Telegram Web Link


برای آدم‌هایی که آزارتان می دهند ،
آرزوهای ِ خوب کنید!
آری...
آرزو کنید آنقدر غرق در خوبی هایِ زندگی شوند و خیر و نیکی در لحظه هایشان جاری باشد ،
که وقتی به خودشان می آیند ،
اصلا دیگر بدی را بلد نباشند ..
بیشتر ِ آدمهایی که آزار می دهند ،
شاید یک روزی ، یک جایی ،
زخمی خورده اند و مرهمی نیافته اند
و تنها راه ِ گذر از این زخم را ،
در آزار دادن ِ دیگران جسته اند ..
با رفتار متقابل ، چنین شخصیتی از خودتان نسازید ..
این یک شعار نیست ،
و اصلا لزومی ندارد
جوابِ بدی را با خوبی بدهید ،
اتفاقا برای مدتی آن ها را از حق ِ داشتن ِ خودتان محروم کنید ؛
اگر جواب بدی را دستِ کم با سکوت بدهید و در دلتان آرزوهای ِ نیک برای فرد ِ مقابل کنید،
شما خوشبخت ترین انسانید
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#جهنم

🔥شیوه های عذاب اهل دوزخ
👈نهم: بند، اغلال، زنجير و كوبيدن اهل دوزخ

خداوند براي اهل دوزخ زنجير، شلاق و آلات کوبيدن را تدارك ديده است.

نزد ما غل و زنجيرها و آتش سوزان دوزخ است. و همچنين خوراك گلوگيري و عذاب دردناكي موجود است. المزمل 12-13
اغلال به گردن آنها انداخته مي شود

 
و ما غل و زنجيرها را به گردن كافران مي اندازيم و ايشان را روانه دوزخ مي سازيم. آيا به آنان جزائي جز (جزاي) كارهائي كه مي كرده اند داده مي شود؟
سبا -33
«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ»
الحاقة: 30 - 32
خدا به فرشتگان نگهبان دوزخ دستور مي فرمايد: او را بگيريد و به غل و بند و زنجيرش كشيد. سپس او را به دوزخ بيندازيد. سپس او را با زنجيري ببنديد و بكَشيد كه هفتاد ذراع درازا دارد. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خداوند براي اهل دوزخ چكش هاي آهنيني تدارك ديده است. چكش هائي هستند كه بر سر مجرمان فرو كوفته مي شوند، در حالي كه آنها قصد خروج از دوزخ را دارند.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂

🔴 #چند_خطے_هاے_نابـــــ

🍃جوانی مادرش را پیش دندانپزشک برد ؛ دندانپزشک از او خواست تا رنگ مناسب دندان انتخاب کند
پسر گفت : هررنگی میخواهی بگذار چون این پیرزن /است و بزودی می میرد.
بعد از یک هفته جوان مرد .
سبحانک ربی ما اعظمک

🍃ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می کرد
چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد واسماعیل میگفت : به آنچه فرمان داده شدی عمل کن
و هردوی آنها نمیدانستند که قوچی در بهشت 500 سال قبل برای این لحظه مهیا است.
* پس به پروردگارت اعتماد کن *

🍃هنگامی که نوح دعا کرد:
" انی مغلوب فانتصر "
گمان نمیکرد الله متعال بشریت را بخاطرش غرق کند و همه اهل زمین غرق میشوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند.
* پس به پروردگارت اعتماد کن *

🍃موسی گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمیگرفت ؛ همه این گریه ها بخاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب العالمین به او و پسرش
* پس به پروردگارت اعتماد کن *

🍃ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد وقتی عذر خواهی کرد و صدا زد:
* لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین*
الله تعالی فرمود : او را استجابت کردیم واز غم و اندوه نجاتش دادیم
* پس به پروردگارت اعتماد کن*


🍃زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد
صاعقه ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوار های زندان امر نفرمود تا راه را بسوی یوسف باز کند
بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد
* پس به پروردگارت اعتماد کن*

به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و بدان بالای هفت آسمان پروردگار حکیم و کریم است

🍃ماگروهی هستیم که اگر دنیا برایمان سخت و تنگ شد درهای آسمان برایمان گشوده می شود
پس ؛
* چگونه ناامید می شویم ...؟ *


🍃وقتي كه به پروردگارت اعتماد كردي و با تمام اميد او را بر حق خود قرار دادي ؛ هيچ ترس و هراس و نگراني بر خود راه مده كه او برترین و بهترين كارساز بندگانش هست.
حسبنا الله و نعم الوكيل
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
جهان انعکاس باورهای توست😇

جهان شما بر اساس باورهایتان شکل میگیرد، باورها افکاری هستند که بارها و بارها تکرار شده و در ضمیر ناخودآگاه شما ثبت شده و به یقین تبدیل شده اند.

💰 اگر باور داری کار پیدا کردن سخت است جهان به تو ثابت میکند کار پیدا کردن سخت است.

💰 اگر باور داری هر روز فرصت ثروتمند شدن بیشتری بدست می آوری جهان به تو ثابت میکند که هرروز راههای زیادی برای ثروتمند شدن ایجاد میشود.

💰 اگر باور داشته باشی که زندگی سخت است جهان به تو ثابت میکند که زندگی واقعا سخت است.

بنابراین جهان انعکاس باورهای ماست و چیزهایی را در دایره تجربیاتمان قرار میدهد که ما آنها را باور داریم💰💰حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌿
🌬
زیـــــبا زیستن برآورده شدن تمام آرزوها نیست....

درست گام برداشتن واندیشیدن درمسیر آرزوهاست...

بدان که نعمت بزرگ خـــــــدا به تو در زندگی، ندانستن اندازه مهلت حیات است

تا بدون ترس معنای شیریــــن
عبارت "امیـــــــد"را در این مهلت نامعلوم
در مسیر خواسته هایت، دمادم، تجربه کنی

آغاز کن زندگی را با اعتماد بہ
"امیــــــد، مـــــــــهر و قـــدرت "
بیــــــکران و بــــی همتــــــــــایش......

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خوشبخت کسی است که رابطه ی میان خود وخدا را درست کند ........

هر کس رابطه ی میان خود و خدا را درست کند خداوند رابطه ی او با مردم را بهبود می بخشد.......
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
هر کس با بی امری خدا بخواهد خشنودی و تمجید مردم را بدست آورد ، از سوی همان مردم مذمت و نکوهش خواهد شد
#داستان: نجات یک عنکبوت....

چند شب پيش عنکبوتی را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خیلی آرام حركت ميكرد گويی مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمی‌توانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:
"نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت ميدهم."

يك دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچه‌ی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من ميخواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابه‌لای تارهايش پنهان شد. به او گفتم: "قول ميدهم به تو ؟آسيبی نزنم".
سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعی كرد لابه‌لای تارهايش پنهان شود. ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نميكند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نميخواستم به تو صدمه‌ای بزنم می‌خواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدی."

درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟! از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنج‌های ماست آزرده ميشود و ميخواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت ميكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر ميدهيم كه:
كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟
شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نميزديم تا چند لحظه‌ی ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم.
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👤باربارا دی‌آنجلس
تا زمانی که در قید حیات هستی، حتما گرفتار مشکلات و چالش‌ها خواهی شد و این کاملاً طبیعی است؛ اما تنها کاری که باید انجام بدهی این است که در برخورد با مشکلات انعطاف پذیر باشی و به جای اینکه آنها ترا کنترل کنند، تو آنها را کنترل کن حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ذکر هفته

بسمِ اللَّهِ الَّذي لا يضرُّ معَ اسمِهِ شيءٌ في الأرضِ ولا في السَّماءِ وَهوَ السَّميعُ العلیم

🎙مولانا عبدالعلی خیر شاهی حفظه الله 🩵
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❤️عجایب هفت گانه مادر

💎۱- نیم ساعت نشستن در کنار مادر معادل ۶ جلسه با داکتر روانی مجرب است.

💎۲- از نظر علمی؛ مادر هنگام در آغوش گرفتن، امواج صمیمی از خود ساطع (هویدا) می‌کند، باعث می شود شما متفکر تر، پایدار تر و با اطراف‌یان‌ تان وحدت یابید.

💎۳- مادر تنها موجودی است؛ که در مواقع بدی و بدبختی دارای حسگر، پیش بینی کننده است. پس اگر مانع رفتن یا بیرون رفتن شما شد، حتا اگر برای پیاده روی هم باشد، تعجب نکنید.

💎 ۴- از نظر علمی وقتی مادر دستش را روی محل درد در بدن شما می گذارد، بلافاصله شبیه شفا است. حتا درمانگر روان تان هم است.

💎 ۵- فقط مادر است؛ که خودش می‌تواند از شما باج بگیرد، اگرچه هم موضوع ضروری نباشد.

💎 ۶- مادر می تواند با دعای خود مسیر سرنوشت را نسبت به شما تغییر دهد.(خوب یا بد)

💎۷- مادر تنها موجودی است؛ که با ترفند نمی تواند احساس شما را در مقابل خود جعل کند.

خداوند همه مادران را که در قید حیات‌اند، حفظ و مادران را که وفات کرده‌اند، بیامرزد! 💌
نتیجه: به نظر من این عجایب هفت‌گانه مادر از عجایب هفت‌گانه جهان ارزشمندتر، مهم‌تر و عالی‌تر است.🔮
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📝
هر کس به طریقی بالا می آید !
یکی پایش را بر سر دیگری می گذارد
یکی دستش را در جیب دیگری .

دیگری دستش را بر زانوی خود میگذارد
یکی هم پایش را بر روی تمام احساسات یا وجدانش

در آخر کسی در جای خود نمی ماند
همه بالا می روند

مهم این است وقتی به آن بالا رسیدیم
دریابیم چه‌چیزی به دست آوردیم، روی چه چیزی پا گذاشته ایم و چه چیز
را به چه قیمت از دست دادیم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کوﺩﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﺎ ﺳﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻠﺴﯿﻢ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮐﺎﻫﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﭼﺎﺭ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﺩ .
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ " ﻣﺮﺩﯼ " ﺗﺤﺼﯿﻠﮑﺮﺩﻩ ‏ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ‏ﺷﺪ ، ﭘﺎ ﺭﻭﯼ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :
" ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻋﻘﻞ ﺯﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺴﺖ ‏ ﻧﺼﻒ ﺍﺳﺖ ‏.
ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﻋﻘﻠﺖ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺖ
ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﻋﻘﻞ ﺗﻮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﺪ ؟
ﺍﺯ ﻏﺬﺍﯼ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻧﺎﻗﺺ !

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمان_ایام_خوش_عاشقی
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت: هشتم

این خانواده خیلی خوب هستند پسر شان هم خیلی جذاب است در امریکا زندگی میکنند مردم روی نام شان قسم میخورند گفتم مادر جان آمریکا باشند یا کانادا برای من فرقی نمیکند اولاً من زن کسی که خارج زندگی میکند نمیشوم چون من نمیتوانم از تو و پدرم دور شوم دوم اگر بخواهم خارج بروم شکر خدا
پدرم میتواند مرا بفرستد نیاز به گرفتن شوهر نیست مادرم ناراحت گفت آفرین همیشه همینگونه روی حرف من حرف بزن اگر پدرت این حرف را برایت میزد مطمین هستم قبول میکردی صبر پدرت بخیر از مسافرت برگردد میگویم خودش همرایت حرف بزند روی زمین نشستم و دستم را به پاهای مادرم حلقه کردم و گفتم مادر جانم گپ تو برای خیلی با ارزش است ولی من واقعاً نمیخواهم ازدواج کنم اگر هم بخواهم میخواهم با کسی عروسی کنم که دوستش داشته باشم بوسه ای روی زانویش زدم و از جایم بلند شدم و ادامه دادم اگر مرا دوست داری لطفاً به پدرم چیزی نگو و به سوی اطاقم رفتم دروازه را پشت سرم بستم و روی تختم دراز کشیدم به سقف اطاق خیره شدم. صبح با توری که به چشمانم میخورد از خواب بیدار شدم ساعت ده صبح را نشان میداد از جایم بلند شدم و از اطاق بیرون شدم مادرم گرم صحبت در مبایل بود به سویش رفتم صورتش را بوسیدم و صبح بخیر گفتم جوابم را با روی خوش داد خاله يُسرا از آشپزخانه بیرون شد و پرسید برایت چی آماده کنم دخترم ؟ جواب دادم خاله جان چیزی نمی خورم باید آماده شوم امروز در پوهنتون صنف دارم به سوی اطاقم رفتم یکساعت بعد از خانه به مقصد پوهنتون بیرون شدم کاکا انور با دیدنم سلام داد و سوار موتر شد من هم سوار موتر شدم و به سوی پوهنتون حرکت کردیم وقتی به پوهنتون رسیدم به سوی کاکا انور دیدم و گفتم کاکا جان شما برويد من امروز بعد از ختم درس با دوستانم به نان خوردن میروم کاکا انور گفت درست است دخترم پس با اجازه از موتر پیاده شدم و داخل پوهنتون رفتم نگاه خیره ای همه را روی خودم احساس میکردم ولی با ژست همیشگی همه را نادیده گرفته و به سوی
الهه که گوشه ای ایستاده بود و متوجه آمدن من نبود رفتم اسمش را صدا کردم...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمان_ایام_خوش_عاشقی
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت: نهم

الهه که گوشه ای ایستاده بود و متوجه آمدن من نبود رفتم اسمش را صدا کردم با دیدن من محکم بغلم کرد و گفت سلام نیلا جان چقدر منتظرم گذاشتی جواب سلامش را دادم و گفتم از خواب ناوقت بیدار شدم صنف شروع نشده ؟ جواب داد نخیر استاد نیامده ساعت دیگر هم خالی است موهایم را پشت گوشم بردم و گفتم چرا برایم نگفتی چقدر با عجله آماده شدم خُب خیر پس بیا بیرون برویم الهه گفت درست است
برویم.
بعد از چند ساعت به خانه آمدم با دیدن موتر پدرم در حویلی با خوشی به داخل خانه رفتم پدرم مصروف نوشیدن چای بود با دیدن من از جایش بلند شد و گفت دختر نازنینم سلام خود را به آغوش پدرم رساندم و گفتم خوش آمدی پدر جان شکر که بخیر آمدی خیلی دلم برایت تنگ شده بود پدرم سرم را بوسید و گفت دل من هم برایت تنگ شده بود دخترم بنشین قصه کن در این دو هفته ای که من نبودم چی کارها کردی ؟ مقابلش نشستم و شروع به تعریف همه چیز کردم پدرم با مهربانی به من گوش داده بود مادرم داخل اطاق شد و گفت خوش آمدی دخترم با لبخند جوابی مادرم را دادم نیم ساعتی همانجا نشستم و بعد از جایم بلند شدم و گفتم من لباسهایم را تبدیل میکنم و برمیگردم پدر جان پدرم گفت برو دخترم به اطاقم آمدم با عجله لباسهایم را تبدیل کردم و از اطاق بیرون شدم خواستم به اطاقی که پدرم بود بروم که صدای مادرم را شنیدم در مورد خواستگاری جدیدم به پدرم میگفت داخل اطاق شدم هر دو با دیدن من ساکت شدند من هم چیزی به روی خود نیاوردم و طوری وانمود کردم که چیزی نشنیده ام.
ساعت از یازده شب گذشته بود که به اطاقم آمدم تا بخوابم که پدرم پشت سرم داخل اطاق شد و گفت دخترم میخواهم در مورد موضوعی همرایت حرف بزنم گفتم بفرما پدر جان پهلوی من روی تخت نشست و گفت دختر مقبولم خودت میدانی که چقدر من خانواده ام را دوست دارم و دوری از شما برایم خیلی سخت است وقتی خواهر بزرگت سیما را به خانه ای بخت اش فرستادم هم احساس خوشی کردم هم احساس غم میدانی خوشحال به این شدم که خوشبختی و عروس شدن دخترم را دیدم ولی غمگین به اینکه توته ای قلبم را از خودم دور ساختیم ولی این غمی است که الله توانایی تحمل اش را برای هر پدر و مادر میدهد پرسیدم پدر جان چرا این حرفها را برایم میزنید ؟ پدرم دستی به موهای پُشت ام کشید و گفت ....

#ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
پـرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺗﻜﺮار

ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻳﺴﺖ

ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍریم...

صبحتون دل انگیز
؛ سلام بر یاران جان 🕊🤍حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

✍🏻دلــنــوشــتــه

📍🌺✍🏻مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که تخت دونفره نداشتن اما شب سرشون رو با شریک زندگیشون روی یک متکا میذاشتن......

📍🌺✍🏻عاشقانه هاشون رو جار نمیزدن ، مادرهای ما از نسل مادرهایی هستند که به قناعت وقانع بودن افتخار میکردند.......

📍🌺✍🏻مادرهای ما یک میز پر از عطر ولاک و سرخاب وماتیک نداشتن اما بعد از حمام لپهاشون گل می انداخت و لباسهاشون بوی عطرِحنا و گلاب میداد......

📍🌺✍🏻 مادرهای ما با کم وزیادِ زندگی ساختن و دَم نزدن ، صبور بودن......

📍🌺✍🏻کیک تولدو کادو و سالگرد ازدواج نداشتن اما خنده هاشون عمیق واز ته دل بود .......

📍🌺✍🏻مادرهای ما هود و ماکروفرو ظرفشویی نداشتن اما خونه هاشون همیشه بوی تمیزی میداد ، عطر ِغذاشون تا سر کوچه میومد ، سبزی و نون تازشون همیشه تو سفره بود ، شیشه های ترشیشون روی طاقچه چیده بود ....

📍🌺✍🏻نگران مانیکور پدیکور ناخنهاشون نبودند ، با دستهاشون کتلت درست میکردند اونقدر خوشمزه که انگشتامون رو هم باهاش میخوردیم ......

✍🏻مادرهای ما واقعی بودند ، زنده هاشون موندگار و رفته هاشون بهشتی
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9


پنج چیز است که نمی توان آنها را باز گرداند:

۱. سنگ-- پس از پرتاب شدن"
۲. حرف-- پس از گفتن"
۳. موقعیت-- پس از پایان یافتن"
۴. زمان-- پس از گذشتن"
۵. دل-- پس از شکستن"

هرگز به کسی حسادت نکن بخاطر نعمتی که خدا به او داده ...
زیرا تو نمیدانی خداوند چه چیزی را از او گرفته است ...
و غمگین مباش وقتی خداوند چیزی را از تو گرفت ...
زیرا تو نمی دانی خداوند چه چیزی را عوض آن به تو خواهد داد .

#همیشه_شاکر_باش👌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سوگند پیامبر (صلی الله علیه وسلم )

🎙مولانا عبدالعلی خیر شاهی حفظه الله 🩵
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

📚 داستان واقعی

#رضاسگ_باز(!) یه #لات بود تو مشهد.

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!

یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا (!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.

شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“

رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!

چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!

به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!

مدتی بعد....

شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!

چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“

رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک!) اما چمران مشغول نوشتن بود!

وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:

”آهای کچل با تو ام.....! “

یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“

رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!

چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“

چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....

رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!

شهید چمران: چرا؟!

رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!

تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....

شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!

هِی آبرو بهم میده.....

تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!

منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!🌹🍃

رضا جا خورد!....

..... رفت و تو سنگر نشست.

آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!

تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟؟؟؟

اذان شد.

رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.

..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!

وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....

رضارو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)

یه توبه و نما ز واقعی........🌹🍃
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خاطرات شهید مصطفی چمران
زنــان و الگوی آنان

🔻هــرگز این دو زن یکی نیستند ...

زنی کە رهبر و الگویش همسران رسول خدا ـ صلی الله علیه و سلم ـ و همسران صحابە کــرام ـ رضی اللە عنهم ـ باشد.

✖️و زنی کە پیشگام و الگویش، هنرمندان و خوانندگان باشد.

زنی کە خود را با لباس شرعی بپوشاند.

✖️و زنی کە لباسش برای زینت و فتنە باشد.

زنی کە بخاطر اوضاع مسلمانان گریه کند.


✖️و زنی کە بخاطر از دست دادن یک قسمت یا موضوع یک فیلم و سریال گریە کند
.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/11/15 14:34:38
Back to Top
HTML Embed Code: