و قواعد بدعی بر آیات و احادیث شریک هستند؟ در این باره سخن علما بسیار است و نقلش به درازا خواهد کشید، والحمد لله رب العالمین.
اولاً ذم کلام با ذم عقل یا جنس ادلهی عقلی یکی نیست و اگر برخی از ائمه مناظره کرده باشند یا دلایل عقلی آورده باشند، به این معنا نیست که اهل کلام بوده باشند. بلکه صحابه در مواضعی دلایلی عقلی آوردهاند ولی آنها را «متکلم» نمینامیم!
ثانیاً ادعای تثبیت اصول دین از طریق ادلهی عقلی، ادعای مشترک تمام مذاهب کلامی است و اختصاصی به اشاعره ندارد و هرکسی میتواند بگوید "ذم کلام توسط سلف متوجه مذهب ما نمیشود" و چنین نیست که مدعی همواره مستحق باشد، چنانکه الله فرموده است: {وقالت اليهود ليست النصارى على شيء وقالت النصارى ليست اليهود على شيء} [البقرة: 113]
وكل يدعي وصلاً بليلى ... وليلى لا تقر لهم بذاكا
طاش کبری زاده (968 هــ) در مفتاح السعادة (2/132) میگوید: «ولما لم يلزم من قصد موافقة الشرع الموافقة في نفس الأمر، عد بعضهم كلام أهل الاعتزال من الكلام وإن لم يوافق الكتاب والسنة»، یعنی: از آنجا که لازمهی قصد موافقت شرع، موافقت در نفس امر نیست، برخی از آنها کلام معتزله را از کلام حساب کردهاند هرچند موافق کتاب و سنت نباشد.
و هر متعصبی میتواند چشم بر تعطیل نصوص وحی توسط متکلمین مذهب خود ببندد و کلام خود را کلام ممدوح و کلام دیگران را کلام مذموم بداند و از تعریف حدیِ کلام به نفع خود استفاده کند. اگر اشعری سخنان علمای مذهب خود را نقل کند و آنان با الفاظ ضخیم بستاید، امامیه، معتزله و دیگران هم توانایی چنین کاری را دارند!
شیخ ابوحامد غزالی (505 هــ) در مقدمهی الاقتصاد (طــ دار البصائر، ص/61) به معتزله هجوم برده و درونشان را خبیث و ناپاک دانسته، زیرا با عقل به معارضت قواطع شرعی پرداختهاند. محقق کتاب که شیخ مصطفی عمران است در پاورقی مینویسد: «النصوص الشرعية التي يراها الإمام الغزالي وجماعته أنها من القواطع قد تكون من وجهة نظر المعتزلة والفلاسفة ليست من قواطع الشرع ومن ثمة فإنهم يسمحون لأنفسهم بتأويلها وصرفها عن ظاهرها عند تعارضها مع عقولهم»، یعنی: آن نصوص شرعی که از نظر امام غزالی و جماعت ایشان قطعی باشد، ممکن است از نظر معتزله و فلاسفه، چنین نباشد؛ در نتیجه آنها هم به خودشان اجازه میدهند که وقتی این نصوص با عقلشان تعارض پیدا کرد، به تأویل و صرف ظاهرشان بپردازند!
از اینجاست که اشاعره ما را مجسمه و حشویه میخوانند و گمان میبرند که خود به توحید رسیدهاند، و معتزله هم اشاعره را مجسمه و حشویه میخوانند و خود را بر توحید میدانند!
ثالثاً بسیاری از اهل علم، کلام اشاعره را مذمت کردهاند! امام سجزی (444 هــ) فرموده است: «يتظاهرون بالرد على المعتزلة وهم معهم بل أخس حالا منهم...»، یعنی: تظاهر به رد بر معتزله میکنند درحالیکه با معتزله هستند، بلکه وضعیتشان از معتزله هم بدتر است! حافظ ابن عبدالبر (463 هــ) هم در جامع بیان العلم وفضله (2/942) از ابن خویز منداد مالکی (390 هــ) نقل میکند: «فكل متكلم فهو من أهل الأهواء والبدع أشعريا كان أو غير أشعري ولا تقبل له شهادة في الإسلام ويهجر ويؤدب على بدعته»، یعنی: هر متکلمی از هوسگرایان و بدعتگذاران است، چه اشعری باشد و چه غیر اشعری باشد، و شهادتش پذیرفته نشود، بلکه به خاطر بدعتش هجر شده و تأدیب میگردد!!
امام ابن عبدالبر سخن ایشان را اقرار کرده و همین نشان میدهد که هیچکدام از آن دو کلام اشاعره را تافتهی جدابافته نمیدانستهاند؛ چگونه تافتهی جدابافته باشد وقتی همگی در تعطیل نصوص وحی و خوض در غیبیات و سلطهدادن مصطلحات نوظهور و قواعد بدعی بر آیات و احادیث شریک هستند؟ در این باره سخن علما بسیار است و نقلش به درازا خواهد کشید، والحمد لله رب العالمین.
از وسایل چیرگی بر شهوات این است که انسان نفس خود را ارزشمند بداند، در نتیجه خود را بالاتر از آن ببیند که به رذالتها و پستیها و آرزوهای خرد و خراب تن دهد.
هدایة الحیاری
Quran_Kalame_Allah.pdf
کسی میتواند سخن ماموستا عبدالکریم مدرس را توضیح دهد؟! (جواهر الكلام، ص 63)
کسی که با یک «اجازهی ماموستایی» -که خدا میداند چگونه دریافت شده- در تمام علوم اظهار نظر کند، مانند کسی است که بخواهد با گواهینامهی پایه دو خلبانی کند! چنین کسی در علوم شرعی مجهول است، مگر اینکه متخصصین در هر علم به طور جداگانه به تواناییاش شهادت داده باشند! کسانی را از فارغالتحصیلان مدارس دینی میشناسم که در غالب علوم شرعی با بقال و چقال تفاوت چندانی ندارند و اگر در پی علوم دنیوی میرفتند برای دنیا و آخرتشان بهتر میبود، والله المستعان!
نکتهی تصویر: این شخص با اینکه نام خودش، پدرش و حتی جدش معلوم بوده، مجهول است زیرا جهالت با اسم و شهرت برداشته نمیشود!
نکتهی تصویر: این شخص با اینکه نام خودش، پدرش و حتی جدش معلوم بوده، مجهول است زیرا جهالت با اسم و شهرت برداشته نمیشود!
هدایة الحیاری
کسی میتواند سخن ماموستا عبدالکریم مدرس را توضیح دهد؟! (جواهر الكلام، ص 63)
اعتقاد ماموستا عبدالکریم بیاره دربارهی صفت کلام، غیر از اعتقاد رایج و مشهور اشاعره است؛ چنانکه جناب زکریا حسینی در مناظره اعتراف کرد، قرآن عربی که در خانههای ماست و با سورهی فاتحه آغاز و با سورهی ناس تمام میشود از نظر آنها مخلوق است! اما آن صفت کلام که اشاعره به عنوان صفت الهی اثبات میکنند، معنایی قدیم و قائم به ذات است و بدیهی است که هر مخلوقی حادث است و مخلوق نمیتواند صفت خداوند باشد چنانکه تفتازانی در شرح نسفیه میگوید «يمتنع قيام اللفظى الحادث بذاته تعالى» و تصریح کرده که معتزله و اشاعره در مخلوقبودن قرآن عربی اتفاق نظر دارند و اختلافشان در اثبات یا نفی کلام نفسی است!
حکم بهکاربردن کلمهی God برای خداوند چیست؟
اولاً کلمهی God در زبان انگلیسی به همان مفهوم خدا در فارسی به کار میرود (ظاهراً «خدای» در فارسی، تشکیلشده از خود و آی میباشد، به معنای آنچه که وجودش ذاتی است) و گاهی به غیر از قدرتی که خالق و معبود است اطلاق میشود -چنانکه در فارسی نیز چنین است- و میگویند Money is his god (خدای او پول است) و گاهی به صورت جمع یا مضاف میآید، مانند Greek gods (خدایان یونانی) یا god of fire (خدای آتش) اما جایی که اشاره به خدای کتاب مقدس نصاری یا خدای واحد بوده باشد، حرف اول آن را بزرگ نوشتهاند.
ثانیاً کلمهی God از اسماء حسنی که در کتاب و سنت آمدهاند نیست و نباید کسی آن را اسم خداوند بداند زیرا باب اسماء توقیفی است. اما گاهی چیزی از باب اخبار است و اطلاق آن بر خداوند -به شرط خالیبودن از عیب و نقص- ممنوع نیست؛ امام ابن قیم رحمه الله در بدائع الفوائد (1/162) فرموده است: «وما يطلق عليه من الأخبار لا يجب أن يكون توقيفا كالقديم والشيء والموجود والقائم بنفسه»، یعنی: آنچه از اخبار بر الله اطلاق میشود، لازم نیست که توقیف باشد، مانند قدیم، شیء، موجود و قائم بنفسه. پس میتوان گفت که الله قدیم است (به معنای اصطلاحی کلامی، یعنی آنچه وجودش مسبوق به عدمش نیست) اما قدیم از اسماء حسنی نیست، و میگوییم الله موجود است تا به وجود دلالت کنیم، اما موجود از اسماء حسنی نیست.
ثالثاً بهتر آن است که به جای God از Allah استفاده شود؛ زیرا کلمهی god از حیث اصل میتواند به خدایان مختلفی اشاره داشته باشد، اما Allah اسمی برای خدای اسلام است و مسلمان را از غیر مسلمانان متمایز میسازد.
والله أعلم.
اولاً کلمهی God در زبان انگلیسی به همان مفهوم خدا در فارسی به کار میرود (ظاهراً «خدای» در فارسی، تشکیلشده از خود و آی میباشد، به معنای آنچه که وجودش ذاتی است) و گاهی به غیر از قدرتی که خالق و معبود است اطلاق میشود -چنانکه در فارسی نیز چنین است- و میگویند Money is his god (خدای او پول است) و گاهی به صورت جمع یا مضاف میآید، مانند Greek gods (خدایان یونانی) یا god of fire (خدای آتش) اما جایی که اشاره به خدای کتاب مقدس نصاری یا خدای واحد بوده باشد، حرف اول آن را بزرگ نوشتهاند.
ثانیاً کلمهی God از اسماء حسنی که در کتاب و سنت آمدهاند نیست و نباید کسی آن را اسم خداوند بداند زیرا باب اسماء توقیفی است. اما گاهی چیزی از باب اخبار است و اطلاق آن بر خداوند -به شرط خالیبودن از عیب و نقص- ممنوع نیست؛ امام ابن قیم رحمه الله در بدائع الفوائد (1/162) فرموده است: «وما يطلق عليه من الأخبار لا يجب أن يكون توقيفا كالقديم والشيء والموجود والقائم بنفسه»، یعنی: آنچه از اخبار بر الله اطلاق میشود، لازم نیست که توقیف باشد، مانند قدیم، شیء، موجود و قائم بنفسه. پس میتوان گفت که الله قدیم است (به معنای اصطلاحی کلامی، یعنی آنچه وجودش مسبوق به عدمش نیست) اما قدیم از اسماء حسنی نیست، و میگوییم الله موجود است تا به وجود دلالت کنیم، اما موجود از اسماء حسنی نیست.
ثالثاً بهتر آن است که به جای God از Allah استفاده شود؛ زیرا کلمهی god از حیث اصل میتواند به خدایان مختلفی اشاره داشته باشد، اما Allah اسمی برای خدای اسلام است و مسلمان را از غیر مسلمانان متمایز میسازد.
والله أعلم.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سقاف میگوید: اشاعره در حقیقت بر منهج متأخرین مذهب هستند، نه منهج ابوالحسن اشعری؛ برای همین به کتابهایش اعتنا ندارند و آنها را تدریس نمیکنند!
هدایة الحیاری
پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم فرمودهاند: «ما أحد يدخل الجنة يحب أن يرجع إلى الدنيا، وله ما على الأرض من شيء إلا الشهيد، يتمنى أن يرجع إلى الدنيا، فيقتل عشر مرات لما يرى من الكرامة» (متفق علیه) کسی نیست که وارد بهشت شود و دوست داشته باشد به دنیا بازگردد،…
فلهم بذاك مزية في عيشهم ... ونعيمهم للروح والأبدان
بذلوا الجسوم لربهم فأعاضهم ... أجسام تلك الطير بالإحسان
خداوند روح شهیدان را در پرندگان سبزرنگی قرار میدهد که در بهشت میگردند، چنانکه در حدیث صحیح به روایت ابن مسعود رضی الله عنه آمده است: «أرواحهم في جوف طير خضر» (رواه مسلم). امام ابن قیم رحمه الله فرموده که این نعمت که خاص شهیدان است به خاطر این بوده که جسم خویش را در این دنیا به الله بخشیدهاند، الله هم تا برپایی قیامت، جسم این پرندگان را به آنها میدهد تا با روح و جسم در نعمت باشند. در پایان روایت آمده که وقتی خداوند از آنها میپرسد که حاجتی دارند یا نه، پاسخ میدهند: «يا رب! نريد أن ترد أرواحنا في أجسادنا حتى نقتل في سبيلك مرة أخرى»، یعنی: پروردگارا! میخواهیم روحمان به بدنهایمان [در دنیا] برگردد، تا بار دیگر در راه تو کشته شویم!
#نونية_ابن_القيم #ابن_القيم #فضل_الشهادة
بذلوا الجسوم لربهم فأعاضهم ... أجسام تلك الطير بالإحسان
خداوند روح شهیدان را در پرندگان سبزرنگی قرار میدهد که در بهشت میگردند، چنانکه در حدیث صحیح به روایت ابن مسعود رضی الله عنه آمده است: «أرواحهم في جوف طير خضر» (رواه مسلم). امام ابن قیم رحمه الله فرموده که این نعمت که خاص شهیدان است به خاطر این بوده که جسم خویش را در این دنیا به الله بخشیدهاند، الله هم تا برپایی قیامت، جسم این پرندگان را به آنها میدهد تا با روح و جسم در نعمت باشند. در پایان روایت آمده که وقتی خداوند از آنها میپرسد که حاجتی دارند یا نه، پاسخ میدهند: «يا رب! نريد أن ترد أرواحنا في أجسادنا حتى نقتل في سبيلك مرة أخرى»، یعنی: پروردگارا! میخواهیم روحمان به بدنهایمان [در دنیا] برگردد، تا بار دیگر در راه تو کشته شویم!
#نونية_ابن_القيم #ابن_القيم #فضل_الشهادة
من بين فرث ودم!
شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب النبوات (2/943) فرموده است: «أكثر الانتفاع بكلام هؤلاء، هو فيما يثبتونه من فساد أقوال سائر الطوائف وتناقضها وكذلك كلام عامة طوائف المتكلمين؛ يُنتفع بكلام كل طائفة في بيان فساد قول الطائفة الأخرى»، یعنی: بیشترین بهرهای که از کلام اینان برده میشود، این است که نادرستی اقوال دیگر گروهها و تناقضشان را اثبات میکنند و عموم طوائف اهل کلام چنیناند؛ یعنی از کلام هر گروه در بیان نادرستی قول گروه دیگر منتفع میشویم!
از این باب، مخالفت اهل تأویل و اهل تفویض در باب اسماء و صفات خداوند است. جدا از کسانی که هردوی تأویل و تفویض را جائز میدانند، بعضی از آنها تنها یکی از این دو را مجاز میدانند و با دیگری مخالفت میکنند (چنانکه ابوالمعالی جوینی در الإرشاد مؤول بوده اما در آخر عمر و در رسالهی النظامیة، تأویل را حرام و مخالف منهج سلف دانسته است و به منهج تفویض گرویده است!) و بخشی از دلیلی که اهل تفویض بر علیه اهل تأویل میآورند حق است، و بخشی از دلیلی که اهل تأویل بر علیه اهل تفویض میآورند هم حق است، و از این جهت، باطلِ طرف مقابل خود را ابطال میکنند و اگر هر کدام حق طرف دیگر را میپذیرفتند، به راه صحابه و تابعین رهنمود میشدند!
اما دلایل اهل تفویض...
ابوالفتح شهرستانی (548 هــ) در الملل والنحل (1/104) دو دلیل از مخالفان تأویل نقل کرده است:
1- منعی که در قرآن آمده است «فنحن نحترز عن الزيغ»، یعنی: پس ما از زیغ و گمراهی خودداری میکنیم!
2- «إن التأويل أمر مظنون بالاتفاق، والقول في صفات الباري بالظن غير جائز، فربما أولنا الآية على غير مراد الباري تعالى فوقعنا في الزيغ»، یعنی: تأویل به اتفاق مظنون و گمانآلود است و جائز نیست که در صفات الله با ظن سخن بگوییم؛ زیرا ممکن است آیه را به چیزی که الله مراد نداشته تأویل کنیم و اینگونه گمراه شویم!
و ابوالثناء آلوسی (1270 هــ) در تفسیرش (15/18) میگوید: «في التأويل اتباع الظن وقول في الله عز وجل بغير علم وإلا لاتحد ما يذكرونه من المعنى فيه مع أن الأمر ليس كذلك حيث يذكرون في تأويل شيء واحد وجوها من الاحتمالات»، یعنی: تأویل، پیرویکردن از ظن و سخنگفتن بدون علم دربارهی الله عز وجل است و اگر چنین نبود [و سخنشان مبنایی میداشت] تأویلاتی که ذکر میکردند یکی میشد، درحالیکه چنین نیست و هر کدامشان در تأویل چیزی، وجوهی از احتمالات را ذکر میکنند!
همچنین در (8/473) از عبدالوهاب شعرانی (973 هــ) نقل کرده است: «من احتاج إلى التأويل فقد جهل أولا وآخرا أما أولا فبتعقله صفة التشبيه في جانب الحق وذلك محال، وأما آخرا فلتأويله ما أنزل الله تعالى على وجه لعله لا يكون مراد الحق»، یعنی: هرکس نیازمند تأویل شود، اول و آخر جهل ورزیده است؛ زیرا نسبت به حق، صفت تشبیه را فهمیده حال آنکه چنین چیزی محال است، و همچنین آنچه الله متعال نازل کرده را به صورتی که شاید مراد الله نبوده تأویل کرده است!
اهل تأویل هم بخشی از حق را گفتهاند!
فخر رازی (606 هــ) در اساس التقدیس (ص/131) به آیاتی چون {أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها} [محمد: 24] استدلال کرده و میگوید: «أمر الناس بالتدبر في القرآن، ولو كان القرآن غير مفهوم فكيف يأمرنا بالتدبر فيه؟!»، یعنی: الله ما را به تدبر در قرآن دستور داده و اگر قرآن غیر قابل فهم است، چگونه ما را به تدبرکردن در آن فرمان میدهد؟!
شیخ محمد عبدالعظیم زرقانی (1367 هــ) نیز در مناهل العرفان (2/290) میفرماید: «ورأى الخلف أن يؤولوا لأنه يبعد كل البعد أن يخاطب الله عباده بما لا يفهمون»، یعنی: دیدگاه خلف این است که [این نصوص] تأویل شوند، زیرا به غایت بعید است که الله بندگانش را با چیزی که نمیفهمند مورد خطاب قرار دهد!
میبینیم که هر طرف قسمتی از حق را بیان کردهاند و آنچه مؤول گفته، مفوض را الزام میکند و آنچه مفوض گفته، منهج تأویل را باطل میسازد؛ پس تأویل نصوص صفات را ترک کنید که تفسیر به رأی و خلاف منهج سلف است (چنانکه خود متکلمین اعتراف کردهاند و بسیاری از تأویلاتی که ذکر میکنند، عین تأویلات جهمیه قدیم است) و تفویض را ترک کنید، زیرا خداوند بندگانش را به چیزی که نفهمند مخاطب قرار نمیدهد! بلکه هرچه نص ثابت کرده را ثابت کنید و هرچه نفی کرده را نفی کنید و در هر چه سکوت کرده سکوت کنید!
والحمد لله ربّ العالمین
وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم
شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب النبوات (2/943) فرموده است: «أكثر الانتفاع بكلام هؤلاء، هو فيما يثبتونه من فساد أقوال سائر الطوائف وتناقضها وكذلك كلام عامة طوائف المتكلمين؛ يُنتفع بكلام كل طائفة في بيان فساد قول الطائفة الأخرى»، یعنی: بیشترین بهرهای که از کلام اینان برده میشود، این است که نادرستی اقوال دیگر گروهها و تناقضشان را اثبات میکنند و عموم طوائف اهل کلام چنیناند؛ یعنی از کلام هر گروه در بیان نادرستی قول گروه دیگر منتفع میشویم!
از این باب، مخالفت اهل تأویل و اهل تفویض در باب اسماء و صفات خداوند است. جدا از کسانی که هردوی تأویل و تفویض را جائز میدانند، بعضی از آنها تنها یکی از این دو را مجاز میدانند و با دیگری مخالفت میکنند (چنانکه ابوالمعالی جوینی در الإرشاد مؤول بوده اما در آخر عمر و در رسالهی النظامیة، تأویل را حرام و مخالف منهج سلف دانسته است و به منهج تفویض گرویده است!) و بخشی از دلیلی که اهل تفویض بر علیه اهل تأویل میآورند حق است، و بخشی از دلیلی که اهل تأویل بر علیه اهل تفویض میآورند هم حق است، و از این جهت، باطلِ طرف مقابل خود را ابطال میکنند و اگر هر کدام حق طرف دیگر را میپذیرفتند، به راه صحابه و تابعین رهنمود میشدند!
اما دلایل اهل تفویض...
ابوالفتح شهرستانی (548 هــ) در الملل والنحل (1/104) دو دلیل از مخالفان تأویل نقل کرده است:
1- منعی که در قرآن آمده است «فنحن نحترز عن الزيغ»، یعنی: پس ما از زیغ و گمراهی خودداری میکنیم!
2- «إن التأويل أمر مظنون بالاتفاق، والقول في صفات الباري بالظن غير جائز، فربما أولنا الآية على غير مراد الباري تعالى فوقعنا في الزيغ»، یعنی: تأویل به اتفاق مظنون و گمانآلود است و جائز نیست که در صفات الله با ظن سخن بگوییم؛ زیرا ممکن است آیه را به چیزی که الله مراد نداشته تأویل کنیم و اینگونه گمراه شویم!
و ابوالثناء آلوسی (1270 هــ) در تفسیرش (15/18) میگوید: «في التأويل اتباع الظن وقول في الله عز وجل بغير علم وإلا لاتحد ما يذكرونه من المعنى فيه مع أن الأمر ليس كذلك حيث يذكرون في تأويل شيء واحد وجوها من الاحتمالات»، یعنی: تأویل، پیرویکردن از ظن و سخنگفتن بدون علم دربارهی الله عز وجل است و اگر چنین نبود [و سخنشان مبنایی میداشت] تأویلاتی که ذکر میکردند یکی میشد، درحالیکه چنین نیست و هر کدامشان در تأویل چیزی، وجوهی از احتمالات را ذکر میکنند!
همچنین در (8/473) از عبدالوهاب شعرانی (973 هــ) نقل کرده است: «من احتاج إلى التأويل فقد جهل أولا وآخرا أما أولا فبتعقله صفة التشبيه في جانب الحق وذلك محال، وأما آخرا فلتأويله ما أنزل الله تعالى على وجه لعله لا يكون مراد الحق»، یعنی: هرکس نیازمند تأویل شود، اول و آخر جهل ورزیده است؛ زیرا نسبت به حق، صفت تشبیه را فهمیده حال آنکه چنین چیزی محال است، و همچنین آنچه الله متعال نازل کرده را به صورتی که شاید مراد الله نبوده تأویل کرده است!
اهل تأویل هم بخشی از حق را گفتهاند!
فخر رازی (606 هــ) در اساس التقدیس (ص/131) به آیاتی چون {أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها} [محمد: 24] استدلال کرده و میگوید: «أمر الناس بالتدبر في القرآن، ولو كان القرآن غير مفهوم فكيف يأمرنا بالتدبر فيه؟!»، یعنی: الله ما را به تدبر در قرآن دستور داده و اگر قرآن غیر قابل فهم است، چگونه ما را به تدبرکردن در آن فرمان میدهد؟!
شیخ محمد عبدالعظیم زرقانی (1367 هــ) نیز در مناهل العرفان (2/290) میفرماید: «ورأى الخلف أن يؤولوا لأنه يبعد كل البعد أن يخاطب الله عباده بما لا يفهمون»، یعنی: دیدگاه خلف این است که [این نصوص] تأویل شوند، زیرا به غایت بعید است که الله بندگانش را با چیزی که نمیفهمند مورد خطاب قرار دهد!
میبینیم که هر طرف قسمتی از حق را بیان کردهاند و آنچه مؤول گفته، مفوض را الزام میکند و آنچه مفوض گفته، منهج تأویل را باطل میسازد؛ پس تأویل نصوص صفات را ترک کنید که تفسیر به رأی و خلاف منهج سلف است (چنانکه خود متکلمین اعتراف کردهاند و بسیاری از تأویلاتی که ذکر میکنند، عین تأویلات جهمیه قدیم است) و تفویض را ترک کنید، زیرا خداوند بندگانش را به چیزی که نفهمند مخاطب قرار نمیدهد! بلکه هرچه نص ثابت کرده را ثابت کنید و هرچه نفی کرده را نفی کنید و در هر چه سکوت کرده سکوت کنید!
والحمد لله ربّ العالمین
وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه وسلم
"فرهاد انسان بد و پرخاشگری است! اگر باور نداری از احمد، محمود، رضا و سعید بپرس!"
اهل منطق به مغالطهای تحت عنوان «ترکیب مفصل» پرداختهاند؛ این مغالطه زمانی رخ داده است که کسی جملاتی که به تنهایی صادق هستند را به شکلی فریبنده کنار هم بگذارد و جملهی جدید معنای نادرستی را القا کند. برای مثال جملات «شیرکو استاد دانشگاه است»، «شیرکو سخنران است» و «شیرکو تاجر باسابقهای است» در ذات خود درست و صادق هستند، اما کسی این جملات را به این صورت ترکیب میکند: «شیرکو استاد دانشگاه، سخنران و تاجر باسابقهای است» و مخاطب گمان میکند که او در دانشگاه و سخنرانی هم سابقهی زیادی دارد درحالیکه ممکن است جدیداً به آن دو رسیده باشد!
آنچه در ابتدای پست نوشتم، شباهتی هرچند کوچک به این مغالطهای منطقی دارد. گاهی کسی با نقل بیضابطه از علما این گمان را به وجود میآورد که همه یک چیز (آن هم چیزی که او میگوید!) را گفتهاند، حال آنکه قضیه میتواند بسیار متفاوت باشد!
"فرهاد انسان بد و پرخاشگری است! اگر باور نداری از احمد، محمود، رضا و سعید بپرس!"
ممکن است میان این چهار نفر تنها محمود چنین نظری داشته باشد و سه نفر دیگر تنها منتقد برخی گفتهها یا کارهای فرهاد بوده باشند، اما گوینده با نشاندن هر چهارنفر در یک سیاق، این گمان را به وجود میآورد که هر چهارنفر تماماً یک چیز واحد را گفتهاند!
راهحل چیست؟ اینکه هر کدام از اجزاء را جدا کرد و به تنهایی مورد بررسی قرار داد و تفاوتهایی که میانشان وجود دارند را برشمرد و با آنچه گوینده در پی اثباتش است مقایسه کرد.
#مغالطات
اهل منطق به مغالطهای تحت عنوان «ترکیب مفصل» پرداختهاند؛ این مغالطه زمانی رخ داده است که کسی جملاتی که به تنهایی صادق هستند را به شکلی فریبنده کنار هم بگذارد و جملهی جدید معنای نادرستی را القا کند. برای مثال جملات «شیرکو استاد دانشگاه است»، «شیرکو سخنران است» و «شیرکو تاجر باسابقهای است» در ذات خود درست و صادق هستند، اما کسی این جملات را به این صورت ترکیب میکند: «شیرکو استاد دانشگاه، سخنران و تاجر باسابقهای است» و مخاطب گمان میکند که او در دانشگاه و سخنرانی هم سابقهی زیادی دارد درحالیکه ممکن است جدیداً به آن دو رسیده باشد!
آنچه در ابتدای پست نوشتم، شباهتی هرچند کوچک به این مغالطهای منطقی دارد. گاهی کسی با نقل بیضابطه از علما این گمان را به وجود میآورد که همه یک چیز (آن هم چیزی که او میگوید!) را گفتهاند، حال آنکه قضیه میتواند بسیار متفاوت باشد!
"فرهاد انسان بد و پرخاشگری است! اگر باور نداری از احمد، محمود، رضا و سعید بپرس!"
ممکن است میان این چهار نفر تنها محمود چنین نظری داشته باشد و سه نفر دیگر تنها منتقد برخی گفتهها یا کارهای فرهاد بوده باشند، اما گوینده با نشاندن هر چهارنفر در یک سیاق، این گمان را به وجود میآورد که هر چهارنفر تماماً یک چیز واحد را گفتهاند!
راهحل چیست؟ اینکه هر کدام از اجزاء را جدا کرد و به تنهایی مورد بررسی قرار داد و تفاوتهایی که میانشان وجود دارند را برشمرد و با آنچه گوینده در پی اثباتش است مقایسه کرد.
#مغالطات
هدایة الحیاری
شيخ الإسلام ابن تيمية رحمه الله تعالى: «دین باطل نصرانیان، دینی جدید است که پس از مسیح علیه السلام پدید آورده و به وسیلهاش دین ایشان را تغییر دادهاند، پس هرکس از دین مسیح علیه السلام به آن دین ساختگی روی آورده، گمراه شده است. سپس خداوند، محمد صلی الله علیه…
«نصرانیان از یهودیان گمراهترند، اگرچه در عادت و اخلاق، شر کمتری دارند!»
مجموع الفتاوى، الناشر: مجمع الملك فهد، ج 4، ص 30
مجموع الفتاوى، الناشر: مجمع الملك فهد، ج 4، ص 30
خود را قضاوت کن!
الله متعال فرموده است: {يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد} [الحشر: 18]، یعنی: ای کسانی که ایمان آوردید! از خدا بترسید و هر کسی باید بنگرد که چه چیزی را برای فردا پیشاپیش فرستاده است!
و فرموده است: {بل الإنسان على نفسه بصيرة} [القیامة: 14]، بر اساس یکی از تفاسیر یعنی: بلکه انسان نسبت به خود آگاه است!
و فرموده است: {يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية} [الحاقة: 18]، یعنی: در آن روز [برای محاسبه و قضاوت] به الله عرضه میشوید و هیچ کار نهانتان نهان نخواهد ماند!
از امام عمر رضی الله عنه نقل میشود که فرمود: «حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا»، یعنی: پیش از آنکه حسابرسی شوید، خود را حسابرسی کنید!
و میمون بن مهران رحمه الله گفته است: «التقي أشد محاسبة لنفسه من سلطان عاص ومن شريك شحيح»، یعنی: انسان باتقوا نفس خود را بسیار بیشتر از سلطان عاصی و شریک خسیس محاسبه میکند!
خواجه عبدالله انصاری رحمه الله در منازل السائرین، رکن اول محاسبهی نفس را این دانسته که «تقيس بين نعمته وجنايتك»، یعنی: میان نعمت خداوند و جنایت خود مقایسه کنی! پس هرچه عیب و گناه داری بر کاغذی بنویس، آنگاه نعمتهای الله متعال را به یاد بیاور و کوتاهی خود را ببین! سپس میان کارهای نیک و کارهای بدی که انجام دادهای مقایسه کن و ببین کدامیک به پاکی و سعادت نزدیکترند! پیش از آنکه قضاوت شوی، خود را قضاوت کن و در توبه بشتاب که مرگ مهمان ناخواندهای است که با خود حسرت ابدی میآورد!
الله متعال فرموده است: {يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد} [الحشر: 18]، یعنی: ای کسانی که ایمان آوردید! از خدا بترسید و هر کسی باید بنگرد که چه چیزی را برای فردا پیشاپیش فرستاده است!
و فرموده است: {بل الإنسان على نفسه بصيرة} [القیامة: 14]، بر اساس یکی از تفاسیر یعنی: بلکه انسان نسبت به خود آگاه است!
و فرموده است: {يومئذ تعرضون لا تخفى منكم خافية} [الحاقة: 18]، یعنی: در آن روز [برای محاسبه و قضاوت] به الله عرضه میشوید و هیچ کار نهانتان نهان نخواهد ماند!
از امام عمر رضی الله عنه نقل میشود که فرمود: «حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا»، یعنی: پیش از آنکه حسابرسی شوید، خود را حسابرسی کنید!
و میمون بن مهران رحمه الله گفته است: «التقي أشد محاسبة لنفسه من سلطان عاص ومن شريك شحيح»، یعنی: انسان باتقوا نفس خود را بسیار بیشتر از سلطان عاصی و شریک خسیس محاسبه میکند!
خواجه عبدالله انصاری رحمه الله در منازل السائرین، رکن اول محاسبهی نفس را این دانسته که «تقيس بين نعمته وجنايتك»، یعنی: میان نعمت خداوند و جنایت خود مقایسه کنی! پس هرچه عیب و گناه داری بر کاغذی بنویس، آنگاه نعمتهای الله متعال را به یاد بیاور و کوتاهی خود را ببین! سپس میان کارهای نیک و کارهای بدی که انجام دادهای مقایسه کن و ببین کدامیک به پاکی و سعادت نزدیکترند! پیش از آنکه قضاوت شوی، خود را قضاوت کن و در توبه بشتاب که مرگ مهمان ناخواندهای است که با خود حسرت ابدی میآورد!
واحذر تجادلهم بقال الله أو ... قال الرسول فتنثني بهوان
واذا اجتمعت وهم بمشهد مجلس ... فابدر بإيراد وشغل زمان
لا يملكوه عليك بالآثار والـ ... أخبار والتفسير للفرقان
جهمیه به شاگردانشان وصیت میکنند که اگر با اهل سنت در مجلسی بودید، پیش از آنها سخن را آغاز کنید و چیزهایی بگویید تا با حل اعتراضات و شبهات، وقت سپری شود و چنین نباشد که وقت در اختیار اهل سنت قرار بگیرد تا با آثار و اخبار و تفسیر قرآن کریم سخن بگویند؛ مبادا با آنها به وسیلهی قال الله و قال الرسول بحث کنید، زیرا در این صورت شکست میخورید!
#نونية_ابن_القيم #ابن_القيم
واذا اجتمعت وهم بمشهد مجلس ... فابدر بإيراد وشغل زمان
لا يملكوه عليك بالآثار والـ ... أخبار والتفسير للفرقان
جهمیه به شاگردانشان وصیت میکنند که اگر با اهل سنت در مجلسی بودید، پیش از آنها سخن را آغاز کنید و چیزهایی بگویید تا با حل اعتراضات و شبهات، وقت سپری شود و چنین نباشد که وقت در اختیار اهل سنت قرار بگیرد تا با آثار و اخبار و تفسیر قرآن کریم سخن بگویند؛ مبادا با آنها به وسیلهی قال الله و قال الرسول بحث کنید، زیرا در این صورت شکست میخورید!
#نونية_ابن_القيم #ابن_القيم
Forwarded from قناة || عبدالله آل حمدان
باب ذكر السنن التي خلافها البدع.pdf
404.3 KB
باب ذكر السنن التي خلافها البدع، وذكر الاقتداء، والاتباع، وشيء من فضل الصحابة ومجانبة أهل البدع
من كتاب اختصار المدونة والمختلطة للإمام ابن أبي زيد القيرواني (ت:386هـ)
https://www.tg-me.com/Hamdan_1443
من كتاب اختصار المدونة والمختلطة للإمام ابن أبي زيد القيرواني (ت:386هـ)
https://www.tg-me.com/Hamdan_1443