Telegram Web Link
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
شیخِ ما در اصول و بلاکشیدن
علی مرتضیٰ است.





▪️والآخر، آن شیخِ علی الاِطلاق، آن قطبِ به استحقاق، آن منبعِ اسرار، آن مرجعِ انوار، آن سَبَق برده به استادی، سلطانِ طریقت، جُنَیْد بغدادی، رضی اللّه عنه.
و سخن او در طریقت حجّت است و به همه زفان‌ها ستوده است و هیچ کس بر ظاهر و باطن انگشت نتوانست نهاد به خلاف سنّت و اعتراض نتوانست کرد مگر کسی که کور بود.

▪️و گفت: شیخ ما در اصول و بلاکشیدن علی مرتضیٰ است، رضی اللّه عنه. اگر مرتضی به ما پرداختی از حرب‌ها، ازو چیزها حکایت کردندی که هیچ کس طاقتِ شنودن آن نداشتی که او امیری بود که خداوند او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود که در شرح نیاید.»



___
تعلیقات:
▪️جُنَیْد (متوفی ۲۹۷)یکی از برجسته‌ترین مردان عالم زهد و تصوف و فقه به شمار می‌آید. با سَری سقطی و حارث مُحاسبی و ابوحمزهٔ بغدادی مصاحبت داشته است: شفیعی کدکنی، تذکرة‌الاولیاء، جلد اول، ص ۴۳۲

▪️تردیدی ندارم که عطار این سخن جنید را از کتاب «اللّمَعِ» سرّاج گرفته است آنجا که گوید: « سَمِعْتُ احمد بن علی الوجیهی یقول: سَمِعْتُ ابا علی الروذباری یقول: سَمِعْتُ جنیداً رَحِمهُ الله یقول: رضوانُ الله علیٰ اَمیرِ المؤمنین علیّ رضی اللّه عنه. لو لا اَنّه اشتغل بالحروبِ لاَفادنا مِنْ علمِنا هذا معانی کثیرة...»(اللمع، چاپ نیکلسون، ۱۲۹)
▪️تصور می‌کنم درست‌ترین ضبط در میان اختلافات شگفت‌آور نسخه‌ها همین ضبط نسخه‌های اساس ماست که تقریبا با اصل عربیِ گفتارِ جنید، تا حدودی، هماهنگ است؛ بدین معنی که «اگر مرتضی ع به ما (به آنچه سلوکِ درویشان است) می‌پرداخت و به کار حرب‌ها نمی‌پرداخت چه مایه معنی‌های بسیار که ازو به ما می‌رسید.»

ذکرِ جُنَیْد بغدادی
تذکرة‌الاولیاء عطّار نیشابوری، جلد اوّل
به مقدّمه، تصحیح و تعلیقات
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
کتیبه مدفون رضاشاه در دانشگاه تهران

☑️ به مناسبت ۸۸ امین سالروز تاسیس دانشگاه تهران

🖋️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران، ۱۵ بهمن ۱۴۰۱


در سال ۱۳۱۳ و در طی کاوش های تخت جمشید، باستان شناسان در پی کاخ آپادانا، ۴ کتیبه طلا و نقره (۲ عدد طلا و دو عدد نقره) را کشف کردند. (تصویر ۱) این کتیبه ها در همان زمان داریوش درون جعبه های سنگی قرار داده شده و در کف کاخ دفن شده بودند (تصویر ۲ و ۳)، شاید با این هدف که به آیندگان پیامی برسانند. ترجمه متن فارسی باستان کتیبه به شرح زیر است:
 
«داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپه، هخامنشی.
داریوش شاه می گوید: این کشوری ست که من دارم. از سکاهای آنسوی سغد تا حبشه، و از هند تا سارد. [این قلمرو را] اهوره مزدا، بزرگترین خدایان، به من ارزانی داشت. باشد که اهوره مزدا من و خاندان سلطنتی مرا حفظ کند.» {کتیبه DPh، متن اصلی فارسی باستان از: livius.org/sources/content/achaemenid_royal_inscriptions/dph/}

خبر کشف این کتیبه ها به تهران رسید و برای فرهیختگان وزارت معارف که مشغول برنامه ریزی و آماده سازی افتتاح دانشگاه تهران بودند، جالب واقع شد. بنابرین علی اصغر حکمت، وزیر معارف به خواست رضاشاه دستور داد کتیبه ای به همان سبک کتیبه داریوش درست کرده و قرار شد آن را در کف دانشگاه (زیر پله های جنوبی دانشکده پزشکی) دفن کنند. 

در (تصویر ۴) رضاشاه در درون گودالی که برای دفن کتیبه ساخته شده ایستاده و کتیبه را در دست گرفته و متن آن را میخواند. متن کتیبه به این شرح است:
«هنگام شاهنشاهی پادشاه ایران‌ رضا‌ شـاه پهـلوی سر دودمان پهلوی ساختمان‌‌ دانشگاه‌ تهران‌ به‌ فرمان‌ او آغاز و این‌ نوشته‌ کـه بـه یـادگار در دل سنگ جا گرفته به زمین‌ سپرده شد. بهمن‌ماه ۱۳۱۳ خورشیدی» (تصویر ۵)

رضاشاه خود، این کتیبه را داخل محفظه سنگ مرمر قرار داد و بـلافاصله مهندس مسئول با روغن پارافین جـوشان تـمام محوطه اطـراف لوحـه را پر کـرده و آن را دفن کردند. همچنین بعدا تابلوی کوچکی در بالای پله های دانشکده پزشکی قرار گرفت بدین شرح:

«به نام ایزد دانا. در این مکان لوح یادبود تاسیس بنای دانشگاه تهران در بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و سیزده هجری شمسی به یادگار بر دل سنگ جای گرفته و به زمین سپرده شده است.»

این تابلو تا سال ۱۳۹۶ که نگارنده این متن دانشجوی ترم سوم کارشناسی در دانشگاه تهران بود بر روی پله های دانشکده پزشکی وجود داشت. (تصویر ۶) و حتی این پلکان ارزشمند همراه با مجموعه دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۸ به شماره ۲۴۴۵ در فهرست آثار ملی ثبت گردید. اما در زمستان سال ۱۳۹۶ مسئولین دانشگاه بدون اخذ مجوز از میراث فرهنگی، پله های دانشکده پزشکی را تخریب کرده و پله های جدید نصب نمودند اما اعلام نکردند که با این کتیبه تاریخی چه کرده اند. (تصویر ۷) 

حتی پس از بازسازی این پله ها نیز تابلوی روی آن، بر سر جای اولیه اش قرار نگرفت و اصلا مشخص نیست که آیا کتیبه_سند بنای دانشگاه تهران دوباره بر سر جایش قرار گرفته است یا خیر. امید است کتیبه دانشگاه تهران به سرنوشت کتیبه طلای آپادانا که در سالهای اول انقلاب توسط نصرالله معتمدی، رئیس موزه ملی ایران ذوب شد و با پول آن یک عدد پیکان خریداری گردید دچار نشود.
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
رأسِ همهٔ فضایل چیست؟
#یکشنبه_ها_و_حافظ


عاشق شو، ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی


▪️اگر مجموعهٔ واژگان کلیدی دیوان حافظ را گردآوری کنیم، هر قدر که متنوع باشند، خواهیم دید که تمامی آنها مانند براده‌های آهن بر گِردِ مغناطیس و آهن‌ربای «عشق» گرد می‌آیند: مستی و رندی و خوشباشی و عیاری و ... و بدین گونه بر ما روشن می‌شود که وجه غالب در هنر حافظ از منظر مایگانیک، عشق است که معنای زندگی است و آهن‌ربایی است که براده‌های آهن طاعت و عبادت و نماز و روزه و سجاده و صومعه و خرقه و صلاح و تقوی و سماع و وعظ و دشنام و نفرین و مطرب و می و قهر و لطف و مهر و وفا و بهشت و دوزخ و این جهان و آن جهان و پیری و جوانی و عقل و جنون و جام جم و خاکِ ره را در طیفِ بیکران جاذبهٔ خویش، گِردآوری می‌کند و بدانها شکل می‌دهد.

وقتی که دیالگ‌های افلاطون را می‌خوانیم چه بخواهیم و چه نخواهیم، بی‌اختیار مسألهٔ فضیلت‌ها و آنچه رأس فضایل است برای ما تبدیل به مسأله‌ای جدی می‌شود که سرانجام شجاعت است یا عفت یا عدالت یا حکمت که رأسِ همۀ فضایل است؟ یا به زبان خواجهٔ شیراز و خواجه طوس در اخلاق ناصری، «مکارم اخلاق» چیست و کدام است که در رأس مکارم اخلاق قرار می‌گیرد؟
حافظ رأس فضایل را عشق و رندی می‌داند و با توجه به تمام بحث‌های فلسفی معتقد است که:
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اوّل.
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل

هم خواجهٔ شیراز و هم مفسران ایرانیِ افلاطون برابر فضيلت virtue كلمهٔ «هنر» را قرار داده‌اند و حافظ بالاترین هنر را در همین عاشقی می‌داند که:
ناصحم گفت که جز غم چه «هنر» دارد عشق
گفتم ای خواجهٔ عاقل هنری بهتر ازین؟

پس در کتاب حکمتِ خواجهٔ شیراز عشق است که رأسِ فضایل است و رندی که روی دیگر سکّهٔ عشق است.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد اول، صص ۶۱–۶۰

درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ
یکشنبه‌ها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
🍀▪️ ۱۷ بهمن سالروز درگذشت دکتر #خلیل_خطیب_رهبر نویسنده ، ادیب ، پژوهشگر و استاد عالیرتبه دانشگاه  تهران  می باشد .

🔹او پس از  تحصیلات مقدماتی ، لیسانس و فوق لیسانس، در دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شد و سرانجام در سال ۱۳۳۶ دکترای خود را بل عنوان عنوان پایان‌نامه تحقیق تاریخی و زبان‌شناسی درباره معانی و طرز به‌کار بردن حروف اضافه و حرف ربط به اتمام رساند و سپس به‌عنوان استاد متون کهن در دانشگاه تهران مشغول به‌کار شد. اما بیشتر تلاش او تصحیح برخی از آثار شناخته‌شده ادبی بود . از آثار مهم خطیب رهبر می توان به شرح مفصل گلستان سعدی ، شرح مفصل مرزبان‌نامه ،شرح و حواشی غزلیات سعدی ، #شرح_تاریخ_بیهقی ،گزیده اشعار فرخی سیستانی ، گزیده اشعار رودکی ، گزیده گلستان و بوستان و غزلیات سعدی ، گزیده کلیله و دمنه ، گزیده جهان‌گشای جوینی داستان‌های منظوم از سنایی غزنوی ، مثنوی معنوی مولوی و جامی اشاره نمود .

🔸 یادش گرامی

@foalborz
🍀 ▪️ ۱۷ بهمن سالروز درگذشت دکتر #مهدی_بیانی  بنیانگذار کتابخانه ملی ایران، کارشناس نسخه‌های خطی فارسی، نویسنده ، پژوهشگر و استاد عالیرتبه دانشگاه  تهران .
می باشد

🔸 یادش گرامی

@foalborz
ای از خطِ حکم رفته پرهای شما
بر راهِ خطا بود سفرهای شما
گفتند که کار کژ به زَر راست شود
گر راست شود دریغ زرهای شما


#حکیم‌شمسی‌اعرج‌بخاری
#شمسی‌اعرج

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۷۱۰.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
#محمد_پروین گنابادی
(۱۸ بهمن ۱۲۸#کاخک گناباد خراسان‌رضوی - ۱ شهریور ۱۳۵۷ #تهران)
محقق، مترجم، مصحح و استاد دانشگاه.
وی در تنظیم لغت‌نامه دهخدا بسیار فعال بود و بسیاری از سرفصل‌های این لغت‌نامه را نوشت و بسیاری دیگر را اصلاح نمود.
برنامه مدرسه زمستانی نهایی.pdf
91.3 KB
کسب اطلاعات بیشتر
۰۲۱۸۸۶۹۰۰۲۲ داخلی ۱۱۷
https://www.tg-me.com/eshtadan
دربارهٔ مرحوم پورداود

پس از پنجاه سال یا بیشتر که از مرگ ابراهیم پورداود گذشته هنوز نوشته‌های او در خواننده شوری برمی‌انگیزد. مهر او به میهنش، که گاه با نوعی غلو خود را در دشمنی با آنچه نیرانی و خاصه تازی است نشان می‌دهد، امروز هم خوانندهٔ نوشتهٔ او را به دوستی آنچه در چشم او ایزدی است و دشمنی آنچه دیوی و اهریمنی است می‌خواند. اما خاصّیّت نوشته‌های او را البته به این جانب احساسی محدود نباید کرد. کتابهای او پر است از آگاهیها و اطلاعاتی که خود حاصل سالها جست‌وجو و خوشه‌چینی از خرمن دانش دانشمندان غربی و متون فارسی و عربی است. در خلال این معلومات متنوع از آنچه مربوط به گذشتهٔ باستانی ایران است، گاه نکته‌سنجیها و یافته‌هایی از خود او نیز هست و این همه را قوهٔ تألیفی که در مؤلف آنها بوده ترتیب و نظمی بخشیده که پس از او نظیری نیافته و تا امروز هم یگانه مانده است. راست است که او را در هیچ یک از زبانهای ایرانی پیش از اسلام نمی‌توان صاحب تخصص دانست، ولی کوشش و اهتمام او در جمع و تألیف اندوخته‌ها و یافته‌های خود چندان بوده که آن نقص را تا حد زیادی تدارک کند.
همهٔ نوشته‌های او امروز هم حائز اهمّیّت یا قابل توجهند و این گرچه تا حدی حاصل عقب‌ماندگی علمی ماست، حاصل معلومات وسیع مندرج در آنها نیز البته هست. از میان این نوشته‌ها آنچه از همه جاذبتر و کشنده‌تر است فرهنگ ایران باستان است و آنچه برای خوانندگان خاص و عام مفیدتر هرمزدنامه است. اطلاعاتی که در این کتاب است هم نمکین است هم خواندنی و در زبان فارسی کم‌نظیر و در بعضی مواضع آن بی‌نظیر. اما آنچه پرمعلوماتتر و ماندگارتر از باقی نوشته‌های اوست یشتهاست. هر دانشجوی زبانهای پیش از اسلام و ادبیات فارسی و تاریخ ایران به این کتاب نیازمند است و اگر کسی از این طایفه تا کنون آن را نخوانده مغبون است.
عجیب هست و نیست که ما ایرانیان پس از نزدیک به صد سال که از تألیف این کتاب شریف می‌گذرد نتوانسته‌ایم کتابی مانند آن در شناخت اوستا پدید آوریم. کوششهای کسانی مانند مرحوم دکتر معین، که شاید در کار خود از همه کس به آن مرحوم نزدیکتر بود، آن مایه را نداشت یا آن پایه را نیافت و پسینیان آنان نیز، آنان که در خود جوهری داشتند، به الزام محیط عقب‌ماندهٔ ایران به تألیف کتابهای درسی مشغول شدند یا به پیروی از غربیان به مقاله‌نویسی، شاید بی توجه به آنکه در این مملکت عقب‌مانده تا کتابهای اساسی نوشته نشود، آن مقالات، ولو یگانه و بی‌همتا، به زودی از اثرگذاری بازمی‌ایستند. فضیلت او فقط پیشروی و صف‌شکنی در شعبه‌ای از تحقیقات که در ایران سابقه‌ای نداشت نبود؛ تربیت نسلی از شاگردان نیز بود که کار او را ادامه دادند - علی قدر مراتبهم. با این همه اهمّیّت که او در تاریخ مطالعات ایرانی در دوران معاصر داشته چیز درخوری دربارهٔ او نوشته نشده و هنوز جای یک نوشتهٔ مستقل دربارهٔ میراث او و جهات اهمیت او و آثارش خالی است. چنین نوشته‌ای جز آنکه باید در جزئیات تمامی آثار او غور کند، به جایگاه او در تاریخ ایران معاصر و اسباب و علل ظهور محققانی مانند او نیز باید توجه داشته باشد. این چیزی است که شلختگی ایرانی تا کنون مانع از آن شده و مثل کارهای بسیار دیگر موکول است به آینده.

https://www.tg-me.com/YaddashtQaemmaqami/49
#ابراهیم_پورداوود
(۲۰ بهمن ۱۲۶۴ #رشت - ۲۶ آبان ۱۳۴۷ #تهران)
ایران‌شناس، اوستاشناس، نخستین مترجم فارسی اوستا و استاد فرهنگ ایران باستان و زبان اوستایی در دانشگاه تهران.
بیست و یکم بهمن‌ماه سالروز درگذشت عباس اقبال آشتیانی

در سال ۱۳۲۴ شوق خدمتگزاری به زبان و ادبیات فارسی اقبال را بر آن داشت که مجله‌ای در زمینۀ تحقیق در مسائل مختلف مربوط به تاریخ و ادب ایران انتشار دهد. این مجله به نام یادگار نشر شد و مدت پنج سال انتشار یافت و در شمار بهترین مجلاتی است که تاکنون در زبان فارسی چاپ شده است. ضمناً به تأسیس انجمنی به نام «انجمن نشر آثار ایران» مبادرت کرد. غرض وی از این کار این بود که کتابهای مهم و مفید فارسی را نشر کند.  
تحقیقات تاریخی مرحوم اقبال از جملۀ بهترین آثار فارسی در زمینۀ بحثهای تاریخی است. دقت نظر و وسعت اطلاع و قضاوتهای متینی که نتیجۀ ممارست طولانی در تحقیق تاریخی است از یک‌یک این آثار نیک آشکار است.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۱۴۷-۱۴۸]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
بیست‌ویکم بهمن‌ماه، سالگرد درگذشت عباس اقبال آشتیانی (۱۲۷۵-۱۳۳۴ش)
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from شفیعی کدکنی
شاهنامه در میان آذربایجانیان
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه


▪️جالب است بدانید شعرای آذربایجانی ۲۰ سال پس از پایان نظم این اثر بلافاصله به آن توجه کرده‌اند. قطران تبریزی حدود ۴۲۰ یا ۳۰ یعنی ۲۰ یا ۳۰ سال پس از پایان نظم شاهنامه به آن توجه کرده است. منتقدان بسیار محترم می‌گویند ممکن است برخی اسامی مثل بیژن و منیژه یا رستم و سهراب که معروف بوده‌اند از طریق منابع دیگری به آثار شاعران آذربایجانی راه پیدا کرده درحالی که ما سند صریح داریم مثلاً قطران مشخصاً شاهنامه مورد نظرش بوده است نه منابع دیگر. این روند از ۴۲۰ تا امروز یعنی حدود ۱۰۰۰ سال هرگز قطع نشده است. از فردوسی آنقدر در آثار شاعران و ادیبان آذربایجانی اسم برده شده و تعریف شده که قابل شمارش نیست. همۀ اینها نشان می‌دهد ادبا و شاعران این خطه کوچک‌ترین تضادی بین خود و شاهنامه نمی‌دیده‌اند و شاهنامه را اثر دیگری و غیر نمی‌پنداشته‌اند. بگذارید یک نمونه به زبان ترکی آذربایجانی بیاورم از موجز شبستری شاعر بسیار محترم و مسلط که در اواخر قاجار و اوایل پهلوی اول می‌زیست. موجز به صراحت می‌گوید:

اگر اولمیایدی جهاندا قلم
دیلمئزده دنیاده نام عجم
علمدار فردوسی محترم
قلمدور قلم، بارک‌الله قلم.

می‌گوید:
اگر در جهان قلمی نبود، هرگز نام ایران به میان نمی‌آمد، علمدار این کار فردوسی است، آفرین و بارک‌الله بر این قلم.
معجز شبستری یکی از بزرگ‌ترین شاعران ترکی آذربایجانی به صراحت می‌گوید که مایۀ افتخار و شهرت ایرانی در جهان، فردوسی محترم است. آیا این تضاد است یا احترام؟ از این گفته‌ها گذشته باید عرض کنم که مهم‌ترین نسخه‌های شاهنامه در آذربایجان تدوین شده و اتفاقاً اولین کار هم در آذربایجان بوده. همچنین برخی از نسخه‌های شاهنامه در آذربایجان نگارگری شده که از نظر پربرگ بودن حائز اهمیت است.

شاهنامه‌خوانی و نقالی در قهوه‌خانه‌های آذربایجان هم همواره وجود داشته و کسانی که سنشان اجازه می‌دهد حتماً قهوه‌خانه‌های دهۀ پنجاه تبریز و اردبیل و ارومیه را به یاد دارند که در آن در کنار نقالی به زبان ترکی آذربایجانی و شاهنامه‌خوانی، بخش‌های آذربایجانی داستان‌های کوراغلوهم خوانده می‌شد. اگر در روایت‌های عامیانه مردم آذربایجان دقت فرمایید، داستان‌های زیادی می‌شنوید که تحت تأثیر شخصیت‌ها و داستان‌های شاهنامه آفریده شده است و اینها را مرحوم استاد انجوی شیرازی گردآوری کرده. در تبریز مردم عامه می‌گفتند رستم زمانی به تبریز آمده و از فرط سرمای استخوان‌سوز برگشته اما سپرش را جا گذاشته است و حوضی را نشانتان می‌دادند و می‌گفتند جای سپر رستم است. اینها جزو باورهای عامیانه مردم بود و به آنها عقیده داشتند. الان برای ما مسجل شده که رستم شخصیتی حماسی است وگرنه تا چند دهه پیش مردم به وجود این شخصیت‌ها اعتقاد داشتند.

دکتر سجاد آیدنلو
روزنامهٔ ایران، ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱

مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
#آذربایجان
#محمد_امین_ریاحی :

فردوسی بالاتر از اینکه شاعر بزرگی باشد، حکیم بزرگ و معلم بزرگ و تجسم یک ایرانی آرمانی است. بزرگترین جنبه شخصیت فردوسی که کمتر بدان توجه شده، همین است که او نه تنها بزرگترین شاعر ایران، بلکه در همان حال حکیم و متفکر و راهنمای فکری بزرگی است. رمز اینکه در صد و پنجاه سال اخیر، و بلافاصله بعد از ترجمه نخستین قطعات از شاهنامه، جهانیان این همه توجه به عظمت مقام فردوسی و ارزش کار او یافته‌اند، و دانشمندان عالم این همه کتاب و مقاله درباره او منتشر کرده‌اند، همین است. عظمت تفکر فردوسی، همیشه دوست و دشمن را به تحسین واداشته است. در آن قرنهای تعصب و اختناق پیش از مغول، که اندیشه و حکمت بشدت زیر فشار بود، و مخصوصاً صوفیان با خرد و حکمت بر سر ستیز و عناد بودند و فلاسفه را تکفیر می‌کردند، افسون سخن فردوسی و قدرت اندیشه او سبب شده بود که صوفیان خردستیز هم، یا تحت تأثیر عظمت اندیشه او، یا از سرناچاری و به ملاحظه علاقه عامه مردم به او، ستایشش کنند و نمونه این ستایشها را از گفته‌های احمد غزالی و احمد جام و اسفندیار جالیزبانی و عطار خواهیم دید.


@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
خلاصه آنکه اگر شاهنامه نمــی‌بــود ایــن آب و خاک به جای خود می‌بود، اما به صورت دیگری.

ایران در این هزار و صدساله به کمک زبان فارسی دری و شاهنامه مجموعیت خود را حفظ کرده است. اعتنا نکرده که چه کسانی بر او حکومت می‌کنند. اگر جسم او در معرض دستبرد بوده، روح او محفوظ مانده.

مسئله این است که ایرانی هرگاه در طی این هزار سال احساس خطر داشته چنگ زده و کمک گرفته از روح شاهنامه، از تفكّر شاهنامه، برای اینکه بتواند خود را از مشکل برهاند. با این هجومی که شده بود به ایران براثر اتحاد میان ترک‌های غزنوی و سلجوقی و خلافت بغداد شخصیت ایران می‌رفت تا آستانه انقراض، ولی به برکت شاهنامه همانگونه بر سر پا ماند.

📚مرزهای ناپیدا، صص ۲۲۳-۲۱۲

🔰مطالعه مطلب در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CokaAvEqBhk/?igshid=YmMyMTA2M2Y=

کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
شیرازِ پُرغوغا


▪️در روزهایی که شیراز مثل یک خاتم فیروزهٔ بواسحاقی درخشان و بی‌غبار در انگشت قدرت شاه شیخ تلألؤ داشت، حافظ روزهای جوانی را می‌گذرانید و شاید با پادشاه اینجو چندان تفاوت سنی نداشت. شیرازِ پرغوغا در سکوت و آرامش به سر می‌برد و شاه ابواسحق، حکمران محبوب شهر نیز که مدعیان را از میدان به در کرده بود جز از جانب امیر یزد - محمد مظفر - دل‌نگرانی نداشت.
با اینهمه جوانی و شادخواری، خاصه در هوای سکرانگیز لطیف شیراز، این دل‌نگرانی را هم از خاطر او برده بود.
نارنج، آن که میوه‌اش درخت طور را به یاد سعدی می‌آورد، لطف خاصی داشت و باغ‌های آن که آگنده از سروهای بلند بود، جای مناسبی بود برای غرق شدن در تأملات و رؤیاها. در باغ‌ها و خانه‌ها درختان گوناگون بود، سردسیری و گرمسیری؛ چنانکه انواع میوه‌ها - از گیلاس و انار و انجیر و نخل و نارنج در آن خاک طرب‌انگیز پرورش می‌یافت، نه از سرمای زمستان به آنها آسیبی می‌رسید نه از گرمای تابستان.
درخت سرو از خیلی قدیم در شهر نموی تمام می‌یافت و عبث نیست که جلال و رعنایی آن شاعران را به یاد قامت و بالای زیبارویان می‌انداخت. در بین تفرجگاه‌های شهر، تکیهٔ سعدی بود، نزدیک سرچشمهٔ رکن‌آباد، باغ و زاویهٔ سعدی. در اینجا روزگار، سعدی را به خاطر می‌آورد.

تنها حافظ نبود که «نسیم خاک مصلی و آب رکن‌آباد» او را اجازت به سیر و سفر نمی‌داد. مؤلف شیرازنامه هم در همین زمان‌ها وقتی به بغداد رفته بود (سال ۷۳۴) همه‌جا از شیراز صحبت می‌کرد و گمان داشت تمام خواص و اوصاف که حکما و اطباء دربارهٔ آب لازم شمرده‌اند جمله در آب رکن‌آباد پیدا می‌شود.

در شهر چیزی که فراوان پیدا می‌شد ابواب خیر بود –مساجد، مدارس و خانقاه‌ها– که املاک بسیار بر آنها وقف بود، اما از این اوقاف بسیار که فقیه مدرسه را «دست» می‌داشت چیز درستی به آنچه مصرف واقعی بود نمی‌رسید و بیشتر در دست خورندگان بود؛ خورندگانِ اوقاف.
شاه شیخ در شادخواری و عشرت‌جویی خویش این همه را آزاد می‌گذاشت. اما بعدها، محمد مظفر به بهانهٔ آنکه «ضبط و نسق» موقوفات کند، تمام اوقاف را به مقاطعه بِستَد و اکثر آنها دیوانی شد (متصل شد به اموال حاکمیتی).

این اوقاف و مساجد رنگ مذهبی خاصی به شهر می‌داد. شهر به علمای خود می‌نازید و به صوفیه و زهاد خویش نیز از اینکه در عهد اسلام بنا شده بود و از عبادت و دیانت مجوس آلایش نیافته بود به خود می‌بالید. به علاوه پارسایان شهر از اینکه مویی چند از آن پیغمبر در این شهر بود، فخر می‌کردند. چنانکه در مسجد جامع شهر نیز مجموعه‌ها و اجزاء بود به خط صحابه و تابعین. نیز قرآن‌ها بود به خط خلفا و ائمه علیهم السلام یا منسوب به آنها.
بر تربت مشایخ و در زاويهٔ مساجد نیز زاهدان بودند؛ گوشه‌گیر همه‌جا نیز در مساجد و مقابر، مجلس وعظ دایر بود و توبه و ذکر.
تربت سید احمد شاه‌چراغ نزد عامه حرمت فوق العاده داشت. تاش‌خاتون مادر شاه شیخ در آنجا مدرسه‌ای ساخته بود و فضای روحانی شهر آگنده از عرفان و‌ زهد بود. صوفیه و عرفا که در مساجد و تکیه‌ها به سر می‌بردند بسیار بودند، با مکاشفات یا داعیه‌ها. در غالب مساجد وعظ دایر بود. در این مجالس بسا عوام‌ها که توبه می‌کردند بر دست واعظان. در بین این زاهدان و واعظان هم دعوی فراوان بود.
ادامه دارد...

از کوچهٔ رندان
[دربارهٔ زندگی و‌اندیشهٔ حافظ]
زنده‌یاد استاد عبدالحسین زرین‌کوب
صص ۸–۷
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شیراز
#فروغ_فرخزاد

🔹فروغ‌ فرخزاد شاعر معاصر در سال‌ ۱۳۱۳ در تهران‌ به‌ دنیا آمد. وی پس‌از پایان‌ کلاس‌ سوم‌ دبیرستان‌ به‌ هنرستان‌ بانوان‌ رفت‌ و خیاطی‌ و نقاشی‌ آموخت.

در ۱۶ سالگی‌ ازدواج‌ کرد و به‌ اهواز رفت‌. ولی‌ کمتر از ۲ سال‌ بعد جدا شد و به‌ تهران باز گشت. 

او سرودن را از ۷ سالگی‌ آغاز کرد و نخستین‌ مجموعه‌شعر او در سال‌ ۱۳۳۱چاپ‌ شد. دومین‌ مجموعه‌ شعر وی (دیوار) در ۲۱ سالگی‌ چاپ‌ شد که این مجموعه مورد نقد و سرزنش‌ ادبا قرار گرفت‌.
فروغ‌ فرخزاد یک‌ سال‌ بعد علیرغم‌ ملامت‌ شخصیت‌های‌ ادبی‌، سومین‌ مجموعه‌ شعر خود به نام‌ عصیان‌ را چاپ‌ کرد. این‌ ۳ مجموعه‌ شعری  بحث‌انگیز شدند.
آخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند.
او سپس‌ جذب‌ فعالیت‌های‌ سینمائی‌ شد و در سال‌ ۱۳۳۸ برای‌ مطالعه‌ و تجربه‌ به انگلستان رفت

او پس‌ از بازگشت‌ در سال‌ ۱۳۴۱ فیلم‌ مستندی‌ از جذامیان‌ تبریز به نام‌ خانه‌ سیاه‌ است تهیه‌ کرد که‌ این‌ فیلم‌ در سال‌ ۱۳۴۲ برنده‌ جایزه‌ بهترین‌ فیلم‌ مستند فستیوال‌ اوبرهاوزن‌ ایتالیا شد
سرانجام فروغ‌ فرخزاد ‌ ۲۴ بهمن سال‌ ۱۳۴۵ دراثر سانحه‌ تصادف‌ رانندگی‌ در سن‌ ۳۲ سالگی‌ درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله دفن شد.
مهم‌ترین‌ آثار فروغ‌ فرخزاد:
  اسیر(۱۳۳۱)
  دیوار (۱۳۳۵)
  عصیان‌(۱۳۳۶)
  تولدی‌ دیگر(۱۳۴۲)
  ایمان‌ بیاوریم‌ به‌فصل‌ سرد(۱۳۵۲)
  برگزیده‌ اشعار(۱۳۵۳)
  گزینه‌ اشعار(۱۳۶۴)
سه‌ کتاب‌ آخر پس‌ از مرگ‌ منتشر شدند.

‌‌ @seyribar
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
هیچ روشنفکری بهتر از فروغ
به ستیزهٔ با سنّت برنخاست.

[به بهانهٔ ۲۴ بهمن‌ماه، سالروز درگذشت فروغ فرخزاد]



▪️ما در قرن بیستم روشنفکران بسیاری داشته‌ایم که به ويرانی «سنّت»ها کمر بسته و برخاسته‌اند و تمام کوشش آنان تخریب اساس سنّت‌ها بوده است چه به صورت آثار داستانیِ بزرگ و چه در شکل مقالات و کتاب‌های بسیار وسیع و استدلالی (آثار کسروی و ارانی)، اما هیچ‌یک از آنان، بی‌گمان، در درونِ خویش تا بدین پایه [که فروغ فرخزاد توانست] گسیختگی از سنّت را نتوانسته‌اند تصویر کنند.

تصویری که فروغ از گسستنِ خویش ارائه می‌دهد، چه بخواهیم و چه نخواهیم، غیرمستقیم، این سنّت است که از ما دور می‌شود و ما را رها می‌کند. باید بپذیریم که عالی‌ترین تصویر عبور از سنّت، در ادبیات نیمهٔ دوم قرن بیستم ما، در شعر اوست که زیباترین تجلّی خود را آشکار می‌کند.

شاملو و اخوان با همهٔ ستیزه آشکاری که گاه با الاهیّات و سنّتِ اِلاهیّاتیِ حاکم داشته‌اند،
نتوانسته‌اند چنین «گذاری» را، در بیان هنریِ خويش آینگی کنند، گیرم صریح‌ترین رویارویی با الاهیّات را نیز در شعرِ خود عرضه کرده باشند برای نمونه، «گزارش» از اخوان ثالث و «در آستانه» از شاملو.

از این دیدگاه، که دیدگاهِ هنری است و هیچ زرّادخانهٔ مجهّز به بمب اتمی و ئیدروژنی هم نمی‌تواند به جنگش بیاید، بنگریم، هیچ روشنفکری بهتر از فروغ به ستیزهٔ با سنّت برنخاسته است، دیگران شعار داده‌اند و دشنام و اگر به تحلیل سبک‌شناسیک آثارشان بپردازیم، در جدال با سنّت، خود گرفتار تناقض‌های خنده‌آوری نیز شده‌اند.

محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، صص ۵۶۹–۵۶۸
#فروغ_فرخزاد
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
شیرازِ پُرغوغا
بخش دوم


▪️آنچه شیراز را در آن زمان عظمت و قدرت می‌داد، دانش و پرهیز امثال قوام الدین و سعدالدین بود نه جاه و جلال دروغین یک مُشت قضاتِ توانگر. 

در آن روزگاران، شیراز، شهر عرفان و زهد بود و این دو را با رندی و فتنه‌جویی پهلوانان و کلوها، درون باروهای کهنسال خویش به هم جمع آورده بود.
محمدمظفر خود در جوانی با پهلوان خراسان نامش ابومسلم، که نزد ایلخانان مغول حشمت و‌ قبولی داشت، یک وقت زورآزمایی کرده بود. این آرمان پهلوانی در شیراز موجب عمده بود در پیدا شدن و غلبه یافتن قلدرها و کلو‌ها که شهر به دست آنها امنیت یا هرج و مرج می‌یافت. با اینهمه شهرِ رندان، نه یک سنگر جور و‌ فساد بود نه یک مرکز هرج و مرج دایم.

بازار شیراز در بیشتر اوقات سال از رياحین خالی نبود. شهر زیبا بود. هوایی خوش داشت و نهرها از میان آن می‌گذشت. اما ظاهر آن، خاصّه، برای کسانی که از زیبایی‌های نهانی آن بی‌خبر بودند، زننده بود و حتی زشت. کوچه‌ها تنگ بود و پنجره‌ها کوتاه. بوی گندی که از پلیدی‌ها بر می‌خاست همه‌جا به دماغ می‌خورد. چون در ساختن آبریزها اهتمام نمی‌شد، کوچه‌ها پر بود از این پلیدی‌ها، و «مردم متمیز را» به قول حمدالله مستوفی در آن کوچه‌ها تردد متعذر بود.
با این‌همه شهر، بازارهای بدیع داشت و خیابان‌های خوب. بازار میوه‌فروشان، که از یک‌سو به مسجد عتیق پیوسته بود، زیبایی و شکوه خاصی داشت و در نظر بعضی حتی از بازار دمشق هم زیباتر می‌نمود. هوای شهر معتدل بود، خاصه در نوروز که لطف و طراوت آن خیابان‌ها و گلگشت‌های پاکیزه، شهر را نزد شاعران و عشق‌آفرین که غزل سعدی و حافظ زیبایی زنانه را در وجود آنها نقش جاوید بخشیده است.
در همان دوره‌ای که حافظ روزگار جوانی را می‌گذراند، در نظر یک پیرِ مغربی، نمونه‌ای بودند از پاکدامنی و پارسایی. کفش به پا می‌کردند، شاید برخلاف رسم اعراب مغرب، و چنان روی را در پرده می‌پوشیدند که به زحمت چیزی از زیبائی‌شان به چشم می‌آمد، با وجود حرم‌خانه‌های دربسته، روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه که در جامع بزرگ شهر می‌آمدند تا سخنان واعظان را بشنوند، سایه‌های لطیف خیال‌انگیز آنها می‌توانست نظربازان و حادثه‌جویان را به عشق‌های پرشور بیندازد؛ عشق‌های هزار و یک‌شب.
گه‌گاه زنانی که در این مجالس وعظ حاضر می‌آمدند، به هزار و یا دوهزار نیز می‌رسید و در شدت گرما، چنانکه ابن بطوطه نقل می‌کند، بادبزن‌ها در دست داشتند که خود را باد می‌زدند.
البته نه این زن‌ها تا آن حد که جهانگرد عرب پنداشته است به وعظ و پارسایی علاقه داشته‌اند، نه زندگی این شهرِ رندان، تمام غرقِ در وعظ و زهدِ پاکان نیکونهاد بوده است.
در غزل‌های شاعران و حکایات نویسندگان هنوز آن اندازه از هیجان‌ها و عشق‌های آن روزگاران نشان باقی هست که نشان دهد شهرِ رندان و رای زهد و پارسایی خویش چه لذت‌ها درک می‌کرده است و چه بی‌بندوباری‌ها.

حتی تاش‌خاتون مادر شاه شیخ که آن‌همه اهل خیرات بود و اهل مسجد به موجب روایات با یک تن از وزیران پسرش سروسری داشت و شاه که خود آن دو را در یک خانهٔ خلوت گیر انداخته بود، وزیرِ بی‌احتیاط را هلاک کرد. این یک نمونه بود از عیشِ بی‌بنیاد.

اما شهر همه‌جا پر بود از عشق و لذت. باغ‌ها مخصوصاً جلوه‌گاه زیبارویان شهر بود و تفرجگاه اهل ذوق تکیه‌ها، لنگرها، و حتی خانقاه‌های صوفیه هم از عشق‌های منحرف، از شاهد‌بازی‌ها، که بیماری عصر بود، شاهدها داشت. از این‌ها گذشته، شهر خرابات داشت - بیت‌اللطف که محل کامجویی رندان بود برای فسق و عیش.

از کوچهٔ رندان
[دربارهٔ زندگی و اندیشهٔ حافظ]
زنده‌یاد استاد عبدالحسین زرین‌کوب،
صص ۱۱–۶
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شیراز
Forwarded from دژنپشت
.
همه ما باخته ایم!  
 
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
#محمود_فاضلی_بیرجندی


دست به قلم شدم تا بنویسم که ما، ما ایرانیان نبردی را باخته ایم که اعلان نشده بود.
 
"ایران" که می­ گوییم نامی چند هزار ساله را بر زبان می آوریم. همین روزها سالروز باز آوردن نام ایران به عرصه دنیاست. به روزگار پادشاهی رضاشاه به کشورها و مجامع دنیا اعلام شد که زان پس در مکاتبات و گفتارها نام "ایران" را بر جای پارس و پرشیا بیاورند.
 
 ایران، فقط نام نیست. همراه آن چند هزار سال تاریخ و فرهنگ می­‌آید که در روزگاران بر مردمان دنیا کار کرده و آنان را بهروز گردانده است.
در انبوه بی شمار دیوان­ های سخنسرایان پارسی گو البته که نام ایران کم آمده است. سخنسرایان ما غم ابرو و خال لب یار داشته اند. اما یکی سخنسرا که غم این بوم و بر داشت، فردوسی بود که در کتابش بیش از هشتصد بار نام ایران را آورده است.
هم در داستان­ های شاهنامه که بنگریم ایران و ایرانی ارجی دارد، برتر از دیگر اهل دنیا. ایران شاهنامه کهن ترین سرزمین است و کهن ترین دستگاه فرمانروایی را در دنیا بر پا کرده است.  چند هزار سال که از دنیا برآمده، دو سرزمین دیگر بر دست فریدون شاه پیشدادی ایرانی از دل جهان ایرانی پدید می آیند: توران و روم.
دنیایی که فریدون آن را سه بخش کرده، بنیاد جغرافیای سیاسی دنیای کنونی ماست که نزدیک دویست دولت در آن فرمان می­رانند.
اگر ایران دارای فرهنگ نیرومند، کتاب­‌ها و دانشمندان نبود در دنیا پای نمی­ داشت. اگر از آن فرهنگ و دانشیان کهن بازمانده­ های کم به دست داریم دلیل فقر فرهنگی نیست. دلیل روشن ویرانگری­ هاست که اندرین بوم و بر به دست تازش‌گران گوناگون شده است.

دریغا که در سرزمینی با چند هزار سال فرهنگ و تاریخ و دانش، رسوم مردمان دیگر چیره و سیره شود. این نیست مگر کوتاهی ­ها و کین­ توختن­ ها با فرهنگ این سرزمین کهنِ دارا.

وقتی ایران و تاریخ ایران بدنام شد، وقتی شاهنامه سوزی رسم شد و پهلوانان کهن ریشخند شدند، وقتی سخن از فرهنگ و تاریخ ایران نکوهیده شد، وقتی حتی یک بار نام ایران و اندیشه به ایران در سخن و کردار جماعت مدعی اصلاحات نیامد، راهی خراب آبادی شدیم که پیدا بود حتی بیخ و  بنیاد دلسوختگان پول و مقام را هم بر باد خواهد داد.
 
امروز که مثلا مقامات اعلام می ­کنند که آمار رفوزه­ ها در کلاس اول دبستان­ ها بیش از آن شده که در باور بگنجد، کاشته خود را درو می­ کنند.
 
زمان کوتاه آمدن است از این ایران­ ستیزی، و زمان باور داشتن به این است که نمی­ توان بر سرزمینی فرمان راند و نام و فرهنگ و تاریخ آن سرزمین را دشمن داشت. نمی­‌شود. دیدیم که نشد!
 
در پایان بهمن ماه هستیم. این روزها در ایران ما یعنی چله کوچک، یعنی جشن اسپندارمذگان، یعنی سر سال و ماه نو، یعنی جشن چهارشنبه سوری، یعنی جشن فروردینگان، یعنی موسم رفتن ننه سرما، یعنی موسم آمدن عمو نوروز، یعنی نوروز، که زمانی کسانی کمر به نابودی آن بربستند و کاری نکردند جز بازیچه کردن خود. نامشان را نمی آورم!

این رسم­ های نیاکانی بد است، و مناسبت­ های بیگانگان را رواج دادن نکوست؟ این رواج رسوم بیگانه چیزی است غیر از تبادل فرهنگ ­ها که با حفظ پایگاه خودی با فرهنگ دیگری آشنا شویم.
همه باخته ایم. بپذیرید.
 
فرصتی است تا گفته شود که این قلم بر راه دوستی و مهر ایران و ایرانی می­ چرخد. راه فرهنگ کهن نیاکانی ما، که بد وانموده شد، و در نتیجه، این مُلک و ملت گرفتار و سردرگم شد.

https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
Forwarded from ایران بوم
ایران یک مکتب است!

دکتر جواد طباطبایی

بحث من در اندیشه ایران‌شهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است.

ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت.
باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه این‌ها از ویژگی ملی برخوردارند.

نه عرب‌ها، نه ترک‌ها در همسایگی ما، این ویژگی را نداشته‌اند. ما یک نظام فکر و فرهنگ و تمدن ملی داشتیم. ما ملت بودیم قبل از اینکه بسیاری از ملت‌ها ملت شوند. فردوسی نماینده فکر یک ملت است، و حافظ هم. فارابی هم نماینده فکر یک ملت است.

در غرب دولت‌های ملی از قرن شانزدهم آمدند، و به‌واقع آن‌ها با تاخیر بسیار نسبت به ما ملت شدند. ما جلو‌تر از همه آن‌ها ملت بودیم. نام ایران قدیمی‌ترین نام کشوری است که هست.

نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.

https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
2024/09/27 13:19:59
Back to Top
HTML Embed Code: