Telegram Web Link
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸

#تلنگر

شمس آهی کشید ،
و برایم حکایتی تعریف کرد :

دو سیاح از شهری به شهری می‌رفتند.
سر راه به رودی خروشان برمی‌خورند. می‌خواهند از رود بگذرند،
اما چشمشان به زنی جوان و تنها می‌افتد که کمی آن سو تر ایستاده و مثل بید می‌لرزد.

یکی از دو سیاح فوری به کمک آن زن می‌شتابد ؛
او را کول می‌گیرد، از رود می‌گذرد و در آن سوی رود بر زمین می‌گذاردش و رهسپارش می‌کند.
سیاح دیگر نیز از رود می‌گذرد و به راهشان ادامه می‌دهند؛
اما در باقی راه سیاح دیگر لب از لب نمی گشاید.
مدام اخم می‌کند،
از دوستش رو برمی‌گرداند و آه می‌کشد.
چند ساعت بدین منوال می‌گذرد،
تا این که سکوتش را می‌شکند و می‌گوید:
«برای چه به آن زن کمک کردی؟
تازه، آنطور لمسش کردی.
ممکن بود از راه به درت کند!
ممکن بود گولت بزند!
مگر می شود زن و مرد نامحرم این طور یکدیگر را لمس کنند؟
کار بسیار زشتی است! شایستهٔ ما نیست!»

سیاحی که زن را بر پشت گرفته بود،
صبورانه لبخند می‌زند.
بعد می‌گوید: «ای دوست، من آن زن را در طرف دیگر رود بر زمین گذاشتم،
تو چرا هنوز او را بر دوش می‌کشی؟

کتاب_ملت_عشق
#الیف۰شافاک حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/10/04 03:20:41
Back to Top
HTML Embed Code: