Telegram Web Link
بلای عوام و عقل خام

هيچ درد اجتماعی بالاتر از مرض جهل عمومی نيست. مقصود درست آن چيزی است كه در اصطلاح آن را "عوام بودن مردم" گويند. اگر تمام اسباب سعادت و بدبختی شخصی و فردی در دنيا به ترتيب درجات اهميت و تاييد آن اسباب پشت سر هم ترتيب كنيد، درجه اول را صحتِ بدن و دوم مال و سوم عقل می‌گيرد و باقی اسباب درجه چهارم و پنجم و ششم را خواهند داشت. ولی در اسباب خوشبختی يك هيات اجتماعيه و ملت، گذشته از بعضی عوامل طبيعيه خلقت و حوادث كونيه بلاشك علم و تربيت عمومی درجه اول بلااول را دارد و اعظم كل اسباب و عوامل است. عقل فطری درهيات اجتماعيه اگرچه دخالت مهم دارد ولی در مقابل علم عمومی اهميتش كمتر است. مال و ثروت هم تا اندازه‌ای با علم كسب می‌شود. به همين نسبت است بدبختی و ذلت كه بزرگترين سبب آن در يك ملت عامی و اُمّی بودن اكثريت ومخصوصا طبقه عامه آن است و همين است كه «بودن از عوام» بلايی است از بليات دنيا و قومی را كه من حيث‌المجموع بدين آفت گرفتارند منشا مضحكه‌های عجيب و مسخره‌های غريبی می‌كند كه اطفال تمام عالم بر او می‌خندند مخصوصاً كه آن قوم در تجربه امور اجتماعی هم خام و هم بی‌تجربه باشند و تازه عنان امور را به دست خود گرفته و مثل طفل بی‌زبان، افتان و خيزان، تقليد مردان بُرنا را می‌خواهد دربياورد و ولی وصی هم از نق‌نق و غرغر و بهانه‌گيری او تنگ آمده طوعاً يا كراً از قيمومت و نظارت دست كشيده و اداره اموال و ثروت خود را به خود واگذاشته باشند. عوام يك دسته خصايص مشترك و حالات مخصوص و افق نظرتنگ يك سليقه مخصوص و به ترتيب تفكر و استباح و يك خواص روحی دارد كه مخصوص خود اين طبقه بوده و مشترك بين همه افراد آن و مابه‌الامتياز آن‌هاست. دِهِ خود را مدارِ دنيا و مركزِ عالَم دانسته و بيگانه را يك قلم دشمن فرض كرده، ميان حرف راست و دروغ فرق نمی‌تواند بگذارد، سوظن مفرط دارد، به همهٔ حركات و سكنات مردم مردم معانی عجيب می‌دهد، چيزهای كوچك را بزرگ می‌كند، در روايت مقرون به‌دقت نيست و مسامحه دارد، حقايق را با خرافات مخلوط می‌كند، در علم حِسّيات خود را وارد می‌كند و هميشه آن‌چه را قدری قرابت دارد ترجيح می‌دهد و از همه بدتر محدودیِ خيال و تنگیِ اُفق است كه مصدر مضحكه‌های "تصور ناپذير تاريخي" می‌شود. يكی از خواصِ عوام و عقل‌خام اين است كه قاعده‌ی قياس منصفانه ندارد و هيچ‌وقت خود را به جای آن شخص يا جماعتی كه آن ها را تنفيذ می‌كند، نگذاشته و معايبی را كه در ديگران می‌بيند و می‌خندد هيچ‌وقت نظير و يا عين آنها را در خود نمی‌بيند. مثلا يك بروجردی اگر بشنود يا بخواند كه در هند، زنِ زنده و جوانِ مَردمُرده را با جسدِ خودِ او با هم می‌سوزانند و در چين بعضی خود را زير ارابه‌ای كه بُتِ بزرگ در روی آن حمل می‌شود انداخته و خود را قربانی می‌كنند و در فرنگستان قورباغه را می‌خورند و باز در فرنگ مردها با زن‌ها می‌رقصند اين قدر تعجب می‌كند كه يك ساعت لاحول می‌خواند ولی همان شخص پس از فراغت از لاحول خواندن به عجله يك قمه و دو زرع چلوار برداشته به ميدانِ عمومی شهر می‌شتابد كه در جلوی روی مردم سرِ خود را با عدهٔ كثير ديگر برای ثواب اُخروی بشكافد و يك روز ديگر شتر بزرگی را باجمعی ديگر پاره كرده و يك قسمت از آن را به خانه آورده و كباب كرده پهلوی منقل لَميده و بعد وافور خودش را می‌كشد و بعضی ديگر از مسلمانان صحيح‌الاعتقاد هر روز زنِ خود را كتك مبسوطی زده، بعد برای تماشای هم‌جنسِ خود بيرون‌ها می‌روند و همهٔ اين اعمال را طبيعی و معمولی و مطابق ذوق و عقل تصور می‌كنند بدون آن كه ملتفت شوند اين اعمال از كارهايی كه او را به تعجب می‌آورد كمتر عجيب نيست.

#علامه‌سیدحسن‌تقی‌زاده
#استاد‌سیدحسن‌تقی‌زاده
#تقی‌زاده #کاوه #ایران
#قمه‌زنی

کاوه؛ سالِ پنجم؛ شمارهٔ مسلسل ۴۳؛ شماره ۸؛ ۷ فروردین‌ماه قدیم ۱۲۹۰ یزدگردی، غره ذی‌الحجه سنه ۱۳۳۸ه.ق، ۱۶ اوت فرنگی ۱۹۲۰ میلادی؛ بازچاپ ۱۳۶۱؛ نشر ویس.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
💠 ترجمۀ نادرست

🔹 ترجمۀ غلط در طول تاريخ مشكلاتي پيش آورده از جمله ترجمۀ غلط اخطار امريكا به ژاپن در جنگ جهاني دوم كه باعث بمباران هيروشيما و ناكازاكي شد. نمونه‌ای از چنين فاجعه‌ای در تاريخ ساسانيان پيش آمده است.

🔹زيد بن عَدي [از درباريان خسروپرويز و رقيب سرسخت نعمان بن مُنذَر] نامه‌اي [به نعمان بن منذر] بنوشت و به قاصدي داد كه پيش نعمان رود و [از دخترش براي خسروپرويز] خواستگاري كند. نعمان از تعجب انگشت به دندان گرفت و جواب داد كه «دختران عرب سياه‌چرده باشند و خدمت ملوك را نشايند.» و در جواب جمله‌اي به عربي نوشت كه نكته‌اي ادبي داشت و مفهومش آن بود كه به قول بلعمي: مَلِك را به عراق، سياه‌چشمانْ بسيارند كه احتياج به سياهان عرب نيست. مسعودي جمله را اين‌گونه مي‌نويسد: «امّا لكسري في مها السواد كفايه حتّي يتحظي الي العربيات». زيد اين جمله را اين‌طور معني كرد كه: «ملك را ماده‌گاوان عجم چندان هستند كه مهترزادگان عرب نبايند!» حقيقت آن است كه نعمان كلمه «مها» را به كار برده بود و اين كلمه معني زني درشت‌چشم ــ كه چشمش به چشم گاو ماند ــ مي‌دهد، و مترجم از روي ناداني يا تعمد، كلمه گاو را به صورتي زننده ترجمه كرده بود و با اين ترجمه غلط و غرض‌آلود، خسروپرويز را به خشم واداشت. ... [ پس از تعقيب و گريز زياد] نعمان خود به پرويز پناه آورد ولي پرويز بر او نبخشود و پس از سه روز او را به پاي پيل افكند.

🔺محمّدابراهيم باستاني پاريزي، خاتون هفت قلعه، تهران: روزبهان، 1368: 125-126.
⁠⁣هفتم مرداد، سالروز درگذشت دکتر بدرالزّمان قریب، منتخب هفدهمین جایزۀ تاریخی و ادبی دکتر محمود افشار

رستم در روایات سغدی


من تصور می‌کنم که پهلوانی دلاور به نام رستم در میان اقوام ایرانی‌تبار قبل از انشعاب آن‌ها به شرق و غرب وجود داشته و رستم کهن‌نمود (archetype) پهلوانی تمام اقوام ایرانی است. از این جهت است که هم سکاها او را می‌شناختند و هم سغدی‌ها داستانش را به روایت کشیده و نقشش را به تصویر درآورده‌اند و هم در میان ایرانیان غربی (مقصود آنهاست که با زبان ایرانی غربی تکلّم می‌کردند) محبوبیت داشته است. حال اگر بعضی از نمادهای خدایان هند و ایرانی یا حتی هندی در شخصیت رستم بازتاب پیدا کرده باشد، احتمالاً تأثیر آمیزش فرهنگی و نیروی تلفیق و جذب عناصر اسطوره‌ای توسط چهر‌ه‌های مشهور جهان، چه تاریخی و چه غیر تاریخی است.
موضوع دیگری که در زمینۀ ریشه‌یابی داستان رستم باید مورد بررسی قرار گیرد، موضوع مهاجرت‌هاست. ما می‌دانیم که در نیمۀ دوم قرن سوم میلادی ایرانیانی که بیشتر گرایش مانوی و مسیحی داشتند، به آسیای مرکزی و چین مهاجرت کردند و علّت آن شاید سختگیری‌های موبدان زردشتی بود. این مهاجران با خود سنّت‌های دینی، فرهنگی و هنری ایران را بدان سامان بردند.
تأثیر عمیق هنر ساسانی در آثار تورفان مخصوصاً در نقّاشی‌ها و کتاب‌نگاره‌های مانویان و سبک معماری ویرانه‌های شهر خوچو (چینانچکتت سغدی) نظریۀ مهاجرت جدید را تأیید می‌کند. امکان دارد که این مهاجران داستان‌هایی را نیز که در زمان ساسانیان از دوران اشکانیان شناخته شده و محبوب عامه بود، با خود به فرهنگ سغدیان آسیای مرکزی منتقل کرده باشند. در این مورد مانویان بیشترین سهم را داشتند، چه تعدادی داستان با ریشه‌های هندی، ایرانی و یونانی و حتّی آرامی- سامی در میان متون سغدی پیدا شده است که بیشتر آنها اصل مانوی دارد.
اگر ما می‌توانیم فرض کنیم که داستان رستم و سهراب همراه با مهاجرت سکاها از آسیای مرکزی به سیستان آمده است، یا از روایات بومی زرنگان که آمیزه‌ای از فرهنگ باستان شرق ایران است، پیش از آمدن سکاها الهام گرفته است، می‌توانیم در جهت عکس آن نیز نظر دهیم که داستان رستم که از زمان گوسانان و نقّالان اشکانی در میان مردم ایران محبوب و شناخته‌شده بود، با مهاجرت ایرانیان به آسیای مرکزی و چین منتقل شده و در آنجا با روایات بومی عامیانۀ دیگری تلفیق شده است.
آنچه بدین نظریه رنگ تأييد می‌بخشد، نام رستم در متن سغدی است که صورت آوایی ایرانی غربی دارد و بیشتر به فارسی میانه و پارتی است تا سغدی.

دکتر بدرالزّمان قریب

به نقل از:
[دفترچۀ هفدهمین جایزۀ تاریخی و ادبی دکتر محمود افشار، اهداشده به دکتر بدرالزّمان قریب، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۷، ص ۲۹-۳۰]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
Forwarded from ایران بوم
سومین سالروز درگذشت دکتر بدرالزمان قریب

هفتم مردادماه، برابر است با سومین سالگرد درگذشت دکتر بدرالزمان قریب، عضو پیوستۀ فقید فرهنگستان زبان و ادب فارسی و زبان‌شناس و استاد دانشگاه.
روانش شاد و یادش گرامی.
زنده‌یاد دکتر بدرالزمان قریب، زادۀ ۱۳۰۸ در تهران بود و مدرک دکتری زبان‌های باستانی خود را از دانشگاه پنسیلوانیای امریکا دریافت کرده بود.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/41348

آشنایی با دکتر بدرالزمان قریب - استاد زبان سُغدی / زهره رزشناس

فرهیختگان را باید بزرگ داشت که جامعه علمی و فرهنگی مدیون خدمات آنان است و خدمات علمی آنان را باید شناخت که عمر گرانمایه را به پای کتاب و دفتر نثار کرده‌اند. سرکار خانم دکتر بدرالزمان قریب، استاد بازنشسته گروه فرهنگ و زبان‌های باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و عضو پیوسته و نیرومند فرهنگستان زبان و ادب فارسی فرزانه‌ای است که زندگی خود را در خدمت به فرهنگ و زبان‌های ایران باستان، به ویژه زبان سغدی، و گسترش زبان فارسی گذرانیده و آثار پژوهشی متعدد و یگانه‌ای تالیف کرده است1؛ دانشجویان بسیاری پرورده و اکنون نیز پژوهش را استوار و پرتوان ادامه می‌دهد.شادکامی و دیرزیوی از آنِ ایشان باد.

آثار دکتر قریب به شرح زیر است:

1ـ «کتیبه‌ای به خط پهلوی در چین»، مجلة‌ دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشـــگاه تهران، س14، ش1،

2ـ «کتیبة جدید خشایارشا»، نشریة انجمن فرهنگ ایران باستان، س5، ش1، (1346)، ص 31-14.

3ـ «کتیبة تازه یافتة خط میخی منسوب به خشایارشا»، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، س16، ش2-1، (1347)، ص28-1.

4ـ «طلسم باران از یک متن سغدی»، نشریة انجمن فرهنگ ایران باستان، س7، ش1، (1348)،

5ـ‌ «قانون هم‌وزنی مصوت‌ها در زبان سغدی»، مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، س23، ش4، (1355)،

6ـ «رستم در روایات سغدی»، شاهنامه‌شناسی(1)، تهران، (1357)،

7ـ زبان‌های خاموش، یوهانس‌ فریدریش، ترجمة دکتر بدرالزمان قریب ـ دکتر یدالله شکری فومشی، (1386)، تهران، انتشارات طهوری.

8ـ «ماهیار نوابی و سنگ نبشتة بغستان (بیستون)»، پژوهش‌های ایرانی باستان و میانه، مجموعه مقالات، به کوشش محمد شکری فومشی، (1386)، تهران، انتشارات طهوری.

فهرست سخنرانی‌های دکتر بدرالزمان قریب که بعد از 1990 ارائه شده چنین است:

1ـ سی‌وسومین کنگرة بین‌المللی مطالعات آسیایی و شمال آفریقا (ICANAS)، تورنتو (کانادا)، 1990، با مقاله، «آیا واژة فارسی کشاورز دخیل از سغدی است؟» که به زبان فرانسه در مجله مطالعات ایرانی studia Iranica (1994) و ترجمة فارسی آن به قلم دکتر زهره زرشناس در نامة فرهنگستان 16 (1377) منتشر شد.

2ـ سومین کنفرانس بین‌المللی مطالعات ایرانی اروپا، کمبریج (انگلستان)، 1995، با مقالة «معرفی فرهنگ سغدی (سغدی ـ فارسی ـ انگلیسی)».

3ـ کنگره بین‌المللی نقش فرهنگ ایرانی در جادة ابریشم، اصفهان (ایران)، 1996/1375، با مقالة «سغدی‌ها و جادة ابریشم»، منتشر شده در ایران شناخت 5 (1376).

4ـ چهارمین کنگرة بین‌المللی مطالعات مانوی، برلین (آلمان)، 1997، با مقالة‌ پرتوی

نو بر دو واژه در نسخة سغدی «بهشت روشنایی یا اقلیم روشنایی»، ترجمه فارسی به قلم ابوالحسن تهامی در زبان‌های ایرانی1(1384).

5ـ کنگرة بین‌المللی مطالعات آسیایی و شمال آفریقا، بوداپست (مجارستان)، 1997، با مقالة «پژوهشی دربارة واژه‌های دخیل سغدی در زبان فارسی».

6ـ چهارمین کنفرانس بین‌المللی انجمن ایران‌شناسان اروپایی، پاریس (فرانسه)، 1999، با مقالة «هفتة سیاره‌ای در متون ایرانی».

7ـ سی و پنجمین کنگرة بین‌المللی مطالعات آسیایی و شمال آفریقا، مونترال (کانادا)، 2000، با مقالة «اهمیت اعداد در اسطورة مانوی»، به انگلیسی منتشر شده در نامة ایران باستان 2/1 (1380).

8ـ کنفرانس بین‌المللی «بازدید از تورفان»، برلین (آلمان)، 2002، با مقالة «خرد در دین زرتشتی و مانوی».

9ـ پنجمین کنفرانس بین‌المللی انجمن ایران‌شناسان اروپا، راونا (ایتالیا)، 2003، با مقالة «گذشته نقلی و بعید متعددی در سغدی و شباهت آنها با برخی از گویش‌های ایرانی نو» ترجمة فارسی به قلم میترا فریدی در گویش‌شناسی 1/2 (1383).

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/2571-ashenaei-dr-badrozaman-gharib.html


انتشار کتاب زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی بانوی دانشمند دکتر بدرالزمان قریب
http://mail.iranboom.ir/tazeh-ha-sp-285929972/roidad-haye-farhangi/15381-enteshar-ketab-zendeginame-dr-badrzaman-gharib.html


کتیبه‌ای به خط پهلوی در چین
نوشته: استاد دکتر بدرالزمان قریب
مجلۀ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال چهاردهم، مهر ۱۳۴۵ شماره ۱ (پیاپی ۵۳)
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/32760


@iranboom_ir
Forwarded from اهل تمیز
🔹گریستن مغان

▪️نرشخی در تاریخ بخارا در دو جا از سوگ سیاوش و پاسداشت آن در میان اهل بخارا یاد کرده است.
یک در ذکر بنای بخارا و از عجایب آن
«...بنای قهندز بخارا یعنی حصار ارگ بخارا آن بود که سیاوش بن کیکاوس از پدر خویش بگریخت، و از جیحون بگذشت، و نزدیک افراسیاب آمد. افراسیاب او را بنواخت و دختر خویش را به زنی به وی داد... و میان وی و افراسیاب بدگوئی کردند، و افراسیاب او را بکشت. هم در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آئی (اندرون در کاه فروشان، و) آن را دروازۀ غوریان خوانند او را آنجا دفن کردند. و مغان بخارا بدین سبب آنجای را عزیز دارند. و هر سالی هر مردی آنجا یکی خروس برد و بکشد پیش از برآمدن آفتاب روز نوروز.
و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌هاست؛ چنانکه در همۀ ولایت معروف است. و مطربان آن را سرود ساخته‌اند، و می‌گویند و قوالان آن را گریستن مغان خوانند. و این سخن زیادت از سه هزار سال است...»

▪️مورد دیگر «و اندر کتب پارسیان چنان است که وی دو هزار سال زندگانی یافته است. و وی مردی جادو بوده است. و از فرزندان نوح ملک بوده است. و وی داماد خویش را بکشت که سیاوش نام داشت... و اهل بخارا را در کشتن سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند. و محمد بن جعفر گوید از این تاریخ سه هزار سال است.»

▪️برسری موارد یادشده مصحح تاریخ بخارا از محمود کاشغری نیز نقل کرده است که آتش‌پرستان بخارا هر سال به محلی می‌روند که احتمالا سیاوش در آنجا کشته شده است. در آنجا زاری می‌کنند، و قربانی می‌کنند و خون قربانی را بر روی قبر می‌ریزند.

📚تاریخ بخارا، ابوبکرمحمد بن جعفر نرشخی، ترجمۀ ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، به‌تصحیح محمدتقی مدرس رضوی، انتشاراتِ توس، چاپ دوم، ۱۳۶۳.


همچنین بنگرید به یادداشت آقای میلاد عظیمی
https://www.tg-me.com/n00re30yah/940


@ahle_tamyz
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
موسیقی در شعر حافظ
#یکشنبه_ها_و_حافظ


▪️راجع به وجوه موسیقی در شعر حافظ می‌توان گفت که: موسیقی معنوی اهمیت بیشتری از موسیقی ظاهری در شعر او دارد:

عشق تو سرنوشت من، خاک درت بهشت من
مهر رخت سرشت من، راحت من رضای تو

یک‌ نوع ریتم ظاهری وجود دارد که بسیار به گوش خوش‌آیند است و این قطعاً متعلّق به آغاز جوانی شاعر است. حافظ از آغاز جوانی شیفتهٔ موسیقی اصوات بوده است و از تناسب‌ها لذت بسیار می‌برده است. ولی کم‌کم حوزهٔ مفهوم‌ موسیقی را گسترش داده و به غیر از این تناسب‌ها، تناسب‌های دیگری را جستجو کرده است و آن تناسب‌ها عبارت است از گره خوردن اندیشه‌های متضاد.


▪️در واقع می‌توان گفت که تکامل هنری حافظ بیش از آنکه در موسیقی ظاهری باشد در موسیقی معنوی است. مثلاً توجه به بیت زیر صحت این گفتار را تأیید می‌کند:

خرقهٔ زهد و جامِ می گرچه نه درخورِ هم‌اند
اینهمه نقش می‌زنم از جهتِ رضای تو

که شکلِ تکامل‌یافتهٔ هنر حافظ در آن متجلّی است، در این شعر موسیقی معنوی بسیار بیشتر از موسیقی ظاهری دیده می‌شود. خلاقیتش با گره زدن دو عنصر متضادِ «خرقهٔ زهد» و «جامِ می» آشکار می‌گردد، و هنرش آن است که جمع بین دو ضد می‌کند و عناصر متضاد در ساخت یک جامعه را در کنار هم قرار می‌دهد و در واقع یک جامعهٔ متناقض را ارائه می‌دهد و به یک عمل محال منطقی جامهٔ عمل می‌پوشاند و با گره زدن دو امر متضاد شعر خود را جاذب و پر از موسیقی معنوی می‌کند و با قرار دادن تناقض‌ها در کنار یکدیگر موسیقی معنوی را به اوج خود می‌رساند.

از ظاهر شعر حافظ صنعت‌هایش را نمی‌توان تشخیص داد و این در حالی است که دم خروس صنعت از جیب بسیاری از شعرا بیرون است. به همین دلیل است که کسی نمی‌تواند صنعتش را یاد بگیرد. ممکن است بتوان از او تقلید کرد ولی نمی‌توان به خلاقیت او رسید.


محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۹۹_۱۰۱

درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ
یکشنبه‌ها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#حافظ
#قدمعلی_سرامی:

شاهنامه كتاب همه اضداد و از آن ميان مهر و كين است كه اگر مهر نباشد كينه هم نخواهد بود و اگر كين نباشد مهر نيز معنايی نخواهد داشت. نگاه فردوسي و شاهنامه به انسان اين است كه انسان بعد از خدا همه كاره جهان هستی است و تمام شاهنامه هيچ نيست جز بازگفت تعاملات انسان و خدا. رويدادهای شاهنامه در حقيقت مشاركت تدبير و تقدير در تحقق پديدارهای جهان است.در نگاه شاهنامه انسان تنها آفريده‌ای است كه به نمايندگی خدا مي‌تواند در همه جهان هستی مداخله كند همان‌گونه كه حاصل همه آفرينش‌های قبل از خويش است. توصيه فردوسی آن است كه ما با چنين شأن و شوكتی كه داريم خود را بايد جدی بگيريم و بدانيم بزرگ‌ترين گناه ما اهمال در از قوه به فعل درآوردن همه استعداها و امكانات خدادادمان است.

@shahnamehpajohan
#فرانسیس_فورد_کاپولا:
شاهنامه، حماسه شاهان را به سرعت خواندم


من فرانسيس فورد كاپولا هستم‌⁣.
‌شاهنامه، حماسه شاهان، چندسال پيش برای نخستين بار به دست من رسيد و من آن را به سرعت و با ولع خواندم. احساس كردم گنجينه‌ای در حد و اندازه‌های گيلگمش يا حماسه‌های هومر را كشف كرده‌ام. البته اين بار از ايران باستان. اين اشعار به فرم فعلی، حدودا در قرن يازدهم و توسط شاعر پارسی فردوسی سروده شده است و خوشبختانه با داستان‌ها و اسامی پادشاهانش توقعاتم را برآورده كرد. البته حقيقتا با آن‌ها كاملا هم بيگانه نبودم. و به ياد آوردم كه در رباعيات عمر خيام هم به آن‌ها اشاره شده بود. كه در دوران دبيرستان آن‌قدر دوستش داشتم كه به دختران مورد علاقه‌ام هديه می‌دادم. شايد بهتر است جمشيد و كيقباد را از مجموعه شاهنامه در نظر نگيريم؛ خب ما چه كار به كيقباد بزرگ يا كيخسرو داريم؟ اما من برای بار دوم خود داستان‌ها را می‌خواندم و ديدم چقدر جذبشان شدم. در ميان شور شگفت‌انگيز شاعرانه، اين متنی است متقن با درونمايه توارث و توالی. داستان پادشاهان و پسران با نخ اصلی قصه كه مسئله غامض و ناگزير توارث است. من كاملا تحت تأثير قرار گرفتم كه اغلب اين پسر نيست كه به پدر خيانت می‌كند؛ بلكه برعكس، شاه قدرت زيادی دارد اما نيازش به كمک پسر هم خيلی شديد است و اگرچه پدر به پسر گفته است اگر او سپاه را رهبری كند و دشمن را شكست دهد، پادشاه جديد خواهد شد. پسر نيز پيروزمندانه برمی‌گردد اما شاهد عهدشكنی پدر است. معمولا به‌خاطر ملكه جديد كه پدر به زنی درآورده است. ملكه وسوسه و حسادت كه معمولا به قصه وارد می‌شود. سال‌ها بعد من نسخه خلاقانه و خارق العاده‌ای از شاهنامه را به صورت اپرای عروسكی-سايه‌ای ديدم.⁣


@shahnamehpajohan
https://www.tg-me.com/eshtadan
‍ ‍ نهم مردادماه سالروز درگذشت جلال ستاری

ریشه‌های ایرانی و هندی قصۀ هزار و یک شب


دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشۀ هندی و ایرانی هزار و یک شب، نخست سخن مسعودی و دودیگر نوشتۀ ابن‌ندیم است. ذکر هزار و یک شب نخستین بار در مروج ‌الذهب و معادن الجوهر تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی (متوفی در ۳۴۶ هجری قمری) می‌رود آنجا که می‌گوید: بسیار کسان که از اخبار گذشتگان آگاهند گفته‌اند این‌گونه افسانه‌ها مجعول و خرافی است و کسان ساخته‌اند تا با روایت آن به شاهان تقرّب جویند و با حفظ و مذاکرۀ آن بر مردم نفوذ یابند و مانند افسانه‌هایی است که پس از ترجمه شدن از متن‌های فارسی و هندی یا رومی به ما رسیده است و ترتیب تألیف آنها چون کتاب هزار افسانه یعنی هزار خرافه است که خرافه را به فارسی افسانه گویند و عامۀ مردم این کتاب را الف لیله می‌نامند که داستان ملک و وزیر و دختر او و دایۀ دختر (و به روایتی کنیز یا برده‌اش) شیرآزاد (شیرزاد) و دینازاد (دنیازاد) است.
سخن محمّد بن اسحاق الندیم الوراق (متوفی در ۳۸۰ هجری قمری) صاحب کتاب الفهرست نیز این است:
نخستین کسی که افسانه‌ها سرود و از آن کتاب ساخت و در خزینه‌ها نهاد: فرس نخستین بود که برخی افسانه‌ها را از زبان جانوران بازگفت. از آن پس پادشاهان اشکانی که سومین طبقه از پادشاهان فرس هستند در این کار غرقه شدند. سپس این امر در دوران پادشاهان ساسانی افزایش یافت و دامنۀ آن وسعت گرفت و قوم عرب آن افسانه‌ها را به زبان عرب نقل کرد که به ادیبان فصیح و بلیغ رسید و آنان آن را تهذیب کردند و بپیراستند و رشته کتاب‌هایی نظیر آن‌ها پرداختند. نخستین کتابی که در این معنی پرداخته شد کتاب هزار افسان است که معنی آن به زبان عربی «الف خرافه» است. سبب این امر آن است که یکی از پادشاهان آنان وقتی زنی می‌گرفت فردای آن روز وی را می‌کشت. باری دختری از شاهزادگان که عقل و درایت بسیار داشت و شهرزادش می‌نامیدند به زنی گرفت. دختر چون به شبستان پادشاه درآمد داستان‌سرایی آغاز کرد و هنگام سپری شدن شب گفتار خویش را به جایی رسانید که پادشاه وی را باقی گذارَد و شب دیگر تمام کردن افسانه را از وی بخواهد و بدین ترتیب وی هزار شب ملک را به افسانه‌سرایی مشغول داشت و در این مدت فرزندی (پسری) از پادشاه زاده بود که وی را پدیدار کرد و در برابر پدر بداشت و او را پای‌بند خویش کرد (و از افسونگری خود آگاه ساخت). ملک نیز بدو مایل شد و وی را باقی گذاشت.
قرینه‌های دیگری که از ریشۀ هندی و ایرانی هزار و یک شب به دست داریم، مشابهت‌هایی‌ است که میان داستان‌های این کتاب و کتاب‌های هندی که تقدّم تاریخی‌شان بر هزار و یک شب مسلم است، از قبیل پنجاتنترا و وتالاپنجاویم‌ستی و جز آن وجود دارد. این‌گونه مشابهت‌ها که می‌تواند به کار تعیین حدود افسانه‌های هندی بیاید بر دو قسم است: گاه در کتاب‌های قدیم ایران و هند قسمتی کاملاً مشابه از یک افسانۀ الف لیله و لیله را می‌توان یافت و گاه بین آن‌ها همانندی‌هایی پراکنده و جزئی به چشم می‌خورد. قرائن دیگری نیز وجود دارد که کاملاً خارجی و غیر عربی بودن آن ثابت است: مانند نام‌های قدیم و تعلیمات و اعتقادات باستانی ایران و هند. به سبب وجود این‌گونه همانندی‌ها اصل هزار و یک شب را از افسانه‌های قدیم هند می‌دانند که به دست ایرانیان به پهلوی برگردانیده شده است.

[افسون شهرزاد: پژوهشی در هزار افسان، جلال ستاری، تهران: انتشارات توس، ۱۳۶۸، ص ۷-۱۰]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
Forwarded from اتچ بات
#محمد_نوری

 (زادهٔ ۱ دی ۱۳۰۸ رشت –
درگذشتهٔ ۹ مرداد ۱۳۸۹  تهران) آموزگار آواز و خواننده ایرانی 
از برترین و مشهورترین آهنگ‌های وی می‌توان به جان مریم، کهکشان عشق سرزمین محبوب من
و ایران ایران اشاره کرد

یادش گرامی
https://www.tg-me.com/eshtadan
🔰 در ۱۱ مرداد (قلب‌الاسد) ۱۳۱۷ اولین فرزند دکتر خانبابا بیانی و ملک‌زاده بیانی و اولین نوه دکتر ملکزاده و خورشیدکلاه در تهران در خانه‌ای واقع در کوچه‌ای بدون نام در خیابان ویلای سابق (کامران نجات اللهی فعلی) چشم به جهان گشود. در گیرودار انتخاب اسم برای این کودک مرحوم علی اصغر حکمت به دیدن این خانواده رفته و با تعدادی اسامی پیشنهادی از جمله شیرین مواجه می‌شود و از او پرسیده می شود که کدام نام انتخاب شود. وی بی‌درنگ میگوید "شیرین" و سپس می‌گوید: و وقتی بزرگ شد می‌شود "شیرین بیانی که حتما نام بامسمایی خواهد بود". نام آن کوچه بی‌نام نیز پس از مدتی شیرین گذاشته شده است. این کوچه هنوز هم نام شیرین را بر خود دارد.
___
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan

https://www.tg-me.com/eshtadan
#معنا_شناسی_واژه
#فر(فرّ)

✳️ همـــے تافت زو فر شاهنشهـــے

❇️ فرّ ، فرّه ، خورنـہ یا خوره در ایران باستان حائز اهمیت بسیار بود . فر عبارت از شکوه ، اقتدار ، شوکت و زیبندگـےست کہ از جانب اورمزد بـہ پیامبر ، پادشاه یا رهبر بخشیده میشود . واژگان بسیارے همچون فرخ ، ورج ، ارج ، فرمند ، فرهمند ، کیان خُره ، خُره از آن اشتقاق یافتـہ‌اند . دکتر جهانگیر اوشیدرے واژه فرّ یا خُره فارســـے را مترادف خَرنْگَـهـہ اوستایـــے بمعناے خلاصـہ و جوهر آتش میداند .

◀️ در ایران قدیم بسیارے از نامهاے اشخاص و مکانها با این واژه همراه بوده است همچون اردشیر خوره ، فرخزاد ، کوره شاپور خواست و نیز نام یکـے از سـہ آتشکده بزرگ ایرانـــے ; آذر فرنبغ ( خورنـہ بغ یا خوره بغ ; توجـہ شود واژهء بغ بمعناے خدا و اورمزد است از همین واژه نام شهرهاے بغداد = خدا داد و افغانستان = بغانستان = خداستانده و نیز لقب امپراطور چین در شاهنامـہ و متون پارســـے ; فغفور = بغپور = پسر خدا اشتقاق یافتـہ ‌است )
جایگاه فرّ در دریاے فراخکرت و میان او با آذر ارتباطـــے تنگاتنگ وجود دارد شاید از آنروکہ فرّ جزوے جدایـــے ناپذیر از وجود اورمزد و آفرینش اورمزدے و آذر نیز بعنوان پسر اورمزد و رابط اورمزد و آفریدگان اورمزدے شناختـہ میشدند .

◀️ در اوستا از دو گونـہ فرّ سخن بمیان میآید نخست فرّ ایرینیم خوارنو یا فرّ ایرانـــے کہ بواسطـہ همین فرّ ویژه‌اے کہ اورمزد براے ایرانزمین آفریده ، ایرانویج از فراوانـــے ، شکوه ، خرد و دانش برخوردار گردیده و دشمنان نمیتوانستند بر آن چیره شوند .
دو دیگر کوئینیم خوارنو یا فرّه کیانـــے کہ بـہ همـہ ایزدان و شاهنشاهان و گاه پارسایان و پهلوانان میرسد . فرّ کیانـــے از آنسبب کہ پرتوے ایزدےست تنها از آن شهریارے ، یکتاپرست ، دادگستر و درست کردار میگردد و هم ازینرو ضحاک تازے و افراسیاب تورانـــے کہ براے در اختیار گرفتن آن قربانیهاے بیشمار پیشکش کردند بهره‌اے از آن نتوانستند داشت .
از دیگر سو چنانچـہ شخص صاحب فرّه دچار لغزش گردد فرّ از او گسستـہ شود همچون جمشید کہ بنابر شاهنامـہ بسبب غرور و بنابر متون اوستایـــے بسبب رواج دروغ ، فرّ در سـہ مرحلـہ بصورت مرغ وارِغَن ( شاهین ) از او جدا شد ( برطبق برخـــے متون سومین بهره فرّه جمشید بـہ گرشاسپ نیاے رستم پیوست و هم ازینرو این خاندان پهلوانانـــے بــــے همتا میگردند )

◀️ پس از جمشید شاهد ان هستیم کیکاوس نیز کہ بـہ خیال مبارزه با اورمزد بـہ فلک قدســـے گستاخـــے میکند فرّه خود را از دست میدهد.

◀️ در پایان نیز فرّه کیانـــے از پایان شهریارے گشتاسپ از ایرانزمین جدا میگردد و دیگر پادشاهـــے سزاوار فرّه نیست ، اورمزد آنرا نگاهدارے میکند تا آنکہ سوشیانت با فرّه ظهور نماید .

◀️ استاد پور داوود معتقد است فرّ بعدها با عنوان شَخینا بـہ دین یهود نفوذ کرد و یعقوب داراے شخینا بود کہ بسبب بیتابـــے در فراق یوسف از او جدا شد و سپس بدو بازگشت .

شیخ اشراق سهروردے نیز در حکمت اشراق ، کیان خَرّه ( فرّه ) را اینگونـہ تعبیر میکند ; معطـــے تایید است و نَفْس بدو روشن و قوے گردد و بـہ سبب آن گردنها او را خاضع گردد .

در فرهنگ یونان نیز ، کہ بقول بارتلد شرق شناس روســـے ; فرهنگ و ادب یونانـــے کہ در کتب خود از آن سخن گفتـہ‌اند از تمدن کهن ایران حاصل شده است ، سخن از تیکـہ بمیان میآید کہ همچون فر ایرانـــے ، نگاهبان شهرهاست .

◀️ قابل ذکر است براے فرّه قائل بوجود جسمانـــے بوده‌اند همانگونـہ کہ از جمشید بصورت مرغ وارغن جدا میگردد گاه بصورت برّه در کارنامـہ اردشیر پاپکان و یا غُرم ( میش کوهـــے ) در شاهنامـہ با اردشیر پاپکان همراه میگردد کہ در بخشهاے مربوطـہ توضیح داده خواهد شد .

❇️ علـــے اسپهبدے

@molavi_asar_o_afkar
@makhzanenokatenegarshi_virayashi
Forwarded from پژوهشگاه ایران شناسی (آریوبرزن)
شکوه و عظمت اکباتان در سده دوم پیش از میلاد به روایت پوليبيوس مورخ یونانی

#ماد_شناسی 
#ایرانشناسی 
پوليبيوس، مورخ یونانی سده دوم پیش از میلاد تصویر درخشان و پر آب و تابی از شکوه و عظمت اکباتان ترسیم می کند:

آن جا همواره مقر سلطنتی مادها بوده است و گفته می شود که از لحاظ ثروت و عظمت بناهایش از تمام شهرهای دیگر برتر بوده است. این شهر بر دامنه های کوه اورونتس قرار گرفته و دیواری ندارد اما ارگی دارد که استحکاماتش از قدرت عجیبی برخوردارند و در زیر آن، قصری قرار گرفته است... که حدود هفت اِستاد (۱) محیط آن است و عظمت بناهای جداگانه اش یاد آور ثروت بنیانگذاران اصلی آن است. قطعات چوبی ساختمانها همگی از چوب سدر و سرو بود، اما هیچ یک از آنها بی حفاظ رها نشده بود، و تیر سقفها، قسمت های سقف و ستونهای رواق ها و ستون بندی ها همگی با نقره یا طلا آبکاری شده و همه کفپوش ها از نقره بودند.(ص ۳۸)

(Polybius 10.27.5-10)


۱)بیش از یک کیلومتر

مأخذ:کورت، آمِلی. هخامنشیان. ترجمه: مرتضی ثاقب فر. انتشارات ققنوس. سال ۱۳۷۸ رویه۳۸

@atorabanorg
💠 تالار حکیم ابوالقاسم فردوسی
⎋ زاهدان، دانشگاه سیستان و بلوچستان

@balochs_history
Forwarded from شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
حماسه، روایت یا داستانی‌ست با موضوع پهلوانی و وجه ملی مبتنی بر شگفتی‌ها و خوارق عادات.
[برگرفته از تعریف محمدرضا شفیعی کدکنی]

فیلم: بخش‌هایی از سخنرانی دکتر سجاد آیدنلو، شاهنامه‌شناسِ ترک‌زبانِ ایرانی.
آذربایجان و شاهنامه، دفتر خسروان و از اسطوره تا حماسه از کتاب‌های شاخص ایشان دربارهٔ حماسهٔ ملی ایرانیان، شاهنامه است.

#شاهنامه
#سجاد_آیدنلو
Forwarded from بیاض | عاطفه طیّه (عاطفه طیّه)
فهلویّات

کتاب کم‌برگ و پربار فهلویات، پژوهش ارجمند آقای پژمان فیروزبخش، توسط انتشارات دکتر محمود افشار منتشر شد.
هدف از تألیف کتاب شناساندن زبان فهلوی‌ست که نمونه‌هایی اندک از آن در تعداد انگشت‌شماری از متون قرن پنجم تا نهم هجری باقی مانده است. زبان فراموش‌شده‌ای‌ که از قرن‌ها پیش از اسلام، در بلاد عراق عجم و آذربایجان، از ادبیات غنی برخوردار بوده است.

نویسنده دو گروه زبانی کهن را عرضه و بررسی کرده است. یکی آن دسته از اشعار فهلوی که وابستگی زبانی‌شان به ناحیه‌ای معین ممکن بوده است؛ و دیگری جملات کوتاه و شعرهای آذری، که منظور از زبان آذری زبان قدیمی مردم آذربایجان است نه ترکی آذری.

در پیش‌گفتار کتاب آمده: این رساله به زعم نگارنده چند حرف تازه دارد:
▫️تعیین قدمت اسم منطقهٔ "پهله" در غرب ایران.
▫️طرح فرضیّهٔ وجود یک زبان ادبی مشترک در عراق عجم و آذربایجان که همان فهلوی است.
▫️تفکیک روشن زبان فهلوی از زبان آذری.
▫️معرفی و نشر بعضی موادِ مکتوبِ گویشی تازه که پیش از این ناشناخته بود.
▫️قرائت بهتر و کامل‌تر بعضی اشعار فهلوی و آذری که از قبل می‌شناختیم.

نویسندهٔ کتاب شاعران تبریزیِ قرن‌های هشتم و نهم هجری را علاقه‌مندترینِ شاعران به سرودن شعرهای فهلوی می‌داند. ترجمهٔ تعدادی از ابیات فهلوی این شاعران آذربایجانی را خواندم و دیدم آب لطف از آنها می‌چکد از جمله دوبیتی محمد کُجُجی (وفات ۷۸۸قمری):
«اگر تو خود گیسو از بر باز کنی، دیگر ماه و خورشید در جهان نور ندهد؛ آن که زنده باشد هرگز نمیرد و آن که مرده باشد سر از خاک برکُند.»
مضمون بیت دیگری از همین شاعر هم مرا به یاد این بیت مشهور کسایی انداخت: «ای گلفروش گل چه فروشی برای سیم/ وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل؟». معنی بیت فهلوی این است: «نمی‌دانم این دل چه فروخته که تو [=غم عشق] را خریده، یا آن که تو را فروخته چه خریده؟»(ص ۵۱)

ایرانیان قرن‌هاست به هر زبانی از بی‌وفایی و ناجنسی دنیا، و برتری دادن فرومایگان صدرنشین بر خردمندان گفته‌اند. ترجمهٔ تعدادی از فهلویات مرا به یاد شعرهای مشهور فارسی‌ مانند: «چو شیران برفتند از این مرغزار/کند روبه لنگ اینجا شکار» انداخت. برای مثال شعری از مرشد سیمینه که به ظن قوی در قرن هشتم هجری می‌زیسته:
«جا و مأوای پلنگان دلیر را موشانِ گرزه گرفتند. مجلس آزادگان و زیرکان را ابلهان، دیوانگان و دنگان گرفتند.»(ص۵۹)

یک شعر هم از شاعری کاشانی (قرن ششم هجری) نقل شده که به گویش کاشانی است و بسیار به شعر مشهور شهید بلخی «درین گیتی سراسر گر بگردی/خردمندی نیابی شادمانه» شباهت دارد.
«هیچ عاقلی در جهان شاد بود؟ هرگز. هیچ آدمی به کام رسید؟ نه»(ص۶۷)

کتاب شش فصل دارد. یک: «زمینهٔ تاریخی». دو: «فهلوی، یک زبان ادبی مشترک کهن». سه: «مواد زبانی بازمانده از فهله». چهار: «رابطهٔ زبانی فهلوی و آذری». پنج: «روابط زبان‌های ولایت فهله بر اساس مواد مکتوب کهن» و شش: «جمع‌بندی» که سه پیوست دارد: «فهرست فهلویات شناخته‌شده تا سال ۷٠٠ق»، «دوبیتی‌های باباطاهر همدانی، گردآوردهٔ تقی‌الدین کاشانی» و «نسخه‌برگردان دو قصیدهٔ آذری در بیاض شمارهٔ ۲٠۵۱ کتابخانهٔ ایاصوفیا»

(فهلویّات، پژمان فیروزبخش، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۱)

@atefeh_tayyeh
ذکری از ولایت قدیم پهلو در معجم یاقوت

می‌دانیم که پهلو یا فهلو در اصل مستقر قومی است که اساس سلسلهٔ اشکانیان را نهادند. اما فهله‌ای که بعدها مشهور شد (خواه این نام دوم از نام اول گرفته شده باشد یا نه) و زبان آن، که اکنون موضوع تحقیق جالب آقای دکتر فیروزبخش واقع شده، در فهلویّات بازمانده، آن فهلو اول را در محاق افگند. با این حال اشاراتی به آن پهلو اول می‌توان یافت. یاقوت حموی (ج ۱، ص ۲۳۹) دربارهٔ فهلو می‌گوید:

اسبیذ رستاق، معناه الرستاق الابیض، ناحیة من اعمال قوهستان من ناحیة فهلو، فیها قری و رساتیق، و فهلو یُراد به نواحی اصبهان فی زعم حمزه.
جوسف لم اتحقّق ضبطَها و وجدتُها فی بعض الکتب هکذا و هی ناحیة شبیهة بالصحراء من اعمال قهستان و کانّها من نواحی فهلو، و فهلو هی من نواحی اصفهان، و طرفُها متصل ببریّة کرمان، و بعضُهم یُسمّیها جوزف بالزّاء
.

این را یاقوت از محمد بن بحر رُهنی (دانشمند قرن سوم و چهارم هجری، اهل رهنهٔ کرمان) نقل کرده است و این از آن جا پیدا می‌شود که یاقوت در جای دیگر (ج ۴، ص ۲۰۶) می‌گوید:

قال الرُّهنی: اوّلُ بلاد قهستان جوسف و آخرُها اسبیذ رستاق و هی مایلیها ...


اسبیذ رستاق برابر است با گنابد و جوسف مصحّف خوسف است. از این گفته معلوم می‌شود که رهنی گنابد و خوسف را جزئی از فهلو می‌دانسته است. یاقوت در جای دیگر (ج ۲، ص ۴۰۱) دربارهٔ خبیص از قول رهنی گفته است که پیرامون کرمان در سوی دریا قُفص (کوفچ) است و در سوی خشکی خبیص، و خبیص مرز بلاد فهلو است:

و قال الرُّهنی و یکتنف جانبَی کرمان عرضان القفص من جانب البحر و خبیص من جانب البرّ، و خبیص طرفُ بلاد فهلو ...

آنچه در گفتهٔ یاقوت آمده که فهلو نواحی اصفهان است این جا اضافه است. شرق خبیص، کوهستان یا قهستان یا بخشی از آن، جزء پهلو بوده و این معنای قدیم کلمهٔ پهلو است، یعنی ولایت پرثوهٔ خراسان، که رهنی هنوز می‌شناخته، ولی یاقوت به آن متوجه نبوده است.

این اقتباسی بود از دو صفحه از مقالهٔ بلند یوزف مارکوارت با عنوان
Beiträge zur Geschichte und Sage von Ērân.
امروز یکی از دوستان گفت که قصد کرده این مقاله را ترجمه کند. عرض کردم که دیگری از دوستان نیز چنین قصدی دارد. حال من ماشه را چکاندم مگر یکی از این دوستان به کار مایلتر شود.

این جا ذکر نکته‌ای دربارهٔ نوشته‌های مارکوارت شاید بیجا نباشد. نوشته‌های مارکوارت به قول هانس هاینریش شدر، گرچه گاه آشفته یا گاه chaotisch است و به قول هارولد بیلی گاه متکی به اسناد و مدارک مشکوک، حاصل ذهن وقاد و تیزبینیهای مکرر در مکرر و فضل و دانش عجیب اوست. معجونی است از Scharfsinn و Gelehrsamkeit. لازم است تکرار شود که همهٔ نوشته‌های او باید در اختیار اهل تاریخ و جغرافیای تاریخی و متخصصان زبانهای ایرانی قرار گیرد و همهٔ ما کسانی که آن نوشته‌ها را نخوانده‌ایم مغبونیم.
یادنامه زنده یاد دکتر جواد طباطبایی منتشر شد

http://bonyadhomayoun.com/pdf/Buch%20Fur%20Bonyad2.pdf


@iran_khouzestan
2024/11/16 12:40:33
Back to Top
HTML Embed Code: