🌷نوروز درفش فرهنگ ایران / #میر_جلال_الدین_کزازی
@shahnamehpajohan
#نوروز یکی از کهنترین جشنها و آیینهای ایرانی است که از فراسوی هزاره ها تاکنون پاییده است و ایرانیان، همساز و هماهنگ با نیاکانشان، آن را با شکوه بسیار برپا میدارند. ارج و کارکرد نوروز، در فرهنگ و تاریخ ایران، به گونه ای بوده است و هست که این آیین و جشن برترین نماد آن تاریخ و فرهنگ گردیده است و درفش همواره افراخته آن؛ به گونه ای که میتوانیم بیچند و چون بر آن باشیم که در هر گوشه گیتی که این جشن و آیین روایی دارد، فرهنگ گرانسنگ و نازشخیز ایران تا بدان گوشه راه برده است. به درستی نمیتوانیم آغاز و خاستگاه نوروز را در ایران نشان بدهیم و آشکار بداریم؛ آنچه در این باره به روشنی و استواری میدانیم، آن است که این جشن در روزگار هخامنشیان روایی داشته است.
برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا بزنید
@shahnamehpajohan
#نوروز یکی از کهنترین جشنها و آیینهای ایرانی است که از فراسوی هزاره ها تاکنون پاییده است و ایرانیان، همساز و هماهنگ با نیاکانشان، آن را با شکوه بسیار برپا میدارند. ارج و کارکرد نوروز، در فرهنگ و تاریخ ایران، به گونه ای بوده است و هست که این آیین و جشن برترین نماد آن تاریخ و فرهنگ گردیده است و درفش همواره افراخته آن؛ به گونه ای که میتوانیم بیچند و چون بر آن باشیم که در هر گوشه گیتی که این جشن و آیین روایی دارد، فرهنگ گرانسنگ و نازشخیز ایران تا بدان گوشه راه برده است. به درستی نمیتوانیم آغاز و خاستگاه نوروز را در ایران نشان بدهیم و آشکار بداریم؛ آنچه در این باره به روشنی و استواری میدانیم، آن است که این جشن در روزگار هخامنشیان روایی داشته است.
برای خواندن متن کامل این یادداشت اینجا بزنید
باشگاه شاهنامه پژوهان
نوروز درفش فرهنگ ایران / میرجلال الدین کزازی | باشگاه شاهنامه پژوهان
نوروز به راستی "جشن بازگشت به آغاز" است و بازنمای و رازگشای این نکته نغز نمادین و باورشناختی که یک چرخه آفرینش به آغاز خویش باز میگردد.
Forwarded from نور سیاه
تیراندازی برخی ایرانیان به بیستون و نقش رستم
عارف قزوینی در پیشانی یک تصنیفش یادداشت تأملبرانگیز و تکاندهندهای نوشته است:
«هیچ وقت فراموشم نخواهد شد و الحق فراموش شدنی هم نیست که در موقع عقبنشینی از جنگ روسها، بعضی از ژاندارمها و مجاهدین نزدیک بیستون رسیدند، تمثال بیمثال داریوش را که نام و نشانش از افتخارهای دیرین این ملت حقناشناس است، بنا کردند به شلیک و قریب چندصد فشنگ بر آن کوه باشکوه خالی نمودند؛ کوهی که وقتی کمر چرخ در مقابل عظمت آن خم بود. تا وقتی که یک نفر سوئدی یا آلمانی رسیده و فریاد زد که چه دشمنی با شرافت ملّی و تاریخی خود دارید؟ این بود دست کشیده و رفتند به جایی که عرب نی انداخت» (کلیات عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمان سیف آزاد، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۳۵۶).
استاد فقید علیرضا شاپور شهبازی در مقدمۀ کتاب ارزشمند شرح مصوّر نقش رستم فارس نوشته است:
«در آخر دورۀ قاجارها تفنگچیان کنار جوی آب نقش رستم بساط پهن میکردند، و بر سر به هدف خوردن گلولههایشان بر چشم و چهرۀ تصاویر بیدفاع نیاکانشان شرط میبستند و چون با گلولهای به کندن و یا پاشیدن پیکر تراشیدهای توفیق مییافتند، فریاد شادیشان به هوا میرفت و زمین از گناه بیاعتنائیشان میلرزید»(ص۵).
تا سیطرۀ جهل و خودکامگی و ظلم و وهن و فقر، مردم را در سهکنج نومیدی و سرخوردگی و خشم و عطلت و نفرت درمانده میکند، تا کرامت انسانی و عزّت ملّی پامال وهن و غدر و بیداد است، بیم تیرافکندن به بیستون و تختجمشید و مسجد شیخ لطفالله هست. بیم هزار چیز دیگر هم هست.
رهزن دهر نخفتهاست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
https://www.tg-me.com/n00re30yah
عارف قزوینی در پیشانی یک تصنیفش یادداشت تأملبرانگیز و تکاندهندهای نوشته است:
«هیچ وقت فراموشم نخواهد شد و الحق فراموش شدنی هم نیست که در موقع عقبنشینی از جنگ روسها، بعضی از ژاندارمها و مجاهدین نزدیک بیستون رسیدند، تمثال بیمثال داریوش را که نام و نشانش از افتخارهای دیرین این ملت حقناشناس است، بنا کردند به شلیک و قریب چندصد فشنگ بر آن کوه باشکوه خالی نمودند؛ کوهی که وقتی کمر چرخ در مقابل عظمت آن خم بود. تا وقتی که یک نفر سوئدی یا آلمانی رسیده و فریاد زد که چه دشمنی با شرافت ملّی و تاریخی خود دارید؟ این بود دست کشیده و رفتند به جایی که عرب نی انداخت» (کلیات عارف قزوینی، به اهتمام عبدالرحمان سیف آزاد، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷، ص ۳۵۶).
استاد فقید علیرضا شاپور شهبازی در مقدمۀ کتاب ارزشمند شرح مصوّر نقش رستم فارس نوشته است:
«در آخر دورۀ قاجارها تفنگچیان کنار جوی آب نقش رستم بساط پهن میکردند، و بر سر به هدف خوردن گلولههایشان بر چشم و چهرۀ تصاویر بیدفاع نیاکانشان شرط میبستند و چون با گلولهای به کندن و یا پاشیدن پیکر تراشیدهای توفیق مییافتند، فریاد شادیشان به هوا میرفت و زمین از گناه بیاعتنائیشان میلرزید»(ص۵).
تا سیطرۀ جهل و خودکامگی و ظلم و وهن و فقر، مردم را در سهکنج نومیدی و سرخوردگی و خشم و عطلت و نفرت درمانده میکند، تا کرامت انسانی و عزّت ملّی پامال وهن و غدر و بیداد است، بیم تیرافکندن به بیستون و تختجمشید و مسجد شیخ لطفالله هست. بیم هزار چیز دیگر هم هست.
رهزن دهر نخفتهاست مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده است که فردا ببرد
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
🖋 خاطرهی سیمین دانشور از برخوردش با پروین اعتصامی
"دانشکدهی ادبیات، پشت میزِ کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشترِ دانشجویان «خانمِ کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزۀ مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردۀ جنوبیام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندۀ داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانمِ پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود! غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبانِ من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است."
#تاریخ_معاصر
@bitarikh
🔸به فراخور زاد روز رخشنده اعتصامی، معروف به پروین، شاعر نامور ادبیات ایران.
"و ۲۵ اسفند۱۲۸۵، تبریز-ف ۱۵فروردین ۱۳۲۰خورشیدی تهران، آرامگاه قم"
https://www.tg-me.com/eshtadan
"دانشکدهی ادبیات، پشت میزِ کتابداری میدیدمش. چشمهای درشتش کمی تاب داشت و روسری سر میکرد. بیشترِ دانشجویان «خانمِ کتابدار» صدایش میکردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزۀ مشکین شیرازی» مینامید تا اشارتی باشد به پوست آفتابخوردۀ جنوبیام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت بردهای و پس نیاوردهای. جریمه میشوی.»
آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکنندۀ داستانهای کوتاهش خوشم میآمد.
گفتم: «تمامش نکردهام.»
گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!»
دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بیتاب مینمود.
گفت: «خانمِ پروین اعتصامی گزارش نمیدهد. هوای دخترها را دارد.»
خودِ خودش بود! غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. میدانستم که بایستی میشناختمش. میدانستم که این خانم خانمها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیدهام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین مینمود و مثل شعرش بلندبالا نبود.
سرش که خلوت شد، به اشارهاش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که میخوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبانِ من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لبهای بستهاش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته.
آن روز، هیچ کداممان نمیدانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است."
#تاریخ_معاصر
@bitarikh
🔸به فراخور زاد روز رخشنده اعتصامی، معروف به پروین، شاعر نامور ادبیات ایران.
"و ۲۵ اسفند۱۲۸۵، تبریز-ف ۱۵فروردین ۱۳۲۰خورشیدی تهران، آرامگاه قم"
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با درج شناسه اشتادان در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
@Tabaa24
Forwarded from اتچ بات
🎼 به مناسبت بیست و پنجم اسفند زاد روز استاد هنرآواز ایرانی، خواننده نامور، بانو فاطمه واعظی (زادهٔ ۲۵ اسفند ۱۳۲۸،شهسوار) مشهور به #پریسا 🔻
https://www.tg-me.com/eshtadan
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
attach 📎
Forwarded from فرهنگ و منش پارسی
آیا سکه جز هفت سین امروز یا خوان نوروزی ایرانیان باستان بوده است؟
افتخار روحیفر
ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران
🔹نیک میدانیم که سکه یک واژه عربی است ( معرب شده ) پس سکه نمیتواند جز هفت سین خوان نوروزی امروز ایرانیان باشد. اما باور وجود سکه بر روی خوان نوروزی از کجاست؟
.
🔹در برخی متون تاریخی درباره سفره نوروزی ایرانیان باستان اشاراتی به وجود سکه های درهم و دینار در سفره نوروزی به چشم میخورد که بر مبنای آن در ایران عصر ساسانی در بامداد نوروز مردی به عنوان پیک خجسته یک خوان نوروزی به نزد شاه می آورد که در آن علاوه بر متعلقات دیگر هفت سکه درهم سفید یا دینار ضرب همان سال در آن وجود داشت .
🔹این اشاره به سکه های نوضرب نوروزی همان سال است که برای برکت و شادکامی ضرب می شده است. این رسم نهادن سکه بر روی خوان نوروزی عصر ساسانی تا عصر ما نیز ادامه داشته است و در سفره نوروزی یا هفت سین بکار برده می شود. به یاد داریم که هنوز پول نو و تازه در میان ایرانیان به عنوان عیدی استفاده میشود که ریشه از همین رسم پول نوضرب ساسانی دارد.
.
گزیده منابع:
( المحاسن و الاضداد _ ابوعثمان جاحظ،شاهینی )
( جشن های آب _ هاشم رضی )
💎
🆔 @maneshparsi
آیا سکه جز هفت سین امروز یا خوان نوروزی ایرانیان باستان بوده است؟
افتخار روحیفر
ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران
🔹نیک میدانیم که سکه یک واژه عربی است ( معرب شده ) پس سکه نمیتواند جز هفت سین خوان نوروزی امروز ایرانیان باشد. اما باور وجود سکه بر روی خوان نوروزی از کجاست؟
.
🔹در برخی متون تاریخی درباره سفره نوروزی ایرانیان باستان اشاراتی به وجود سکه های درهم و دینار در سفره نوروزی به چشم میخورد که بر مبنای آن در ایران عصر ساسانی در بامداد نوروز مردی به عنوان پیک خجسته یک خوان نوروزی به نزد شاه می آورد که در آن علاوه بر متعلقات دیگر هفت سکه درهم سفید یا دینار ضرب همان سال در آن وجود داشت .
🔹این اشاره به سکه های نوضرب نوروزی همان سال است که برای برکت و شادکامی ضرب می شده است. این رسم نهادن سکه بر روی خوان نوروزی عصر ساسانی تا عصر ما نیز ادامه داشته است و در سفره نوروزی یا هفت سین بکار برده می شود. به یاد داریم که هنوز پول نو و تازه در میان ایرانیان به عنوان عیدی استفاده میشود که ریشه از همین رسم پول نوضرب ساسانی دارد.
.
گزیده منابع:
( المحاسن و الاضداد _ ابوعثمان جاحظ،شاهینی )
( جشن های آب _ هاشم رضی )
💎
🆔 @maneshparsi
Forwarded from آژفنداک هوخشَتَره (باستانشناسی، فرهنگ و زبانهایباستانی، تاریخایران،ادب پارسی) (کوروش👑)
یک تارنمای ریشه شناسی عربی را بررسی کردم،
دست به هر کاری زده اند که نام زبان پارسی و ایران را نیاورند.
چند واژهی پارسی که میدانستم درون عربی وام واژه است، بررسی کردم.
الكهرباء، القلعة، القناة، الياقوت، التاج، فردوس، أستاذ، ..
جز پرت و پلا و آسمان و ریسمان چیزی ندیدم!
واژه فردوس که معرب پردیس پارسی است، را واژهای رومی عربی دانسته، واژه استاد را به عجمی بودنش بسنده کرده، قلعه و قنات را نگفته که پارسیست! یاقوت را نگفته پارسی _ یونانیست! شگفت انگیز اینکه تاج و جواهر را هم نگفته است از تاگ و گوهر پارسیست کهربا نیز چنین!
بدبختی اینجاست که فرهنگستان کشور ما با این پیشنه ستُرگ زبانی از زبانهای باستانی اوستایی ، پارسی باستان ، گرفته تا زبانهای میانه همچون پهلوانی ( پهلوی اشکانی)، پارسی میانه( پارسیک/ پهلوی ساسانی)، و زبانهای ایرانی خاوری مانند : سغدی ، ختنی، خوارزمی و.. و زبانهای ایرانی نو مانند کُردی( همه گویشهایش) لری ( همه گویشهایش) لکی، مازنی، بلوچی،
سیستانی، گلیکی ، تاتی ، تالشی، سمنانی، و گویشهای پارسی ناب مانند همدانی، یهودی همدانی ،قزوینی،قمی، اصفهانی، یهودی اصفهانی، شیرازی، مشهدی، یزدی ،دری زرتشتی یزد و کرمان،بندری( همهگویشهاش) و ... که گنجینه های بزرگ واژگان ناب و کهن هستند را کنار گذاشته، و هنگام واژه گزینی در برابر واژگان فرنگی، از زبان عربی بهره میبرد! بسیار ناامید کننده است، واژهی فرانسوی و انگلیسی که زیرشاخه زبان هندواروپاییست و خویشاوند زبان پارسی را با واژهی عربی که هیچ خویشاوندی با زبان پارسی ندارد جایگزین کردن!
🖊 #مهدی_زمانیان
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
دست به هر کاری زده اند که نام زبان پارسی و ایران را نیاورند.
چند واژهی پارسی که میدانستم درون عربی وام واژه است، بررسی کردم.
الكهرباء، القلعة، القناة، الياقوت، التاج، فردوس، أستاذ، ..
جز پرت و پلا و آسمان و ریسمان چیزی ندیدم!
واژه فردوس که معرب پردیس پارسی است، را واژهای رومی عربی دانسته، واژه استاد را به عجمی بودنش بسنده کرده، قلعه و قنات را نگفته که پارسیست! یاقوت را نگفته پارسی _ یونانیست! شگفت انگیز اینکه تاج و جواهر را هم نگفته است از تاگ و گوهر پارسیست کهربا نیز چنین!
بدبختی اینجاست که فرهنگستان کشور ما با این پیشنه ستُرگ زبانی از زبانهای باستانی اوستایی ، پارسی باستان ، گرفته تا زبانهای میانه همچون پهلوانی ( پهلوی اشکانی)، پارسی میانه( پارسیک/ پهلوی ساسانی)، و زبانهای ایرانی خاوری مانند : سغدی ، ختنی، خوارزمی و.. و زبانهای ایرانی نو مانند کُردی( همه گویشهایش) لری ( همه گویشهایش) لکی، مازنی، بلوچی،
سیستانی، گلیکی ، تاتی ، تالشی، سمنانی، و گویشهای پارسی ناب مانند همدانی، یهودی همدانی ،قزوینی،قمی، اصفهانی، یهودی اصفهانی، شیرازی، مشهدی، یزدی ،دری زرتشتی یزد و کرمان،بندری( همهگویشهاش) و ... که گنجینه های بزرگ واژگان ناب و کهن هستند را کنار گذاشته، و هنگام واژه گزینی در برابر واژگان فرنگی، از زبان عربی بهره میبرد! بسیار ناامید کننده است، واژهی فرانسوی و انگلیسی که زیرشاخه زبان هندواروپاییست و خویشاوند زبان پارسی را با واژهی عربی که هیچ خویشاوندی با زبان پارسی ندارد جایگزین کردن!
🖊 #مهدی_زمانیان
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هفتم اسفندماه زادروز عبدالحسین زرّینکوب، منتخب دهمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار
بدونشک آن امری که در ادبیات گذشتۀ ما میتواند با طرز فکر و زندگی امروز سنخیت و تناسب داشته باشد، بُعد انسانی فوقالعادهای است که آثار امثال خیام، سعدی، حافظ و مولوی را برای تمام نسلهای انسانی- حتی برای دنیای غرب هم جالب و شوقانگیز میکند و البته برای حفظ اعتلای آن اگر قسمتی از جنبههای ضعیف و کماهمّیت یا نسبی و موقعی میراث گذشته هم نادیده- فقط در برنامۀ درسی- گرفته آید باک نیست.
باز با همان تفسیر تاریخی و لغوی معمول دانشگاهها نیز میتوان آنگونه آثاری را که در ادب فارسی دارای بُعد انسانی است برای جوان خوشایند و دلپذیر کرد؛ چراکه در اینگونه آثار مخاطب انسان است و تا وقتی انسان- انسان همۀ قرنها- با همین شور و هیجان و با همین حیرتها و دلهرهها در دنیا هست، خود را طرف صحبت و مخاطب این آثار خواهد یافت. وقتی سرپنجۀ سحار این آفرینندگان آثار انسانی توانسته است در گذشته تار دلهای امثال گوته، لافونتن، ژید و امرسون را به نوا درآورد، در آینده هم با دنیایی که در آن توسعۀ تکنولوژی فاصلۀ شرق و غرب را اندکاندک کم خواهد کرد، این موسیقی سحرآمیز انسانی برای تمام دلهای حساس پیام تسکین و تسلیت خواهد آورد. بدینگونه، استادانی، بی آنکه بگذارند ارتباط دانشجوی جوان ما با ادب گذشتهاش بهکلّی قطع شود، خواهند توانست این احساس را هم در جوانان برانگیزند که حتی به میراث ادبی خود ببالند و بدان شوق و ایمان نشان دهند.
فقط لازمۀ این توفیق آن است که در برنامۀ تدریس به جای عرضه کردن آنچه مشکل و نامأنوس و آکنده از چاپلوسی و خودنمایی است، چیزهایی عرضه شود که جنبۀ انسانی آن امکان گفتوشنود بیشتری بین استاد و شاگرد به وجود آورد و لغات مهجور و تعبیرات ناهموار- هرچند که در آثار انسانی هم بهکلّی نایاب نیست- مانع و حجابی بین دریافت دانشجو و استاد نباشد. درحقیقت، درست است که در اینگونه آثار انسانی- از حافظ و مثنوی گرفته تا عطار و شاهنامه- موارد مشکل و تعبیرات و تلمیحاتی که کشف و درک آنها آسان نیست وجود دارد؛ لیکن در این موارد دانشجو احساس میکند که تأمل و صرف وقت لااقل اجر خواننده را ضایع نمیگذارد و آنچه از تأمل و تحقیق در یک عبارت یا شعر حافظ و عطار حاصل میشود باری حظ روحانی است نه حالت اعجاب و تحیر از مایۀ تبحر و قدرت مهارتی که شاعر و نویسنده در پیدا کردن مناسبات دور از ذهن داشتهاند.
«تدریس ادبیات و مسئلۀ پدران و فرزندان»، عبدالحسین زرّینکوب
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ص ۱۳۸۲-۱۳۸۶]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
بدونشک آن امری که در ادبیات گذشتۀ ما میتواند با طرز فکر و زندگی امروز سنخیت و تناسب داشته باشد، بُعد انسانی فوقالعادهای است که آثار امثال خیام، سعدی، حافظ و مولوی را برای تمام نسلهای انسانی- حتی برای دنیای غرب هم جالب و شوقانگیز میکند و البته برای حفظ اعتلای آن اگر قسمتی از جنبههای ضعیف و کماهمّیت یا نسبی و موقعی میراث گذشته هم نادیده- فقط در برنامۀ درسی- گرفته آید باک نیست.
باز با همان تفسیر تاریخی و لغوی معمول دانشگاهها نیز میتوان آنگونه آثاری را که در ادب فارسی دارای بُعد انسانی است برای جوان خوشایند و دلپذیر کرد؛ چراکه در اینگونه آثار مخاطب انسان است و تا وقتی انسان- انسان همۀ قرنها- با همین شور و هیجان و با همین حیرتها و دلهرهها در دنیا هست، خود را طرف صحبت و مخاطب این آثار خواهد یافت. وقتی سرپنجۀ سحار این آفرینندگان آثار انسانی توانسته است در گذشته تار دلهای امثال گوته، لافونتن، ژید و امرسون را به نوا درآورد، در آینده هم با دنیایی که در آن توسعۀ تکنولوژی فاصلۀ شرق و غرب را اندکاندک کم خواهد کرد، این موسیقی سحرآمیز انسانی برای تمام دلهای حساس پیام تسکین و تسلیت خواهد آورد. بدینگونه، استادانی، بی آنکه بگذارند ارتباط دانشجوی جوان ما با ادب گذشتهاش بهکلّی قطع شود، خواهند توانست این احساس را هم در جوانان برانگیزند که حتی به میراث ادبی خود ببالند و بدان شوق و ایمان نشان دهند.
فقط لازمۀ این توفیق آن است که در برنامۀ تدریس به جای عرضه کردن آنچه مشکل و نامأنوس و آکنده از چاپلوسی و خودنمایی است، چیزهایی عرضه شود که جنبۀ انسانی آن امکان گفتوشنود بیشتری بین استاد و شاگرد به وجود آورد و لغات مهجور و تعبیرات ناهموار- هرچند که در آثار انسانی هم بهکلّی نایاب نیست- مانع و حجابی بین دریافت دانشجو و استاد نباشد. درحقیقت، درست است که در اینگونه آثار انسانی- از حافظ و مثنوی گرفته تا عطار و شاهنامه- موارد مشکل و تعبیرات و تلمیحاتی که کشف و درک آنها آسان نیست وجود دارد؛ لیکن در این موارد دانشجو احساس میکند که تأمل و صرف وقت لااقل اجر خواننده را ضایع نمیگذارد و آنچه از تأمل و تحقیق در یک عبارت یا شعر حافظ و عطار حاصل میشود باری حظ روحانی است نه حالت اعجاب و تحیر از مایۀ تبحر و قدرت مهارتی که شاعر و نویسنده در پیدا کردن مناسبات دور از ذهن داشتهاند.
«تدریس ادبیات و مسئلۀ پدران و فرزندان»، عبدالحسین زرّینکوب
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۳، ص ۱۳۸۲-۱۳۸۶]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from انجمنحقوقشناسی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیا که خرقۀ من گرچه رهنِ میکدههاست
ز مالِ وقف نبینی به نامِ منْ دِرَمی
شعر: حافظ
موسیقی: بزرگداشت حافظ (کنسرت تالار رودکی به سال ۱۳۶۷) با آواز محمدرضا شجریان و ساز محمد موسوی.
* مفردات بیت نیازی به توضیح ندارد؛ با این حال، ذکر دو نکته خالی از فایده نیست: یکی اینکه خرقه را به رهنِ میکده دادن و مِیْ ستاندن و نوشیدن در اشعار حافظ بسیار آمده است و فخر شاعر نیز در این بیت به همین است که خرقه را به رهن میکده سپرده، اما حتی به یک درم از مال وقف دست نبرده است. دیگر اینکه یکی از برجستهترین محققان دوران ما دربارۀ زمینه و زمانۀ سرودن این اشعار نوشته است که: «در شهر (شیراز) چیزی که فراوان پیدا میشد ابواب خیر بود: مساجد، مدارس و خانقاهها که املاک بسیار بر آنها وقف بود. اما از این اوقاف بسیار، که فقیه مدرسه را «مست» میداشت، چیز درستی به آنچه مصرف واقعی بود نمیرسید و بیشتر در دست خورندگان بود: خورندگان اوقاف.» (عبدالحسین زرینکوب، از کوچۀ رندان (دربارۀ زندگی و اندیشۀ حافظ)، تهران، سخن، چاپ ۲۱، ۱۳۹۶، ص. ۷.)
#حقوق_و_هنر
#شعر_و_حقوق
@iranianlls
@lawandart99
ز مالِ وقف نبینی به نامِ منْ دِرَمی
شعر: حافظ
موسیقی: بزرگداشت حافظ (کنسرت تالار رودکی به سال ۱۳۶۷) با آواز محمدرضا شجریان و ساز محمد موسوی.
* مفردات بیت نیازی به توضیح ندارد؛ با این حال، ذکر دو نکته خالی از فایده نیست: یکی اینکه خرقه را به رهنِ میکده دادن و مِیْ ستاندن و نوشیدن در اشعار حافظ بسیار آمده است و فخر شاعر نیز در این بیت به همین است که خرقه را به رهن میکده سپرده، اما حتی به یک درم از مال وقف دست نبرده است. دیگر اینکه یکی از برجستهترین محققان دوران ما دربارۀ زمینه و زمانۀ سرودن این اشعار نوشته است که: «در شهر (شیراز) چیزی که فراوان پیدا میشد ابواب خیر بود: مساجد، مدارس و خانقاهها که املاک بسیار بر آنها وقف بود. اما از این اوقاف بسیار، که فقیه مدرسه را «مست» میداشت، چیز درستی به آنچه مصرف واقعی بود نمیرسید و بیشتر در دست خورندگان بود: خورندگان اوقاف.» (عبدالحسین زرینکوب، از کوچۀ رندان (دربارۀ زندگی و اندیشۀ حافظ)، تهران، سخن، چاپ ۲۱، ۱۳۹۶، ص. ۷.)
#حقوق_و_هنر
#شعر_و_حقوق
@iranianlls
@lawandart99
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
بیست و نهم اسفند، زادروز پرویز ناتل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹)
من فارسی را عزیز میدارم و به خود میبالم که این زبان من و کسان من است. زبانی که شیرینی آن را دشمن و دوست و خویش و بیگانه چشیدهاند، زبانی که سعدی بدان غزل سروده است و در دورترین نقطهٔ آسیا، قرنها پیش از این مطربان چینی غزلش را به گوش جهانگردان اندلس خواندهاند.
نزد من وطن آن نیست که شما میپندارید. این چهار خط فرضی که دور ایران کشیدهاند وطن مرا محدود نمیکند. هر جا که فرهنگ ایرانی هست وطن من است؛ زیرا در آنجاست که روح من و ذوق من آشنا مییابد و به گمان من وطن آنجاست که آشنایی هست. نمیگویم که فرهنگ همان زبان است؛ اما زبان هم یکی از اجزاء فرهنگ است و جزء بزرگی است.
منبع: زبانشناسی و زبان فارسی، پرویز ناتل خانلری، چ دوم، توس، تهران، ۱۳۶۶، ص ۱۷۵.
@theapll
من فارسی را عزیز میدارم و به خود میبالم که این زبان من و کسان من است. زبانی که شیرینی آن را دشمن و دوست و خویش و بیگانه چشیدهاند، زبانی که سعدی بدان غزل سروده است و در دورترین نقطهٔ آسیا، قرنها پیش از این مطربان چینی غزلش را به گوش جهانگردان اندلس خواندهاند.
نزد من وطن آن نیست که شما میپندارید. این چهار خط فرضی که دور ایران کشیدهاند وطن مرا محدود نمیکند. هر جا که فرهنگ ایرانی هست وطن من است؛ زیرا در آنجاست که روح من و ذوق من آشنا مییابد و به گمان من وطن آنجاست که آشنایی هست. نمیگویم که فرهنگ همان زبان است؛ اما زبان هم یکی از اجزاء فرهنگ است و جزء بزرگی است.
منبع: زبانشناسی و زبان فارسی، پرویز ناتل خانلری، چ دوم، توس، تهران، ۱۳۶۶، ص ۱۷۵.
@theapll
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و نهم اسفند زادروز دکتر پرویز ناتل خانلری
زبان فارسی و سهم مشترک همۀ اقوام ایرانی
وجود لهجههای مختلف نزدیک به هم از یک زبان در میان اقوام همنژاد امری است که اختصاص به این سرزمین ندارد و در همه جای دنیا نمونۀ آن را میتوان یافت. در کشور فرانسه از روزگار قدیم دو لهجۀ اصلی وجود داشته که یکی از آنها از قرن یازدهم تفوق یافته و زبان رسمی کشور قرار گرفته و آن دیگری به صورت لهجههای محلی هنوز باقی است.
غرض این است که بدانیم این حال تنها در کشور ما رخ نداده است. اقوامی که قرابت نژادی و زبانی با هم دارند برای تفهیم و تفاهم محتاج وسیلۀ مشترکی هستند و به این سبب اگر لهجههای ایشان با هم نزدیک و از یک اصل باشد، به طبع یکی از آن لهجهها را رجحان مینهند و به عنوان زبان مشترک برمیگزینند. این زبان البته در اصل به یکی از نواحی آن سرزمین اختصاص داشته است، اما پس از آنکه به این طریق توسعه و کمال یافت دیگر به ناحیۀ خاصی تعلق ندارد بلکه زبان مشترک همۀ مردمان آن سرزمین محسوب میشود. اما سیاستهای خارجی که از چندی پیش در کشور ما نفوذ یافته است یکی از وسایل پیشرفت و غلبۀ خود را در ایجاد تفرقه و نفاق میان اقوام ایرانی دیده و در این راه کوششها کرده است یک جا غرور قومیت را تقویت کرده و استقلال زبان را وسیلۀ ایجاد یا تحکیم استقلال سیاسی نشان داده و جای دیگر مردم سادهلوح را برانگیخته تا میان خود و برادران خویش اختلاف جزئی و نادرست بیابند و خود را به سبب آنکه لهجۀ محلی ایشان عیناً همان زبان رسمی کشور نیست مظلوم بپندارند و دندان کینه بر هم بفشارند.
عجبا مگر زبان فصیح و ادبی فارسی امروز زبان کدام ناحیۀ خاص است تا نواحی دیگر از آن اعراض کنند و بخواهند لهجۀ محلی خود را به جای آن بنشانند؟ همۀ اقوام ایرانی در تشکیل و تکمیل زبان فارسی سهیم بودهاند و مشکل میتوان گفت سهم کدام ناحیه بزرگتر است.
«فرهنگ مشترک»، دکتر پرویز ناتل خانلری
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۲، ص ۵۸۲- ۵۸۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
زبان فارسی و سهم مشترک همۀ اقوام ایرانی
وجود لهجههای مختلف نزدیک به هم از یک زبان در میان اقوام همنژاد امری است که اختصاص به این سرزمین ندارد و در همه جای دنیا نمونۀ آن را میتوان یافت. در کشور فرانسه از روزگار قدیم دو لهجۀ اصلی وجود داشته که یکی از آنها از قرن یازدهم تفوق یافته و زبان رسمی کشور قرار گرفته و آن دیگری به صورت لهجههای محلی هنوز باقی است.
غرض این است که بدانیم این حال تنها در کشور ما رخ نداده است. اقوامی که قرابت نژادی و زبانی با هم دارند برای تفهیم و تفاهم محتاج وسیلۀ مشترکی هستند و به این سبب اگر لهجههای ایشان با هم نزدیک و از یک اصل باشد، به طبع یکی از آن لهجهها را رجحان مینهند و به عنوان زبان مشترک برمیگزینند. این زبان البته در اصل به یکی از نواحی آن سرزمین اختصاص داشته است، اما پس از آنکه به این طریق توسعه و کمال یافت دیگر به ناحیۀ خاصی تعلق ندارد بلکه زبان مشترک همۀ مردمان آن سرزمین محسوب میشود. اما سیاستهای خارجی که از چندی پیش در کشور ما نفوذ یافته است یکی از وسایل پیشرفت و غلبۀ خود را در ایجاد تفرقه و نفاق میان اقوام ایرانی دیده و در این راه کوششها کرده است یک جا غرور قومیت را تقویت کرده و استقلال زبان را وسیلۀ ایجاد یا تحکیم استقلال سیاسی نشان داده و جای دیگر مردم سادهلوح را برانگیخته تا میان خود و برادران خویش اختلاف جزئی و نادرست بیابند و خود را به سبب آنکه لهجۀ محلی ایشان عیناً همان زبان رسمی کشور نیست مظلوم بپندارند و دندان کینه بر هم بفشارند.
عجبا مگر زبان فصیح و ادبی فارسی امروز زبان کدام ناحیۀ خاص است تا نواحی دیگر از آن اعراض کنند و بخواهند لهجۀ محلی خود را به جای آن بنشانند؟ همۀ اقوام ایرانی در تشکیل و تکمیل زبان فارسی سهیم بودهاند و مشکل میتوان گفت سهم کدام ناحیه بزرگتر است.
«فرهنگ مشترک»، دکتر پرویز ناتل خانلری
در:
[ای زبان پارسی...، به کوشش دکتر میلاد عظیمی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۲، ج ۲، ص ۵۸۲- ۵۸۴]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from خردسرای فردوسی
نوروز
آمد بهار خُرّم و آورد خُرّمى
وز فرّ نوبهار شد آراسته زمى
نوروز اگرچه روز نو سال است روز كهنۀ قرنهاست. پيرى فرتوت است كه سالى يك بار جامۀ جوانى میپوشد تا به شكرانۀ آن كه روزگارى چنين دراز به سر برده و با اينهمه دمسردى زمانه تاب آورده است، چند روزى شادى كند. از اينجاست كه شكوه پيران و نشاط جوانان در اوست.
پير نوروز يادها در سر دارد. از آن كرانۀ زمان مىآيد، از آنجا كه نشانش پيدا نيست. در اين راه دراز رنجها ديده و تلخیها چشيده است. اما هنوز شاد و اميدوارست. جامههاى رنگرنگ پوشيده است، اما از آن همه يك رنگ بيشتر آشكار نيست و آن رنگ ايران است....
اگر بر ما ايرانيان اين روزگار عيبى بايد گرفت اين است كه تاريخ خود را درست نمىشناسیم و دربارۀ آنچه بر ما گذشته است، هرچه را كه ديگران گفتهاند و مىگويند طوطىوار تكرار مىكنیم.
اروپاييان از قول يونانيان مىگويند كه ايران پس از حملۀ اسكندر يكسره رنگ آداب يونانى گرفت و از جمله نشانههاى اين امر آنكه مورخى بيگانه نوشته است كه در دربار اشكانى نمایشهايى به زبان يونانى مىدادند. اين درست مانند آن است كه بگوییم ايرانيان امروزه يكباره مليّت خود را فراموش كردهاند، زيرا كه در بعضى مهمانخانهها مطربان و آوازهخوانهاى فرنگى به زبانهاى ايتاليايى و اسپانيايى مطربى مىكنند.
كمتر ملتى را در جهان مىتوان يافت كه عمرى چنين دراز به سر آورده و با حوادثى چنين بزرگ روبهرو شده و تغييراتى چنين عظیم در زندگیش روى داده باشد و پيوسته، در همه حال خود را به ياد داشته باشد و دمى از گذشته و حال و آيندۀ خویش غافل نشود.
مسلمان شدن ايرانيان به ظاهر پيوند ايشان را با گذشتۀ دراز و پرافتخارشان بريد. همه چيز در اين كشور ديگرگون شد و به رنگ دين و آيين نو درآمد. هرچه نشانه و يادگار گذشته بود در آتش سوخت و بر باد رفت. اما ياد روزگار پيشين مانند سمندر از ميان آن خاكستر برخاست و در هواى ايران پرواز كرد.
بیش از آنچه ايرانيان رنگ بيگانه گرفتند، بيگانگان ايرانى شدند. جامۀ ايرانى پوشيدند. آيين ايرانى پذيرفتند. جشنهاى ايران را بر پا داشتند و پیش خداى ايران زانوى ادب بر زمين زدند.
از بزرگانى مانند #فردوسى بگذریم كه گويى رستخيز روان ايران در يك تن بود. ديگران كه به ظاهر جوش و جنبشى نشان مىدادند، همه در دل زير خاكستر بىاعتنايى اخگرى از عشق ايران داشتند. نظامى مسلمان كه ايرانيان باستان را آتشپرست و آيين ايشان را ناپسند مىداند، آنجا كه داستان عدالت هرمز ساسانى را مىسرايد، بىاختيار حسرت و درد خود را نسبت به تاريخ گذشتۀ ايران بيان مىكند و مىگويد:
جهان زآتشپرستى شد چنان گرم
كه بادا زين مسلمانى ترا شرم!
#حافظ كه عارف است و مىكوشد كه نسبت به كشمكشها و كينتوزىها بىطرف و بىاعتنا باشد و از روى تجاهل ميگويد:
ما قصۀ سكندر و دارا نخواندهایم
از ما بهجز حكايت مهر و وفا مپرس
باز نمىتواند تأثير داستانهاى باستانى را از خاطر بزدايد؛ هنوز كين سياوش را فراموش نكرده است و به هر مناسبتى از آن ياد مىآورد و مىگويد:
شاه تركان سخن مدعيان مىشنود
شرمى از مظلمۀ خون سياووشش باد
كدام ملت ديگر را مىشناسیم كه به گذشتۀ خود، به تاريخ باستان خود، به آيين و آداب گذشتۀ خود بیش از اين پایبند و وفادار باشد؟ اين جشن نوروز كه دو سه هزار سال است با همۀ آداب و رسوم در اين سرزمين باقى و برقرارست مگر نشانى از ثبات و پايدارى ايرانيان در نگه داشتن آيين ملى خود نيست؟
نوروز يكى از نشانههاى مليّت ماست. نوروز يكى از روزهاى تجلى روح ايرانى است، نوروز برهان اين دعوى است كه ايران، با همۀ سالخوردگى هنوز جوان و نيرومندست.
در اين روز بايد دعا كنیم. همان دعا كه سه هزار سال پیش از اين زردشت كرد:
«منش بد شكست بيابد
منش نيك پيروز شود
دروغ شكست بيابد
راستى بر آن پيروز شود
خرداد و مرداد بر هر دو چيره شوند
بر گرسنگى و تشنگى
اهريمن بدكنش ناتوان شود
و رو به گريز نهد»
و نوروز بر همۀ ايرانيان فرخنده و خُرّم باشد.
دكتر پرويز خانلرى
(به نقل از مجلۀ سخن، دورۀ هفتم (۱۳۳۶)، شمارۀ دوازدهم، ۱۲۳۹-۱۲۴۲)
@kheradsarayeferdowsi
آمد بهار خُرّم و آورد خُرّمى
وز فرّ نوبهار شد آراسته زمى
نوروز اگرچه روز نو سال است روز كهنۀ قرنهاست. پيرى فرتوت است كه سالى يك بار جامۀ جوانى میپوشد تا به شكرانۀ آن كه روزگارى چنين دراز به سر برده و با اينهمه دمسردى زمانه تاب آورده است، چند روزى شادى كند. از اينجاست كه شكوه پيران و نشاط جوانان در اوست.
پير نوروز يادها در سر دارد. از آن كرانۀ زمان مىآيد، از آنجا كه نشانش پيدا نيست. در اين راه دراز رنجها ديده و تلخیها چشيده است. اما هنوز شاد و اميدوارست. جامههاى رنگرنگ پوشيده است، اما از آن همه يك رنگ بيشتر آشكار نيست و آن رنگ ايران است....
اگر بر ما ايرانيان اين روزگار عيبى بايد گرفت اين است كه تاريخ خود را درست نمىشناسیم و دربارۀ آنچه بر ما گذشته است، هرچه را كه ديگران گفتهاند و مىگويند طوطىوار تكرار مىكنیم.
اروپاييان از قول يونانيان مىگويند كه ايران پس از حملۀ اسكندر يكسره رنگ آداب يونانى گرفت و از جمله نشانههاى اين امر آنكه مورخى بيگانه نوشته است كه در دربار اشكانى نمایشهايى به زبان يونانى مىدادند. اين درست مانند آن است كه بگوییم ايرانيان امروزه يكباره مليّت خود را فراموش كردهاند، زيرا كه در بعضى مهمانخانهها مطربان و آوازهخوانهاى فرنگى به زبانهاى ايتاليايى و اسپانيايى مطربى مىكنند.
كمتر ملتى را در جهان مىتوان يافت كه عمرى چنين دراز به سر آورده و با حوادثى چنين بزرگ روبهرو شده و تغييراتى چنين عظیم در زندگیش روى داده باشد و پيوسته، در همه حال خود را به ياد داشته باشد و دمى از گذشته و حال و آيندۀ خویش غافل نشود.
مسلمان شدن ايرانيان به ظاهر پيوند ايشان را با گذشتۀ دراز و پرافتخارشان بريد. همه چيز در اين كشور ديگرگون شد و به رنگ دين و آيين نو درآمد. هرچه نشانه و يادگار گذشته بود در آتش سوخت و بر باد رفت. اما ياد روزگار پيشين مانند سمندر از ميان آن خاكستر برخاست و در هواى ايران پرواز كرد.
بیش از آنچه ايرانيان رنگ بيگانه گرفتند، بيگانگان ايرانى شدند. جامۀ ايرانى پوشيدند. آيين ايرانى پذيرفتند. جشنهاى ايران را بر پا داشتند و پیش خداى ايران زانوى ادب بر زمين زدند.
از بزرگانى مانند #فردوسى بگذریم كه گويى رستخيز روان ايران در يك تن بود. ديگران كه به ظاهر جوش و جنبشى نشان مىدادند، همه در دل زير خاكستر بىاعتنايى اخگرى از عشق ايران داشتند. نظامى مسلمان كه ايرانيان باستان را آتشپرست و آيين ايشان را ناپسند مىداند، آنجا كه داستان عدالت هرمز ساسانى را مىسرايد، بىاختيار حسرت و درد خود را نسبت به تاريخ گذشتۀ ايران بيان مىكند و مىگويد:
جهان زآتشپرستى شد چنان گرم
كه بادا زين مسلمانى ترا شرم!
#حافظ كه عارف است و مىكوشد كه نسبت به كشمكشها و كينتوزىها بىطرف و بىاعتنا باشد و از روى تجاهل ميگويد:
ما قصۀ سكندر و دارا نخواندهایم
از ما بهجز حكايت مهر و وفا مپرس
باز نمىتواند تأثير داستانهاى باستانى را از خاطر بزدايد؛ هنوز كين سياوش را فراموش نكرده است و به هر مناسبتى از آن ياد مىآورد و مىگويد:
شاه تركان سخن مدعيان مىشنود
شرمى از مظلمۀ خون سياووشش باد
كدام ملت ديگر را مىشناسیم كه به گذشتۀ خود، به تاريخ باستان خود، به آيين و آداب گذشتۀ خود بیش از اين پایبند و وفادار باشد؟ اين جشن نوروز كه دو سه هزار سال است با همۀ آداب و رسوم در اين سرزمين باقى و برقرارست مگر نشانى از ثبات و پايدارى ايرانيان در نگه داشتن آيين ملى خود نيست؟
نوروز يكى از نشانههاى مليّت ماست. نوروز يكى از روزهاى تجلى روح ايرانى است، نوروز برهان اين دعوى است كه ايران، با همۀ سالخوردگى هنوز جوان و نيرومندست.
در اين روز بايد دعا كنیم. همان دعا كه سه هزار سال پیش از اين زردشت كرد:
«منش بد شكست بيابد
منش نيك پيروز شود
دروغ شكست بيابد
راستى بر آن پيروز شود
خرداد و مرداد بر هر دو چيره شوند
بر گرسنگى و تشنگى
اهريمن بدكنش ناتوان شود
و رو به گريز نهد»
و نوروز بر همۀ ايرانيان فرخنده و خُرّم باشد.
دكتر پرويز خانلرى
(به نقل از مجلۀ سخن، دورۀ هفتم (۱۳۳۶)، شمارۀ دوازدهم، ۱۲۳۹-۱۲۴۲)
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from خردسرای فردوسی
اگر نوروز نبود
اگر نوروز نبود ایران نبود و ایرانی هم نبود. اسکندر و اعراب و خلفای عباسی و مغولها و بعد هم جانشینان ایشان و ایران ستیزان و مخالفان نوروز کوشیدند و خواستند نوروز را ریشهکن کنند، اما نوروز ماند و ایران و ایرانی هم ماندند. نوروز است که ایران را نگاهبان است.
اگر نوروز نبود زیبایی هم نبود. از زرتشت تا رودکی، از رودکی تا فردوسی و خیام و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، تا شاعران معاصر، همه را نوروز سرمست و غزلخوان کرد و میکند و آن همه زیبایی را در زبان شان جاری ساخته و میسازد. نوروز است که سازها را کوک می کند و جهان را و انسان را به رقص میآورد. اگر نوروز نبود این همه هنرها در معماری و داستان و ادبیات و نمایش و ترانهها و مثلها و ضربالمثلها نبود.
اگر نوروز نبود شادی هم نبود. نوروز است که شوق شادی را در دلها زنده کرده و میکند و ما را و شما را به زیست شادمانه فرامیخواند جامه سبز و رنگارنگ و نو بر تنها و طبیعت میپوشاند و رنگ کدورت و کهنگی را میزداید و بذر امید را در دلها میکارد و نوید نو شدن و بهبود حال جهان را میدهد.
اگر نوروز نبود رخت عزا و سوگ و سیاهی بر تن ما میماند و ما را میپوساند.
اگر نوروز نبود نو نبود و کهنگی و ارتجاع و گذشتهگرایی و خرافات و جهل مغز و استخوان ما را پوسانده بود. نوروز است که دفتر حساب و کتاب سالی که گذشت را میبندد و ما را به آینده و فردا فرا میخواند. نوروز است که نو شدن را ارج مینهند و قدر میشناسد و ما را هر سال نو میکند و رخت های چرکین گذشته از تنمان به در میآورد و در و دیوار خانه و خیابان و شهر را نو میکند.
اگر نوروز نبود روز و روزگار هم نبود و ما در سیاهی شب و سرمای جانسوز زمستان میماندیم و منجمد میشدیم و از شمارش روزها و سنجش روزگار باز میماندیم. نوروز است که زمان را میزاید نوروز روزها را میآورد و بر تقویم ما ثبت میکند. زندگی از اول فروردین آغاز میشود و ۳۶۵ روز با ما میماند.
اگر نوروز نبود دوستی و محبت هم نبود. نوروز است که عید و عیدی میآورد و هدیه میزاید و دید و بازدید میآفریند. نوروز است که محبت آدمها و گلها و طبیعت را در دل و جان ما زنده میکند و یادآور میشود. نوروز ما را کنار هم مینشاند و رسم با هم بودن را رونق و روشنایی میدهد.
اگر نوروز نبود اخلاق هم نبود. ادب و آداب نوروزی است که درس آشتی، گذشت و بخش را در زبان و ضمیر ما مینشاند و مدام میآموزاند. نوروز است که می آموزد مهربان باشیم، حرص نورزیم، حسرت نخوریم، قدر بدانیم و شکر بجای آوریم و یاد خویشان دوستان و دیگران کنیم.
اگر نوروز نبود فراغت هم نبود. نوروز است که تعطیلات عید و موسم فراغت از کسب و کار و دیدن یار و رفتن به سفر و خواندن و نوشتن و گپ و گفت و شنود را فریضه و فضیلت ما میشناسد و ما را به هر چه آنچه نیکوست به شیوهای فارغ بال از سود و سوداگری سوق میدهد.
اگر نوروز نبود فرهنگ و مدنیت ایرانی نبود. نوروز که تنها تعلق به ایران امروزی ندارد و سرزمینهای بزرگ و پهناور آسیای میانه، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، عراق، هند و شبه قاره و حتی مغولستان را زیر چترش دارد امروزه نماد و نمود مدنیتی است که نوروزیان در هر جای جهان به آن میبالند و با آن سرشار از وحدت و مدنیت نوروزی میشوند. مدنیت نوروزی است که اجازه نمیدهد کسی به نام نوروز و برای نوروز اعمال خشونت کند و آدم بکشد و تبعیض روا دارد و قشری را بر قشر دیگر برتر شمارد و به نام نوروز به مال و ناموس دیگران تعرض کند.
اگر نوروز طبیعت هم نبود و گلها و درختان و جانداران هم شکوفه نمیدادند و شکفته نمیشدند و زنده نمیماندند. نوروز است که بهار آورد و همراه آن جهان را زنده و شاد میگرداند. نوروز است که یاد طبیعت را در طبع و زبان و جان ما یادآور میشود و ما را به آن هشیار میسازد.
چه خوب که نوروز هست و نوروزیان خوشبختند که نوروزیاند و چنین گنج بیپایان چندین هزار ساله اجدادشان را دارند. چه خوب که نوروز هست و خوبیها و خیرها و شادیها و زیباییها و راستیها و درستیها یادآور میشود.
چه خوب که نوروز هست و نمیگذارد تیرهروزان و تبهکاران و خودکامگان و ستمکاران به اسم دین یا دنیا این همه موهبت و محبت و معنویت را از نوروزیان بگیرند.
نوروز میماند تا نوروزیان بمانند.
نوروزتان خجسته و پیروز و هماره نوروزی باشید و بمانید.
دکتر نعمتالله فاضلی
استاد مردمنگاری پژوهشگاه علوم انسانی
@kheradsarayeferdowsi
اگر نوروز نبود ایران نبود و ایرانی هم نبود. اسکندر و اعراب و خلفای عباسی و مغولها و بعد هم جانشینان ایشان و ایران ستیزان و مخالفان نوروز کوشیدند و خواستند نوروز را ریشهکن کنند، اما نوروز ماند و ایران و ایرانی هم ماندند. نوروز است که ایران را نگاهبان است.
اگر نوروز نبود زیبایی هم نبود. از زرتشت تا رودکی، از رودکی تا فردوسی و خیام و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ، تا شاعران معاصر، همه را نوروز سرمست و غزلخوان کرد و میکند و آن همه زیبایی را در زبان شان جاری ساخته و میسازد. نوروز است که سازها را کوک می کند و جهان را و انسان را به رقص میآورد. اگر نوروز نبود این همه هنرها در معماری و داستان و ادبیات و نمایش و ترانهها و مثلها و ضربالمثلها نبود.
اگر نوروز نبود شادی هم نبود. نوروز است که شوق شادی را در دلها زنده کرده و میکند و ما را و شما را به زیست شادمانه فرامیخواند جامه سبز و رنگارنگ و نو بر تنها و طبیعت میپوشاند و رنگ کدورت و کهنگی را میزداید و بذر امید را در دلها میکارد و نوید نو شدن و بهبود حال جهان را میدهد.
اگر نوروز نبود رخت عزا و سوگ و سیاهی بر تن ما میماند و ما را میپوساند.
اگر نوروز نبود نو نبود و کهنگی و ارتجاع و گذشتهگرایی و خرافات و جهل مغز و استخوان ما را پوسانده بود. نوروز است که دفتر حساب و کتاب سالی که گذشت را میبندد و ما را به آینده و فردا فرا میخواند. نوروز است که نو شدن را ارج مینهند و قدر میشناسد و ما را هر سال نو میکند و رخت های چرکین گذشته از تنمان به در میآورد و در و دیوار خانه و خیابان و شهر را نو میکند.
اگر نوروز نبود روز و روزگار هم نبود و ما در سیاهی شب و سرمای جانسوز زمستان میماندیم و منجمد میشدیم و از شمارش روزها و سنجش روزگار باز میماندیم. نوروز است که زمان را میزاید نوروز روزها را میآورد و بر تقویم ما ثبت میکند. زندگی از اول فروردین آغاز میشود و ۳۶۵ روز با ما میماند.
اگر نوروز نبود دوستی و محبت هم نبود. نوروز است که عید و عیدی میآورد و هدیه میزاید و دید و بازدید میآفریند. نوروز است که محبت آدمها و گلها و طبیعت را در دل و جان ما زنده میکند و یادآور میشود. نوروز ما را کنار هم مینشاند و رسم با هم بودن را رونق و روشنایی میدهد.
اگر نوروز نبود اخلاق هم نبود. ادب و آداب نوروزی است که درس آشتی، گذشت و بخش را در زبان و ضمیر ما مینشاند و مدام میآموزاند. نوروز است که می آموزد مهربان باشیم، حرص نورزیم، حسرت نخوریم، قدر بدانیم و شکر بجای آوریم و یاد خویشان دوستان و دیگران کنیم.
اگر نوروز نبود فراغت هم نبود. نوروز است که تعطیلات عید و موسم فراغت از کسب و کار و دیدن یار و رفتن به سفر و خواندن و نوشتن و گپ و گفت و شنود را فریضه و فضیلت ما میشناسد و ما را به هر چه آنچه نیکوست به شیوهای فارغ بال از سود و سوداگری سوق میدهد.
اگر نوروز نبود فرهنگ و مدنیت ایرانی نبود. نوروز که تنها تعلق به ایران امروزی ندارد و سرزمینهای بزرگ و پهناور آسیای میانه، افغانستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، عراق، هند و شبه قاره و حتی مغولستان را زیر چترش دارد امروزه نماد و نمود مدنیتی است که نوروزیان در هر جای جهان به آن میبالند و با آن سرشار از وحدت و مدنیت نوروزی میشوند. مدنیت نوروزی است که اجازه نمیدهد کسی به نام نوروز و برای نوروز اعمال خشونت کند و آدم بکشد و تبعیض روا دارد و قشری را بر قشر دیگر برتر شمارد و به نام نوروز به مال و ناموس دیگران تعرض کند.
اگر نوروز طبیعت هم نبود و گلها و درختان و جانداران هم شکوفه نمیدادند و شکفته نمیشدند و زنده نمیماندند. نوروز است که بهار آورد و همراه آن جهان را زنده و شاد میگرداند. نوروز است که یاد طبیعت را در طبع و زبان و جان ما یادآور میشود و ما را به آن هشیار میسازد.
چه خوب که نوروز هست و نوروزیان خوشبختند که نوروزیاند و چنین گنج بیپایان چندین هزار ساله اجدادشان را دارند. چه خوب که نوروز هست و خوبیها و خیرها و شادیها و زیباییها و راستیها و درستیها یادآور میشود.
چه خوب که نوروز هست و نمیگذارد تیرهروزان و تبهکاران و خودکامگان و ستمکاران به اسم دین یا دنیا این همه موهبت و محبت و معنویت را از نوروزیان بگیرند.
نوروز میماند تا نوروزیان بمانند.
نوروزتان خجسته و پیروز و هماره نوروزی باشید و بمانید.
دکتر نعمتالله فاضلی
استاد مردمنگاری پژوهشگاه علوم انسانی
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from وُهومَن اَمشاسِپَند (بردیا)
#وهومن_امشاسپند
وهومن امشاسپند دومین روز از هر ماه سی روزه در گاهشمار زرتشتی است. واژهی وهومن دو بخشی است یعنی «وهو» به چم نیک و خوب و «منه» از بن «من» به چمار اندیشیدن شناختن و فهمیدن است هر دو بخش یعنی اندیشه ی نیک است بهمن از فروزههای اهورا مزدا است در جهان مینوی نمایندهی اندیشه نیک. بهمن در اوستا وهومنه خوانده میشود. «من» در ادب پارسی به چم منش و روان و دل به کار مى رود.
استاد فرزانه فردوسی بزرگ میسراید :
سرش سبز بادا، منش ارجمند
منش بر گذشته ز چرخ بلند
نخستین آفریدهی اهورامزد هست و یکی از مهین ایزدان مزدیسنای هست.
در جهان مینویی نماد پاکى اندیشه و خرد و دانایی خداوندگار هست.
آدمی را به خرد و اندیشه کردن و دانایی بهره مىبخشد و آدمی را به پروردگار هستی نزدیک مىسازد. وهمن همان بزرگ امشاسپند و ایزد بزرگ هست که در خواب روان اشو زرتشت اسپنتمان را به پیشگاه اهورامزدا رهنمون کرد.
ایزد وهومنه به آدمی سخن نیک و گفتار برتر آموزش مىدهد و آدمی را از ژاژگویی و هرزهگویی باز مىدارد. اندیشهی نیک و منش نیک اهورایی و نخستین امشاسپند و پرستار جانوران هست. نخستین روز نبر در ماه زرتشتی هست و در این روز خوردن گوشت پرهیز مىدارند. با ایزد ماه، گوش، و رام روز هم کار هستند.
اندیشهی نیک، اندیشهای است که مردمان سراسر جهان را بهسوی اشا سو میدهد و اندیشه ی بد اندیشهای است که مردمان را به فریب و کژ راهی انداخته و آن ها را از اشا دور میسازد. در گاتها سناریوی آزاد اندیشی و دموکراسی اجتماعی به روشنی بهچشم میخورد. وهومن به اندازهای در آیین مزدیسنی مهم است که گفته میشود آن زندگی بهترین زندگی به شمار میآید و تنها از راه اشا میتوان به آن رسید. واژهی وهومن در گاتها ۱۲۷ بار آمده است. اشوزرتشت با نیروی خرد و بکارگیری اندیشهی نیک به شناخت خداوند دست یافت. اندیشه ی نیک یا خرد سپند یا بهمن نمادی از گوهر خرد اهورا مزدا است که خود سرچشمه خرد است.
گل یاسمن سپید نماد وهومن امشاسپند است.
@khashatra
وهومن امشاسپند دومین روز از هر ماه سی روزه در گاهشمار زرتشتی است. واژهی وهومن دو بخشی است یعنی «وهو» به چم نیک و خوب و «منه» از بن «من» به چمار اندیشیدن شناختن و فهمیدن است هر دو بخش یعنی اندیشه ی نیک است بهمن از فروزههای اهورا مزدا است در جهان مینوی نمایندهی اندیشه نیک. بهمن در اوستا وهومنه خوانده میشود. «من» در ادب پارسی به چم منش و روان و دل به کار مى رود.
استاد فرزانه فردوسی بزرگ میسراید :
سرش سبز بادا، منش ارجمند
منش بر گذشته ز چرخ بلند
نخستین آفریدهی اهورامزد هست و یکی از مهین ایزدان مزدیسنای هست.
در جهان مینویی نماد پاکى اندیشه و خرد و دانایی خداوندگار هست.
آدمی را به خرد و اندیشه کردن و دانایی بهره مىبخشد و آدمی را به پروردگار هستی نزدیک مىسازد. وهمن همان بزرگ امشاسپند و ایزد بزرگ هست که در خواب روان اشو زرتشت اسپنتمان را به پیشگاه اهورامزدا رهنمون کرد.
ایزد وهومنه به آدمی سخن نیک و گفتار برتر آموزش مىدهد و آدمی را از ژاژگویی و هرزهگویی باز مىدارد. اندیشهی نیک و منش نیک اهورایی و نخستین امشاسپند و پرستار جانوران هست. نخستین روز نبر در ماه زرتشتی هست و در این روز خوردن گوشت پرهیز مىدارند. با ایزد ماه، گوش، و رام روز هم کار هستند.
اندیشهی نیک، اندیشهای است که مردمان سراسر جهان را بهسوی اشا سو میدهد و اندیشه ی بد اندیشهای است که مردمان را به فریب و کژ راهی انداخته و آن ها را از اشا دور میسازد. در گاتها سناریوی آزاد اندیشی و دموکراسی اجتماعی به روشنی بهچشم میخورد. وهومن به اندازهای در آیین مزدیسنی مهم است که گفته میشود آن زندگی بهترین زندگی به شمار میآید و تنها از راه اشا میتوان به آن رسید. واژهی وهومن در گاتها ۱۲۷ بار آمده است. اشوزرتشت با نیروی خرد و بکارگیری اندیشهی نیک به شناخت خداوند دست یافت. اندیشه ی نیک یا خرد سپند یا بهمن نمادی از گوهر خرد اهورا مزدا است که خود سرچشمه خرد است.
گل یاسمن سپید نماد وهومن امشاسپند است.
@khashatra
Forwarded from فرهنگ و منش پارسی
نوروز در اشعار فارسی - به روایت دکتر معین
به روایت دکتر معین
گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن دادهاند و ما در ذیل به برخی از لطایف اشعار پارسی در این موضوع اشارت میکنیم.خاقانی میگوید:
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر
نز، یکدگر و هر دو زده یک به دگر بر
نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیدهاش پرورده ببر بر
آن زیور شاهانه که خورشید بر او بست
آورد همی خواهد بستن به شجر بر
همو در قصیده دیگر چنین گوید:
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم...
فرخی ترجیعبند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چناندانی که هرکس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکارآید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی
منوچهری مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی راد
گیتی گردید چو دارالقرار
همو در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگم بزن ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغز و دلانگیز و دلفروز
ور نیست تو را بشنو از مرغ نوآموز
کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته زان کوز
بر قافیه خوب همی خواند اشعار
بوالفرج رونی گوید:
جشن فرخنده فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عود افروز است
باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته گلزار بهشت
گلبن آراسته حورالعین است
مسعود سعد سلمان از عید مزبور چنین یاد کند:
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
رسید عید همایون شها به خدمت تو
نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور
به رسم عید شها باده مروق نوش
به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور
جمالالدین عبدالرزاق گفته:
اینک اینک نوبهار آورد بیرون لشکری
هر یکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا میکنی برخیز کاندر باغ هست
باد چون مشاطهای و باغ چون لعبت گری
عرض لشکر میدهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مر او را چون ستاره لشکری
حافظ در غزلی گفته:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
💎
🆔 @maneshparsi
به روایت دکتر معین
گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن دادهاند و ما در ذیل به برخی از لطایف اشعار پارسی در این موضوع اشارت میکنیم.خاقانی میگوید:
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر
نز، یکدگر و هر دو زده یک به دگر بر
نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیدهاش پرورده ببر بر
آن زیور شاهانه که خورشید بر او بست
آورد همی خواهد بستن به شجر بر
همو در قصیده دیگر چنین گوید:
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم...
فرخی ترجیعبند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:
ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید
کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید
کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چناندانی که هرکس را همی زو بوی یار آید
بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکارآید
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی داد و نوروزی
منوچهری مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی راد
گیتی گردید چو دارالقرار
همو در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگم بزن ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
برزن غزلی نغز و دلانگیز و دلفروز
ور نیست تو را بشنو از مرغ نوآموز
کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته زان کوز
بر قافیه خوب همی خواند اشعار
بوالفرج رونی گوید:
جشن فرخنده فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
آب چون آتش عود افروز است
باد چون خاک عبیر آگین است
باغ پیراسته گلزار بهشت
گلبن آراسته حورالعین است
مسعود سعد سلمان از عید مزبور چنین یاد کند:
رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور
رسید عید همایون شها به خدمت تو
نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سرور
به رسم عید شها باده مروق نوش
به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور
جمالالدین عبدالرزاق گفته:
اینک اینک نوبهار آورد بیرون لشکری
هر یکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری
گر تماشا میکنی برخیز کاندر باغ هست
باد چون مشاطهای و باغ چون لعبت گری
عرض لشکر میدهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مر او را چون ستاره لشکری
حافظ در غزلی گفته:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
💎
🆔 @maneshparsi
Forwarded from خردسرای فردوسی
نوروز جشن «فروهر»ها
نوروز نمادی است از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی و مرگی است که به رستاخیز و زندگی منتهی میشود و به همین مناسبت جشن مربوط به «فروهر»ها نیز بوده است. «فروهر» (فروشی در اوستا) گونهای از روان است و نوعی همزاد آدمیان که پیش از آفرینش مادی مردمان در آن جهان به وجود میآید و پس از مرگ مردمان به دنیای دیگر میشتابد و از کیفرهای خاصی که روان میبیند به دور است.
در دوران باستانیتر، عقیدهٔ عامه بر این بود که فقط پهلوانان دارای «فروهر» هستند، اما بعدها باورهای مردم این موهبت را شامل مؤمنان نیز کرد. اینان سالی یک بار در طلیعهٔ ماه فروردین (= ماه فروهرها) به زمین بازمیگردند و هر یک به خانهٔ خود فرود میآیند و ده روزی و به روایتی تا روز فروهر (= روز نوزدهم) فروردین ماه در زمین به سر میبرند.
فروهرها چون در طلیعهٔ فروردین و در نوروز به خانهٔ خود و برای دیدار بازماندگان و خانواده بازمیگردند، از دیدن پاکیزگی و درخشندگی خانه دلخوش میشوند و بر شادکامی خانواده و بر برکت خانه دعا میکنند و اگر خانه را آشفته و دَرهم، پاکنشده و ناآراسته ببینند، غمگین میشوند و دعانکرده و برکتنخواسته خانه را ترک میکنند. آنان که بر این باورند، روز نوروز از خانه بیرون نمیروند، چون نمیخواهند که فروهرها صاحبخانه را در خانه نیابند و ناخشنود گردند.
چراغ خانهها در این شبها باید روشن باشد؛ زیرا فروهرها اگر چراغ خانههای فرزندان خود را خاموش ببینند، غمگین میشوند و غمگینی آنان، برکت را از خانهها میبرد. برای اینکه راه را بر فروهرها بهتر بنمایانند، در آغاز پنج روز آخرین گاهنبار و به روایتی در پایان این پنج روز و درست شب نوروز بزرگ، مراسم آتشافروزی بر بامها را انجام میدادند که هم راهگشای فروهرها باشد و هم به دور و نزدیک خبر دهند که سال نو میآید.
دکتر ژاله آموزگار
برگرفته از مقالهٔ «نوروز»، کلک، شمارهٔ ۲۳-۲۴، بهمن و اسفند ۱۳۷۰، ص ۱۹-۳۱
@kheradsarayeferdowsi
نوروز نمادی است از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی و مرگی است که به رستاخیز و زندگی منتهی میشود و به همین مناسبت جشن مربوط به «فروهر»ها نیز بوده است. «فروهر» (فروشی در اوستا) گونهای از روان است و نوعی همزاد آدمیان که پیش از آفرینش مادی مردمان در آن جهان به وجود میآید و پس از مرگ مردمان به دنیای دیگر میشتابد و از کیفرهای خاصی که روان میبیند به دور است.
در دوران باستانیتر، عقیدهٔ عامه بر این بود که فقط پهلوانان دارای «فروهر» هستند، اما بعدها باورهای مردم این موهبت را شامل مؤمنان نیز کرد. اینان سالی یک بار در طلیعهٔ ماه فروردین (= ماه فروهرها) به زمین بازمیگردند و هر یک به خانهٔ خود فرود میآیند و ده روزی و به روایتی تا روز فروهر (= روز نوزدهم) فروردین ماه در زمین به سر میبرند.
فروهرها چون در طلیعهٔ فروردین و در نوروز به خانهٔ خود و برای دیدار بازماندگان و خانواده بازمیگردند، از دیدن پاکیزگی و درخشندگی خانه دلخوش میشوند و بر شادکامی خانواده و بر برکت خانه دعا میکنند و اگر خانه را آشفته و دَرهم، پاکنشده و ناآراسته ببینند، غمگین میشوند و دعانکرده و برکتنخواسته خانه را ترک میکنند. آنان که بر این باورند، روز نوروز از خانه بیرون نمیروند، چون نمیخواهند که فروهرها صاحبخانه را در خانه نیابند و ناخشنود گردند.
چراغ خانهها در این شبها باید روشن باشد؛ زیرا فروهرها اگر چراغ خانههای فرزندان خود را خاموش ببینند، غمگین میشوند و غمگینی آنان، برکت را از خانهها میبرد. برای اینکه راه را بر فروهرها بهتر بنمایانند، در آغاز پنج روز آخرین گاهنبار و به روایتی در پایان این پنج روز و درست شب نوروز بزرگ، مراسم آتشافروزی بر بامها را انجام میدادند که هم راهگشای فروهرها باشد و هم به دور و نزدیک خبر دهند که سال نو میآید.
دکتر ژاله آموزگار
برگرفته از مقالهٔ «نوروز»، کلک، شمارهٔ ۲۳-۲۴، بهمن و اسفند ۱۳۷۰، ص ۱۹-۳۱
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from باشگاه شاهنامه پژوهان
🏵بار دیگر: املای لاتین نوروز
✍️#سایه_اقتصادی_نیا
در زبان کسانی که نوروز را جشن میگیرند، از ایران و افغانستان و تاجیکستان گرفته تا ساکنان حوزۀ بالکان و آسیای مرکزی و جز آن، این واژه، مانند هر واژهی دیگری تحت تأثیر لهجۀ مردم آن سرزمین، تلفظ یکسانی ندارد. اما با وجود تفاوت در طرز ادای این لغت، باید بر سر املای آن در الفبای لاتین توافق کرد تا هم پیوستگی نوشتاری این واژه، که خود مایۀ پیوندی دیرینه و فرخنده میان ساکنان سرزمینهای گوناگون است، حفظ شود و هم از بروز تشتت در انواع متون نوشتاری که الزاماً به خط فارسی نوشته نمیشوند کاسته گردد: از کارت تبریک و پوستری که نوید جشن سال نو را میدهد تا اعلانی تبلیغاتی یا مقالهای دانشگاهی.
مجمع عمومی سازمان ملل در روز ۲۲ فوریه ۲۰۱۰ (برابر با ۴ اسفند ۱۳۸۸) قطعنامهای در مورد این جشن باستانی به تصویب رساند و روز ۲۱ مارس برابر با اول فروردین ماه را به عنوان روز جهانی نوروز ثبت کرد. به این ترتیب نوروز در حکم مناسبتی بینالمللی به رسمیت شناخته شد. در این مصوبه و از آن پس، نوروز را Nowruz مینویسند. (https://en.unesco.org/commemorations/nowruzday) در دانشنامۀ ایرانیکا نیز نوروز با همین املا مدخل شده است. (https://iranicaonline.org/articles/nowruz-index)
توافق بر سر این املا نه ناممکن است، نه دشوار؛ بلکه واجب است و برازندۀ نام این میراث کهن. لطفاً همهجا بنویسید: Nowruz.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
✍️#سایه_اقتصادی_نیا
در زبان کسانی که نوروز را جشن میگیرند، از ایران و افغانستان و تاجیکستان گرفته تا ساکنان حوزۀ بالکان و آسیای مرکزی و جز آن، این واژه، مانند هر واژهی دیگری تحت تأثیر لهجۀ مردم آن سرزمین، تلفظ یکسانی ندارد. اما با وجود تفاوت در طرز ادای این لغت، باید بر سر املای آن در الفبای لاتین توافق کرد تا هم پیوستگی نوشتاری این واژه، که خود مایۀ پیوندی دیرینه و فرخنده میان ساکنان سرزمینهای گوناگون است، حفظ شود و هم از بروز تشتت در انواع متون نوشتاری که الزاماً به خط فارسی نوشته نمیشوند کاسته گردد: از کارت تبریک و پوستری که نوید جشن سال نو را میدهد تا اعلانی تبلیغاتی یا مقالهای دانشگاهی.
مجمع عمومی سازمان ملل در روز ۲۲ فوریه ۲۰۱۰ (برابر با ۴ اسفند ۱۳۸۸) قطعنامهای در مورد این جشن باستانی به تصویب رساند و روز ۲۱ مارس برابر با اول فروردین ماه را به عنوان روز جهانی نوروز ثبت کرد. به این ترتیب نوروز در حکم مناسبتی بینالمللی به رسمیت شناخته شد. در این مصوبه و از آن پس، نوروز را Nowruz مینویسند. (https://en.unesco.org/commemorations/nowruzday) در دانشنامۀ ایرانیکا نیز نوروز با همین املا مدخل شده است. (https://iranicaonline.org/articles/nowruz-index)
توافق بر سر این املا نه ناممکن است، نه دشوار؛ بلکه واجب است و برازندۀ نام این میراث کهن. لطفاً همهجا بنویسید: Nowruz.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
www.unesco.org
اليوم الدولي للنوروز
Forwarded from مورخان
از سیستان تا مرو : در جست و جوی شادی
✍️هادی میرشاهی (دانشجوی مقطع دکتری تاریخ ایران)
سالهاست که مطالب رسانههای مجازی در میان ایرانیان دست به دست می شود و خواندن متن های مجازی ، جای کتابخوانی را گرفته است. بخش زیادی از این متنها : جعلی ، نامستند و ساختگی هستند و به واسطه پخش گسترده در میان مخاطبان ، زدودن این روایتها و تاریخهای نو، که گهگاه با اهداف خاصی ساخته شدهاند و به محکمات تاریخی و ادبی بدل گشتهاند ،کاری بس دشوار و گاه ناممکن است. تجربه نشان داده است که توضیح، تبیین و رمزگشایی از مطالب جعلی فضای مجازی در تکرار و شیوع گسترده آنها کم تاثیر است، اما خطاپوشی و نادیدهانگاری آگاهان حاضر در گروهها و جمع های تشکیل شده در فضای مجازی نیز به نوعی اعلام تسلیم و انفعال مطلق اهل تاریخ و فرهنگ در برابر رواج هرچه بیشتر مطالب گمراه کننده ای است که جز دامن زدن به خرافات، تثبیت اختلافات و تحکیم اعتقادات نادرست نتیجه دیگری نخواهند داشت.
چند سالی ست که در ایام نوروز داستانکی به نقل از تواریخ سیستان! با اندک تفاوتهایی با متن ذیل دست به دست می شود :
« در تواریخ سیستان آمده است: «وقتی که سپاهیان «قتیبه»، سیستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگ نواز، در کوی و برزن شهر که غرق خون و آتش بود، از کشتارها و جنایات «قتیبه» قصه ها می گفت و اشک خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند، جاری می ساخت و خود نیز، خون می گریست ... و آنگاه بر چنگ می نواخت و می خواند: با این همه غم در خانه دل اندکی شادی باید که گاه نوروز است.»
ناگفته پیداست که جست و جوی این روایت در کتابی که به تاریخ سیستان مشهور است و سایر منابع تاریخی بیحاصل است. جست و جوی اینترنتی متن هم تنها تکرارش را در انواع شبکه های مجازی نشان میدهد. اما کلید معما در مقاله «نوروز» دکتر شریعتی در کتاب هبوط در کویر است. از قرار معلوم دکتر شریعتی در سال 1346 با دانشجویان تاریخ راهی سفری به عراق بوده است که از سفر باز مانده است ، شریعتی از سفر جامانده در راه متنی برای خواندن در اجتماع آن دانشجویان می نویسد، که همین مقاله نوروز است. دکتر شریعتی از محفوظات خود چنین نوشته است :
«تاريخ از مردي در سيستان خبر ميدهد که در آن هنگام که عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه جاهلي آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ويراني خانهها و آوارگي سپاهيان ميگفت و مردم را ميگرياند و سپس، چنگ خويش را بر ميگرفت و ميگفت: ابا تیمار اندکی شادی باید».
اگر کلام مرد چنگ نواز روایت دکتر شریعتی را جست و جو کنیم، خواهیم دید که به عنوان نمونهای از فارسی دری قدیم در کتابهای متعددی به صورت: «ابا این تیمار باید اندکی شادی» آمده است، از جمله در مجلد اول کتاب سبک شناسی ملک الشعرای بهار و کتاب از گذشته ادبی ایران دکتر زرین کوب و یادداشت های علامه محمد قزوینی . بهار روایت را از کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری به این شکل ترجمه کرده است : «در شهر مرو مردی بود که برای ما قصه های مُبکی نقل می کرد و ما را می گریانید سپس از آستین طنبوری برآورده، میخواند : ابا این تیمار اندکی شادی باید.»
می توان حدس زد که دکتر شریعتی روایت را در کتاب سبکشناسی بهار خوانده است و ناکامی بازماندن از سفر عراق سبب شده است که صحنه ماجرا را از مرو به سیستانی ببرد که بهار کتاب تاریخش را تصحیح کرده است و قصه های سوگ ناک مرد طنبور نواز را نیز اعمال عربهای مسلمان در هنگامه فتح ایران انگاشته است. در گام بعدی روایت سازان مجازی امروز، که گاه نوروز است را افزودهاند و دانسته یا نادانسته ابن قتیبه دینوری را با قتیبه بن مسلم و یزید بن مهلب جایگزین ساخته اند و شرحی هم از جنایات آنها در نیمروز و سیستان بافتهاند.
*با تشکر از آقای حبیب دانش شهرکی که مرا از وجود این روایت در کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی آگاه ساخت.
منابع :
ابن قتیبه دینوری ،عیون الاخبار ، جلد چهارم -چاپ قاهره-صفحه 91
محمد تقی بهار ، سبک شناسی ، جلد اول - چاپ چهارم-انتشارات امیر کبیر-تهران :1355-صفحه 21
عبدالحسین زرینکوب، از گذشته ادبی ایران ، چاپ دوم -تهران : 1383 – صفحه 95
علی شریعتی ، هبوط در کویر ، متن تایپ شده سایت خانه شریعتی ، صفحه744
@movarekhan
✍️هادی میرشاهی (دانشجوی مقطع دکتری تاریخ ایران)
سالهاست که مطالب رسانههای مجازی در میان ایرانیان دست به دست می شود و خواندن متن های مجازی ، جای کتابخوانی را گرفته است. بخش زیادی از این متنها : جعلی ، نامستند و ساختگی هستند و به واسطه پخش گسترده در میان مخاطبان ، زدودن این روایتها و تاریخهای نو، که گهگاه با اهداف خاصی ساخته شدهاند و به محکمات تاریخی و ادبی بدل گشتهاند ،کاری بس دشوار و گاه ناممکن است. تجربه نشان داده است که توضیح، تبیین و رمزگشایی از مطالب جعلی فضای مجازی در تکرار و شیوع گسترده آنها کم تاثیر است، اما خطاپوشی و نادیدهانگاری آگاهان حاضر در گروهها و جمع های تشکیل شده در فضای مجازی نیز به نوعی اعلام تسلیم و انفعال مطلق اهل تاریخ و فرهنگ در برابر رواج هرچه بیشتر مطالب گمراه کننده ای است که جز دامن زدن به خرافات، تثبیت اختلافات و تحکیم اعتقادات نادرست نتیجه دیگری نخواهند داشت.
چند سالی ست که در ایام نوروز داستانکی به نقل از تواریخ سیستان! با اندک تفاوتهایی با متن ذیل دست به دست می شود :
« در تواریخ سیستان آمده است: «وقتی که سپاهیان «قتیبه»، سیستان را به خاک و خون کشیدند، مردی چنگ نواز، در کوی و برزن شهر که غرق خون و آتش بود، از کشتارها و جنایات «قتیبه» قصه ها می گفت و اشک خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند، جاری می ساخت و خود نیز، خون می گریست ... و آنگاه بر چنگ می نواخت و می خواند: با این همه غم در خانه دل اندکی شادی باید که گاه نوروز است.»
ناگفته پیداست که جست و جوی این روایت در کتابی که به تاریخ سیستان مشهور است و سایر منابع تاریخی بیحاصل است. جست و جوی اینترنتی متن هم تنها تکرارش را در انواع شبکه های مجازی نشان میدهد. اما کلید معما در مقاله «نوروز» دکتر شریعتی در کتاب هبوط در کویر است. از قرار معلوم دکتر شریعتی در سال 1346 با دانشجویان تاریخ راهی سفری به عراق بوده است که از سفر باز مانده است ، شریعتی از سفر جامانده در راه متنی برای خواندن در اجتماع آن دانشجویان می نویسد، که همین مقاله نوروز است. دکتر شریعتی از محفوظات خود چنین نوشته است :
«تاريخ از مردي در سيستان خبر ميدهد که در آن هنگام که عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه جاهلي آرام کرده بود، از قتل عام شهرها و ويراني خانهها و آوارگي سپاهيان ميگفت و مردم را ميگرياند و سپس، چنگ خويش را بر ميگرفت و ميگفت: ابا تیمار اندکی شادی باید».
اگر کلام مرد چنگ نواز روایت دکتر شریعتی را جست و جو کنیم، خواهیم دید که به عنوان نمونهای از فارسی دری قدیم در کتابهای متعددی به صورت: «ابا این تیمار باید اندکی شادی» آمده است، از جمله در مجلد اول کتاب سبک شناسی ملک الشعرای بهار و کتاب از گذشته ادبی ایران دکتر زرین کوب و یادداشت های علامه محمد قزوینی . بهار روایت را از کتاب عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری به این شکل ترجمه کرده است : «در شهر مرو مردی بود که برای ما قصه های مُبکی نقل می کرد و ما را می گریانید سپس از آستین طنبوری برآورده، میخواند : ابا این تیمار اندکی شادی باید.»
می توان حدس زد که دکتر شریعتی روایت را در کتاب سبکشناسی بهار خوانده است و ناکامی بازماندن از سفر عراق سبب شده است که صحنه ماجرا را از مرو به سیستانی ببرد که بهار کتاب تاریخش را تصحیح کرده است و قصه های سوگ ناک مرد طنبور نواز را نیز اعمال عربهای مسلمان در هنگامه فتح ایران انگاشته است. در گام بعدی روایت سازان مجازی امروز، که گاه نوروز است را افزودهاند و دانسته یا نادانسته ابن قتیبه دینوری را با قتیبه بن مسلم و یزید بن مهلب جایگزین ساخته اند و شرحی هم از جنایات آنها در نیمروز و سیستان بافتهاند.
*با تشکر از آقای حبیب دانش شهرکی که مرا از وجود این روایت در کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی آگاه ساخت.
منابع :
ابن قتیبه دینوری ،عیون الاخبار ، جلد چهارم -چاپ قاهره-صفحه 91
محمد تقی بهار ، سبک شناسی ، جلد اول - چاپ چهارم-انتشارات امیر کبیر-تهران :1355-صفحه 21
عبدالحسین زرینکوب، از گذشته ادبی ایران ، چاپ دوم -تهران : 1383 – صفحه 95
علی شریعتی ، هبوط در کویر ، متن تایپ شده سایت خانه شریعتی ، صفحه744
@movarekhan
Forwarded from اتچ بات
باستانی پاریزی
شناسنامه کرمان، هویت ایران
سوم دیماه ۱۳۰۴، زادروز یکی از نامداران تاریخ نگاری و از مشاهیر و بزرگان فرهنگ و ادب معاصر استاد زندهیاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی است؛
من متاسفانه در هیچ یک از دوره های دانشگاهی افتخار شاگردی استاد را نداشتم، اما همواره با کتاب های استاد مأنوس بودم و نکته یابی های او از افراد و حوادث، آموزههای کارم بود.
نظر به علاقه ای که به کارهای استاد دارم نکته هایی درباب شیوههای پژوهش استاد از آثارشان گردآوری کردم تا در زمانی مناسب به چاپ برسانم؛ به ذهنم رسید چند نکتهای درباب آثار استاد، به صورت مختصر، در محضر تاریخ پژوهان عرض کنم.
نخست استاد را به واقع، افزون بر مورخ، مردم نگار نیز باید نامید؛ در همه آثار قلمی استاد، همه اقوام و فرهنگها و نیز طبقات جامعه از عالی رتبه تا دون پایه حضور دارند و متناسب با موضوع اصلی، نقش آفرینی میکنند.
دیگر اینکه استاد همواره افزون بر دیدهها، شنیده هایش را نیز دربارۀ معاصرینش، برای آیندگان مکتوب میکرد؛ این نکته به وفور در مقالات ایشان به چشم می خورد.
نکته مهم تر این که امکان نداشت استاد مطلبی درباره کسی جایی و یا رخدادی بنویسد، اما از کرمان و کرمانی حرفی به میان نیاورد. استاد با خود و خدایش عهد کرده بود که در هیچ یادواره و مراسمی شرکت نکند و سخن نگوید مگر آنکه در آن مراسم به تقریبی یا تحقیقی سخن از کرمان به میان نیاورد؛
جالب است بدانیم استاد اگر کسی زن کرمانی هم داشته باشد، کرمانی محسوب می کرد و به طنز می نویسد: «کسی که از کرمان زن گرفته، به قول لغویون از کرمان کسب تأنیث کرده است».
نکته ای دیگر این که آثار او شناسنامه و هویت کرمان است و به واقع می توان دانشنامه کرمان اعم از رجال، تاریخ، فرهنگ عامه، جغرافیای تاریخی و تا حدودی گویش کرمانی را از روی آثار استاد گرداوری کرد.
از دیگر ویژگیهای استاد نقد خود یا به تعبیر استاد خود مشت و مالی و نیز نقد دیگران و جامعه است که در آثار استاد در لفافهای از طنز بیان و در مستورهای از واژگان پیچیده شده است، این نقد هم درباب دوستان بود و هم با رجل سیاسی.
شیوه نگارش استاد در آثارش متفاوت از دیگران بود و به نوعی، نگارش استاد خود سَبکی شده بود. به قول دکتر مشکور "سبک باستانی تاریخ نویسی"
استاد باستانی پاریزی در یکی از آثارش می نویسد: «[خواننده] خواهد گفت این باستانی آسمان و زمین را به هم می دوزد تا بتواند یک مقاله ... جمع و جور کند؛ حرف شما صحیح است، ولی این را هم عرض کنم که حرف های من با وجود پراکندگی، مثل مومها و چربیهای همان شمع میماند که اطراف یک رشته نازک و باریک جمع شدهاند و وقتی آن رشته را آتش بزنید، گوشههایی را روشن می کند و ...، شعلهای نازک بر گوشهای تاریک می افکند».
https://www.tg-me.com/bazmavard
شناسنامه کرمان، هویت ایران
سوم دیماه ۱۳۰۴، زادروز یکی از نامداران تاریخ نگاری و از مشاهیر و بزرگان فرهنگ و ادب معاصر استاد زندهیاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی است؛
من متاسفانه در هیچ یک از دوره های دانشگاهی افتخار شاگردی استاد را نداشتم، اما همواره با کتاب های استاد مأنوس بودم و نکته یابی های او از افراد و حوادث، آموزههای کارم بود.
نظر به علاقه ای که به کارهای استاد دارم نکته هایی درباب شیوههای پژوهش استاد از آثارشان گردآوری کردم تا در زمانی مناسب به چاپ برسانم؛ به ذهنم رسید چند نکتهای درباب آثار استاد، به صورت مختصر، در محضر تاریخ پژوهان عرض کنم.
نخست استاد را به واقع، افزون بر مورخ، مردم نگار نیز باید نامید؛ در همه آثار قلمی استاد، همه اقوام و فرهنگها و نیز طبقات جامعه از عالی رتبه تا دون پایه حضور دارند و متناسب با موضوع اصلی، نقش آفرینی میکنند.
دیگر اینکه استاد همواره افزون بر دیدهها، شنیده هایش را نیز دربارۀ معاصرینش، برای آیندگان مکتوب میکرد؛ این نکته به وفور در مقالات ایشان به چشم می خورد.
نکته مهم تر این که امکان نداشت استاد مطلبی درباره کسی جایی و یا رخدادی بنویسد، اما از کرمان و کرمانی حرفی به میان نیاورد. استاد با خود و خدایش عهد کرده بود که در هیچ یادواره و مراسمی شرکت نکند و سخن نگوید مگر آنکه در آن مراسم به تقریبی یا تحقیقی سخن از کرمان به میان نیاورد؛
جالب است بدانیم استاد اگر کسی زن کرمانی هم داشته باشد، کرمانی محسوب می کرد و به طنز می نویسد: «کسی که از کرمان زن گرفته، به قول لغویون از کرمان کسب تأنیث کرده است».
نکته ای دیگر این که آثار او شناسنامه و هویت کرمان است و به واقع می توان دانشنامه کرمان اعم از رجال، تاریخ، فرهنگ عامه، جغرافیای تاریخی و تا حدودی گویش کرمانی را از روی آثار استاد گرداوری کرد.
از دیگر ویژگیهای استاد نقد خود یا به تعبیر استاد خود مشت و مالی و نیز نقد دیگران و جامعه است که در آثار استاد در لفافهای از طنز بیان و در مستورهای از واژگان پیچیده شده است، این نقد هم درباب دوستان بود و هم با رجل سیاسی.
شیوه نگارش استاد در آثارش متفاوت از دیگران بود و به نوعی، نگارش استاد خود سَبکی شده بود. به قول دکتر مشکور "سبک باستانی تاریخ نویسی"
استاد باستانی پاریزی در یکی از آثارش می نویسد: «[خواننده] خواهد گفت این باستانی آسمان و زمین را به هم می دوزد تا بتواند یک مقاله ... جمع و جور کند؛ حرف شما صحیح است، ولی این را هم عرض کنم که حرف های من با وجود پراکندگی، مثل مومها و چربیهای همان شمع میماند که اطراف یک رشته نازک و باریک جمع شدهاند و وقتی آن رشته را آتش بزنید، گوشههایی را روشن می کند و ...، شعلهای نازک بر گوشهای تاریک می افکند».
https://www.tg-me.com/bazmavard
Telegram
attach 📎