Telegram Web Link
Forwarded from شفیعی کدکنی
تو می‌روی،
که بماند؟
که بر نهالکِ بی‌برگِ ما ترانه بخواند؟
Forwarded from نور سیاه
درگذشت سایه

 سایه اگر در هر کاری به قول خودش «تنبل» و «بازی‌گوش» بود در کار شعر شش‌دانگ و کوشنده بود.  وسواس داشت.  کمال‌طلب بود. شعرش، هرچه هست، محصول ممارست و مطالعه مستمر اوست. گاهی چند سال برای ساختن غزلی وقت صرف می‌کرد. از چشم‌دیدم می‌نویسم. 

ستون بلاغت غزل سایه،  زبان حافظ و سعدی است و او هشتاد سال شب‌وروز با شعر حافظ و سعدی زیست.
چند غزل موفق در تتبع سبک مولانا دارد. برای همین چند غزل، دو دوره کلیات شمس تصحیح فروزانفر را کلمه‌به‌کلمه خوانده بود و زیر ابیات و مصرع‌ها و لغات و ترکیبات خط کشیده بود. زنده‌یاد محمد زهرایی می‌خواست این انتخاب‌های سایه را حروف‌چینی کند و شاید هم کرده باشد.
آنچه در وهلهٔ اول می‌توان از سایه آموخت همین ممارست و کمال‌طلبی و وسواس او در کار شعر است.  به این بیت نظامی خیلی اعتقاد داشت: 
آنچه درین پرده نشانت دهند
گر نپسندی به از آنت دهند

چون طبیعت کناره‌جویی داشت و نمی‌خواست به قول خودش بر سر بازار برود،  فرصت کافی برای تکمیل و اصلاح شعرش داشت.

شعر سایه «شرح درد» است؛ درد «انسان». انسانی که بر روی «زمین» می‌زید و باید برای بهروزی بکوشد.  مبارزه کند. راه بهروزی دورناک و صعب و «پر خون» است. سایه این راه را با عشق و امید می‌پیماید. شعر سایه منادی بزرگ عشق است. عشقی که از ساحات تن آدمی آغاز می‌شود و تا آفاق زندگی اجتماعی دامن می‌گسترد. عشقی دست‌دردست امید و انتظار و وفاداری.

 سیاست مثل خون در رگ شعر سایه روانه است. من داور بی‌طرفی برای قضاوت شعر سایه نیستم. هواخواه شعر او هستم اما گمان نمی‌کنم این سخنم دور از انصاف باشد که سایه اجمالا  شعر را تا حد شعار سیاسی فرونکاسته است.  شعر سایه و بخصوص غزلش کلیت و شمول دارد. حتی شعری که برای موضوع مشخصی سروده شده، غالبا تعمیم‌پذیر است. این ویژگی را از شمول غزل حافظ و سعدی و سمبولیسم اجتماعی نیما به میراث برده است. 

خویشکاری شاعر خلق زیبایی است و سایه شعرهای خوب و زیبا و موفقی برای لحظات رنگارنگ زندگی ما سروده است. بخشی از مردم باشنده در قلمرو زبان فارسی، با عقاید و سبک‌های مختلف زندگی، با شعر او زیسته‌اند.
سایه عمیقا اعتقاد داشت آنچه شاعر را «نجات می‌دهد»، های‌وهوی و تبلیغات نیست. شعر خوب است. می‌گفت جامعه درنهایت شعر خوب را نگه می‌دارد و شاعر باید فارغ از قال‌وقیل شعر خوب بسازد.
 
 پیرمرد اکنون از آستانه اجبار گذشته و شعرش را به غربال قاضی زمان سپرده است. ذاتش درایت و انصاف. 

خیال می‌کنم سایه در« سفر فلکی»اش هم به انتظار دمیدن سپیده از شب ایران خواهد نشست. به امید روز بهی ایران و بهروزی مردم ایران.
سفرت به خیر شاعر مهربان...

https://www.tg-me.com/n00re30yah
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ــــــــــــــــــــــ
سایه؛
آینه‌دارِ غم‌ها و شادی‌های عصرِ ما



▪️ شعر سایه استمرار بخشی از جمال‌شناسی شعر حافظ است. آن‌هایی که بوطیقایِ حافظ را به نیکی می‌شناسند، از شعر سایه سرمست می‌شوند. از لحظه‌ای که خواجهٔ شیراز دست به آفرینش چنین اسلوبی زده است و مایهٔ حیرت جهانیان شده است تا به امروز، شاعران بزرگی کوشیده‌اند در فضای هنر او پرواز کنند و گاه در این راه دستاوردهای دلپذیری هم داشته‌اند. اما با اطمینان می‌توانم بگویم که از روزگار خواجه تا به امروز، هیچ شاعری نتوانسته است به اندازهٔ سایه در این راه موفق باشد. این سخن را از سر کمال اطلاع و جستجو در تاریخ ادبیات فارسی می‌نویسم و به قول قائلش: می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون.


▪️سایه، در عین بهره‌وری خلّاق از بوطیقایِ حافظ، همواره در آن کوشیده است که آرزوها و غم‌های انسان عصر ما را در شعر خویش تصویر کند، برخلاف تمامی کسانی که با جمال‌شناسی شعر حافظ، به تکرار سخنان او و دیگران پرداخته‌اند.
سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد، آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ماست و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت‌خواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند، وقتی از زبان سایه می‌شنوند:
چه جای گل که درختِ کهن ز ریشه بسوخت
ازین سمومِ نفس‌کش که در جوانه گرفت
همدلی‌شان با سایه کم از هم‌دلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدین» با خواجهٔ شیراز نیست. آنجا که فرمود:
ازین سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی

▪️آنچه هنر سایه را در برابر تمام غزل‌سرایان بعد از حافظ امتیاز بخشیده، همین است که او ظرایف بوطیقای حافظ را در خدمت تصویرگری بهارها و زمستان‌های تاریخی انسان درآورده است و در این راه سرآمد همهٔ اقران خویش، در طول این هفتصد سال، بوده است. می‌بینید که بدین‌گونه سایه در جهان ویژهٔ خویش، یکی از نوادر قرون و اعصار است.

▪️متجاوز از نیم قرن است که نسل‌هایِ پی‌درپیِ عاشقانِ شعرِ فارسی، حافظه‌هایشان را از شعر سایه سرشار کرده‌اند و امروز اگر آماری از حافظه‌های فرهیختهٔ شعردوست را در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود شعر هیچ‌یک از معاصران زنده نمی‌تواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصراع‌های شعر او در حکم امثال سایره درآمده‌اند و گاه‌گاه در زندگی بدان تمثل می‌شود. از همان حدود شصت سال پیش که در نوجوانی سرود:
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست.
تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه می‌کند:
یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی
چندین هزار امید بنی آدم است این

محمدرضا شفیعی کدکنی

https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفت‌وگوی تلفنی شفیعی کدکنی و سایه
با تشکر از همکار هنرمند محمد صادق اسحاقی
چکیده کتاب:
"نامِ دریای شمال ایران"
دکتر عنایت الله رضا
استاد و عضو فقید شورای عالی علمی
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
https://www.tg-me.com/iranboom_ir/39122

🔹دریای شمال ایران؛درکشورهای اروپا و آمریکا و بعضی کشورهای آسیا و آفریقا آن را دریای «کاسپی» مینامند. در کشورهای عربی پیش از این «بحرالخزر» و از دو سه سده پیش «بحرالقزوین» میخوانند. در ایران از حدود 80 سال قبل آن را «دریای مازندران» نامیدند.
از متون کهن ایرانی(متون زردشتی، شاهنامۀ فردوسی، غرر ثعالبی و...) و انیرانی( مانند جغرافیای منسوب به موسی خورنی ارمنی) چنین برمی آید که مازندران و البرزکوه مورد نظر فردوسی و نوشته های دینی باستان در نزدیکی هند واقع بوده است. با این وصف، نظر همۀ مؤلفان نخستین سده های اسلامی پیرامون مازندران یکسان نبوده است، چنانچه بعضی مؤلفان مازندران را با شام و یمن یکی دانسته اند. بنابراین یکی دانستن مازندران اساطیری با طبرستان یا در محدودۀ مازندران کنونی فاقد اعتبار تاریخی است، بلکه تا سدۀ5 هجری اشاره ای به مازندران در محدودۀ تپوران یا طبرستان در هیچیک از متون جغرافیایی و تاریخی دیده نشده است. از سدۀ 5هجری اندک اندک نام مازندران در اراضی شمال ایران پدیدار گشت و رفته رفته نام طبرستان رنگ باخت چنان که یاقوت حموی در قرن7، طبرستان را سرزمینی در مازندران نامید.او در معجم البلدان مینویسد: « ... نمیدانم این سرزمین(طبرستان) از چه زمانی مازندران نام گرفته است، زیرا این نام را در کتابهای پیشینیان نیافتم، بلکه این نامی است که در افواه عامه رواج دارد و این هردو نام (طبرستان و مازندران) یکی است». او در ادامه مینویسد که این سرزمین در مجاورت گیلان و دیلم، میان ری و قومس و "دریای دیلم و گیل" واقع است. جالب آنکه ابن اسفندیار و سیدظهیرالدین مرعشی هم به نوساخته بودن نام مازندران برای سرزمین طبرستان تصریح کرده اند.
🔸در حدود سال 1316 شمسی نام مازندران بر این دریا نهاده شد در حالی که هیچگاه نتواست در میان ملل مجاور جایی برای خود باز کند، چنانچه در سفر حیدرعلی¬یف رئیس¬جمهور جمهوری نوپای آذربایجان به ایران، زمانی که گزارشگری نظر او را پیرامون دریای مازندران خواست، پاسخ شنید که :«دریایی بدین نام نمیشناسم!»؛ البته ترکها نیز درین باره متحدالقول نیستند، چنانچه به ترکی آن دریا را «خزردنیزی» میخوانند اما به روسی « kaspiskoe more» یعنی #دریای_کاسپی مینویسند.
🔹با مروری بر تاریخ مهاجرت و جابجایی اقوام در اطراف این دریا، به قطع میتوان گفت که نام«خزر» به عنوان نام اصلی دریای شمال ایران فاقد دلیل و مدرک است. این نام همانند بسیاری نامها مورد قبول جغرافی-نویسان و مؤلفان جهان نبوده است.اکنون در جهان تنها در ترکیه، ایران، افغانستان و بعضی جمهوریهای آسیای مرکزی این دریا را خزر مینامند. در آسیای مرکزی و شرق اروپا نیز همۀ اقوام ترکی زبان نام خزر را برای دریای شمال ایران به کار نمیگیرند. به عنوان نمونه در جمهوریهای قزاقستان و باشقیرستان این دریا را کاسپی kaspi dinyeze, kaspii tenizi مینامند.
نام هیرکانیا که زمانی شهرت داشت، رفته رفته از میان رفت و جای خود را به کاسپی داد. اکنون اکثریت بزرگی از مردم جهان دریای شمال ایران را «کاسپی» میخوانند. عربها نیز که واضع نام خزر براین دریا بودند، رفته رفته به پیروی از اکثریت غالب نام «دریای قزوین» (کاسپین در زبانهای انگلیسی و فرانسوی) بکار میبرند.
🔸خزران که قومی کوچنده بودند تنها سه قرن و بنابر قول دنلپ مؤلف تاریخ خزر، تاریخی 200 ساله داشتند؛ در نامۀ یوسف شاه خزران به حصدای بن شفروت نمایندۀ سلطان اموی اسپانیا در سال 960م از فاجعۀ درگیری خزران با امپراتوری روم شرقی سخن رفته که موجب ظهور نیروی جدیدی با نام روس در برابر خزران گردیده است. حملۀ روسها به دریای شمال ایران در سال 913 و 943 م نشان داد که خزران در سدۀ 10 م (4 ق) قدرت مقابله با نیروهای روس را از دست داده بودند. در نتیجه سویاتوسلاو فرمانروای روسها ضربه های سنگینی بر خزران وارد آورد و به موجودیت خزران به عنوان دولتی قدرتمند و مستقل پایان داد.
🔹حال آنکه دریای شمال ایران در عهد هخامنشیان با دونام هیرکان و کاسپی شناخته بوده است.خزر نامی گذرا بود چنانچه به غیر از دریای شمال ایران دریاهای پونتوس(دریای سیاه) و مئوتیس(دریای آزوف) هم در آثار بعضی مؤلفان خزر نامیده شده اند. اما دریای شمال ایران نام کهن خویش هیرکانیا و کاسپی را از دست نداد. نام هیرکانیا تا نیمۀ نخست سدۀ 18م/ 12ق بر نقشه¬ها باقی بود و از آن پس رفته رفته کاستی گرفت.
کاسپی نامی ایرانی است و کاسها از هزارۀ دوم پیش از میلاد تا روزگار ساسانیان در سرزمین ایران، جنوب و غرب دریای شمال ایران سکنی داشتند. اکنون آیا بهتر نیست به پیروی از اکثریت قاطع مردم جهان نام مشهور و پذیرفته شدۀ دریای_کاسپی را استفاده کنیم؟
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از تمام مشرق‌زمین؛ فردوسی

ما قدر #شاهنامه را غالباً نمی‌دانیم.
خیال می‌کنیم همهٔ زبان‌ها و همهٔ مللِ کرهٔ زمین شاعرانی از تراز فردوسی دارند.
محلی که دانشگاه هاروارد و اِم‌آی‌تی قرار دارد اکنون مرکز ثقلِ علم کرهٔ زمین است. من در آنجاکه پیاده به دفتر کارم در هاروارد می‌رفتم، می‌دیدم از سراسر جهان، توریست‌ها می‌آیند برای تماشای نقطه‌ای که هاروارد و ام‌آی‌تی در فاصله‌ای نزدیک به‌هم قرار دارند.
در آنجا، سنگ مرمری هست و روی آن اسم مفاخر بشریت در تاریخ نقل شده‌است.
آنجا افلاطون، ارسطو، هگل، کانت و... را می‌بینید.
روی آن سنگ از شاعران، هومر، دانته، شکسپیر و از کل مشرق‌زمین یعنی چین و هند و عرب و ایران، فقط یک شاعر نوشته شده است: #فردوسی.
هیچ‌کس دیگری نیست. نه عمرخیام، نه جلال‌الدین مولوی، نه متنبّی، نه ابوتمّام، نه ابوالعَلای معرّی و نه هیچ شاعری از هند، نه‌هیچ شاعری از چین.
فقط در کنار هومر، دانته و شکسپیر شما آنجا #فردوسی را می‌بینید.
همچین شاعری هیچ ملتی ندارد.
خیلی اهمیت دارد که ما این را بدانیم.
ما خیال می‌کنیم هر ملتی حماسه دارد و حماسه‌اش هم در حد ارزش #شاهنامه است.

محمدرضا شفیعی‌کدکنی

@kheradsarayeferdowsi
❇️ کتاب ایران‌شناسی

🔘 پادشاه جهان: زندگی کورش بزرگ

💠 انتشارات دانشگاه آکسفورد کتاب تازه‌ای با عنوان پادشاه جهان: زندگی کورش بزرگ منتشر کرده است.

این کتاب را مت واترز (Matt Waters)، استاد مطالعات کلاسیک و دنیای باستان در University of Wisconsin-Eau Claire نگاشته شده است. این کتاب تازه‌ترین بیوگرافی کورش بزرگ به زبان انگلیسی است که بستر تاریخی منابع موجود را بررسی کرده و بر منابع اصلی و اولیه دقیق تاکید دارد و تاثیر کورش بزرگ بر یونانیان و مقدونیان باستان همچون اسکندر بزرگ را بررسی کرده است. کتاب از پیوند زیر در دسترس است.
Waters, Matt. 2022. King of the World: The Life of Cyrus the Great. Oxford: Oxford University Press
کورش بزرگ
Forwarded from شفیعی کدکنی
لغو مراسم فردا
#سایه


▪️متأسفانه انتقال پیکر شاعر عزیزمان سایه از آلمان به ایران به تعویق افتاده است.
بنابراین برنامه‌های پیشین [پنجشنبه در تهران و جمعه در رشت] فعلاً منتفی‌ست.
برای کسب آخرین آگاهی از مراسم تشییع و خاکسپاری سایه تنها به صفحهٔ بانو یلدا ابتهاج مراجعه کنید:

https://www.instagram.com/p/ChWlRWjqmQz/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
جمشید
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه


▪️جمشید در اوستا پسر ویونگهان است، نخستین کسی که هوم را مطابق آیین می‌فشارد و این سعادت به او می‌رسد که صاحب فرزندی به نام جم درخشان یا جمشید شود. جم شخصیتی است هندوایرانی و با نام یِمه در هند، نخستین کس از بی‌مَرگان است که مرگ را بر می‌گزیند، راه مرگ را می‌پیماید تا راه جاودانان را به مردمان نشان دهد. او سرور دنیای درگذشتگان می‌شود.
جم در طی جابه‌جایی اسطوره‌ها، در ایران به شخصیتی بسیار محبوب و محترم تبدیل می‌شود. در اسطوره‌های ایرانی، جم با صفت شید به معنی درخشان همراه است. در اوستا و در متن‌های پهلوی دارای صفت «زیبا» و «خوب‌رمه» (دارنده گله و رمه خوب) است. در متن‌های‌ دینی آمده است که اورمزد نخست به او پیشنهاد می‌کند که این اسطوره احتمالاً به دوران پیش از ظهور زردشت تعلق داشته است و سپس در تلفیق‌های بعدی جزء داستان‌های دینی درآمده است.

در فرمانروایی او آرامش وجود دارد و نعمت فراوان است. نه بادِ گرم هست و نه بادِ سرد، نه مرگ و نه درد. کسی پیر و فرتوت نمی‌شود و پدر و فرزند هر دو چون جوان پانزده ساله به نظر می‌آیند. جهان در زمان او آبادان و سرشار از سعادت می‌شود. مردمان و چهارپایان خرد و بزرگ و سگان و مرغان و شعله‌های سرخ آتش چنان همه‌جا را فرا می‌گیرند که ناگزیر با خواهش جمشید و یاری اور‌مزد، زمین در سه نوبت، که هر نوبتی سیصد سال طول می‌کشد، گسترده‌تر می‌گردد و مردمان در نه سده فناناپذیر می‌شوند.

آفریدگار به او هشدار می‌دهد که مردمان گرفتار زمستان هراس‌انگیزی خواهند شد و بر اثر آن همه مردمان و حیوانات روی زمین نابود خواهند گشت و جم را وا می‌دارد
که «وری» (دژی) بسازد. جمشید این دژ را که به ورِ جَمْکَرد (دژ ساخته جمشید) معروف است بنا می‌کند. در نهرهای آن آب روان می‌کند؛ مرغزارها و چرا‌گاه‌های زیان‌ناپذیر فراهم می‌آورد. به این ور روشن از درون، از مردان و زنانی که در این جهان از همه برتر و نیکوترند نمونه‌ای می‌برند و از جانوران آنچه بزرگتر و بهتر و خوش‌نژاد‌تر؛ از گیاهان آنچه بلندتر و خوشبوتر و خوش‌دانه‌تر؛ از آتش‌ها، سوزانتر؛ و از خورش‌ها، گواراتر.
از هر کدام جفتی فراهم می‌کنند و بدین دژ می‌برند تا آفت اهریمنی نتواند نسل این پدیده‌ها را از میان بردارد و زمانی که زمستان هولناک با حملهٔ ملکوس‌دیو در سده‌های پایانی جهان بر گیتی مستولی شد و با خود نابودی آورد، تخمه و نژاد همهٔ پدیده‌ها حفظ شود و به‌خصوص نسل آدمی ادامه یابد.

آبادانی‌های بسیار، آموزش هنرهای گوناگون، ساختن ابزار جنگ، نرم کردن آهن، تهیه لباس‌های بزم و رزم، رشتن و بافتن و شستن و دوختن، برقراری طبقات اجتماعی دین مردان، ارتشتاران، برزگران و دست ورزان)، ساختن خانه و ساختمان و گرمابه و کاخ و ایوان، شکافتن سینهٔ سنگ، دست‌یابی به گلاب و عود و عنبر و سرانجام برقراری مدنیّت و خوشبختی‌های بسیار دیگری را به جمشید و دوران او نسبت داده‌اند.

اما جم گناهکار می‌شود. در متن‌های دینی آمده است که زردشت او را سرزنش می‌کند که برای خشنودی مردمان، خوردن گوشت گاو را به آنان آموخته است. در متن‌های دیگری آمده است که جمشید از این رو گناهکار می‌شود که غرور بر او چیره می‌گردد و دروغ می‌گوید و با ادعای بیهوده همسانی با خدا، خود را در معرض نفرین قرار می‌دهد و به این ترتیب، فَرّه از او می‌گریزد. این فَرّه در سه نوبت و در سه بخش به شکل مرغی به پرواز درمی‌آید. بخش اول را مهر دریافت می‌کند که بر همه سرزمین‌های اهورایی سلطه می‌یابد. دومین بخش نصیب فریدون می‌شود که بر اژی دهاک پیروز می‌شود. سومین بخش را گرشاسب دلاور که اژدهای شاخدار و زیانبخشان دیگر را نابود می‌کند، نصیب می‌برد.

در برخی از متن‌ها آمده است که چون فَرّه از جمشید می‌گریزد، ضحاک آن را به دست می‌آورد (آذرفرنبغ بعدها این فَرّه را از دست ضحاک نجات می‌دهد). ضحاک بر جمشید چیره می‌شود و تمام فرمانروایی و خدم و حشم و ثروت و شبستان او را به چنگ می‌آورد.
شخصیتی که در متن‌های ودایی و پهلوی جمشید را همراهی می‌کند جمی یا جمیک، خواهر–همسر اوست.
پایان زندگی جمشید نیز تا حدی مرموز است و با گریز و پنهان زیستن و سرانجام مرگ، داستان زندگی او به سر می‌رسد. قتل او به دست «سپیتور» نامی انجام می‌شود که در برخی از متن‌ها برادر جمشید به حساب آمده است.
جمشید با اینکه گناه می‌کند، در سنّت ایرانی همواره شخصیتی شایستهٔ ستایش باقی می‌ماند. سقوط او به سر رسیدن دوران طلایی است.

تاریخ اساطیری ایران
استاد دکتر ژاله آموزگار، صص ۵۱–۴۸


مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#ژاله_آموزگار مطرح کرد:
🔸یک پیشنهاد برای ماجرای حذف ادبیات از کنکور

ژاله آموزگار با تأکید بر اهمیت زبان و ادبیات فارسی می‌گوید: اگر می‌خواهند ادبیات را در کنکور سراسری حذف کنند، حتما از همه بخواهند کنکور جداگانه‌ای برای زبان و ادبیات فارسی بدهند.

این عضو وابسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و پژوهشگر فرهنگ و زبان‌های باستانی درباره حذف درس‌های عمومی از جمله درس ادبیات از کنکور سال ۱۴۰۲ به ایسنا گفت: زبان و ادبیات فارسی مهم است؛ دست‌کم برداشتی که از کشورهای دیگر دارم این است که آن‌ها لازم می‌دانند حتی کسی که می‌خواهد مهندس و یا پزشک شود، اول زبان و ادبیات مربوط به آن را بی آموزد. این موضوع برای آن‌ها اصل است.

او در ادامه گفت: حداقل از کشور فرانسه این اطلاع را دارم که دانش‌آموزان آن‌ها یک سال پیش از این‌که دیپلم بگیرند و به دانشگاه وارد شوند، کنکور زبان و ادبیات می‌دهند، چه بخواهند مهندس و پزشک شوند یا بخواهند به هر رشته دیگری وارد شوند. آن‌ها یک‌سال قبل از این‌که دیپلم بگیرند، جدا از رشته‌ای که می‌خواهند بخوانند باید کنکور ادبیات و زبان فرانسه بدهند.

آموزگار خاطرنشان کرد: اگر می‌خواهند ادبیات را حذف کنند، حتما از همه بخواهند کنکور زبان و ادبیات فارسی را بگذرانند. من این موضوع را حتما در فرهنگستان مطرح خواهم کرد.

این استاد دانشگاه سپس با تأکید بر اهمیت زبان فارسی، بیان کرد: نتیجه حذف ادبیات این می‌شود که بچه‌های درخشانی داریم که به دانشگاه شریف یا هر دانشگاه برجسته دیگری می‌روند اما کاملا با مسائل زبانی وتاریخ زبان و ادبیات بیگانه هستند. من شخصا این تجربه را داشته‌ام و این واقعا غم‌انگیز است.

برخی از دیدگاه‌هایی که برای اخبار مربوط به این مصوبه وجود دارد، این برداشت را متبادر می‌کند که این مصوبه حمایت ضمنی برخی از اقلیت‌های زبانی را به دنبال داشته و آن‌ها معتقدند همان‌طور که نبود زبان‌های محلی خلائی به دنبال ندارد، نبود زبان و ادبیات فارسی هم خلائی به دنبال نخواهد داشت که آموزگار در این زمینه توضیح داد: هیچگاه با این گروه‌ها موافق نبوده‌ام. با این‌که آذربایجانی هستم و خیلی خوب ترکی بلدم و بسیار دوست دارم با دوستانم ترکی حرف بزنم اما هر مملکتی یک زبان رسمی دارد که بین همه اقوام مشترک است و ادبیات و فرهنگ مردمان آن سرزمین به آن زبان نوشته می‌شود.

او افزود: نمی‌شود بگوییم که فردوسی چرا شاهنامه را به زبان‌های دیگر نسروده است، هر کدامم‌مان از یک منطقه ایران هستیم و فرهنگ و زبان خودمان را داریم و بسیار هم به آن‌ها علاقه‌مند هستیم اما هر جای دنیا و در قانون هر کشوری، یک زبان رسمی وجود دارد و در اینجا یعنی ایران، زبان رسمی، زبان فارسی است. البته هرکس می‌تواند زبان محلی خود را بداند و در همه‌جا مطرح کند.


@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
Forwarded from اتچ بات
#هوشنگ_سیحون
(۳۱ مرداد ۱۲۹۹ #تهران - ۵ خرداد ۱۳۹۳ کانادا)
معمار، طراح، نقاش، تندیس‌ساز، استاد معماری و رئیس پیشین دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران.
سیحون طراح بنای یادبودی «آرامگاه #بوعلی_سینا و طراح آرامگاه‌های #خیام، #نادرشاه افشار، #فردوسی و #کمال_الملک است.
او به «مرد بناهای ماندگار» شناخته می‌شود و برنده جایزه بیتا در سال ۲۰۱۲ بوده‌است.

پ‌ن: جایزه بیتا جایزه‌ای سالانه است برای بزرگان فرهنگ و ادب ایران که از سال ۲۰۰۸ با پشتیبانی #بیتا_دریاباری در مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد اهدا می‌شود.

#مرد_بناهای_ماندگار
روانش شاد باد
@ESHTADAN
🖊نکته سیاست‌نامه

📚امروز سی و دومین سالمرگ پرویز ناتل خانلری است

📥او در سال‌های دهه سی و چهل به تالیف کتاب و نوشتن مقالاتی در زمینه‌های دستور زبان فارسی، زبان شناسی، وزن شعر، تاریخ ایران، تاریخ زبان فارسی و تصحیح انتقادی متون کهن فارسی دست زد. او از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲ مقام وزارت فرهنگ را در کابینه اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، سپاه دانش را ایجاد کرد. از مهم‌ترین خدمات خانلری به فرهنگ ایرانی، تأسیس بنیاد فرهنگ ایران با جلب همکاری عده‌ای از پژوهشگران بود که در سال ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد.خانلری در دهه پنجاه بیشتر به نظارت و سرپرستیِ مؤسسات متبوع و پژوهش‌های شخصی می‌پرداخت. پس از انقلاب، صد روز زندانی شد و با وساطت مرتضی مطهری آزاد شد. او نه در جریان انقلاب و نه پس از آزادی از زندان، با اینکه امکان خروج از کشور را داشت، ایران را ترک نگفت و سال‌های پایانی عمر را در انزوا و بیماری گذراند و نهایتا در پنجشنبه اول شهریور ۱۳۶۹ در ۷۷ سالگی درگذشت.

@goftemaann🦉
Forwarded from شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اعتبارِ ملّی ما
[به بهانهٔ زادروزِ استاد حسین علیزاده]



▪️روشنفکرانِ ما ازین نکته غافل‌اند که سه عنصر از عناصرِ فرهنگِ ایران‌زمین، همواره، در طول تاریخْ میدانِ گسترشِ اعتبار و حیثیتِ ملّی ما در جهان بوده است:

۱) شعرِ فارسی
۲) موسیقیِ ایرانی
۳) عرفانِ ایرانی

ما امروز در پیِ شکار سایهٔ مدرنیسم به ویران کردنِ این سه بنیاد برخاسته‌ایم و خیال می‌کنیم که دنیا عاشق چشم و ابروی ماست و منتظر است که ما یک جیغِ بنفش بکشیم و تمام جوایزِ ادبی دنیا را به درِ خانهٔ ما روانه کنند با فرمایشاتی نبوغ‌آمیز ازین نوع:
من آرزوهایم را اتو می‌کنم
عشقم را لایِ شناسنامه‌ام می‌گذارم
و با جدولِ ضربِ آمیزشِ پارادایم‌های ناهمگون، پشت سر هم استعاره خلق کردن و آن را شَقُّ القمر پنداشتن.
محمدرضا شفیعی کدکنی
ویدیو: مهدی مقدم‌دوست

#حسین_علیزاده
💠 پورسینا در اصفهان، غریب‌ترین آشناست! 

مَدرس ابن سینا در اصفهان سال‌هاست که به فراموشی سپرده شده است.

شاهین سپنتا

هر سال در یکم شهریور ماه همزمان با روز پزشک و یادروز پورسینا، در محل تدریس این پزشک نامدار ایرانی گروهی از دوستداران او یادش را گرامی می‌دارند.

بنای تاریخی مشهور به «مَدرسِ ابن‌سینا» که در دوره سلجوقیان ساخته شده است در  اصفهان، محله دردشت، خیابان ابن سینا، کوچه پاگلدسته، بالاتر از مدرسه شفیعیه واقع شده است و در تاریخ ۲۴ اسفند ماه ۱۳۸۳ خورشیدی با شماره  ۱۱۵۵۵ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.

 این بنای کوچک اما با ارزش، با گنبد آجری‌اش محل تدریس پورسینا به هنگام اقامت او در اصفهان بوده و حتی برخی مدفن او را نیز در این مکان می‌دانند.

صرف‌نظر از درستی یا نادرستی روایت اخیر، بی‌گمان نزد اهل فرهنگ، جایگاه «مَدرَس» از «مَدفَن» رفیع‌تر است اما متاسفانه محلی که روزگاری درسگاه پورسینا و شاگردانش بوده و نشست‌های درس و بحث او را پذیرا بوده است، امروز متروک و ناشناخته به حال خود رها شده است.

بنای فعلی مَدرس پورسینا، در صورت توجه سازمان میراث فرهنگی، می‌تواند به عنوان موزه یا نمایشگاه دائمی آثار پورسینا پذیرای پژوهشگران و گردشگران باشد.

آوازه جهانی پورسینا و جایگاهش در گسترش علوم به ویژه دانش پزشکی نزد ملت‌های دیگر تا آنجاست که مردم ازبکستان (به ‌واسطه زادگاهش در نزدیکی بخارا ) او را ازبک می‌دانند و عرب‌ها ( به خاطر برخی آثارش به زبان عربی) او را عرب می‌خوانند.

آیا در این هنگامه، مردم شهری که سال‌ها افتخار میزبانی او را داشته‌اند، جایگاه او در گستره دانش بشری را از یاد برده‌اند و اهمیت حفظ و پاسداشتِ دانشگاه او را فراموش کرده‌اند؟ آیا تنها نام‌گذاری یک خیابان در اصفهان برای پاسداشت جایگاه با اهمیت این دانشمند بزرگ ایرانی در تاریخ این شهر، کافی است؟

@shahinsepanta
ای کاش بدانمی که من کیستمی
سرگشته بِعالَم از پیِ چیستمی
گر مُقبلَم آسوده و خوش زیستمی
وَرنه بِهزار دیده بگریستمی


#ابن‌سینا #پورسینا #پزشک

جشن‌نامۀ ابن‌ سینا؛ سرگذشت و تالیفات و اشعار و آراء ابن سینا؛ دکتر ذبیح‌الله صفا؛ انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ ۱۳۸۴؛ ج۱: ۱۱۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ــــــــــــــــــ
یادی از بنیاد فرهنگ ایران
و دکتر پرویز ناتل خانلری
بخش‌هایی از یادداشت استاد سعید آبادی


▪️پاییز سال ۱۳۴۳ از نیمه گذشته بود که تنگ غروبی طنین زنگ تلفن در اتاق پیچید و صدای گرم دکتر خانلری به گوشم رسید که چه می‌کنی؟ گفتم: صبح‌ها گوش و ذهن شاگردان را می‌آزارم و عصرها انبوه فیش‌های لغت‌نامه، انتقام بچه‌ها را از چشم و اعصاب می‌گیرند. خندید که صبحِ جمعه «در کوی دوست» منتظرت هستم، کاری پیش آمده است و باید بیایی و کمکم کنی. آن روز موعود راهی «کوی دوست» شدم؛ استاد، کتابچه‌ای به دستم داد که بخوانش. اساسنامهٔ موسسه‌ای بود به نام «بنیاد فرهنگ ایران» و مزیّن به فرمان همایونی. خندیدم که مبارک است! چینِ استفهامی بر پیشانیش نشست که به همین سهل و سادگی؟ متوجه موضوع شدی؟ گفتم: ظاهراً قرار است موسسهٔ تازه‌ای بر پا شود و مایهٔ سرگرمی و تفنّنی باشد تا تشکیل دولتی دیگر و تأمینِ منصبی مناسب‌تر. خندید که اشتباهت همین‌جاست. قصدمان کارهای اساسی است و تحقّق آرزوهایی که سال‌ها در دل می‌پروردیم و حرفش را می‌زدیم، باید بیایی و همکاری کنی. عرض کردم از کار اداری گریزانم... و سخنم را برید که کار اداری یعنی چه؟ بنیادی که قرار است بر پا شود نه وزارتخانه خواهد بود و نه ادارهٔ دولتی، اول به هموطنان و بعد به جهانیان. گفتم: یعنی دکّانی در برابر سخن؟ بعد از تأمّلی خندید و گفت: خوب متوجه شدی!

▪️بنیاد فرهنگ ایران از برکت حُسن تشخیص و مایهٔ علمی دکتر خانلری در عمر کوتاه سیزده‌ساله‌اش موفّق به نشر بیش از ۳۵۰ جلد کتاب‌هایی شد که مورد نیاز اهل تحقیق است و همه‌اش در زمینهٔ تاریخ و فرهنگ و هنر ایران. همهٔ کسانی که در سالیان اخیر در رشته‌های مختلف علوم انسانی و ایران‌شناسی به تحقیق پرداخته‌اند به نحوی با انتشارات بنیاد سرو‌کار داشته و دارند، چه در مقولات اسلامی از قبیل تفسیر قرآن مجید و معارف دینی و عوالم عرفانی چه در باب تاریخ از ترجمهٔ تاریخ طبری گرفته تا تاریخ بیداری ایرانیان تا در رشته‌های مردم‌شناسی و آداب و رسوم ایرانی و چه در زمینه‌های علم و فن و هنر.

▪️صدها جزوه و رساله و کتاب از قدیمی‌ترین آثار مکتوب زبان فارسی را از گوشه و کنار جهان گردآوردن، جمله به جمله و بیت به بیت یکایک را استخراج کردن، موردِ استعمال هر واژه و ترکیب و تعبیر و اصطلاحی را به ترتیبِ تاریخی مشخص نمودن، آن‌گاه به تعریف فرهنگی پرداختن که علاوه بر معنی دقیق واژه‌ها با ذکر شواهدِ مستند، سابقهٔ تاریخی هر کلمه را مشخص کند، کاری است که گفتنش آسان است و کردنش...

▪️بنیاد فرهنگ ایران تا روزی که بر‌ پا بود به هیچ‌یک از عوارض زمانه آلوده نگشت؛ شرط انتخاب همکاران صلاحیت علمی بود و عشق به کار؛ همین و بس.

▪️در شعبات بنیاد فرهنگ کسانی به خدمت اشتغال داشتند که نه در بند کم‌و‌بیش دستمزد بودند و نه دلبستهٔ احسنتِ والامقامان زمانه. اینان عاشق ایران و فرهنگ ایرانی بودند و با کشف محیطی صرفاً علمی و به دور از جنجال‌های سیاسی و تشریفات اداری با قدم رغبت به این موسسه رو آورده بودند.

▪️دانشمندانی که در این موسسه خدمت می‌کردند، هریک در زندگی خصوصی و اجتماعی، سلیقه و راه و رسم خاص خود داشتند که به حرمتِ کار علمی، هنگام ورود به موسسه، اغراض سیاسی و مشاجرات اجتماعی را بیرون در می‌گذاشتند. این از برکت سعهٔ صدر و روحِ تساهل و لطف مماشات خانلری بود که کمونیست دو‌آتشه و مصدقیِ رمیده از حکومت و مذهبیِ سلطنت‌شکن و فراری جور ساواک و هوادار حکومت شاهنشاهی، دور یک میز می‌نشستند و صمیمانه به بحث و تحقیق علمی می‌پرداختند. اینها که برشمردم و آنچه گفتنش ضرورتی ندارد جزئی بود از خدمات کسانی که به سابقهٔ تعلّقات ملّی و به شوقِ همکاری با مردی که به صلاحیت و صفای نیتش اعتقادی داشتند در بنیاد فرهنگ گرد آمده بودند و این است که کیفیت کار موسسه‌ای که مدیر، به حکم ضوابط و صلاحیت علمی و فنّی انتخاب شده باشد، نه به اقتضای ملاحظات سیاسی و روابط.

▪️سال‌ها استادی دانشگاه و تأسیس مکتب ۳۰ ساله‌ای چون مجلهٔ سخن و تألیف ده‌ها جلد کتاب، آثار ارزنده و صدها مقالهٔ تحقیقی و از اینها‌ مهم‌تر، روح علمی و ذوق ادبی و ادب ذاتی، به دکتر خانلری در مقامِ مدیریت بنیاد فرهنگ ایران، چنان شخصیت و پشتیبانی داده بود که دانشمندان برجسته و بلندآوازه به طوع و رغبت دعوت همکاری او را می‌پذیرفتند و قبول عضویت بنیاد را نه‌تنها کسر شأن خود نمی‌دانستند، بلکه به همکاری با همچو دانشمندی و چونان موسسه‌ای، افتخار هم می‌کردند. برای توفیق موسسات علمی و تحقیقی، اولین شرط لازم، شاخصیت مدیران است نه اعتبارات هنگفت و مزایای استخدامی و زرق و برق‌های تشریفاتی.


قافله‌سالار سخن [یادکرد دکتر خانلری]، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۰، صص ۳۱۱–۳۰۰

#پرویز_ناتل_خانلری


https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
به مناسبت سی و دومین سال‌یاد فقدان اخوان ثالث

بر سفرۀ حضور ِ م. امید.


(خاطرات ایام دانشجویی)

نوشتۀ: #محمد_ریحانی

در میانه‌ی تعطیلی دانشگاه و بازگشایی آن، یا باید به خدمت نظام وظیفه می‌رفتم یا تحصیل در دوره‌ی تربیت معلّم را برمی‌گزیدم. ناگزیر، به تربیت معلم رفتم. سال ۱۳۶۴ در دانشگاه فردوسی، پذیرفته شدم و با یک‌سال مرخصی که آموزش و پروش، به‌خاطر کمبود معلم، از دانشگاه، تقاضا کرده بود، مهر ۱۳۶۵ به دانشگاه راه یافتم.
همان سال ِ نخست دریافتم که استادان گروه چه حال و هوایی دارند و بر چه سبک و سیاقی، مرکب ِ معلّمی خود را می‌رانند. نشستن بر صندلی بعضی از کلاس‌ها، گویی مصداقی از سخن حافظ بود که گفته بود:

بنشین بر لب ِ جوی و گذر ِ عمر ببین
کاین اشارت، ز جِهان ِ گذران، ما را بس

سه چهار استاد هم بودند که خود را مدیون عمر رفته‌ی ما نمی‌کردند. از میان آن‌ها، یکی دو نفرشان، به‌قول دوست تازه درگذشته‌ام، استاد رضا افضلی، به ابری می‌مانستند که تمام باران‌شان را بر خاک ِ خیال و خاطر ما، فرو می‌ریختند و چون کلاس را به ما وامی‌گذاشتند، باد توفیق، آن‌ها را که سبک‌بار شده بودند، به اتاق خود می‌برد.

دو رشته‌ی روشن، عقل و احساس ِ مرا به دکتر محمّد جعفر یاحقی که شور و حال بیش‌تری داشت، پیوند می‌داد: شیوه‌ی روش‌مند در تدریس و انس و هم‌نشینی ایشان با دانش‌جویان.

یکی از روزهای خردادماه ۱۳۶۸، دکتر یاحقی، به اشاره‌ای، مرا فراخواند. شاگردانه به نزدش رفتم و ایستادم. گفت: امشب، اخوان، میهمان ماست؛ دوستانی را که مناسب مجلس می‌دانید، با خود بیاورید. نشانی منزل‌شان را نیز داد. پیدا بود که دوست داشت ما را با اخوان، از نزدیک آشنا کند و از این راه، شوق آشنایی علمی با یکی از قلّه‌های شعر معاصر را در نهان جان‌مان، جای دهد.

چندنفر از دوستان انجمن ادبی را به شب‌نشینی سبزی که دکتر یاحقی، ما را به آن، خوانده بود، فراخواندم و خود، همراه با خانم محبی و مهندس براتیان که دوست گرمابه و گلستانم بود، راهی خانه‌ی دکتر شدم.
ما به عادتی که سر به سال‌های پیش از انقلاب و تربیت چریکی آن روزگاران می‌زد، درست سر ِ وقت، حاضر شدیم و من به نمایندگی، انگشت بر دکمه‌ی زنگ در حیاط گذاشتم. در گشوده شد و ما وارد شدیم. ما از نخستین میهمانان بودیم. دکتر یاحقی، خوش‌آمد گفت و ما عرض ادب کردیم. اخوان، هنوز از راه نرسیده بود. به راهنمایی دکتر، ما بر فرش نشستیم و چشم به راه اخوان و میهمانان دیگر ماندیم.
آن سال‌ها، مبل، رنگ و بوی زندگی اشرافی می‌داد و مثل این سال‌ها که به بیش‌تر خانه‌ها راه پیدا کرده است، راه نیافته بود.

#اخوان، از راه رسید و ما همگی به احترامش برپای خاستیم. به نشانه‌ی احوال‌پرسی، برای هرکدام از ما سر و دستی تکان داد و بر زمین زانو زد و نشست. دکتر، همراه با همسرشان خانم خدیجه بوذرجمهری که بعدها در رشته‌ی جغرافیا، به درجه‌ی دکتری، نائل شدند، از پیش، میوه‌ها و آجیل‌ها را بر ظرف‌ها، چیده و ریخته بودند. اخوان، روبه‌روی دو ظرف بزرگ میوه و آجیل نشسته بود.
#دکتر_یاحقی، هم‌چنان ایستاده، بار دیگر به مهدی اخوان ثالث و میهمانان که بیش‌ترشان، هم‌شاگردی‌های‌مان بودند، خوش‌آمد گفت و از استاد، بابت قبول زحمت و آمدن به جمع دانش‌جویان، تشکّر کرد.

اخوان، تکیده شده بود و موهای سر و سبیلش، نمایشی از پیری، درماندگی و تکیدگی او را به نمایش می‌گذاشت. دکتر یاحقی، خطاب به دانش‌جویان گفت:
هرکس شعری دارد بخواند تا استاد، اگر لازم بود نکته‌ای مناسب حال بفرماید. چند نفری، شعرهای تغزّلی و نو خود را خواندند و اخوان هم‌چنان که آجیل می‌خورد، سری به تأیید، تکان می‌داد.
سیاه‌مشق‌های آن روزهای من، به نثر بود و اگر یادداشت‌هایی را هم در قالب قطعه‌هایی ادبی، می‌نوشتم، آن‌جا، مجال خواندن‌شان نبود؛ آن‌جا، میدان عرض اندام شعر بود و دوستانی که حال و هوای شعر داشتند.

#شعرخوانی‌ها که به پایان آمد، دوستان از اخوان خواستند تا از شعرهای خودشان بخوانند و دوستان را میهمان حال و «آن» صدای‌شان کنند. ما نیز با این‌که آن‌ها را بارها خوانده بودیم، خوش‌حال می‌شدیم که از زبان خودش بشنویم.
اخوان گفت: «چه بخوانم؟ کدام را بخوانم؟»
دیدم دوستانم، خاموش ماندند، من گفتم: استاد! شعر «زمستان» را بخوانید که در سال‌های پیش از انقلاب، به آن، پناه می‌بردیم، گرم می‌شدیم و در آینه‌ی آن، واقعیت‌های پیدا و ناپیدا و تلخ و شیرین را می‌دیدیم.
اخوان، چشم در چشم من دوخت و به لهجه‌ی مشهدی‌اش که سکونت چندین‌ساله در تهران هم نتوانسته بود آن را از تک و تا بیندازد، گفت: «دیگر از خواندن زمستان، خسته شده‌ام! هرجا که می‌روم، همین زمستان را می‌خواهند. چیزی دیگر بخواهید.»
کسی چیزی دیگر نخواست. خودش، یکی از کتاب‌های قدیمی‌اش را که با خود آورده بود، باز کرد و شعری عاشقانه خواند. وقتی می‌خواند، پیدا بود که خودش هم خوش‌خوشانش می‌شود.

از آن‌جا که به‌قول استاندال در رمان «سرخ و سیاه»، «خداوند، آدم را آفرید و آدمی، توجیه را»، هریک از ما، پیش خود وجهی برای چند و چون انتخاب اخوان، تراشید. من با خود گفتم: «شاید در زمانه‌ای که حکومت دینی با سخت‌گیری‌های ایدئولوژیکی‌اش، مانع بروز یکی از طبیعی‌ترین کشش‌های انسانی در عرصه‌های مختلف اجتماعی، هنری، ادبی و فرهنگی می‌شود، او می‌خواست با خواندن تغزلیّاتش، به زبان کنایه به ما بگوید: «رسالت شاعر، در هر دوره‌ای، این است که زبان حال ِ واقعیت‌های جامعه باشد؛ واقعیّت‌هایی که به غفلت یا به عمد، مغفول می‌ماند؛ همان چیزی که احمد شاملو هم به تندی گفته بود:

«دهانت را می‌بویند،
مبادا كه گفته باشی «دوستت می‌دارم»

دلت را می‌بويند...

روزگار غريبی‌ست، نازنين!
و عشق را
كنار تيرک ِ راه‌بند
تازيانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...

در اين بن‌بست كج و پيچ ِ سرما
آتش را
به سوخت‌بار سرود و شعر
فروزان می‌دارند.

به انديشيدن خطر مكن...

روزگار غريبی‌ست، نازنين!
آن كه بر در می‌كوبد شباهنگام
به كشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد كرد...

روزگار غريبی‌ست، نازنين!
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌كنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...

روزگار غريبی‌ست، نازنین!...
خدا را در پستوی خانه نهان بايد كرد...».

اخوان، به پیری نشسته بود و از ما می‌خواست حد و ادب جوانی را در زمانه‌ای که حدناشناسی می‌کنند و بر جوانی‌ها، چوب حراج می‌زنند، نیک‌تر پاس بداریم.

دو ساعتی از بزم حضور، گذشت و ما گذر وقت را در نیافته بودیم. اخوان، در پایان، با خواندن ِ شعر ِ «تو را ای کهن بوم و بر، دوست دارم»، از ما می‌خواست تا از زبان، ادب و هنر این مرز و بوم، نگهبانی کنیم و پا به راه تمام کسانی بگذاریم که از زبان پارسی، به‌عنوان آخرین دژی که بیگانگان، هنوز نتوانسته‌اند آن را فروبریزند و جغرافیای پُر فرّ و فرهنگ ایرانی را فتح کنند، غیورانه دفاع کنیم.

این، نخستین و آخرین دیدار من با مهدی اخوان ثالث بود؛ کسی که خود را «سوم برادران سوشیانت»، خوانده بود.
او با این نام نمادین، به روشنی گفت: هریک از ما، موعودی است تا مشعل حقیقت را روشن نگه دارد و هیچ موعودی در ظهور خویش، به انتظار آمدن فردا، نمی‌نشیند.

#اخوان، چهارم شهریور سال بعد (۱۳۶۹)، برای همیشه، خاموش شد؛ در حالی که برگ‌برگ آثارش، از آتش‌گاه امیدی که او با نام ِ هنری ِ م. امید، برپای داشته بود، روشن بود و می‌افروخت.

اخوان، به رهایی ایران و ایرانیان، امید داشت و آرزویش این بود که ایرانیان، بتوانند از هزاران قید و بندی که بر دست و پای فکر و اندیشه‌شان، زده شده است، رها شوند. او در غزلی اجتماعی، به کسانی که گفته بودند: «امّید و چه نومید!» پاسخ داد:

گویند که: امّید و چه نومید! ندانند،
من، مرثیه‌خوان ِ وطن ِ مرده‌‌ی خویشم.

او عمری بر پیکر هزاران آرزوی ناکام، مرثیه‌خوانی کرد و در عین حال امیدوارانه، نهال‌های امید تازه‌ای را در خاک خاطر ایرانیان، کاشت تا روزی به بار بنشیند.

#دیداربامهدی اخوان ثالث #زمستان #تورا ای کهن بوم و بردوست دارم.


@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from چشم‌و‌چراغ
📗 #حافظ، به سعی سایه. تهران: کارنامه. چ ۶، ۱۳۷۵.

«زبانش آنچنان ساده و آشناست که انگار ترانه‌اش را از عهد گهواره شنیده‌ای، و آنچنان با رمز و معما می‌گوید که پنداری پیامی است که از کهکشان‌های دور می‌رسد... یگانگی تفکیک‌ناپذیر صورت و معنی چون جان و تن زنده ...».
#امیرهوشنگ_ابتهاج (ه‍. ا. سایه)، شاعر نامی تازه‌درگذشته، کلام حافظ را این‌گونه توصیف می‌کند.
حافظ به سعی سایه تصحیحی است بر اساس سی‌ویک نسخهٔ قرن نهم هجری. به باور سایه، در تصحیح یک متن تکیه بر کهن‌ترین نسخه کافی نیست و، برای رسیدن به اصلِ کلام خواجه، باید تلقی او را از جمالِ جهان و جهانِ جمال دریافت و مسیر خلاقیت او را بازشناخت و با معیار و میزان‌هایی فراهم آمده از ویژگی‌های زبانیِ او به جست‌وجو در نسخه‌های مختلف پرداخت. ابتهاج در تصحیح دیوان حافظ شیوه‌های متفاوتی نسبت به دیگران به کار بسته، و در مقدمهٔ خواندنی و مفصلی که بر تصحیح خود نوشته، با ذکر و تشریح نمونه‌هایی از ابیات در نسخه‌های مختلف، دلایل و نحوهٔ تصمیم‌گیری در انتخاب بیت را بیان کرده‌است. دربارهٔ رسم‌الخط شعرها نیز توضیح داده که به وزن شعر توجه کرده و، مثلاً، علامت کسره را در آخر مضاف‌ها و موصوف‌ها آورده‌است.
دیوان با بخشی از مقدمهٔ محمد گلندام آغاز می‌شود و با مقدمهٔ مصحح ادامه می‌یابد. سپس فهرست الفبایی قافیه و مطلع و نشانهٔ نسخه‌ها آمده. بخش اصلی دیوان نیز شامل غزل‌ها، قصیده‌ها، مثنوی‌ها، قطعه‌ها، و غزل‌های مشکوک است و شعرها به ترتیب الفباییِ ردیف و قافیه تنظیم شده‌است. ابتهاج توضیح داده که غزل‌ها را دو بار با دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی بررسی کرده‌است. بیت‌های عربی نیز به ترجمهٔ دکتر شفیعی کدکنی است. ⁠⁠⁠⁠⁠

#معرفی_کتاب
#فکر_کردن_از_کتاب_خواندن_هم_مهمتر_است

@cheshmocheragh
Forwarded from چشم‌و‌چراغ
⚗️ به مناسبت بزرگداشت حکیم زکریای رازی و روز داروسازی

پزشک «ناک‌دِه» چه کسی بود؟
#حافظ در غزلی سروده‌است: طبیب راه‌نشین درد عشق نشناسد... . دکتر #محمدامین_ریاحی مفهوم حافظانۀ «طبیب راه‌نشین» را از مرصادالعباد نجمِ دایه چنین نقل می‌کند: «... مثل کولیان راه‌نشین کنار راه‌ها می‌نشینند و ادعا دارند که با فال‌بینی دردهای دردمندان را می‌یابند، و اگر طبیبان دارو می‌دهند، اینان ناک‌دهی می‌کنند (یعنی گَردهای مشکوک و مغشوشی می‌دهند)».
«ناک» یعنی آلوده، آغشته، و هر مغشوشی، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند؛ به‌ویژه مشک و عنبرِ مغشوش، و «ناک‌ده» یعنی آنکه ناک فروشد، آنکه مشکِ مغشوش دهد.

منابع: دکتر #احمد_مدنی، طبیبانه‌های حافظ، شیراز: انتشارات دانشگاه علوم پزشکی شیراز، چ ۱، ۱۳۷۹، ص ۴۵؛ لغت‌نامهٔ دهخدا

https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
2024/09/29 05:19:30
Back to Top
HTML Embed Code: