هر وقت چشم ما
دنبال امیرالمؤمنین نباشد،
دارد چشم چرانی می کند.
چشمی که با امیرالمؤمنین نیست
اگر اشک هم بریزد چشم چرانی است.
‹ آیت الله میرباقری ›
دنبال امیرالمؤمنین نباشد،
دارد چشم چرانی می کند.
چشمی که با امیرالمؤمنین نیست
اگر اشک هم بریزد چشم چرانی است.
‹ آیت الله میرباقری ›
خدایا!
نوبت اجلمان که رسید
حسین علیه السلام را بفرست
و به فرشته ی مرگ بگو که ما
یك عمر صبر کردهایم تا جانمان را فقط
به دست حسین علیهالسلام بسپاریم.
نوبت اجلمان که رسید
حسین علیه السلام را بفرست
و به فرشته ی مرگ بگو که ما
یك عمر صبر کردهایم تا جانمان را فقط
به دست حسین علیهالسلام بسپاریم.
Forwarded from ‹ رکیذ ›
گاهی که بیقراری و پریشانی سراغم را میگیرد، سعی میکنم به سمتی فرار کنم..
به هر سمتی میروم پرتگاه است، راستش اصلا راه فراری نیست.
وقتی درست حسابی اسیرم میکند و در بندم میکشد، مینیشم به پای صحبت با خودم، فلسفه میبافم، چراغ منطق را خاموش میکنم همه چیز را از نگاه دل مینگرم..
منظور از دل هم حتما میدانید این قلبی که در گوشه چپ سینه میتپد نیست،
دل یك جایست در روح آدم، احتمالا محل زایش علمیاش مغز است، من اما اسمش را گذاشتهام عقل ِ دل..
عقلانیتی که به دل بند میخورد اشتباه نمیکند، اصلا دل هیچگاه کج نمیرود، بد نمیشود، دل آدمی پاكترین قسمت وجود ِ هر انسانی است.
در گیر و دار این فلسفه بافیها، به یك نیاز بر میخورم، یك سوال،
آدمیزاد چرا دل میبندد!؟
چرا تشنه محبت است!؟
چرا همیشه احساس نیاز میکند!؟
نیاز، فکر میکنم جواب تمام سوالهایم همین است.
اگر دنیا جلوهای از دوست داشتن و محبت باشد قطعا ماهیتی ثابت دارد، بقول سهروردی ماهیت به ذات است نه وجود.
اما امروزه آنچه ما در رفتار و علایق انسانیمان میبینم رنگ دیگری دارد.
از ابتدای حیات ریشه تمام علایق ما بر عادت و علاقه و وابستگیست. مهر مادر و فرزند. عشق به خانواده و زن و همسر. حب مال و مقام و جاه دنیایی..
اینها همهاش نوعی عشق است نه دوست داشتن..
عشق یعنی من تو را میخواهم برای خودم.
عشق منیت دارد، خودخواه است. سلطهگری میکند.
اما دوست داشتن ریشهای الهی دارد،
من تو را برای خودم نمیخواهم، من خودم را برای تو میخواهم و تو را برای او.
نیاز همین است. ما به دوست داشتن خدا نیاز داریم، بدون او ما تهی هستیم
یك تکه خاكِ بیحاصل.
‹اصل دوست داشتن برای خداست›
همین بی قراری که سراغم را میگیرد، یعنی یك جایی در دلم احساس نیاز و تشنگی میکند. ناراحت کنندهترین بخش داستان شاید این باشد که انسان تا زمانی که نمیرد آرام نخواهد گرفت، آن آرامش ابدی را میگویم.
اما گاهی خدا جلوهای زمینی میگیرد، گاهی او در بندگانش متجلی میشود. کم پیش میآید انسانی را بیابید که مانند شما تشنهی یك محبت آسمانی باشد.
در دنیایی که همه عشق را برگزیدهاند، دوست داشتن دشوار است. اصلا نایاب است.
اما خدا همیشه حواسش به مبتلایان به خودش هست. درمان میشود برایمان. راه نشان میدهد، در این دنیا هیچکس و هیچ چیز اتفاقی نیست، آدمهایی که در مسیر زندگیمان قرار میگیرند همه و همه قطعا بر اساس برنامه خداست که به ما برخوردهاند، اصلا هزار دلیل منطقی وجود دارد که نگاههای ما به هم گره نخورد اما اراده خدا بر آن بوده.
گاهی هرچه قدر هم بگردیم، مهر و محبت حقیقی را نمیتوانیم بیابیم باید منتظر ماند، او خودش به سراغمان خواهد آمد و چه نیکو گفته بود جناب ِ شمس لنگرودی که عشق جستنی نیست بلکه آمدنی است.
‹ جان ِ من اگر دوست داشتنهایمان برای او شد
قطعا بی پاسخ نخواهد ماند. ›
به هر سمتی میروم پرتگاه است، راستش اصلا راه فراری نیست.
وقتی درست حسابی اسیرم میکند و در بندم میکشد، مینیشم به پای صحبت با خودم، فلسفه میبافم، چراغ منطق را خاموش میکنم همه چیز را از نگاه دل مینگرم..
منظور از دل هم حتما میدانید این قلبی که در گوشه چپ سینه میتپد نیست،
دل یك جایست در روح آدم، احتمالا محل زایش علمیاش مغز است، من اما اسمش را گذاشتهام عقل ِ دل..
عقلانیتی که به دل بند میخورد اشتباه نمیکند، اصلا دل هیچگاه کج نمیرود، بد نمیشود، دل آدمی پاكترین قسمت وجود ِ هر انسانی است.
در گیر و دار این فلسفه بافیها، به یك نیاز بر میخورم، یك سوال،
آدمیزاد چرا دل میبندد!؟
چرا تشنه محبت است!؟
چرا همیشه احساس نیاز میکند!؟
نیاز، فکر میکنم جواب تمام سوالهایم همین است.
اگر دنیا جلوهای از دوست داشتن و محبت باشد قطعا ماهیتی ثابت دارد، بقول سهروردی ماهیت به ذات است نه وجود.
اما امروزه آنچه ما در رفتار و علایق انسانیمان میبینم رنگ دیگری دارد.
از ابتدای حیات ریشه تمام علایق ما بر عادت و علاقه و وابستگیست. مهر مادر و فرزند. عشق به خانواده و زن و همسر. حب مال و مقام و جاه دنیایی..
اینها همهاش نوعی عشق است نه دوست داشتن..
عشق یعنی من تو را میخواهم برای خودم.
عشق منیت دارد، خودخواه است. سلطهگری میکند.
اما دوست داشتن ریشهای الهی دارد،
من تو را برای خودم نمیخواهم، من خودم را برای تو میخواهم و تو را برای او.
نیاز همین است. ما به دوست داشتن خدا نیاز داریم، بدون او ما تهی هستیم
یك تکه خاكِ بیحاصل.
‹اصل دوست داشتن برای خداست›
همین بی قراری که سراغم را میگیرد، یعنی یك جایی در دلم احساس نیاز و تشنگی میکند. ناراحت کنندهترین بخش داستان شاید این باشد که انسان تا زمانی که نمیرد آرام نخواهد گرفت، آن آرامش ابدی را میگویم.
اما گاهی خدا جلوهای زمینی میگیرد، گاهی او در بندگانش متجلی میشود. کم پیش میآید انسانی را بیابید که مانند شما تشنهی یك محبت آسمانی باشد.
در دنیایی که همه عشق را برگزیدهاند، دوست داشتن دشوار است. اصلا نایاب است.
اما خدا همیشه حواسش به مبتلایان به خودش هست. درمان میشود برایمان. راه نشان میدهد، در این دنیا هیچکس و هیچ چیز اتفاقی نیست، آدمهایی که در مسیر زندگیمان قرار میگیرند همه و همه قطعا بر اساس برنامه خداست که به ما برخوردهاند، اصلا هزار دلیل منطقی وجود دارد که نگاههای ما به هم گره نخورد اما اراده خدا بر آن بوده.
گاهی هرچه قدر هم بگردیم، مهر و محبت حقیقی را نمیتوانیم بیابیم باید منتظر ماند، او خودش به سراغمان خواهد آمد و چه نیکو گفته بود جناب ِ شمس لنگرودی که عشق جستنی نیست بلکه آمدنی است.
‹ جان ِ من اگر دوست داشتنهایمان برای او شد
قطعا بی پاسخ نخواهد ماند. ›
معرفت حسنی و حسینی
را و رزق اشک را زینب سلاماللهعلیها روزی میکند.
‹ از فرمایشات نبیاکرم! ›
را و رزق اشک را زینب سلاماللهعلیها روزی میکند.
‹ از فرمایشات نبیاکرم! ›
بگذار مغرورها و كسانى كه شيطان را به امامت گرفتهاند، هرچه مىخواهند بگويند. ما اماممان حسين است!
‹ استاد علیصفاییحائری ›
‹ استاد علیصفاییحائری ›
من تو را پاره ای از خود نه
بلکه تمام وجود خود یافتم
چنانچه اگر رنجی به تو رسد به من رسیده.
‹ نامه های نهج البلاغه/نامه ۳۱ ›
بلکه تمام وجود خود یافتم
چنانچه اگر رنجی به تو رسد به من رسیده.
‹ نامه های نهج البلاغه/نامه ۳۱ ›
آه یاران!
اگر در این دنیای وارونه
رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند.
بگذار این چنین باشد.این دنیا و این سرِ ما!
#فتحخون
اگر در این دنیای وارونه
رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند.
بگذار این چنین باشد.این دنیا و این سرِ ما!
#فتحخون
بعضی از شما انگار همه چیز را فراموش کردهاند.
و انگار باور نمیکنند که من لحظه به لحظه
بدونِ هیچ کوتاهی ای به کارهای شما دل مشغولم و مدام به یادِ « تك تك » شما هستم.
-بخشی از نامهی امام زمان عج به شیخ مفید
و انگار باور نمیکنند که من لحظه به لحظه
بدونِ هیچ کوتاهی ای به کارهای شما دل مشغولم و مدام به یادِ « تك تك » شما هستم.
-بخشی از نامهی امام زمان عج به شیخ مفید