Telegram Web Link
#داستان
نیازمند محبت

معلمی بود که تعدادی شاگرد دختر بچه داشت و همه دختر بچه ها شاد بودند غیر از یکی !
و معلم از این بابت ناراحت بود . روزی خانم معلم مادر بچه را بخواست و شروع به نصیحت کرد که :
این بچه شما بسیار بچه زرنگی است و آینده درخشانی دارد اما متاسفانه کمی افسرده است و روحیه خوبی ندارد .
مادر دختر با تعجب گفت : واقعا ؟ پس چرا تا کنون متوجه نشده بودم ؟
حالا باید چکار کنم تا او از افسردگی خارج شود ؟ خانم معلم گفت : هیچ جز کمی محبت !
دخترت را در آغوش بگیر و ببوس و به وی جملات زیبا و محبت آمیز بگو ! مادر دختر آهی کشید و گفت :
چه پیشنهاد خوبی اما.... پس من چی ؟! این بار معلم ، شوهر زن را خواست و گفت :
زن شما خیلی افسرده است و به محبت نیاز دارد بهتر است وی را در آغوش بگیرید و ببوسیدش !
این بار شوهر زن آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما ..... پس من چی ؟!!!
همه انسانها به محبت نیاز دارند !
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ورزش #باشگاه
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
حکم رفتن زنان به باشگاه بدنسازی و ورزش چیست؟



💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
وَعَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَرَحْمَةُ ٱللَّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ‎

در مورد رفتن زنان به باشگاه برای ورزش و لاغری، بر اساس فقه حنفی، اگر شرایط شرعی رعایت شود، اصل ورزش کردن برای زنان اشکالی ندارد. این شرایط شامل موارد زیر است:

1. حفظ حجاب کامل: زن باید در مقابل دیگران حجاب اسلامی را رعایت کند.
2. جداسازی از مردان: اگر باشگاه مختلط باشد یا مردان حضور داشته باشند و یا امکان نگاه مردان به زنان وجود داشته باشد، رفتن به این باشگاه جایز نیست.
3. حفظ عفت و متانت: حرکاتی که مخالف عفت و متانت زن باشد، نباید در باشگاه انجام شود.

و در فقه حنفی، عورت زن در مقابل زنان دیگر از ناف تا زانو تعریف می‌شود. این بدان معناست که زن در حضور زنان دیگر باید قسمت‌های بین ناف و زانو را بپوشاند و نباید این قسمت‌ها را به دیگران نشان دهد، مگر در مواردی که ضرورت شرعی یا پزشکی وجود داشته باشد.

در مورد حضور زن در باشگاه‌ها یا مکان‌های عمومی دیگر، توصیه‌های دیگری نیز در فقه آمده است:

1. همراه داشتن محارم: بهتر است زن برای رفتن به باشگاه یا هر مکان عمومی دیگری به تنهایی نرود، بلکه با یکی از محارم (مانند پدر، برادر، شوهر یا پسر) همراه باشد. این موضوع از جهت حفظ امنیت و جلوگیری از قرار گرفتن در موقعیت‌های خطرناک و همچنین از لحاظ اجتماعی و شرعی توصیه می‌شود.

2. برگشتن با همراه: همانطور که برای رفتن به باشگاه توصیه می‌شود زن با محارم خود همراه باشد، برای برگشت نیز بهتر است یکی از محارم او را همراهی کند تا در امنیت کامل به خانه بازگردد.

در نتیجه، پوشش عورت در مقابل زنان دیگر از ناف تا زانو واجب است و همچنین به دلیل حفظ حیا و امنیت، توصیه می‌شود که زن به تنهایی به باشگاه نرود و در مسیر رفت و برگشت توسط محارمش همراهی شود.

اما اگر در باشگاهی که زن قصد دارد شرکت کند، موسیقی پلی می‌شود، حضور در آن باشگاه بدون تردید مشکل دارد. زیرا گوش دادن به موسیقی از دیدگاه اکثر فقها مکروه تحریمی یا حتی در برخی شرایط حرام است، به‌ویژه اگر موسیقی متضمن تحریک یا بی‌حیایی باشد.

لذا بهتر است از باشگاه‌هایی استفاده کنید که فاقد موسیقی هستند یا در محیطی مناسب، مانند خانه، ورزش کنید.


📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾

سائل کو چاہیے کہ ورزش کے لیے کوئی دوسری جگہ تلاش کرے؛ کیوں کہ جس طرح قصداً خود گانے بجا کر سننا ناجائز اور حرام ہے، اسی طرح ایسی مقامات پر جانا جہاں پہلے سے علم ہو کہ گانے بجتے ہیں جائز نہیں ہے اور چاہت نہ ہونے کے باوجود اور گانے کی طرف توجہ نہ ہونے کے باوجود منکرات کی مجلس میں شرکت کا گناہ سائل کو ہوگا؛ لہذا اس ورزش گاہ کو ترک کر کے کسی دوسری جگہ کا انتخاب کیجیے۔

فتاوی شامی میں ہے:

"(وإن علم أولًا) باللعب (لايحضر أصلًا) سواء كان ممن يقتدى به أو لا لأن حق الدعوة إنما يلزمه بعد الحضور لا قبله ابن كمال. وفي السراج ودلت المسألة أن الملاهي كلها حرام ويدخل عليهم بلا إذنهم لإنكار المنكر قال ابن مسعودصوت اللهو والغناء ينبت النفاق في القلب كما ينبت الماء النبات. قلت: وفي البزازية استماع صوت الملاهي كضرب قصب ونحوه حرام لقوله - عليه الصلاة والسلام - «استماع الملاهي معصية والجلوس عليها فسق والتلذذ بها كفر» أي بالنعمة فصرف الجوارح إلى غير ما خلق لأجله كفر بالنعمة لا شكر فالواجب كل الواجب أن يجتنب كي لا يسمع لما روي «أنه عليه الصلاة والسلام أدخل أصبعه في أذنه عند سماعه»."

(کتاب الحظر و الاباحۃ ج نمبر ۶ ص نمبر ۳۴۸،ایچ ایم سعید)

فتاوی شامی میں ہے:

"(و) كره (كل لهو) لقوله عليه الصلاة والسلام: «كل لهو المسلم حرام إلا ثلاثة ملاعبته أهله وتأديبه لفرسه ومناضلته بقوسه» .

قوله وكره كل لهو) أي كل لعب وعبث فالثلاثة بمعنى واحد كما في شرح التأويلات والإطلاق شامل لنفس الفعل، واستماعه كالرقص والسخرية والتصفيق وضرب الأوتار من الطنبور والبربط والرباب والقانون والمزمار والصنج والبوق، فإنها كلها مكروهة لأنها زي الكفار، واستماع ضرب الدف والمزمار وغير ذلك حرام وإن سمع بغتة يكون معذورًا ويجب أن يجتهد أن لايسمع، قهستاني."

(کتاب الحظر و الاباحہ ج نمبر ۶ ص نمبر ۳۹۵، ایچ ایم سعید)

فقط واللہ اعلم
فتوی نمبر : 144203201053
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۱۹ /ربیع الاول/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆

نصیحت‌ های نوستالژى وار مادربزرگ ها و پدربزرگ ها‌ :

🍃دستی رو که نمیتونی گاز بگیری، ببوسش

دلتون برا کسی از ته دل نسوزه و خیلی عمیق ناراحت نشین، چون همون بلا سر خودتون میاد.

🍃به هیچکس نگو بیچاره، بینوا ! چون خودت بینوا میشی.

هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن. چون باعث میشه شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه

🍃نونت رو واسه دل خودت میخوری، لباستو واسه دل مردم میپوشی.
[یعنی که توی خونه ات ممکنه نون خالی بخوری کسی نمی بینه، ولی لباست رو همه می بینن، پس خوب و تمیز و مرتب بپوش]

🍃هیچ وقت نون و تخم مرغ تو خونه تون تموم نشه. نصفه شبی کسی بیاد خونه تون، ازتون انتظار چلو کباب نداره اما حداقل یه نیمرو میزاری جلوش

هر وقت خواستی نمک تو غذا بریزی، پشتتو بکن به شوهرت تا نبینه چقدر ریختی!
[یعنی نمی‌خواد هر چیزی رو به شوهرت بگی]

🍃جایی نشین که ور نخیزی حرفی بزن که ور نتیزی!
[یعنی مراقب نشست و بر خواستت با اطرافیانت باشه]

جاری جاری رو زرنگ میکنه... هوو هوو رو خوشگل!
[یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن و جاری ها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرن]

🍃همیشه پوستو بشکاف، پولتو بزار توش.
[یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش]

اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه، نه بچه هات، نه پدر مادرت !
پس همیشه هواشو داشته باش!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️


   •°☆🌹#داستان۰شب🌹☆•

داستانی از یک دانشجوی بلوچ

دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران بودم، یکی از دانشجویان کلاس ما بلوچ بود بعضی وقتها با لباس بلوچی سر کلاس میآمد...

خلاصه که سوژه کلاس ما بود مخصوصا بخاطر لهجه اش! استاد ادبیات ما کاظم دزفولیان که یکی از اساتید برتر دانشگاه بود، روزی برای تحقیق به ما گفت متنی را تنظیم کنید که کاملا فارسی باشد.
چند روز بعد وقتی استاد سر کلاس آمد نگاهی به کلاس انداخت و دانشجوی بلوچ را که آنروز لباس بلوچی پوشیده بود بلند کرد، همه زدند زیر خنده!!

دانشجوی بیچاره از خجالت قرمز شده بود میخواست دوباره بشیند که استاد با عصبانیت کلاس را به سکوت خوانده و او را پیش آورد. سپس از ما خواست دلیل خنده خود را نوشته و به او بدهیم. استاد پیش از اینکه نوشته ها را بخواند گفت:

دلیل انتخاب دانشجوی بلوچ بخاطر این بوده که از بین تمامی تحقیق ها فقط تحقیق این دانشجو صد درصد فارسی بوده است، چون به زبان بلوچی نوشته شده است و قوم بلوچ یکی از اصیل ترین اقوام ایرانی‌ست که در طول تاریخ بخوبی توانسته زبان و فرهنگ و لباس خود را حفظ کند.

سپس رفت سراغ نوشته ها و گفت: یکی نوشته، شلوار چین دار و گشاد این دانشجو خنده دار است!! و دیگری نوشته این دانشجو حرف (ف) را (پ) تلفظ میکند! استاد پاسخ داد: اگر شما مجسمه های دوران اشکانیان و ساسانیان را ببینید متوجه خواهید شد، که ایرانیان باستان به همین شکل لباس می پوشیدند.


بلوچ ها و کردها و لرها و بسیاری اقوام نیز شلوارهای گشاد و چین دار دارند! و این لباس کهن ایرانیان است. در ایران باستان ما حرفی بنام (ف) نداریم مثلا ایرانیان باستان به فارسی میگفتند پارسی و به فیروز، پیروز میگفتند، پس از ورود اسلام بود که حرف (ف) بجای (پ) استفاده شد و بلوچ ها حرف (ف) را نمی‌توانند تلفظ کنند

چون اجداد ایرانیان هم نمیتوانستند تلفظ کنند. مثلا اگر کتیبه های باستانی را برای یک کودک بلوچ بخوانیم تاحدودی متوجه مفهوم آنها خواهد شد. سپس رو کرد به دانشجوی بلوچ و گفت سرت را بالا بگیر وخجالت نکش. چون تو یک ایرانی اصیل هستی و آنانی باید خجالت بکشند که لباس بیگانگان را پوشیده...

و به زبان بیگانگان سخن میگویند و ادعای یک ایرانی را هم دارند.
نا خودآگاه همگی ایستادیم و شرمسار از کرده خویش، ایستاده برای بلوچ کف زدیم...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت ۹
سرگذشت معین... 💍

گذشت تاچند روزبعد از تولد خواهرم خیلی اتفاقی تو تماس تلفنی که باهم داشتیم ازش پرسیدم با پول کادوهات چکار کردی؟گفت فعلا هیچی و بحث این افتاد که چی چقدر داده و من مبلغ پولی که به مریم داده بودمو بهش گفتم ولی خواهرم گفت نه انقدر تو‌ پاکت نبوده و یک سوم پولی که من به مریم داده بودم به خواهرم کادو داده بود
بااینکه حسابی جا خوردم ولی موضوعو یه جوری جمع کردم که مریم پیشش خراب نشه
اون روز وقتی رفتم خونه به مریم گفتم راستی همه پولی که بهت دادم دادی به خواهرم دیگه؟
با تعجب گفت چطور چیزی شده!؟
گفتم نه فقط میخوام بدونم.
انگار خودش فهمید گندش دراومده گفت نه دیدم زیاده نصفشو برداشتم که یه مناسبت دیگه بهش بدم...
گفتم دفعه اخرت باشه سرخود تصمیم میگیری...
این قضیه تموم شد ولی مریم کلا عادت داشت پول زیاد از من میگرفت ولی نصفش خرج خونه یا کادو به دیگران میکرد بقیه اش برمیداشت البته این موضوع من بعدها متوجه شدم.
سه سال از زندگی مشترکمون گذشته بود همه چی خوب بود تا یه شب زودتر از موعد رفتم خونه.مریم داشت اشپزی میکرد
منم کلی خرید کرده بودم میخواستم بذارمشون رو اپن که براش پیام امد
متن پیام رو صفحه نمایش نصفه امده بود فقط تونستم اسمش ببینم سیو کرده بود منیژه و اول پیامش این بود باشه عزیزم پس قبل از..
مریم سریع امد گوشیشو برداشت
گفتم کی بود گفت منیژه دوستمه قراره صبح ها قبل باشگاه بریم پیاده روی.
خیلی پیگیر نشدم باخنده گفتم دیگه چیزی ازت نمونده ول کن بابا همون باشگاه رو میری کافیه من راضیم ازت..
دوسه هفته ای از این ماجرا گذشته بود که مادرم بهم زنگ زد گفت میدونی مریم حامله است؟
با تعجب گفتم چی؟
گفت ولی بچه رو نمیخواد دنبال اینه که بندازش
انقدر شوکه شده بودم که یه لحظه فکر کردم مامانم داره سربه سرم میذاره
گفتم اصلا شوخی قشنگی نیست
گفت بعد از کارت بیا خونمون کارت دارم
طاقت نیاوردم دو ساعت بعدش راهی خونمون شدم تا بفهمم جریان چیه!!
مامانم گفت عروس فلانی که دوست زنته پیش مادرشوهرش گفته مادرشوهرشم به من گفته
گفتم خب اصلا بخواد بی خبر از من همچین کاری هم بکنه چرا باید بیاد به فلانی بگه
گفت چون شوهر طاهره(عروس دوست مامانم) توداروخونه است ازش خواسته براش قرص بیاره.
این کار مریم هیچ توجیهی نداشت باید میفهمیدم چرا میخواد بچه رو بندازه
مادرم نذاشت با عصبانیت برم یه کم باهام حرف زد وقتی اروم شدم رفتم خونه
مریم طبق معمول ازم استقبال کرد و برام چای و میوه اورد
سعی میکردم اروم باشم ولی نمیتونستم و..
و بلاخره بدون مقدمه بهش گفتم حامله ای؟
مریم از سوال یهوییم حسابی جاخورد
نشست رو مبل.
دوباره سوالمو پرسیدم. که گفت :اره ولی معین من الان شرایطشو از نظر روحی و جسمی ندارم.
گفتم اونوقت خودت تنهایی تصمیم گرفتی بندازیش!؟
گفت تو از کجا فهمیدی؟حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت 10
#سرگذشت معین

گفتم اونش مهم نیست اما بدون اگر بلایی سر این بچه بیاد من دیگه این زندگی رو ادامه نمیدم.
مریم وقتی دید خیلی عصبانی هستم گفت میخواستم بهت بگم اما میترسیدم مخالفت کنی بخاطر همین گفتم بدون اینکه بفهمی بندازمش..
خلاصه اون روز مریم قول داد بچه رو نگهداره و از فکر سقطش بیاد بیرون..
چندماه اول حالش خیلی بد بود ویار خیلی بدی داشت منم نمیتونستم بهش برسم خونه ی مادرمم نمیرفت به ناچار فرستادمش اصفهان خونه ی خودشون
و ماه چهارم بارداری که حالش بهتر شد رفتم دنبالش اوردمش دیگه بماند تو این پنج ماه من چی کشیدم...
وقتی برگشت باهم رفتیم سونوگرافی گفتن بچه دختره.
یادمه همون روز رفتم بازار کلی براش خرید کردم. برخلاف من مریم برای اومدنش خیلی خوشحال نبود اصلا ذوق نداشت البته سعی میکرد این حسشو پنهان کنه ولی من از رفتارش میفهمیدم.
یه روز که از سرکار برگشتم خونه دیدم مریم داره گریه میکنه فکر کردم حالش خوب نیست یا جاییش درد میکنه اما گفت دلم برای خانوادم تنگ شده میخوام برم اصفهان.
گفتم: با این حالت سفر برات خطرناکه بگو پدر و مادرت بیان.
گفت: نه اونا بیکار نیستن نمیان.
برای اینکه حال و هواش عوض بشه بردمش بیرون و تصمیم گرفتم تایم کاریمو کم کنم و بیشتر پیشش بمونم اما بیرونم که بودیم مریم مدام سرش تو گوشیش بود.
فرداش میخواستم مرخصی بگیرم بمونم پیشش اما خودش گفت: بهتر شدم احتیاج نیست برو به کارت برس.
نزدیک ظهر بود که مریم بهم زنگ زدگفت :دارم میمیرم خودتو برسون.
خدا میدونه با چه سرعتی رانندگی میکردم حتی چندبار نزدیک بود تصادف کنم
وقتی رسیدم دیدم لباس مریم خونیه و از درد به خودش میپیچه رسوندمش نزدیکترین بیمارستان بردنش اتاق معاینه بعدازچند دقیقه دکترزنان گفت:بچه مرده باید سقطش کنیم.
گفتم :یعنی چی چرا اینجوری شده,؟
گفت ممکنه بر اثر ضربه این اتفاق افتاده باشه. خانمت میگه از تخت افتادم.
خلاصه مدارکو امضا کردم مریمو بردن اتاق عمل.اون روز بخاطر حال مریم چیزی ازش نپرسیدم ولی فرداش که رفتم دیدنش گفتم چی شده؟
گفت میخواستم برم خرید از پله ها خوردم زمین این درحالی بودکه دیروزش یه چیز دیگه گفته بود.
برای اینکه بفهمم پشت پرده تمام این اتفاقات چیه سکوت کردم حرفی نزدم...
مریم دوروز بیمارستان بود بعدش که مرخص شد مادرش یک هفته ای پیشمون موند و ازش مراقبت کرد
وقتی میخواست بره اصرار داشت مریمم با خودش ببره اما نذاشتم گفتم :شما برید من خودم میارمش.
بعد از رفتن مادر مریم ۲روز مرخصی گرفتم موندم خونه..
چندباری خواستم گوشی مریمو چک کنم اما رمزشو بلد نبودم ولی انقدر به حرکت دستش دقت کردم که بلاخره یادش گرفتم

#ادامه دارد...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😔حقیقتی غیر قابل انکار
.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#فرشته_ی_کوچک_اسلام #قسمت_بیست _وسوم
بلاخره درس دخترای شیفت اول تموم شد ، مریم خانوم و عایشه با روی خوش و ملایمت همه ی اون دخترهای ناز و شیرین زبون رو بدرقه کردن ، یه سرویس بود که میومد دنبال دخترا ، عایشه و مریم خانوم دخترا رو تحویل سرویس دادن و برگشتن ،
بهم گفتن ناهار میخوریم و بعدش دخترا میان ، راستش از اینکه باهاشون ناهار بخورم خجالت میکشیدم😅 مریم خانوم گفت : بیا دیگه کیانا خانوم !
عایشه گفت : چیه ، نکنه دوس نداری غذا رو
گفتم : نه! برکت خداس ... دستامو بشورم میام ...
سر ناهار بود که عایشه و مریم خانوم
#نقاب هاشونو در آوردن ، تازه میتونستم چهره هاشونو ببینم ...
به مریم خانوم گفتم :سخت تون نیست ، کل روز
#نقاب به صورت تون هست و #حجاب های بلند مشکی تن تون هست ؟
مریم خانوم گفت : این
#حجاب و #نقاب امانت ام المومنین عایشه و دختران پیامبره ، این #حجاب و #نقاب از مادر و مادربزرگ هامون به #ارث رسیده و از همه مهمتر این #حجاب و #نقاب علاقه ی خودمونه ...
عایشه گفت : یجورایی اگه نپوشیم و نباشه انگار یه چیزی کم داریم ! وصله به جون مون ... واقعا این حرفهاشون من رو بیشتر علاقمند میکرد به
#حجاب و #نقابم😍 ناهار خوردیم و عایشه داشت ظرف میشست 😕بهش گفتم : تو انگار اینجا زندگی میکنی عایشه گفت:مریم خانوم مادرمه.........

حرف یهوییش تعجب کردم😳گفتم :چی؟؟؟ گفت : سالها پیش ، یه مریم خانوم بود که اینجا با همسرش زندگی میکرد! یه زن و شوهر مهربون و اهل دین ، تا اینکه همسرش
تصمیم گرفت بره
#جهاد ، مریم خانوم اینقدر خانوم و مظلوم بود که جلوی شوهرشو نگرفت ، بدرقه اش کرد تا بره #جهاد در راه #خدا ... رفت و بعد یک سال خبر #شهادتش رو به مریم خانوم دادن ...
از اون به بعد مریم خانوم رفت یه شهر دیگه (....) اونجا شروع کرد به تدریس ، اون مرکزی که مریم خانوم تدریس میکرد برنامه داشتن تا یه برنامه برای اهل سنت
#تهران بزارن و اوناهم بتونن توی همین شهر درس بخونن و یاد بگیرن...
مریم خانوم مسؤلیت اینکارو قبول کرد ،هرچند سخت بود،چون تهران اهل سنت کمتر بودن و همون تعداد هم کمتر به
#سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم عمل میکردن چون شده بودن عین جماعت اینجا...
مریم خانوم اومد اینجا و خونه یی که یه روزی با همسر شهیدش زندگی میکرد رو تبدیل به مرکزی برای یادگیری من و امثال من کرد...
همون چندماه اول یه روز که مریم خانوم اینجا بود بهش خبر دادن تنها دوستش با همسرش طی یک حادثه با ماشین فوت کردن و از اونا یه دختر ۷ ساله به جا مونده...
چون اون دوست مریم خانوم و همسرش بی کس و کار بودن ، مریم خانوم مسؤولیت اون دختر ۷ ساله رو قبول کرد ، اون دختر اینجا با مریم خانوم زندگی میکرد و مریم خانوم هیچ چیزی براش کم نذاشته بود...
با تعجب از داستانی که شنیده بودم گفتم :اون دختر ۷ ساله عایشه بود؟
عایشه با لبخند گفت : اسمم شیداس ولی مریم خانوم از همون بچه گی عایشه صدام میکرد و همه به این اسم میشناسن منو ، شیدا اسم شناسنامه است😅، مریم خانوم اینقدر بهم لطف و محبت داشته که کمبود پدر مادرم رو حس نکردم ، بارها
#خدا رو شکر کردم که چنین رحمتی رو تو زندگی بهم داد، #الله ازش راضی باشه ، فقط مادر من نیست مادر همه ی این دختراس...
با حرفای عایشه همونجا گفتم :خدایا هزاران بار شکرت که همچین آدمایی رو سر راهم قرار دادی... وضو گرفتم برای نماز که بقیه دخترا هم اومدن و برای اولین بار نماز رو با جماعت خوندم😍 چه حس،شیرینی داشت که با
اون همه دختر مثل خودم تو یک قطار و با یک شیوه
#نماز میخوندم😍
بعد از
#نماز ،درس آغاز شد.. مریم خانوم خیلی خوب درس میداد و ممکن نبود که هیچکدوم از حرفاش یادم بره...
حتی تمام نکات اضافه یی که بین درس میگفت روهم دقیق یادم میموند ، راجب سنت پیامبر بود درسش ، میگفت و میپرسید... اون روز وقتی بعد اتمام درس کیوان اومد دنبالم و رفتیم خونه یه دعوای حسابی داشتیم سر
#حجاب و #نقاب من
پدرم میگف:درسته ننداختم تون بیرون ولی تو محل زندگی من حق ندارین اینجوری رفت و آمد کنید ، جلوی در و همسایه برام آبرو نذاشتین شما دوتا....
بله خلاصه یه دعوای حسابی که آخر سر هم معلوم نشد کی پیروز میدان شده...
یک ماه بود مدرسه ها شروع بود و من نرفته بودم چون پدرم گفته بود برام معلم خصوصی میگیره (قبل اسلامم)
ولی حالا .... کیوان با عوامل مدرسه صحبت کرده بود و قرار بود از پس فردا دوباره برم همون مدرسه ی قبلی (کلاس ششم)و چون عقب بودم باید بیشتر تلاش میکردم به درس ها برسم😥اینم بدبختی بود هااا....

#اگـر_عمـری_بـود_ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴 #خانمها_بدانند

🌸 برای همسرت، مادری نکن! اشتباه نکن عزیزم شما همسر او هستی نه مادرش!!!

"مواظب باش خواب نمونی"
"حتما ناهارت رو بخوری ها"
"لباست کمه؛ سرما می خوری ها"
"کلید رو حتما ببری؛ پشت در میمونیا"
"تاریخ چک مال امروزه؛ یادت باشه" و ....

👈 درست مثل حرفهای مامانا میمونن؛ صبوری کردن، زیاد حرف نزدن، دخالتهای بیجا تو کارای شخصی نکردن تو روابط همسرانه واجبه. مادری کردن های خودت رو بنویس و سعی کن ترکشون کنی....


🍂 به جای همسرت فکر نکن!
🍂 به جای همسرت نگران نباش!
🍂 به جای همسرت حرص نخور!


👈 اینجور لطفهای بی جا و مکرر، از او یه آدم حواس پرت و متوقع درست میکنه که بعدها حتی نمیتونه جورابشو پیدا کنه. شما همسر شوهرتون هستید باید با ظرافتها و سیاستهای زنانه باید براش همسری کنید و مرد ضعیف و ناکارآمد عملا دیگه مرد نیست.
بچه ای می شه که فقط باید بهش سرویس داد.
ولی یه مرد که فرمانروای قلب همسرشه همواره سعی میکنه قوی تر و بدون اشتباه تر پیش بره و همواره پشت و پناه همسر و بچه هاش باشه."

"انتخاب با خودته بانو""
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و درد های کە هرگز فراموش نمیشود💔😔....

اما با یک سجدە بە اللە فراموش خواهد شد 🙂
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9


غازهای وحشی قصد ندارند در آب منعکس شوند
و آب در فکر دریافت تصویر از غازها نیست
اما انعکاس اتفاق می افتد ...
زیباییش در همین است ،
هیچ کدام قصدی ندارند ،
با این حال انعکاس آنجاست .
اگر عشقی نثار کردی
در پی بازگشت آن نباش
فقط جاری باش
و مطمئن باش انعکاس نورت
به سمت تو باز خواهد گشت.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نخي به انگشتم مي بندم كه يادم نرود من براي به انجام رساندن طرح الهي ام به اين دنيا آمده ام...

و هيچ چيزي ارزش آن را ندارد كه از يافتن ماموريتم و انجامش غافل شوم .

تنها با عمل بر اساس نقشه الهي ام مي توانم بگويم كه من به «تحقق» رسيدم و به «تحقق اش» رساندم .

كاري كه هيچ كس جز من توان انجامش را ندارد .

هر يك از ما حامل طرح الهي منحصر به فردي ست كه با روح ما در هماهنگي كامل است، كه تا به آن نپردازيم روح مان آرامش حقيقي را تجربه نخواهد كرد.!!!! 
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بعضی وقت‌ها رفتن چقدر باشکوه می‌شود. دوری از بدی‌ها و رفتن به سمت درست... رستگاری است، جاده‌ای روشن است پشت به تاریکی و غم. آیا مرگ هم می‌تواند همینقدر رستگارانه شود؟ مرگ، رفتن خالص‌تری است و برگشت هم ندارد و باید برایش خیلی مطمئن بود. البته فقط مرگ نیست. آدمی که سال‌ها در زندان مانده و زندان چنانکه می‌گویند «قبر زندگان است» او نیز رفته است. یا هجرت‌های بی‌بازگشت. یا هر رفتنی. حتی ترک دوست بد و کار بد. من از قهر نمی‌گویم، از رفتن از روی دلخوری نمی‌گویم. اینها فرار است اما هر فراری رستگاری نیست. اینکه کسی بداند رفتن لازم است و برود، این باشکوه است. مانند پست آخر کسی که می‌دانست با نوشتن این، سراغش خواهند آمد. یا خداحافظی آخر پسری از پدر. تصمیم درست، سپس پایداری. غم نخست، سرمایهٔ شادی بعدی است. برای شادی بزرگ بعدی، از غم آغاز نگریز. برو.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
اگر دائم پانسمان روی زخم دستتان را باز کنید و با پوست نازکی که روی آن را می‌پوشاند ور بروید تا به دیگران نشان دهید دستتان چه آسیبی دیده، هیچ‌گاه زخمتان خوب نخواهدشد.

وقتی دائم دردهای گذشته را نزد خود یادآوری یا به دیگران بازگو می‌کنید، فرصت ترمیم به آنها نمی‌دهید.

برای یک بار هم که شده مصیبت‌هایتان را پیش یک آدم کاربلد کاملا واگویه کنید یا همه مصیبت‌هایتان را روی کاغذی بنویسید و بیرون بریزید و بعد دیگر ذهن خود را درگیرش نکنید.

بگذارید غم‌‌های گذشته خودبخود رسوب کند، هم‌زدن مکرر آن جز بدحالی و القای بدبختی ثمر دیگری ندارد. ذکر مصیبت‌های گذشته نه تنها کمکی به حل مشکلات امروز شما نمی‌کند بلکه با گرفتن‌انرژی شما و ایجاد یا تداوم مسائل بین‌فردی، شما را در این باتلاق بدبوی تجربه‌های دردناک گذشته نگه می‌دارد.

اگر در گذشته دیگران با رفتارها یا حرف‌های نابخردانه شما را آزرده‌اند، امروز خودتان با یادآوری و حرف زدن مکرر در مورد آنها، به خود و اطرافیان آزار نرسانید

•منقول حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

📚داستان کوتاه

گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر
نقل مکان کند، خیمه‌ای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمی‌کنم
تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.

به سوی خیمه رفت و دید گاوی به
میخی بسته شده و زنی را دید
که آن گاو را می‌دوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.

با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.

مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی
شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.

شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.

سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!

فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!

ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.

🔸بیشتر مردم فکر می‌کنند کاری نکرده‌اند، در حالی که نمی‌دانند چند کلمه‌ای که می‌گویند و مردم می شنوند، سخن چینی است.

مشکلات زیادی را ایجاد می‌کند.
آتش اختلاف را بر می‌افروزد.
خویشاوندی را بر هم می‌زند.
دوستی و صفا صمیمیت را از بین می‌برد.
کینه و دشمنی می‌آورد.
طراوت و شادابی را تیره و تار می‌کند.
دل‌ها را می‌شکند.

بعدا کسی که اینکار را کرده فکر می‌کند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!

قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی !حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‍ ╲\ ╭ ✹
🦋
✹ ╯\╲

از یک زمانی به بعد، کم‌کم لوازم‌تحریر اطواری شد. ما که مداد خودکارها را می‌ریختیم توی جامدادیِ دست‌دوزِ مامان، در قفسه‌ی فروشگاه جامدادی‌ای می‌دیدیم که دکمه می‌زنی جاپا‌ک‌کنی‌اش میپرد بیرون. یاللعجب! در حد باز شدن دری به سرزمین نارنیا شگفت‌انگیز بود!
ما که دفترهایمان همه تعلیم و تعلم عبادتی بود، چشممان به جمال دفتر فانتزی سیمی روشن می‌شد لای دفتر دیکته‌های روی میز معلم.
خودکار بیک‌‌های آبی و قرمز دربرابر خودکارهای چهاررنگ زده بودند گاراژ و یک‌جور لیوان آمده بود حلقه‌ای؛ بازش که میکردی میشد تویش آب بریزی. بماند که همیشه نشتی داشت!

کیف اوشین تازه آمده بود. یک کیف سیاهِ ساده که برچسبی به قاعده‌ی یک تمبرِ پاکت‌نامه عکس اوشین داشت. تهِ تنوع! و بعد اما، نوبت کوله‌های طرح کارتونی شد.
پاک‌کن‌ها عطری شد، مدادها هم نوکی!

کنار گوش هم زمزمه می‌کردیم: "تراش اومده، میذاریش روی میز، خودش مداد رو میکنه تو دهنش، تیز تحویل میده!"
باور نمی کردیم: "بروووو! مگه میشه؟"
"بخدا. دخترخاله‌م خودش دیده!"

مدادرنگی‌ها از ۶ رنگ رفت به دوازده، از دوازده به ۲۴ و به ۳۶ که رسید دیگر سرمان گیج رفت از تصور این همه رنگ‌.

ما ولی هنوز وقتِ برگ درختان دستمان را بیشتر فشار میدادیم و به وقتِ چمن، کمتر که تنها سبزِ جعبه‌ی مدادرنگی‌مان تیره و روشن را ساپورت کند، تنها تنها!

ما تماشاگرِ دهاتیِ اولین نمودهای لاکچری در دنیای ندانم و ساده‌دلیِ خودمان بودیم.

دیروز دوستی عکس آیفون ۱۳ را برایم فرستاد و گفت: "میخوام بخرمش!"
گفتم: "چه خوشگله!"
گفت: "چه بی‌ذوق!"
نگفتم که ما نسلی هستیم که با دیدن پارچ آب‌های سوت‌بلبلی هم هیجان‌زده می‌شدیم ولی دیگر، کوپن شگفت‌زده شدن نسل ما تمام شده. ۱۳ که هیچ، ۱۳۰ هم که بیاید تهِ هیجانمان "چه خوشگله" است!

👤
#سودابه۰فرضی۰پورحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمان_ایام_خوش_عاشقی
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت: سوم

احتشام به سوی دروازه رفت و ناراحت از اطاق بیرون شد چند لحظه بعد من هم از اطاقم بیرون شدم احتشام گوشه ای ناراحت نشسته بود لبخندی زدم و بلند گفتم حاجی پدر از فردا احتشام را هم به نماز صبح بیدار کنید پدرم به سوی احتشام دید و گفت واه واه امروز آفتاب از کدام طرف طلوع کرده بود که پسر من بالاخره اصلاح شد پدرم شروع به آزار دادن احتشام کرد و من به سوی آشپزخانه رفتم مادرم مصروف کوچک کردن گوشت بود سرش را بوسیدم و گفتم مادر جان تو بنشین برای من بگو چی کار کنم مادرم لبخندی زد و گفت پسر خوب من هم در بیرون کار میکنی و وقتی خانه میایی اینجا هم همرای من همکاری میکنی خداوند اجرش را برایت بدهد جان مادر خود چاقو را از دست مادرم گرفتم و گفتم وظیفه ام است مادر جان فقط تو از من راضی باش تا الله از من راضی باشد مادرم زیر لب دعای کرد و گفت راستی میکاییل امروز با خاله صابره ات در کابل حرف زدم برایش گفتم میخواهم برای پسرم زن بگیرم و از او خواستم برایم یک دختر خوب که فامیل خوب هم داشته باشد معرفی کند پرسیدم چرا میخواهید از کابل برایم زن بگیرید؟ در همینجا هم افغانهای ما هستند مادرم همانطور که سر قوطی رُب را باز میکرد گفت دخترهای اینجا زن زندگی نیستند همرایت عروسی میکنند دو روز بعد سر یک موضوع ناحق طلاق میگیرند در قصه عزت و آبرو نیستند ناراحت گفتم این چی حرفی است مادرم که میزنی چرا گناه شان‌ را میگیری هر جا خوب و خراب دارد دیانا خواهر خودم در همینجا بزرگ نشده؟ پس خداناخواسته دیانا هم خراب است؟ مادرم عصبی گفت زبانت را دندان بگیر میکاییل دختر من با دیگر دختران فرق دارد من دخترم را مثل دخترهای که در افغانستان هستند تربیه کرده ام دیدم بحث با مادرم فایده ندارد زیر لب گفتم الله هدایت ات کند مادر جانم که گناه کسی را اینگونه نگیری مادرم پرسید چیزی گفتی؟ جواب دادم نخیر مادر جان خوب خاله صابره کسی را برایت معرفی کرد؟ مادرم با خوشی گفت راستش یکی‌ را معرفی کرد من یک دختر عمه در کابل دارم شما او را نمیشناسید اسمش ذاکره است سه دختر دارد دختر بزرگش ازدواج کرد و دو دخترش مجرد هستند خاله صابره ات دختر دومی اش را برایم پیشنهاد داد گفت خیلی دختر مقبول و خوش اندام است اما من گفتم تا عکس اش را برایم نفرستد چیزی گفته نمیتوانم گفتم ولی من برای تان از اول گفته باشم برای من چهره اش زیاد مهم نیست باید نماز خوان و با حجاب باشد چون اگر عقاید ما با هم تفاوت داشته باشد فردا زندگی ما از هم میپاشد...

#ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ترجمه_قران


{ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ }
[سوره اﻷنفال: ۳]

همان کسانی‌ که نماز برپا می‌دارند و از آنچه روزی‌شان کرده‌ایم انفاق می‌کنند.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلام و عرض ادب
خداوند منان را شاکریم که به ما نعمت قدردانی و تقدیر از عزیزانی را ارزانی فرموده که همواره با عزمی راسخ در جهت پیشبرد اهداف متعالی خود و مسئولیت پذیری در جایگاه  خدمت رسانی به هموطنان ارجمند به شایستگی تلاش میکنند. درود خداوند بر شما که محبت و اخلاص را با تلاش بی نظیر خود به تصویر می کشید. در همین راستا برخود لازم میدانیم از تلاش و کوشش شما بواسطه کمک به بچه های یتیم و خانواده های نیازمندتوانستیم هزینه ماهانه ماه شهریور ماه،وکیف و لوازم تحریم مدرسه ۱۵دانش آموز یتیم و نیازمند را تامین کنید صمیمانه تقدیر و تشکر نمایم. امید است در سایه عنایات ایزد منان موفق و موید باشید.
همچنان ما در موسسه صادقین اماده دریافت هدایای وکمکهای نقدی وغیر نقدی  شما خیرین عزیز برای یاری رساندن به یتیمان  و کمک به نیازمندان هستیم باتشکر موسسه خیریه صادقین خانم ریگی شماره کارت موسسه ۶۲۷۳۸۱۱۱۴۹۳۹۸۵۸۵بانک انصارراضیه ریگی
Forwarded from حسبی ربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2024/09/27 09:29:15
Back to Top
HTML Embed Code: