Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.
[به بهانهٔ ۲۴ بهمنماه، سالروز درگذشت فروغ فرخزاد]
▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشتهایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاستهاند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّتها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ و چه در شکل مقالات و کتابهای بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچیک از آنان، بیگمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانستهاند تصویر کنند.
تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه میدهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور میشود و ما را رها میکند. باید بپذیریم که عالیترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار میکند.
شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشتهاند،
نتوانستهاند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریحترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.
از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمیتواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار دادهاند و دشنام و اگر به تحلیل سبکشناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقضهای خندهآوری نیز شدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.
[به بهانهٔ ۲۴ بهمنماه، سالروز درگذشت فروغ فرخزاد]
▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشتهایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاستهاند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّتها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ و چه در شکل مقالات و کتابهای بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچیک از آنان، بیگمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانستهاند تصویر کنند.
تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه میدهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور میشود و ما را رها میکند. باید بپذیریم که عالیترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار میکند.
شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشتهاند،
نتوانستهاند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریحترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.
از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمیتواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار دادهاند و دشنام و اگر به تحلیل سبکشناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقضهای خندهآوری نیز شدهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شیرازِ پُرغوغا
بخش دوم
▪️آنچه شیراز را در آن زمان عظمت و قدرت میداد، دانش و پرهیز امثال قوام الدین و سعدالدین بود نه جاه و جلال دروغین یک مُشت قضاتِ توانگر.
در آن روزگاران، شیراز، شهر عرفان و زهد بود و این دو را با رندی و فتنهجویی پهلوانان و کلوها، درون باروهای کهنسال خویش به هم جمع آورده بود.
محمدمظفر خود در جوانی با پهلوان خراسان نامش ابومسلم، که نزد ایلخانان مغول حشمت و قبولی داشت، یک وقت زورآزمایی کرده بود. این آرمان پهلوانی در شیراز موجب عمده بود در پیدا شدن و غلبه یافتن قلدرها و کلوها که شهر به دست آنها امنیت یا هرج و مرج مییافت. با اینهمه شهرِ رندان، نه یک سنگر جور و فساد بود نه یک مرکز هرج و مرج دایم.
بازار شیراز در بیشتر اوقات سال از رياحین خالی نبود. شهر زیبا بود. هوایی خوش داشت و نهرها از میان آن میگذشت. اما ظاهر آن، خاصّه، برای کسانی که از زیباییهای نهانی آن بیخبر بودند، زننده بود و حتی زشت. کوچهها تنگ بود و پنجرهها کوتاه. بوی گندی که از پلیدیها بر میخاست همهجا به دماغ میخورد. چون در ساختن آبریزها اهتمام نمیشد، کوچهها پر بود از این پلیدیها، و «مردم متمیز را» به قول حمدالله مستوفی در آن کوچهها تردد متعذر بود.
با اینهمه شهر، بازارهای بدیع داشت و خیابانهای خوب. بازار میوهفروشان، که از یکسو به مسجد عتیق پیوسته بود، زیبایی و شکوه خاصی داشت و در نظر بعضی حتی از بازار دمشق هم زیباتر مینمود. هوای شهر معتدل بود، خاصه در نوروز که لطف و طراوت آن خیابانها و گلگشتهای پاکیزه، شهر را نزد شاعران و عشقآفرین که غزل سعدی و حافظ زیبایی زنانه را در وجود آنها نقش جاوید بخشیده است.
در همان دورهای که حافظ روزگار جوانی را میگذراند، در نظر یک پیرِ مغربی، نمونهای بودند از پاکدامنی و پارسایی. کفش به پا میکردند، شاید برخلاف رسم اعراب مغرب، و چنان روی را در پرده میپوشیدند که به زحمت چیزی از زیبائیشان به چشم میآمد، با وجود حرمخانههای دربسته، روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه که در جامع بزرگ شهر میآمدند تا سخنان واعظان را بشنوند، سایههای لطیف خیالانگیز آنها میتوانست نظربازان و حادثهجویان را به عشقهای پرشور بیندازد؛ عشقهای هزار و یکشب.
گهگاه زنانی که در این مجالس وعظ حاضر میآمدند، به هزار و یا دوهزار نیز میرسید و در شدت گرما، چنانکه ابن بطوطه نقل میکند، بادبزنها در دست داشتند که خود را باد میزدند.
البته نه این زنها تا آن حد که جهانگرد عرب پنداشته است به وعظ و پارسایی علاقه داشتهاند، نه زندگی این شهرِ رندان، تمام غرقِ در وعظ و زهدِ پاکان نیکونهاد بوده است.
در غزلهای شاعران و حکایات نویسندگان هنوز آن اندازه از هیجانها و عشقهای آن روزگاران نشان باقی هست که نشان دهد شهرِ رندان و رای زهد و پارسایی خویش چه لذتها درک میکرده است و چه بیبندوباریها.
حتی تاشخاتون مادر شاه شیخ که آنهمه اهل خیرات بود و اهل مسجد به موجب روایات با یک تن از وزیران پسرش سروسری داشت و شاه که خود آن دو را در یک خانهٔ خلوت گیر انداخته بود، وزیرِ بیاحتیاط را هلاک کرد. این یک نمونه بود از عیشِ بیبنیاد.
اما شهر همهجا پر بود از عشق و لذت. باغها مخصوصاً جلوهگاه زیبارویان شهر بود و تفرجگاه اهل ذوق تکیهها، لنگرها، و حتی خانقاههای صوفیه هم از عشقهای منحرف، از شاهدبازیها، که بیماری عصر بود، شاهدها داشت. از اینها گذشته، شهر خرابات داشت - بیتاللطف که محل کامجویی رندان بود برای فسق و عیش.
از کوچهٔ رندان
[دربارهٔ زندگی و اندیشهٔ حافظ]
زندهیاد استاد عبدالحسین زرینکوب،
صص ۱۱–۶
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شیراز
ـــــــــــــــــــــــ
شیرازِ پُرغوغا
بخش دوم
▪️آنچه شیراز را در آن زمان عظمت و قدرت میداد، دانش و پرهیز امثال قوام الدین و سعدالدین بود نه جاه و جلال دروغین یک مُشت قضاتِ توانگر.
در آن روزگاران، شیراز، شهر عرفان و زهد بود و این دو را با رندی و فتنهجویی پهلوانان و کلوها، درون باروهای کهنسال خویش به هم جمع آورده بود.
محمدمظفر خود در جوانی با پهلوان خراسان نامش ابومسلم، که نزد ایلخانان مغول حشمت و قبولی داشت، یک وقت زورآزمایی کرده بود. این آرمان پهلوانی در شیراز موجب عمده بود در پیدا شدن و غلبه یافتن قلدرها و کلوها که شهر به دست آنها امنیت یا هرج و مرج مییافت. با اینهمه شهرِ رندان، نه یک سنگر جور و فساد بود نه یک مرکز هرج و مرج دایم.
بازار شیراز در بیشتر اوقات سال از رياحین خالی نبود. شهر زیبا بود. هوایی خوش داشت و نهرها از میان آن میگذشت. اما ظاهر آن، خاصّه، برای کسانی که از زیباییهای نهانی آن بیخبر بودند، زننده بود و حتی زشت. کوچهها تنگ بود و پنجرهها کوتاه. بوی گندی که از پلیدیها بر میخاست همهجا به دماغ میخورد. چون در ساختن آبریزها اهتمام نمیشد، کوچهها پر بود از این پلیدیها، و «مردم متمیز را» به قول حمدالله مستوفی در آن کوچهها تردد متعذر بود.
با اینهمه شهر، بازارهای بدیع داشت و خیابانهای خوب. بازار میوهفروشان، که از یکسو به مسجد عتیق پیوسته بود، زیبایی و شکوه خاصی داشت و در نظر بعضی حتی از بازار دمشق هم زیباتر مینمود. هوای شهر معتدل بود، خاصه در نوروز که لطف و طراوت آن خیابانها و گلگشتهای پاکیزه، شهر را نزد شاعران و عشقآفرین که غزل سعدی و حافظ زیبایی زنانه را در وجود آنها نقش جاوید بخشیده است.
در همان دورهای که حافظ روزگار جوانی را میگذراند، در نظر یک پیرِ مغربی، نمونهای بودند از پاکدامنی و پارسایی. کفش به پا میکردند، شاید برخلاف رسم اعراب مغرب، و چنان روی را در پرده میپوشیدند که به زحمت چیزی از زیبائیشان به چشم میآمد، با وجود حرمخانههای دربسته، روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه که در جامع بزرگ شهر میآمدند تا سخنان واعظان را بشنوند، سایههای لطیف خیالانگیز آنها میتوانست نظربازان و حادثهجویان را به عشقهای پرشور بیندازد؛ عشقهای هزار و یکشب.
گهگاه زنانی که در این مجالس وعظ حاضر میآمدند، به هزار و یا دوهزار نیز میرسید و در شدت گرما، چنانکه ابن بطوطه نقل میکند، بادبزنها در دست داشتند که خود را باد میزدند.
البته نه این زنها تا آن حد که جهانگرد عرب پنداشته است به وعظ و پارسایی علاقه داشتهاند، نه زندگی این شهرِ رندان، تمام غرقِ در وعظ و زهدِ پاکان نیکونهاد بوده است.
در غزلهای شاعران و حکایات نویسندگان هنوز آن اندازه از هیجانها و عشقهای آن روزگاران نشان باقی هست که نشان دهد شهرِ رندان و رای زهد و پارسایی خویش چه لذتها درک میکرده است و چه بیبندوباریها.
حتی تاشخاتون مادر شاه شیخ که آنهمه اهل خیرات بود و اهل مسجد به موجب روایات با یک تن از وزیران پسرش سروسری داشت و شاه که خود آن دو را در یک خانهٔ خلوت گیر انداخته بود، وزیرِ بیاحتیاط را هلاک کرد. این یک نمونه بود از عیشِ بیبنیاد.
اما شهر همهجا پر بود از عشق و لذت. باغها مخصوصاً جلوهگاه زیبارویان شهر بود و تفرجگاه اهل ذوق تکیهها، لنگرها، و حتی خانقاههای صوفیه هم از عشقهای منحرف، از شاهدبازیها، که بیماری عصر بود، شاهدها داشت. از اینها گذشته، شهر خرابات داشت - بیتاللطف که محل کامجویی رندان بود برای فسق و عیش.
از کوچهٔ رندان
[دربارهٔ زندگی و اندیشهٔ حافظ]
زندهیاد استاد عبدالحسین زرینکوب،
صص ۱۱–۶
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شیراز
Forwarded from دژنپشت
.
همه ما باخته ایم!
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دست به قلم شدم تا بنویسم که ما، ما ایرانیان نبردی را باخته ایم که اعلان نشده بود.
"ایران" که می گوییم نامی چند هزار ساله را بر زبان می آوریم. همین روزها سالروز باز آوردن نام ایران به عرصه دنیاست. به روزگار پادشاهی رضاشاه به کشورها و مجامع دنیا اعلام شد که زان پس در مکاتبات و گفتارها نام "ایران" را بر جای پارس و پرشیا بیاورند.
ایران، فقط نام نیست. همراه آن چند هزار سال تاریخ و فرهنگ میآید که در روزگاران بر مردمان دنیا کار کرده و آنان را بهروز گردانده است.
در انبوه بی شمار دیوان های سخنسرایان پارسی گو البته که نام ایران کم آمده است. سخنسرایان ما غم ابرو و خال لب یار داشته اند. اما یکی سخنسرا که غم این بوم و بر داشت، فردوسی بود که در کتابش بیش از هشتصد بار نام ایران را آورده است.
هم در داستان های شاهنامه که بنگریم ایران و ایرانی ارجی دارد، برتر از دیگر اهل دنیا. ایران شاهنامه کهن ترین سرزمین است و کهن ترین دستگاه فرمانروایی را در دنیا بر پا کرده است. چند هزار سال که از دنیا برآمده، دو سرزمین دیگر بر دست فریدون شاه پیشدادی ایرانی از دل جهان ایرانی پدید می آیند: توران و روم.
دنیایی که فریدون آن را سه بخش کرده، بنیاد جغرافیای سیاسی دنیای کنونی ماست که نزدیک دویست دولت در آن فرمان میرانند.
اگر ایران دارای فرهنگ نیرومند، کتابها و دانشمندان نبود در دنیا پای نمی داشت. اگر از آن فرهنگ و دانشیان کهن بازمانده های کم به دست داریم دلیل فقر فرهنگی نیست. دلیل روشن ویرانگری هاست که اندرین بوم و بر به دست تازشگران گوناگون شده است.
دریغا که در سرزمینی با چند هزار سال فرهنگ و تاریخ و دانش، رسوم مردمان دیگر چیره و سیره شود. این نیست مگر کوتاهی ها و کین توختن ها با فرهنگ این سرزمین کهنِ دارا.
وقتی ایران و تاریخ ایران بدنام شد، وقتی شاهنامه سوزی رسم شد و پهلوانان کهن ریشخند شدند، وقتی سخن از فرهنگ و تاریخ ایران نکوهیده شد، وقتی حتی یک بار نام ایران و اندیشه به ایران در سخن و کردار جماعت مدعی اصلاحات نیامد، راهی خراب آبادی شدیم که پیدا بود حتی بیخ و بنیاد دلسوختگان پول و مقام را هم بر باد خواهد داد.
امروز که مثلا مقامات اعلام می کنند که آمار رفوزه ها در کلاس اول دبستان ها بیش از آن شده که در باور بگنجد، کاشته خود را درو می کنند.
زمان کوتاه آمدن است از این ایران ستیزی، و زمان باور داشتن به این است که نمی توان بر سرزمینی فرمان راند و نام و فرهنگ و تاریخ آن سرزمین را دشمن داشت. نمیشود. دیدیم که نشد!
در پایان بهمن ماه هستیم. این روزها در ایران ما یعنی چله کوچک، یعنی جشن اسپندارمذگان، یعنی سر سال و ماه نو، یعنی جشن چهارشنبه سوری، یعنی جشن فروردینگان، یعنی موسم رفتن ننه سرما، یعنی موسم آمدن عمو نوروز، یعنی نوروز، که زمانی کسانی کمر به نابودی آن بربستند و کاری نکردند جز بازیچه کردن خود. نامشان را نمی آورم!
این رسم های نیاکانی بد است، و مناسبت های بیگانگان را رواج دادن نکوست؟ این رواج رسوم بیگانه چیزی است غیر از تبادل فرهنگ ها که با حفظ پایگاه خودی با فرهنگ دیگری آشنا شویم.
همه باخته ایم. بپذیرید.
فرصتی است تا گفته شود که این قلم بر راه دوستی و مهر ایران و ایرانی می چرخد. راه فرهنگ کهن نیاکانی ما، که بد وانموده شد، و در نتیجه، این مُلک و ملت گرفتار و سردرگم شد.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
همه ما باخته ایم!
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
#محمود_فاضلی_بیرجندی
دست به قلم شدم تا بنویسم که ما، ما ایرانیان نبردی را باخته ایم که اعلان نشده بود.
"ایران" که می گوییم نامی چند هزار ساله را بر زبان می آوریم. همین روزها سالروز باز آوردن نام ایران به عرصه دنیاست. به روزگار پادشاهی رضاشاه به کشورها و مجامع دنیا اعلام شد که زان پس در مکاتبات و گفتارها نام "ایران" را بر جای پارس و پرشیا بیاورند.
ایران، فقط نام نیست. همراه آن چند هزار سال تاریخ و فرهنگ میآید که در روزگاران بر مردمان دنیا کار کرده و آنان را بهروز گردانده است.
در انبوه بی شمار دیوان های سخنسرایان پارسی گو البته که نام ایران کم آمده است. سخنسرایان ما غم ابرو و خال لب یار داشته اند. اما یکی سخنسرا که غم این بوم و بر داشت، فردوسی بود که در کتابش بیش از هشتصد بار نام ایران را آورده است.
هم در داستان های شاهنامه که بنگریم ایران و ایرانی ارجی دارد، برتر از دیگر اهل دنیا. ایران شاهنامه کهن ترین سرزمین است و کهن ترین دستگاه فرمانروایی را در دنیا بر پا کرده است. چند هزار سال که از دنیا برآمده، دو سرزمین دیگر بر دست فریدون شاه پیشدادی ایرانی از دل جهان ایرانی پدید می آیند: توران و روم.
دنیایی که فریدون آن را سه بخش کرده، بنیاد جغرافیای سیاسی دنیای کنونی ماست که نزدیک دویست دولت در آن فرمان میرانند.
اگر ایران دارای فرهنگ نیرومند، کتابها و دانشمندان نبود در دنیا پای نمی داشت. اگر از آن فرهنگ و دانشیان کهن بازمانده های کم به دست داریم دلیل فقر فرهنگی نیست. دلیل روشن ویرانگری هاست که اندرین بوم و بر به دست تازشگران گوناگون شده است.
دریغا که در سرزمینی با چند هزار سال فرهنگ و تاریخ و دانش، رسوم مردمان دیگر چیره و سیره شود. این نیست مگر کوتاهی ها و کین توختن ها با فرهنگ این سرزمین کهنِ دارا.
وقتی ایران و تاریخ ایران بدنام شد، وقتی شاهنامه سوزی رسم شد و پهلوانان کهن ریشخند شدند، وقتی سخن از فرهنگ و تاریخ ایران نکوهیده شد، وقتی حتی یک بار نام ایران و اندیشه به ایران در سخن و کردار جماعت مدعی اصلاحات نیامد، راهی خراب آبادی شدیم که پیدا بود حتی بیخ و بنیاد دلسوختگان پول و مقام را هم بر باد خواهد داد.
امروز که مثلا مقامات اعلام می کنند که آمار رفوزه ها در کلاس اول دبستان ها بیش از آن شده که در باور بگنجد، کاشته خود را درو می کنند.
زمان کوتاه آمدن است از این ایران ستیزی، و زمان باور داشتن به این است که نمی توان بر سرزمینی فرمان راند و نام و فرهنگ و تاریخ آن سرزمین را دشمن داشت. نمیشود. دیدیم که نشد!
در پایان بهمن ماه هستیم. این روزها در ایران ما یعنی چله کوچک، یعنی جشن اسپندارمذگان، یعنی سر سال و ماه نو، یعنی جشن چهارشنبه سوری، یعنی جشن فروردینگان، یعنی موسم رفتن ننه سرما، یعنی موسم آمدن عمو نوروز، یعنی نوروز، که زمانی کسانی کمر به نابودی آن بربستند و کاری نکردند جز بازیچه کردن خود. نامشان را نمی آورم!
این رسم های نیاکانی بد است، و مناسبت های بیگانگان را رواج دادن نکوست؟ این رواج رسوم بیگانه چیزی است غیر از تبادل فرهنگ ها که با حفظ پایگاه خودی با فرهنگ دیگری آشنا شویم.
همه باخته ایم. بپذیرید.
فرصتی است تا گفته شود که این قلم بر راه دوستی و مهر ایران و ایرانی می چرخد. راه فرهنگ کهن نیاکانی ما، که بد وانموده شد، و در نتیجه، این مُلک و ملت گرفتار و سردرگم شد.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
Forwarded from ایران بوم
ایران یک مکتب است!
دکتر جواد طباطبایی
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.
ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند.
نه عربها، نه ترکها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشتهاند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملتها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.
در غرب دولتهای ملی از قرن شانزدهم آمدند، و بهواقع آنها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلوتر از همه آنها ملت بودیم. نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست.
نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
دکتر جواد طباطبایی
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.
ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند.
نه عربها، نه ترکها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشتهاند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملتها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.
در غرب دولتهای ملی از قرن شانزدهم آمدند، و بهواقع آنها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلوتر از همه آنها ملت بودیم. نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست.
نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
#محمد_بهمن_بیگی
(۲۶ بهمن ۱۲۹۹ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ #شیراز)
نویسنده، حقوقدان، معلم و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
بیشتر: #بهمن_بیگی
@ESHTADAN
(۲۶ بهمن ۱۲۹۹ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ #شیراز)
نویسنده، حقوقدان، معلم و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
بیشتر: #بهمن_بیگی
@ESHTADAN
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هفتم بهمنماه سالروز درگذشت محمدجعفر محجوب
او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتۀ فرهنگ عامه بود. خوشحافظه و خوشسلیقه در شعرخوانی بود. آگاه کمرقیبی در زمینۀ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینۀ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود.
دوستی با او سالهایی پیش آمد که در مجلس تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانۀ مجلس به مطالعۀ جراید قدیم و کتابهای ادبی میپرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامهنویس و نویسندگان تند و تیز بود. گرایشی تام و تمام به جریانهای چپ داشت. ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسّس علمی با های و هو و هیاهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به بحث و درس دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند بهار و نفیسی و پورداود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و خطیبی و خانلری و معین و صفا، شرفی و کششی دارد که کوششهای اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد.
در آغاز جوانی دورۀ شاهنامهخوانی با او داشتیم. یادش به خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن را اساس گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه میخواند و با سابقهای که از سخنوری و نقّالی زورخانهها داشت اشعار را بسیار گیرا ادا میکرد، دوستان از طرز خواندن او لذت میبردند.
وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانۀ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق داشت، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۱۵۷-۱۱۵۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتۀ فرهنگ عامه بود. خوشحافظه و خوشسلیقه در شعرخوانی بود. آگاه کمرقیبی در زمینۀ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینۀ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود.
دوستی با او سالهایی پیش آمد که در مجلس تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانۀ مجلس به مطالعۀ جراید قدیم و کتابهای ادبی میپرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامهنویس و نویسندگان تند و تیز بود. گرایشی تام و تمام به جریانهای چپ داشت. ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسّس علمی با های و هو و هیاهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به بحث و درس دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند بهار و نفیسی و پورداود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و خطیبی و خانلری و معین و صفا، شرفی و کششی دارد که کوششهای اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد.
در آغاز جوانی دورۀ شاهنامهخوانی با او داشتیم. یادش به خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن را اساس گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه میخواند و با سابقهای که از سخنوری و نقّالی زورخانهها داشت اشعار را بسیار گیرا ادا میکرد، دوستان از طرز خواندن او لذت میبردند.
وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانۀ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق داشت، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۱۵۷-۱۱۵۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
جان گر زغمت چو ابر بهمن گرید
وز رنج به صد هزار شیون گرید
کو دشمن من تا به من اندر نگرد
پس بنشیند بدرد و بر من گرید
#تاجالدیناسماعیلباخرزی
#بهمن
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۲۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
وز رنج به صد هزار شیون گرید
کو دشمن من تا به من اندر نگرد
پس بنشیند بدرد و بر من گرید
#تاجالدیناسماعیلباخرزی
#بهمن
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۲۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ایزدبانوانِ عاشق
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️منشاء شعر غنایی و عاشقانه اوراد و ادعیهای بود که در ستایش ایزدبانوان سروده و خوانده میشد. در شاهنامه معمولاً در ستایش زنان باستانی و اساطیری چون رودابه این معنی به خوبی مشاهده میشود و جالب است که فردوسی ناخودآگاه واژهٔ ایزد را هم آورده است. در فرهنگ ایران پیش از اسلام ایزدبانوانی چون، آناهیتا، ستایشگاهای بسیار داشتند. آثار برخی از معابد آناهیتا هنوز به جاست.
در ستایشِ رودابه
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر زِ شاه* تو برتر زِ جای
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخَم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دو جادوش پرخواب وپرآب، روی
پر از لاله رخسار و پر مشک، موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چون او در جهان نیز یک ماه نیست
در اساطیر نمونههای بسیاری است که ایزدبانوان عاشق پهلوانان میشدند، این طرح در شاهنامه به صورت عاشق شدن زنان نامدار به پهلوانان باقی مانده است.
چنان که منیژه عاشق بیژن و رودابه عاشق زال و تهمینه عاشق رستم شد. در شاهنامه گاهی در بخش تاریخی هم این الگو را میبینیم چنانکه گلنار عــاشق اردشیر بابکان شد و شبانه به بستر او آمد:
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جایگیر
کمندی بران کنگره بر ببست
گره زد بر او چند و ببسود دست
بیامد خرامان برِ اردشیر
پر از گوهر و بویِ مشک و عبیر
ز بالینِ دیبا سرش برگرفت
چو بیدار شد تنگ در بر گرفت
شاهِ نامهها
استاد دکتر سیروس شمیسا، صص ۸۱–۸۰
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
ایزدبانوانِ عاشق
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️منشاء شعر غنایی و عاشقانه اوراد و ادعیهای بود که در ستایش ایزدبانوان سروده و خوانده میشد. در شاهنامه معمولاً در ستایش زنان باستانی و اساطیری چون رودابه این معنی به خوبی مشاهده میشود و جالب است که فردوسی ناخودآگاه واژهٔ ایزد را هم آورده است. در فرهنگ ایران پیش از اسلام ایزدبانوانی چون، آناهیتا، ستایشگاهای بسیار داشتند. آثار برخی از معابد آناهیتا هنوز به جاست.
در ستایشِ رودابه
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر زِ شاه* تو برتر زِ جای
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخَم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دو جادوش پرخواب وپرآب، روی
پر از لاله رخسار و پر مشک، موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چون او در جهان نیز یک ماه نیست
در اساطیر نمونههای بسیاری است که ایزدبانوان عاشق پهلوانان میشدند، این طرح در شاهنامه به صورت عاشق شدن زنان نامدار به پهلوانان باقی مانده است.
چنان که منیژه عاشق بیژن و رودابه عاشق زال و تهمینه عاشق رستم شد. در شاهنامه گاهی در بخش تاریخی هم این الگو را میبینیم چنانکه گلنار عــاشق اردشیر بابکان شد و شبانه به بستر او آمد:
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جایگیر
کمندی بران کنگره بر ببست
گره زد بر او چند و ببسود دست
بیامد خرامان برِ اردشیر
پر از گوهر و بویِ مشک و عبیر
ز بالینِ دیبا سرش برگرفت
چو بیدار شد تنگ در بر گرفت
شاهِ نامهها
استاد دکتر سیروس شمیسا، صص ۸۱–۸۰
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
▪️همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنى (کمترین) خللی به وحدت ملّی ایران و وطنپرستیِ ایرانیان نمیرساند، فقط به شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود؛ چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانهای آن مملکت نگرانی نیست ولی در قرن ۱۹ مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنهٔ (سال) ١٥٧٢ مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحهٔ ننگین تاریخ تعصب در فرانسه شمرده شده .
در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان، ادنی (کمترین) تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت به فرانسه و همهٔ آنان مملکت خود را که مقر آزادی و عدالت است، برهمهٔ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند.
پس وطن پرستی حقیقی بر اساس آزادی و عدالت قائم میشود ورنه وطنپرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و «حبِّ وطن گرچه حدیثی است صحیح» طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حُریّت (آزادگی) در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردنِ به سختی و ظلم و سلبِ آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفتهاند كه مُلک با كفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند.
ناصر خسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسمعیلیبودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکمِ روحانیان و اُمَرای متعصّب، ویران و تاراج کردند و او به بَدَخشان (افغانستان) گریخت و در درهٔ کوهی به نام یُمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی بقیهٔ عمر خود را به عُسرت و سختی و تنهائی و عزلت و غربت در آنجا گذراند.
چنانکه معروف است، فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است (شیعه است) از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدور آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت بمانويان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب ٤٨ سال سلطنتِ با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق العاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگه بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت در نتیجهٔ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد.
مجلهٔ یغما، ۱۳۳۲، صص ۴۷۰–۴۶۹
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
▪️همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنى (کمترین) خللی به وحدت ملّی ایران و وطنپرستیِ ایرانیان نمیرساند، فقط به شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود؛ چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانهای آن مملکت نگرانی نیست ولی در قرن ۱۹ مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنهٔ (سال) ١٥٧٢ مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحهٔ ننگین تاریخ تعصب در فرانسه شمرده شده .
در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان، ادنی (کمترین) تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت به فرانسه و همهٔ آنان مملکت خود را که مقر آزادی و عدالت است، برهمهٔ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند.
پس وطن پرستی حقیقی بر اساس آزادی و عدالت قائم میشود ورنه وطنپرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و «حبِّ وطن گرچه حدیثی است صحیح» طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حُریّت (آزادگی) در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردنِ به سختی و ظلم و سلبِ آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفتهاند كه مُلک با كفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند.
ناصر خسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسمعیلیبودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکمِ روحانیان و اُمَرای متعصّب، ویران و تاراج کردند و او به بَدَخشان (افغانستان) گریخت و در درهٔ کوهی به نام یُمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی بقیهٔ عمر خود را به عُسرت و سختی و تنهائی و عزلت و غربت در آنجا گذراند.
چنانکه معروف است، فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است (شیعه است) از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدور آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت بمانويان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب ٤٨ سال سلطنتِ با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق العاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگه بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت در نتیجهٔ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد.
مجلهٔ یغما، ۱۳۳۲، صص ۴۷۰–۴۶۹
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و نهم بهمنماه سالروز درگذشت نادر نادرپور
برف
کوبیده برف زیر لگدهایش
بوی بنفشههای بهاران را
در زیر برف، خاک تبآلوده
در دل نهفته حسرت باران را
در گوش کرده پنبۀ برف امشب
شهری که جاودانه پر از حرف است
چشمان پاک جوی پر از آب است
مژگان سبز کاج پر از برف است
گاهی غبار برف فروریزد
چون اشک من ز شاخۀ مژگانها
بر خشکسال سینۀ من بارد
این اشک گرم چون نم بارانها
من در کنار آینه میگریم
چشم درشت آینه بیدار است
از پشت اشک، عکس تو میلرزد
در قاب کهنهای که به دیوار است
لبهای سرد آینه میبوسد
خال سیاه زیر لبانت را
من در زلال آینه میبینم
بغضی که بسته راه دهانت را
نور نگاه گرم تو میتابد
از چشم روشنیزدۀ تصویر
میخواهمش ز قاب برون آرم
دیر است، ای امید گریزان، دیر!
دیگر دهان آینه بلعیدهست
نقش ترا چو آب گوارایی
امّا دلم چو کودک بیمادر
فریاد میکند که تو اینجایی!
گویی صدای پای تو نزدیک است
پیموده سنگفرش خیابان را
آورده باد تازهنفس از دور
بوی بنفشههای بیابان را
نادر نادرپور
تهران ۲۵ مهرماه ۱۳۳۷
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست نادر نادرپور، ایرج افشار، محمدجعفر محجوب لسآنجلس، ۲۰ تیر ۱۳۶۹
@AfsharFoundation
برف
کوبیده برف زیر لگدهایش
بوی بنفشههای بهاران را
در زیر برف، خاک تبآلوده
در دل نهفته حسرت باران را
در گوش کرده پنبۀ برف امشب
شهری که جاودانه پر از حرف است
چشمان پاک جوی پر از آب است
مژگان سبز کاج پر از برف است
گاهی غبار برف فروریزد
چون اشک من ز شاخۀ مژگانها
بر خشکسال سینۀ من بارد
این اشک گرم چون نم بارانها
من در کنار آینه میگریم
چشم درشت آینه بیدار است
از پشت اشک، عکس تو میلرزد
در قاب کهنهای که به دیوار است
لبهای سرد آینه میبوسد
خال سیاه زیر لبانت را
من در زلال آینه میبینم
بغضی که بسته راه دهانت را
نور نگاه گرم تو میتابد
از چشم روشنیزدۀ تصویر
میخواهمش ز قاب برون آرم
دیر است، ای امید گریزان، دیر!
دیگر دهان آینه بلعیدهست
نقش ترا چو آب گوارایی
امّا دلم چو کودک بیمادر
فریاد میکند که تو اینجایی!
گویی صدای پای تو نزدیک است
پیموده سنگفرش خیابان را
آورده باد تازهنفس از دور
بوی بنفشههای بیابان را
نادر نادرپور
تهران ۲۵ مهرماه ۱۳۳۷
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست نادر نادرپور، ایرج افشار، محمدجعفر محجوب لسآنجلس، ۲۰ تیر ۱۳۶۹
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
Forwarded from پایگاه ایران دوستان مازندران
🔴 سپندارمذ پاسبان تو باد / ز خرداد روشن روان تو باد (فردوسی)
🔸جشن #سپندارمذگان، بزرگداشت زن و زمین فرخنده باد.
بهرام دوم شاهنشاه ساسانی در حال تقدیم گل به همسرش شاپوردُختک در نقش برجستۀ برم دلک (Barm-e Delak)، شیراز.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
🔸جشن #سپندارمذگان، بزرگداشت زن و زمین فرخنده باد.
بهرام دوم شاهنشاه ساسانی در حال تقدیم گل به همسرش شاپوردُختک در نقش برجستۀ برم دلک (Barm-e Delak)، شیراز.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریایی بیحدّ
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریایی بیحدّ
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Forwarded from ایران بوم
پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست.
(زبان فارسی و وظیفه کنونی ما)
جستاری از دکتر تقی پورنامداریان
شاید به تکرار نیاز نباشد که زبان فارسی از مهمترین عوامل حفظ فرهنگ و ملیت ماست.
ما به عنوان یک ملت از دریچه این زبان است که به جهان مینگریم و از طریق این زبان است که اندیشههای دیگران را درک میکنیم، اندیشههای گذشتگان را در مییابیم و اندیشههای خود را بیان میکنیم.
آنچه بر ایرانی بودن ما بهعنوان یک ملت بزرگ با گذشتهای افتخارآمیز و تولیدکننده اندیشههای ارزشمند در حوزه دین و اخلاق و فلسفه و تصویر احساسات و عواطف و زیبایی در عرصه هنر، دلالت میکند، آینه زلال و شفاف زبان است اگر این آینه با غبار بیاعتناییهای حکومتها و قدرتهای سیاسی حاکم، از هجوم واژهها، ترکیبات و کنایات بیگانه مکدر شود.
ما در کدام آینه بنگریم تا تصویر خود را در مقام یک ایرانی تماشا کنیم؟
اگرچه بسیاری از علوم جدید و کشفیات جدید در قلمرو، طب، فیزیک و الکترونیک بسیار با ارزش و در خدمت پیشرفت و آسایش جوامع بشری است و بر عهده ماست که آنها را در سطح بسیار عالی بیاموزیم و به کار بریم، اما این علوم نیستند که روح فرهنگ ایرانی را در جوانان ما میدمد و ایرانی با فرهنگ بار میآورد، بلکه علوم انسانی است که شخصیت ما را بهعنوان یک ایرانی شکل میدهد این علوم که جذب و رسوب آن در ذهن ما هویت ایرانی ما را حفظ میکند، فقط و فقط از راه زبان ممکن است. زبان خانه فرهنگ است. در این خانه است که ما میتوانیم با آرامش و اطمینان زندگی کنیم و نفس بکشیم و از دریوزگی بیگانگان احساس ننگ و سرشکستگی کنیم.
پاسداری از زبان فارسی، امروز که هجوم فرهنگهای بیگانه از طریق رسانههای جمعی و کوتاه شدن فاصلههای زمانی و مکانی شدت گرفته است، از خطیرترین وظایف ماست که باید قبل از آنکه دیر شود در تدارک حراست از آن بکوشیم.
این کاری ساده نیست که تنها با ایجاد چند واحد درسی در رشتههای غیر ادبیات فارسی در دانشگاهها یا تدریس چند ساعت درس فارسی در دبستانها و دبیرستانها به سامان برسد. کوششی ارجمند و همتی بلند با حمایت گسترده دولت لازم است تا با برنامهریزی سنجیده بتوانیم راهی صحیح برای رسیدن به مقصود پیدا کنیم.
در این راه احیای زبان و اندیشههای گذشتگان و بومی کردن علوم و نظریههای جدید از طریق زبانی شفاف و قابل فهم را باید مطمح نظر قرار داد و از افراط و تفریط در حوزه زبان پرهیز کرد. نه باید امکانات و ظرفیتهای رسانگیِ زبانِ گذشتگان را به کلی فرو نهاد و به بوته فراموشی سپرد و نه باید هرج و مرج در زبان امروز را تا آنجا رخصت داد که باب تفهیم و تفاهم به کلی مسدود شود. عدم آشنایی با امکانات و ظرفیتهای زبان گذشتگان سبب میشود که آن بخش از زبان سالم و رسای امروزی که بنابر نیازهای گسترده زندگی مدرن پیدا شده است، بتدریج چنان دستخوش پریشانی شود و با گذشته قطع رابطه کند که از بیان اندیشه و تعامل بینافردی که دو کارکرد اصلی زباناند چندان بیپشتوانه و عاجز از انتقال مفاهیم شود که دیگر نه به درد آموزش بخورد و نه عامل پیوند ما با یکدیگر و حفظ ملیّت خواهد بود.
عدم حضور سنت در تجدد، تجدد را بی تکیهگاه و سست و معلق میکند زبان امروز ما تنها با تکیه بر زبان گذشته است که میتواند بیآنکه در دام کهنگی بغلتد، شادابی و نشاط و رسایی خود را حفظ کند و توانایی خود را در بیان شفاف و قابل فهم معارف و نیازهای امروزی بیفزاید و با انتقال زیبایی و معرفت از طریق نظم و نثر گذشتگان، غرور ملی و مذهبیِ جوانان را تقویت کند.
اگر از این چشمانداز به زبان فارسی بنگریم و به تصرفات گوناگونی که به ویژه از طریق ترجمههای نامطلوب در دایره واژگان و ساخت و بافتِ زبانِ فارسیِ امروز صورت میگیرد، دقت کنیم؛ بیتردید حفظ و پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست که در تحقق آن باید بیش از پیش بکوشیم.
(برگرفته از تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
@iranboom_ir
(زبان فارسی و وظیفه کنونی ما)
جستاری از دکتر تقی پورنامداریان
شاید به تکرار نیاز نباشد که زبان فارسی از مهمترین عوامل حفظ فرهنگ و ملیت ماست.
ما به عنوان یک ملت از دریچه این زبان است که به جهان مینگریم و از طریق این زبان است که اندیشههای دیگران را درک میکنیم، اندیشههای گذشتگان را در مییابیم و اندیشههای خود را بیان میکنیم.
آنچه بر ایرانی بودن ما بهعنوان یک ملت بزرگ با گذشتهای افتخارآمیز و تولیدکننده اندیشههای ارزشمند در حوزه دین و اخلاق و فلسفه و تصویر احساسات و عواطف و زیبایی در عرصه هنر، دلالت میکند، آینه زلال و شفاف زبان است اگر این آینه با غبار بیاعتناییهای حکومتها و قدرتهای سیاسی حاکم، از هجوم واژهها، ترکیبات و کنایات بیگانه مکدر شود.
ما در کدام آینه بنگریم تا تصویر خود را در مقام یک ایرانی تماشا کنیم؟
اگرچه بسیاری از علوم جدید و کشفیات جدید در قلمرو، طب، فیزیک و الکترونیک بسیار با ارزش و در خدمت پیشرفت و آسایش جوامع بشری است و بر عهده ماست که آنها را در سطح بسیار عالی بیاموزیم و به کار بریم، اما این علوم نیستند که روح فرهنگ ایرانی را در جوانان ما میدمد و ایرانی با فرهنگ بار میآورد، بلکه علوم انسانی است که شخصیت ما را بهعنوان یک ایرانی شکل میدهد این علوم که جذب و رسوب آن در ذهن ما هویت ایرانی ما را حفظ میکند، فقط و فقط از راه زبان ممکن است. زبان خانه فرهنگ است. در این خانه است که ما میتوانیم با آرامش و اطمینان زندگی کنیم و نفس بکشیم و از دریوزگی بیگانگان احساس ننگ و سرشکستگی کنیم.
پاسداری از زبان فارسی، امروز که هجوم فرهنگهای بیگانه از طریق رسانههای جمعی و کوتاه شدن فاصلههای زمانی و مکانی شدت گرفته است، از خطیرترین وظایف ماست که باید قبل از آنکه دیر شود در تدارک حراست از آن بکوشیم.
این کاری ساده نیست که تنها با ایجاد چند واحد درسی در رشتههای غیر ادبیات فارسی در دانشگاهها یا تدریس چند ساعت درس فارسی در دبستانها و دبیرستانها به سامان برسد. کوششی ارجمند و همتی بلند با حمایت گسترده دولت لازم است تا با برنامهریزی سنجیده بتوانیم راهی صحیح برای رسیدن به مقصود پیدا کنیم.
در این راه احیای زبان و اندیشههای گذشتگان و بومی کردن علوم و نظریههای جدید از طریق زبانی شفاف و قابل فهم را باید مطمح نظر قرار داد و از افراط و تفریط در حوزه زبان پرهیز کرد. نه باید امکانات و ظرفیتهای رسانگیِ زبانِ گذشتگان را به کلی فرو نهاد و به بوته فراموشی سپرد و نه باید هرج و مرج در زبان امروز را تا آنجا رخصت داد که باب تفهیم و تفاهم به کلی مسدود شود. عدم آشنایی با امکانات و ظرفیتهای زبان گذشتگان سبب میشود که آن بخش از زبان سالم و رسای امروزی که بنابر نیازهای گسترده زندگی مدرن پیدا شده است، بتدریج چنان دستخوش پریشانی شود و با گذشته قطع رابطه کند که از بیان اندیشه و تعامل بینافردی که دو کارکرد اصلی زباناند چندان بیپشتوانه و عاجز از انتقال مفاهیم شود که دیگر نه به درد آموزش بخورد و نه عامل پیوند ما با یکدیگر و حفظ ملیّت خواهد بود.
عدم حضور سنت در تجدد، تجدد را بی تکیهگاه و سست و معلق میکند زبان امروز ما تنها با تکیه بر زبان گذشته است که میتواند بیآنکه در دام کهنگی بغلتد، شادابی و نشاط و رسایی خود را حفظ کند و توانایی خود را در بیان شفاف و قابل فهم معارف و نیازهای امروزی بیفزاید و با انتقال زیبایی و معرفت از طریق نظم و نثر گذشتگان، غرور ملی و مذهبیِ جوانان را تقویت کند.
اگر از این چشمانداز به زبان فارسی بنگریم و به تصرفات گوناگونی که به ویژه از طریق ترجمههای نامطلوب در دایره واژگان و ساخت و بافتِ زبانِ فارسیِ امروز صورت میگیرد، دقت کنیم؛ بیتردید حفظ و پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست که در تحقق آن باید بیش از پیش بکوشیم.
(برگرفته از تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
@iranboom_ir
Forwarded from تاریخ و فرهنگ رودبار گیلان
درباره زبان تاتی مردم شهرستان رودبار
✍بابک قلی زاده دارستانی
در شهرستان رودبار بعلت تنوع اقوامی که در این جا سکنی گزیده اند زبان های مختلفی رایج است : در لوشان کردی و لری ، در منجیل ترکی ، در بخشی از عمارلو و روستای گنجه کردی کُرمانجی و در مرکز شهرستان رودبار شامل همه آبادی های غرب سفیدرود از علی آباد نزدیک منجیل تا امامزاده هاشم و شرق سفیدرود نواحی وسیعی از عمارلو و رحمت آباد و بلوکات زبان تاتی که زبان قالب گویشوران این منطقه می باشد .آنچه مسلم است ما قصد داریم در این مقاله زبان تاتی رودباری را بررسی کنیم. امروز در فضای مجازی و نوشتاری افرادی بدون تحقیق در منابع و اسناد زبان مردم شهرستان رودبار را نوعی گیلکی یا دیلمی می نامند ؟ برای اینکه بهتر بتوانیم بصورت مستدل و متقن پاسخ دهیم که آیا زبان این مردم تاتی می باشد آن را از نگاه زبان شناسان برجسته خارجی و داخلی مورد بررسی و تحلیلی همه جانبه قرار می دهیم :
دونالد ال استیلو زبان شناس برجسته دنیا زبان تاتی مردم رودبار را جزوء ۱۰ گروه گونه های زبان تاتی آورده است که گونه های طارمی - کباته ای ( همان زبان مردم روستای کفته بخش مرکزی ) را تفکیک و گونه های کِلاس و کباته ای و هم چنین در گروه ۱۰ با نام بردن گونه گروه رودبار ، الموت ، طالقان در دره شاهرود و سفیدرود در حال تغییر به زبان های کرانه کرانه کاسپین نام می برد ...
در توضیح یاد آوری می کنم در حال تغییر یعنی اینکه هر چقدر بسوی دشت گیلان در ادامه گویشوران تاتی حرکت کنیم یعنی مرز بین رودبار و رشت تا امامزاده هاشم به همان نسبت واژه های وارداتی زبان گیلکی و تالشی بعلت داد و ستد اقتصادی و مهاجرت به وفور یافت می شود یا به زبان ساده تر دگردیسی در این زبان تاتی به گیلکی در حال وقوع بوده و خواهد شد . که این زبان شناس بدرستی بدان اشاره می کند .
احسان یار شاطر از ایرانشناسان و بنیانگذار بنیاد ایرانیکا در رساله خود درباره زبان تاتی که با راهنمایی والتر هنینگ نوشته است نام صحیح این زبان ( که گونه تاتی رودبار زیتون جزوء آنست ) را زبان تاتی می داند .وی اشاره می کند که زبان مردم آذربایجان نه ترکی بلکه زبان تاتی بوده است ...
لازم به ذکر است پس از استیلای مغولان در ایران زبان اصلی مردم آذربایجان که تاتی بوده به ترکی تبدیل می شود که هنوز بازماندگان زبان تاتی در آذربایجان به تعداد انگشت شمار رسیده اند .
جهانگیر سرتیپ پور محقق و مورخ گیلان در کتاب ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی زبان مردم رودبار را به سبب نقل و انتقال و اسکان بعضی طوایف تات در جانب غرب شاهرود و سفیدرود معرفی می کند و در ادامه گویش تاتی را به سب بستگی نمایانی که با گیلکی دارد و عامل تفهیم و تفهم گروهی از شهروندان بیه پس می باشد مستثنی دانسته و در ادامه اعلام می دارد وازه هایی از تاتی در مناطقی از امارلو و حوالی دیلمان که سابقا کرد نشین بوده است به صورت دوگویشی همراه با کرمانجی در بعضی از خانواده ها به گوش می رسد...
وی در این کتاب پا را فراتر نهاده و گونه تاتی کلشتری را در بررسی تطبیقی واژه های زبان های گیلان مانند گیلکی و تالشی و...آورده است
جهاندوست سبز علی پور استاد دانشگاه و محقق زبان و نویسنده کتاب تاتی رودباری ضمن تقسیم زبان تاتی به تاتی شمالی در جمهوری آذربایجان و داغستان و مناطق دیگر و تاتی جنوبی مجموعه ای که از زبان تاتی در ایران متداول است شهرستان رودبار را جزوء نقاطی که به زبان تاتی تکلم می کنند در ردیف ۵ آن در پیشگفتار آورده است .وی زبان های ديگر مردم رودبار را کردی ( کرمانجی ) گالشی و تالشی معرفی کند .
با توجه به اینکه شهرستان رودبار با قدمت بیش از سه هزار سال نسبت به جلگه و دشت گیلان و از لحاظ دستوری و واژه ها با زبان گیلکی بسیار متفاوت می باشد پس نظریه زبان مردم رودبارکه نوعی گیلکی بر شمرده اند با توجه به نظریات زبان شناسان که اشاره شد درست نیست .دوم اینکه اگر چه شهرستان رودبار مرکز اولیه گستره جغرافیایی دیلمان بزرگ بوده ولی هنوز در هیچ سندی و مرجعی زبانی بنام دیلمی از لحاظ ساختاری و دستوری از نظرات و اسناد زبان شناسان مکتوب نشده است.
@Tarikhrudbargilan
✍بابک قلی زاده دارستانی
در شهرستان رودبار بعلت تنوع اقوامی که در این جا سکنی گزیده اند زبان های مختلفی رایج است : در لوشان کردی و لری ، در منجیل ترکی ، در بخشی از عمارلو و روستای گنجه کردی کُرمانجی و در مرکز شهرستان رودبار شامل همه آبادی های غرب سفیدرود از علی آباد نزدیک منجیل تا امامزاده هاشم و شرق سفیدرود نواحی وسیعی از عمارلو و رحمت آباد و بلوکات زبان تاتی که زبان قالب گویشوران این منطقه می باشد .آنچه مسلم است ما قصد داریم در این مقاله زبان تاتی رودباری را بررسی کنیم. امروز در فضای مجازی و نوشتاری افرادی بدون تحقیق در منابع و اسناد زبان مردم شهرستان رودبار را نوعی گیلکی یا دیلمی می نامند ؟ برای اینکه بهتر بتوانیم بصورت مستدل و متقن پاسخ دهیم که آیا زبان این مردم تاتی می باشد آن را از نگاه زبان شناسان برجسته خارجی و داخلی مورد بررسی و تحلیلی همه جانبه قرار می دهیم :
دونالد ال استیلو زبان شناس برجسته دنیا زبان تاتی مردم رودبار را جزوء ۱۰ گروه گونه های زبان تاتی آورده است که گونه های طارمی - کباته ای ( همان زبان مردم روستای کفته بخش مرکزی ) را تفکیک و گونه های کِلاس و کباته ای و هم چنین در گروه ۱۰ با نام بردن گونه گروه رودبار ، الموت ، طالقان در دره شاهرود و سفیدرود در حال تغییر به زبان های کرانه کرانه کاسپین نام می برد ...
در توضیح یاد آوری می کنم در حال تغییر یعنی اینکه هر چقدر بسوی دشت گیلان در ادامه گویشوران تاتی حرکت کنیم یعنی مرز بین رودبار و رشت تا امامزاده هاشم به همان نسبت واژه های وارداتی زبان گیلکی و تالشی بعلت داد و ستد اقتصادی و مهاجرت به وفور یافت می شود یا به زبان ساده تر دگردیسی در این زبان تاتی به گیلکی در حال وقوع بوده و خواهد شد . که این زبان شناس بدرستی بدان اشاره می کند .
احسان یار شاطر از ایرانشناسان و بنیانگذار بنیاد ایرانیکا در رساله خود درباره زبان تاتی که با راهنمایی والتر هنینگ نوشته است نام صحیح این زبان ( که گونه تاتی رودبار زیتون جزوء آنست ) را زبان تاتی می داند .وی اشاره می کند که زبان مردم آذربایجان نه ترکی بلکه زبان تاتی بوده است ...
لازم به ذکر است پس از استیلای مغولان در ایران زبان اصلی مردم آذربایجان که تاتی بوده به ترکی تبدیل می شود که هنوز بازماندگان زبان تاتی در آذربایجان به تعداد انگشت شمار رسیده اند .
جهانگیر سرتیپ پور محقق و مورخ گیلان در کتاب ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی زبان مردم رودبار را به سبب نقل و انتقال و اسکان بعضی طوایف تات در جانب غرب شاهرود و سفیدرود معرفی می کند و در ادامه گویش تاتی را به سب بستگی نمایانی که با گیلکی دارد و عامل تفهیم و تفهم گروهی از شهروندان بیه پس می باشد مستثنی دانسته و در ادامه اعلام می دارد وازه هایی از تاتی در مناطقی از امارلو و حوالی دیلمان که سابقا کرد نشین بوده است به صورت دوگویشی همراه با کرمانجی در بعضی از خانواده ها به گوش می رسد...
وی در این کتاب پا را فراتر نهاده و گونه تاتی کلشتری را در بررسی تطبیقی واژه های زبان های گیلان مانند گیلکی و تالشی و...آورده است
جهاندوست سبز علی پور استاد دانشگاه و محقق زبان و نویسنده کتاب تاتی رودباری ضمن تقسیم زبان تاتی به تاتی شمالی در جمهوری آذربایجان و داغستان و مناطق دیگر و تاتی جنوبی مجموعه ای که از زبان تاتی در ایران متداول است شهرستان رودبار را جزوء نقاطی که به زبان تاتی تکلم می کنند در ردیف ۵ آن در پیشگفتار آورده است .وی زبان های ديگر مردم رودبار را کردی ( کرمانجی ) گالشی و تالشی معرفی کند .
با توجه به اینکه شهرستان رودبار با قدمت بیش از سه هزار سال نسبت به جلگه و دشت گیلان و از لحاظ دستوری و واژه ها با زبان گیلکی بسیار متفاوت می باشد پس نظریه زبان مردم رودبارکه نوعی گیلکی بر شمرده اند با توجه به نظریات زبان شناسان که اشاره شد درست نیست .دوم اینکه اگر چه شهرستان رودبار مرکز اولیه گستره جغرافیایی دیلمان بزرگ بوده ولی هنوز در هیچ سندی و مرجعی زبانی بنام دیلمی از لحاظ ساختاری و دستوری از نظرات و اسناد زبان شناسان مکتوب نشده است.
@Tarikhrudbargilan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اوجِ حافظانگی در کجاست؟
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کَش صد هزار منزل بیش است در بدایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
▪️میخواستم این نکته را نشان دهم که درجهٔ حافظانه بودنِ ابیات همواره یکسان نیست، چنان که درجهٔ حافظانه بودن غزلها نیز. و قصدم از این موضوع نکتهای بود در باب وحدت و عدم وحدت در غزلهای حافظ.
به نظر من اوج حافظانگی و در حقیقت اوج شعر، همان اصل گره زدن استادانهٔ عناصر متناقض است، چه در قلمرو صوری کلمات و چه در قلمرو معنایی آنها.
در همین بیت آخر، از «آفتاب»، تقاضای «سایه» کردن دور از منطق است و آفتاب و سایه دو امر متنافر و متناقضاند، ولی حافظ چنان استادانه این دو عنصر متناقض را به یکدیگر گره زده است که هیچ کس متوجه تنافر ذاتی آنها نیست. بنا بر این اساس «حافظانگی» گره زدن استادانه و هنرمندانهٔ تناقضها است، چنان که جای دیگر در بحث از طنز حافظ گفتم و نوشتم که طنز تصویر شاعرانهٔ اجتماع نقیضین است.
حال میخواهم دایرهٔ بحث را اندکی از حوزهٔ ترکیبات شعری و مصراعها و ابیات به تمام غزل بکشانم و درنتیجه به تمام دیوان شاعر.
به نظرم همانطور که اوج هنر در بیت تصویر اجتماع نقیضین است، در تمام غزل نیز چنین است. یعنی اوج هنر حافظ در این است که با نیروی شگفتآور خویش از معانی دور از هم و گاه متناقض چنان استادانه سخن میگوید که شما متوجه تنافرِ اجزای غزل او نمیشوید.
و ازین روست که هم جبری است هم اختیاری، هم عارف است و هم زندیق و چنان که خود گفته است:
حافظم در مجلسی دُردیکَشَم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق «صنعت» میکنم
تمام صنعتِ حافظ در همین است که تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
#یکشنبه_ها_و_حافظ
ـــــــــــــــــــــــ
اوجِ حافظانگی در کجاست؟
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کَش صد هزار منزل بیش است در بدایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
▪️میخواستم این نکته را نشان دهم که درجهٔ حافظانه بودنِ ابیات همواره یکسان نیست، چنان که درجهٔ حافظانه بودن غزلها نیز. و قصدم از این موضوع نکتهای بود در باب وحدت و عدم وحدت در غزلهای حافظ.
به نظر من اوج حافظانگی و در حقیقت اوج شعر، همان اصل گره زدن استادانهٔ عناصر متناقض است، چه در قلمرو صوری کلمات و چه در قلمرو معنایی آنها.
در همین بیت آخر، از «آفتاب»، تقاضای «سایه» کردن دور از منطق است و آفتاب و سایه دو امر متنافر و متناقضاند، ولی حافظ چنان استادانه این دو عنصر متناقض را به یکدیگر گره زده است که هیچ کس متوجه تنافر ذاتی آنها نیست. بنا بر این اساس «حافظانگی» گره زدن استادانه و هنرمندانهٔ تناقضها است، چنان که جای دیگر در بحث از طنز حافظ گفتم و نوشتم که طنز تصویر شاعرانهٔ اجتماع نقیضین است.
حال میخواهم دایرهٔ بحث را اندکی از حوزهٔ ترکیبات شعری و مصراعها و ابیات به تمام غزل بکشانم و درنتیجه به تمام دیوان شاعر.
به نظرم همانطور که اوج هنر در بیت تصویر اجتماع نقیضین است، در تمام غزل نیز چنین است. یعنی اوج هنر حافظ در این است که با نیروی شگفتآور خویش از معانی دور از هم و گاه متناقض چنان استادانه سخن میگوید که شما متوجه تنافرِ اجزای غزل او نمیشوید.
و ازین روست که هم جبری است هم اختیاری، هم عارف است و هم زندیق و چنان که خود گفته است:
حافظم در مجلسی دُردیکَشَم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق «صنعت» میکنم
تمام صنعتِ حافظ در همین است که تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
#یکشنبه_ها_و_حافظ
Forwarded from ایران بوم
«شاهنامه» نشان ایران - دكتر مير جلالالدین کزازی
دكتر مير جلالالدین کزازی
شاهنامهپژوه
@iranboom_ir
اهمیت شاهنامه در زندگی ایرانیها چیست؟ اگر بخواهم کوتاهترین پاسخ را به این پرسش بدهم (پرسشی که میتواند پاسخی بسیار دراز دامن داشته باشد) باید این نکته را یادآور شوم که شاهنامه، نامه هزارههاست. نامه فرهنگ و منش ایرانیان است.
شاهنامه استوارترین، پایدارترین پایگاه چیستی ایرانی نیز هست. آنچه من آن را ناخوآگاه تباری ایرانی میدانم و مینامم، بر شاهنامه بنیاد گرفته است. از همین روی هرکس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میباید به شاهنامه بگراید و بگرود. چرا شاهنامه کارکردی چنین در فرهنگ منش ایرانی دارد؟!
زیرا که ایران را به گونهای گوهرین، بنیادین و نهادین در شاهنامه میتوان یافت. جهان ایرانی برترین، مایهورترین، کاملترین نمود و نشان خویش را میتواند در شاهنامه بیابد. امروز دو پرسش ناگزیر که آینده ایران در گرو پاسخ دادن بدانهاست، پیشاروی ماست؛ نخست ایران چیست؟ دیگر آنکه ایرانی کیست؟ پاسخ بسنده، بیچند و چون بدین پرسش را در شاهنامه میتوان یافت. روزگار ما روزگار از خودبیگانگیها، روزگار گسست تاریخی، روزگار فروپاشی فرهنگی و منشیست. پس ما ایرانیان در روزگاری چنین پر آشوب بیش از هر زمان دیگری نیاز بهشاهنامه داریم تا بتوانیم خویشتن را بشناسیم و بکوشیم ایرانی بمانیم و به بیگانگی از خود دچار نیاییم.
روزگار، روزگاریست که رسانههای دیداری و شنیداری در آن کارکردی گسترده یافتهاند مردمان در سراسر جهان بیشتر میشنوند و میبینند تا بخوانند، از این روی ما اگر بخواهیم شاهنامه را در ذهن و نهاد کودکان، نوجوانان و جوانان بیفکنیم و بزرگسالان را با آن آشنایی بدهیم باید از روشهایی که در این روزگار بیشتر کارآیی دارند بهره ببریم؛ با ساختن پویا نموده یا فیلمهایی سینمایی از داستانهای شاهنامه با بردن این داستانها به صحنه یا با روشهای دیگر مانند نگارگری یا آنچه داستان نگارینه و مصور خوانده میشود. هنگامی که آن آشنایی آغازین بدینگونه با شاهنامه به ایرانیان داده شود بسیاری از آنان بر آن سر خواهند افتاد که این نامه نامی گرامی را بخوانند و از هنر شگرف و ورجاوند بیمانند فردوسی به یکبارگی بهره ببرند. / روزنامه ایران
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16956-shahname-neshan-iran-961125.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
دكتر مير جلالالدین کزازی
شاهنامهپژوه
@iranboom_ir
اهمیت شاهنامه در زندگی ایرانیها چیست؟ اگر بخواهم کوتاهترین پاسخ را به این پرسش بدهم (پرسشی که میتواند پاسخی بسیار دراز دامن داشته باشد) باید این نکته را یادآور شوم که شاهنامه، نامه هزارههاست. نامه فرهنگ و منش ایرانیان است.
شاهنامه استوارترین، پایدارترین پایگاه چیستی ایرانی نیز هست. آنچه من آن را ناخوآگاه تباری ایرانی میدانم و مینامم، بر شاهنامه بنیاد گرفته است. از همین روی هرکس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میباید به شاهنامه بگراید و بگرود. چرا شاهنامه کارکردی چنین در فرهنگ منش ایرانی دارد؟!
زیرا که ایران را به گونهای گوهرین، بنیادین و نهادین در شاهنامه میتوان یافت. جهان ایرانی برترین، مایهورترین، کاملترین نمود و نشان خویش را میتواند در شاهنامه بیابد. امروز دو پرسش ناگزیر که آینده ایران در گرو پاسخ دادن بدانهاست، پیشاروی ماست؛ نخست ایران چیست؟ دیگر آنکه ایرانی کیست؟ پاسخ بسنده، بیچند و چون بدین پرسش را در شاهنامه میتوان یافت. روزگار ما روزگار از خودبیگانگیها، روزگار گسست تاریخی، روزگار فروپاشی فرهنگی و منشیست. پس ما ایرانیان در روزگاری چنین پر آشوب بیش از هر زمان دیگری نیاز بهشاهنامه داریم تا بتوانیم خویشتن را بشناسیم و بکوشیم ایرانی بمانیم و به بیگانگی از خود دچار نیاییم.
روزگار، روزگاریست که رسانههای دیداری و شنیداری در آن کارکردی گسترده یافتهاند مردمان در سراسر جهان بیشتر میشنوند و میبینند تا بخوانند، از این روی ما اگر بخواهیم شاهنامه را در ذهن و نهاد کودکان، نوجوانان و جوانان بیفکنیم و بزرگسالان را با آن آشنایی بدهیم باید از روشهایی که در این روزگار بیشتر کارآیی دارند بهره ببریم؛ با ساختن پویا نموده یا فیلمهایی سینمایی از داستانهای شاهنامه با بردن این داستانها به صحنه یا با روشهای دیگر مانند نگارگری یا آنچه داستان نگارینه و مصور خوانده میشود. هنگامی که آن آشنایی آغازین بدینگونه با شاهنامه به ایرانیان داده شود بسیاری از آنان بر آن سر خواهند افتاد که این نامه نامی گرامی را بخوانند و از هنر شگرف و ورجاوند بیمانند فردوسی به یکبارگی بهره ببرند. / روزنامه ایران
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16956-shahname-neshan-iran-961125.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
Forwarded from انجمن تاریخ و میراث ایرانیان
◀️ به بهانه روز جهانی زبان مادری
✍ زنده یاد دکتر محمود افشار یزدی
🍀 همزیستی زبان ملی و زبانهای محلی
زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد
✔️ من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم میدانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبانهای دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن میپذیرفتم و کوشش میکردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند بهوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبانهای خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری #فارسی در میان دیگر زبانهای رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومیتر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویشهای ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب میکردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر میتوان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر میباشد.
🌀منبع : افغان نامه ، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲
@foalborz
✍ زنده یاد دکتر محمود افشار یزدی
🍀 همزیستی زبان ملی و زبانهای محلی
زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد
✔️ من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم میدانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبانهای دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن میپذیرفتم و کوشش میکردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند بهوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبانهای خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری #فارسی در میان دیگر زبانهای رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومیتر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویشهای ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب میکردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر میتوان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر میباشد.
🌀منبع : افغان نامه ، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲
@foalborz
Forwarded from ایران بوم
زبان فارسی، عامل بنیادین وحدت و پویایی حوزهی فرهنگ ایران
شادروان دکتر پرویز ورجاوند
آنهایی که با بررسیهای باستان شناسی, مردم شناسی, نژاد شناسی, تاریخی و زبان شناسی این سرزمین آشنایی دارند, به روشنی میدانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل میدادهاند. این گفته به اعتبار نظریهای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است, در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اساطیری «ایرانویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمهی آریایی خوانده می شده و تنها سرزمینی است که از دیر باز نام آریاییان بر آن گذارده شده, دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. همچنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف, از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند, ساکنان فلات بزرگ ایران, از هزاره پنجم پیش از میلاد, از بافت مردم شناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این همه کسانی که در سراسر این فلات, طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند, همه به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز مانند دیگر سرزمینهای جهان بر اثر جنگها و یورشها و مهاجرتها با دیگر تبارها آمیختگی داشتهاند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروههای کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیدهاند. از سوی دیگر گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگیهای جغرافیایی آن که گاه سلسله جبالهای بلند, یا رودهای خروشان, ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل میساخته, سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تاثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباطهای فرهنگی محدود و یا گستردهشان با ساکنان ناحیههای مجاور, هریک افزون بر حفظ جنبههای اساسی فرهنگ ایرانی که میان همه باشندگان فلات مشترک است, به خلق ویژگیهای محلی به صورت پارهفرهنگها در جهت غنیتر ساختن, بارورتر ساختن و پرجاذبهتر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطه علمیِ باستان شناسی و مردم شناسی, تاریخی و فرهنگی میتوان کرد, لر, آذربایجانی, بلوچ, خراسانی, سیستانی, مازندرانی, گیلانی, اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوتهای گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آنها شمرده شود که در میان هریک ازگروههای زبانی نیز اختلاف گویش تا حد فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی, زازا, گورانی, سورانی و شمالی سخن میگویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و طالشی حرف میزنند, همان قدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی, لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در مییابند. به همین دلیل است که دست کم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده, همه باشندگان این سرزمین از هرجا که بودهاند خود خواسته, عمده آثار فرهنگی و علمی خود را به جز در زمینههای فلکوریک, به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است, نوشته و ضبط کردهاند. چگونه میتوان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میانشان برخاسته و یکی از چند سلسله قدرتمند ایرانی را تشکیل دادهاند, ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی میتوان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان, این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسه آفرینان نهضت مشروطیت به عنوان خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟ چنین است درباره مردم خوزستان و بلوچهای آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق, مردم جای جای این سرزمین کهنسال از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر, یک بار دیگر حماسههای گذشته فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین زنده ساختند. آنها نمیخواستند تا بار دیگر عهدنامهای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبههای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم, مشتاقانه و با تمامی وجود بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین, هیچ گاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است,
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/934-zaban-farsi-amel-yeganegi.html
@iranboom_ir
شادروان دکتر پرویز ورجاوند
آنهایی که با بررسیهای باستان شناسی, مردم شناسی, نژاد شناسی, تاریخی و زبان شناسی این سرزمین آشنایی دارند, به روشنی میدانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل میدادهاند. این گفته به اعتبار نظریهای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است, در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اساطیری «ایرانویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمهی آریایی خوانده می شده و تنها سرزمینی است که از دیر باز نام آریاییان بر آن گذارده شده, دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. همچنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف, از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند, ساکنان فلات بزرگ ایران, از هزاره پنجم پیش از میلاد, از بافت مردم شناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این همه کسانی که در سراسر این فلات, طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند, همه به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز مانند دیگر سرزمینهای جهان بر اثر جنگها و یورشها و مهاجرتها با دیگر تبارها آمیختگی داشتهاند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروههای کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیدهاند. از سوی دیگر گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگیهای جغرافیایی آن که گاه سلسله جبالهای بلند, یا رودهای خروشان, ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل میساخته, سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تاثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباطهای فرهنگی محدود و یا گستردهشان با ساکنان ناحیههای مجاور, هریک افزون بر حفظ جنبههای اساسی فرهنگ ایرانی که میان همه باشندگان فلات مشترک است, به خلق ویژگیهای محلی به صورت پارهفرهنگها در جهت غنیتر ساختن, بارورتر ساختن و پرجاذبهتر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطه علمیِ باستان شناسی و مردم شناسی, تاریخی و فرهنگی میتوان کرد, لر, آذربایجانی, بلوچ, خراسانی, سیستانی, مازندرانی, گیلانی, اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوتهای گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آنها شمرده شود که در میان هریک ازگروههای زبانی نیز اختلاف گویش تا حد فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی, زازا, گورانی, سورانی و شمالی سخن میگویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و طالشی حرف میزنند, همان قدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی, لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در مییابند. به همین دلیل است که دست کم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده, همه باشندگان این سرزمین از هرجا که بودهاند خود خواسته, عمده آثار فرهنگی و علمی خود را به جز در زمینههای فلکوریک, به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است, نوشته و ضبط کردهاند. چگونه میتوان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میانشان برخاسته و یکی از چند سلسله قدرتمند ایرانی را تشکیل دادهاند, ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی میتوان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان, این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسه آفرینان نهضت مشروطیت به عنوان خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟ چنین است درباره مردم خوزستان و بلوچهای آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق, مردم جای جای این سرزمین کهنسال از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر, یک بار دیگر حماسههای گذشته فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین زنده ساختند. آنها نمیخواستند تا بار دیگر عهدنامهای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبههای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم, مشتاقانه و با تمامی وجود بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین, هیچ گاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است,
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/934-zaban-farsi-amel-yeganegi.html
@iranboom_ir
Forwarded from Bukharamag
شب محمدجعفر یاحقی
در ادامهٔ شبهای بخارا در مشهد (شب غلامحسین یوسفی، علیاکبر فیاض، محمود فرخ و شب هرات)، اینبار مجلهٔ بخارا با همکاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ششصدوپنجاهوپنجمین شب را بهنام دکتر محمدجعفر یاحقی برگزار میکند.
محمدجعفر یاحقی در ۱۸ خردادماه ۱۳۲۶ در فردوس متولد شد. در سال ۱۳۴۶ دورهٔ متوسطه را با رتبهٔ اول بهپایان رساند و در همان سال وارد رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ همکاری خود را با دکتر احمدعلی رجائی بخارایی در تدوین فرهنگنامهٔ قرآنی در آستان قدس رضوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۰ دورهٔ لیسانس را بهاتمام رساند و در سال ۱۳۵۴، پساز پایان دورهٔ فوقلیسانس، بهپیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی بهعنوان مربی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. محمدجعفر یاحقی در سال ۱۳۵۹ از پایاننامهٔ دکتری خود با راهنمایی دکتر مهرداد بهار در دانشگاه تهران دفاع کرد و در سال ۱۳۷۲ به مرتبهٔ استادی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد رسید.
یاحقی پس از تجربهٔ فرهنگی موفق در مرکز خراسانشناسی، به همراه جمعی از استادان و اهل فرهنگ خراسان در سال ۱۳۸۴ موسسهٔ فرهنگی خردسرای فردوسی را بنیان نهاد که در زمینههای خراسانشناسی، ایرانشناسی و فرهنگ و ادبیات فارسی فعالیت میکند و انتشار فصلنامهٔ تخصصی پاژ از ثمرات آن است. افزون بر این ریاست قطب علمی فردوسی و شاهنامهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را بر عهده دارد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.
از مهمترین آثار دکتر محمدجعفر یاحقی میتوان به فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تصحیح تاریخ بیهقی (بههمراه مهدی سیدی)، تصحیح روضالجنان و روحالجنان فی تفسیرالقرآن در بیست جلد (بههمراه محمدمهدی ناصح)، تصحیح حدیقهالحقیقه سنایی (به همراه سید مهدی زرقانی)، مجموعهٔ دوجلدی آنسالها (یادهای کودکی و نوجوانی/ یادهای جوانی و سالهای دانشجویی) اشاره کرد.
در این شب علیاشرف صادقی، نعمتالله فاضلی، قطبالدین صادقی، شمسالحق آریانفر، خدیجه بوذرجمهری، محمدحسین پاپلی یزدی و سید مهدی زرقانی به ایراد سخن میپردازند و علاوه بر آن
گفتارهایی از احمد کریمی حکاک، مهدی امینرضوی، محمود امیدسالار، نسرین عسکری، تورج دریایی، آنا کراسنوولسکا، عبدالغفور آرزو، شاهمنصور شاهمیرزا، عبداقیوم قویم، گلرخسار صفیاوا، خاویر هرناندز، علیم اشرفخان، اخلاق آهن، مریم مؤذن، فرهاد وداد، رجبعلی لباف خانیکی و ابوالقاسم قوام را خواهیم شنید.
این نشست در روز پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷ در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد
در ادامهٔ شبهای بخارا در مشهد (شب غلامحسین یوسفی، علیاکبر فیاض، محمود فرخ و شب هرات)، اینبار مجلهٔ بخارا با همکاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ششصدوپنجاهوپنجمین شب را بهنام دکتر محمدجعفر یاحقی برگزار میکند.
محمدجعفر یاحقی در ۱۸ خردادماه ۱۳۲۶ در فردوس متولد شد. در سال ۱۳۴۶ دورهٔ متوسطه را با رتبهٔ اول بهپایان رساند و در همان سال وارد رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ همکاری خود را با دکتر احمدعلی رجائی بخارایی در تدوین فرهنگنامهٔ قرآنی در آستان قدس رضوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۰ دورهٔ لیسانس را بهاتمام رساند و در سال ۱۳۵۴، پساز پایان دورهٔ فوقلیسانس، بهپیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی بهعنوان مربی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. محمدجعفر یاحقی در سال ۱۳۵۹ از پایاننامهٔ دکتری خود با راهنمایی دکتر مهرداد بهار در دانشگاه تهران دفاع کرد و در سال ۱۳۷۲ به مرتبهٔ استادی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد رسید.
یاحقی پس از تجربهٔ فرهنگی موفق در مرکز خراسانشناسی، به همراه جمعی از استادان و اهل فرهنگ خراسان در سال ۱۳۸۴ موسسهٔ فرهنگی خردسرای فردوسی را بنیان نهاد که در زمینههای خراسانشناسی، ایرانشناسی و فرهنگ و ادبیات فارسی فعالیت میکند و انتشار فصلنامهٔ تخصصی پاژ از ثمرات آن است. افزون بر این ریاست قطب علمی فردوسی و شاهنامهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را بر عهده دارد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.
از مهمترین آثار دکتر محمدجعفر یاحقی میتوان به فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تصحیح تاریخ بیهقی (بههمراه مهدی سیدی)، تصحیح روضالجنان و روحالجنان فی تفسیرالقرآن در بیست جلد (بههمراه محمدمهدی ناصح)، تصحیح حدیقهالحقیقه سنایی (به همراه سید مهدی زرقانی)، مجموعهٔ دوجلدی آنسالها (یادهای کودکی و نوجوانی/ یادهای جوانی و سالهای دانشجویی) اشاره کرد.
در این شب علیاشرف صادقی، نعمتالله فاضلی، قطبالدین صادقی، شمسالحق آریانفر، خدیجه بوذرجمهری، محمدحسین پاپلی یزدی و سید مهدی زرقانی به ایراد سخن میپردازند و علاوه بر آن
گفتارهایی از احمد کریمی حکاک، مهدی امینرضوی، محمود امیدسالار، نسرین عسکری، تورج دریایی، آنا کراسنوولسکا، عبدالغفور آرزو، شاهمنصور شاهمیرزا، عبداقیوم قویم، گلرخسار صفیاوا، خاویر هرناندز، علیم اشرفخان، اخلاق آهن، مریم مؤذن، فرهاد وداد، رجبعلی لباف خانیکی و ابوالقاسم قوام را خواهیم شنید.
این نشست در روز پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷ در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
بخور ای سیّدی به شادی و ناز
هرکجا نعمتی به چنگ آری
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
#ابوحنیفهاسکاف
و از اینروست که خیلیها درنگ نمیکنند و میبُرند و میبَرند و میخورند.....
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۳۶.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
هرکجا نعمتی به چنگ آری
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
#ابوحنیفهاسکاف
و از اینروست که خیلیها درنگ نمیکنند و میبُرند و میبَرند و میخورند.....
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۳۶.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand