Telegram Web Link
ساعت یازده بود و هنوز خبری از ناهار نبود. هنوز نمیدونست چی درست کنه اخه یخچال خالی بود و تجربه لیلا توی اشپزی خیلی کم... انقدر با خودش کلنجار رفت تا نهایت تصمیم گرفت بعد از دوهفته دست از سر کوکوسیب زمینی و نیمرو و سیب زمینی آبپز برداره و عدس پلو بار بزاره.

قبل از ساعت ۲ی کم به سرو‌وضع خودش رسید و سفره رو پهن کرد صدای زنگ که اومد با قیافه خندون رفت درو باز کرد .
خوشحال بود آخه اولین بار بود که برنج بار گذاشته بود .قبل ازدواج از اشپزخونه فراری بود و الان بدجور گیر افتاده بود..

اما بعد از دوهفته خیلی از خودش راضی بود.
عزیزم بفرمایید ناهاار..ببین خانمت چه کرده !!!
وحید با چشمای گرد شده گفت به به غذا درست کردی؟ داشت دنبال غذا میگشت که با افسوس گفت : عه حالا چرا عدس پلو چیز دیگه ای نبود؟

روی سفره ی نه چندان جذاب تازه عروسمون سالاد شیرازی اولین چیزی بود که وحید رو به سمت خودش کشوند..

با اشتیاق سالاد رو ریخت روی عدس پلو.

لیلا هم مشغول خوردن شد که یهو صدای بلندی لیلا رو به خودش اورد .
لیلا با کمی ترس و و هاج و واج گفت چی بود؟قلبش داشت از جاش کنده میشد.

در کسری از ثانیه وحید بشقاب غذارو کوبونده بود به دیوار اتاق و قابلمه رو پرت کرده بودتوی حیاط .
لیلا ماتش برد ..
خشکش زد ؟..
باورش نمیشد ..غذای من .؟؟
من که عشقشم؟اولین غذایی که درستش کردم؟مگه میشه؟نه باورم نمیشه چرا اخه چرا.
سوال ها تندتند از جلو چشماش رژه میرفتن دهنش بازمونده بود و بغضی سنگین که راه حرف زدنشو بسته بود داشت گلوش رو محکم فشار میداد..

یهو صدای وحید سکوت رو شکست مامان پاشو ی چیز بیار بخورم، نمیشد بهش یاد بدی تا این عدس سفت و نپخته رو‌جلوی من نذاره؟
لیلا نگاهی به مادرشوهرش کرد نگاهی به بشقاب غذایی که با عشق پخته بود تو دلش گفت مگه نمیگن کافیه غذا با عشق پخته بشه پس کو؟

هنوز شوک بود.از وحید توقع نداشت. نگاهی به وحید انداخت نگاهی به قابلمه احساس کرد هرگز وحید رو نشناخته . برای اولین بار ترسی افتاد به جونش که فردا چی میشه؟ زندگی مشترک من با وحید چجوری میشه؟

گوشه ی دیوار مادر وحید مشغول جمع کردن تیکه های بشقاب بود...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سلطان هم که باشی قفس ذهنت شکارت می کند…!
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
«نصیحتی به برادر و خواهرام!»

برادرم! برای همسرت ارزش قایل باش، این همه سرت تو گوشی نباشد!
رسول‌الله ﷺ فرمودند:
«وإنَّ لِزَوْجِكَ عَلَيْكَ حَقًّا.»،
برای همسرت وقت بگذار، زیرا او هم بر تو حق‌وحقوقی دارد.
حتی لقمه‌گذاشتن در دهان همسر و آب‌دادن به ایشان جزء صدقات است و اجر دارد.

در جایی دیگر فرمودند:
«خیرُکم خیرُکم لأهلِه، و أنا خیرُکم لأهلِي»
بهترین شما کسی است که در خانه با همسرش بهترین رفتار را داشته باشد؛ و من از همه‌ی شما بهترین رفتار را با همسرانم دارم.

چرا برای چت‌کردن با غریبه‌ها این هم وقت داری، ولی وقتی نوبت به همسرت می‌رسد اخمو می‌شی و رگ گردنت باد می‌کند؟!

خواهرم! تو هم این‌همه به شوهرت گیر نده، و بی‌اعتماد نباش.
همیشه غُر نزن، تو سرش نکوب.
عیوب شوهر و خانه‌ات را برای هیچ‌کس بازگو نکن، زیرا در این دوروزمانه بیشتر مردم به‌جای خیرخواه، بدخواه هستند.
و به‌جز شوهرت به‌ هیچ‌کس اعتماد نکن! اگر روزی مجبور شدی و کاسه‌ی صبرت لبریز شد، مشکلت را برای پدرومادرت بیان کن.

با هردوتای شما هستم! خداوند درمورد زن‌وشوهر فرموده: 
﴿هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ﴾ [البقرة: ١٨٧]
زن و شوهر برای هم‌دیگر به‌منزله‌ی لباس هستند.
پس چیزی را از یک‌دیگر مخفی نکنید، به هم‌دیگر احترام بگذارید.

برادرم! نگذار که همسرت مجبور شود، از کس دیگری بر علیه تو کمک بگیرد و... .

«گلایه‌ها شنیده‌ام، اشک‌ها دیده‌ام. کجا چنین شتابان!»
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

مراقب آدمهای آرام زندگیتان باشید !

آنهایی که گوش میدهند طولانی دوستتان دارند
درد را به جان میگیرند تا شما را نرنجانند

آنها همانهایے هستند که اگر دلشان بشکند دیگر نیستند
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمان_ایام_خوش_عاشقی
#نویسنده_فاطمه‌سون‌آرا
#قسمت اول

با صدای هشدار مبایلش از خواب بیدار شد به ساعت دیواری نگاه کرد عقربه های ساعت روی دو‌ بجه ای شب بودند بسم‌ الله گفت و از جایش بلند شد و به سمت دستشویی گوشه ای اطاقش رفت بعد از گرفتن وضو از دستشویی بیرون شد جانماز را روی زمین هموار کرد و شروع به ادای نماز تهجد کرد نمازش که تمام شد چند لحظه ای روی جانماز نشست و اذکاری را که هر شب میخواند زیر لب زمزمه کرد و دوباره به جای خوابش آمد سرش را روی بالشت گذاشت و بزودی دوباره به خواب رفت با دستی که شانه اش را تکان میداد از خواب بیدار شد مادرش را بالای سرش دید لبخندی روی لبانش جاری شد و گفت سلام مادر جان صبح بخیر مادرش با لبخند جوابی پسرش را داد و گفت بلند شو جان مادر نمازت را بخوان بعد باید صبحانه خورده سر کار بروی میکاییل از جایش بلند شد تا نماز صبح را ادا کند بعد از ادای نماز از اطاقش بیرون شد و مستقیم‌ به سوی اطاق غذاخوری رفت مادرش مصروف آماده ساختن صبحانه بود پرسید پدرم هنوز خواب است؟ مادرش لبخندی زد و‌ گفت نخیر پسرم پدرت نمازش را خواند و حالا به قدم زدن رفته پشت میز نان خوری نشست و پیاله ای شیر چای اش را بلند کرد و مصروف نوشیدن آن شد مادرش روبرویش نشست و گفت راستی پسرم میخواهم همرایت در مورد موضوعی صحبت کنم او سوالی به مادرش نگاه کرد مادرش ادامه داد پسرم بیست و هفت ساله شدی درس هایت را تمام کردی کار و بارت هم ماشاالله خیلی خوب است چطور است که نامزد شوی من هم‌ دلم میخواهد صاحب عروس شوم بعد از ازدواج خواهرت خیلی تنها شده ام میکاییل پرسید یعنی من و‌ احتشام را اصلاً حساب نمی کنی مادر جان؟ مادرش جواب داد منظورم‌ این‌ نیست جان مادر خود تو تمام روز در کار هستی احتشام هم مصروف درس هایش است پدرت هم مثل تو همیشه در کارهایش مصروف است من خیلی در خانه دلتنگ میشوم افغانستان میبود خانه ای قوم و‌ خویش رفته فکرم دیگر میشد ولی اینجا امریکا است همه مصروف زندگی خود هستند ببین اگر کسی در زنده گیت است برایم بگو خواستگار برویم میکاییل گفت نخیر مادر جان در زندگی من کسی نیست خودت برایم یکی را انتخاب کن ولی‌ خودت مرا میشناسی مادر جان من مثل خودم یک خانم میخواهم برایم قیافه اش هیچ فرقی نمی کند ولی باید با حجاب و با ایمان باشد مادرش گفت درست است پسرم من خودم دست به کار میشوم از جایش بلند شد دستانی مادرش را بوسید و‌ گفت با اجازه مادر جان من باید آماده شده سر کار بروم به سوی اطاقش رفت و بعد از نیم ساعت از خانه بیرون شد.

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد ان شاءالله
کجایی؟ دیر کردی؟ با کی هستی؟ چرا جواب تماسم را ندادی؟ عجیب است چرا با من تماس نگرفتی؟ منتظر تماست بودم؟

طرح چنین سوالاتی از طرف مرد یا زن چیزی نیست جز آنچه روانشناسان به آن «ترس از دست دادن» می‌گویند. این ترس بیشتر در زنان وجود دارد.

این گونه رفتارها و سوالات موجب آزار و تنفر طرف مقابل می‌شود و در بیشتر موارد کسی که آزار می‌بیند و متنفر می‌شود مرد است.

زن به این سوالات با دید علاقه می‌نگرد اما مرد این سوالات را دخالت بی‌جا می‌داند و شکی نیست که این سوالات منزجر کننده است.

به کسانی که چنین عادتی دارند توصیه می‌کنم آن را ترک کنند و به جای این سوالات از همسر خود مایحتاج منزل را بخواهند.

اعتماد چه فایده‌ای دارد اگر تو هر بار به دنبال اطمینان حاصل کردن از آن باشی؟ این را هم بدانیم که هر چه بیش‌ از  حد به چیزی اهمیت دهیم همین مساله موجب از دست دادن آن خواهد شد.

- اسامه الجامع

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
◾️هر روز یک #حکایت

⭕️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی


یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.
اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.
اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند: فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید.
اما هسمر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.
وقتی این حرف را می‌زند، دوستانش می‌خندند و می‌گویند : کاملا متوجه شدیم...

می‌گویند : 
زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛
سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت. 
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است ...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📚#داستان_کوتاه

❗️
#زندگی_خائنین

پسر جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : 
- میخواهم ازدواج کنم
پدر خوشحال شد و پرسید :   

- نام دختر چیست ؟ 
مرد جوان گفت :

- نامش سمانه است و در محله ما زندگی می کند .پدر ناراحت شد صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود. با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم .مادرش لبخند زد و گفت :   

- نگران نباش پسرم تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی چون تو پسر او نیستی . . . !

👈از هر دست بدهیم از همان دست میگیریم

التماس تفکر
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍂
🍎حکایت_ما

دو برادر بودن کت و شلوار میفروختن یکی احمد یکی محمود

احمد مسوول جذب مشتری بود محمود قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست مشتری که میومد احمد با زبان بازی جنس را نشون میداد و زمان قیمت از محمود میپرسید داداش قیمت چنده؟
محمود میپرسید کدوم یکی؟ احمد میگفت کت شلوار مشکی دگمه طلایی جلیقه دار.
محمود میگفت 820 تومان ولی احمد باز میپرسید چند؟ دوباره محمود بلندتر میگفت 820 تومن.
احمد به مشتری میگفت 520 تومن. مشتری که خودش قیمت 820 شنیده بود با عجله 520 میداد و میخرید همه فکر میکردن احمد کر است ولی حقیقت این بود که قیمت کت و شلوار در واقع 420 بوده ولی مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
الان سایپا و ایران‌خودرو شدن احمد و محمود!
دارویی برای درد مفاصل:

4 قاشق غذاخوری دانه کنجد، 2 قاشق غذاخوری ژلاتین، 8 قاشق غذاخوری دانه کتان، 200 گرم عسل، 40 گرم دانه کدو تنبل پوست کنده و 3 قاشق غذاخوری کشمش
همه مواد را در مخلوط کن بریزید و خرد کنید تا یکدست شود. مخلوط را در یخچال نگهداری کنید. یک قاشق غذاخوری قبل از صبحانه و قبل از ناهار مصرف کنید.

به زودی شما نه تنها متوجه خواهید شد که چگونه درد مفاصل ناپدید می‌شود، بلکه احساس می‌کنید که چگونه غضروف و تاندون‌ها قوی‌تر می‌شوند.
این محصول همچنین وضعیت پوست و موی شما را بهبود می‌بخشد.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#صرف #بیع
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
در بیع صرف قرض گرفتن یا دادن یکی از دو طرف معامله جایز است؟





💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
وَعَلَيْكُمُ السَّلَامُ وَرَحْمَةُ ٱللَّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ‎

خرید دلار یا هر ارزی دیگر در مقابل پول و ارز کشوری دیگر حلال است و بعد از گران شدن نرخ آن برای کسب سود، فروش آن حلال است، اما فروش ارز در ازای ارز، بیع صرف محسوب می شود، بنابراین قرض گرفتن جایز نیست لازم است معامله نقدی باشد و هر دو طرف پول را قبض کنند چ و در خود عقد نیز تصرف خریدار از طرفین گرفته شود در غیر این صورت بیع باطل می شود، در غیر این صورت سود خواهد داشت. 

📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•✾
◽️'' (هو) لغةً: الزيادة. وشرعاً: (بيع الثمن بالثمن) أي ما خلق للثمنية ومنه المصوغ (جنساً بجنس أو بغير جنس) كذهب بفضة، (ويشترط) عدم التأجيل والخيار و (التماثل) أي التساوي وزناً، (والتقابض) بالبراجم لا بالتخلية (قبل الافتراق)، وهو شرط بقائه صحيحاً على الصحيح، (إن اتحد جنساً وإن) وصلية (اختلفا جودةً وصياغةً) ؛ لما مر في الربا (وإلا) بأن لم يتجانسا (شرط التقابض) لحرمة النساء، (فلو باع) النقدين (أحدهما بالآخر جزافاً أو بفضل وتقابضا فيه) أي المجلس (صح)''۔
الدر المختار وحاشية ابن عابدين (رد المحتار) (5/ 257)
◽️ڈالر کو یا کسی بھی کرنسی کو خرید کر رکھنا اور پھر اس کے ریٹ مہنگے ہوجانے کے بعد اسے بیچ کر نفع کمانا حلال ہے، البتہ کرنسی کے بدلے کرنسی کی جو بیع  ہوتی ہے اس کی حیثیت بیع صرف کی ہے اس لیے اس طرح کی بیع میں ادھار جائز نہیں ہے، بلکہ ضروری ہے کہ سودا نقد کیا جائے اور مجلس عقد میں ہی ہاتھ کے ہاتھ ہی جانبین سے عوضین پر قبضہ بھی ہوجائے ،ورنہ بیع فاسد ہوجائے گی۔
اور اگر ایک ہی ملک کی کرنسی کا اسی ملک کی کرنسی کے عوض معاملہ کیا جائے تو سودا نقد ہونے کے ساتھ ساتھ جانبین سے برابری بھی شرط ہوگی، ورنہ سود ہوجائے گا۔ فقط واللہ اعلم
فتوی نمبر : 143909201201
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن




والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
کاتب: خالد زارعی عفا الله عنه
۱۷ /ربیع‌الاول/۱۴۴۶ ه‍.ق‍
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📄 وصیت نامهٔ یک معلم

✍🏻حال که با دستی کوتاه و آرزوهایی بلند از محضر شما عزیزان مرخص می شوم، وصیت نامهٔ فرهنگی، آموزشی، اقتصادی و تجاری ام را به امید اجرای بند بند مفادش، خدمت شما سروران گرامی تقدیم می کنم. امید است با اجرای دقیق آن، روح سرگردان مرا بیش از پیش در انتظار «آرامش» نگذارید.

روی تابوتم بنویسید این آخر و عاقبت کسی است که ز گهواره تا گور دانش جست!...

تمام تقدیرنامه های مرا در مسیر قبرستان بریزید تا هیچ معلمی فکر نکند که این ها را می شود با خود برد.

بیمهٔ طلایی ام را بر سر قبرم بگذارید تا دیگران بفهمند که نتوانست مرا نجات دهد!.

دستانم را داخل تابوت بگذارید چون در دنیا هیچی نداشته ام!.

به صاحب خانه ام بگویید دیدی بالآخره حرفم را به کرسی نشاندم و صاحب خانه شدم. هرچند که خانهٔ جدیدم کمی کوچک و تاریک است، ولی لااقل دیگر مشکل اجاره خانه و پول آب و برق و گاز نخواهم داشت!.

به مقام عالی وزارت بگویید من کماکان منتظر بن کالای عید سال۹۲ هستم، بی زحمت آن را به آدرس مزارم ارسال نمایند!.

به مسئولین محترم وزارت آموزش و پرورش یادآوری کنید که در همان اولین روز فوت خود یکی از همکاران بازنشسته را در اینجا ملاقات کردم. بندهٔ خدا شدیداً از عدم پرداخت مطالباتش گلایه داشت، خواهشمندم آبروداری کنید و ما اموات تازه درگذشته را بیشتر از این در حضور آن ها خجالت زده نکنید. راستش را بخواهید از این می ترسم آنها یکدفعه مرا تا وصول مطالباتشان، به گروگان بگیرند!.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💟اينو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کن :

بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد
یادش بخیر ...

🌻یادتونه
توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز 😐

🌻یادتونه
نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد

🌻یادتونه
موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم

🌻یادتونه
یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود😀

🌻یادتونه
پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد

🌻یادتونه
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن

🌻یادتونه
زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم

🌻یادتونه
تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.

🌻یادتونه
وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😁

❤️❤️یادش ب خیر❤️❤️


🌻یادت میاد؟؟؟
وقتی کوچیک بودیم...
تلویزیون...
با شام سبک...
با پنکه شماره 5...
مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین

//////// \\\\\\\\\

||| \\\\\\\ //////

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت.

🌻یادت میاد؟؟؟
وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم...
می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈️...

می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم✏️...

🌻 یادت میاد؟؟؟
وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4

🌻 یادت میاد؟؟؟
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی... ✏️??

🌻 یاد ت میاد؟؟؟
فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡

🌻یادت میاد؟؟؟
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه... ☺️

🌻 یادت میاد؟؟؟
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی... ☺️???

بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی.

اين متن آرامش خوبی به آدم میده. ☺️☺️
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺

❤️⚡️پیامهایی از قــرآن⚡️❤️

🌺﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ﴾🌺

🍃 [مريم: ۷] 🍃

🌸«ای زکریا، ما تو را بشارت می‌دهیم»🌸

📍❗️✍🏻استخوان‌هایش سست شده بود، شعله‌های پیری موهای سرش را در برگرفته بود، همسرش از ابتدا نازا بود، با این حال زکریا (علیه‌السلام) میدانست که اسباب، بر مردم جاری و ساری است، نه بر خداوند بلند مرتبه

📍🤲🏻پس دستانش را بلند نموده و اینگونه دعا کرد:👇🏻

🌺﴿فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا﴾🌺

🍃[مريم: ۵]🍃

🌸«پس به لطف خویش فرزندی به عنوان وارث و یاور به من عطا فرما»🌸

📍❤️❗️خداوند دعایش را اجابت نموده و فرمود: 👇🏻

🌺﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ﴾🌺

🍃[مريم: 7]🍃

🌸«ای زکریا، ما تو را به تولدِ پسری بشارت می‌دهیم»🌸

✍🏻کسی که قلبش را وابسته به اسباب دنیایی نماید، الله متعال نیز او را به اسباب واگذار می‌کند! اما کسی که قلبش را وابسته به الله نماید، الله تعالی اسباب را برایش آماده می کند
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کشنده ترین نیش
مال مار و عقرب نیست
بلکه نیش زبانی هست که مستقیم
قلب را میزنـد و اعصاب
و سرنوشت انسان را دگرگون می کند..
مواظب گفته هایمان در زندگی باشیم
.‌
انسان بودن زیاد سخت نیست ،
کافیست مهربانی کنی
زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین انسانیت است
وقتی برای همه خیر بخواهی همین انسانیت است
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
زخمی که تیزی زبان بر دل آدمها میگذارد بسیار کشنده تر از زخم شمشیر است.
مواظب گفتارتان باشید که دلی زخمی نشود...
⭐️°°⭐️°
°⭐️ ° 
°⭐️°
°

   •°☆🌹
#داستان۰شب🌹


🍃برده، عادت هایمان نباشیم.🍃

روزگاری مرید و مرشدی در یکی از سفر هایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند، شب فرا رسید.

ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند.

دیدند زنی، در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی می کند.

آنها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه بدر کنند.

روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.

در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و این که چگونه فقط با یک بز زندگی می‌گذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک می کردند، تا اینکه به مرشد خود قضیه را گفت.

مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد:
اگر واقعاً می‌خواهی به آنها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!

مرید ابتدا بسیار متعجب شد، ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت
چیزی نگفت و برگشت...

شبانه بز را در تاریکی کشت و از آن جا دور شد. ....

سال های سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچه هایش چه آمد.

سالها بعد در سفری دیگر مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند.

در ان شهر قصر بزرگی دیدند.

کمی در کنار در قصر استراحت کردند.

در این هنگام صاحب قصر که بانویی با لباس فاخر بود با خدم و حشم از درب قصر خارج شد .

و به محض دیدن انها و خستگی چهره شان انها را به داخل قصر دعوت و از انها پذیرایی کرد .

پس از استراحت آن ها نزد زن رفتند تا از راز ثروت و موفقیت وی را جویا شوند.
زن نیزچون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود این گونه بیان نمود:

سال های بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری می کردیم.

یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم.

ابتدا بسیار اندوهگین شدیم، ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.

ابتدا بسیار سخت بود، ولی کم کم هر کدام از فرزندانم موفقیت هایی در کارشان کسب کردند.
فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت.

فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به داد و ستد نمود.

پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی می کنیم.
مرید که حالا آن زن را شناخته بود از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود ....

دوست عزیز، هریک از ما هم بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است، باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر از آن بگذریم...
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#فرشته_ی_کوچک_اسلام #قسمت_بیست ودوم

فردای اون روز ساعت از ۹ صبح گذشته بود که کیوان بهم گفت هر روز از ساعت ۱۰ صبح تا ۴ عصر کلاس های مریم خانوم طی دو نوبت هست یعنی از ۱۰ صبح تا ۱۲ ظهر یک شیفت شاگرد میان براش که دخترای کوچیک تر هستن و برای یادگیری قرآن میان و از ۱ ظهر تا چهار عصر شیفت دوم که کلاس درس شون بیشتر بود ،قرار شد من مثل عایشه از ۱۰ صبح برم و تا ۴ عصر با مریم خانوم باشم چون هم باید
#قرآن یاد میگرفتم و هم بقیه دروس، عایشه یجورایی کمک دست مریم خانوم بود😅
... اون روز برای اولین بار
#حجاب و #نقاب پوشیدم و با کیوان راه افتادم سمت #مکتب مریم خانوم
فقط
#خدا میدونه اون روز وقتی برای اولین بار #حجاب و #نقاب پوشیدم چه حسی داشتم ، حس #امنیت ، #آرامش خیال و از همه مهمتر اینکه شبیه به #امهات المومنین لباس پوشیده بودم واقعا بهم حس نزدیکی به #خدا و #اطاعت از اوامر #خدا رو میداد ،واقعیتش در #تهران ممکن نبود با این مدل پوشش تو خیابون ها راه بری و جلب توجه نکنی😐 خیر سرم میخواستم #حجاب داشته باشم که بین مردم با پوششم جلب توجه نکنم😑 بعضی ها با تعجب😳 بعضی با نفرت😖 بعضی ها هم با پوزخند😏 بهم نگاه میکردن و منم سعی میکردم بهشون توجه نکنم ولی از همه قشنگتر کیوان بود که با فَخر کنارم راه میرفت و سرش بالا بود ، وقتی پوزخندهای اون دختر پسرهارو دیدم ، کیوان دستم رو گرفت و گفت : باور کن الان نگاه #الله بهت خیلی قشنگتر از ایناس ، مهم اینه که #الله بهت نگاه کنه و بپسنده نه این #مردم ،این #مردم ذهن و عقلشون ظرفیت اینکه انسانهای متفاوت تر از خودشون ببینن رو نداره ، میدونن #الله اینجوری قبولمون داره و باور اینکه طرز پوشش و تفکر شون مورد پسند #خدا نیست براشون سخته ، برای اونا مهم اینه که امثال خودشون نگاهشون کنن و بپسندن نه #خدا و #پیغمبر....
گفتم : بله شما راست میگی ، منم کسی نیستم که افکار مردم برام مهم باشه من چیزی رو انتخاب میکنم که خودم دوست دارم نه دیگران ولی نگاه شون یکم آزار دهندس😁
کیوان گفت : خب ... نمیخواستم بگم چون پررو میشی ولی ! من بهت افتخار میکنم😌 گفتم : جون من؟!
اخم کرد گفت : خجالت بکش ، قسم غیر الله گناهه نمیدونستی؟ زبون مو گاز گرفتم گفتم: نمیدونستم !
#خدایا ببخشید کیوان گفت : خب حالا دونستی دیگه تکرار نکن ...
تا رسیدن به
#مکتب مریم خانوم حرفی نزدم فقط بخاطر اشتباه و گناه لفظیم استغفار کردم ،خطا کردم و نمیخواستم ولش کنم به حال خودش باید استغفار میکردم تا #الله ببخشه ... ( استغفرالله العظیم ،استغفرالله العظیم ، استغفرالله ربی و اتوب الیه ، استغفرالله ربی و اتوب الیه

تمام طول مسیر استغفار میکردم وقتی رسیدم به
#مکتب خونه کیوان بهم گفت : خب حالا برو پیش دوستات ، منم برم دنبال کارای دانشگاهم ،عصری میام دنبالت
گفتم : باشه
وقتی رفتم
#مکتب خونه ،جای دخترایی که قبلا دیده بودم حدود ۱۲/۱۰ تا دختر خانوم ناز بین ۱۲/۸ سال بودن که #قرآن یاد میگرفتن، عایشه و مریم خانوم از دیدنم خیلی خوشحال شده بودن و مخصوصا اینکه #حجاب و #نقاب داشتم خوشحالشون کرده بود ، عایشه همش بغلم میکرد و قربون صدقه ام میرفت😁😅
مریم خانوم به عایشه گفت : از این به بعد شما به کیانا
#قرآن یاد میدی و توی درس هایی که ازشو جلویی کمکش میکنی تا به کمک #خداو منو شما به دروس برسه...
مریم خانوم ،عایشه رو موظف کرد تا چیزهای لازم رو بهم یاد بده و مسوولیت شاگردهاشو خودش به تنهایی قبول کرد... عایشه واقعا استاد و دوست خوبی بود، خیلی با دقت و مهربونی کمک میکرد تا
#قرآن رو یاد بگیرم حتی بعضی جاها معنی
بعضی جملات رو بهم میگفت 😅 و چه زیبا بود
#کلام الهی😍😍 شکرا یا ربی ....

#اگـر_عمـری_بـود_ادامه_داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌾هر روز یک #حکایت

#داستان_آموزنده📔📔

روزے مرد دانایی داشت از ڪوچه اے می‌گذشت شنید ڪه استادے به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد مخالفم.

🔻یک اینڪه مے گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمے شود وجود هم ندارد.

🔻دوم مے گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم مے سوزاند در حالے ڪه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیرے در او ندارد.

🔻سوم هم مے گوید : انسان ڪارهایش را از روے اختیار انجام مے دهد در حالے ڪه چنین نیست و از روے اجبار انجام مے دهد.

✍🏻 مرد دانا وقتی شنید فورا ڪلوخے دست گرفت و به طرف او پرتاب ڪرد. اتفاقا ڪلوخ به وسط پیشانے استاد خورد. استاد و شاگردان در پے او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.

✍🏻 خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس مے دادم ڪه این مرد با ڪلوخ به سرم زد. و الان درد مے ڪند. مرد دانا پرسید : آیا تو درد را مے بینے؟ گفت : نه مرد دانا گفت : پس دردے وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستے و این ڪلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیرے ندارد. ثالثا : مگر نمے گویے انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
⛔️⛔️ پدران به هوش باشید

🎙سخنرانی مولانا عبدالعلی خیر شاهی حفظه الله 🩵
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/09/27 17:19:08
Back to Top
HTML Embed Code: