Telegram Web Link
من در نفس تو رمزها یافته ام
من با نفس تو زندگی ساخته ام
من در نفس تو یافتم میکده ای
با خون ترانه ی تو در رگ هایم...

#محمد_علی_سپانلو

@foroogh_shamloo
در سر من چیزی نیست
به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگین است و فروافتاده!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
نمو في قلبي
بهسان زهرة صغيرة
أن تمشي على طول الجدار
غير مرغوب فيه،
لقد وقعت في حبك


روئیدی در قلب من
به‌سان گل کوچکی
که کنار دیوار می‌روید؛
همین‌قدر ناخواسته،
عاشقت شدم

#غاده_السمان

@foroogh_shamloo
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره‌ای به تفتگی خورشید جوشید
از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقت‌شان بود
احساس واقعیت‌شان بود
با نور و گرمیش مفهوم بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش مفهوم بی‌فریب صداقت بود
ای کاش می‌توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
بیهوده سَرک می‌کشی سپیدار بلند
بسا پرنده‌ها
که باز نمی‌آیند...

#سیروس_نوذری

@foroogh_shamloo
آنگاه که باورها،افکاردر یک شهر
پایین می آیند و چون نعل اسب
خم می شوند
آنگاه که بزدل با هر سلاحی
که به دست آورد
می تواند انسانی را از پا در آورد،
و مردم چون موشی
در آن گرفتار می شوند
وقتی روزنامه ام سراسر آگهی
ترحیم می شود
همه چیز می میرد
همه چیز بی جان می شود،

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.

#صادق_هدایت
#بوف_کور

@foroogh_shamloo
پرِ پرواز ندارم
امّا
دلی دارم و حسرتِ دُرناها

و به هنگامی که مرغانِ مهاجر
در دریاچه‌ی ماه‌تاب
پارو می‌کشند،
خوشا رها کردن و رفتن!
خوابی دیگر
به مُردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر!

خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به رهایی!
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ نمی‌خواند

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
کوچه‌ای هست که قلب من آن‌را
از محله‌های کودکی‌ام دزدیده است

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
ھزار سال به سوي تو آمدم،افسوس
ھنوز دوري دور از من اي امید محال
ھنوز دوري آه از ھمیشه دورتري
ھمیشه اما در من كسي نويد دھد
كه مي رسم به تو
شايد ھزارسال دگر
صداي قلب ترا
پشت آن حصار بلند
ھمیشه مي شنوم
ھمیشه سوي تو مي آيم ....

#فریدون_مشیری

@foroogh_shamloo
چه ساده‌ایم ، چه ساده!
لبخند آمرانه‌ای کافی‌ست
تا هرجا و هرکجا
سفرهٔ یکرنگِ دل را
حراج کنیم، حراج...!

#سید_علی_صالحی

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی‌توان شکسته شکسته‌ها خواندش
ولی یقین دارم
ز دست بی همه چیزان
دلم ترک خورده ، هزار و بیش از آن
کتک ، کتک ، کتک خورده
ترک ، ترک ، ترک خورده

#اخوان_ثالث

@foroogh_shamloo
به هزار زبان ولوله بود.
بیداری
از افق به افق می‌گذشت
و هم‌چنان که آوازِ دوردستِ گردونه‌ی آفتاب
نزدیک می‌شد
ولوله‌ی پراکنده شکل می‌گرفت
تا یکپارچه
به سرودی روشن بَدل شود.
پیشبازیان
تسبیح‌گوی
به مطلع آفتاب می‌رفتند
و من خاموش و بی‌خویش
با خلوتِ ایوانِ چوبین
بیگانه می‌شدم.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
مرغِ صدا طلاییِ من
در شاخ و برگ خانه توست
نازنین ! جامهٔ خوبت را بپوش
عشق ما را دوست می‌دارد
من با تو رویایم را در بیداری دنبال می‌گیرم
من شعر را از حقیقت پیشانی تو در می‌یابم
با من از روشنی حرف میزنی و
از انسان که خویشاوندِ همه خداهاست
با تو من دیگر در سِحرِ رویاهایم تنها نیستم ...

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مانده ام خیره به راه
نه مرا پای گریز
نه مرا تاب نگاه

#فريدون_مشيرى

@foroogh_shamloo
دستادست ایستاده‌ایم
حیران‌ايم اما از ظلماتِ سردِ جهان
وحشت نمی‌کنیم
نه
وحشت نمی‌کنیم.

تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ می‌بینم
آن‌جا که تویی،
مرا تو در ظلمت‌کده‌ی ویران‌سرای من در می‌یابی
این‌جا که من‌ام.

#حمد_شاملو

@foroogh_shamloo
من می‌بینم
و سرانگشتم را که به تاراج می‌برید
با پلکم می‌نویسم
با مژه‌هایم نقاشی می‌کنم
با تکان سرم
سرودی می‌سازم
پلنگی آرام بودم
پسرانم را خورده‌اید
با چرمینه‌ای از پوست‌شان
برابر من راه می‌روید
چمدانی پرم
که تحمل هیچ قفلی را ندارم
شیپوری از یاد رفته‌ام که همهمه‌ای ‌شنیدم
و از هیجان نبرد
بر خود می‌لرزم

#شمس_لنگرودی

@foroogh_shamloo
در این سرزمین
مرا آن‌قدر شکسته‌اند
که دیگر نه سنگ را به یاد می‌آورم
نه آرامش آینه را

#سید_علی_صالحی

@foroogh_shamloo
و از آن پس، بسیارها گفتنی هست
که ناگفته می‌ماند
چون ما_تو و من_
به هنگام دیدار نخستین
که نگاه ما به هم درایستاد
و گفتنی‌ها به خاموشی درنشست
و از آن پس چه بسیار گفتنی هست
که ناگفته می‌ماند بر لب آدمیان
بدان هنگام که کبوتر آشتی بر بام ایشان می‌نشیند
به هنگام اعتراف و به گاهِ وصل
به هنگام وداع و –از آن بیش–
بدان هنگام که باز می‌گردند تا به قفای خویش در نگرند

و از آن پس، گفتنی‌ها، تا ناگفته بمانَد، انگیزه‌های بسیاری یافت.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
بگذار برایت چای بریزم
امروز به ‌شکل غریبی خوبی
صدایت نقشی زیباست بر جامه‌ای مغربی
و گلوبندت چون کودکی بازی می‌کند زیر آیینه‌ها…
و جرعه‌ای آب از لب گلدان می‌نوشد
بگذار برایت چای بیاورم،
راستی گفتم که دوستت دارم؟
گفتم که از آمدنت چقدر خوشحالم؟
حضورت شادی‌بخش است مثل حضور شعر
و حضور قایق‌ها و خاطرات دور...

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
2024/09/28 17:28:11
Back to Top
HTML Embed Code: