Telegram Web Link
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی....
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟

#محمدرضا_عبدالملکیان
صدای: #خسرو_شکیبایی

@foroogh_shamloo
از آن روز که تو را شناختم،
در لحظه، می‌خندم و می‌گریم،
پس، نیمی از عشقت نور است و باقی سیاهی،
تابستان و زمستان همسنگ‌اند،
چه بسا بدین جهت است،
که همواره دوستت می‌دارم...

#غادة_السمان

@foroogh_shamloo
از تمامی رودهایی که به چشم دیده‌ام
رودخانه تویی
از سراسر جاده‌هایی که عبور کرده‌ام
جاده تویی
چرا که هیچ رودخانه‌ای از دور غرقم نکرد
چرا که هیچ جاده ندیده‌ام
نرفته در آفاقش گم شوم.

از تمامی بال‌هایی که به دوش برده‌ام
پروبالم تویی
پیشاپیشم می‌روی
و من
پی بال‌ها می دوم.

#شمس_لنگرودی

@foroogh_shamloo
ای سرزمین من ،
ای خوب جاودانه‌ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره‌های ساکت تپیدن آن ؟

#خسرو_گلسرخی

@foroogh_shamloo
در نگاهت همه‌ی مهربانی‌هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.
و در سکوتت همه‌ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

#احمد_شاملو

‌‌‌‎✦ @foroogh_shamloo
چگونه روح بيابان مرا گرفت !؟
و سحر ماه، ز ايمان گله دورم کرد !
چگونه نا تمامى قلبم بزرگ شد
و هيچ نيمه اى
اين نيمه را تمام نكرد!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
چون به گفتن در نمی‌آید،
چه سود از شرحِ این دیوانگی‌ها،
بی قراری‌ها ... ؟

#اخوان_ثالث

@foroogh_shamloo

وتسأل: ما معنی لاجیء؟
سیقولون: هو من إقتلع من أرض الوطن
‏وتسأل: ما معنى كلمة وطن؟
سيقولون: هو البيت وشجرة التوت وقنُّ الدجاجِ وقفير النحلِ ورائحة الخبز والسماء الأولى،
وتسأل: هل تتسع كلمة واحدة من ثلاثة أحرف لكل هذه المحتويات وتضيق بنا؟


و می‌پرسی: معنای پناهنده چیست؟
پاسخ می‌دهند: کسی که از زمینِ وطن رانده شد.
و می‌پرسی: واژه‌ی وطن به چه معناست؟
خواهند گفت: که خانه و درخت توت،
لانه‌ی مرغان وُ کندوی زنبور،
عطر نان است و نخستین آسمان ...
و می‌پرسی: چگونه یک واژه با سه حرف
برای این همه مفهوم وسعت دارد
اما بر ما تنگ آمده است؟

#محمود_درويش

@foroogh_shamloo
کسانی که در روح‌مان گل می‌کارند را
‏کجای دل‌مان بگذاریم ‏که خوب نگه‌شان داریم؟

#جمال_ثریا

@foroogh_shamloo
کجائی؟ بشنو! بشنو!
من از آن گونه با خویش به مِهرم
که بسمل شدن را به جان می پذیرم
بس که پاک می خوانَد این آبِ پاکیزه که عطشان اش مانده ام!
بس که آزاد خواهم شد
از تکرارِ هجاهایِ همهمه
در کشاکشِ این جنگِ بی‌شکوه!

و پاکیزه‌گیِ این آب
با جانِ پُر عطش‌اَم
کوچ را
هم سفر خواهد شد
و وجدان‌هایِ بی‌رونق و خاموشِ قاضیان
که تنها تصویری از دغدغه‌یِ عدالت بر آن کشیده‌اَند
به خود بازم می‌نهند.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
روشنایی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو می آید
با کتابی خوانا به یادگار
موج را که فرا بخوانی
دریا نزد تو می آید
با رودخانه ای بی پایان برای تو

و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آینده نزدِ تو می آید
و خوشبختی بی خللِ خاک را
به تو خواهد بخشید.

#شیرکو_بیکس

@foroogh_shamloo
به خدا حس می‌کنم که از همه بیشتر می‌فهمم. این حرف از روی غرور نیست اما وقتی ساکت می‌نشینم و گوش می‌کنم می‌بینم که تمام قضاوت‌های درست دنباله‌ی فکرهای خودِ من هستند.  افسوس که نمی‌توانم حرف بزنم وگرنه شاید که من هم برای خودم در اینجا رهبری می‌شدم و پیروانی پیدا می‌کردم.

#فروغ_فرخزاد
"نامه به ابراهیم گلستان"

@foroogh_shamloo
من گریسته‌ام‌، آری مدتی است که با هر ضربه‌ی کوچکی با هر بهانه اندکی به گریه می‌افتم. دوستِ من، دلم زخم دارد.

#سیمین_بهبهانی

@foroogh_shamloo
بخشی از زندگی خویش را
که مایل به ماندن است جا می‌گذارم
و با آنچه که مانده است
اکنون پیِ بخش دیگرم ...

#محمود_درویش

@foroogh_shamloo
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن
ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهاییِ من
شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌کرد
و خاصیت عشق این است

کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم ...

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم

#سهراب_سپهری

@foroogh_shamloo
آیدای‌خوبِ‌من...
این روزها احساس می کنم
که شعر، دوباره در من جوانه می زند!
به بهار می مانی که چون می آید
درخت‌ِ خشکیده شکوفه می کند...!

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
تو كه مرا به پرده ها كشيده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانكه در جهان
تنی نبود مقصد نياز من!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
در آنجا نه کتاب بود نه روزنامه و نه ساز و نه آزادی! پرنده‌ها از این سرزمین گریخته بودند و یکمشت مردم کر و لال در هم می‌لولیدند و زیر شلاق و چکمه جلادان خودشان جان می‌کندند. احمدک دلش گرفت، نی‌لبکش را درآورد و یک آواز غم‌انگیز زد. دید همه با تعجب به او نگاه می‌کنند. فقط یک شتر لاغر و مردنی آمد به سازش گوش داد.

#آب_زندگی
#صادق_هدایت

@foroogh_shamloo
تو كه مرا به پرده ها كشيده ای
چگونه ره نبرده ای به راز من؟
گذشتم از تن تو زانكه در جهان
تنی نبود مقصد نياز من!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
چشمهای تو
معنای تمامی جمله های ناتمامی است
که عاشقان جهان
دستپاچه
در لحظه ی دیدار
فراموشی گرفتند و
از گفتار بازماندند !

ای کاش
خودم را در چشمهای تو
حلق آویز کنم  !

#عباس_معروفی

@foroogh_shamloo
2024/09/28 09:32:11
Back to Top
HTML Embed Code: