Telegram Web Link
وجود هیچکس غمها را از بین نمی برد
اما کمک میکند با وجود غمها محکم بایستیم!
درست مثل چتر که باران را متوقف
نمی کند، اما کمک می کند آسوده زیر
باران بایستیم …!

ابرها به آسمان تکیه می کنند ؛
درختان به زمین ؛
و انسانها به مهربانی یکدیگر …!
گاهی دلگرمی یک نفر چنان معجزه
می کند که انگار خدا در زمین کنار توست !

جاودان باد سایه کسانی که
شادی را علتند نه شریک،
و غم را شریکند نه علت


حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اشک تمساح ریختن!!
🐊🐊🐊

گریه دروغین را به ریختن اشک تمساح شبیه دانسته اند.

ریشه ضرب المثل

بخشی از خوراک تمساح به وسیله اشک چشمانش تأمین می شود .
اوهنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها بر روی شکم دراز می کشد.
اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج میگردد که حیوانات و حشرات  برای خوردن بر روی آن می نشینند و سم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد و تمساح با یک زبان خود آنها را شکار میکند و دوباره برای لقمه های دیگر اشک می ریزد.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
شبی خیام با دوستان خود در فروغ مهتاب کنار جویی نشسته بود و مست شراب و سماع بودند. ناگهان بادی وزیدن گرفت، شمع را کُشت و سَبو را ریخت و فرو شکست؛ خیام که از این واقعه خشم آلود شده بود، بر سبیل عتاب، رباعی ذیل را خطاب به خداوند که بزم عیش او را برهم زده بود سرود.
اِبریقِ(پیک شراب) مِیِ مَرا شکستی، ربی
بر من درِ عیش را ببستی، ربی
بر خاک بریختی می ناب مرا
خاکم به دهن، مگر تو مستی، ربی؟!
.
خیام تازه از گفتن این عبارات کفرآمیز فارغ گشته بود که در آیینه نگریست و چهره و نفس خود را سیاه دید؛ ناگهان به خود آمد و فریاد برآورد:
ناکرده گُنه در این جهان کیست بگو؟!
آنکس که گُنه نکرد، چون زیست بگو؟!
من بد کُنم و تو بد مکافات دهی!
پس فرق میان من و تو چیست بگو؟!
.
منبع
دفتر ایام؛ عبدالحسین زرین کوب ص 257حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Forwarded from حسبی ربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
“حیاء” سرمایەی مسلمان

🍃۱- حیاء، اخلاق زیبایی است که خداوند آن را دوست دارد:
«همانا خداوند عزوجل بسیار با حیاء است و عیب هایت را می‌پوشاند و حیاء و پوشش را دوست دارد»
📗روایت ابوداود

🍃۲- حیاء از اخلاق رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) است و همانا او با حیاءترین افراد است:
«حیاء او از دختران پشت پرده، بیشتر و شدیدتر بود.»
📚روایت بخاری

🍃۳- حیاء از جانب الله (عزوجل) می‌باشد و بهترین راه برای رسیدن به طاعات و شتافتن به سوی خیرات و دوری از رذائل و گناه می‌باشد:
«از خداوند متعال آن چنان حیاء کنید که حقِّ حیا است»
📚روایت بخاری

«هر کس مغز و فکرش را از وسوسەهای شیطانی و شکمش را از غذاهای حرام و همەی بدنش را از شهوات و هواهای نفسانی حفظ کند، مرگ و عذاب قبر را بە یاد ‌آورد، هدف خویش را آخرت قرار دهد، از عیش و نوش دنیا دست بردارد، در حقیقت او حقِّ حیاء را اداء کرده است»
📗روایت ترمذی

🍃۴- حیاء شاخه‌ایی از ایمان است و جایگاه ایمان بهشت است و بی‌حیائی و بی‌شرمی، شرّ و بدی است و بدی به دوزخ می‌برد.
📗روایت ترمذی

🍃۵- حیاء همه‌اش خیر است و خیر و خوبی را به همراه می‌آورد.
📚روایت مسلم و بخاری

🍃۶- حیاء نشانەی ایمان و خوبی‌هاست و بی‌حیائی و بی‌شرمی، نشانەی نفاق و بی‌شرمی است.
📚روایت بخاری

🍃۷- حیاء صاحب خود را مزین می‌کند:
«دشنام و ناسزا در هر چه باشد، آن را زشت‌ می‌سازد و حیاء در هر چه باشد آن را مزیّن و زیبا می‌سازد»
📗روایت ترمذی

🌾۱- بالاترین درجەی حیاء برای کسی است که در مقابل نعمتهای خدا شاکر باشد و در مقابل آن ناسپاسی و کفران نکند و در مقابلِ سختیها و بلاها، خدا را فراموش نکند، حرفهای کفرآمیز نزند و به درگاهش زبان اعتراض نگشاید و همیـشه امر خداوند را اطاعت، و از محرمات دوری کند و از خداوند متعال در تمامی حرکاتش و لحظاتش بترسد، آن چنان که سزاوار و شایسته است.

🌾۲- حیاء شخص در نفس خودش:
طوریکه مسائل و اسرار خانوادگی را برای دوستانش بازگو نکند و گناهان و کارهای زشت خود را برای دیگران نگوید، زیرا بازگو کردنِ گناه، گناه و عملی زشت است، بلکه بر تزکیه و پاکی نفس خود حریص باشد و آن را به سوی خیر و صلاح سوق دهد.

🌾۳- حیاء از مردم:
شخصی که از خدا و نفس خودش شرم دارد، طبعاً دارای اخلاق بزرگی است که حتی اثر آن را در رفتار با مردم می‌بیند و از انجام دادن اعمال و رفتار زشت در حضور مردم دوری می‌کند. همانطور که از خدا شرم می‌کند، از مردم نیز شرم می‌کند.

🌾۴- حیاء با پدر و مادر:
انسان با حیاء هیچ وقت در مقابل پدر و مادر خود کمترین بی‌ادبی را مرتکب نمی‌شود بلکه با بهترین اخلاق و رفتار با آنها برخورد می‌کند.
الله تعالی می‌فرماید: «به آنها حتی اُف مگو و بر ایشان فریاد نزن»
📖إسراء:۲۳

سیدنا ابوهریره (رضی الله عنه) پسر بچه‌ای را دید که همراه مردی راه می‌رفت فرمود؛:
این کیست؟ گفت پدرم،
فرمود: هرگز جلو او راه نرو، قبل از او منشین و او را با اسمش صدا نزن. (یعنی او را هنگام صدا زدن بابا یا پدر بخوان، نە با اسم کوچکش)

🌾۵- حیاء زن در پوشش و پاکدامنی اوست:
و بهترین وسیله برای حفظ و کرامت اوست کسانی که آن را خدشەدار می‌کنند، خشم و غضب خداوند شامل حالشان می‌گردد و در دنیا و آخرت خوار و ذلیل می‌شوند.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت7
سرگذشت معین... 💍







دیگه کل فامیل ماجرای عشق و عاشقی مارو میدونستن
البته عشق و دوست داشتن من به مریم انقدر زیاد بود که طاقت هیچ حرف و حدیثی رو پشت سرش نداشتم
چند ماهی گذشت تا بلاخره مامانم راضی شد رسمی بره خواستگاری مریم.. خیلی زود کارها انجام شد و ما باهم نامزد کردیم
وجود مریم تو زندگیم باعث شد انگیزه ام برای پیشرفت چند برابر بشه..
برای زندگیم تلاش میکردم دوست داشتم کنار مریم یه زندگی خوب و راحت داشته باشم.
جوانهای دیگه تو سن و سال من دنبال خوشگذرونی بودن ولی من شب و روز درس میخوندم و کار میکردم، کوچکترین چیزی برای خودم نمیخریدم و پولمو پس انداز میکردم یا میذاشتم بانک ازش وام میگرفتم و اون وامو باز جای دیگه میخوابندم که وام بیشتری ازش بگیرم...
تنها خرج زندگی من مریم بود، بهترین گوشی بهترین لباس و طلاهارو براش میخریدم هردفعه ام میومد خونمون یا میرفتم دیدنش دست پر میرفتم
خلاصه دوران نامزدی ما اینجوری گذشت تا فارغ التحصیل شدم و قول و قرار عروسی رو با خانواده مریم گذاشتیم.
اون زمان باکمک بابام تونستم یه خونه ی ۷۵متری چند محله پایینتر از خونه ی خودمون بخرم
روزی که سند خونه روزدم بهترین روز عمرم بود چون از مستاجری جابجایی هرسال متنفر بودم..
طبق قول و قراری که باخانواده مریم داشتیم قرارشد من چند تیکه از وسایل جهیزیه رو بخرم
بااینکه اون زمان تحت فشار مالی بودم اما از مریم خواستم بیاد تهران تا به سلیقه خودش وسیله هارو بخریم
یخچال تلویزیون گاز ماشین لباسشویی رو از بهترین برند براش خریدم
داشتیم از بازار برمیگشتیم که مادرش زنگزد
مریم تو حرفهاش میگفت باشه حالا میگم الان نمیشه
کنجکاو شدم ببینم چی رو میخوادبهم بگه که انقدر معذبه.
وقتی گوشیشو قطع کرد گفتم: چیزی شده؟ با بی حوصلگی گفت: نه ولش کن.

گفتم: مگه من غریبه ام چرا رودربایستی داری حرفتو بزن.
یه کم من من کرد گفت: بابام گفته سرویس چوبم تو باید بخری .بعدم زد زیر گریه
برای اینکه ناراحت نشه گفتم: باشه میخرم اینکه دیگه گریه کردن نداره ولی نباید به کسی چیزی بگی و فرداش از یکی از دوستای بازاریم پول قرض کردم باهم رفتیم سرویس چوبم سفارش دادیم
وجالبه وقتی خانواده مریم فهمیدن من به این راحتی قبول کردم سرویس چوب رو بخرم گفتن فرشم خودت بخر و اونم خریدم.
حالاشایدیه عده بیان بگن برای زندگی خودت خریدی حتماکه نبایدخانواده مریم جهیزیه بدن.
امادوستان ماتوخواستگاری سرتمام اینابه توافق رسیده بودیم و ازقبل قول قرارمونو گذاشته بودیم ولی خانواده مریم نزدیک عروسی زدزیرتمام حرفهاشون..حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت8
سرگذشت معین... 💍

خلاصه سه هفته مونده بود به عروسی خانواده مریم جهیزیه اش رو اوردن البته جهیزیه که چه عرض کنم چندتا کارتون وسیله، وقتی وسایلو چیدیم من یه لیست از چیزهای که لازم داشتیم نوشتم و همه رو باز خودم خریدم
تمام اینارو به عشق مریم انجام میدادم میگفتم اشکال نداره برای زندگی خودمه بذار منت کسی سرم نباشه
تعداد مهمونایی که خانواده مریم قراربود با خودشون بیارن ۷۰نفر بودکه دوروز مونده به عروسی شد ۱۵۰نفر و من بازم هیچی نگفتم..
دیگه از بریز به پاش عروسی که بهترین تالار، بهترین ارایشگاه، بهترین فیلم بردار، لباس عروس، طلا و و و هیچی نگم بهتره..
یه عروسی گرفتم که تو فامیل تک بود و تا چندماه هرکس منو میدید میگفت ترکوندی!!
البته بگم خانوادم خیلی موافق این بریزو به پاش نبودن ولی من میگفتم یه شبه بذار خاطره خوبی از شب عروسیمون بمونه و بعد از عروسی هم ماه عسل چند روزه ای رفتیم شمال و برگشتیم...
همه چی خوب بود منم شب و روز تلاش میکردم تا بدهی‌ای که بابت عروسی بالا اورده بودم رو پس بدم.
چند ماهی که گذشت مریم شروع کرد به بهانه گرفتن که دلم برای خانوادم تنگ شده یا باید اونا بیان تهران یا ما بریم اصفهان!!!
گفتم من که نمیتونم بیام اصفهان تازه کارم اینجا گرفته دوست داری بگو خانوادت بیان نزدیکت..
پدرمریم هم اصفهان مغازه داشت اونم گفت منم به اینجا عادت کردم نمیتونم بیام تهران و از صفر شروع کنم
خلاصه همین موضوع باعث تنش تو زندگیمون شده بود گاهی میزد به سرم همه چی رو بفروشم‌ بخاطر دل مریم برم اصفهان ولی وقتی خوب فکر میکردم میدیدم نمیتونم اونجا کار کنم، تصمیم گرفتم درماه مریمو چندروز بفرستم پیش خانوادش تا دلتنگی نکنه و بلیط هواپیماشم به هزینه های دیگم اضافه شد..
تمام اینارو بخاطر دوست داشتنم تحمل میکردم تا یکسال از زندگی مشترکمون گذشت..
تواین مدت رابطه ی مریم با خانوادم خیلی رسمی بود تا مادرم دعوتش نمیکرد نمیرفت خونمون و استدلالشم این بود که دوری دوستی، میگفت رفت امد زیاد باعث میشه احترام بینمون ازبین بره و تو کار هم دخالت کنیم.
این درحالی بود که مادرم کوچکترین دخالتی تو زندگی من نداشت و میگفت شماخوش باشیدمنم خوشم..
بخاطرهمین منم خیلی بهش گیر نمیدادم کلا تو فاز اینجور چیزها نبودم، صبح میرفتم سرکار و شب برمیگشتم خونه.
یادمه تولد خواهرم بود و مادرم مارو برای شام دعوت کرده بود به مریم پول دادم گفتم برو برای خواهرم یه کادو خوب و گرون بخر
پولی که به مریم داده بودم اون زمان میشد باهاش یه دستبند طلا بخری..
نزدیک غروب مریم بهم زنگ زد و گفت من میرم خونه مادرت توام از سرکار بیا
تا خواستم بپرسم کادو چی خریدی قطع کرد
و چون مشتری داشتم دیگه بهش زنگ نزدم
اون شب بجز ما دایی و خالمم اونجا بودن موقع کادو دادن که رسید من دیدم مریم یه پاکت پول داد به خواهرم و گفت میخواستم برات کادو بخرم ولی چون سلیقتو نمیدونستم گفتم خودت با سلیقه خودت بری بخری..
من پیش خودم فکر میکردم مریم تمام پولو گذاشته تو پاکت داده به خواهرم البته هر موقع هرجا میخواستیم بریم مهمونی من پول میدادم به مریم میگفتم یا برو چیزی بخر یا پول بذار تو پاکت و کادو بده...

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد...
#داستان
نیازمند محبت

معلمی بود که تعدادی شاگرد دختر بچه داشت و همه دختر بچه ها شاد بودند غیر از یکی !
و معلم از این بابت ناراحت بود . روزی خانم معلم مادر بچه را بخواست و شروع به نصیحت کرد که :
این بچه شما بسیار بچه زرنگی است و آینده درخشانی دارد اما متاسفانه کمی افسرده است و روحیه خوبی ندارد .
مادر دختر با تعجب گفت : واقعا ؟ پس چرا تا کنون متوجه نشده بودم ؟
حالا باید چکار کنم تا او از افسردگی خارج شود ؟ خانم معلم گفت : هیچ جز کمی محبت !
دخترت را در آغوش بگیر و ببوس و به وی جملات زیبا و محبت آمیز بگو ! مادر دختر آهی کشید و گفت :
چه پیشنهاد خوبی اما.... پس من چی ؟! این بار معلم ، شوهر زن را خواست و گفت :
زن شما خیلی افسرده است و به محبت نیاز دارد بهتر است وی را در آغوش بگیرید و ببوسیدش !
این بار شوهر زن آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما ..... پس من چی ؟!!!
همه انسانها به محبت نیاز دارند !
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ورزش #باشگاه
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
حکم رفتن زنان به باشگاه بدنسازی و ورزش چیست؟



💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
وَعَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَرَحْمَةُ ٱللَّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ‎

در مورد رفتن زنان به باشگاه برای ورزش و لاغری، بر اساس فقه حنفی، اگر شرایط شرعی رعایت شود، اصل ورزش کردن برای زنان اشکالی ندارد. این شرایط شامل موارد زیر است:

1. حفظ حجاب کامل: زن باید در مقابل دیگران حجاب اسلامی را رعایت کند.
2. جداسازی از مردان: اگر باشگاه مختلط باشد یا مردان حضور داشته باشند و یا امکان نگاه مردان به زنان وجود داشته باشد، رفتن به این باشگاه جایز نیست.
3. حفظ عفت و متانت: حرکاتی که مخالف عفت و متانت زن باشد، نباید در باشگاه انجام شود.

و در فقه حنفی، عورت زن در مقابل زنان دیگر از ناف تا زانو تعریف می‌شود. این بدان معناست که زن در حضور زنان دیگر باید قسمت‌های بین ناف و زانو را بپوشاند و نباید این قسمت‌ها را به دیگران نشان دهد، مگر در مواردی که ضرورت شرعی یا پزشکی وجود داشته باشد.

در مورد حضور زن در باشگاه‌ها یا مکان‌های عمومی دیگر، توصیه‌های دیگری نیز در فقه آمده است:

1. همراه داشتن محارم: بهتر است زن برای رفتن به باشگاه یا هر مکان عمومی دیگری به تنهایی نرود، بلکه با یکی از محارم (مانند پدر، برادر، شوهر یا پسر) همراه باشد. این موضوع از جهت حفظ امنیت و جلوگیری از قرار گرفتن در موقعیت‌های خطرناک و همچنین از لحاظ اجتماعی و شرعی توصیه می‌شود.

2. برگشتن با همراه: همانطور که برای رفتن به باشگاه توصیه می‌شود زن با محارم خود همراه باشد، برای برگشت نیز بهتر است یکی از محارم او را همراهی کند تا در امنیت کامل به خانه بازگردد.

در نتیجه، پوشش عورت در مقابل زنان دیگر از ناف تا زانو واجب است و همچنین به دلیل حفظ حیا و امنیت، توصیه می‌شود که زن به تنهایی به باشگاه نرود و در مسیر رفت و برگشت توسط محارمش همراهی شود.

اما اگر در باشگاهی که زن قصد دارد شرکت کند، موسیقی پلی می‌شود، حضور در آن باشگاه بدون تردید مشکل دارد. زیرا گوش دادن به موسیقی از دیدگاه اکثر فقها مکروه تحریمی یا حتی در برخی شرایط حرام است، به‌ویژه اگر موسیقی متضمن تحریک یا بی‌حیایی باشد.

لذا بهتر است از باشگاه‌هایی استفاده کنید که فاقد موسیقی هستند یا در محیطی مناسب، مانند خانه، ورزش کنید.


📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾

سائل کو چاہیے کہ ورزش کے لیے کوئی دوسری جگہ تلاش کرے؛ کیوں کہ جس طرح قصداً خود گانے بجا کر سننا ناجائز اور حرام ہے، اسی طرح ایسی مقامات پر جانا جہاں پہلے سے علم ہو کہ گانے بجتے ہیں جائز نہیں ہے اور چاہت نہ ہونے کے باوجود اور گانے کی طرف توجہ نہ ہونے کے باوجود منکرات کی مجلس میں شرکت کا گناہ سائل کو ہوگا؛ لہذا اس ورزش گاہ کو ترک کر کے کسی دوسری جگہ کا انتخاب کیجیے۔

فتاوی شامی میں ہے:

"(وإن علم أولًا) باللعب (لايحضر أصلًا) سواء كان ممن يقتدى به أو لا لأن حق الدعوة إنما يلزمه بعد الحضور لا قبله ابن كمال. وفي السراج ودلت المسألة أن الملاهي كلها حرام ويدخل عليهم بلا إذنهم لإنكار المنكر قال ابن مسعودصوت اللهو والغناء ينبت النفاق في القلب كما ينبت الماء النبات. قلت: وفي البزازية استماع صوت الملاهي كضرب قصب ونحوه حرام لقوله - عليه الصلاة والسلام - «استماع الملاهي معصية والجلوس عليها فسق والتلذذ بها كفر» أي بالنعمة فصرف الجوارح إلى غير ما خلق لأجله كفر بالنعمة لا شكر فالواجب كل الواجب أن يجتنب كي لا يسمع لما روي «أنه عليه الصلاة والسلام أدخل أصبعه في أذنه عند سماعه»."

(کتاب الحظر و الاباحۃ ج نمبر ۶ ص نمبر ۳۴۸،ایچ ایم سعید)

فتاوی شامی میں ہے:

"(و) كره (كل لهو) لقوله عليه الصلاة والسلام: «كل لهو المسلم حرام إلا ثلاثة ملاعبته أهله وتأديبه لفرسه ومناضلته بقوسه» .

قوله وكره كل لهو) أي كل لعب وعبث فالثلاثة بمعنى واحد كما في شرح التأويلات والإطلاق شامل لنفس الفعل، واستماعه كالرقص والسخرية والتصفيق وضرب الأوتار من الطنبور والبربط والرباب والقانون والمزمار والصنج والبوق، فإنها كلها مكروهة لأنها زي الكفار، واستماع ضرب الدف والمزمار وغير ذلك حرام وإن سمع بغتة يكون معذورًا ويجب أن يجتهد أن لايسمع، قهستاني."

(کتاب الحظر و الاباحہ ج نمبر ۶ ص نمبر ۳۹۵، ایچ ایم سعید)

فقط واللہ اعلم
فتوی نمبر : 144203201053
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۱۹ /ربیع الاول/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌ ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆💕ᬼ꙰҈꙰҈‌‌‌‌‌☆

نصیحت‌ های نوستالژى وار مادربزرگ ها و پدربزرگ ها‌ :

🍃دستی رو که نمیتونی گاز بگیری، ببوسش

دلتون برا کسی از ته دل نسوزه و خیلی عمیق ناراحت نشین، چون همون بلا سر خودتون میاد.

🍃به هیچکس نگو بیچاره، بینوا ! چون خودت بینوا میشی.

هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن. چون باعث میشه شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه

🍃نونت رو واسه دل خودت میخوری، لباستو واسه دل مردم میپوشی.
[یعنی که توی خونه ات ممکنه نون خالی بخوری کسی نمی بینه، ولی لباست رو همه می بینن، پس خوب و تمیز و مرتب بپوش]

🍃هیچ وقت نون و تخم مرغ تو خونه تون تموم نشه. نصفه شبی کسی بیاد خونه تون، ازتون انتظار چلو کباب نداره اما حداقل یه نیمرو میزاری جلوش

هر وقت خواستی نمک تو غذا بریزی، پشتتو بکن به شوهرت تا نبینه چقدر ریختی!
[یعنی نمی‌خواد هر چیزی رو به شوهرت بگی]

🍃جایی نشین که ور نخیزی حرفی بزن که ور نتیزی!
[یعنی مراقب نشست و بر خواستت با اطرافیانت باشه]

جاری جاری رو زرنگ میکنه... هوو هوو رو خوشگل!
[یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن و جاری ها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرن]

🍃همیشه پوستو بشکاف، پولتو بزار توش.
[یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش]

اول و آخر زندگیت فقط همسرت برات میمونه، نه بچه هات، نه پدر مادرت !
پس همیشه هواشو داشته باش!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️


   •°☆🌹#داستان۰شب🌹☆•

داستانی از یک دانشجوی بلوچ

دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران بودم، یکی از دانشجویان کلاس ما بلوچ بود بعضی وقتها با لباس بلوچی سر کلاس میآمد...

خلاصه که سوژه کلاس ما بود مخصوصا بخاطر لهجه اش! استاد ادبیات ما کاظم دزفولیان که یکی از اساتید برتر دانشگاه بود، روزی برای تحقیق به ما گفت متنی را تنظیم کنید که کاملا فارسی باشد.
چند روز بعد وقتی استاد سر کلاس آمد نگاهی به کلاس انداخت و دانشجوی بلوچ را که آنروز لباس بلوچی پوشیده بود بلند کرد، همه زدند زیر خنده!!

دانشجوی بیچاره از خجالت قرمز شده بود میخواست دوباره بشیند که استاد با عصبانیت کلاس را به سکوت خوانده و او را پیش آورد. سپس از ما خواست دلیل خنده خود را نوشته و به او بدهیم. استاد پیش از اینکه نوشته ها را بخواند گفت:

دلیل انتخاب دانشجوی بلوچ بخاطر این بوده که از بین تمامی تحقیق ها فقط تحقیق این دانشجو صد درصد فارسی بوده است، چون به زبان بلوچی نوشته شده است و قوم بلوچ یکی از اصیل ترین اقوام ایرانی‌ست که در طول تاریخ بخوبی توانسته زبان و فرهنگ و لباس خود را حفظ کند.

سپس رفت سراغ نوشته ها و گفت: یکی نوشته، شلوار چین دار و گشاد این دانشجو خنده دار است!! و دیگری نوشته این دانشجو حرف (ف) را (پ) تلفظ میکند! استاد پاسخ داد: اگر شما مجسمه های دوران اشکانیان و ساسانیان را ببینید متوجه خواهید شد، که ایرانیان باستان به همین شکل لباس می پوشیدند.


بلوچ ها و کردها و لرها و بسیاری اقوام نیز شلوارهای گشاد و چین دار دارند! و این لباس کهن ایرانیان است. در ایران باستان ما حرفی بنام (ف) نداریم مثلا ایرانیان باستان به فارسی میگفتند پارسی و به فیروز، پیروز میگفتند، پس از ورود اسلام بود که حرف (ف) بجای (پ) استفاده شد و بلوچ ها حرف (ف) را نمی‌توانند تلفظ کنند

چون اجداد ایرانیان هم نمیتوانستند تلفظ کنند. مثلا اگر کتیبه های باستانی را برای یک کودک بلوچ بخوانیم تاحدودی متوجه مفهوم آنها خواهد شد. سپس رو کرد به دانشجوی بلوچ و گفت سرت را بالا بگیر وخجالت نکش. چون تو یک ایرانی اصیل هستی و آنانی باید خجالت بکشند که لباس بیگانگان را پوشیده...

و به زبان بیگانگان سخن میگویند و ادعای یک ایرانی را هم دارند.
نا خودآگاه همگی ایستادیم و شرمسار از کرده خویش، ایستاده برای بلوچ کف زدیم...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت ۹
سرگذشت معین... 💍

گذشت تاچند روزبعد از تولد خواهرم خیلی اتفاقی تو تماس تلفنی که باهم داشتیم ازش پرسیدم با پول کادوهات چکار کردی؟گفت فعلا هیچی و بحث این افتاد که چی چقدر داده و من مبلغ پولی که به مریم داده بودمو بهش گفتم ولی خواهرم گفت نه انقدر تو‌ پاکت نبوده و یک سوم پولی که من به مریم داده بودم به خواهرم کادو داده بود
بااینکه حسابی جا خوردم ولی موضوعو یه جوری جمع کردم که مریم پیشش خراب نشه
اون روز وقتی رفتم خونه به مریم گفتم راستی همه پولی که بهت دادم دادی به خواهرم دیگه؟
با تعجب گفت چطور چیزی شده!؟
گفتم نه فقط میخوام بدونم.
انگار خودش فهمید گندش دراومده گفت نه دیدم زیاده نصفشو برداشتم که یه مناسبت دیگه بهش بدم...
گفتم دفعه اخرت باشه سرخود تصمیم میگیری...
این قضیه تموم شد ولی مریم کلا عادت داشت پول زیاد از من میگرفت ولی نصفش خرج خونه یا کادو به دیگران میکرد بقیه اش برمیداشت البته این موضوع من بعدها متوجه شدم.
سه سال از زندگی مشترکمون گذشته بود همه چی خوب بود تا یه شب زودتر از موعد رفتم خونه.مریم داشت اشپزی میکرد
منم کلی خرید کرده بودم میخواستم بذارمشون رو اپن که براش پیام امد
متن پیام رو صفحه نمایش نصفه امده بود فقط تونستم اسمش ببینم سیو کرده بود منیژه و اول پیامش این بود باشه عزیزم پس قبل از..
مریم سریع امد گوشیشو برداشت
گفتم کی بود گفت منیژه دوستمه قراره صبح ها قبل باشگاه بریم پیاده روی.
خیلی پیگیر نشدم باخنده گفتم دیگه چیزی ازت نمونده ول کن بابا همون باشگاه رو میری کافیه من راضیم ازت..
دوسه هفته ای از این ماجرا گذشته بود که مادرم بهم زنگ زد گفت میدونی مریم حامله است؟
با تعجب گفتم چی؟
گفت ولی بچه رو نمیخواد دنبال اینه که بندازش
انقدر شوکه شده بودم که یه لحظه فکر کردم مامانم داره سربه سرم میذاره
گفتم اصلا شوخی قشنگی نیست
گفت بعد از کارت بیا خونمون کارت دارم
طاقت نیاوردم دو ساعت بعدش راهی خونمون شدم تا بفهمم جریان چیه!!
مامانم گفت عروس فلانی که دوست زنته پیش مادرشوهرش گفته مادرشوهرشم به من گفته
گفتم خب اصلا بخواد بی خبر از من همچین کاری هم بکنه چرا باید بیاد به فلانی بگه
گفت چون شوهر طاهره(عروس دوست مامانم) توداروخونه است ازش خواسته براش قرص بیاره.
این کار مریم هیچ توجیهی نداشت باید میفهمیدم چرا میخواد بچه رو بندازه
مادرم نذاشت با عصبانیت برم یه کم باهام حرف زد وقتی اروم شدم رفتم خونه
مریم طبق معمول ازم استقبال کرد و برام چای و میوه اورد
سعی میکردم اروم باشم ولی نمیتونستم و..
و بلاخره بدون مقدمه بهش گفتم حامله ای؟
مریم از سوال یهوییم حسابی جاخورد
نشست رو مبل.
دوباره سوالمو پرسیدم. که گفت :اره ولی معین من الان شرایطشو از نظر روحی و جسمی ندارم.
گفتم اونوقت خودت تنهایی تصمیم گرفتی بندازیش!؟
گفت تو از کجا فهمیدی؟حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#قسمت 10
#سرگذشت معین

گفتم اونش مهم نیست اما بدون اگر بلایی سر این بچه بیاد من دیگه این زندگی رو ادامه نمیدم.
مریم وقتی دید خیلی عصبانی هستم گفت میخواستم بهت بگم اما میترسیدم مخالفت کنی بخاطر همین گفتم بدون اینکه بفهمی بندازمش..
خلاصه اون روز مریم قول داد بچه رو نگهداره و از فکر سقطش بیاد بیرون..
چندماه اول حالش خیلی بد بود ویار خیلی بدی داشت منم نمیتونستم بهش برسم خونه ی مادرمم نمیرفت به ناچار فرستادمش اصفهان خونه ی خودشون
و ماه چهارم بارداری که حالش بهتر شد رفتم دنبالش اوردمش دیگه بماند تو این پنج ماه من چی کشیدم...
وقتی برگشت باهم رفتیم سونوگرافی گفتن بچه دختره.
یادمه همون روز رفتم بازار کلی براش خرید کردم. برخلاف من مریم برای اومدنش خیلی خوشحال نبود اصلا ذوق نداشت البته سعی میکرد این حسشو پنهان کنه ولی من از رفتارش میفهمیدم.
یه روز که از سرکار برگشتم خونه دیدم مریم داره گریه میکنه فکر کردم حالش خوب نیست یا جاییش درد میکنه اما گفت دلم برای خانوادم تنگ شده میخوام برم اصفهان.
گفتم: با این حالت سفر برات خطرناکه بگو پدر و مادرت بیان.
گفت: نه اونا بیکار نیستن نمیان.
برای اینکه حال و هواش عوض بشه بردمش بیرون و تصمیم گرفتم تایم کاریمو کم کنم و بیشتر پیشش بمونم اما بیرونم که بودیم مریم مدام سرش تو گوشیش بود.
فرداش میخواستم مرخصی بگیرم بمونم پیشش اما خودش گفت: بهتر شدم احتیاج نیست برو به کارت برس.
نزدیک ظهر بود که مریم بهم زنگ زدگفت :دارم میمیرم خودتو برسون.
خدا میدونه با چه سرعتی رانندگی میکردم حتی چندبار نزدیک بود تصادف کنم
وقتی رسیدم دیدم لباس مریم خونیه و از درد به خودش میپیچه رسوندمش نزدیکترین بیمارستان بردنش اتاق معاینه بعدازچند دقیقه دکترزنان گفت:بچه مرده باید سقطش کنیم.
گفتم :یعنی چی چرا اینجوری شده,؟
گفت ممکنه بر اثر ضربه این اتفاق افتاده باشه. خانمت میگه از تخت افتادم.
خلاصه مدارکو امضا کردم مریمو بردن اتاق عمل.اون روز بخاطر حال مریم چیزی ازش نپرسیدم ولی فرداش که رفتم دیدنش گفتم چی شده؟
گفت میخواستم برم خرید از پله ها خوردم زمین این درحالی بودکه دیروزش یه چیز دیگه گفته بود.
برای اینکه بفهمم پشت پرده تمام این اتفاقات چیه سکوت کردم حرفی نزدم...
مریم دوروز بیمارستان بود بعدش که مرخص شد مادرش یک هفته ای پیشمون موند و ازش مراقبت کرد
وقتی میخواست بره اصرار داشت مریمم با خودش ببره اما نذاشتم گفتم :شما برید من خودم میارمش.
بعد از رفتن مادر مریم ۲روز مرخصی گرفتم موندم خونه..
چندباری خواستم گوشی مریمو چک کنم اما رمزشو بلد نبودم ولی انقدر به حرکت دستش دقت کردم که بلاخره یادش گرفتم

#ادامه دارد...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
😔حقیقتی غیر قابل انکار
.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#فرشته_ی_کوچک_اسلام #قسمت_بیست _وسوم
بلاخره درس دخترای شیفت اول تموم شد ، مریم خانوم و عایشه با روی خوش و ملایمت همه ی اون دخترهای ناز و شیرین زبون رو بدرقه کردن ، یه سرویس بود که میومد دنبال دخترا ، عایشه و مریم خانوم دخترا رو تحویل سرویس دادن و برگشتن ،
بهم گفتن ناهار میخوریم و بعدش دخترا میان ، راستش از اینکه باهاشون ناهار بخورم خجالت میکشیدم😅 مریم خانوم گفت : بیا دیگه کیانا خانوم !
عایشه گفت : چیه ، نکنه دوس نداری غذا رو
گفتم : نه! برکت خداس ... دستامو بشورم میام ...
سر ناهار بود که عایشه و مریم خانوم
#نقاب هاشونو در آوردن ، تازه میتونستم چهره هاشونو ببینم ...
به مریم خانوم گفتم :سخت تون نیست ، کل روز
#نقاب به صورت تون هست و #حجاب های بلند مشکی تن تون هست ؟
مریم خانوم گفت : این
#حجاب و #نقاب امانت ام المومنین عایشه و دختران پیامبره ، این #حجاب و #نقاب از مادر و مادربزرگ هامون به #ارث رسیده و از همه مهمتر این #حجاب و #نقاب علاقه ی خودمونه ...
عایشه گفت : یجورایی اگه نپوشیم و نباشه انگار یه چیزی کم داریم ! وصله به جون مون ... واقعا این حرفهاشون من رو بیشتر علاقمند میکرد به
#حجاب و #نقابم😍 ناهار خوردیم و عایشه داشت ظرف میشست 😕بهش گفتم : تو انگار اینجا زندگی میکنی عایشه گفت:مریم خانوم مادرمه.........

حرف یهوییش تعجب کردم😳گفتم :چی؟؟؟ گفت : سالها پیش ، یه مریم خانوم بود که اینجا با همسرش زندگی میکرد! یه زن و شوهر مهربون و اهل دین ، تا اینکه همسرش
تصمیم گرفت بره
#جهاد ، مریم خانوم اینقدر خانوم و مظلوم بود که جلوی شوهرشو نگرفت ، بدرقه اش کرد تا بره #جهاد در راه #خدا ... رفت و بعد یک سال خبر #شهادتش رو به مریم خانوم دادن ...
از اون به بعد مریم خانوم رفت یه شهر دیگه (....) اونجا شروع کرد به تدریس ، اون مرکزی که مریم خانوم تدریس میکرد برنامه داشتن تا یه برنامه برای اهل سنت
#تهران بزارن و اوناهم بتونن توی همین شهر درس بخونن و یاد بگیرن...
مریم خانوم مسؤلیت اینکارو قبول کرد ،هرچند سخت بود،چون تهران اهل سنت کمتر بودن و همون تعداد هم کمتر به
#سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم عمل میکردن چون شده بودن عین جماعت اینجا...
مریم خانوم اومد اینجا و خونه یی که یه روزی با همسر شهیدش زندگی میکرد رو تبدیل به مرکزی برای یادگیری من و امثال من کرد...
همون چندماه اول یه روز که مریم خانوم اینجا بود بهش خبر دادن تنها دوستش با همسرش طی یک حادثه با ماشین فوت کردن و از اونا یه دختر ۷ ساله به جا مونده...
چون اون دوست مریم خانوم و همسرش بی کس و کار بودن ، مریم خانوم مسؤولیت اون دختر ۷ ساله رو قبول کرد ، اون دختر اینجا با مریم خانوم زندگی میکرد و مریم خانوم هیچ چیزی براش کم نذاشته بود...
با تعجب از داستانی که شنیده بودم گفتم :اون دختر ۷ ساله عایشه بود؟
عایشه با لبخند گفت : اسمم شیداس ولی مریم خانوم از همون بچه گی عایشه صدام میکرد و همه به این اسم میشناسن منو ، شیدا اسم شناسنامه است😅، مریم خانوم اینقدر بهم لطف و محبت داشته که کمبود پدر مادرم رو حس نکردم ، بارها
#خدا رو شکر کردم که چنین رحمتی رو تو زندگی بهم داد، #الله ازش راضی باشه ، فقط مادر من نیست مادر همه ی این دختراس...
با حرفای عایشه همونجا گفتم :خدایا هزاران بار شکرت که همچین آدمایی رو سر راهم قرار دادی... وضو گرفتم برای نماز که بقیه دخترا هم اومدن و برای اولین بار نماز رو با جماعت خوندم😍 چه حس،شیرینی داشت که با
اون همه دختر مثل خودم تو یک قطار و با یک شیوه
#نماز میخوندم😍
بعد از
#نماز ،درس آغاز شد.. مریم خانوم خیلی خوب درس میداد و ممکن نبود که هیچکدوم از حرفاش یادم بره...
حتی تمام نکات اضافه یی که بین درس میگفت روهم دقیق یادم میموند ، راجب سنت پیامبر بود درسش ، میگفت و میپرسید... اون روز وقتی بعد اتمام درس کیوان اومد دنبالم و رفتیم خونه یه دعوای حسابی داشتیم سر
#حجاب و #نقاب من
پدرم میگف:درسته ننداختم تون بیرون ولی تو محل زندگی من حق ندارین اینجوری رفت و آمد کنید ، جلوی در و همسایه برام آبرو نذاشتین شما دوتا....
بله خلاصه یه دعوای حسابی که آخر سر هم معلوم نشد کی پیروز میدان شده...
یک ماه بود مدرسه ها شروع بود و من نرفته بودم چون پدرم گفته بود برام معلم خصوصی میگیره (قبل اسلامم)
ولی حالا .... کیوان با عوامل مدرسه صحبت کرده بود و قرار بود از پس فردا دوباره برم همون مدرسه ی قبلی (کلاس ششم)و چون عقب بودم باید بیشتر تلاش میکردم به درس ها برسم😥اینم بدبختی بود هااا....

#اگـر_عمـری_بـود_ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌴 #خانمها_بدانند

🌸 برای همسرت، مادری نکن! اشتباه نکن عزیزم شما همسر او هستی نه مادرش!!!

"مواظب باش خواب نمونی"
"حتما ناهارت رو بخوری ها"
"لباست کمه؛ سرما می خوری ها"
"کلید رو حتما ببری؛ پشت در میمونیا"
"تاریخ چک مال امروزه؛ یادت باشه" و ....

👈 درست مثل حرفهای مامانا میمونن؛ صبوری کردن، زیاد حرف نزدن، دخالتهای بیجا تو کارای شخصی نکردن تو روابط همسرانه واجبه. مادری کردن های خودت رو بنویس و سعی کن ترکشون کنی....


🍂 به جای همسرت فکر نکن!
🍂 به جای همسرت نگران نباش!
🍂 به جای همسرت حرص نخور!


👈 اینجور لطفهای بی جا و مکرر، از او یه آدم حواس پرت و متوقع درست میکنه که بعدها حتی نمیتونه جورابشو پیدا کنه. شما همسر شوهرتون هستید باید با ظرافتها و سیاستهای زنانه باید براش همسری کنید و مرد ضعیف و ناکارآمد عملا دیگه مرد نیست.
بچه ای می شه که فقط باید بهش سرویس داد.
ولی یه مرد که فرمانروای قلب همسرشه همواره سعی میکنه قوی تر و بدون اشتباه تر پیش بره و همواره پشت و پناه همسر و بچه هاش باشه."

"انتخاب با خودته بانو""
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و درد های کە هرگز فراموش نمیشود💔😔....

اما با یک سجدە بە اللە فراموش خواهد شد 🙂
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9


غازهای وحشی قصد ندارند در آب منعکس شوند
و آب در فکر دریافت تصویر از غازها نیست
اما انعکاس اتفاق می افتد ...
زیباییش در همین است ،
هیچ کدام قصدی ندارند ،
با این حال انعکاس آنجاست .
اگر عشقی نثار کردی
در پی بازگشت آن نباش
فقط جاری باش
و مطمئن باش انعکاس نورت
به سمت تو باز خواهد گشت.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نخي به انگشتم مي بندم كه يادم نرود من براي به انجام رساندن طرح الهي ام به اين دنيا آمده ام...

و هيچ چيزي ارزش آن را ندارد كه از يافتن ماموريتم و انجامش غافل شوم .

تنها با عمل بر اساس نقشه الهي ام مي توانم بگويم كه من به «تحقق» رسيدم و به «تحقق اش» رساندم .

كاري كه هيچ كس جز من توان انجامش را ندارد .

هر يك از ما حامل طرح الهي منحصر به فردي ست كه با روح ما در هماهنگي كامل است، كه تا به آن نپردازيم روح مان آرامش حقيقي را تجربه نخواهد كرد.!!!! 
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بعضی وقت‌ها رفتن چقدر باشکوه می‌شود. دوری از بدی‌ها و رفتن به سمت درست... رستگاری است، جاده‌ای روشن است پشت به تاریکی و غم. آیا مرگ هم می‌تواند همینقدر رستگارانه شود؟ مرگ، رفتن خالص‌تری است و برگشت هم ندارد و باید برایش خیلی مطمئن بود. البته فقط مرگ نیست. آدمی که سال‌ها در زندان مانده و زندان چنانکه می‌گویند «قبر زندگان است» او نیز رفته است. یا هجرت‌های بی‌بازگشت. یا هر رفتنی. حتی ترک دوست بد و کار بد. من از قهر نمی‌گویم، از رفتن از روی دلخوری نمی‌گویم. اینها فرار است اما هر فراری رستگاری نیست. اینکه کسی بداند رفتن لازم است و برود، این باشکوه است. مانند پست آخر کسی که می‌دانست با نوشتن این، سراغش خواهند آمد. یا خداحافظی آخر پسری از پدر. تصمیم درست، سپس پایداری. غم نخست، سرمایهٔ شادی بعدی است. برای شادی بزرگ بعدی، از غم آغاز نگریز. برو.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/10/04 23:21:04
Back to Top
HTML Embed Code: