Telegram Web Link
نراك في كل مكان... تحيا فينا ولنا، وأنت لا تدري، ولا تعلم!

تو را همه جا می‌بینیم.... در وجود ما و برای ما زنده‌ای، تو اما خبر نداری و نمی‌دانی!

#محمود_درويش

@foroogh_shamloo
فریبِمان مده‌اِی!
حیاتِ ما سهمِ تو از لذتِ کُشتارِ قصابانه بود.
لعنت و شرم بر تو باد!

#شاملو

@foroogh_shamloo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طومارِ بی‌انتهای مردگان را شماره مکن!
کنار ضریحِ آستانه‌ی قدسی
دی تکبیرگویان از پگاه
پیره‌کرکسی قناری می‌خوانَد!

#سه_تابوت_فریب
"شعری منتشرنشده از #احمد_شاملو"

@foroogh_shamloo
از انتهای خانه‌ی من
که با جهان یکسان نیست
زبان لکنت دارد
و جاده
انبوه از قلب و سهولتِ مرگ است
کسی در باران
حوصله‌ی روشن کردن چراغ ندارد
تو همیشه در نور هم
به من کبریت تعارف می‌کردی
یادت نیست ؟
من در باران کبریت را روشن می‌کردم
و برای این روشناییِ محدود می‌گريستم

#احمد_رضا_احمدی

@foroogh_shamloo
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می‌دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
بر او ببخشایید
بر او که گاه‌گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب‌های راکد
و حفره‌های خالی از یاد می‌برد
و ابلهانه می‌پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحّرک
در دیدگان کاغذیش آب می‌شود

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
شانه های تو
همچو صخره های سخت و پرغرور
موج گیسوان من در این نشیب
سینه میکشد چو آبشار نور
شانه های تو
چون حصارهای قلعه ای عظیم
رقص رشته های گیسوان من بر آن
همچو رقص شاخه های بید در کف نسیم

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
در ان سپیده دم که آمدی
چون شعری' زیبا
آفتاب وبهار نیز با تو آمدند
کاغذهای' روی میزم
سبز شدند

قهوه مقابلم مرا سر کشید
بیش از آنکه بنوشمش

زمانی'که پدیدار شدی
اسبان تابلوی روبرویم
ترکم کردند وبه سوی تو شتافتند...

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
تو را
دوست‌ می‌دارم‌ و با تو
دیگَرَم‌ به بیداری این‌ گستره‌ی
خاموش‌ُ آدمیانش‌ نیاز نیست...

#یغما_گلرویی

@foroogh_shamloo
اگر به خانه من آمدی
برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ى خوشبخت بنگرم.

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
تو را صدا کردم
در تاریک‌ترین شب‌ها دلم صدایت کرد
و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.
با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی
برای چشم‌هایم با چشم‌هایت
برای لب‌هایم با لب‌هایت
با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم‌ها و لب‌هایت
اُنس گرفتم
با تنت انس گرفتم،
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش
به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانی‌ام را بازیافتم.

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
من سازم؛ بندی آوازم
برگیرم
بنوازم

#سهراب_سپهری

@TbShaeri
و زمانی شده‌است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست!

#حمید_مصدق

@foroogh_shamloo
من در نفس تو رمزها یافته ام
من با نفس تو زندگی ساخته ام
من در نفس تو یافتم میکده ای
با خون ترانه ی تو در رگ هایم...

#محمد_علی_سپانلو

@foroogh_shamloo
در سر من چیزی نیست
به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگین است و فروافتاده!

#فروغ_فرخزاد

@foroogh_shamloo
نمو في قلبي
بهسان زهرة صغيرة
أن تمشي على طول الجدار
غير مرغوب فيه،
لقد وقعت في حبك


روئیدی در قلب من
به‌سان گل کوچکی
که کنار دیوار می‌روید؛
همین‌قدر ناخواسته،
عاشقت شدم

#غاده_السمان

@foroogh_shamloo
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سر تا سر وجود مرا گویی چیزی بهم فشرد
تا قطره‌ای به تفتگی خورشید جوشید
از دو چشمم
از تلخی تمامی دریاها
در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آنان به آفتاب شیفته بودند
زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقت‌شان بود
احساس واقعیت‌شان بود
با نور و گرمیش مفهوم بی‌ریای رفاقت بود
با تابناکی‌اش مفهوم بی‌فریب صداقت بود
ای کاش می‌توانستند از آفتاب یاد بگیرند
که بی‌دریغ باشند

#احمد_شاملو

@foroogh_shamloo
بیهوده سَرک می‌کشی سپیدار بلند
بسا پرنده‌ها
که باز نمی‌آیند...

#سیروس_نوذری

@foroogh_shamloo
آنگاه که باورها،افکاردر یک شهر
پایین می آیند و چون نعل اسب
خم می شوند
آنگاه که بزدل با هر سلاحی
که به دست آورد
می تواند انسانی را از پا در آورد،
و مردم چون موشی
در آن گرفتار می شوند
وقتی روزنامه ام سراسر آگهی
ترحیم می شود
همه چیز می میرد
همه چیز بی جان می شود،

#نزار_قبانی

@foroogh_shamloo
در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم.

#صادق_هدایت
#بوف_کور

@foroogh_shamloo
2024/09/29 17:42:58
Back to Top
HTML Embed Code: