Telegram Web Link
          بزرگ بود و از قبیلهٔ فردا بود

این مرد چقدر بزرگ بود! با زندگی حسابی کنار
آمده بود. روان تابناکی داشت. چه می‌گویم؟ همه تن روان بود «تو گفتی که بهره ندارد ز خاک».
با آنکه رنج بسیار کشیده بود اما هرگز به روی خودش نمی‌آورد. از آنها هم که به او بد کرده بودند هرگز به بدی یاد نمی‌کرد.
بزرگی و بزرگ‌منشی هم کرانه‌ای دارد اما او در همه‌چیز بی‌کرانه بود.
دکتر محمدرضا راشد محصل، هم راشد بود و هم محصل. راشدی را در کلاس آزموده بود و محصلی را در کل زندگی. همیشه می‌آموخت و می‌آموزانید.
دامن به هیچ آلایشی نیالود؛ نه دنیاوی نه عقبایی. تا آخرین‌نفس پشت و پناه خردسرا بود و حالا که که او بی‌هنگام از میان ما رفت خردسرا «به کجای این شب تیره بیاویزد قبای ژنده خود را؟»
دریغا و بسیاربار دریغا که ما اعضای هیأت مدیره که سال‌ها به او تکیه داشتیم و از خردمندی‌هایش برخوردار، در آخرین لحظه بر بالینش نبودیم به دلیل سفری به خارج از کشور که از قبل پیش‌بینی شده بود. 
هیچ فکر نمی‌کردیم که خبر دردناک را از راه دور باید بشنویم! «همیشه پیش از آن‌که فکر کنی اتفاق می‌افتد!»
درود خدا بر او باد که نیکنامی را با نگاه و کردار خود معنای تازه‌ای بخشید و دست‌کم در افق بی‌کرانه‌ای نامیرا شد.
نابودگی ظاهری او هم البته برای همگان دردناک است، این درد جانکاه را به خاندان نیکنام راشد و همهٔ وابستگان و پیوستگان، دودمان سنگین خرد و خردمندی و  اعضا و پیوستگان خردسرای فردسی اندوهباد می‌گوییم‌.
روانش با جاودانان در مینو و کالبدش در جوار دیگر نام‌آوران عرصهٔ خورشید در آرامش جاودان باد.

(مجمع عمومی، هیأت مدیره، کارکنان و یاران خردسرای فردوسی)

@kheradsarayeferdowsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آخرین دیدار
و باز هم از شاهنامه گفت و رفت ...


@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from شفیعی کدکنی
[هشتاد‌و‌چهار سالگی]

یک چند زمانه‌ام به تردید گذشت
و ایّام دگر به بیم و امّید گذشت
زین واژه به واژهٔ دگر، آواره،
عمرم همه، در وطن، به تبعید گذشت.
محمدرضا شفیعی کدکنی

عکس: محمد سیف
Forwarded from 🌲تاریخ و زندگی🌲 (Javad Abbasi)
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن‌ را
Forwarded from ایران بوم
کزازی: هیچ ایرانی نیست که حافظ را خوش نداشته باشد

میرجلال‌الدین کزازی معتقد است، یکی از انگیزه‌هایی که حافظ مردمی‌ترین سخن‌ور ایران شده، پیوند سروده‌های اوست با «خنیا» و هیچ ایرانی نیست که حافظ را خوش نداشته باشد.

این نویسنده و پژوهشگر، گفت: در میان ویژگی‌های گونه‌گون که در سروده‌های خواجه شیراز کارکردی بنیادین دارد، اگر یکی را بخواهیم برگزینیم، آن ویژگی همان ویژگی است که آن را آب‌گونگی می‌نامند.

او با بیان این‌که حافظ سخن پارسی و غزل پارسی را به فرازنایی از نازکی، نغزی و پروردگی برده و شعر را به قلمرو رازآلود خنیا کشیده است، ادامه داد: سخن حافظ هرچند در قلمرو سخن و شعر می‌ماند، اما هم‌مرز است با قلمرو آن هنر که هنر خنیاست.

کزازی اظهار کرد: ویژگی سرشتین و ساختاری خنیا این است که هنری است که یک‌سره از دل برمی‌خیزد و یک‌سره بی میانجی بر دل می‌نشیند.

او با تأکید بر این‌که خواجه سخن‌وری است که شعر را بیش از هر سخن‌وری به جهان رازآلود خنیا نزدیک برده است، خاطرنشان کرد: من بر آنم که هر غزل حافظ بیش از آن‌که غزل باشد، آفرینشی است بر زبان و ساخته‌ای است خنیایی.

این نویسنده تصریح کرد: برای همین است که غزل حافظ تا بدین پایه شکیب‌سوز، کاونده، کارآور و شورانگیز است و اگر غزلی را از خواجه بر کسی بخوانیم که زبان پارسی نمی‌داند و درنمی‌یابد خواجه در آن غزل چه گفته است و چه اندیشه‌هایی گنجانده است، از آن غزل اثر خواهد پذیرفت و درخواهد یافت با پدیده‌ای دیگرسان، شورانگیز و هنری روبه‌روست.

این استاد زبان و ادبیات فارسی با بیان این‌که این مایه والایی، دل‌ربایی و شکوفایی را تنها در غزل حافظ می‌توانیم یافت و یکی از انگیزه‌هایی که حافظ مردمی‌ترین سخن‌ور ایران شده، پیوند سروده‌های اوست با خنیا، تأکید کرد: همگان به حافظ‌ گرایان‌اند و هیچ ایرانی نیست که حافظ را خوش نداشته باشد، چه دانش آموخته باشد، چه نباشد و از همین‌روست که زمانی که مردم درمی‌مانند و به پرسشی بی‌پاسخ می‌رسند، راه و چاره کار خویش را از او می‌خواهند.

او ادامه داد: سخن حافظ آب‌گونه است و چون آب کالبدی روان دارد، به دور از فشردگی و فسردگی و ریخت و رنگ هر آوندی را به خود می‌گیرد که در آن می‌ریزندش؛ آوندهای سر و بیش از آن آوندهای دل.

کزازی گفت: از این‌روست که حافظ همیشه سخن‌ور روز بوده است و هر کسی حافظ را از آن خویش می‌داند و برای حافظی که از آن اوست، با دیگری به چالش برمی‌خیزد و هیچ سخن‌وری اندازه حافظ چالش‌خیز و هنگامه‌ساز نبوده است.

http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10585-hafez-khosh.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
.

چه کسی نخستین بار حافظ را لسان الغیب گفت؟

لسان الغیب، پرکاربردترین و آشناترین لقب برای حافظ شیرازی است. از هوش مصنوعی پرسیدم: «مشهورترین صفتِ حافظ شیرازی چیست؟».
علامۀ قرن بیست و یکم در پاسخ نوشت:
«بر اساس جستجوی من، مشهورترین و محبوبترین صفت حافظ شیرازی، "لسان الغیب" است. این صفت به این دلیل او داده شده که به طور شگفت‌آوری به پیش‌بینی و تفسیر ماهیت انسانی و وقایع زندگی اشاره می‌کند. به نظر می‌رسد وی از دیدگاهی عمیق، پیام‌های پنهان و تفسیرناپذیری از جهان معنوی به مخاطبان خود می‌دهد. شعرهای او به ارزش فرهنگی و ادبی بالایی دست یافته است.»

پاسخ هوشِ مصنوعی فشرده‌ای است از اطلاعات موجود در فضای مجازی که میلیونها کاربر آن را در صفحات و سامانه‌های مجازی ثبت و منتشر می‌کنند. پس می‌تواند گویای جایگاه و شخصیت حافظ در ذهن فرهنگی جهان پارسی‌زبان امروز باشد. گواه دیگر برای غلبۀ صفتِ لسان الغیب بر دیگر صفات شعر حافظ، درج این صفت روی جلد دیوان حافظ توسط بسیاری از ناشران ایرانی است.
چنان نیست که صفت لسان الغیب را به تازگی و در قرن اخیر به حافظ یا به دیوان وی داده باشند. در سدۀ نهم هجری مرکز فرهنگی هرات، نقش ویژه‌ای در تقدس‌بخشی به شخصیت و شعر حافظ داشت. عبدالرحمان جامی (ف 898 ق) صوفی طریقت نقشبندی که در محیط فرهنگی هرات و خراسان نفوذ فکری فراوانی داشت، روند قدسی شدن شخصیت و سخن حافظ را که از زمان حیات خود شاعر آغاز شده بود سرعت بخشید. او در کتاب نفحات الانس (نگارش 883 ق) حافظ را " لسان الغیب و ترجمان الاسرار" خوانده و در کتاب دیگرش بهارستان (نگارش 892) شعر حافظ را تا سر حد اعجاز برکشیده و آن را لسان الغیب نامیده است.
البته جامی واضع این لقب برای حافظ نبوده است. این لقب در میانۀ قرن نهم برای حافظ تقریباً تثبیت شده بود چنان که گاه به خود حافظ و گاه به دیوانش صفت " لسان الغیب" داده‌اند. کتاب تاریخ دیاربکریه (نگارش، 875 ق) این لقب را به دیوان حافظ داده می‌گوید «درویشان صاحب ذوق آن [دیوان] را لسان الغیب می‌گویند». پیشتر از آن یعنی کمتر از پنجاه سال از درگذشت حافظ، آذری اسفراینی (840 ق) در کتاب جواهر الاسرار برای حافظ لقب لسان الغیب را آورده است. پیشتر که برویم، ده سال قبل از آذری در کتاب لطایف اشرفی (مجموعۀ سخنان یکی از صوفیان کبروی مقیم هند به نام سید اشرف جهانگیر سمنانی زنده در 709 تا 832 ق) - آمده است که اکابر صوفیان روزگارِ حافظ، وی را " لسان الغیب" نامیده‌اند. می‌بینیم که وقتی جامی در پایان سدۀ نهم، حافظ را لسان الغیب می‌نامد سالها پیشتر از وی در میان همگان از دیاربکر ترکیه تا هندوستان و خراسان حافظ به "لسان الغیب" شهرت داشته است.

گفتنی است که اصطلاح "لسان الغیب" در فرهنگ اسلامی بسیار کهن‌تر از روزگار حافظ است. نخستین کاربرد آن احتمالاً به قرن سوم هجری می‌رسد در شعری از حسین بن منصور حلاج (ف 303 ق ) که "لسان الغیب" را در برابر " لسان العلم" طرح کرده و می‌گوید:
فإنَّ لسانَ العلم للنطق و الهُدی
وانَّ لسانَ الغیب جلَّ عن النطقِ
«زبان علم برای نطق و هدایت است و زبان غیب از نطق والا‌تر است».

در زبان پارسی، اصطلاح "زبان غیب" را در شعر خاقانی شروانی و مولوی بلخی می‌بینیم؛ فریدالدین عطار نیشابوری نیز در تذکرة الاولیاء "زبان غیب" را در وصف زبان صوفیان آورده بود؛ گرچه این تعبیر پیشینۀ دور و درازی در زبان عربی و فارسی داشت اما پیش از حافظ در زبان فارسی کسی را به "لسان الغیب" ملقب نکرده‌ بودند.
با آن که حافظ سخنش چندان مقبول طبع متشرعان نمی‌آمده چگونه و چرا به این لقب اشتهار یافته است؟

بخشی از پژوهش در دست تألیف «قرآن پارسی، آرمان ایرانیان»،
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
خاموشیَت مباد
که فریادِ میهنی!

در ستایشِ حافظ


مستی و هوشیاری و راهی و رهزنی
ابری و آفتابی و تاریکْ‌روشنی

هرکس درونِ شعر تو جویایِ خویش و تو
آیینه‌دارِ خاطرِ هر مرد و هر زنی

در پایتختِ سلسلهٔ شب، که شهرِ ماست
همواره روح را به سوی روز، روزنی

نشناخت کس تو را و شگفتا که قرن‌هاست
حاضر میانِ انجمن و کوی و برزنی

این سان که در سرودِ تو خون و طراوت است
صد بیشه‌ْ ارغوانی و صد باغْ سوسنی

ای هرگز و همیشه و نزدیک و دیر و دور!
در هر کجا و هیچ کجا، در چه مأمنی؟

در مسجدی و گوشهٔ میخانه‌ات پناه
آلودهٔ شرابی و پاکیزه دامنی.

هر مصرعت عصارهٔ اعصار و ای شگفت!
کاینده را به آینگی صبحِ روشنی

نَشگِفت اگر که سلسلهٔ عاشقانِ دهر
امروز خامُش‌اند و تو گرمِ سرودنی

آفاق از چراغِ صدای تو روشن است
خاموشیَت مباد که فریادِ میهنی!

محمدرضا شفیعی کدکنی
از دفترِ مرثیه‌های سرو کاشمر، سخن، تهران: ۱۳۸۹
___

▪️با اطمینان می‌توان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد.
فردوسی بیش‌و‌کم نظایری در جهان دارد و سعدی نیز. حتی جلال‌الدین مولوی هم. ولی حافظِ ما در فرهنگ بشری بی‌مانند است؛ شاعری که شعرِ فارسیِ او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دوره‌ای شعر او را آینهٔ اندیشه‌های خود بدانند و از نظر «پیر خطا‌پوش» حافظ که بر قلمِ صنع چنان اعتراض خطرناکی کرده است شادمان باشند و در زندگیِ روزانه، مردمِ ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سرِ سفرهٔ عقد و هفت‌سین سالِ نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند،
چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصربه‌فرد است و همانند ندارد.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد دوم، صص ۱۹–۱
۲۰ مهرماه و بزرگداشت فریاد میهن؛ حافظ شیرازی
#حافظ
#هانری_ماسه :
شاهنامه به همه ملت های متمدن تعلق دارد

آنگاه که پس از خواندن شاهنامه، بر گنجینه سنتهایی که این کتاب به بیانش پرداخته، نظر می اندازیم، معترف می شویم که هیچ حماسهِ ملی ای تا بدین پایه دقیق و جامع نبوغ یک قوم را منعکس نکرده است.افزون بر آن چون به نجابت و ژرفای احساسات نهفته در آن، عظمت اندیشه های آن، حالت قهرمانی که سراسر کتاب را در بر گرفته، پی می بریم، به این نتیجه می رسیم که شاهنامه تنها متعلق به ایران نیست، بلکه به همه ملت های متمدن تعلق دارد.

@shahnamehpajohan

#رستم_وهاب :

شاهنامه فردوسی در حقيقت در تار و پود زندگی تاجيكان تنيده است و حضور قهرمان‌های حماسی شاهنامه در زندگی روزمره آن‌ها به وضوح ديده می شود. اكثر تاجيك‌ها، نام فرزندان خود را از شخصيت‌های شاهنامه گرفته‌اند و اين يكی از بارزترين دلايل برای محبوبيت شاهنامه نزد تاجيكان است. آن‌ها آرمان‌های خودشان را در اين حماسه می بينند. از قديم‌الايام شاهنامه‌خوانی در بين تاجيكان رواج داشت و خوشبختانه در دوران شوروی سابق، نسبت به شاهنامه در قياس با ساير آثار ادبی فارسی، عنايت بيشتری صورت می گرفت.يكی از بهترين چاپ‌های شاهنامه در شوروی سابق انجام شد كه هنوز به عنوان چاپ مسكو، از مشهورترين نسخ شاهنامه است و مدارس و مكاتب تاجيكستان و همچنين مردم اين كشور از اين نسخه شاهنامه به عنوان كتاب مطالعه دائمی استفاده می كنند. البته ناگفته پيداست كه بي‌ترديد شاهنامه به عنوان يک حماسه ملی و يك شاهكار ادبی، در جهان نظير و همتايی ندارد و اين محبوبيت و معروفيت شاهنامه به دليل اوج هنر و جايگاه والای خالق آن حكيم ابوالقاسم فردوسی است كه در بلندترين نقطه انديشه بشری و ادب و هنر قرار داشته است.


@shahnamehpajohan
https://www.tg-me.com/eshtadan
◼️▪️زنده یاد داریوش مهرجویی

👈مهرجویی یکی از سرشناس ترین کارگردان های ایرانی است.

▪️او دارای نشان شوالیه از دولت فرانسه،  برنده ۵ جایزه از جشنواره فیلم برلین،   برنده جایزه بزرگ جشنواره فیلم پاریس،  برنده جایزه ویژه جشنواره فیلم روتردام،  برنده جایزه فیپرشی جشنواره فیلم ونیز،  برنده ۱ جایزه جشنواره فیلم سن‌سباستین،  برنده ۱ جایزه جشنواره فیلم شیکاگو و ۳ نامزدی شده است.
▪️داریوش مهرجویی متولد سال ۱۳۱۸ و از کارگردان‌های موج نوی سینمای ایران است که فیلم‌های مطرحی همچون هامون، دایره مینا، گاو، اجاره‌نشین‌ها، سارا، پری، لیلا، مهمان مامان و سنتوری را ساخته است.
https://www.tg-me.com/eshtadan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی دکتر ژاله آموزگار، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی در شب زهره زرشناس، عضو وابستۀ فرهنگستان.
منبع: کانال تلگرام مجلۀ بخارا
صحرای چنین فراخ و در زندانی
زآن رو که ندانی که چه بس نادانی
نادان که بُوَد؟ کسی که خود نشناسد
زآن نشناسی که خود کسی می‌دانی


#پیرجمال #پیرجمال‌اردستانی #جمالی
#جمال‌الدین‌احمد‌اردستانی

فرهنگ ایران زمین؛ بنیادگذاران محمّدتقی دانش‌پژوه، دکترمنوچهر ستوده، مصطفی مقرّبی، دکترعباس زریاب خویی، ایرج افشار؛ صاحب امتیاز: ایرج افشار؛جلد بیست‌و‌نهم؛ ۱۳۷۵؛ بازچاپ سخن؛ ۱۳۸۵؛ میزان‌الحق؛ پیرجمال اردستانی؛ به کوشش محمود مدبری؛ ۴۰۳.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
شهر بیداد

۲۶ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

در داستان خاقان چین در شاهنامه به گزارشی می‌رسیم از شهر بیداد یا قلعه بیداد.
شهر بیداد را رستم در راه رفتن به خاوران دیده است.

شهر بیداد را تور، پسر فریدون، به روزگار کهن بنیاد نهاده است.
آن زمان که رستم شهر بیداد را یافته یکی فرمانروای شهر است، نامش کافور. کافور، ستمکاره ای است که هر روز کودکان و زنان زیباروی را می خورد. هر کس در شهر بیداد است هم همه آدمخوارانند.

رستم به دیدار آن شهر آدمخواران، سپاهیانی می فرستد و خود هم به یاری سپاهیانش می‌رود تا آن شهر بیداد را بگیرند و آیین و راه آدمخواری را براندازند.
شهر بیداد پس از نبردی به دست رستم و سپاهیانش می‌افتد.

شهر بیداد در شاهنامه کمتر توجهی را برانگیخته است. این شهر آدمخواران که نام سزاوار بیداد دارد در پیرامون سُغد است. آن سرزمینی که به ایرانویج نامبردار است و خاستگاه و بنیاد ایران است.

باید دید و درنگ کرد که چرا شهر بیداد، شهر آدمخواران، در خاستگاه ایرانشهر بنیاد نهاده شده است؟ آیا بیداد با ایرانشهر میانه‌ای کهن دارد؟ اگر چنین است، چرا؟


شهر بیداد، زیستگاه کهن برخی از ایرانیان، ساختمان‌هایی دارد از سنگ و خشت و چوب و نی: مصالحی معمولی. آیا فردوسی می‌خواهد گزارش دهد که برای یافتن خاستگاه بیداد در گمان مواد و مصالح نامعمول نباشیم؟
بیداد، مهم است. نه مواد و مصالح. از سنگ و خشت و چوب و نی هم بیداد برمی‌آید.

شهر بیداد، و آدمخوارانی که اندران شهر بودند افسانه نیست.
برگ برگ شاهنامه و هر رج از سخن فردوسی گزارشی دیگر است از زندگانی جمعی ما.

https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
شاعر سرودهٔ
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همینجا، یعنی ایران
درگذشت.

@nimruz_ir
یک نکته

استاد دکتر نعمت یلدریم، استاد زبان فارسی در دانشگاه‌ ارزروم ترکیه که شاهنامه فردوسی را به زبان ترکی استانبولی ترجمه کرده اند، گفته اند: ترجمه شاهنامه فردوسی در ترکیه تاکنون چهار بار تجدید چاپ شده و بیش از یازده هزار نسخه این شاهکار فردوسی در ترکیه فروخته شده است.

من این ترجمه ارزشمند و خوب را از کتابفروشیی در استانبول خریدم. گران بود، به نسبت کتاب های دیگر و حجم زیادی هم دارد؛ دو مجلد قطور.

تعداد فروش شاهنامه را مقایسه کنید با تعداد چاپ و فروش کتاب های فرهنگی در کشور خودمان. تعداد چاپ کتاب ها معمولا کم تر از ۱۰۰۰ است و به ندرت دوباره چاپ می شود.

مثلا کتاب مهم و ارزشمند آذربایجان و شاهنامه در چاپ دوم متوقف شده و تعداد مجلدات آن حدود ۱۵۰۰ است. و تا جایی که می دانم خواندن شاهنامه حتی در بین مدعیان هم نزدیک به صفر است. در حالی که شاهنامه خواندن آیین ما ایرانیان است.

چرا؟

شاید پاسخ ساده این باشد که اینترنت و شبکه های اجتماعی و فحش دادن در آن و خودمان را دانای کل دانستن، مذهب مختار زمانه ماست. انگار کسی نیازی به خواندن ندارد.

رابطه معکوسی بین فهم و استفاده از زبان وجود دارد. هر چه فهم بیشتر، زبان کوتاه تر و برعکس. اینکه عده ای تمام وقتشان را در اینترنت صرف اظهارنظرهای قطعی درباره تمام مسایل عالم می کنند هشداری جدی است نسبت به بحرانی فکری که گرفتارش هستیم.

این روزها مد روز تحلیل درباره اسراییل و فلسطین است و گاه چنان جملات کوبنده و مطلق است که احتمالا طرفین منازعه را هم متعجب می کند.

دانش در ایران پیشینه ای دست کم سه هزار ساله دارد. ما جزو عمیق ترین و فیلسوف ترین و ادیب ترین ملت های جهانیم. گسست از این پیشینه و سطحی شدن در حد فاجعه صرفا یک بحران فکری و عملی نیست. می تواند تبعات سهمگین امنیتی و اقتصادی داشته باشد.

بی تردید در این گسست و پریشانی متهم اول چپ ها با مطلق انگاری های خشن و متهم دوم سیاست های آموزشی و علمی پس از انقلاب و متهم سوم گروه های اپوزیسیون ایران هستند. این سومی ابتذال را چنان در قالب گزاره های خشن و یک طرفه صورت بندی می کنند که جز فاشیستم نام دیگری بر آن نمی توان نهاد.

مطالعه و اندیشه نسبتی با آزادی دارد. هر چه میزان آزادی کاهش یابد تعداد احمق ها زیاد می شود و احمق ها پیش از هر کاری آزادی خود و دیگران را قربانی می کنند.

سخت است گفتن این حرف اما گزیری نیست که رابطه ما با فرهنگ ایرانشهری در برخی حوزه ها به دلیل نخواندن متون اصلی و مهم چنان گسسته شده است که دیگر نشانی از شکوهمندی ایرانشهری در کردار و گفتار و پندار ما دیده نمی شود.

ایرانی انسان محتشمی است که شکوه خود را از فرهنگی باشکوه می گیرد و آن فرهنگ در کتاب های ارجمندی است که گاه همتایی در هیچ زبانی ندارند. شکوه انسان ایرانی با دور شدن از کتاب های اصلی کم می شود چنان که امروزه شده است.

از حکومت که امید کاری در این زمینه نمی رود. خودمان باید کاری بکنیم.
T.me/melliiran
استاد دکتر شیرین بیانی:
من بی کتاب نمی‌توانم زندگی کنم. من بی ایران نمی‌توانم زندگی کنم. بند ناف من با فرهنگ ایرانی باید مرتبط باشد، اگر قیچی شود، می‌اُفتم و می‌میرم. در سخت‌ترین شرایط چه درونی چه بیرونی، باید به فرهنگ ایرانی پناه بُرد. فرهنگ یک دارو است، مثل مُسَکّن.

(پیام صوتی در گفت‌وگو با دکتر جواد عباسی به مناسبت جشن مهرگان و رونمایی از کتاب نوروز و مهرگان: پیام‌آوران زایش و رویش)
------------------------------

استاد دکتر اسلامی نُدوشن:
  با فروتنی می‌توانم بگویم که طی این [شصت] سال کسی بوده‌ام که دو کلمه «ایران» و «فرهنگ» را بیش از هر کس بر قلم آورده است. دلیلش روشن است. زیرا بی‌ ایران و بی‌ فرهنگ ما نمی‌توانستیم شخصیت ملی داشته باشیم. ایران برای ما شبیه به هواست که انسان بی آن‌که به آن آگاهی داشته باشد، یا از آن قدردان باشد، آن را تنفس می‌کند و خود را زنده نگاه می‌دارد.
(راه و بی راه، ص ۵)

سر تا به قدم رنگ و نگاری جانا
من پایيزم، تو نوبهاری جانا
آن گوهر یک‌دانه که من می‌طلبم
دانم داری، نگو نداری جانا
(بهار در پاییز)

کانال تلگرامی دکتراسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 ثبت روستای کندوان به عنوان نخستین روستای ایران در فهرست بهترین دهکده‌های جهانی گردشگری.
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from پژوهشگاه ایران شناسی (داریوش میرزاخانی)
دعوی سربلندی
#ایرانشناسی
#پژوهشگاه_ایرانشناسی
#انجمن_آثار_ملی
اگر ما دعوی سربلندی داریم به لوازم آن عمل کنیم و یکی از لوازم آن احترام آثار گذشتگان است. حفظ این آثار تنها محض تفنّن و تفرّح نیست، [بلکه] اسباب آبروی ماست. معرّف عظمت و لیاقت ملّت است.(ص.۲۲_۲۳)

مأخذ: فروغی، محمدعلی. مقالات فروغی.  تهران: توس.سال ۱۳۸۴
@atorabanorg
Forwarded from انسان‌شناس ایرانی (Alireza Hassanzadeh)
شعر از نگاه کلود لوی اشتروس
یادداشت دکتر محمد اسدیان
مردم‌شناس
ِکِلود لِوِی اِستروس(۱۹۰۸-۲۰۰۸)
انسان شناس برجسته فرانسوی، دارایِ آثارارزشمندی در رشته ی انسان شناسی ودیگر حوزه های علوم اجتماعی وهمچنین "نظریه ی ادبی" است. موردِزیر نمونه ای ازنگاه ونظر او در باره شعر است:
   (۱)...رفتار شاعربا زبان،مانند کارِمهندسی است که از اتم های سبک،اتم های سنگین می سازد. اشیایی که شاعردر عالم زبان می آفرینداز عناصری که درنثر به کار می رودسنگین تر است؛او به بیانِ زبانی ابعادِنوینی می افزاید. درشعر، با زبان به مثابه شئی رفتار می شود واین شئی طوری مورداستفاده قرار می گیرد که معنایِ تازه ای برآن افزوده گردد یا که از آن بیرون کشیده شود.

(۲)... کلوداستروس می افزاید:   
... من شاعر را به صورتِ شیمیدانی مجسم می کنم که می خواهداز راهِ ترکیب، مولکول های بزرگی تولید کند.(به گونه ای ادغام زبانی وتجزیه ی معنایی). او می کوشدتا موجوداتِ زبانی بزرگ یا اشیایِ درهم فشرده ای به وجود بیاوَرَدکه ماده ی اساسیِ آن ها سرشتِ زبانی دارد. می توان گفت که شاعر بر آن است تا به یک نوع "فرازبان" دست یابَد...
Forwarded from ایران بوم
۲۸ مهرماه، زادروز ستارخان《سردار ملی》گرامی باد

https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
2024/09/23 17:22:15
Back to Top
HTML Embed Code: