Telegram Web Link
#سپه_سالار_نوجوان (محمد ابن قاسم)
#سپه_سالار_نوجوان
صفحه صد و چهل و ششم

[از برهمن آباد تا آرور]
با رسیدن جی سنگ به برهمن آباد به منظور تقاضای کمک به تمام اطراف قاصد فرستاد، پیش از شکست راجه داهر چندین راجه و سردار از ملتان گرفته تا راجپوتانه برای کمک به راجه داهر حرکت کرده بودند ولی زمانی که محمد بن قاسم بعد از فتح نیرون به طرف سیون و سوستان رفت و از طرفی رودخانه هم طغیان کرده بود، آنها اطمینان داشتند که به این زودی به برهمن آباد حمله نخواهد شد؛ بنابراین بدون هیچ عجله ای راه را طی میکردند محمد بن قاسم برخلاف انتظار آنها خیلی زود به برهمن آباد حمله کرد و بسیاری از سردارها به کمک راجه داهر نرسیدند. شکست سنگین سپاه سند و بیشتر از آن کشته شدن راجه داهر بسیاری از آنان را ناامید کرد و آنها بدون این که به کمک جیسنگ بروند از میانه راه برگشتند. جی سنگ به امید کمک از هم پیمانانش تصمیم گرفت دوباره در برابر لشکر اسلام قرار گیرد؛ بنابراین شایعه کرد که راجه داهر به قتل نرسیده بلکه بعد از شکست برای مذاکره و کمک گرفتن از سرداران جنوب هند به آن منطقه رفته است و در چند روز آینده با سپاه عظیمی به برهمن آباد برخواهد گشت قاصدان جیسنگ این خبر را به گوش سرداران ناامیدی که در حال بازگشت بودند رساندند و آنها برای شرکت در پیروزی نهایی دوباره زیر پرچم جیسنگ جمع شدند. محمد بن قاسم پس از بررسی اوضاع بلافاصله پیشروی کرد تقریبا پنجاه هزار سرباز زیر پرچم جیسنگ جمع شده بودند؛ بنابراین ترجیح داد از شهر بیرون برود و با محمد بن قاسم بجنگد غیر از مردم عادی سند چندین سردار با افرادشان به سپاه محمد بن قاسم پیوسته بودند فرماندهی آنان به عهدۀ بهیم سنگ بود. نبرد سنگینی بیرون شهر برهمن آباد شروع شده بود سربازان جی سنگ با شهامت زیادی میجنگیدند ولی تعداد زیادی از هموطنان خود را همراه لشکر اسلام دیدند و ناامیدی بر آنها مسلط گشت تعدادی از دوستان قدیمی بهیم سنگ به دعوت او لبیک گفتند قبل از شروع جنگ به سپاه محمد بن قاسم پیوستند. با این وجود جیسنگ به کمک هم پیمانانش امید فراوانی داشت و با شجاعت به میدان آمد قبل از عصر صف‌های منظم و محکم سپاه سند درهم شکست و جیسنگ که بیست هزار نفر تلفات داده بود به طرف جنوب گریخت.
ادامه‌داردحسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#داستان_مجاهد " اسیری "🩵🩷
قسمت سی ونهم 👇👇👇🩵🩷


🔸 البته لازم دانست که چنین دشمن سرسخت مسلمانان را تشویق کند او به ابن صادق گفت
ما تا جایی که ممکن باشد به شما کمک میکنیم اما تا وقتی که مسلمانان متحدند حمله کردن بر آنها خلاف مصلحت
است تو برگرد و کارت را ادامه بده ما خدمتهای تو را جبران میکنم
🔸ابن صادق با طلا نقره و جواهرات گرانبها از آنجا بازگشت و منطقهای مخفی بین بصره و کوفه را مقر خود قرار داد و مشغول کارهای ضد حکومتی شد از ترس حجاج تا چندین سال حرات نکرد عقیده ی خود را آشکار کند و برای مخفی داشتن کارهای خود از نظر حجاج خیلی احتیاط میکرد بعد از چند سال تلاش شبانه روزی توانست گروه هزار نفری تشکیل بدهد اکثر افراد آن گروه کسانی بودند که ابن صادق وجدان آنها را با طلا و نقره خریده بود او قیصر روم را از خدمات خود اطلاع می داد و از آنجا به مقدار نیاز کمک می گرفت وقتی احساس کرد گروهش مقداری قوت گرفته و اکثر مردم بصره و کوفه از حجاج متنفرند برای مبارزه با حریف آماده شد روزی جاسوسهای او خبر دادند که امروز حجاج به کوفه رفته و این عامر برای تشویق مردم به جهاد در بصره سخنرانی خواهد کرد او میدانست که اکثر مردم بصره از همراهی با لشکر حجاج دلسرد هستند به همین خاطر خواست تا از فرصت استفاده کند و برای اولین بار جرائت کرد از کمینگاه خود بیرون بیاید و در جلسه اهل بصره شرکت کند.
🔹او یقین داشت که میتواند با کلام سحر آمیز خود مردم دلسرد بصره را بر علیه حکومت بر انگیزد ولی این حدس او غلط از آب درآمد نعیم آمد و تمام بازی او را به هم زد.
🔸ابن صادق فرار کرد و در رمله نزد سلیمان برادر خلیفه پناه گرفت از گروه هزار نفری او فقط چند نفر با او بودند. حجاج مانند خلیفه بر این خیال بود که سلیمان باید از ولی عهدی معزول شود بهمین خاطر سلیمان حجاج و همراهانش را بدترین دشمن خود و دشمن او را دوست خود میپنداشت همین که حجاج از سازشهای ابن صادق آگاهی پیدا کرد گروهی را بدنبال او فرستاد و وقتی دانست که سلیمان در رمله به او پناه داده است نامه ای به دربار خلافت نوشت و خلیفه را از تمام وقایع مطلع کرد از دربار خلافت به سلیمان دستور داده شد که هر چه سریع تر ابن صادق و تمام همراهانش را دستبند زده نزد حجاج بفرستد اما سلیمان دست دوستی بطرف ابن صادق دراز کرده بود و می خواست او را نجات دهد.بدین سبب ابن صادق را به طرف اصفهان فراری داد و به دربار خلافت نوشت که ابن صادق از رمله فرار کرده است. ابن صادق بعد از چند روز کوچه گردی در اصفهان به شیراز گریخت در فاصله پنجاه کیلومتری شیراز در طرف جنوب مشرق در وسط کوهها کاروان سرای قدیمی بود که کسی در آن زندگی نمی کرد ابن صادق به این کاروانسرا رسید و نفس راحتی کشید و نعیم را مسوول شکستهای تازه خود دانست و تصمیم گرفت که او را به...حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

📌ادامه دارد ان شاءالله
#تأملات_قرآنی

🔸قال الله تعالى: ﴿وَلَو أَنَّهُم فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيرًا لَهُم وَأَشَدَّ تَثبِيتًا﴾

نساء: ۶۶

🔹 ترجمه: "و اگر اندرزهايی را كه به آنها می‌شد انجام می‌دادند برای آنان بهتر بود و آنان را پابرجاتر می‌كرد!'

شيخ سعدي رَحِمَهُ اللّٰـهُ می فرماید: «بنده‌ای كه فرامين الهی را انجام می‌دهد، هميشه در حال تمرين است و اين تمرين دائمی سبب می‌شود كه به آن اوامر انس و الفت بگيرد و مشتاق انجامشان باشد و همين امر، در پايداری بر طاعات او را ياری می‌دهد.»حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#رمـان_دخـتر_شکسـت_ناپذیر
#پارت_ چهاردهم
# نویسنده _ سحر _ نیایش
چشمانم را بر زمین دوختم
عمر
اعتراف میکنم من در زندگی ام هیچ دختری را مهربان و زیباتر از نگار ندیده ام او با همه دخترانی که می شناسم فرق داشت دختر مغرور،کم حرف و منحصر به فردی بود از عادت ها و شرم نگاهش خوشم می آمد و دفعه اول که او را دیدم مجذوب و دیوانه اش شدم و امشب که دیگر طاقتم طاق شد… موبایلم را برداشتم و هر چه را که به دل داشتم در مسج نوشتم.

زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما…
مولانا

نگار
ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه شب بود و خواب از چشمانم پریده بود در مورد اتفاقات امروز و نگاه های عجیب و غریب و همیشه گی عمر ذهنم درگیر بود که صدای موبایلم بلند شد و روی صفحه اسم عمر هویدا گردید تماس اش را پاسخ ندادم ولی چندی نگذشته بود که پیام فرستاد و با خواندن پیام اش بیشتر به حیرت افتادم

عمر : من با تمام وجود و هر بار که قلبم میزند اعتراف میکنم که از ته قلبم دوستت دارم.مانند احتیاجی که کودک به مادر دارد به تو احتیاج دارم و ترا مثل عشق مادر به فرزند دوست دارم سیاره ها برای ادامه حیاط به زندگی نیاز دارند من هم به تو. و تا آخرین خونی که در رگ دارم به دوست داشتنت ادامه خواهم داد….♾️❤️

نه توان ماندنم هست٫
نه به سر خیال رفتن…
به کجا ز خود گریزم؟
که تو در میان جانی…
 
نگار
برای اولین بار برایم یک حس ناشناخته و عجیبی دست داد نمیفهمم چی بود اما این حس را قبلا تجربه نکرده بودم و هیچ چیز تحت کنترول خودم نبود چهره جذاب چشمان عسلی، و قد میانه اش پیش چشمانم مجسم شد چشمانم را محکم بستم تا دوباره به خود بیایم وای  خدایا مرا چی شده؟ آیا من همان دختر نبودم که تا دیروز همه این چیز ها را به تمسخر می گرفت؟ولی حالا من را چی شده؟ دوباره به صفحه پیام خیره شدم حس هیجان داشتم و هم پیام اش را جواب ندادم زیرا در حالتی هم نبودم که در مورد این موضوع فکر میکردم و این روز ها بیشتر از هر وقت فکر و ذهنم مصروف درس هایم بود و تلاش میکردم خودم را به جایی برسانم که تسلی درد های مادر و پدر شوم و آنقدر غرق درس هایم بودم که حتی دنیای دخترانه ام را فراموش کرده بودم و از همان کودکی متفاوت از همه هم سن سالانم بودم و بالاخره بعد از زحمت و بی خوابی های شبانه ام با نمرات عالی
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#ادامه_دارد ان شاءالله.
#رمـان_دخـتر_شکسـت_ناپذیر
#پارت _ پانزدهم
#نویسـنده_سحــر_نیایـش
سرتیفکیت یک ساله زبان انگلیسی را اخذ کردم.
عمر
نگار مهربان و زیبا آنقدر مغرور بود که حتی جواب پیامم را نداد از من بی تفاوت رد شد و  این بی تفاوت بودنش مرا دیوانه میساخت و هر روز برایش پیام میگذاشتم اما مثل همیشه جواب دریافت نمیکردم و حتی دیگر نمیتوانستم او را بیبینم و با خود میگفتم ای کاش کورس دوباره از ابتدا آغاز شود تا هر روز چهره نورانی و زیبایی نگار را تماشا کنم اما چه درد آور است در مدت یک سال که با هم یکجا درس خواندیم حتی یک توجه کوچک هم برایم نکرده بود و چون نمیتوانستم نگار را فراموش کنم با خودم فکر کردم و برایش پشنهاد دوستی دادم که شاید به همین بهانه بتوانم قلب اش را به دست بیارم.

تو چرا جمله نبات و شکری
تو چرا دلبر و شیرین نظری
تو به یک خنده چرا راه زنی
تو به یک غمزه چرا عقل بری
همه دل ها چو در اندیشه توست
تو کجایی به چه اندیشه دری
مولانا

نگار
پشنهاد دوستی عمر را قبول کردم چون از همان ابتدا هنگامیکه احساس اش را بیان کرد در مقابل اش حس عجیبی داشتم و نمیدانم چگونه اتفاق افتاد اما قلبم برایش تند میزد مگر خودش در مورد حسم نمیدانست و فکر میکرد در مقابل او بی تفاوت استم و اینکه پاسخ پیام هایش را نمیدادم به دلیلی بود که مصروف درس هایم بودم
😔ولی متاسفانه آن روزی که پشنهادی دوستی عمر را قبول کردم بزرگترین اشتباه وخطایی زندگی ام را انجام دادم و حالا که به یاد آن روز می افتم حس بدی برایم دست میدهد و بغض گلویم را میفشارد 😔
تازه بعد از زمستان های سرد طولانی آفتاب به چشمم تابیده بود و آفتابی که بزودی دوباره غروب کرد…

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
شهریار حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

#ادامه_دارد ان شاءالله
# داستان :تابلوی نوشته شده  مرد  کور...؟

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی
نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود:
من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت
نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه
در داخل کلاه بود. او چند سکه
داخل کلاه انداخت و بدون اینکه
از مرد کور اجازه بگیرد
تابلوی او را برداشت آن را برگرداند
و اعلان دیگری روی آن نوشت
و تابلو را کنار پای او گذاشت
و آنجا را ترک کرد.عصر آنروز،
روز نامه نگار به آن محل برگشت،
و متوجه شد که کلاه مرد کور
پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدم های او،
خبرنگار را شناخت و خواست
اگر او همان کسی است که
آن تابلو را نوشته، بگوید که
بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:
چیز خاص و مهمی نبود،
من فقط نوشته شما را به شکل
دیگری نوشتم و لبخندی زد
و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او
چه نوشته است
ولی روی تابلوی او خوانده می شد:
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
فصل بـهار اسـت🍃🌾
ولی مـن نمی تـوانـم آنـرا ببینم...
⭐️ٖٖ·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜٖٜ⭐️·ٖٖٜ.,ٖٖٖٜ¸ٖٖٖٖٜ¸ٖٖٖٜ,.ٖٖٜ·ٖٜ⭐️


   •°☆🌹
#داستان_شب🌹



خانم شیرازی معلم ورزش دوران راهنمایی‌ام بود، یک خانم آرام، خوش صحبت و همیشه خندان که با اینکه معلم ورزش بود، هرگز دویدن، پریدن یا بازی کردنش را ندیدیم،،،،
در آن سالها او یکی از معلمان روشنفکرمان به حساب می آمد که ناخن بلند می کرد، مانتوهای قشنگ زیر چادرش می پوشید و کمی آرایش می کرد. چشمهای گود رفته‌ی بسیار زیبایی داشت و در مجموع از هر نظر محبوب بچه‌ها بود. یک روز آمد سر کلاسمان، بعد از دو هفته غیبت که ما دلیلش را نمی دانستیم، چشمهاش کاسه‌ی خون بود و پلکهاش ورم داشت، روی تخته به رسم همیشگی ننوشت، یا رب قو علی خدمتک جوارحی، به همه‌ی بچه ها گفت: آزادید بروید توی حیاط بازی کنید، خودش اما نشست توی کلاس.

می دیدیم که خیلی غمگین است، می دانستیم که کسیش نمرده، اما نمی دانستیم چه اتفاقی او را به این روز انداخته، همه رفتیم بیرون، تنها نشست تو کلاسی که طبقه دوم بود، نشست پشت پنجره و ما را تماشا می کرد. چند نفرمان دلمان طاقت نیاورد برگشتیم توی کلاس و بی صدا پشت نیمکت‌هایمان نشستیم، داشت گریه می کرد، اصلا نگاهمان نکرد. یک نفر رفت برایش یک لیوان آب آورد، تازه متوجه ما شد، آب را خورد و بی مقدمه گفت می دونید چی شده، ما گفتیم نه خانوم، چرا اینقد ناراحتید، گفت وقتی جنگ شد یکی از اقوام دور ما به خواستگاری من اومده بود و ما قبول کرده بودیم و شیرینی خورده بودیم، یک ماه بعد رفت جبهه و بی آنکه حتا یکبار به مرخصی بیاد اسیر شد، در تمام نزدیک به ۹ سال اسارتش هیچ اطلاعی ازش نداشتیم فقط می دانستیم اسیر شده است، من تو تمام این سالها هیچ وقت به ازدواج فکر نکردم آن موقع ۲۷ ساله بودم الان ۳۷ ساله‌ام. خیلی ها اومدن گفتند معلوم نیست این جنگ کی تموم بشه، معلوم نیست زنده برگرده، ازدواج کن، زندگیتو بکن، قبول نکردم، دلم نخواست، گفتم تعهد دارم، اگه برگرده ببینه نموندم چی؟پارسال برگشت، من از خوشحالی تا چند ماه گریه می کردم، بعد از چند ماه هیجان همه فروکش کرد، من منتظر بودم خانواده‌اش زودتر بیایند، حرف بزنند و ما زودتر برویم سر زندگیمان، اما نیامدند، مادرم گفت حالا شاید منتظرند یک کاری شروع کند و برای زندگی مهیا شود بعد بیایند صحبت کنند، اما ما هر چه بیشتر منتظر بودیم کمتر خبری ازشان بود، پدرم می گفت مادرت باید زنگ بزند بگوید تکلیف ما چیست ولی مادرم می گفت زشت است مگر خودشان نمی دانند اینها نامزدند، خودش هم هیچ وقت نه تلفن زد نه پیغامی فرستاد، ۳ هفته پیش از طریق آشنای مشترکمان متوجه شدیم که ازدواج کرده، یک مهمانی ساده گرفته و رفته‌اند سر خانه شان. خانم شیرازی همه اینها را با اشکهای بی امان تعریف می کرد و ما پا به پایش گریه می کردیم، بی یک کلمه حرف. جنگ فقط شهید و جانباز نداشت، خانم شیرازی قربانی بی صدای جنگ بود که به جای در آغوش گرفتن بچه‌هاش در سن ۳۷ سالگی، نشسته بود در طبقه دوم مدرسه راهنمایی کوثر و برای چند نوجوان ناشناس حرف می زد و گریه می کرد. ۱۳ سال بعد وقتی ۵۰ ساله بود دوباره دیدمش، خوش و بش کردیم، بازنشسته شده بود، مادر و پدرش فوت کرده بودند و خودش تنها در خانه‌ی پدری‌اش زندگی می کرد.
خانم شیرازی برای من سمبل دردیست که آدم نمی داند آنرا با که بگوید و غمش را کجا برد، یک شهید زنده بود با چشمهای کمی گود رفته، چروکیده و بسیار زیبا.

👤
#ناشناس

‎‌‌‌‎‌‌‎حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
💛💛💛💛💛💛

*داستان کوتاه و آموزنده*

🌼🍃زن سالخورده ای میگوید :
سه تا پسر دارم که همه ی آنها ازدواج کرده اند .روزی به دیدن پسر بزرگتر رفتم وقصدم این بود که شب نزد او بمانم ؛ صبح از همسرش ( عروسم) خواستم برایم آب وضو بیاورد .. وضو ساخته ونماز خواندم وآب باقی مانده را بر بستره ای که شب برآن خوابیده بودم ریختم ؛ هنگامیکه عروسم چایی آورد به او گفتم : دخترم ! این وضع بزرگسالان است .. دیشب بر فراشم ادرار کردم .
او برافروخته شد وکلمات بسیار زشتی را نثار من کرد ودستورم داد تا آنجا را شسته وسپس خشک نمایم ..
باتظاهر خشمم را فرو بردم وبستره را شسته وخشک کردم ..

🌼🍃شب بعد به خانه پسر دوم رفتم وعین همان کار را تکرار نمودم... واکنش عروس دوم نیزمشابه واکنش عروس اول بود . وقتی با شوهرش درموردبرخورد زنش حرف زدم عکس العملی ازخود نشان نداد ..

🌼🍃سرانجام نوبت به پسر کوچکتر رسید وهمان کاری را که در خانه دوتا برادرش انجام داده بودم اینجا نیز انجام دادم . صبحگاه وقتی که عروسم چایی آورد گفتم : دخترم ! متاسفانه دیشب بر فراشم ادرار کردم . و اوگفت : مادرجان هیچ اشکالی ندارد . همه ی افراد مسن این وضعیت را دارند ؛ ما هم درسن خردسالی بر لباس وبدن شما ادرار میکردیم .. سپس بر خاست و آنجا راشست وخشک نمود .

🌼🍃آنگاه من به عروسم گفتم :
دخترم ! من دوستی دارم که مقداری پول به من داده تا برایش النگو وجواهرات بخرم ، اما من سایز دستش را نمیدانم ولی سایز دست او اندازه سایز دست توست ؛ بنابراین سایز خودت را بده تا برایش بخرم ..

🌼🍃سپس پیرزن ثروتمند به بازار رفت وبا همه پولش طلا وزیور آلات خرید وروزی هرسه فرزند را به همراه همسرانشان به خانه اش دعوت نمود .. طلاها را درآورد وبه آنها گفت : درآن شبها برفراش آب ریخته ام واصلا ادراری در کار نبوده است .. و طلاها را در دست عروس کوچکترش گذاشت

🌼🍃وگفت : این همان دختری است که من بزودی نزد او پناه می برم و باقیمانده عمرم را در کنارش خواهم گذراند .
در این لحظه پسرهای اولی ودومی سرگیجه شدند وازرفتار خود پشیمان گشتند .

🌼🍃مادر به آنها گفت : نتیجه عمل تان را خواهید دید وقطعا فرزندان شما نیز باشما چنین رفتار خواهند کرد . ولی برادر کوچکتر شمامحفوظ خواهد ماند وبا خوشحالی پروردگارش را ملاقات خواهد کرد ؛ واین همان چیزی است که زنانتان شما را از آن محروم کردند ، زیرا شما به آنان آموزش نداده اید که مادر چه گوهر ارزشمندی است..

*فدای نامت شوم گوهر نایاب مادر
*

‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
حکایت زیبا

إمام بخاري رحمه الله ذکر کرده است که از عبد الله بن مبارك رحمه الله کسی پرسید:

ای أبو عبد الرحمن! بر زانوی من از هفت سال بدین سو زخم است هر قسم علاج را کردم و با بسیار طبیب های مشهور مشاورت نمودم أما فائده نکرد

عبد الله بن مبارك رحمه الله فرمودند: برو جائی را پیدا کن که در آنجا مردم به آب نیاز داشته باشند و بعد در آنجا یک چاه حفر کن زیرا امیدوارم که اگر در آنجا آب جاری شود پس در اینجا جریان خون دانه‌ی تو بند خواهد شد آن شخص این کار را انجام داد پس به فضل و کرم الله ﷻ تندرست شد.

📒منبع: خطبات حکیم الأمت

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

وصل الله علی النبی الامی وسلم علیه
تمام مسلمانان دنیا منتظر سیدنا عمر و سلطان صلاح الدین هستند تا قدس و غزه را آزاد و پاک کنند اما غافل از اینکه خودمان باید عمرها و صلاح الدین ها بشیم یا اینکه مثل آنان را تعلیم و تربیت بدیم .

مولانا سعید احمد خان رحمه الله گفته اند مادرانی میتوانند اولاد مجاهد تحویل جامعه بدن که حیا دار و پاکدامن باشن .

نه مادرانی که از تلویزیون و مجازی سرلوحه زندگی میگیرند و نه پدرانی که سود خوار و مخبر و شرابخوار و زناکار هستند .

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وصل الله علی النبی الامی وسلم علیه
خطر فیلم‌های پورن!

اینکه پورن یک صنعت است و در آن برای تمام سلیقه‌ها برنامه ریزی شده است شکی نیست. کسانی پشت تولید اینگونه فیلم‌ها هستند که هدفشان صرفاً این نیست که آموزش رابطه جنسی سالم را به مخاطبانشان دهند بلکه با تولید انواع مختلف فیلم‌های پورن کوتاه و بلند در ژانرهای مختلف، قصد تخریب ذهن و قلب جوانان، پیران اعم از زنان و مردان هستند که با فراگیری عمومی و دسترسی کودکان به اینترنت، متأسفانه آنها را نیز درگیر کرده و در بلوغ زودرس و تباهی فعالیت‌هایشان تأثیر زیادی داشته که این خطری بس بزرگ‌تر است.

اگر کسی به مواد مخدر اعتیاد داشته باشد به ناچار نیاز به پول و جنب و جوشی دارد تا مواد مصرفی را تهیه کند و حداقل از خانه تا سر خیابان بیرون می‌رود تا موادش را خریداری نماید اما برای مشاهدهٔ پورن حتی نیازی به این فعالیت هم نیست و کافیست به اینترنت دسترسی داشته باشد آن‌گاه با یک کلیک و جستجوی ساده به این فیلم‌ها دست می‌یابد. پورن چنان شخص را معتاد خود می‌کند و ذهن و روحش را درگیر می‌کند که دارویی جایگزین هم برایش نمی‌تواند بیابد که در بدل آن مصرف کند و کمپی هم نیست تا در آنجا دوران ترک را سپری کند!

مافیای پشت این صنعت دقیقاً به دنبال تسخیر کردن مغز و روح است برای همین با تمام توان و بهره‌مندی از ابزارهای مختلف به جنگ با ارزش‌ها و انگیزه‌ها آمده تا با تابوشکنی، فرهنگ اصیل ملت‌ها را پایمال کند و فساد و بی‌اخلاقی را در جوامع گسترش دهد.

صنعت پورنوگرافی یکی از سودآورترین صنعت‌هاست که با آن میلیاردها دلار سالانه جابه‌جا می‌شود و اگر قبلاً به‌صورت فیلم‌ها و تصاویر ممنوعه ارائه می‌شد امروزه این نوع محتوا در ترانه‌ها، کلیپ‌ها، تبلیغات و فیلم‌ها حتی برای کودکان گنجانده می‌شود و عرضه می‌گردد و به راحتی پدر و مادرها از کنار آن گذشت می‌کنند، نمونهٔ بارز آن ترانه‌های یکی از خوانندگان ایرانی رپ در آمریکا به نام «س.م» است که در آهنگ خود با بکارگیری یکی از بازیگران مشهور پورن استار، رسماً بداخلاقی و مبارزه با فرهنگ ایرانی-اسلامی را باب نمود که البته پیش از او نیز افراد دیگری همچون «الف. ت» آهنگ‌هایی با محتوای بسیار زشت و رکیک منتشر نموده که هنوز مشغول به فعالیت هستند و یا برخی از بازیگران زن ایرانی که به خارج رفته و با بازی در بعضی از فیلم‌ها، و عریان شدن، این ذهنیت مخاطب را به چالش کشیدند که اگر تصاویر از این جنس مرغوب را می‌خواهید پس به کلکسیون اختصاصی این فیلم‌ها مراجعه کنید. اینها کارشان تحریک است و بعد از تکرار به ملکه تبدیل می‌شود و شخص را سوق می‌دهند به منابع آن، که شخص طالب پس از مدتی معتاد به دیدن فیلم‌های پورنو می‌گردد. آنگاه، کارایی گوش (سمع)، چشم (بصر) و قلب نسبت به جنس دیگر (مرد به زن و یا زن به مرد)، در هر نقشی (مادر، پدر، خواهر، دوست، همکار، همسایه و...) که باشد حساس می‌شود و تغییر می‌کند.
ده‌ها مستند -که اتفاقاً توسط خود کنشگرهای اجتماعی غربی ساخته شده‌اند - از مضرّات فیلم‌های مستهجن (پورن) و تأثیرات بد آن بر شخص، خانواده، جامعه، ارزش‌ها و...، حکایت می‌کنند، بنابراین، چنین خطری را خود غربی‌ها هم حس نموده‌اند اما جوامع اسلامی هنوز این خطر مهلک را درک نکرده‌اند و برای پیشگیری و بعضاً درمان آن عمل مؤثری انجام نداده‌اند.

🔻گوشه‌ای از مضرات عمومی فیلم‌های پورن:

▪️ضایع کردن وقت و اعتیادآوری آن
▪️ترویج خیانت‌های پنهان و آشکار و عادی‌سازی آن بین زوجین
▪️تنوع طلبی‌های کاذب
▪️عادی سازی روابط نامشروع و تبدیل آن به ارزش‌
▪️ترویج خشونت در روابط جنسی
▪️تضعیف روابط جنسی مشروع
▪️ترویج نژادپرستی
▪️ترویج توهین و فحاشی به اشخاص و مقدّسات
▪️ترویج روابط نامشروع با محارم در سطح گسترده و تابوشکنی آن
▪️نگاه محض جنسی به زنان، تحقیر و سوءاستفادهٔ جنسی از آنها
▪️و...

⚠️ متأسفانه خطر خیلی وقت است که وارد خانه‌های مسلمانان شده است، باید مواظب بود که دشمن اقدامات مضر و مخربانهٔ خود را شروع کرده است، ارزش‌ها و الگوهای نیکوی خود را باید محکم گرفت و نسبت به آنها بی‌تفاوت نبود.

حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
چه کسی، وچگونه مرا به درد می‌آورد؟!
(نویسنده: بشیر عصام مراکشی)

کسی مرا به درد می‌آورد که دیگران را پند و نصیحت می‌کند و خودش نصیحت نمی‌پذیرد.

کسی مرا به درد می‌آورد که گفتارش با کردارش متناقض است.

کسی مرا به درد می‌آورد که می‌گوید: "مردم به ماه رسیده‌اند و شما همچنان به دنبال حیض و نفاس هستید"، در حالی که خودش نه به ماه رفته و نه در حیض و نفاس (مسائل شرعی) قوی شده است!

کسی مرا به درد می‌آورد که عقب‌افتادگی ما در علوم نوین را نکوهش می‌کند در حالی که خودش از آن علوم، فقط چیزهایی می‌داند که در فیلم‌های مستندی مشاهده کرده که برای مردم عامی و غیرمتخصص ساخته شده است!

کسی مرا به درد می‌آورد که تنبلی‌ای را سرزنش می‌کند که امت از آن رنج می‌برد و فعالیت و پشتکار و جدیت غربی‌ها را ستایش می‌کند در حالی که خودش بر خواندن یک کتاب هم صبر نمی‌کند!!

کسی مرا به درد می‌آورد که رشوه و پارتی‌بازی‌ای را نکوهش می‌کند که همانند خوره به جان جوامع ما افتاده است و وضعیت کشورهای غربی را آرزو می‌کند که مجازات‌های سفت و سخت برای رشوه و پارتی‌بازی و امور مشابه آن تعیین کرده‌اند، سپس خودش - در صورت نیاز - از ارتکاب آن چیزهایی که نکوهش می‌کرد دست نمی‌کشد و کارش را اینگونه توجیه می‌کند که همه انجامش می‌دهند من هم انجامش می‌دهم!

کسی مرا به درد می‌آورد که نظم و انضباط غربی‌ها و پایبندی‌شان به قوانین و عُرف‌های اجتماعی‌شان را می‌ستاید اما همین که خودش به یکی از اداره‌ها می‌رود با بی‌حیایی و قلدری به اول صف می‌رود و از کسانی جلو می‌افتد که قبل از او در صف بوده‌اند!

کسی مرا به درد می‌آورد که ملت خودش را به راضی شدن به ذلت و پذیرش استبداد نسبت می‌دهد، سپس خودش را می‌بینی که خودش در برابر پلیس راهنمایی رانندگی یا یک سلبریتی، مضطرب و دستپاچه می‌شود و دست و پایش را گم می‌کند!

کسی مرا به درد می‌آورد که از موضع‌گیری علما در رویداهای بزرگ انتقاد می‌کند و آنان را به مدارا، سستی و بزدلی متهم می‌نماید در حالی که خودش ریشش را می‌تراشد و نمازش را دزدکی می‌خواند اگر صاحب‌کارش به او گیر بدهد، از ترس اینکه مبادا منبع درآمدش را از دست بدهد!

کسی مرا به درد می‌آورد که مجاهدان صادق را مسخره می‌کند در حالی که خودش بر تختخواب گرم و نرمش نشسته است!

کسی مرا به درد می‌آورد که نصیحت می‌کند ولی نصیحت نمی‌پذیرد و با حرف‌هایش قصرهای دیگران را ویران می‌کند اما کلبه‌ای برای خودش نمی‌سازد!

کسی مرا به درد می‌آورد که گفتارش با کردارش متناقض است.


حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🍂 #غمگین_مباش

👈غمگین مباش اگر فقیر هستی ... غیر از تو‌کسانی هستند که به خاطر قرض در زندانند ...

👈اگر تو وسیله نقلیه نداری ... کسانی هستند که پا ندارند ...

👈اگر تو از دردهایت نالانی ... کسانی هستند که سالهاست از نبود خانواده ای خوب در رنج هستند ..

👈اگر تو فرزند یا کسی را از دست داده ای .. کسانی هستند که خانواده ای را کامل در یک حادثه از دست داده اند .......

درد دیگران را ببین
تا درد خود را فراموش کنی....
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
عَن ابْنِ مسْعُودٍ رضي اللَّه عنه أنَّ رَسُولَ اللَّه صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «إِنَّهَا سَتكُونُ بَعْدِىْ أَثَرَةٌ وَأُمُورٌ تُنْكِرونَها، قَالُوا: يا رسُولَ اللَّهِ فَما تَأمرُنا؟ قالَ: تُؤَدُّونَ الْحقَّ الَّذي عَلَيْكُمْ وتَسْألونَ اللَّهِ الذيْ لَكُمْ»

⇦متفقٌ عليه(البخاري،المسلم) است؛ [خ(7052)، م (1843)]

از ابن‌ مسعود رضی‌الله‌عنه روایت شده است که پیامبرﷺ فرمودند: «بعد از من، اثره (خودخواهی و تملک چیزی که دیگران هم در آن حقی دارند، تنها برای خود) و اموری که آنها را زشت می‌پندارید، واقع می‌شود»؛ اصحاب گفتند: ای رسول خدا! در این مورد، به ما چه دستوری می‌دهید؟ فرمودند: «حقی که بر شماست، ادا کنید و حق خود را از خداوند درخواست نمایید»حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
كتاب نماز
باب(127): فضیلت نماز عشا و صبح با جماعت

324- عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي عَمْرَةَ قَالَ: دَخَلَ عثمان بن عفان (رض) الْمَسْجِدَ بَعْدَ صَلاَةِ الْمَغْرِبِ، فَقَعَدَ وَحْدَهُ فَقَعَدْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ: يَا ابْنَ أَخِي، سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ يَقُولُ: «مَنْ صَلَّى الْعِشَاءَ فِي جَمَاعَةٍ فَكَأَنَّمَا قَامَ نِصْفَ اللَّيْلِ، وَمَنْ صَلَّى الصُّبْحَ فِي جَمَاعَةٍ فَكَأَنَّمَا صَلَّى اللَّيْلَ كُلَّهُ». (م/656)

ترجمه: عبدالله بن ابی عمره می‌گوید: عثمان بن عفان (رض) بعد از نماز مغرب، وارد مسجد شد و تنها نشست. من هم رفتم و نزد او نشستم. وی فرمود: ای برادر زاده‌ام! شنیدم که رسول الله ﷺ فرمود: «هرکس، نماز عشا را با جماعت بخواند، گویا نصف شب را زنده نگه داشته است. و هرکس، نماز صبح را با جماعت بخواند، گویا همه‌ی‌ شب را زنده نگه داشته است».حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
نمونه تقوا و دیانت یک بانوی مسلمان

◽️ میمونه بنت شاقوله(متوفی ۳۹۳ ه ق) داعی و حافظ قرآن کریم بود.
روزی در هنگام وعظ فرمودند: این لباس را ۴۷سال پوشیده ام اما تغییر نکرده است و این لباس از پشمی ساخته شده بود که مادرش فراهم کرده بودند .
ایشان می گفتند اگر انسان در لباسی گناه نکند دیر پوسیده می شود.

پسر ایشان عبدالصمد گفته است برای تعمیر نمودن دیواری که داشت فرو می ریخت به مادرم مراجعه نمودم تا بنَّایی بیاوریم اما ایشان کاغذی را آورد و چیزی در آن نوشت و گفت آن را در شکاف دیوار قرار بده و من این کار را انجام دادم و آن دیوار بیست سال همان گونه ثابت ماند. و بعد از وفات مادرم آن کاغذ را از شکاف دیوار بیرون آوردم تا ببینم چه چیزی نوشته است به محض اینکه کاغذ را برون کشیدم دیوار فرو ریخت و در آن آیه (إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ أَنْ تَزُولَا ...)

🔺 بى‏گمان خداوند آسمانها و زمين را از زوال نگه مى‏دارد
و دعای

🤲 ( اللهم مُمْسِكَ السماوات والأرض أمْسِكْه) را نوشته بودند
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📚البداية والنهاية ج٧ ص٦٦
همه‌ٔ ما تا زنده‌ایم
بین اوقاتِ غم و شادی
تاب می‌خوریم
درست مثلِ گذشتِ روزگار
که بر محورِ شب و روز تاب می‌خورد

زندگی یک تابِ بازی است
دنیا ما را بین غم و شادی
تاب می‌دهد
تا یاد بگیریم چگونه به تعادل برسیم 
غم و شادی به نوبت فرا می‌رسند
باید هنگامِ شادی با فروتنی
و هنگامِ غم با اُمید
خودمان را محکم نگه داریم

و به خدا مطمئن باشیم
که ما را نخواهد انداخت
پس با آرامش و اطمینان بازی کنیم
حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
----------
حکم #دودکردن_اسپند چیست؟ آیا این عمل شرعی است و واقعا باعث رفع #چشم_زخم (نظر) می گردد؟

🔻با توجه به اینکه اکثر مردم آنرا جهت چشم زخم و حتی دور کردن ضرر و زیان از خود و دیگران دود می کنند، بدون شک  #غیرشرعی است شاید دود آن از بین برنده برخی میکروب ها و ویروس های بیمارزا باشد که اگر به این نیت استفاده کنند اشکالی ندارد ولی مسلمانان و موحدان باید از این عمل جاهلی که به نیت رفع #چشم_زخم باشد باید دوری کنند و این امر جایی در دین پاک الله تعالی ندارد. 
👌برای در امان ماندن از چشم زخم باید به الله توکل نمود و از طریق #اذکارشبانه روزی خود را از چشم زخم دور نمود:
▫️خواندن سوره اخلاص و ناس و فلق در صبح و هنگام خواب چنانکه در حدیث صحیح وارد شده است که:
☝️هر کسی هنگام صبح و شب سه مرتبه سورۀ #اخلاص و #معوذتین (ناس و فلق) را بخواند الله متعال او را از گزند همه موجودات موذی در امان میدارد.
📕 ابوداود

از عائشه (رضی الله عنها)  روایت است که پیامبر (صلی الله علیه وسلم)
هنگامیکه به بستر خواب خود در هر شب آرام میگرفت هردو کف دست خود را جمع مینمود و سورۀ ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ و ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾ و ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾ را میخواند و به هر دو دست خود میدمید و بعداً دستهای خود را تا اندازۀ که میتوانست به جسم خود مسح می نمود (و در دست کشیدن) از سر و روی و جلو بدن خود آغاز می کرد و این عمل را سه بار تکرار می نمود.
📕صحیح بخاری

همچنین این دعاها را بخواند:
«بِسْمِ اللَّهِ الَّذِی لا یَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْءٌ فِی الأرْضِ وَلا فِی السَّمَاءِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ». (۳ بار صبح و ۳ بار شام).

یعنی: (بنام الله که با (خواندن) نامش چیزی نه در زمین و نه (هم) در آسمان گزند نمی رساند و اوست شنوا و دانا).حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🧡🍊

چیزهایی که مانع خوشحالی ما می شوند:

نیاز به کنترل همه چیز
تلاش برای باهوش ترین فرد جامعه بودن
شکایت کردن از همه چیز
همیشه به دنبال خوشحالی بودن
نیاز به همیشه کامل بودن
ترس از شکست
تلاش برای تغییر دادن دیگران
نیاز به همیشه کامل بودن
تلاش برای باهوش ترین فرد جمع بودن. حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
داستان واقعی کافه عشق
✍🏻: فاطمه سون ارا و ن.ی
قسمت سی و یک

سمیع پوزخندی زد و گفت پس برایت چانس خوب میخواهم‌ بعد با قدم های بلند داخل کافه رفت تیمور آهی کشید و صورت معصوم زحل مقابل چشمانش سبز شد چشمانش را باز کرد و ناخودآگاه زمزمه کرد کاش یکبار دیگر میتوانستم او را ببینم روزها در حال گذر بودند و حالا دو هفته میشد که زحل به کافه نمی آمد تیمور روز و حال خوبی نداشت و دلش برای دیدن زحل تنگ شده بود او حالا مطمین بود که احساس او در مقابل زحل حس زودگذر نیست و او واقعاً عاشق او شده است ولی باز هم با احساساتش در جنگ بود چون عاقبت عشق خودش و زحل را خوب نمیدید از طرف دیگر زحل هم از وقتی تیمور را ندیده بود از آن دختر شاد به دختر گوشه گیر تبدیل شده بود در این دو‌ هفته ای که گذشت وقتی به مکتب میرفت پنهانی نزدیک کافه میرفت و وقتی تیمور را میدید دلش کمی آرام میگرفت و به خانه میرفت وقتی هم خانه میرفت خودش را در اطاقش قفل میکرد آنروز وقتی زحل از مکتب بیرون نگاهش به تیمور افتاد که مقابل او ایستاده است چند بار چشمانش را باز و بسته کرد تا مطمین شود که او خواب نمیبیند تیمور وقتی دید زحل در جایش خشک زده است به سویش حرکت کرد و خودش را به او رسانید سرش را پایین انداخت خجالت زده گفت بخاطر رفتاری که همرایت کردم معذرت میخواهم من حق نداشتم آن حرفهای زشت را برایت بزنم و باید خیلی زودتر برای معذرت خواهی می آمدم ولی جرات نداشتم ولی امروز با خودم گفتم هر طوری شود اینجا میایم و از تو معذرت میخواهم سرش را بلند شد و به صورت زحل نگاه کرد زحل به چشمانی او زُل زده بود و عکس العملی در مقابل حرف های تیمور نشان نمی داد تیمور چند بار او را صدا زد زحل تکانی خورد از خیالات بیرون شد شرمزده گفت ببخشید من همه ای حواسم به سوی چشمانی شما بود و متوجه نشدم چی گفتید تیمور از حرف زحل خنده اش گرفت و گفت خوب اینجا جای مناسب برای حرف زدن نیست اگر مشکلی نباشد فردا بعد از اینکه از مکتب رخصت شدید یکبار به کافه بیایید زحل با ذوق گفت البته که میایم حتماً میایم شما بروید من میایم تیمور از ذوق زدگی زحل خوشحال شد سمیع راست میگفت عشق واقعی زحل به او از چشمانش خوانده میشد اینکه دختری به خوبی و دلبری زحل عاشق او شده بود برایش خوشایند بود تیمور گفت پس من میروم زحل دستپاچه پرسید کجا میروید؟ تیمور جواب داد به کافه میروم امروز خیلی مشتری داریم.....حسبی ربی الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2024/06/20 12:25:29
Back to Top
HTML Embed Code: