Telegram Web Link
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
فریدون


در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه‌خدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است. او پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم را مطابق آیین می‌فشارد و این موهبت بدو می‌رسد که پسری چون فریدون داشته باشد. فریدون کسی است که بر ضحاک غالب می‌شود، ولی او را نمی‌کُشد بلکه در بند می‌کند؛ زیرا اورمزد به او هشدار می‌دهد که اگر ضحاک را بکشد، زمین پر از مار و کژدم و چلپاسه و وزغ و مور خواهد شد. پیروزی فریدون بر ضحاک او را به مقام پیروزمندترین مردمان (بجز زردشت) می‌رساند و این پیروزی به فریدون این فرصت را می‌دهد که بخشی از فرّه‌جم را که گریخته به دست آورد.

فریدون در متن‌های پهلوی با دیوان مازندر نیز روبه رو می‌شود و چنان با آنان نبرد می‌کند که چون دم بیرون می‌دهد از بینی راست او تگرگ به سردی زمستان و از بینی چپ او سنگ به بزرگی خانه‌ای بر سر دیوان فرو می‌بارد و آنان را به شکل سنگ در می‌آورد.
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانَک او را دور از چشم ضحاک به کمک گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشه‌ای می‌پروراند تا زمانی که کاوه با مردمان به سوی فریدون می‌روند و او را به نبرد با ضحاک می‌کشانند. او چرم‌پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را درفشِ کاویانی نام می‌نهد و به کین خواهی برمی‌خیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه‌وران را وامی‌دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای آن شکل سرگاوی باشد. چون گرز گاوسر آماده می‌شود، فریدون روی به کاخ ضحاک می‌نهد. فرستاده‌ای ایزدی راز گشودن
طلسم‌های ضحاک را به او می‌آموزد. سرانجام فریدون وارد کاخ می‌شود و از شبستان ضحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و ارنواز، دختران جمشید را نجات می‌دهد. هنگامی که سرانجام با ضحاک روبه‌رو می‌شود گرز گاوسر را بر سر او می‌کوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد، با بندی که از چرم شیر فراهم می‌کند دست و پای ضحاک را می‌بندد و در غاری در دماوند او را زندانی می‌کند. سپس فریدون بر تخت می‌نشیند و داد و دهش می‌کنند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می‌دانند.
فریدون پس از غلبه بر ضحاک برای آخرین بار با دیوان روبه رو می‌شود، یا به عبارت دیگر با غول‌ها مبارزه می‌کند و پس از این مبارزه، همه چیز به اندازه‌های انسانی سوق داده می‌شود.
فریدون در ادبیات ایران با نوعی جادوگری و پزشکی نیز ارتباط دارد و همیشه مقبولیتی عامه داشته است؛ هرچند که در متن‌های پهلوی جزء گناهکاران محسوب شده و حتی آمده است که او نخست بی‌مرگ آفریده شده بود، ولی به دلیل ارتکاب گناه میرا شده است.

تاریخ اساطیری ایران
استاد دکتر ژاله آموزگار، صص۵۴–۵۳


مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
     
 زِ بيمِ تيغِ جهانگير و گُرزِ قلعه‌گُشای 
جهان مُسخّرِ من شد، چو تَن مُسخّرِ رای
گَهی به‌عزّ و به‌دولت، همی نشستم شاد
گَهی زِ حرصْ همی رفتمی زِ جای به جای
بَسی تفاخر کردم، که من کسی هستم
کنون برابرْ بینم همی امير و گدای
اگر دو کلّۀ پوسیده بَرکشی زِ دو گور
سَرِ امیر که داند زِ کلّۀ گرّایی
هزار قلعه گُشادم به يک اشارتِ دست
بَسی مصاف شکستم به‌يک فشردنِ پای
چو مرگ تاختن آورد هيچ سود نکرد
بقا بقای خدای است و مُلک، مُلک خدای


#سلطان‌محمود‌غزنوی

#مرگ #ملکه‌الیزابت‌دوم

*پ.ن: بعضی از این ابیات را در تاریخ گزیده، ص ۲۵۶ به سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی نسبت می‌دهد. (علامه قزوینی)

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۷۱تا۷۲.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from چشم‌و‌چراغ
🖋به‌مناسبت زادروز دکتر #جلال_خالقی_مطلق

...نباید فراموش کرد که زبان فارسی زبان مادری ماست و ما، حتی اگر هزار سال هم از آن گذشته باشد، نسبت به خارجی‌هایی که به این زبان گفت‌وگو نمی‌کنند آن را بهتر می‌فهمیم.
در آغاز، چون ما با شیوهٔ تصحیح علمی-انتقادی، که در غرب به کار می‌رفت، آشنایی نداشتیم و آثار خود را به‌صورت ذوقی تصحیح می‌کردیم، به همین دلیل، آثاری که مستشرقین تصحیح می‌کردند موفق‌تر از آثار تصحیح‌شده توسط استادان فارسی‌زبان بود. اما اکنون، با توجه به اینکه ایرانیان با شیوه‌های تصحیح به‌صورت علمی-انتقادی آشنا شده‌اند و [نیز با] توانایی‌ای که در زبان فارسی دارند، بهترین تصحیح‌ها را انجام می‌دهند... متأسفانه ایرانیان، بااینکه سواد و توانایی انجام کارهای بزرگ را دارند، گاهی سهل‌انگاری می‌کنند. اما شرق‌شناسان، اگرچه بعضی نکته‌ها را درک نمی‌کنند، ولی شیوه‌های علمی را رعایت می‌کنند، و این باعث می‌شود تصحیح آن‌ها بهتر و کم‌خطاتر باشد... .

برگرفته از مصاحبه با دکتر جلال خالقی مطلق: «#شاهنامه برای ایرانیان تاریخ است نه افسانه»، مصاحبه‌گر: پوریا گل‌محمدی، مجلهٔ رودکی، ۱۳۸۶، ش ۱۵، ص ۱۷۶–۱۷۹.

#گزین_گویه
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
⁣ایران را چرا باید دوست داشت؟

قوم ایرانی هر وقت شوکت و سیادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیت قومیت آنها نشده، هرگز به هدم و تخریب آبادی‌ها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده، هنگام قدرت در صدد تلافی برنیامده است. کیش باستانی ما ویرانی و درندگی را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده و ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایۀ تقرب یزدان دانسته است.
در تمام دورۀ سه‌ هزارسالۀ تاریخ ما از صاحبان شوکت آنها که ایرانی حقیقی بوده‌اند، نام خود را به عملیاتی مانند فجایع آشوریان و بابلیان و چنگیزیان و تیموریان و امثال آنها ننگین و ملوث ننموده‌اند ... رفتار سلاطین صفویه با ارامنه نمونه‌ای از این شیوه و طریقه است و دست یافتن کوروش، شاهنشاه ایران، بر بابل بشارت آزادی قوم یهود از اسارت هفتادساله بوده است. هریک از این ادوار شوکت و سلطنت ایرانی را که بنگریم، می‌بینیم در آن دوره آثار و خصایص انسانیت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و کلیۀ لوازم مدنیت رونق و رواج داشته است، ایرانی‌ها خود رأساً به آن امور اشتغال می‌ورزیدند، بیگانگان را هم در این راه تشویق و ترغیب و تقویت و حمایت می‌نمودند. داراها و اردشیرهای ما دانشمندان و حکمای یونان و غیره را به دربار خود دعوت می‌کردند و فلاسفه و علمایی که از وطن خود طرد و تبعید می‌گردیدند، در نزد اکاسره به مهربانی پذیرفته شده و در دارالعلم‌های ما به مطالعات و عملیات علمی اشتغال می‌ورزیدند.‌

[سیاست‌نامۀ ذکاء‌الملک: مقاله‌ها، نامه‌ها و سخنرانی‌های سیاسی محمّدعلی فروغی، به‌کوشش ایرج افشار، هرمز همایون‌پور، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۲۵۳]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
توکایی در قفس


▪️از آخرهای زمستان به این طرف عروس توکا در قفس بود. قفس از چوب بود و میله‌های نازکی از آهن داشت. صاحب قفس از لای این میله‌ها به توکا آب و دانه می‌داد و خوشحالیش این بود که توکا در بهار برایش آواز می‌خواند. صبح‌ها که سر کار می‌رفت قفسِ توکا را هم با خودش می‌برد و آن را به شاخهٔ يک درخت آویزان می‌کرد و بعد دنبال کارش می‌رفت. صاحب قفس ظهر پیش توکا می‌آمد و از دانه‌های برنج ناهارش به او می‌داد و می‌گفت: بخوان.
توکا هم برای او می‌خواند. آنقدر می‌خواند تا او ناهارش را می‌خورد. اما توكا دلگیر بود. خسته می‌شد. خوشش نمی‌آمد که آوازش اینجور بیخود حرام می‌شود. بدتر از همه اینکه در قفس بود. توکا می‌گفت چرا او باید در قفس بماند و مثل توکاهای دیگر آزاد نباشد. زندگی او کور و خفه بود. در میان قفس هیچ‌جا را نمی‌دید و از میان میله‌ها هر جا را که می‌شد دید آنقدر می‌دید که از تکرار آن خسته می‌شد حس می‌کرد با وجود آب و دانه فراوان روز به روز ناتوان‌تر می‌شود و به جای آن، میل به آزادی در او قوت می‌گیرد.
زندگی بدون آزادی برای او معنایی نداشت.

توکایی در قفس
نیما یوشیج

#کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان
⁣بیست و چهارم شهریورماه سالروز درگذشت دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب، منتخب دهمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار

حاصل عمر زرین‌کوب عبارت است از پانزده سال تدریس در دبیرستان خرّم‌آباد و بروجرد و تهران. چهل و دو سال تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاه‌های دیگر. چهل عنوان کتاب در قلمروهای نقد ادبی، تاریخ ادبیات، تاریخ ایران و اسلام، کلام و فلسفه و عرفان و نقل کتاب‌هایی از زبان‌های دیگر به فارسی، تعداد زیادی مقاله و خطابه (شاید چهارصدتا) که خوشبختانه اغلب آنها به سلیقهٔ خودش در مجموعه‌های شش‌گانه تجدید چاپ شده است. مدیریت روزنامه و مجله، همکاری در تألیف دایرةالمعارف‌های فارسی (مصاحب)، ایرانیکا (آمریکا)، اسلامی (هند)، بزرگ اسلامی ( تهران بزرگ) و تاریخ ایران (کمبریج).
زرین‌کوب دارای شوقی وافر به آموختن و دریافتن، همتی بی‌وقفه به پژوهش و نمایاندن دریافته‌های خود، قلمی توانا و نکته‌پرداز در نوشتن و بازنمودن، طبعی شیوا و گزیده‌گو در سخن‌سرایی ( شعر)، بصیرتی گستره در دستیابی به منابع و مآخذ، بالاخره زبانی مسلط و قدرتی کم‌مانند در تلفیق و آمیختن منطقی مطالب و عرضه‌کردن آنها به‌طور وسیع و به قصد بهره‌بری عموم بود.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۳۱۷-۱۳۱۸]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
به مناسبت سالروز درگذشت دکتر عبدالحسین زرین‌کوب(۲۷ اسفند ۱۳۰۱ – ۲۴ شهریور ۱۳۷۸)
___


دکتر عبدالحسین زرین کوب، بی‌تردید جزو برجستگان ادب فارسی در این پنجاه ساله اخیر بود. همه همّ و وقت خود را به کتاب و قلم سپرده بود. هیچ سرگرمی و اشتغال و دلخوشی‌ای بهتر از آن نمی‌شناخت. در مجلس یادبودی که به مناسبت درگذشت او در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تشکیل شد، و من هم می‌بایست چند کلمه‌ای بگویم، این چند بیت سعدی را مناسب حال وی یافتم که خواندم، زیرا علاقه پر شور او به دانستن و نوشتن را می‌رساند:
ما درِ خلوت به روی غیر ببستیم
و از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
هرچه نه پیوند یار بود، بریدیم
و آنچه نه پیمان دوست بود،شکستیم
مردم هشیار از این معامله دوراند
شاید اگر عیب ما کنند که مستیم
مالک خود را همیشه غصه گدازد
مُلک پری پیکری شدیم و برستیم



زرین کوب در همه زمینه‌های فرهنگ و تاریخ ایران قلم آزمود و آثار ارزنده‌ای پدید آورد.

دوستی ما دورانش سر به پنجاه سال می‌زد. از حدود سال ۱۳۲۷ از مجله «جهان نو» به مدیریت حسین حجازی شروع شد، و از آن پس، پیوسته ادامه داشت.
علاوه بر دوستی، چندی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، که وی مدیر گروه ادبیات فارسی بود، همکار شدیم. پس از آن چند سال گذشت و این همکاری در«ایرانسرای فردوسی» از سر گرفته شد که وی یکی از پایه‌گذاران و عضو هیات‌امنای آن بود. نام او هر جا بود آن را بارآور می‌کرد. چند جای دیگر از زرین‌کوب حرف زده‌ام و در این جا تفصيل نمی‌دهم.

📚روزها، ج۴، ص۲۲۹
کانال دکتر اسلامی ندوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
فریدون سه پسر داشت.


▪️سلم، تور و ایرج. او سه دختر برازندهٔ پادشاه یمن را به همسری آنان در می‌آورد و نام پارسی بر آنان می‌نهد. آرزو همسر سلم، ماه همسر تور و سَهی همسر ایرج می‌شود.
تقسیم کشور و برادرکشی. فریدون سرزمین پهناور خود را سرانجام میان سه پسرش تقسیم می‌کند:
روم و کشورهای غربی را به سلم،
برادر بزرگتر می‌دهد؛ چین و ترکستان را به تور می‌بخشد و ایران را که برگزیدهٔ سرزمین‌های او بود با عربستان به ایرج، نیای ایرانیان و محبوب‌ترین فرزند خود می‌دهد و تاج بر سر ایرج می‌نهد. رسیدن فرمانروایی ایران به ایرج حسادت و کینه توزی سلم و تور را به دنبال دارد.
چون فریدون سالخورده می‌شود و نیرو و شکوهش کاستن می‌گیرد سلم و تور به او پیغام می‌دهند و از او گله می‌کنند که در تقسیم خود راستی و فرمان یزدان را به کار نبسته است و میل و آرزوی خود را مقدم داشته و میان فرزندان ناعادلانه رفتار کرده است. آنها از او می‌خواهند که تاج از سر ایرج برگیرد و او را نیز همچون دو برادر دیگر به دوردست‌ها گسیل دارد، وگرنه بر او خواهند تاخت. فریدون رنجه می‌شود. ایرج با خوش‌قلبی ذاتی خود می‌خواهد که بنا به خواستهٔ برادران رفتار شود، ولی فریدون مانع می‌گردد. سرانجام، برادران باعث نابودی ایرج می‌شوند.
فریدون در رنج و غم از خدا می‌خواهد که آنقدر زنده بماند تا ببیند که کین ایرج از برادرانش گرفته شده است. شاید گناه فریدون در این میان، تقسیم ناعادلانه و کاشتن تخم کینه در میان برادران بوده است.

تاریخ اساطیری ایران
استاد دکتر ژاله آموزگار، صص ۵۵–۵۴


مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
در شاهنامه چنين نموده شده است که حکومت ضحاک، حكومت وحشت و رعب بوده است و همه مردم به تنگ آمده بودند، منتهی جرأت اعتراض یا مقاومتی نمی‌داشتند. بارگاهیانش با او نشست و برخاست نمی‌کردند، مگر با وحشت. خواهران جمشید که به همسری او درآمده بودند، با او همخوابگی نمی‌کردند مگر از سر ترس. طباخان او که می‌بایست مغز جوانان را بیرون آورند و برای مارها غذا درست کنند، با خشم و نفرت وظیفه خود را انجام می‌دادند، اما زهره سخن‌گفتن نمی‌داشتند. در واقع حکومت اوباشان و نامردان و دیوصفتان بوده است که مقام‌هایی بدست آورده بودند و کارها را به راه می‌بردند و خود در پناه سایه هراس‌انگیز ضحاک از ناز و نعمت برخوردار می‌بودند. برعکس، همه کسانی که نیک‌نفس و شریف بوده‌اند، به ناگزیر انزوا گرفته و به مردن تدریجی محکوم شده بودند. این چند بیت شاهنامه وضع را به خوبی می‌نمایاند:

نهان گشت آيين فرزانگان
پراگنده شد نام دیوانگان

هنر خوار شد،جادویی ارجمند
نهان راستی،آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز

بنابراین چون او در دماوند‌کوه به بند کشیده می‌شود، چنان است که گویی عفریت فساد و شقاوت در سراسر جهان به زانو در آمده است؛ روزگار، نو می‌شود و دوران فریدون آغاز می‌گردد که پایه‌هایش بر دوش بندگان زحمتکش و محروم خداست، نه بر شانه مشتی نابکار که یگانه اهتمامشان این باشد که مارهای ضحاک را سیر نگه دارند و خود در سایه مارها، کارها برانند.

📚زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، ص۱۴۷


___

کانال دکتر اسلامی نُدوشن

@dr_eslaminodoushan
🔴نامهای قشنگ ایرانی که در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ پارسی آمده است:


باغبانها به روي گلهاشان،
نام‌هايي قشنگ بگذارند
نامي از جنس آفتاب و بهار،
نام خوش آب و رنگ بگذارند

تا شبت را سپيده گل بزند،
نام مهتاب و ژاله را بنويس
شور شهناز تا دلارام است،
نسترن را و لاله را بنويس

عشق هنگامه مي‌كند بر پا،
با نگار و نگين و ركسانا
با شادی و شراره و نوشين،
با پريسا و هستي و مينا!

با پريا و مهري و مينو،
مهرناز و مهستي و مهشيد
با دل‌افروز و نازنين و بهار،
باز نوش‌آفرين شود خورشيد!

مانده طرحي قشنگ در يادم،
روي دستان آب، نيلوفر
بيشتر از شكوفه بنويسيم،
از زري، از فرشته، از زيور

روشنك را به پرنيان بسپار،
تا به دريا به آرزو برسي
نام آزاده را رها بنويس،
تا به گلها به عطر و بو برسي

ارغوان و ستايش و مهناز،
شهرزاد و بهاره و مهسا
نام سودابه، خوب و خوش آواست،
همچو لبخند يار خوش سيما

ماهرخسار و ماهرخ زيباست،
نام‌هايي قشنگ و پر شورند
شهربانو و مهرنوش و پري،
همچو فيروزهٔ نیشابورند

همچنان مانده است در يادم،
شاهرخ، پارسا و گوهرشاد
مهربانو به نازگل مي‌گفت،
نام ايران ما گرامي باد

بنويسيد هومن و فرشيد،
يا كيان و كيارش و نيما
آرمين، آريا، سروش، ارژنگ،
مهرزاد و سپهر يا سينا

داريوش اين گل هخامنشي،
شهريار بزرگ ايران است
باربد، برديا، نكیسا، حال،
نوبت آرمان و اشكان است

ماني و ماهيار با مزدك،
از گذرگاه جاده مي‌آيند
شاه انوشيروان و شروين،
با آبتين هم پياده مي‌آيند

روي گلدختران آبادي،
بگذاريد نام باراني
چون فروغ و فرانك و پوران،
نام‌هايي هميشه ايراني

نام رودابه و كتايون را
نام سارا و مريم و سيمين
شهرناز و انوشه و سيندخت،
ياسمين و ستاره و نسرين

غصّه دارد هنوز تهمينه،
داغ سهراب در دلش جاري‌ست
با فرنگيس مهربان باشيد،
ياد آن‌ها نشان بيداري‌ست

تا به ياد منيژه مي‌افتم،
بيژن آزاد مي‌شود از چاه
نام جمشيد و ايرج و هوشنگ،
مي‌شود با بهار و گل همراه

شاه تهمورث و سيامك و سام،
رنگ و بوي گل وطن دارند
گيو و بهرام و آرش و مهران،
ريشه در كشوري كهن دارند

ياد فرهاد و بيستون باشيد،
بلكه شيرين شود روان شما
با كيومرثِ جان قدم بزنيد،
گل كند باز، باغ جان شما

به منوچهرِ عشق، دل بدهيم،
نام او همرديف باران است
سورنا را به ياد بسپاريم،
 آبرودار خاك ايران است

نام كوروش ز يادمان نرود،
با خشايار هم عنان باشيم 
با فرامرز و اردشير و قباد،
زير چتري از آسمان باشيم

بايد از مازيار بنويسيم،
از فريدون و بهمن و سامان
از فريبرز و بابك و شاپور،
از رهام و سيامك و ساسان

آريو برزن اين شهيد وطن،
قهرمان هميشهٔ ايران
رستم و يزدگرد و فيروزان،
نام شان سربلند و جاويدان

بنويسيد كاوه را با شوق،
نام كسرا و نام آرش را
نام افشين و بابك و خسرو،
نگذاريد جا، سياوش را...

#پارسي اين زبان ايراني،
مظهر اتحادمان باشد
نام اين سرزمين جاويدان،
تا هميشه به يادمان باشد.

شاعر: #خدابخش_صفادل_نیشابوری

🔹زبان پارسی راگرامی بداریم و آن را زنده نگهداریم.

🔸درود بر فردوسی بزرگ🌿🌿🌿


@kheradsarayeferdowsi
در بعضی قبیله‌های آفریقا، بیمار محتضر را می‌گذارند وسط و دورش شروع می‌کنند به زدن و خواندن و رقصیدن، برای آنکه جانش آسان‌تر بیرون آید!
بشریّت امروز حکم این بیمار آفریقایی پیدا کرده؛ خودش برای خودش سازِ زوال می‌زند.
در این بزن بکوبِ جهنّمی، در این اُرکسترِ شرم‌آور، که صدای گریه‌ی بچّه با زوزه‌ی زندانی، و عربده‌ی بَد‌مست با ناله‌ی دردمند قاطی شده است، کسانی که اعصاب نازک و گوش حسّاس دارند زودتر از بین می‌روند، سخت‌جانها و ارنعوت‌ها بعدتر، و خودِ بازیگرها آخر از همه؛
ولی بالاخره سرنوشتِ جشن‌گیرنده از سرنوشتِ محتضر جدا نیست.

#ابر_زمانه_و_ابر_زلف

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
.

حاکمیت در کار وارونه‌سازی زبان و ارزشها

اِرشاد
: یعنی رشد دادن، هدایت به سوی خیر، راه راست نمودن . راه بحق نمودن. بسامان آوردن
معروف: نیکویی، احسان، هرآنچه در شرع پسندیده باشد.
منکر: زشت؛ قبیح
معنی این واژه‌ها در لغتنامۀ فارسی این است که خواندید‌.

نام "گشتِ اِرشاد" که از نهادهای مهم گفتمان قدرت است، به همراهِ اصلِ شرعیِ «امر به معروف و نهی از منکر» در ذهن زنان و کودکان و خانواده‌های ایرانی پیش از هر چیز تداعی‌کنندۀ دلهره، وحشت، گیرودار و اخیراً مرگ یک دختر جوان است؛ گواهانش هم کم نیست.
واژه اِرشاد (رشد و تعالی دادن) در ذهن فارسی زبانان، به معنی اِرهاب (ترساندن، به وحشت انداختن) تغییر یافته؛ حال آن‌که این واژه قرآنی پیشترها برای ایرانیان، تداعی‌کننده نیکی، صلاح، خیر و آرامش‌ بود چنان که هنوز برای اغلب مسلمانان دیگر زبانهاست. مشتقات دیگرِ رُشد مانند مُرشد، رَشید، راشدون، همه تداعی‌کننده نیکی و خیر و صلاح و درستی است. ارشادگر (راهنمای به نیکی) خود "رشید" باید باشد، یعنی صالح و نیکو و فرزانه.
همصدا با لوط پیامبر اکنون می‌پرسیم: أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ (هود: ۷۸). «در میان شما مردی نیست بر راه راست؟» (ترجمه از میبُدی).

وقتی یک واژه در معنای خلاف خود به کار رود دروغ است، واژه‌های همراه آن نیز معنای خود را از دست می‌دهند مثل آدم خوبی که همنشین بدان شود. گشتِ اِرشاد، واژه قرآنی "معروف" را هم وارونه می‌کند. سپس نوبت وارونگی نام پلیس است؛ نامی که باید حس امنیت و قرار را تداعی کند، اینک القای وحشت و فرار می‌کند. بعد از نام پلیس، نامها و نهادهای بالاتر و بالاتر.
اینگونه زنجیرۀ کلمات، همدیگر را تهی و بعد باژگونه می‌کنند و ارزشهای کل گفتمان وارونه و دروغ می‌شود.
وارونگی معنایی را در نامها و اصطلاحات پرکاربرد این روزها در زبان فارسی شاهدیم مانند مدرسه غیرانتفاعی (بدون نفع)، کرسی آزاداندیشی، "دولتِ مردمی"، "نظارت استصوابی"، "طرح صیانت" (محدودسازی)، "رسانۀ ملی"، "بنیاد مستضعفان"، و ...
عملکرد وارونۀ حاکمیت، زبان را وارونه می‌کند؛ این مهمترین قرارداد اجتماعی را تهی و بی‌پشتوانه می‌سازد و آن را می‌میراند. دلیل عدم اعتماد ملی، سوء تفاهم عمومی، شکاف بزرگ میان مردم و حاکمیت همگی نتیجه وارونگی دلالتها و تهی‌شدگی زبان است که آن خود نتیجۀ فساد عقیده و تزویر کارگزاران حاکم و بلندگوهای ایشان است.

ای زبان پارسی در کار باش
رهگشای راه ناهموار باش



#محمودفتوحی
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
Forwarded from عصر انسان شناسی (معصومه ابراهیمی)
از دیدگاه انسان‌شناختی، پلیس همواره یک اُبژه‌ی پروبلماتیک است، تا جایی که تصویر فرهنگی برساخته از پلیس در بسیاری موارد همسویی دارد با مفاهیمی چون جنایتکار، آدمکش، حیوان وحشی، درنده‌خو، فاشیست، نازیست، و قس‌علی‌هذه.
تلاش انسان‌شناسان ریشه‌یابی و تحلیل علل به‌کارگیری خشونت کور از سوی پلیس و فهم ابعاد سیاسی، تاریخی، فرهنگی، و ایدئولوژیک کاربرد این ابزار و اجازه‌ی به‌کارگیری آن توسط پلیس از سوی سیاست‌گذاران است. در چنین بستری با کدام ملاک اخلاقی و سیاسی می‌توان رفتار پلیس را انسان‌وار ساخت و اصلاً این تلاش برای "آدمیزاد کردن" پلیس چگونه باید باشد؟
جولیا هُرنبرگر، انسان‌شناس پلیس، می‌گوید: "صرفاً چهره‌ی پلیس را مهربان جلوه دادن هدف ما نیست." و کارپیاک در تداوم این سخن می‌افزاید: "مقصود ما آدم‌وار کردن رفتار پلیس و نهاد پلیس است و این مهم از طریق تصنعی مثبت نشان دادنِ جلوه‌ی یک افسر پلیس نخواهد بود بلکه ارائه‌ی راهکارها و آموزش‌های لازمی است که از پلیس انسان می‌سازد." او ادامه می‌دهد: "هدف ما حول مفهوم آنتروپوس می‌گردد، ترجمه‌ی ساده‌ی آن می‌شود: موضوع آدمیت."
@asre_ensan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
ریا و دیکتاتوری
#یکشنبه_ها_و_حافظ



▪️واقعا هیچ اندیشیده‌اید که «ریا» از چه چیزی به وجود می‌آید؟ از تناقض. تناقض میان «دل» و «رفتار»: «رفتار» مطابق شریعت، «گفتار» مطابق شریعت، اما «دل» متوجه فریب مردم، برای جلب قدرت و استمرار حکومت. حاکمیت امیر مبارزالدین با آن سوابق و رفتارهایش چیزی جز ترکیب تناقض هاست طنزی بالاتر از این که کسی با عالی ترین اسلوب بیان هنری خویش این تناقضی را تصویر کند:

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصهٔ ماست که در هر سرِ بازار بماند

جامعهٔ ایرانی بعد از اسلام در طول تاریخ ده–دوازده قرنی‌اش دو آسیبِ بزرگ دیده که هنوز هم در عوارض ذاتی همان آسیب‌ها گرفتار است و به این زودی هم راهِ نجاتی برای این جامعه نمی‌توان یافت؛ که درین دایره صاحبنظران حیرانند.

ریا و خودکامگی دو ضربه‌ای بوده که بر پیکر اجتماع ما خورده است و ما هنوز هم زیرِ ضرباتِ دردناکِ ریا و دیکتاتوری به سر می‌بریم و از آنجا که با ریا و محیط ریازده و دیکتاتوری و محیط دیکتاتوری‌زده متولّد می‌شویم و با عوارض ریا و دیکتاتوری زندگی می‌کنیم و در سایهٔ همان می‌میریم و نسل‌های پی در پی ایرانی متولّد می‌شوند و می‌پژمرند و می‌میرند کسی کمتر متوجه زیان‌های ریا و دیکتاتوری می‌شود و آنها که می‌شوند یا به زبان هنر اعتراض خود را بیان می‌کنند و یا به زبان سیاست.

آنها که به زبان سیاست معترض‌اند، قربانیِ صراحت لهجهٔ خود می‌شوند، مثل فرّخی یزدی یا احمد کسروی. ولی آنها که زبان هنر را ابزار بیان اعتراض خود بر دیکتاتوری و ریا قرار دهند کمتر به سرنوشتِ این گونه معترضان گرفتار خواهند شد، اگرچه درین وادی هم «کس را نداده‌اند براتِ مسلّمی».
شغرِ مغانهٔ فارسی، صورتِ هنریِ اعتراض مردم ایران است به این دو بلیهٔ اجتماعی.

محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد اول، صص ۵۰–۴۸
و ۱۹۱–۱۹۰



مُحتَسِب:
نهی‌کننده از چیزهایی که در شرع ممنوع باشد [غیاث].
مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه‌ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع و آزمایش صحت و پاکی مأکولات و زرع بود.
و چون پیر شوند محتسب گردند و ایشان را محتسب معروف‌گر خوانند.[حدود العالم].
هیچکس را زَهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند.
[تاریخ بیهقی، ص ۵۴۳]
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می‌ خورد معذور دارد مست را
[سعدی]


#یکشنبه_ها_و_حافظ
آیا حجاب، ریشه در ایران باستان دارد؟

بارها از معلمان دینی و حتی تاریخ، این جمله را شنیدیم که:«حجاب در ایران باستان بسیار سخت‌گیرانه‌تر بود، به‌طوریکه زنان ایرانی با آمدن حکم حجاب اسلامی راحت‌تر شدند!» همین امروز، کتاب دینی دهم می‌نویسد:«زنان ایرانی قبل از اسلام که عموما پیروی آیین زردشت بودند، با پوشش کامل! در محافل عمومی رفت و آمد می‌کردند. پوشش و حجاب زنان در ایران باستان چنان برجسته بود که حتی برخی از مورخان غربی بر این باورند که می‌توان ایران باستان را منشأ اصلی گسترش حجاب در جهان دانست.»{دینی دهم، ص ۱۵۰}

نویسنده محترم کتاب دینی، از این برخی مورخان غربی تنها به ویل دورانت، ج۲، ص۷۸ ارجاع داده، ویل دورانتی که اصلا تخصصی در ایران باستان ندارند. او مورخی عمومی ست و بخش ایران باستانِ کتاب تاریخ تمدن را با مراجعه به منابع یونانی و بدون هیچ‌گونه نقد تاریخی نگاشته است.

باید توجه داشت حجاب مدنظر کتاب دینی (در عرف رایج و اصول شرعی) تعریفی دارد که شامل پوشش بدن، به جز گردی صورت و دست‌ها از مچ به پایین است. پوشش اسلامی، بسته به شرایط، گاه شامل پوشاندن صورت نیز می‌شده است. به علاوه در اسلام، برجستگی‌های بدن زن نیز نباید مشخص باشند و پوشیدن البسه رنگی یا جواهراتی که جلب توجه کند نیز ممنوع است. اما آیا چنین چیزی را در میان زنان ایران باستان سراغ داریم؟

خیر

البته تردیدی نیست که مردان و زنان ایرانی نسبت به دیگر اقوام (یونانی‌ها، رومیان، مصریان و...) پوشیده‌تر لباس می‌پوشیدند. در سنگ‌نگاره‌های تخت‌جمشید، اقوام ایرانی همیشه لباس‌هایی با آستین بلند و شلوار، یا ردای بلند بر تن دارند و حتی لباس آستین کوتاه نمی‌پوشند و پاها و بازوهای ایشان مشخص نیست.

زنان ایرانی نیز پوششی در همین حد داشتند، به علاوه گاه ردایی از پشت سرشان آویزان می‌شد و تا پشت زانو می‌رسید. (تصویر۱) با این حال صورت، گردن و گیسوانشان کاملا مشخص بود. برخی حتی همین ردا را هم نمی‌پوشیدند و موهایشان کاملا رها بود. به علاوه تلاشی نیز در پوشاندن و پنهان کردن برجستگی‌های طبیعی بدن زنان دیده نمی‌شود.(تصویر۲)

برای مثال، در نگاره داسکلیون، زنان پارسی را می‌بینیم که با پوشش ردای هخامنشی سوار بر اسب هستند. (تصویر۳) جالب است که حکومت ایران در آن زمان، اسب‌سواری زنان را باعث تحریک مردان نمی‌دانسته، به‌عکس الان که برخی در قرن ۲۱، توان دیدن دوچرخه سواری یا موتور سواری زنان را ندارند.

به علاوه مهرهای تخت‌جمشید عکس زنانی را بر خود دارند که صورت و گیسوانشان مشخص است. (تصویر۴) برخی دوستان تاریخ‌ندان چندی پیش سنگ‌نگاره‌ای از تخت‌جمشید را که در آن مردی با لباس و صورت پوشیده دیده می‌شود، از سر ناآگاهی یا آگاهی منتشر کرده و آن را سندی از وجود پوشیه و روبنده در میان زنان ایران باستان دانسته بودند!(تصویر۵)

در دوره اشکانی و ساسانی هم شاهد پوشش مو و صورت زنان ایرانی نیستیم. در دوره‌های صفویه و قاجار، زمانی که شاه و اهل حرمش از جایی عبور می‌کردند، جارچیان ندای «کور شوید، دور شوید» سر‌می‌دادند تا مبادا چشم مردان نامحرم به زنان پیچیده در چادر و چاقچور شاه که عملا هم چیزی ازشان معلوم نبود، بیفتد.

این در حالیست که شاهان ساسانی و اشکانی تصویر خودشان را در کنار همسرانشان بر سکه‌ها و سنگ‌نگاره‌هایی حک می‌کردند که تمام مردم آن را می‌دیدند. برای مثال تصویر ملکه موزا بر سکه‌های فرهاد پنجم اشکانی دیده می‌شود. (تصویر۶) تصویر شاپوهردختک همسر بهرام دوم ساسانی بر سکه‌های او و سنگ‌نگاره نقش رستم (تصویر۷) نقر شده است.

همچنین پیکر اردشیرآناهید، همسر بهرام دوم در نگاره برم دلک(تصویر۸) قابل مشاهده است. بوران، ملکه ساسانی نیز بدون هیچ منعی، تصویر خودش را بر سکه‌هایی که در دست هزاران مرد قرار می‌گرفت، ضرب کرده است. (تصویر۹) در هیچ کدام از این سکه‌ها یا سنگ‌نگاره‌ها صورت و موهای زنان پوشیده نیست.

جالب اینجاست که این مفهوم از حجاب حتی در دوره اسلامی نیز تا حدی حفظ شد. باید توجه داشت که تا دوره قاجار، حجاب چادر و روبنده،‌ مخصوص زنان شهری بود که کمتر از ۲۰ درصد جمعیت را تشکیل می‌دادند. زنان عشایر و روستاییان از البسه محلی استفاده می‌کردند که که نه تنها صورت بلکه قسمت‌های بسیاری از موهایشان را دربر نمی‌گرفت و امروزه می‌توان نمونه‌های آن را را در لباس‌های محلی کردی، لری، مازنی و... دید.

✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۲۸ شهریور ۱۴۰۱
#ابوالفضل_خطیبی :

در زمانی که شاهنامه سروده شد نشانی از ایرانشهر با مرکزیت واحد وجود نداشت و هر گوشه ای از ایران در دست حکومتی مستقل بود. در چنین زمانی که ایرانشهر در دست دولت های متعدد بود ، فردوسی سنگ بنایی گذاشت که باعث ماندگاری ایران شد . این که می گویند فردوسی ایران را زنده کرد ، اشاره به همین معنا دارد .

#محمد_علی_فروغی :

فردوسی طوسی یکی از بزرگان نامدار و تاریخی ایران است که هیچ کس از هیچ طبقه از بزرگان ایران از او بالاتر نیست.فردوسی ،شخصا ،نمونه و فرد کامل ایرانی و جامع کلیه خصایل ایرانیت است.


@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
سی‌ام شهریور زادروز فریدون مشیری، منتخب یازدهمین جایزهٔ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار در تاریخ ۱۳۸۲/۶/۲۴

عدالت


گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود!

این‌همه لطف و نعمتی که مراست
چهره‌ات را به خنده‌ای نگشود!

این هوا، این شکوفه، این خورشید
عشق، این گوهر جهان وجود

این بشر، این ستاره، این آهو
این شب و ماه و آسمان کبود

این‌همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان، سری به سجده فرود!

در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود!

وین زمان هم در آستانۀ مرگ
بی‌ شکایت نمی‌کنی بدرود!

گفتم: آری درست فرمودی
که درست است هرچه حق فرمود

خوش سرایی‌ست این جهان، لیکن
جان آزادگان درآن فرسود

جای این‌ها که برشمردی، کاش
در جهان ذره‌ای عدالت بود

فریدون مشیری

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی

@AfsharFoundation
Audio
ضحاک را سر بشکنم
( گُرزِ فریدونی )
استاد شجریان
  مجید درخشانی
حضرت مولانا

این بار سرمست آمدم
تا جام و ساغر بشکنم

ساقی و مطرب هر دو را
من کاسه‌یِ سر بشکنم

از کف عصا گر بفکنم
فرعون را عاجز کنم
گر تیشه بر دستم فتد
بت‌های آزر بشکنم

امروز سرمست آمدم
تا دِیر را ویران کنم
گُرزِ فریدونی کشم
ضحاک را سر بشکنم


از کف عصا گر بفکنم
فرعون را عاجز کنم
گر تیشه بر دستم فتد
بت‌های آزر بشکنم

گر کَژ به سویم بنگرد
گوشِ فلک را برکَنم
گر طعنه بر حالم زند
دندانِ اختر بشکنم

چون رو به معراج آورم
از هفت کشور بگذرم
چون پای بر گردون کشم
نُه چرخ و چنبر بشکنم

من مرغِ عالی همّتم
از آشیانه بر پَرَم
تا کرکسانِ چرخ را
هم بال و هم پَر بشکنم


من طائرِ فرخنده‌اَم
در کنجِ حبس افتاده‌اَم
باشد مگر که وارَهم
روزی قفس در بشکنم
.
گر محتسب جوید مرا
تا در رهی کوبد مرا
من دست و پایش در زمان
با فرق و دندان بشکنم...
https://www.tg-me.com/eshtadan
🔸فریدون ، چو شد بر جهان کامگار ،

بِدو شاد شد ، گردشِ روزگار ،


چو بر تختِ شاهی ، نشست استوار ،

ندانست جز خویشتن ، شهریار ،


به‌رسمِ کیان ، تاج و تختِ مهی ،

بیاراست با کاخِ شاهنشهی ،


به‌روزِ خجسته ، سرِ مِهرماه ،

به‌سر برنهاد ، آن کیانی‌کلاه ،


زمانه ، بی اندوه گشت از بدی ،

گرفتند هر کس ، رهِ ایزدی ،


دل از داوری‌ها بپرداختند ،

به آئین ، یکی جشنِ نو ، ساختند ،


نشستند فرزانگان ، شادکام ،

گرفتند هر یک ، ز یاقوت ، جام ،


میِ روشن و ، چهره‌ی شاهِ نو ،

جهان ، گشت روشن ، سرِ ماهِ نو ،


بفرمود تا ، آتش افروختند ،

همه عنبر و زعفران ، سوختند ،


پرستیدنِ مهرگان ، دینِ اوست ،

تن‌آسانی و خوردن ، آئینِ اوست ،


کنون ، یادگار است از او ، ماهِ مهر ،

بکوش و ، به‌رنج ایچ منمای چهر ،


#شاهنامه
یکم مهر ،روز تاجگذاری فریدون فرخ
https://www.tg-me.com/eshtadan
2024/11/20 09:23:23
Back to Top
HTML Embed Code: