باد میوزد..
سربند های رنگارنگ، بالای مرقد شهدا، به اینسو و آنسو میروند.
دختربچه ها روی چمن های سبز و بلند، دنبال هم میکنند.
مداح روضه میخواند، از رقیه کوچک میگوید، که سه ساله بود، خار مغیلان و سیلی نامردان هم بود.
دختر بچه ها را نگاه میکنم، میدوند، بازی میکنند.
مداح میگوید: رقیهی سه ساله، سر پدر را به دامن گرفته بود و با او حرف میزد.
شاید از دشمنان شکایت میکرد، شاید هم از داغِ نبودِ پدر کسی چه میداند؟!
اینجا دختر بچه ها لباس مشکی پوشیده اند.
رقیه را هم خوب میشناسند، انگار مادر ها برایشان گفته اند، از گوش،گوشواره، از پدر، از عمو، از شهادت، اسارت.
از آنجا میگویم که نام رقیه را که مداح با ناله فریاد میزند، لحظه ای مکث میکنند و دنبال رد صدا میگردند.
دختر بچه ها اینجا زیر سایه پدرشان قدّ میکشند.
زهرای سه ساله هم زیر سایهی سر پدر!
روی نیزه، به سوی شام، قد خمّ میکند.
#خانمسهساله
سربند های رنگارنگ، بالای مرقد شهدا، به اینسو و آنسو میروند.
دختربچه ها روی چمن های سبز و بلند، دنبال هم میکنند.
مداح روضه میخواند، از رقیه کوچک میگوید، که سه ساله بود، خار مغیلان و سیلی نامردان هم بود.
دختر بچه ها را نگاه میکنم، میدوند، بازی میکنند.
مداح میگوید: رقیهی سه ساله، سر پدر را به دامن گرفته بود و با او حرف میزد.
شاید از دشمنان شکایت میکرد، شاید هم از داغِ نبودِ پدر کسی چه میداند؟!
اینجا دختر بچه ها لباس مشکی پوشیده اند.
رقیه را هم خوب میشناسند، انگار مادر ها برایشان گفته اند، از گوش،گوشواره، از پدر، از عمو، از شهادت، اسارت.
از آنجا میگویم که نام رقیه را که مداح با ناله فریاد میزند، لحظه ای مکث میکنند و دنبال رد صدا میگردند.
دختر بچه ها اینجا زیر سایه پدرشان قدّ میکشند.
زهرای سه ساله هم زیر سایهی سر پدر!
روی نیزه، به سوی شام، قد خمّ میکند.
#خانمسهساله
دههٔ اول محرم منحصر به امام حسین علیهالسلام است، اگر انسان بتواند باید هیچ کار غیرضروری، مگر کارهای مربوط به امام حسین علیهالسلام انجام ندهد.
‹ آیت الله جاودان ›
‹ آیت الله جاودان ›
از شیخ انصاری پرسیدند:
چگونه میشود یک ساعت فکر کردن
برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟
فرمودند:
‹ فکری مانند فکر #جنابحُر در روز عاشورا ›
چگونه میشود یک ساعت فکر کردن
برتر از هفتاد سال عبادت باشد؟
فرمودند:
‹ فکری مانند فکر #جنابحُر در روز عاشورا ›
جان در قفس تن حبیب بی تابی میکند، #حبیب
به حال خود نیست انگار رخت پیری را کنده است
در چشمه عشق وضوی ارادت گرفته است
و یکباره جوان شده است جوانی که خویش
را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست
عشق سپرده است هیچ کس حبیب را تاکنون
به این حال ندیده است گاهی آه میکشد
گاهی نگاهی به خیام حرم میاندازد
گاهی به افق چشم میدوزد گاهی خود را
در نگاه معشوق گم میکند گاهی میگرید
و گاهی می خندد.
۱/۲
‹ برشی از کتاب #ازدیارحبیب
به قلم سید مهدی شجاعی ›
به حال خود نیست انگار رخت پیری را کنده است
در چشمه عشق وضوی ارادت گرفته است
و یکباره جوان شده است جوانی که خویش
را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست
عشق سپرده است هیچ کس حبیب را تاکنون
به این حال ندیده است گاهی آه میکشد
گاهی نگاهی به خیام حرم میاندازد
گاهی به افق چشم میدوزد گاهی خود را
در نگاه معشوق گم میکند گاهی میگرید
و گاهی می خندد.
۱/۲
‹ برشی از کتاب #ازدیارحبیب
به قلم سید مهدی شجاعی ›
‹گمنامخواهیمماند›
جان در قفس تن حبیب بی تابی میکند، #حبیب به حال خود نیست انگار رخت پیری را کنده است در چشمه عشق وضوی ارادت گرفته است و یکباره جوان شده است جوانی که خویش را به تمامی از یاد برده است و لجام دل به دست عشق سپرده است هیچ کس حبیب را تاکنون به این حال ندیده…
بریر به او میگوید حبیب این چه جای خندیدن
است؟ شوخی و خنده آنهم در این هنگام در شأن
تو نیست تو سید القرائی تو پیر طایفه ای تو عالم
و فقیهی در این وانفسای حصر و مقاتله تو را با
هزل و مطایبه چه کار؟ و حبیب که انگار نه
بر پای خویش که بر بالهای هواسیر میکند دست
طرب بر پشت بُریر میزند و میگوید اینجا در
دمدمای وصال اگر جای خنده نیست کجا جای
خنده است؟ نه در این کمرکش پیری که در اوج
جوانی نیز هیچ کس از من یک کلام غیر جدّ
نشنیده است شنیده است؟! اما ... اما تو نیز اگر
ببینی که در ورای این قفس شکستنی چه در
انتظار ماست تو نیز اگر ببینی که آن سوی
این مرز چه کسی ایستاده و آغوش گشوده است
جان را همراه خنده رها میکنی و پر میکشی من
عمری را لحظه شمار این مجال بوده ام.
اکنون به دیدار این یوسف، وصال چگونه دست
از ترنج بشناسم؟ چگونه خود را پیدا کنم
چگونه خویش را دریابم و در چنگ بگیرم؟
۲/۲
‹ برشی از کتاب #ازدیارحبیب
به قلم سید مهدی شجاعی ›
است؟ شوخی و خنده آنهم در این هنگام در شأن
تو نیست تو سید القرائی تو پیر طایفه ای تو عالم
و فقیهی در این وانفسای حصر و مقاتله تو را با
هزل و مطایبه چه کار؟ و حبیب که انگار نه
بر پای خویش که بر بالهای هواسیر میکند دست
طرب بر پشت بُریر میزند و میگوید اینجا در
دمدمای وصال اگر جای خنده نیست کجا جای
خنده است؟ نه در این کمرکش پیری که در اوج
جوانی نیز هیچ کس از من یک کلام غیر جدّ
نشنیده است شنیده است؟! اما ... اما تو نیز اگر
ببینی که در ورای این قفس شکستنی چه در
انتظار ماست تو نیز اگر ببینی که آن سوی
این مرز چه کسی ایستاده و آغوش گشوده است
جان را همراه خنده رها میکنی و پر میکشی من
عمری را لحظه شمار این مجال بوده ام.
اکنون به دیدار این یوسف، وصال چگونه دست
از ترنج بشناسم؟ چگونه خود را پیدا کنم
چگونه خویش را دریابم و در چنگ بگیرم؟
۲/۲
‹ برشی از کتاب #ازدیارحبیب
به قلم سید مهدی شجاعی ›
امام در شگفت از این همه خباثت دشمن نگاه از
آنان بر میگیرد و بر سر جنازه حبیب فرود میآید
خطوط پیشانی امام آشکارا فزونی می گیرد
چهره امام در هم میرود و غمی جگر خراش در
چشمهایش مینشیند چشم به جای خالی سر
حبیب میدوزد و میگوید:
‹ مرحبا به تو ای حبیب! تو آن اندیشمندی بودی
که یک شبه ختم قرآن میکردی ›
کمر امام از غم دو تا شده است و برخاستن از
زمین برایش دشوار است. در عاشورا هر جا غم
امام جگرسوز می شود امام پرده ای دیگر از سر
کائنات کنار میزند و خدا را به معاینه دعوت
میکند یکجا خون تازۀ علی اصغر را به آسمان
پاشیده است و به خدا گفته است:
‹ چه باک اگر این همه غم، پیش چشم تو ظهور
میکند؟ ›
و اینجا نیز تکیه اش را به دست خدا میدهد و از
جا برمی خیزد و میگوید: ‹ خودم و دسته گلهای
اصحابم را به حساب تو میگذارم، خدا ›
‹ کتابِ #ازدیارحبیب ›
آنان بر میگیرد و بر سر جنازه حبیب فرود میآید
خطوط پیشانی امام آشکارا فزونی می گیرد
چهره امام در هم میرود و غمی جگر خراش در
چشمهایش مینشیند چشم به جای خالی سر
حبیب میدوزد و میگوید:
‹ مرحبا به تو ای حبیب! تو آن اندیشمندی بودی
که یک شبه ختم قرآن میکردی ›
کمر امام از غم دو تا شده است و برخاستن از
زمین برایش دشوار است. در عاشورا هر جا غم
امام جگرسوز می شود امام پرده ای دیگر از سر
کائنات کنار میزند و خدا را به معاینه دعوت
میکند یکجا خون تازۀ علی اصغر را به آسمان
پاشیده است و به خدا گفته است:
‹ چه باک اگر این همه غم، پیش چشم تو ظهور
میکند؟ ›
و اینجا نیز تکیه اش را به دست خدا میدهد و از
جا برمی خیزد و میگوید: ‹ خودم و دسته گلهای
اصحابم را به حساب تو میگذارم، خدا ›
‹ کتابِ #ازدیارحبیب ›
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مارو گردن بگیر ابی عبدلله(ع)
مارا گناه محتاج این و آن کرد
ورنه حسین میداد نان مارا...
مارا گناه محتاج این و آن کرد
ورنه حسین میداد نان مارا...
نَعره زد؛ اِن تَنکُرونی ریخت لشکر را بِهَم
وارث جنگ جمل شاگرد سقا، قاسم است.
وارث جنگ جمل شاگرد سقا، قاسم است.
بدان که سینه تونیز آسمانی لایتناهی است
با قلبی که در آن چشمه خورشید میجوشد
و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن:
حسین حسین حسین حسین
نمی تپد حسین حسین میکند.
‹ برشی از کتاب #فتحخون شهیدسیّدمرتضیٰآوینی ›
با قلبی که در آن چشمه خورشید میجوشد
و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن:
حسین حسین حسین حسین
نمی تپد حسین حسین میکند.
‹ برشی از کتاب #فتحخون شهیدسیّدمرتضیٰآوینی ›
زیر سایه امام حسین علیه السلام
با اقتدار حضرت آقا
انشاءالله ایرانی سربلند خواهیم ساخت.
#بهامیدخدا..
با اقتدار حضرت آقا
انشاءالله ایرانی سربلند خواهیم ساخت.
#بهامیدخدا..
حاجت های بزرگ خودتان را از آقازاده های کوچک امام حسین(ع)،حضرت علی اصغر(ع)و حضرترقیه(س)بگیرید.
‹ حاجآقامجتبیتهرانی ›
‹ حاجآقامجتبیتهرانی ›