بیست و نهم فروردین، زادروز سیروس شمیسا (رشت ۱۳۲۷)
مفهوم ملّیت و ایران را در آثار هیچیک از شاعران کهن ازجمله مولانا و سعدی و حافظ نمیتوانیم حس کنیم، فقط شاهنامه است که در آن مفهوم یکپارچگی، قدمت تاریخی، هویت ایرانی، و از این قبیل را میبینیم... شاهنامه تنها متنی است که در آن به تفصیل و افتخار از ایران سخن رفته است... ایرانی که معمولاً در طیّ تاریخ، سرنوشت و سرگذشت محزونی داشته است با خواندن شاهنامه وارد یک دنیای آرمانی زیبا میشود که مبنای شرافت و صداقت و شادی و نیکی و بیآزاری بنا نهاده شده است... شاهنامه فقط کتاب تاریخ نیست بلکه گنجینهای از معارف و رسوم و فرهنگ ایران باستان است که بهشکلی بهغایت هنری و ادبی ارائه شده است و لذا آن مطالب را برای ابد از گزند حوادث به دور نگه داشته است وآنگهی باعث شده است که زبان و هویت ایرانی جاویدان شود.
برگرفته از: کتاب شاهِ نامهها، سیروس شمیسا، نشر هرمس
@theapll
مفهوم ملّیت و ایران را در آثار هیچیک از شاعران کهن ازجمله مولانا و سعدی و حافظ نمیتوانیم حس کنیم، فقط شاهنامه است که در آن مفهوم یکپارچگی، قدمت تاریخی، هویت ایرانی، و از این قبیل را میبینیم... شاهنامه تنها متنی است که در آن به تفصیل و افتخار از ایران سخن رفته است... ایرانی که معمولاً در طیّ تاریخ، سرنوشت و سرگذشت محزونی داشته است با خواندن شاهنامه وارد یک دنیای آرمانی زیبا میشود که مبنای شرافت و صداقت و شادی و نیکی و بیآزاری بنا نهاده شده است... شاهنامه فقط کتاب تاریخ نیست بلکه گنجینهای از معارف و رسوم و فرهنگ ایران باستان است که بهشکلی بهغایت هنری و ادبی ارائه شده است و لذا آن مطالب را برای ابد از گزند حوادث به دور نگه داشته است وآنگهی باعث شده است که زبان و هویت ایرانی جاویدان شود.
برگرفته از: کتاب شاهِ نامهها، سیروس شمیسا، نشر هرمس
@theapll
Forwarded from چشموچراغ
نمونههای اتفاقی #سره_نویسی را از خلال بعضی از آثار تاریخی میتوان دریافت، ازقبیل «تاریخ جهانگشای جوینی» و «تجزیة الأمصار و تزجیة الأعصار»، مشهور به «تاریخ وصّاف». در اینجا باید از «نوروزنامه»، که مؤلف آن معلوم نیست، یاد کرد. این کتاب، از آنجایی که فقط دارای دو لغت عربی «رسم» و «همت» است، جزو کتبی محسوب میشود که به فارسی سره نوشته شدهاست.
حتی در دورهٔ قاجار هم نهضت سرهنویسی را میتوان دید. سرهنویسی، به اعتبار یک فن استادانه و هنری، به مراسلات و منشآت این دوره هم سرایت کرد. شاعر طنزپرداز، یغمای جندقی، چندین نامه به پارسی سره دارد. معلم درباری، رضاقلیخان هدایت، هم در این نهضت شرکت کرد و فرهنگی در لغات فارسی سره پرداخت: «فرهنگ انجمنآرای ناصری». بهاءالله، مؤسس بهائیگری، خطاب به زردشتیان چند «الواح» به فارسی سره نوشت. دو شاهزاده، یعنی جلالمیرزا، پسر فتحعلیشاه، و حاج ابوالحسنمیرزا، مشهور به شیخالرئیس، نیز در این امر شرکت کردند. اولی «نامهٔ خسروان» را نوشت و دومی اشعاری به پارسی سره گفت.
برگرفته از: محمد اسحاق، شعر جدید فارسی، ترجمهٔ دکتر سیروس شمیسا، تهران: فردوس، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۸۴ تا ۸۶.
🌱 دکتر #سیروس_شمیسا (۲۹ فروردین ۱۳۲۷)
#پرسه_در_متون
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
حتی در دورهٔ قاجار هم نهضت سرهنویسی را میتوان دید. سرهنویسی، به اعتبار یک فن استادانه و هنری، به مراسلات و منشآت این دوره هم سرایت کرد. شاعر طنزپرداز، یغمای جندقی، چندین نامه به پارسی سره دارد. معلم درباری، رضاقلیخان هدایت، هم در این نهضت شرکت کرد و فرهنگی در لغات فارسی سره پرداخت: «فرهنگ انجمنآرای ناصری». بهاءالله، مؤسس بهائیگری، خطاب به زردشتیان چند «الواح» به فارسی سره نوشت. دو شاهزاده، یعنی جلالمیرزا، پسر فتحعلیشاه، و حاج ابوالحسنمیرزا، مشهور به شیخالرئیس، نیز در این امر شرکت کردند. اولی «نامهٔ خسروان» را نوشت و دومی اشعاری به پارسی سره گفت.
برگرفته از: محمد اسحاق، شعر جدید فارسی، ترجمهٔ دکتر سیروس شمیسا، تهران: فردوس، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۸۴ تا ۸۶.
🌱 دکتر #سیروس_شمیسا (۲۹ فروردین ۱۳۲۷)
#پرسه_در_متون
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
یکم اردیبهشتماه روز بزرگداشت سعدی
من چه در پای تو ریزم؟
سعدیا، جلوۀ جانها ز صفای تو بود
رهنمای بشر اندیشه و رای تو بود
شور در پردۀ گیتی ز نوای تو بود
من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود
سر نه چیزیست که شایستۀ پای تو بود
دولت آن راست که در کوی تو باشد همه عمر
فتنۀ طبع سخنگوی تو باشد همه عمر
قبلۀ بندگیاش سوی تو باشد همه عمر
خرّم آن روی که در روی تو باشد همه عمر
وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود
راستی، هیچ سخن چون سخنت شیرین نیست
نیروی طبع خدادادۀ کس چندین نیست
به درخشندگیات ماه نه و پروین نیست
ذرّهای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذرّه معلّق به هوای تو بود
از ازل مهر تو آمیخته شد با گل من
از تو آموخت ادب این دل ناقابل من
حاصل عمر همین بود و خوشا حاصل من
تا ترا جای شد ای سرو روان در دل من
هیچکس مینپسندم که به جای تو بود
چون به شیراز تو، و آن شهر و دیار تو رویم
پی پابوس تو اوّل به مزار تو رویم
مرگ اگر روی نماید به حصار تو رویم
غایت آن است که سر در سر کار تو رویم
مرگ ما باک نباشد چو بقای تو بود
محفلی طرفه بسازیم همه شب من و دل
که به یاد تو پر از شور شود آن محفل
نه همین شمع، که ماه است ازآن بزم خجل
منِ پروانهصفت پیش تو ای شمع چگل
گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود
پرتو فکر تو چون از افق دهر دمید
آسمان گفت که این نور بپاید جاوید
روزگاران چو تو فرزند کجا خواهد دید؟
عجب است آن که ترا دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود
گرچه از درد به گردون برسد نالۀ مرد
عشق را چاره نجویند چه میباید کرد؟
بلبل از باغ زند ناله چو بیند رخ ورد
خوش بود نالۀ دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امّید دوای تو بود
مکتب و مصطبه با حکمت سعدی هیچ است
مسجد و صومعه با خلوت سعدی هیچ است
هر بلندی به بر رفعت سعدی هیچ است
ملک دنیا همه با همّت سعدی هیچ است
پادشاهیش همین بس که گدای تو بود
حبیب یغمایی
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ۱۵۹۲-۱۵۹۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
من چه در پای تو ریزم؟
سعدیا، جلوۀ جانها ز صفای تو بود
رهنمای بشر اندیشه و رای تو بود
شور در پردۀ گیتی ز نوای تو بود
من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود
سر نه چیزیست که شایستۀ پای تو بود
دولت آن راست که در کوی تو باشد همه عمر
فتنۀ طبع سخنگوی تو باشد همه عمر
قبلۀ بندگیاش سوی تو باشد همه عمر
خرّم آن روی که در روی تو باشد همه عمر
وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود
راستی، هیچ سخن چون سخنت شیرین نیست
نیروی طبع خدادادۀ کس چندین نیست
به درخشندگیات ماه نه و پروین نیست
ذرّهای در همه اجزای من مسکین نیست
که نه آن ذرّه معلّق به هوای تو بود
از ازل مهر تو آمیخته شد با گل من
از تو آموخت ادب این دل ناقابل من
حاصل عمر همین بود و خوشا حاصل من
تا ترا جای شد ای سرو روان در دل من
هیچکس مینپسندم که به جای تو بود
چون به شیراز تو، و آن شهر و دیار تو رویم
پی پابوس تو اوّل به مزار تو رویم
مرگ اگر روی نماید به حصار تو رویم
غایت آن است که سر در سر کار تو رویم
مرگ ما باک نباشد چو بقای تو بود
محفلی طرفه بسازیم همه شب من و دل
که به یاد تو پر از شور شود آن محفل
نه همین شمع، که ماه است ازآن بزم خجل
منِ پروانهصفت پیش تو ای شمع چگل
گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود
پرتو فکر تو چون از افق دهر دمید
آسمان گفت که این نور بپاید جاوید
روزگاران چو تو فرزند کجا خواهد دید؟
عجب است آن که ترا دید و حدیث تو شنید
که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود
گرچه از درد به گردون برسد نالۀ مرد
عشق را چاره نجویند چه میباید کرد؟
بلبل از باغ زند ناله چو بیند رخ ورد
خوش بود نالۀ دلسوختگان از سر درد
خاصه دردی که به امّید دوای تو بود
مکتب و مصطبه با حکمت سعدی هیچ است
مسجد و صومعه با خلوت سعدی هیچ است
هر بلندی به بر رفعت سعدی هیچ است
ملک دنیا همه با همّت سعدی هیچ است
پادشاهیش همین بس که گدای تو بود
حبیب یغمایی
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ۱۵۹۲-۱۵۹۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
یکم اردیبهشتماه سالروز درگذشت محمدتقی بهار (ملکالشعراء)
مرغ گرفتار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغیّ و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغیّ و مرا یاد کنید
عندلیبان، گلِ سوری به چمن کرد ورود
بهرِ شاباشِ قدومش همه فریاد کنید
یاد ازین مرغِ گرفتار کنید ای مرغان!
چو تماشایِ گل و لاله و شمشاد کنید
هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یادِ منش آزاد کنید
آشیانِ منِ بیچاره اگر سوخت چه باک
فکرِ ویران شدن خانۀ صیّاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یادِ پروانۀ هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سرِ راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دلِ فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمرِ جوانان کوتاه
ای بزرگانِ وطن! بهرِ خدا داد کنید
گر شد از جورِ شما خانۀ موری ویران
خانۀ خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانۀ زندان شد اگر سَهمِ «بهار»
شُکرِ آزادی و آن گنجِ خداداد کنید
ملکالشعراء بهار
در بهار سال ۱۳۱۲ خورشیدی در زندان شهربانی گفته شده است.
ملکالشعراء بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰) از قصیدهسرایان بزرگ شعر فارسی، مدیحهسرای وطن و آزادی و تصنیفسرایی موفق بود. او روزنامه و مجلۀ نوبهار و نیز مجلۀ دانشکده را بنیاد نهاد و استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بود. از آثار شعری او میتوان به منظومۀ چهار خطابه، منظومۀ کارنامۀ زندان، نغمۀ کلک بهار و دیوان اشعار اشاره کرد.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
مرغ گرفتار
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغیّ و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغیّ و مرا یاد کنید
عندلیبان، گلِ سوری به چمن کرد ورود
بهرِ شاباشِ قدومش همه فریاد کنید
یاد ازین مرغِ گرفتار کنید ای مرغان!
چو تماشایِ گل و لاله و شمشاد کنید
هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یادِ منش آزاد کنید
آشیانِ منِ بیچاره اگر سوخت چه باک
فکرِ ویران شدن خانۀ صیّاد کنید
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یادِ پروانۀ هستی شده بر باد کنید
بیستون بر سرِ راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دلِ فرهاد کنید
جور و بیداد کند عمرِ جوانان کوتاه
ای بزرگانِ وطن! بهرِ خدا داد کنید
گر شد از جورِ شما خانۀ موری ویران
خانۀ خویش محال است که آباد کنید
کنج ویرانۀ زندان شد اگر سَهمِ «بهار»
شُکرِ آزادی و آن گنجِ خداداد کنید
ملکالشعراء بهار
در بهار سال ۱۳۱۲ خورشیدی در زندان شهربانی گفته شده است.
ملکالشعراء بهار (۱۲۶۵-۱۳۳۰) از قصیدهسرایان بزرگ شعر فارسی، مدیحهسرای وطن و آزادی و تصنیفسرایی موفق بود. او روزنامه و مجلۀ نوبهار و نیز مجلۀ دانشکده را بنیاد نهاد و استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بود. از آثار شعری او میتوان به منظومۀ چهار خطابه، منظومۀ کارنامۀ زندان، نغمۀ کلک بهار و دیوان اشعار اشاره کرد.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from خردسرای فردوسی
یکم اردیبهشتماه روز بزرگداشت سعدی
زبان سعدی
بسیاری از بزرگان ادب بر این عقیدهاند که #زبان_فارسی امروزه که شاید بیش از صد سال است روی به سادگی نهاده و گسترش یافته و خود را برای بیان مفاهیم دقیق علمی و ادبی و فلسفی امروز آماده کرده و میکند، زبانی است که پایههای آن بر اساس گفتۀ سعدی و زبان این گویندۀ بینظیر و روشهایی که وی در سخن گفتن مراعات کرده استوار است.
شادروان محمّدعلی فروغی در مقدمهای که بر گلستان تصحیحشدۀ خویش نگاشته چنین گوید:
«گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم سخن میگوییم، یعنی سعدی شیوۀ نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است و ایکاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوۀ بیان دست از دامان شیخ برندارند که به فرمودۀ خود او "حد همین است سخندانی و زیبایی را" و من نویسندگان بزرگ سراغ دارم (ازجمله میرزا ابوالقاسم قائممقام) که اعتراف میکنند که در نویسندگی هرچه دارند از شیخ سعدی دارند.»
به گمان من این حقیقتی است روشن و آشکار که بر قلم توانای مرحوم فروغی جاری شده است. سعدی معلّم اوّل زبان فارسی است و فارسی امروزی ما به زبان سعدی بیش از زبان هر شاعر یا نثرنویس دیگری ماننده است و نیز بنده عقیده دارد که تا امروز هیچ فارسیزبانی اعم از شاعر یا نثرنویس وجود ندارد که مانند سعدی روح زبان فارسی را دریافته و به رموز و ریزهکاریهای آن تسلّط داشته باشد. به عبارت دیگر تاکنون هیچ فارسیزبانی این زبان دلپذیر و شیوا را به فصاحت و زیبایی سعدی تکلّم نکرده است و شاید بتوان حدس زد که از این پس نیز کمتر کسی پیدا خواهد شد که به اندازۀ شیخ اجل بدین زبان مسلّط باشد و این اندازه عبارات و استعارات و الفاظ و معانی زبان فارسی را مسخّر خویش بتواند ساخت.
برگرفته از: «زبان سعدی و پیوند آن با زندگی»، محمدجعفر محجوب، ایراننامه، سال سوم، صص ۵۸۷-۶۲۳.
@kheradsarayeferdowsi
زبان سعدی
بسیاری از بزرگان ادب بر این عقیدهاند که #زبان_فارسی امروزه که شاید بیش از صد سال است روی به سادگی نهاده و گسترش یافته و خود را برای بیان مفاهیم دقیق علمی و ادبی و فلسفی امروز آماده کرده و میکند، زبانی است که پایههای آن بر اساس گفتۀ سعدی و زبان این گویندۀ بینظیر و روشهایی که وی در سخن گفتن مراعات کرده استوار است.
شادروان محمّدعلی فروغی در مقدمهای که بر گلستان تصحیحشدۀ خویش نگاشته چنین گوید:
«گاهی شنیده میشود که اهل ذوق اعجاب میکنند که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که سعدی هفتصد سال پیش به زبان امروزی ما سخن نگفته است، بلکه ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموختهایم سخن میگوییم، یعنی سعدی شیوۀ نثر فارسی را چنان دلنشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است و ایکاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوۀ بیان دست از دامان شیخ برندارند که به فرمودۀ خود او "حد همین است سخندانی و زیبایی را" و من نویسندگان بزرگ سراغ دارم (ازجمله میرزا ابوالقاسم قائممقام) که اعتراف میکنند که در نویسندگی هرچه دارند از شیخ سعدی دارند.»
به گمان من این حقیقتی است روشن و آشکار که بر قلم توانای مرحوم فروغی جاری شده است. سعدی معلّم اوّل زبان فارسی است و فارسی امروزی ما به زبان سعدی بیش از زبان هر شاعر یا نثرنویس دیگری ماننده است و نیز بنده عقیده دارد که تا امروز هیچ فارسیزبانی اعم از شاعر یا نثرنویس وجود ندارد که مانند سعدی روح زبان فارسی را دریافته و به رموز و ریزهکاریهای آن تسلّط داشته باشد. به عبارت دیگر تاکنون هیچ فارسیزبانی این زبان دلپذیر و شیوا را به فصاحت و زیبایی سعدی تکلّم نکرده است و شاید بتوان حدس زد که از این پس نیز کمتر کسی پیدا خواهد شد که به اندازۀ شیخ اجل بدین زبان مسلّط باشد و این اندازه عبارات و استعارات و الفاظ و معانی زبان فارسی را مسخّر خویش بتواند ساخت.
برگرفته از: «زبان سعدی و پیوند آن با زندگی»، محمدجعفر محجوب، ایراننامه، سال سوم، صص ۵۸۷-۶۲۳.
@kheradsarayeferdowsi
#منصور_رستگار_فسایی:
پيدايی سعدی، رخدادی زاييدهی فرهنگ و انديشهی ايرانی است. سعدی سخنوری است كه از آغاز با فرهنگ ايرانی آشنايی داشته است. آموزگار او در اين راه، بیگمان، فردوسی است. از اين رو با چنان پاسداشتی از فردوسی ياد میكند و نام او را بر زبان میآورد كه گويی برای سعدی نام فردوسی سپند است. سعدی هنگامی كه نام فردوسی را میآورد، در كنارش صفت پاكزاد را هم میگذارد. اين «پاكزادی» تنها واژهای ستايشآميز برای نشان دادن تبار خانوادگی فردوسی نيست. بلكه سعدی اين پاكزادی را در «ايرانزادی» و سربلندی ايرانی بودن ميشناسد. اين شيفتگی به فردوسی نشاندهندهی دلبستگی فراوان سعدی به آن شاعر بزرگ زبان فارسی است. از سويی ديگر، سعدی با يادكرد از شاهنامه، ميكوشد تا تاريخ درخشان باستانی ايران را با اخلاق و دانش روزگار خود درآميزد.
@shahnamehpajohan
#منصور_رستگار_فسایی:
جم، محبوب ترين شخصيت اساطيری ايران، شخصيت محبوب سعدی است و گذشته ها را در خرد جمشيدی و آبادی روزگار او می يابد. تربيت سعدی و تربيت ايرانی او به حدی استوار و ريشه دار است که هر نظری را که به گذشته می کند، با دستی پر از عبرت و تجربه و آگاهی و بينايی باز می گردد و به عنوان يک معلم هميشه خردمند برای جامعه ادای وظيفه می کند و با شاگردانش به ابديت می پيوندد.سعدی اسطوره و تاريخ را به هم می پيوندد و در اين ارتباط حقايق جاودانه را کشف می کند.سخن سعدی در ارتباط با فرهنگ و گذشته و اساطير به دو بخش گوناگون تقسيم می شود. او از اساطير دينی، اسلامی و ملی استفاده می کند، اما آنجا که به فرهنگ ايرانی می رسد که تلفيقی بسيار سازگار در ميان آنها برقرار می کند، آنجا که می گويد: اگر خزائن قارون و ملک جم داری نيرزد آنکه وجودی ز خود بيازاری بنابراين با وجود اينکه قارون و جم از يک فرهنگ نيستند، اما هر دو اين شخصيت ها به موجودات زنده، پويا و معنی دار در فرهنگ جامعه تبديل می شود. شخصيت های شاهنامه ای در داستان های سعدی جای فراوانی دارد و با چشم عبرت به آنها می نگرد.
@shahnamehpajohan
#منصور_رستگار_فسایی:
اگر بپرسيم كه سعدی به كتاب شاهنامه چگونه نگاه می كند؟ بايد چنين پاسخ داد كه برای او شاهنامه، كتاب گذشتگان و آيينه عبرت آيندگان است. سعدی شاهنامه را كتاب دستور زندگی، راهنمای حيات و تجسم نيک و بد روزگاران می داند. وقتی او می خواهد عمر طولانی جهان و ديرينگی حيات را يادآور شود، برای نشان دادن درستی سخن خود، شخصيتهای شاهنامه را مثال میزند و سرگذشت بشر را آنچنان كه در شاهنامه آمده، بازگو می كند. همين مسأله ميزان تاثيرپذيری سعدی از شاهنامه را روشن می سازد. او عظمت سرزمين مادری خود را از راه شاهنامه می شناسد و ملاک و معيارش برای شناخت گذشته باستانی ايران، كتاب فردوسی است. خواندن شاهنامه برای سعدی، ضايع و تباه نكردن ايام و عبرت گرفتن از گذر روزگار و زمانه است. روح و معنويت شاهنامه در كالبد سعدی جان می گيرد و او با زبان استوار و زيبای خود آن را بازسازی می كند. به همين دليل در حكايتهايش فضای شاهنامه را به زيبايی انتقال و نشان می دهد كه تا كجا وامدار فردوسی است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
پيدايی سعدی، رخدادی زاييدهی فرهنگ و انديشهی ايرانی است. سعدی سخنوری است كه از آغاز با فرهنگ ايرانی آشنايی داشته است. آموزگار او در اين راه، بیگمان، فردوسی است. از اين رو با چنان پاسداشتی از فردوسی ياد میكند و نام او را بر زبان میآورد كه گويی برای سعدی نام فردوسی سپند است. سعدی هنگامی كه نام فردوسی را میآورد، در كنارش صفت پاكزاد را هم میگذارد. اين «پاكزادی» تنها واژهای ستايشآميز برای نشان دادن تبار خانوادگی فردوسی نيست. بلكه سعدی اين پاكزادی را در «ايرانزادی» و سربلندی ايرانی بودن ميشناسد. اين شيفتگی به فردوسی نشاندهندهی دلبستگی فراوان سعدی به آن شاعر بزرگ زبان فارسی است. از سويی ديگر، سعدی با يادكرد از شاهنامه، ميكوشد تا تاريخ درخشان باستانی ايران را با اخلاق و دانش روزگار خود درآميزد.
@shahnamehpajohan
#منصور_رستگار_فسایی:
جم، محبوب ترين شخصيت اساطيری ايران، شخصيت محبوب سعدی است و گذشته ها را در خرد جمشيدی و آبادی روزگار او می يابد. تربيت سعدی و تربيت ايرانی او به حدی استوار و ريشه دار است که هر نظری را که به گذشته می کند، با دستی پر از عبرت و تجربه و آگاهی و بينايی باز می گردد و به عنوان يک معلم هميشه خردمند برای جامعه ادای وظيفه می کند و با شاگردانش به ابديت می پيوندد.سعدی اسطوره و تاريخ را به هم می پيوندد و در اين ارتباط حقايق جاودانه را کشف می کند.سخن سعدی در ارتباط با فرهنگ و گذشته و اساطير به دو بخش گوناگون تقسيم می شود. او از اساطير دينی، اسلامی و ملی استفاده می کند، اما آنجا که به فرهنگ ايرانی می رسد که تلفيقی بسيار سازگار در ميان آنها برقرار می کند، آنجا که می گويد: اگر خزائن قارون و ملک جم داری نيرزد آنکه وجودی ز خود بيازاری بنابراين با وجود اينکه قارون و جم از يک فرهنگ نيستند، اما هر دو اين شخصيت ها به موجودات زنده، پويا و معنی دار در فرهنگ جامعه تبديل می شود. شخصيت های شاهنامه ای در داستان های سعدی جای فراوانی دارد و با چشم عبرت به آنها می نگرد.
@shahnamehpajohan
#منصور_رستگار_فسایی:
اگر بپرسيم كه سعدی به كتاب شاهنامه چگونه نگاه می كند؟ بايد چنين پاسخ داد كه برای او شاهنامه، كتاب گذشتگان و آيينه عبرت آيندگان است. سعدی شاهنامه را كتاب دستور زندگی، راهنمای حيات و تجسم نيک و بد روزگاران می داند. وقتی او می خواهد عمر طولانی جهان و ديرينگی حيات را يادآور شود، برای نشان دادن درستی سخن خود، شخصيتهای شاهنامه را مثال میزند و سرگذشت بشر را آنچنان كه در شاهنامه آمده، بازگو می كند. همين مسأله ميزان تاثيرپذيری سعدی از شاهنامه را روشن می سازد. او عظمت سرزمين مادری خود را از راه شاهنامه می شناسد و ملاک و معيارش برای شناخت گذشته باستانی ايران، كتاب فردوسی است. خواندن شاهنامه برای سعدی، ضايع و تباه نكردن ايام و عبرت گرفتن از گذر روزگار و زمانه است. روح و معنويت شاهنامه در كالبد سعدی جان می گيرد و او با زبان استوار و زيبای خود آن را بازسازی می كند. به همين دليل در حكايتهايش فضای شاهنامه را به زيبايی انتقال و نشان می دهد كه تا كجا وامدار فردوسی است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
باشگاه شاهنامه پژوهان
باشگاه شاهنامه پژوهان باشگاه شاهنامه پژوهان
شاهنامه، شاهنامه خوانی، شاهنامه پژوهی، شاهنامه فردوسی، آرامگاه فردوسی، فردوسی، مقالات شاهنامه پژوهی، اخبار شاهنامه، سخنرانی شاهنامه پژوهان
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
اردیبهشت - اردیبهشتگان
دوم اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ای ناخوشیها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دیوان بگریزید!
ای گرگنژادان بگریزید!
ای بدنهادان و گزندرسانان دو پا بگریزید!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!
اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را برای فر و فروغش با نمازی به بانگ بلند میستاییم.
- اوستا. اردیبهشت یشت.
اردیبهشت، در اوستا "اشَوَهیشت" است.
اَشَه به معنای راستی، درستی، نیکی، قانون و پاکی.
وَهیشت یا بهشت، به معنی بهشت برتر.
معنی اردیبهشت بر روی هم بهترین راستی و نیکوکاری و راستی است.
مردم باستان ایران بر آن بودهاند که جهان بر دو پایه است. یکی اَشَه یا راستی و نظم. دوم دروغ و ناراستی.
آنان آتش را نماد اشه در زمین میشناختهاند.
اردیبهشت در عالم مینوی نماینده راستی و پاکی است و در گیتی نگاهبان آتشها و نور و روشنایی است.
در یشتها از کتاب اوستا، سومین یشت به نام "اردیبهشت یشت" آمده. دومین ماه بهار و سومین روز از هر ماه به نام اردیبهشت است. در این روز جشن اردیبهشتگان را میگرفتهاند. گل مرزنگوش نماد اردیبهشت است.
ایرانیان بر آن بودند که فرشته اردیبهشت بیماریها را به یاری خوراکها و دواها درمان میکند و راستی را از دروغ بازمینمایاند.
اردیبهشت، دومین از هفت اَمشاسپَند یا هفت فرشته است که یاران اهورامزدا در گرداندن کار جهاناند و اهورامزدا با او و بهمن در کار جهان رای میزند.
این هفت امشاسپند را زرتشت پیامبر بر جای ایزدان قدیم مردم آریایی نشاند.
از میان دیوان، ایندرا، دیو خشم و فریب و گمراه کردن، همستار/ حریف اردیبهشت است
باور ایرانیان باستان آن بود که ایزد آذر به همراهی اردیبهشت و بهمن به دیدار گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، شدند تا آیین را بر او بنمایانند. از زمانی که گشتاسپ آیین زرتشت را پذیرفت، تاریخ ایران به راهی دیگر رفت و آیین فرمانروایی و زندگانی باشندگان سرزمین ایران دیگرگونه شد.
در آیین ایرانی برترین آرزوی هر کس آن است که با راستی و درستکاری خویش از زمره اَشَوان یا پاکان گردد.
آن کس که از اَشَه روی برگرداند پیرو دروغ و ناراستی خواهد بود.
چند نام پارسی، یکی اردشیر ـ اَرتَخشتر ـ هم از همین جاست. اردشیر معنای برترین فرمانروایی میدهد.
شاهنامه فردوسی در آفرین بر شاه کیخسرو، اردیبهشت را به یاری خوانده است:
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان تو با هش و رای پیر.
با بهره از:
اوستا. ابراهیم پورداوود.
اوستا. جلیل دوستخواه.
آثارالباقیه. ابوریحان بیرونی.
پژوهشی در اساطیر ایران. مهرداد بهار.
.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
اردیبهشت - اردیبهشتگان
دوم اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ای ناخوشیها بگریزید!
ای مرگ بگریز!
ای دیوان بگریزید!
ای گرگنژادان بگریزید!
ای بدنهادان و گزندرسانان دو پا بگریزید!
ای تب بگریز!
ای دروغزن بگریز!
ای آشوب و ناآرامی بگریز!
اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را برای فر و فروغش با نمازی به بانگ بلند میستاییم.
- اوستا. اردیبهشت یشت.
اردیبهشت، در اوستا "اشَوَهیشت" است.
اَشَه به معنای راستی، درستی، نیکی، قانون و پاکی.
وَهیشت یا بهشت، به معنی بهشت برتر.
معنی اردیبهشت بر روی هم بهترین راستی و نیکوکاری و راستی است.
مردم باستان ایران بر آن بودهاند که جهان بر دو پایه است. یکی اَشَه یا راستی و نظم. دوم دروغ و ناراستی.
آنان آتش را نماد اشه در زمین میشناختهاند.
اردیبهشت در عالم مینوی نماینده راستی و پاکی است و در گیتی نگاهبان آتشها و نور و روشنایی است.
در یشتها از کتاب اوستا، سومین یشت به نام "اردیبهشت یشت" آمده. دومین ماه بهار و سومین روز از هر ماه به نام اردیبهشت است. در این روز جشن اردیبهشتگان را میگرفتهاند. گل مرزنگوش نماد اردیبهشت است.
ایرانیان بر آن بودند که فرشته اردیبهشت بیماریها را به یاری خوراکها و دواها درمان میکند و راستی را از دروغ بازمینمایاند.
اردیبهشت، دومین از هفت اَمشاسپَند یا هفت فرشته است که یاران اهورامزدا در گرداندن کار جهاناند و اهورامزدا با او و بهمن در کار جهان رای میزند.
این هفت امشاسپند را زرتشت پیامبر بر جای ایزدان قدیم مردم آریایی نشاند.
از میان دیوان، ایندرا، دیو خشم و فریب و گمراه کردن، همستار/ حریف اردیبهشت است
باور ایرانیان باستان آن بود که ایزد آذر به همراهی اردیبهشت و بهمن به دیدار گشتاسپ، شاهنشاه کیانی، شدند تا آیین را بر او بنمایانند. از زمانی که گشتاسپ آیین زرتشت را پذیرفت، تاریخ ایران به راهی دیگر رفت و آیین فرمانروایی و زندگانی باشندگان سرزمین ایران دیگرگونه شد.
در آیین ایرانی برترین آرزوی هر کس آن است که با راستی و درستکاری خویش از زمره اَشَوان یا پاکان گردد.
آن کس که از اَشَه روی برگرداند پیرو دروغ و ناراستی خواهد بود.
چند نام پارسی، یکی اردشیر ـ اَرتَخشتر ـ هم از همین جاست. اردشیر معنای برترین فرمانروایی میدهد.
شاهنامه فردوسی در آفرین بر شاه کیخسرو، اردیبهشت را به یاری خوانده است:
همه ساله اردیبهشت هژیر
نگهبان تو با هش و رای پیر.
با بهره از:
اوستا. ابراهیم پورداوود.
اوستا. جلیل دوستخواه.
آثارالباقیه. ابوریحان بیرونی.
پژوهشی در اساطیر ایران. مهرداد بهار.
.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
Forwarded from کاروند پارسی || محمودفتوحیرودمعجنی (Mahmood Fotoohi)
.
ا═.🍃.═════════ا
فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
l════════.🍃.═ا
از شورانگیزترین بنمایههای تغزلی که شیخ سعدی را برمیشوراند، لحظۀ برخاستن معشوق بلند قامت است که چونان قیامت به چشم عاشق میآید؛ او تأثر شدید خود از تماشای برخاستن معشوق بلند بالا را با "قیامت" و "فتنه " تصویر میکند:
بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت
فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
فتنه و قیامت دو رخداد پرمخاطره و خوفانگیز در فرهنگ اسلامی است. چرا سعدی به معشوق زیبارو و دوست داشتنی میگوید "فتنه"؟
فتنه در آثار سعدی به این معانی آمده است:
الف) آشوب/ عذاب/ اضطراب
سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز مُعربِدان و مستان و معاشران و رندان
ب) عامل فتنه/ سبب آشوب و عذاب
فتنهای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی می زند
ج) فتنه شدن بر چیزی: مفتون شدن،
فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامتست آن یا قیامت عنبرست آن یا عبیر
اطلاق "فتنه " به زیبارویان از باب مجاز با علاقۀ سببیّت است؛ یعنی زن زیبا سبب فتنه و آشوب است. سعدی مُبدع این ایده نیست، زنان در منابع دینی، عموماً به «فتنه» تعبیر شدهاند و زن زیبا خصوصاً. اصطلاح "فتنة العَذاری" (فتنۀ زیبارویان) و "فتنة النساء" در احادیثی از قول پیامبر اسلام آمده است:
▪️ «لَا تجالسوا أَوْلَاد الْأَغْنِيَاء فَإِن فتنتهم أَشدُّ من فتْنَة العَذارَى » (الدیلمی، کتاب فردوس المأثور، العسقلاني، كتاب زهر الفردوس)
ونیز حدیثی ضعیف روایت شده است که:
▪️«اللهم إني أعوذُ بك من فتنةِ النِّساءِ ، وأعوذُ بك من عذابِ القبرِ». (البانی)
و در حدیثی دیگر
▪️«ما تَرَكْتُ بَعْدِي فِتْنَةً أضَرَّ علَى الرِّجالِ مِنَ النِّساءِ. (صحيح البخاري)
▪️«اتّقوا فتنة الدّنيا و فتنة النّساء فإنّ أوّل فتنة بني إسرائيل كانت من قبل النّساء» (الغزالی، احیاء العلوم)
نظر به روی زیبا، باعث فتنه است. فقیهان از آن با تعبیر "غائلۀ نظَر" هم یاد کردهاند. این فتنه از روابط فردی به مناسبات شهری میگراید و گاه به غائلة حاد سیاسی میانجامد.
سعدی گرچه همچون فقیهان زیبارویان را "فتنه" مینامد؛ اما از این نامیدن، وصفی مثبت و ستودنی اراده میکند. زیبای فتنهانگیز را میستاید، دلبستۀ آن است و بسیار ارج مینهدش. او نظر به روی زیبا را مذهب خویش، و خود را "مُفتیِ ملّت اصحابِ نظر " میداند. آنجا که سعدی، زیبایی، جمال، اعتدال، و کمال را "فتنه" تعبیر میکند با زبان گفتمان مسلط سخن میگوید؛ اما با ستودن آن فتنه، با وارونهسازی هنری دست به یک شالودهشکنی فرهنگی میزند. و چه خوش، خویشتن را نیز فتنۀ زمان میخواند:
من فتنه زمانم وان دوستان که داری
بی شک نگاه دارند از فتنۀ زمانت
ابیاتی از سعدی در وصف فتنه (معشوق) را با هم بخوانیم:
دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
آن فتنه که روی خوب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا ...
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
کیست آن فتنه که با تیر و کمان می گذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان می گذرد
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
ا═.🍃.═════════ا
فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
l════════.🍃.═ا
از شورانگیزترین بنمایههای تغزلی که شیخ سعدی را برمیشوراند، لحظۀ برخاستن معشوق بلند قامت است که چونان قیامت به چشم عاشق میآید؛ او تأثر شدید خود از تماشای برخاستن معشوق بلند بالا را با "قیامت" و "فتنه " تصویر میکند:
بنشین یک نفس ای فتنه که برخاست قیامت
فتنه نادر بنشیند چو تو در حال قیامی
فتنه و قیامت دو رخداد پرمخاطره و خوفانگیز در فرهنگ اسلامی است. چرا سعدی به معشوق زیبارو و دوست داشتنی میگوید "فتنه"؟
فتنه در آثار سعدی به این معانی آمده است:
الف) آشوب/ عذاب/ اضطراب
سر کوی ماهرویان همه روز فتنه باشد
ز مُعربِدان و مستان و معاشران و رندان
ب) عامل فتنه/ سبب آشوب و عذاب
فتنهای بر بام باشد تا یکی
سر به دیوار سرایی می زند
ج) فتنه شدن بر چیزی: مفتون شدن،
فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامتست آن یا قیامت عنبرست آن یا عبیر
اطلاق "فتنه " به زیبارویان از باب مجاز با علاقۀ سببیّت است؛ یعنی زن زیبا سبب فتنه و آشوب است. سعدی مُبدع این ایده نیست، زنان در منابع دینی، عموماً به «فتنه» تعبیر شدهاند و زن زیبا خصوصاً. اصطلاح "فتنة العَذاری" (فتنۀ زیبارویان) و "فتنة النساء" در احادیثی از قول پیامبر اسلام آمده است:
▪️ «لَا تجالسوا أَوْلَاد الْأَغْنِيَاء فَإِن فتنتهم أَشدُّ من فتْنَة العَذارَى » (الدیلمی، کتاب فردوس المأثور، العسقلاني، كتاب زهر الفردوس)
ونیز حدیثی ضعیف روایت شده است که:
▪️«اللهم إني أعوذُ بك من فتنةِ النِّساءِ ، وأعوذُ بك من عذابِ القبرِ». (البانی)
و در حدیثی دیگر
▪️«ما تَرَكْتُ بَعْدِي فِتْنَةً أضَرَّ علَى الرِّجالِ مِنَ النِّساءِ. (صحيح البخاري)
▪️«اتّقوا فتنة الدّنيا و فتنة النّساء فإنّ أوّل فتنة بني إسرائيل كانت من قبل النّساء» (الغزالی، احیاء العلوم)
نظر به روی زیبا، باعث فتنه است. فقیهان از آن با تعبیر "غائلۀ نظَر" هم یاد کردهاند. این فتنه از روابط فردی به مناسبات شهری میگراید و گاه به غائلة حاد سیاسی میانجامد.
سعدی گرچه همچون فقیهان زیبارویان را "فتنه" مینامد؛ اما از این نامیدن، وصفی مثبت و ستودنی اراده میکند. زیبای فتنهانگیز را میستاید، دلبستۀ آن است و بسیار ارج مینهدش. او نظر به روی زیبا را مذهب خویش، و خود را "مُفتیِ ملّت اصحابِ نظر " میداند. آنجا که سعدی، زیبایی، جمال، اعتدال، و کمال را "فتنه" تعبیر میکند با زبان گفتمان مسلط سخن میگوید؛ اما با ستودن آن فتنه، با وارونهسازی هنری دست به یک شالودهشکنی فرهنگی میزند. و چه خوش، خویشتن را نیز فتنۀ زمان میخواند:
من فتنه زمانم وان دوستان که داری
بی شک نگاه دارند از فتنۀ زمانت
ابیاتی از سعدی در وصف فتنه (معشوق) را با هم بخوانیم:
دی زمانی به تکلف بر سعدی بنشست
فتنه بنشست چو برخاست قیامت برخاست
آن فتنه که روی خوب دارد
هرجا که نشست خاست غوغا ...
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
کیست آن فتنه که با تیر و کمان می گذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان می گذرد
هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای
برخیزد و خلقی متحیر بنشاند
#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
شهر بیداد، قلعه آدمخواران
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در داستان خاقان چین در شاهنامه، گزارشی آمده از شهر بیداد، یا قلعه بیداد. هر بار که بدین داستان رسیده ام سخت به شگفت آمدهام.
این شهر را رستم پس از جنگ هماون و در راه رفتن به خاوران در فاصله یک منزل پس از سُغد، یافته است.
شاهنامه میفرماید که
شهر بیداد، شهری باستانی بوده که تور، پسر فریدون، از سنگ و خشت و چوب و نی بنهاده است. فرمانروای شهر بیداد، کافور نام دارد و او ستمکارهای است که کودکان و زنان زیباروی خوراک همه روز اویند. مردم شهر بیداد هم، همگی آدمخوارانند.
رستم پس از دیدار آن شهر، که جایگاه مردمان آدمخوار است، سپاهیانی به نبرد گسیل میکند تا آنجا را بگیرند و پس خود نیز به یاری میرسد.
سپاه ایرانی به فرماندهی رستم بر قلعه بیداد میتازند. کافور فرمانروا را از میان برمیدارند، و هم آن شهر را میگیرند که جایگاه آدمخواران بدکردار پلید است.
داستان شهر بیداد در شاهنامه کمتر نگاهی را گرفته است و کمتر سخنی از آن رفته است.
شهر آدمخواران که نام سزاوار بیداد دارد در پیرامون سُغد است، و سُغد در آن سرزمینهاست که به "ایران ویج" نامبردار است: خاستگاه کهن و راستین ایران.
باید دید که چرا در آن سرزمین که خاستگاه ایران بوده شهر آدمخواران بنیاد نهاده شده؟ ایرانی که در تاریخ دور و درازش، هر از گاه با بدترین بیداد و بیدادگرانی ستمکاره گرفتار شده است. گاه فرمانرانانی داشته آدمخوار! چونان آن مرد تازی: ضحاک.
آشنایی با شهر بیداد، آشنایی با گوشهای مهم از تاریخ سیاست و حکومت در ایران ماست.
این آشنایی باید بدان انجامد تا بیشتر در کردار خود بیندیشیم؛ که هر چه هست در راه و آیین خود ماست.
اندکی درنگ اندر احوال خویشتن بد نیست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
شهر بیداد، قلعه آدمخواران
۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
در داستان خاقان چین در شاهنامه، گزارشی آمده از شهر بیداد، یا قلعه بیداد. هر بار که بدین داستان رسیده ام سخت به شگفت آمدهام.
این شهر را رستم پس از جنگ هماون و در راه رفتن به خاوران در فاصله یک منزل پس از سُغد، یافته است.
شاهنامه میفرماید که
شهر بیداد، شهری باستانی بوده که تور، پسر فریدون، از سنگ و خشت و چوب و نی بنهاده است. فرمانروای شهر بیداد، کافور نام دارد و او ستمکارهای است که کودکان و زنان زیباروی خوراک همه روز اویند. مردم شهر بیداد هم، همگی آدمخوارانند.
رستم پس از دیدار آن شهر، که جایگاه مردمان آدمخوار است، سپاهیانی به نبرد گسیل میکند تا آنجا را بگیرند و پس خود نیز به یاری میرسد.
سپاه ایرانی به فرماندهی رستم بر قلعه بیداد میتازند. کافور فرمانروا را از میان برمیدارند، و هم آن شهر را میگیرند که جایگاه آدمخواران بدکردار پلید است.
داستان شهر بیداد در شاهنامه کمتر نگاهی را گرفته است و کمتر سخنی از آن رفته است.
شهر آدمخواران که نام سزاوار بیداد دارد در پیرامون سُغد است، و سُغد در آن سرزمینهاست که به "ایران ویج" نامبردار است: خاستگاه کهن و راستین ایران.
باید دید که چرا در آن سرزمین که خاستگاه ایران بوده شهر آدمخواران بنیاد نهاده شده؟ ایرانی که در تاریخ دور و درازش، هر از گاه با بدترین بیداد و بیدادگرانی ستمکاره گرفتار شده است. گاه فرمانرانانی داشته آدمخوار! چونان آن مرد تازی: ضحاک.
آشنایی با شهر بیداد، آشنایی با گوشهای مهم از تاریخ سیاست و حکومت در ایران ماست.
این آشنایی باید بدان انجامد تا بیشتر در کردار خود بیندیشیم؛ که هر چه هست در راه و آیین خود ماست.
اندکی درنگ اندر احوال خویشتن بد نیست.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
پنجم اردیبهشت، سالگرد درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن (۱۳۰۳-۱۴۰۱)
ایران سرزمین شگفتآوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. ایران، شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. بهرغم تلخکامیها، ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما در زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را بازمیدارد که از پای درافتیم. تراژدی، همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است. ملتها نیز چنیناند. آنچه ملتی را آبدیده و پخته و شایستۀ احترام میکند، تنها فیروزیها و گردنافرازیهای او نیست، مصیبتها و نامرادیهای او نیز هست. از حاصل دورانهای خوش و ناخوش زندگی است که ملتی شکیبایی و فرزانگی میآموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده. دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است. آن همه مردان غیرتمند، آن همه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آن همه سرهای ناآرام، پروردۀ این آب و خاکاند و به تولّای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم.
برگرفته از: ایران را از یاد نبریم، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات توس، ۱۳۵۱، صص ۱۹-۲۴.
@theapll
ایران سرزمین شگفتآوری است. تاریخ او از نظر رنگارنگی و گوناگونی کمنظیر است. ایران، شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. بهرغم تلخکامیها، ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما در زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را بازمیدارد که از پای درافتیم. تراژدی، همواره در شأن سرنوشتهای بزرگ بوده است. ملتها نیز چنیناند. آنچه ملتی را آبدیده و پخته و شایستۀ احترام میکند، تنها فیروزیها و گردنافرازیهای او نیست، مصیبتها و نامرادیهای او نیز هست. از حاصل دورانهای خوش و ناخوش زندگی است که ملتی شکیبایی و فرزانگی میآموزد. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن باز نایستاده. دلیل زنده بودن ملتی نیز همین است. آن همه مردان غیرتمند، آن همه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آن همه سرهای ناآرام، پروردۀ این آب و خاکاند و به تولّای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم.
برگرفته از: ایران را از یاد نبریم، محمدعلی اسلامی ندوشن، انتشارات توس، ۱۳۵۱، صص ۱۹-۲۴.
@theapll
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
پنجم اردیبهشتماه سالروز درگذشت محمّدعلی اسلامی ندوشن
ایرانی چگونه ایرانی مانده است؟
ایرانیت کلمۀ بسیار پیچیده و مبهمی است. تعریف روشنی نمیتوان برایش جست. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد، یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در دایرۀ مرزهای سیاسی حفظ نماید تاکنون مضمحل شده بود؛ زیرا در برابر نیروهای بیگانه: عرب و ترک و دیگران نمیتوانست مقاومت کند.
هیچ کشوری از آغاز تا به انجام به حال اول باقی نمانده، نه چین، نه روم، نه یونان، نه اروپا ... . بعضی تمدنها بهکلی نابود شدند و بعضی تغییر ماهیت دادند، یعنی در ازای زنده ماندن، هویت خود را بلاگردان خویش کردند. ادامۀ حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسّر شده و ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی نشان داده، اما یک ویژگی خاص خود داشته: «دگرگون شدن و همان بودن» و تمام تاریخ ایران روی این اصل حرکت کرده که مردمش هم تغییر کنند و هم همان باشند؛ ازاینرو ایرانی در دوران بعد از اسلام، پس از تلاشها و نهضتها و آویز و گریزها، چون ناامید شد که سیادت سیاسی گذشته را زنده کند، همۀ استعداد و نیروی خود را در زمینۀ دیگری به کار گرفت که نه کمتر کارساز بود و آن «فرهنگ» بود. بر آن شد تا فرهنگ را جانشین فرمانروایی سیاسی کند. بدینگونه «ایرانیت» با اهرم فرهنگ توانست خود را بر سر پا نگه دارد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در زمان سامانیها پا گرفت. تاریخ بلعمی و ترجمۀ تفسیر طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را یادآوری میکرد و دیگری اسلام را به زبان فارسی ورود میداد.
درخت اندیشۀ ایرانی زمانی به بار نهایی نشست که شاهنامه آفریده شد. همۀ آنچه باید گفته شود در این کتاب گفته شد. با آمدن شاهنامه ایرانی خیالش راحت شد که از نو به خانۀ خود بازگشته است. اگر حصارهای مرزی برداشته شده بودند، یک حصار فرهنگی گرد او پدید آمد «که از باد و باران نیابد گزند» تا او بتواند در درون آن بگوید من من هستم.
زبان فارسی و شاهنامه سرنوشت ایران را تغییر دادند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح، تأثیرگذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو امپراتوری زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان وسیعتر گشت. اگر یک در بسته شد، یعنی در سیادت سیاسی، دری دیگر باز شد. این یکی پایدارتر و آسیبناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها و شوکتها و ثروتها میروند، آنچه میماند سلطنت سخن است که جوهر جان انسانی است.
ایران و تنهائیش، محمّدعلی اسلامی ندوشن، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۴۴-۴۹.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
ایرانی چگونه ایرانی مانده است؟
ایرانیت کلمۀ بسیار پیچیده و مبهمی است. تعریف روشنی نمیتوان برایش جست. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد، یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در دایرۀ مرزهای سیاسی حفظ نماید تاکنون مضمحل شده بود؛ زیرا در برابر نیروهای بیگانه: عرب و ترک و دیگران نمیتوانست مقاومت کند.
هیچ کشوری از آغاز تا به انجام به حال اول باقی نمانده، نه چین، نه روم، نه یونان، نه اروپا ... . بعضی تمدنها بهکلی نابود شدند و بعضی تغییر ماهیت دادند، یعنی در ازای زنده ماندن، هویت خود را بلاگردان خویش کردند. ادامۀ حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسّر شده و ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی نشان داده، اما یک ویژگی خاص خود داشته: «دگرگون شدن و همان بودن» و تمام تاریخ ایران روی این اصل حرکت کرده که مردمش هم تغییر کنند و هم همان باشند؛ ازاینرو ایرانی در دوران بعد از اسلام، پس از تلاشها و نهضتها و آویز و گریزها، چون ناامید شد که سیادت سیاسی گذشته را زنده کند، همۀ استعداد و نیروی خود را در زمینۀ دیگری به کار گرفت که نه کمتر کارساز بود و آن «فرهنگ» بود. بر آن شد تا فرهنگ را جانشین فرمانروایی سیاسی کند. بدینگونه «ایرانیت» با اهرم فرهنگ توانست خود را بر سر پا نگه دارد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در زمان سامانیها پا گرفت. تاریخ بلعمی و ترجمۀ تفسیر طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را یادآوری میکرد و دیگری اسلام را به زبان فارسی ورود میداد.
درخت اندیشۀ ایرانی زمانی به بار نهایی نشست که شاهنامه آفریده شد. همۀ آنچه باید گفته شود در این کتاب گفته شد. با آمدن شاهنامه ایرانی خیالش راحت شد که از نو به خانۀ خود بازگشته است. اگر حصارهای مرزی برداشته شده بودند، یک حصار فرهنگی گرد او پدید آمد «که از باد و باران نیابد گزند» تا او بتواند در درون آن بگوید من من هستم.
زبان فارسی و شاهنامه سرنوشت ایران را تغییر دادند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح، تأثیرگذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو امپراتوری زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان وسیعتر گشت. اگر یک در بسته شد، یعنی در سیادت سیاسی، دری دیگر باز شد. این یکی پایدارتر و آسیبناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها و شوکتها و ثروتها میروند، آنچه میماند سلطنت سخن است که جوهر جان انسانی است.
ایران و تنهائیش، محمّدعلی اسلامی ندوشن، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۴۴-۴۹.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from خردسرای فردوسی
پنجم اردیبهشتماه
سالروز درگذشت استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
#ایران شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمهجانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکان خود را بیازمایند، درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را سرگرفته.
بهرغم تلخکامیها ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را بازمیدارد که از پای درافتیم. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن بازنایستاده.
دلیل زنده بودن ملّتی همین است. آنهمه مردان غیرتمند، آنهمه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آنهمه سرهای ناآرام پروردۀ این آب و خاکاند. به تولای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم. چه موهبتی از این بزرگتر که کسی بتواند فردوسی و خیّام و حافظ و مولوی را به زبان خود آنان بخواند؟
و برای آنکه بتوان آنان را تا مغز استخوان احساس کرد همان بس نیست که #فارسی بیاموزند، باید #ایرانی بود.
نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه گذشته را از یاد ما ببرد. ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که از شکوه و غنای گذشتۀ خود الهام بگیریم؛ زیرا در آستانۀ تحوّلی هستیم. خوشبختانه ضربههایی که بر سر ایران فرود آمده است هرگز بدان گونه نبوده که او را از گذشتۀ خود جدا سازد. حملۀ تازیان شاهنشاهی ساسانی را از هم فروریخت. کاخها خراب شد و گنجها بر باد رفت، اما روح ایرانی مسخّر نگردید. عرب و ترک و غز و مغول و تاتار چون میهمانانی بودند که چند صباحی بر سر سفرۀ ایران نشستند. اینان آمدند و رفتند بی آنکه بتوانند ایران را با خود ببرند. در همان زمانهایی که پیکر ایران لختهلخته شده بود و هر پارۀ آن در سلطۀ حاکم خودی یا بیگانه بود، روح او پهناور و تجزیهناپذیر مانده بود. ایران واقعی تا بدانجا گسترده میشد که تمدّن و فرهنگ و زبان او در زیر نگین داشت. ایران همواره استوارتر و ریشهدارتر از آن بوده است که به نژاد یا مسلک سلطان یا خان یا فاتحی اعتنا کند. قلمرو ایران قلمرو فرهنگی بوده و تمدّن و زبان مرزهای او را مشخص میداشته است.
تاریخ جاودان هر ملتی تاریخ تمدن و فکر اوست؛ مابقی وقایع گذرندهای هستند که ارزش آنها سنجیده نمیشود مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تأمین رفاه مردم زمان خود کردهاند. تاریخ واقعی تاریخ سیر بشریت به سوی ارتقاء است. ازاینرو ما چون به گذشتۀ خود نگاه میافکنیم چندان بدان کاری نداریم که در فلان عهد چه کسی بر ایران فرمان میرانده یا مرزبانان ایران در کدام خط پاسداری میکردهاند. سیر معنوی قوم ایرانی و جنبشها و کوششهای او برای ما مهم است.
ما دوران اعتلای ایران را دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ به شکفتگی گراییده و دوران انحطاط ورا دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ دستخوش رکود و فساد گردیده.
برگرفته از:
ایران را از یاد نبریم، محمدعلی اسلامی ندوشن، یغما؛ سال سیزدهم، فروردینماه ۱۳۳۹، شمارۀ اول، ص ۲-۳.
@kheradsarayeferdowsi
سالروز درگذشت استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
#ایران شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمهجانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده و چون بیمارانی که میخواهند نزدیکان خود را بیازمایند، درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشوده است و زندگی را سرگرفته.
بهرغم تلخکامیها ما حق داریم که به کشور خود بنازیم. کمر ما زیر بار تاریخ خم شده است، ولی همین تاریخ به ما نیرو میدهد و ما را بازمیدارد که از پای درافتیم. قوم ایرانی در سراسر تاریخ خود از اندیشیدن و چاره جستن بازنایستاده.
دلیل زنده بودن ملّتی همین است. آنهمه مردان غیرتمند، آنهمه گوینده و نویسنده و حکیم و عارف، آنهمه سرهای ناآرام پروردۀ این آب و خاکاند. به تولای نام اینان است که ما به ایرانی بودن افتخار میکنیم. چه موهبتی از این بزرگتر که کسی بتواند فردوسی و خیّام و حافظ و مولوی را به زبان خود آنان بخواند؟
و برای آنکه بتوان آنان را تا مغز استخوان احساس کرد همان بس نیست که #فارسی بیاموزند، باید #ایرانی بود.
نباید بگذاریم که مشکلهای گذرنده و نهیبهای زمانه گذشته را از یاد ما ببرد. ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند آنیم که از شکوه و غنای گذشتۀ خود الهام بگیریم؛ زیرا در آستانۀ تحوّلی هستیم. خوشبختانه ضربههایی که بر سر ایران فرود آمده است هرگز بدان گونه نبوده که او را از گذشتۀ خود جدا سازد. حملۀ تازیان شاهنشاهی ساسانی را از هم فروریخت. کاخها خراب شد و گنجها بر باد رفت، اما روح ایرانی مسخّر نگردید. عرب و ترک و غز و مغول و تاتار چون میهمانانی بودند که چند صباحی بر سر سفرۀ ایران نشستند. اینان آمدند و رفتند بی آنکه بتوانند ایران را با خود ببرند. در همان زمانهایی که پیکر ایران لختهلخته شده بود و هر پارۀ آن در سلطۀ حاکم خودی یا بیگانه بود، روح او پهناور و تجزیهناپذیر مانده بود. ایران واقعی تا بدانجا گسترده میشد که تمدّن و فرهنگ و زبان او در زیر نگین داشت. ایران همواره استوارتر و ریشهدارتر از آن بوده است که به نژاد یا مسلک سلطان یا خان یا فاتحی اعتنا کند. قلمرو ایران قلمرو فرهنگی بوده و تمدّن و زبان مرزهای او را مشخص میداشته است.
تاریخ جاودان هر ملتی تاریخ تمدن و فکر اوست؛ مابقی وقایع گذرندهای هستند که ارزش آنها سنجیده نمیشود مگر در کمکی که به بهبود زندگی و تأمین رفاه مردم زمان خود کردهاند. تاریخ واقعی تاریخ سیر بشریت به سوی ارتقاء است. ازاینرو ما چون به گذشتۀ خود نگاه میافکنیم چندان بدان کاری نداریم که در فلان عهد چه کسی بر ایران فرمان میرانده یا مرزبانان ایران در کدام خط پاسداری میکردهاند. سیر معنوی قوم ایرانی و جنبشها و کوششهای او برای ما مهم است.
ما دوران اعتلای ایران را دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ به شکفتگی گراییده و دوران انحطاط ورا دورانی میدانیم که تمدن و فرهنگ دستخوش رکود و فساد گردیده.
برگرفته از:
ایران را از یاد نبریم، محمدعلی اسلامی ندوشن، یغما؛ سال سیزدهم، فروردینماه ۱۳۳۹، شمارۀ اول، ص ۲-۳.
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from ایران بوم
@iranboom_ir
مجموعه آثار دکتر محمّد علی اسلامی ندوشن (عکس)
http://www.iranboom.ir/aks-ha/gonagon/8902/2/fehrest-ketab-nodushan.jpg-bo.jpg
نگاهی به آثار و کتابهای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/14904-
کتابهای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن:
معرفی کتاب «ایران را از یاد نبریم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5508-
معرفی کتاب «به دنبال سایه همای»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5509-
معرفی کتاب «ایران و تنهائیش»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5512-
معرفی کتاب «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5513-
معرفی کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5522-
معرفی کتاب «بازتابها»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5503-
معرفی کتاب «مرزهای ناپیدا»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5515-
معرفی کتاب «ایران و جهان از نگاه شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5516-
معرفی کتاب «چهار سخنگوی وجدان ایران»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5519-
معرفی کتاب «سرو سایه فکن»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5520-
معرفی کتاب «داستان داستانها- رستم و اسفندیار در شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5524-
درنگی بر کتاب «روزها - (سرگذشت - در سه جلد)»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/8304-
معرفی کتاب «نامه نامور»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5518-
معرفی کتاب داستانهای شاهنامه (3) - بیژن و منیژه
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3924-
معرفی کتاب «سخنها را بشنویم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5511-
معرفی کتاب تأمّل در حافظ
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3476-
معرفی کتاب «ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5510-
معرفی کتاب «تاریخ ایران و یونان در بستر باستان»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5517-
مجموعهای از نوشتههای دکتر اسلامی ندوشن در یک کتاب
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/10155-
به ایران بیندیشیم - دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iran-pajohi/11153-
انتشار کتاب تازه ای از دکترمحمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/8320-
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن از چاپ «شهرزاد قصهگو» خبر داد
http://iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/11270-
برگزاری آیین رونمایی از کتاب « روزها» اثر دکتر اسلامی ندوشن در یزد
http://iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/9220-
داستانهای شاهنامه؛ بازخوانی ادبیات کهن ایران
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/4814-
تجدید چاپ کتاب «مرزهای ناپیدا» اثر محمد علی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/2166-
ادامهٔ خاطرات اسلامی ندوشن در نمایشگاه کتاب
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/4923-
•ماجرای پایانناپذیر حافظ
•شور زندگی (وان گوگ)
•پنجرههای بسته
•ابر زمانه و ابر زلف
•افسانهٔ افسون
•دیدن دگرآموز، شنیدن دگرآموز (گزیدهٔ شعرهای اقبال لاهوری)
•جام جهان بین
•آواها و ایماها
•ناردانهها
•گفتهها و ناگفتهها
•صفیر سیمرغ
•آزادی مجسمه
•در کشور شوراها
•کارنامهٔ سفر چین
•پیروزی آیندهٔ دموکراسی
•ملال پاریس و گلهای بدی (گزیدهای از شعر و نثر شارل بودلر، شاعر فرانسوی قرن نوردهم است)
•بهترین اشعار لانگ فلو
•آنتونیوس و کلئوپاترا
•صفحهای از تاریخ ایران و یونان در بستر باستان
•نوشتههای بی سرنوشت
•یگانگی در چند گانگی
•فرهنگ و شبه فرهنگ
•هشدار روزگار
•کارنامهٔ چهل ساله
•باغ سبز عشق
یادآوری: اسلامی ندوشن افزون بر این کتابها، فصلنامهای نیز با عنوان «هستی» منتشر ساخت که در دو دوره، از سال 1372 تا 1374 و همچنین از سال 1379 تا 1384 فعالیت داشت.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
مجموعه آثار دکتر محمّد علی اسلامی ندوشن (عکس)
http://www.iranboom.ir/aks-ha/gonagon/8902/2/fehrest-ketab-nodushan.jpg-bo.jpg
نگاهی به آثار و کتابهای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/14904-
کتابهای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن:
معرفی کتاب «ایران را از یاد نبریم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5508-
معرفی کتاب «به دنبال سایه همای»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5509-
معرفی کتاب «ایران و تنهائیش»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5512-
معرفی کتاب «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5513-
معرفی کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5522-
معرفی کتاب «بازتابها»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5503-
معرفی کتاب «مرزهای ناپیدا»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5515-
معرفی کتاب «ایران و جهان از نگاه شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5516-
معرفی کتاب «چهار سخنگوی وجدان ایران»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5519-
معرفی کتاب «سرو سایه فکن»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5520-
معرفی کتاب «داستان داستانها- رستم و اسفندیار در شاهنامه»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5524-
درنگی بر کتاب «روزها - (سرگذشت - در سه جلد)»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/8304-
معرفی کتاب «نامه نامور»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5518-
معرفی کتاب داستانهای شاهنامه (3) - بیژن و منیژه
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3924-
معرفی کتاب «سخنها را بشنویم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5511-
معرفی کتاب تأمّل در حافظ
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/3476-
معرفی کتاب «ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5510-
معرفی کتاب «تاریخ ایران و یونان در بستر باستان»
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/5517-
مجموعهای از نوشتههای دکتر اسلامی ندوشن در یک کتاب
http://www.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/khabar/10155-
به ایران بیندیشیم - دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iran-pajohi/11153-
انتشار کتاب تازه ای از دکترمحمدعلی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/8320-
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن از چاپ «شهرزاد قصهگو» خبر داد
http://iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/11270-
برگزاری آیین رونمایی از کتاب « روزها» اثر دکتر اسلامی ندوشن در یزد
http://iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/9220-
داستانهای شاهنامه؛ بازخوانی ادبیات کهن ایران
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/4814-
تجدید چاپ کتاب «مرزهای ناپیدا» اثر محمد علی اسلامی ندوشن
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/2166-
ادامهٔ خاطرات اسلامی ندوشن در نمایشگاه کتاب
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/4923-
•ماجرای پایانناپذیر حافظ
•شور زندگی (وان گوگ)
•پنجرههای بسته
•ابر زمانه و ابر زلف
•افسانهٔ افسون
•دیدن دگرآموز، شنیدن دگرآموز (گزیدهٔ شعرهای اقبال لاهوری)
•جام جهان بین
•آواها و ایماها
•ناردانهها
•گفتهها و ناگفتهها
•صفیر سیمرغ
•آزادی مجسمه
•در کشور شوراها
•کارنامهٔ سفر چین
•پیروزی آیندهٔ دموکراسی
•ملال پاریس و گلهای بدی (گزیدهای از شعر و نثر شارل بودلر، شاعر فرانسوی قرن نوردهم است)
•بهترین اشعار لانگ فلو
•آنتونیوس و کلئوپاترا
•صفحهای از تاریخ ایران و یونان در بستر باستان
•نوشتههای بی سرنوشت
•یگانگی در چند گانگی
•فرهنگ و شبه فرهنگ
•هشدار روزگار
•کارنامهٔ چهل ساله
•باغ سبز عشق
یادآوری: اسلامی ندوشن افزون بر این کتابها، فصلنامهای نیز با عنوان «هستی» منتشر ساخت که در دو دوره، از سال 1372 تا 1374 و همچنین از سال 1379 تا 1384 فعالیت داشت.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
✍زنده یاد دکتر محمد علی اسلامی ندوشن
🔹 من این خوش اقبالی را داشتهام که بر وفقِ دلخواهِ خود زندگی کنم. در دوران بسیار پُر نوسان و پُر تلاطمی که دورانم بود، نلغزیدم. به هرچه طلب کردم کم و بیش رسیدم، و بیش از آنش نطلبیدم. هر چه را که دلخواهم بود که بگویم و بنویسم تا اندازهای گفتم و نوشتم. هرگز آرزو نکردهام که از کشور دیگری جز ایران میبودم، و خوشبختیِ بزرگی برای خود میدانستم که زبانم فارسی است. بر هیچ مقام و موقعیّتی حسرت نخوردهام، هیچ میزی بلندتر از میزی که در خانهام پشتِ آن مینشینم، نشناختهام.
در جامعهای که ما در آن زندگی کردیم، ناهمواریِ امور، ارزشها را میآشفت. بنابراین میبایست روی خطّ باریکی حرکت کنم.
--------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
🔹 من این خوش اقبالی را داشتهام که بر وفقِ دلخواهِ خود زندگی کنم. در دوران بسیار پُر نوسان و پُر تلاطمی که دورانم بود، نلغزیدم. به هرچه طلب کردم کم و بیش رسیدم، و بیش از آنش نطلبیدم. هر چه را که دلخواهم بود که بگویم و بنویسم تا اندازهای گفتم و نوشتم. هرگز آرزو نکردهام که از کشور دیگری جز ایران میبودم، و خوشبختیِ بزرگی برای خود میدانستم که زبانم فارسی است. بر هیچ مقام و موقعیّتی حسرت نخوردهام، هیچ میزی بلندتر از میزی که در خانهام پشتِ آن مینشینم، نشناختهام.
در جامعهای که ما در آن زندگی کردیم، ناهمواریِ امور، ارزشها را میآشفت. بنابراین میبایست روی خطّ باریکی حرکت کنم.
--------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با درج شناسه اشتادان در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
@Tabaa24
Forwarded from چارانههای ناچار( رباعیات سید سعید عندلیب)
پنجم اردیبهشت سالروز درگذشت استاد #محمدعلی_اسلامی_ندوشن
#چارانه_های_وطنی
به یاد فرزند راستین میهن ، سیمرغ بلندجای قاف شرف، جاویدنام دکتر محمدعلی #اسلامی_ندوشن
آیینه ی عشق ، حضرت اسلامی
فرهنگ ، رهین همت اسلامی
این شور که بر مزار او میبینی
درسی ست برای دولت اسلامی
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
دیدیم طلیعه ی سحر را آخر
فرجام خوش اهل نظر را آخر
برگشت به قاف عشق سیمرغ شرف
بر خاک وطن گذاشت سر را آخر
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
فرهنگمدار کشور خوشنامی
فرزند فهیم میهنم ، اسلامی
از بزم ندوشن شرف جرعه فشاند
بر خاک شریف خطه ی خیامی
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
صد مرغِ رها اسیر سیمرغش بود
درگیر غم خطیر سیمرغش بود
از یادنبردگان ایران یک عمر*
دلباخته ی صفیر سیمرغش بود**
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
* #ایران_را_از_یاد_نبریم(دکتر اسلامی)
** #صفیر_سیمرغ(دکتر اسلامی)
http://www.tg-me.com/saeedandalib_4
#چارانه_های_وطنی
به یاد فرزند راستین میهن ، سیمرغ بلندجای قاف شرف، جاویدنام دکتر محمدعلی #اسلامی_ندوشن
آیینه ی عشق ، حضرت اسلامی
فرهنگ ، رهین همت اسلامی
این شور که بر مزار او میبینی
درسی ست برای دولت اسلامی
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
دیدیم طلیعه ی سحر را آخر
فرجام خوش اهل نظر را آخر
برگشت به قاف عشق سیمرغ شرف
بر خاک وطن گذاشت سر را آخر
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
فرهنگمدار کشور خوشنامی
فرزند فهیم میهنم ، اسلامی
از بزم ندوشن شرف جرعه فشاند
بر خاک شریف خطه ی خیامی
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
صد مرغِ رها اسیر سیمرغش بود
درگیر غم خطیر سیمرغش بود
از یادنبردگان ایران یک عمر*
دلباخته ی صفیر سیمرغش بود**
#سعید_عندلیب
#اسلامی_ندوشن
* #ایران_را_از_یاد_نبریم(دکتر اسلامی)
** #صفیر_سیمرغ(دکتر اسلامی)
http://www.tg-me.com/saeedandalib_4
Telegram
چارانههای ناچار( رباعیات سید سعید عندلیب)
@Saeedandalib_4
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن:
شاهنامه کتاب برکشنده است
در شاهنامه آنچه مرا همواره به شگفتی وامیداشته، آن بوده است که گویی تماشاگر صحنۀ وقایعی هستم که در دنیای برتری میگذرند و آواها چون پژواکی از راه دور به گوش میرسند و پهلوانها نیز انسانهای برتری هستند. در عین آنکه شبیه به انسانهای دیگرند، با همۀ نزدیکی، نوعی جوّ ابهتانگیز آنها را احاطه کرده است که دستنیافتنی و مهیب جلوهشان میدهد. برای من بزرگترین خصیصۀ شاهنامه، آن بوده است که کتاب برکشنده است. وقتی آن را میخوانم یا میشنوم، گویی پاهایم بالاتر از فراز خاک قرار میگیرد. همه چیز از زندگیای شبیه به زندگی ما حکایت دارد و در عین حال، جز آن است. حالتی از آن دست میدهد که در هیچ نوشتۀ دیگر فارسی نیافتهام. بعضی از جاهای آن را نمیتوانم بخوانم، بیآنکه اشک در چشمم جمع شود. عصبها به آخرین حد کشش خود میرسند، گویی همۀ وجود برافروخته شده و مجموع سلولهای بدن به نهایت انبساط و شکفتگی رسیدهاند.
@shahnamehpajohan
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن:
شاهنامه زندگی را بر سه ستون خرد، داد و آزادگی قائم می دارد
بهطور کلّی شاهنامه زندگی را بر سه ستون قائم میدارد: خرد، داد، آزادگی. خرد، حاصل تجربههای انسانی است، در جهت آسایش خلق و تعالی. داد، موازنه و اعتدال را در همهٔ شئون میجوید و حق هر کس را در حدّ استحقاقش ادا کرده میخواهد. آزادگی، بر وفق شرف انسانی زندگی کردن است، یعنی پذیرفتن این اصل انسان فراتر از یک موجودِ خورنده و خوابنده است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
شاهنامه کتاب برکشنده است
در شاهنامه آنچه مرا همواره به شگفتی وامیداشته، آن بوده است که گویی تماشاگر صحنۀ وقایعی هستم که در دنیای برتری میگذرند و آواها چون پژواکی از راه دور به گوش میرسند و پهلوانها نیز انسانهای برتری هستند. در عین آنکه شبیه به انسانهای دیگرند، با همۀ نزدیکی، نوعی جوّ ابهتانگیز آنها را احاطه کرده است که دستنیافتنی و مهیب جلوهشان میدهد. برای من بزرگترین خصیصۀ شاهنامه، آن بوده است که کتاب برکشنده است. وقتی آن را میخوانم یا میشنوم، گویی پاهایم بالاتر از فراز خاک قرار میگیرد. همه چیز از زندگیای شبیه به زندگی ما حکایت دارد و در عین حال، جز آن است. حالتی از آن دست میدهد که در هیچ نوشتۀ دیگر فارسی نیافتهام. بعضی از جاهای آن را نمیتوانم بخوانم، بیآنکه اشک در چشمم جمع شود. عصبها به آخرین حد کشش خود میرسند، گویی همۀ وجود برافروخته شده و مجموع سلولهای بدن به نهایت انبساط و شکفتگی رسیدهاند.
@shahnamehpajohan
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن:
شاهنامه زندگی را بر سه ستون خرد، داد و آزادگی قائم می دارد
بهطور کلّی شاهنامه زندگی را بر سه ستون قائم میدارد: خرد، داد، آزادگی. خرد، حاصل تجربههای انسانی است، در جهت آسایش خلق و تعالی. داد، موازنه و اعتدال را در همهٔ شئون میجوید و حق هر کس را در حدّ استحقاقش ادا کرده میخواهد. آزادگی، بر وفق شرف انسانی زندگی کردن است، یعنی پذیرفتن این اصل انسان فراتر از یک موجودِ خورنده و خوابنده است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
باشگاه شاهنامه پژوهان
باشگاه شاهنامه پژوهان باشگاه شاهنامه پژوهان
شاهنامه، شاهنامه خوانی، شاهنامه پژوهی، شاهنامه فردوسی، آرامگاه فردوسی، فردوسی، مقالات شاهنامه پژوهی، اخبار شاهنامه، سخنرانی شاهنامه پژوهان
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
هشتم اردیبهشتماه زادروز سیمین دانشور
خانم دانشور را من اولینبار در سال ۱۳۴۵ دیدم. از آن دیدار چهرۀ سیاه مهربان او، قامت کشیدۀ او با قوسی اندک بر پشت، چون کسانی که وقت راه رفتن کمی قوز میکنند و لبخند او که بیشتر از دهانش در چشمهایش جلوه داشت و لباس سادۀ او همراه با سهلانگاری شلختهواری در انتخاب پوشاک به یادم مانده است و یک همراه تکیدهتر از خودش که هرچه این یکی بشاش بود آن یکی عبوس و عصبی و اخمو نشان میداد. اولین بار او را در زیر سقف دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران دیدم. سرسرای طبقۀ اول، با شویش، جلال آلاحمد که آن وقتها کشمکشی طولانیشده با دانشکدۀ ادبیات هم داشت. گویا در مسئلۀ دکتر شدنش و بر سر مقالۀ دکترایش یا چیزی از این دست و میشد حدس زد که به دانشکدۀ ادبیات آمدن جلال، بیشتر از آنکه برای دیدن همسرش باشد نوعی اعلام حضور زندهتر و جوری «گردگیری» با «رئیس»های مدرسۀ زنش بود که آبشان با جلال به یک جوی نمیرفت. مرد با لنگر راه میرفت. نگاهی در روبهرو، سیگاری لای انگشتها و کلاهی بر سر و زن آرام قدم برمیداشت. با همان لبخند که گفتم. کیفی حمایل ساعد و مشتی کاغذ در دست. با تمام تشخصی که در آن محیط به عنوان استاد داشت میخواست نشان دهد که در سایۀ مردش گام میزند ... نوعی پذیرش حمایت از مرد. شاید هم نمایشی خوشایند و مادروار، به دلجویی از مردش که او را شایستهتر از بسیاری میدانست که در آنجا کرسی و نیمکرسی داشتند.
کلاس سیمین خانم، حال و هوای خاص خودش را داشت. بیشتر مثل خانوادۀ پرجمعیتی بود که بر محور مادر میچرخید. از آن رابطههای خشک شاگرد و معلمی که از بقایای فرهنگ مکتبخانه به شمار میرفت و خودش را تا کلاسهای دانشگاه مخصوصاً دانشکدۀ ادبیات هم رسانده بود، نشانی در کلاس او نمیدیدی. تکیهکلامش «بچه جان!» بود که به همۀ ما از ریز و درشت و پسر و دختر خطاب میکرد. آنقدر از ته دل و آنچنان طبیعی که بیآنکه به یاد بیفتد که او از خود بچهای ندارد، تو را به صرافت این مطلب میانداخت که: چه ظرفیت شگفت مادرانهای در اوست که میتواند همۀ یتیمهای جهان را زیر بال بگیرد. راحت درس میداد. گریزهای ظریفی هم به مسائل اجتماعی میزد که در شرایط آن روزها خالی از گستاخی و شجاعت نبود.
حسین منزوی
«سیمین دانشور از نگاه ...»، حسین منزوی، بخارا، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۱، شمارۀ ۸۶، ص ۳۴۹.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
خانم دانشور را من اولینبار در سال ۱۳۴۵ دیدم. از آن دیدار چهرۀ سیاه مهربان او، قامت کشیدۀ او با قوسی اندک بر پشت، چون کسانی که وقت راه رفتن کمی قوز میکنند و لبخند او که بیشتر از دهانش در چشمهایش جلوه داشت و لباس سادۀ او همراه با سهلانگاری شلختهواری در انتخاب پوشاک به یادم مانده است و یک همراه تکیدهتر از خودش که هرچه این یکی بشاش بود آن یکی عبوس و عصبی و اخمو نشان میداد. اولین بار او را در زیر سقف دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران دیدم. سرسرای طبقۀ اول، با شویش، جلال آلاحمد که آن وقتها کشمکشی طولانیشده با دانشکدۀ ادبیات هم داشت. گویا در مسئلۀ دکتر شدنش و بر سر مقالۀ دکترایش یا چیزی از این دست و میشد حدس زد که به دانشکدۀ ادبیات آمدن جلال، بیشتر از آنکه برای دیدن همسرش باشد نوعی اعلام حضور زندهتر و جوری «گردگیری» با «رئیس»های مدرسۀ زنش بود که آبشان با جلال به یک جوی نمیرفت. مرد با لنگر راه میرفت. نگاهی در روبهرو، سیگاری لای انگشتها و کلاهی بر سر و زن آرام قدم برمیداشت. با همان لبخند که گفتم. کیفی حمایل ساعد و مشتی کاغذ در دست. با تمام تشخصی که در آن محیط به عنوان استاد داشت میخواست نشان دهد که در سایۀ مردش گام میزند ... نوعی پذیرش حمایت از مرد. شاید هم نمایشی خوشایند و مادروار، به دلجویی از مردش که او را شایستهتر از بسیاری میدانست که در آنجا کرسی و نیمکرسی داشتند.
کلاس سیمین خانم، حال و هوای خاص خودش را داشت. بیشتر مثل خانوادۀ پرجمعیتی بود که بر محور مادر میچرخید. از آن رابطههای خشک شاگرد و معلمی که از بقایای فرهنگ مکتبخانه به شمار میرفت و خودش را تا کلاسهای دانشگاه مخصوصاً دانشکدۀ ادبیات هم رسانده بود، نشانی در کلاس او نمیدیدی. تکیهکلامش «بچه جان!» بود که به همۀ ما از ریز و درشت و پسر و دختر خطاب میکرد. آنقدر از ته دل و آنچنان طبیعی که بیآنکه به یاد بیفتد که او از خود بچهای ندارد، تو را به صرافت این مطلب میانداخت که: چه ظرفیت شگفت مادرانهای در اوست که میتواند همۀ یتیمهای جهان را زیر بال بگیرد. راحت درس میداد. گریزهای ظریفی هم به مسائل اجتماعی میزد که در شرایط آن روزها خالی از گستاخی و شجاعت نبود.
حسین منزوی
«سیمین دانشور از نگاه ...»، حسین منزوی، بخارا، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۱، شمارۀ ۸۶، ص ۳۴۹.
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن :
شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است
شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است و خطاب این کتاب به تمام جهانیان است.تاریخ بعد از اسلام را باید به پیش و پس از سرایش شاهنامه تقسیم کنیم، چون ایران پیش از شاهنامه مانند لختهای بود که شکل نگرفته بود و فردوسی مانند یک پیکرتراش آن را شکل داد. این هزار ساله ترکیبش را از شاهنامه گرفته است. باید قبول کنیم که چه خوب و چه بد، پروردهٔ این کتاب هستیم که راهنما و نشانهٔ هویت ماست.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir#محمد_علی_اسلامی_ندوشن :
شاهنامه زاییده طبع و آمال یک ملت است
شاهنامه نبرد خوبی و بدی است و این سرنوشت بشر است و سازندگان این داستان که تفکر ایرانی دارند، خواستهاند بگویند نیکی و بدی با هم روبهرو میشود. شاهنامه زاییده طبع یک نفر نیست؛ بلکه زاییده طبع و آمال یک ملت است. تمامی جنبههای انسانی در شاهنامه مورد توجه قرار گرفته و این کتاب مختص شاهان ایرانی نیست؛ بلکه جهانی است. شاهنامه به نام خداوند جان و خرد شروع میشود؛ یعنی خداوند سراسر جهان و این نشان دهنده جهانی بودن شاهنامه است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است
شاهنامه تبلور مبارزه بین آزادی و بندگی است و خطاب این کتاب به تمام جهانیان است.تاریخ بعد از اسلام را باید به پیش و پس از سرایش شاهنامه تقسیم کنیم، چون ایران پیش از شاهنامه مانند لختهای بود که شکل نگرفته بود و فردوسی مانند یک پیکرتراش آن را شکل داد. این هزار ساله ترکیبش را از شاهنامه گرفته است. باید قبول کنیم که چه خوب و چه بد، پروردهٔ این کتاب هستیم که راهنما و نشانهٔ هویت ماست.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir#محمد_علی_اسلامی_ندوشن :
شاهنامه زاییده طبع و آمال یک ملت است
شاهنامه نبرد خوبی و بدی است و این سرنوشت بشر است و سازندگان این داستان که تفکر ایرانی دارند، خواستهاند بگویند نیکی و بدی با هم روبهرو میشود. شاهنامه زاییده طبع یک نفر نیست؛ بلکه زاییده طبع و آمال یک ملت است. تمامی جنبههای انسانی در شاهنامه مورد توجه قرار گرفته و این کتاب مختص شاهان ایرانی نیست؛ بلکه جهانی است. شاهنامه به نام خداوند جان و خرد شروع میشود؛ یعنی خداوند سراسر جهان و این نشان دهنده جهانی بودن شاهنامه است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
باشگاه شاهنامه پژوهان
باشگاه شاهنامه پژوهان باشگاه شاهنامه پژوهان
شاهنامه، شاهنامه خوانی، شاهنامه پژوهی، شاهنامه فردوسی، آرامگاه فردوسی، فردوسی، مقالات شاهنامه پژوهی، اخبار شاهنامه، سخنرانی شاهنامه پژوهان
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
نهم اردیبهشتماه زادروز محمّد معین
... در همین اوقات به مکتبم فرستادند. شاگردی چند در آنجا نشسته بود. معلم به هریک درسی میداد. اکنون نمیدانم چه کتاب را تدریس میکرد. فقط میدانم که ما از حضرت استادی اطاعت صرف میکردیم و او نیز تا حدی برای اینکه پول بیشتری میگرفت نسبت به من بیشتر رعایت میکرد.
درست به خاطر دارم متکایی را که بهجهت خوابیدنم به مکتب فرستاده بودند حضرت استاد با اثاثیۀ دیگر برداشته و غایب شد. هرچند تفحص کردند نیافتندش. ناچار به مکتب دیگرم سپردند. هنوز چوبها را در این مکتب به یاد میآورم که بر کف دستها آشنا میشد و پاها به فلکهها بسته میشد. به خاطر دارم معلم چوبی را برای تنبیه به دهان شاگردی فروبرد و نتوانست بیرون آرد. بیچاره را بیم مرگ میرفت. پدرش مبلغ هنگفتی خرج اطباء کرد تا پسر را نجات بخشید. اینها برای چه بود؟ تربیت!!! باری در جهنمستان فوق که مؤسسش هم سابقۀ آشنایی با ما داشت میسوختم تا انقلاب گیلان فرارسید و بلشویکان روس وارد رشت شدند.
یک شب را در نظر دارم که بهواسطۀ اصوات مختلف و غوغاهای متفاوت یکباره از خواب پریدم. گفتند بلشویکان وارد رشت میشوند و مردم فرار میکنند. یکی از رفقای جدم وارد شد. با جدم مشورت کرد. او معتقد بود باید از شهر بیرون رفت. باید فرار کرد. جدم حاضر نمیشد. بالأخره پس از اصرار بسیار قرار حرکت داده، منزل را به دست عمویم سپردند و ما به صوب یکی از دهات مجاور حرکت کردیم.
ساعت مقارن نصفشب بود. یکی از اقوامم مرا بر دوش خود گرفت. در بین راه زنان پابرهنه، مردان سربرهنه، اطفال سهساله و چهارساله ضجهکنان و شتابان دیده میشدند. چه کودکان معصومی که در این بین زیر پای دیگران لگدکوب شدند. چقدر از همین بینوایان در رودخانههای بین راه غرق شدند.
یک روز خبر کردند مهمانان عزیزتر از میزبان متجاسرین روس وارد ده شدهاند. شتابان وارد جنگل شدیم. پاسی چند در آنجا بودیم. سپس وارد رشت شدیم. اهالی رشت دربسته به روی خود از مردم به سر میبردند و کمتر پای از خانه بیرون مینهادند. من نیز ناچار خانه را ترک نمیگفتم. اخبار وحشتناک از قتل و غارت و چپاول هردم شنیده میشد. صدای گلولههای تفنگ، مسلسل، توپ دمبهدم در فضا طنینانداز بود. چندینبار گلولهها به دیوار و پنجرههای اتاق ما اصابت کرده، وحشتی زیاد در ما تولید نموده بود.
در همین ایام بود که نخستینبار طیارات خارجیان را در فراز هوا به پرواز دیدم. چقدر از دیدنشان محظوظ میشدم و نیز چقدر وحشت داشتم. خلاصه این دوره به پایان رسید. نظامیان دولتی به رشت وارد شدند. امنیت برقرار شد، آری، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود؛ زیرا بار دیگر انقلاب زبانه کشید، منتهی ما دیگر از رشت بیرون شتافتیم و با هر خون دلی بود سوختیم و ساختیم. دورۀ فترت به انتها رسید. سپاهیان بیروح جانی به خود گرفتند و با فتح و ظفر وارد گیلان شدند. امنیت حکمفرما شد.
دکتر محمّد معین
«شرح حال دکتر معین به قلم خودش»، وحید، شمارۀ ۷۲، آذر ۱۳۴۸، ص ۱۰۷۳-۱۰۷۸
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
... در همین اوقات به مکتبم فرستادند. شاگردی چند در آنجا نشسته بود. معلم به هریک درسی میداد. اکنون نمیدانم چه کتاب را تدریس میکرد. فقط میدانم که ما از حضرت استادی اطاعت صرف میکردیم و او نیز تا حدی برای اینکه پول بیشتری میگرفت نسبت به من بیشتر رعایت میکرد.
درست به خاطر دارم متکایی را که بهجهت خوابیدنم به مکتب فرستاده بودند حضرت استاد با اثاثیۀ دیگر برداشته و غایب شد. هرچند تفحص کردند نیافتندش. ناچار به مکتب دیگرم سپردند. هنوز چوبها را در این مکتب به یاد میآورم که بر کف دستها آشنا میشد و پاها به فلکهها بسته میشد. به خاطر دارم معلم چوبی را برای تنبیه به دهان شاگردی فروبرد و نتوانست بیرون آرد. بیچاره را بیم مرگ میرفت. پدرش مبلغ هنگفتی خرج اطباء کرد تا پسر را نجات بخشید. اینها برای چه بود؟ تربیت!!! باری در جهنمستان فوق که مؤسسش هم سابقۀ آشنایی با ما داشت میسوختم تا انقلاب گیلان فرارسید و بلشویکان روس وارد رشت شدند.
یک شب را در نظر دارم که بهواسطۀ اصوات مختلف و غوغاهای متفاوت یکباره از خواب پریدم. گفتند بلشویکان وارد رشت میشوند و مردم فرار میکنند. یکی از رفقای جدم وارد شد. با جدم مشورت کرد. او معتقد بود باید از شهر بیرون رفت. باید فرار کرد. جدم حاضر نمیشد. بالأخره پس از اصرار بسیار قرار حرکت داده، منزل را به دست عمویم سپردند و ما به صوب یکی از دهات مجاور حرکت کردیم.
ساعت مقارن نصفشب بود. یکی از اقوامم مرا بر دوش خود گرفت. در بین راه زنان پابرهنه، مردان سربرهنه، اطفال سهساله و چهارساله ضجهکنان و شتابان دیده میشدند. چه کودکان معصومی که در این بین زیر پای دیگران لگدکوب شدند. چقدر از همین بینوایان در رودخانههای بین راه غرق شدند.
یک روز خبر کردند مهمانان عزیزتر از میزبان متجاسرین روس وارد ده شدهاند. شتابان وارد جنگل شدیم. پاسی چند در آنجا بودیم. سپس وارد رشت شدیم. اهالی رشت دربسته به روی خود از مردم به سر میبردند و کمتر پای از خانه بیرون مینهادند. من نیز ناچار خانه را ترک نمیگفتم. اخبار وحشتناک از قتل و غارت و چپاول هردم شنیده میشد. صدای گلولههای تفنگ، مسلسل، توپ دمبهدم در فضا طنینانداز بود. چندینبار گلولهها به دیوار و پنجرههای اتاق ما اصابت کرده، وحشتی زیاد در ما تولید نموده بود.
در همین ایام بود که نخستینبار طیارات خارجیان را در فراز هوا به پرواز دیدم. چقدر از دیدنشان محظوظ میشدم و نیز چقدر وحشت داشتم. خلاصه این دوره به پایان رسید. نظامیان دولتی به رشت وارد شدند. امنیت برقرار شد، آری، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود؛ زیرا بار دیگر انقلاب زبانه کشید، منتهی ما دیگر از رشت بیرون شتافتیم و با هر خون دلی بود سوختیم و ساختیم. دورۀ فترت به انتها رسید. سپاهیان بیروح جانی به خود گرفتند و با فتح و ظفر وارد گیلان شدند. امنیت حکمفرما شد.
دکتر محمّد معین
«شرح حال دکتر معین به قلم خودش»، وحید، شمارۀ ۷۲، آذر ۱۳۴۸، ص ۱۰۷۳-۱۰۷۸
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from ایران بوم
استاد ذبیحالله صفا (۱۶ اردیبهشت۱۲۹۰ - ۹ اردیبهشت ۱۳۷۸) پژوهشگر، مترجم، مصحّح متون، استاد ممتاز دانشگاه تهران، حماسه پژوه و شخصیّت برجستهٔ ادبی بود. از تألیفات مشهور او کتابهای تاریخ ادبیات در ایران و حماسهسرائی در ایران است.
یادش گرامی باد.
سالشمار مشاغل
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ ریاست ادارهٔ دانشسرای مقدماتی در وزارت فرهنگ را به عهده داشت.
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ ریاست تعلیمات عالیه در وزارت فرهنگ را داشت.
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۱ بنیانگذار و مدیر مجله سخن بود.
از ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۱ ریاست ادارهٔ کل انتشارات و روابط دانشگاهی در دانشگاه تهران را به عهده داشت.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۷ مدیر مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات تهران بود.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۶ عضو هیئت مدیره جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران بود.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۳ دبیر کمیسیون ملی یونسکو در ایران بود.
از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ نایب رئیس کمیسیون ملی یونسکو در ایران بود.
از ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۵ عضویت در همایشهای عمومی یونسکو را در بیروت، پاریس، فلورانس، مونتهویدئو، دهلی نو و چندین محل دیگر را بر عهده داشت.
از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای عالی فرهنگ و هنر را داشت.
از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ دبیر شورای عالی فرهنگ و هنر بود.
آثار:
تألیف
گاهشماری و جشنهای ملی ایرانیان، ۱۳۵۵–۱۳۱۲
آموزشگاهها و آموزشها در ایران، ۱۳۱۵–۱۳۵۴
حماسهسرایی در ایران، ۱۳۲۴
دانشهای یونانی در شاهنشاهی ساسانی، ۱۳۳۱
تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم، ۱۳۳۱
آیین سخن در معانی و بیان، ۱۳۳۱
تاریخ تحول نظم و نثر فارسی، ۱۳۳۱
تاریخ ادبیات در ایران (۵ جلد در ۸ مجلد)، ۱۳۳۲–۱۳۶۲
مزداپرستی در ایران قدیم، ۱۳۳۶
آیین شاهنشاهی ایران، ۱۳۴۶
نثر فارسی از آغاز تا عهد نظامالملک، ۱۳۴۷
گنج سخن، شاعران پارسیگوی و منتخب آثار آنان (از رودکی تا بهار)، ۳ جلد، ۱۳۳۹
گنجینهٔ سخن، پارسینویسان بزرگ و منتخب آثار آنان، ۶ جلد، ۱۳۴۸–۱۳۶۳
دورنمایی از فرهنگ ایرانی و عصر جهانی آن، ۱۳۵۰
نیکینامه، ۱۳۵۰
تاریخ ادبیات ایران، ۱۳۵۵
تاریخ علوم و ادبیات ایرانی، ۱۳۴۷
مقدمهای بر تصوف، ۱۳۵۴
سیری در تاریخ زبانها و ادب ایرانی، ۱۳۵۵
نظری به تاریخ حکمت و علوم در ایران، ۱۳۵۵
تصحیح
دیوان سیفالدین محمد فرغانی در ۳ جلد، ۱۳۴۱–۱۳۴۴
بختیارنامهٔ دقایقی مروزی، ۱۳۴۵
دارابنامهٔ بیغمی (فیروزشاهنامه)، ۱۳۳۹–۱۳۴۱
دارابنامهٔ طرسوسی، ۱۳۴۴–۱۳۴۶
دیوان عبدالواسع جبلی
ترجمه
مرگ سقراط، لامارتین (ترجمه)، ۱۳۱۴
رافائل، لامارتین (ترجمه)، ۱۳۱۷
کیانیان (نوشتهٔ کریستینسن)، ۱۳۴۳
سعدی - دکتر #ذبیح_الله_صفا
https://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/4699-sadi-zabihollah-safa.html
#نوروز - شادروان #دکتر_ذبیح_الله_صفا
https://www.iranboom.ir/etehadie-nouroz/nouroz/16277-noroz-zabihollah-safa-9412.html
ایرانیان و علوم ریاضی - #دکتر_ذبیحالله_صفا
https://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/10153-iranian-olum-riazi.html
@iranboom_ir
یادش گرامی باد.
سالشمار مشاغل
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ ریاست ادارهٔ دانشسرای مقدماتی در وزارت فرهنگ را به عهده داشت.
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ ریاست تعلیمات عالیه در وزارت فرهنگ را داشت.
از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۱ بنیانگذار و مدیر مجله سخن بود.
از ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۱ ریاست ادارهٔ کل انتشارات و روابط دانشگاهی در دانشگاه تهران را به عهده داشت.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۷ مدیر مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات تهران بود.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۳۶ عضو هیئت مدیره جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران بود.
از ۱۳۲۵ تا ۱۳۴۳ دبیر کمیسیون ملی یونسکو در ایران بود.
از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ نایب رئیس کمیسیون ملی یونسکو در ایران بود.
از ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۵ عضویت در همایشهای عمومی یونسکو را در بیروت، پاریس، فلورانس، مونتهویدئو، دهلی نو و چندین محل دیگر را بر عهده داشت.
از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای عالی فرهنگ و هنر را داشت.
از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ دبیر شورای عالی فرهنگ و هنر بود.
آثار:
تألیف
گاهشماری و جشنهای ملی ایرانیان، ۱۳۵۵–۱۳۱۲
آموزشگاهها و آموزشها در ایران، ۱۳۱۵–۱۳۵۴
حماسهسرایی در ایران، ۱۳۲۴
دانشهای یونانی در شاهنشاهی ساسانی، ۱۳۳۱
تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن پنجم، ۱۳۳۱
آیین سخن در معانی و بیان، ۱۳۳۱
تاریخ تحول نظم و نثر فارسی، ۱۳۳۱
تاریخ ادبیات در ایران (۵ جلد در ۸ مجلد)، ۱۳۳۲–۱۳۶۲
مزداپرستی در ایران قدیم، ۱۳۳۶
آیین شاهنشاهی ایران، ۱۳۴۶
نثر فارسی از آغاز تا عهد نظامالملک، ۱۳۴۷
گنج سخن، شاعران پارسیگوی و منتخب آثار آنان (از رودکی تا بهار)، ۳ جلد، ۱۳۳۹
گنجینهٔ سخن، پارسینویسان بزرگ و منتخب آثار آنان، ۶ جلد، ۱۳۴۸–۱۳۶۳
دورنمایی از فرهنگ ایرانی و عصر جهانی آن، ۱۳۵۰
نیکینامه، ۱۳۵۰
تاریخ ادبیات ایران، ۱۳۵۵
تاریخ علوم و ادبیات ایرانی، ۱۳۴۷
مقدمهای بر تصوف، ۱۳۵۴
سیری در تاریخ زبانها و ادب ایرانی، ۱۳۵۵
نظری به تاریخ حکمت و علوم در ایران، ۱۳۵۵
تصحیح
دیوان سیفالدین محمد فرغانی در ۳ جلد، ۱۳۴۱–۱۳۴۴
بختیارنامهٔ دقایقی مروزی، ۱۳۴۵
دارابنامهٔ بیغمی (فیروزشاهنامه)، ۱۳۳۹–۱۳۴۱
دارابنامهٔ طرسوسی، ۱۳۴۴–۱۳۴۶
دیوان عبدالواسع جبلی
ترجمه
مرگ سقراط، لامارتین (ترجمه)، ۱۳۱۴
رافائل، لامارتین (ترجمه)، ۱۳۱۷
کیانیان (نوشتهٔ کریستینسن)، ۱۳۴۳
سعدی - دکتر #ذبیح_الله_صفا
https://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/4699-sadi-zabihollah-safa.html
#نوروز - شادروان #دکتر_ذبیح_الله_صفا
https://www.iranboom.ir/etehadie-nouroz/nouroz/16277-noroz-zabihollah-safa-9412.html
ایرانیان و علوم ریاضی - #دکتر_ذبیحالله_صفا
https://www.iranboom.ir/iranshahr/jostar/10153-iranian-olum-riazi.html
@iranboom_ir