Telegram Web Link
‹ السلام علی من تُروی الروح بالسلام علیه ›
سلام بر کسی‌‌که روح‌مان باسلام بر اوسیراب‌ می‌شود🖤
حسین خوشنامیِ دنیاست و خوش‌کامیِ آخرت.
•سیدمهدی شجاعی
بدان که سینه تونیز آسمانی لایتناهی است
با قلبی که در آن چشمه خورشید میجوشد
و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن:
حسین حسین حسین حسین
نمی تپد حسین حسین میکند.

‹ برشی از کتاب #فتح‌خون شهیدسیّدمرتضیٰ‌آوینی ›
حسین جان
ما همیشه با نام تو به سینه میزنیم
تا به قلبمان یاداوری شود
برای کی و چه باید بتپد..
زیر سایه امام حسین علیه السلام
با اقتدار حضرت آقا
ان‌شاءالله ایرانی سربلند خواهیم ساخت.
#به‌امیدخدا..
حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده های کوچک امام حسین(ع)،حضرت علی اصغر(ع)و حضرت‌رقیه(س)بگیرید.

‹ حاج‌آقا‌مجتبی‌تهرانی ›
طفلی شش ماهه روی دست پدرش خوابیده
که دهانش بوی شیر نمی‌دهد،
بوی خون می‌دهد...
•لیلی سلطانی

‹ به یاد کودک های مظلوم فلسطین🖤🕊
کنار جسمِ تو باید به دادِ من برسند.
#علی‌اکبر
Forwarded from ‹ رکیذ ›
‌وَ قَطَّعوهُ بِالسُّیُوفٍ إ ر بَ اً إ ر ب ا.
گفت؛ برایمان روضه‌ی‌کشتن‌ِ حسین را
بخوان؛ رفت بالایِ منبر روضه علی‌اکبر
خواند.
Audio
هر وقت خواستید روضه علی اکبر علیه السلام بخوانید
نگویید میخواهم روضه علی اکبر علیه السلام بخوانم
بگویید میخواهم روضه جان کندنِ حسین علیه السلام را بخوانم.

-شیخ‌شوشتری
علی اکبرم پیش چشمانم راه برو
حسین عشقبازی را تا تمام نکند،علی به میدان نمی فرستد
نه انگار که ساعتی نه بیش ،هر دو در آغوش رسولند.
حسین هدیه اش را برای محبوبش، خود باید آذین کند
و همین است که دغدغه جنگ کناری نهاده و چنین با علی اکبر میکند حسین علی اکبر را بیست و هفت سال پدری کرده، مهر ورزیده، عشق بخشیده که امروز پر غرور سر بالا کند و قربانیاش را به حضرتش، چنین فدا کند کاش قلم دست من بود و مینوشتم که علی اکبر تا قیامت پیش حسین خرامید و پدر پر شور میان خنده گریست و میان گریه خندید و در آغوش گرفت و باز خرامید و باز اشک و شور و غرور و.... علی اکبر اما باید میدان رود، که ضیافت کربلا را در آسمان، بی‌جام جان علی، رنگ کاستی است.... علی اکبر باید میدان رود اگر... اگر زنان حرم دست از او بکشند... و اهل خیام دل ..بکنند که خواهرها... که عمه... که شیون رفتن یک مرد.. که فغان نداشتن نه یک مرد، که انگار پیامبر... و زینب پیش و بیش از همه قرار دامن پیامبر چشیده، که اکنون چنین علی اکبر در آغوش کشیده.

‹ برشی از کتاب #فصل‌شیدایی‌لیلاها
به قلم سید علی شجاعی ›
زینب پیش از امام، خود را به علی اکبر میرساند...
شاید... پاره های بدن علی را... شاید ... میخواهد
امام، علی را چنان که میدان فرستاده ببیند...
که رعنا... و جوانان بنی هاشم را برای بردن
علی به خیام نخواند... که قطعه قطعه...
پاره پاره ... شاید... شاید زینب میخواست
حسین نبیند که ما هر کدام گوشه ای را
گرفته ایم. او آینه پیامبر راهی میدان کرده بود
و اکنون هزار تکه... شکسته...


‹ برشی از کتاب #فصل‌شیدایی‌لیلاها
به قلم سید علی شجاعی ›
مَا لذَّ عَيشٌ..
Forwarded from ‹ رکیذ ›
#شب‌نهم ..

یادم میاد بچه که بودم شبای نهم همیشه، شبای ارادت ما بود، شبای لطمه ما بود، شبای حاجت ما بود ..
یه روز تو حیاط خونه حاجی، پرسیدم؛ امسال محرم هم شب نهم داریم ؟
عمو محمدم گفت، تا نفس داریم محرم داریم و تا این روضه برقرار شب نهم داریم .‌.
اره شب نهم ، برای ما شب توسل به سقای کربلاست.
ما روزی خور آستان برادریم.
ما همیشه امید به آقامون داریم.
ما سالیانی ارادت به ساقی صحرای نینوا داریم.
ما با عَلم مشکی و سبز و قرمز خود را #ابوالفضلی خواندیم.
و امیدواریم نسل به نسل و ریشه به ریشه ادامه پیدا کنه‌.

خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت
#آب‌به‌خیمه‌نرسید‌فدای‌سرت
پدرم قرظه انصاری تا آن زمان که بود حکایتی را
هزار باره به قاعدهٔ لالایی هر شب برایم می‌گفت
نمی‌فهمیدم چرا چنین پر تکرار مرور یک واقعه
می‌کند انگار بزرگترین ودیعه و گران بهاترین
میراثش را به من می‌بخشید آن چنان که به
شیدایی این قصه می‌خواند.
عباس همچنان به سکوت میشنود بعد از فاطمه
علی چون تصمیم گرفت برای ازدواج
عقیل را فرا خواند که شهره بود به علم انساب
عرب پی انتخاب همسر...
که زنی را به خواستگاری رود که پدر و مادرش از
خاندان کرامت و شجاعت باشند... از مادر شیر
حیا خورده باشد و از پدر نان شهامت گرفته...
این چنین باشد تا پسرانی بیاورد به غایت دلاوری...
علی گفته بود...

۱.۲
‹ برشی از کتاب #فصل‌شیدایی‌لیلاها
اشک در چشمان عباس مینشیند و بغض در گلوی
من میدود برای آن روز که حسین تنهاست...
و چنین بود که عقیل مادرت را از بنی کلاب
به همسری علی درآورد.
چند قطره اشک از چشمان عباس میافتد
تند و پی در پی و از چشمان من هم.
دلم میخواهد بگویم و چون لوای حسین دست
توست به یقین واقعه چنان که باید میشود.
عباس شمشیر بر کمر محکم میکند:
خدا پدرت را قرین رحمتش گرداند که حکایت
به حقیقت خوانده است

صدایش طنین همیشه را میگیرد:
فردا در میدان نبرد به دفاع از حسین چنان کنم
که تاریخ عرب نه دیده و نه شنیده باشد که پدرم
علی چنین خواسته و گفته است و مرا جز این
آرزویی نیست.... تو بگو اصلاً بهانه زندگی...


۲.۲
‹ برشی از کتاب #فصل‌شیدایی‌لیلاها
2024/11/18 18:39:37
Back to Top
HTML Embed Code: