#جلال_خالقی_مطلق :
یعقوب لیث آغاز راهی است که با شاهنامه به اوج میرسد
به تصور من، خیلی کسانی پیش و پس از فردوسی بودند، که برای استمرار و پایداری زبان فارسی کوشش کردند، منتهی شاهنامه و فردوسی نقطه اوج قرار گرفت. افرادی که ما امروز نام خیلی از آنها را نمیدانیم، چون آثاری که از قرن سوم، چهارم و پنجم به دست ما رسیده، بسیار اندک است و در نتیجه ما خیلی مطالب را نمیدانیم و چه بسا اشخاصی که درباره زبان فارسی و هویت ملی ما بسیار کوشش کردهاند، ولی گمنامند. در نتیجه ما فقط چند تن در این حوزه میشناسیم و از آنها یاد و سپاسگزاری میکنیم. بنابراین شاید قبل از یعقوب هم کسانی بودهاند، ولی نخستین کسی که ما در این زمینه میشناسیم، یعقوب لیث صفاری، با آن جمله معروف «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» در برابر قصیده شاعری است که او را با زبان عربی مدح گفته بود. البته ما امروز متوجه اهمیت این جمله هستیم، ولی گمان نمیکنم که آنطور که باید و شاید، اهمیت آن را در ظرف زمان خودش متوجه باشیم.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
یعقوب لیث آغاز راهی است که با شاهنامه به اوج میرسد
به تصور من، خیلی کسانی پیش و پس از فردوسی بودند، که برای استمرار و پایداری زبان فارسی کوشش کردند، منتهی شاهنامه و فردوسی نقطه اوج قرار گرفت. افرادی که ما امروز نام خیلی از آنها را نمیدانیم، چون آثاری که از قرن سوم، چهارم و پنجم به دست ما رسیده، بسیار اندک است و در نتیجه ما خیلی مطالب را نمیدانیم و چه بسا اشخاصی که درباره زبان فارسی و هویت ملی ما بسیار کوشش کردهاند، ولی گمنامند. در نتیجه ما فقط چند تن در این حوزه میشناسیم و از آنها یاد و سپاسگزاری میکنیم. بنابراین شاید قبل از یعقوب هم کسانی بودهاند، ولی نخستین کسی که ما در این زمینه میشناسیم، یعقوب لیث صفاری، با آن جمله معروف «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» در برابر قصیده شاعری است که او را با زبان عربی مدح گفته بود. البته ما امروز متوجه اهمیت این جمله هستیم، ولی گمان نمیکنم که آنطور که باید و شاید، اهمیت آن را در ظرف زمان خودش متوجه باشیم.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
جوحی درازگوشِ خود را بهزجر و درشتی بهخانه میبرد و او نمیرفت، مردم او را گفتند: همهٔ چارپایان چون رو بهخانهٔ خود نهند بهسرعت و شتاب روند، جهت چیست که درازگوش تو برخلافِ عادت بهخانه بد میرود؟
گفت: برای آن نمیرود که میداند درین خانه نه آبست و نه کاه و نه جو و نه تیمارِ صبحگاه و میشناسد بدی جای بازگشتِ خود را و میداند که رجوع او بهکجاست.
#جوحی #خر
لطائفالطوائف؛ مولانا فخرالدّین علی صفی؛ با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تراجمِ اعلام، بهسعی و اهتمام احمد گلچینمعانی؛ اقبال؛ ۱۳۶۷: ۳۲۷_۳۲۸
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
گفت: برای آن نمیرود که میداند درین خانه نه آبست و نه کاه و نه جو و نه تیمارِ صبحگاه و میشناسد بدی جای بازگشتِ خود را و میداند که رجوع او بهکجاست.
#جوحی #خر
لطائفالطوائف؛ مولانا فخرالدّین علی صفی؛ با مقدمه و تصحیح و تحشیه و تراجمِ اعلام، بهسعی و اهتمام احمد گلچینمعانی؛ اقبال؛ ۱۳۶۷: ۳۲۷_۳۲۸
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
#ژاله_آموزگار:
در شاهنامه فردوسی پهلوانان میمیرند اما پهلوانی نمیمیرد. در روز یادمان فردوسی در چنین جمعی میتوانم ادعا کنم هرکدام از ما بهنوعی با پهلوانان شاهنامه دمخور بودهایم. ولی در نهایت واقعیت مرگ را برای پهلوانان پذیرفتهایم و با فردوسی همراستا شدیم که حتی آنها نیز فناپذیرند. هر تولدی مرگی به دنیا دارد و در راستای آن، تصوراتی فراسویی وجود دارد که فره یا مانای پهلوانان تاثیرگذار، دستبهدست جابهجا میشوند ولی از بین نمیرود و در جایی که مناسب باشد، فره فرود میآید.
#ژاله_آموزگار:
پهلوان ایرانی جان میدهد اما مانای پهلوانی او به دیگری منتقل میشود. دنیای پررازورمز فرّه و فرّهداران بسیار شیرین است. این چنین جانشینیها در شاهنامه بسیار دیده میشود. در دوره پایانی پیشدادی از دوران کیکاووس به بعد، شاهنامه بیش از آنکه خداینامه باشد، پهلواننامه است. مرگ سیاوش، اسفندیار و سهراب را داریم و سپس رستم.
🎙سخنرانی در آیین بزرگداشت فردوسی و یادبود زنده یاد #ابوالفضل_خطیبی
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
در شاهنامه فردوسی پهلوانان میمیرند اما پهلوانی نمیمیرد. در روز یادمان فردوسی در چنین جمعی میتوانم ادعا کنم هرکدام از ما بهنوعی با پهلوانان شاهنامه دمخور بودهایم. ولی در نهایت واقعیت مرگ را برای پهلوانان پذیرفتهایم و با فردوسی همراستا شدیم که حتی آنها نیز فناپذیرند. هر تولدی مرگی به دنیا دارد و در راستای آن، تصوراتی فراسویی وجود دارد که فره یا مانای پهلوانان تاثیرگذار، دستبهدست جابهجا میشوند ولی از بین نمیرود و در جایی که مناسب باشد، فره فرود میآید.
#ژاله_آموزگار:
پهلوان ایرانی جان میدهد اما مانای پهلوانی او به دیگری منتقل میشود. دنیای پررازورمز فرّه و فرّهداران بسیار شیرین است. این چنین جانشینیها در شاهنامه بسیار دیده میشود. در دوره پایانی پیشدادی از دوران کیکاووس به بعد، شاهنامه بیش از آنکه خداینامه باشد، پهلواننامه است. مرگ سیاوش، اسفندیار و سهراب را داریم و سپس رستم.
🎙سخنرانی در آیین بزرگداشت فردوسی و یادبود زنده یاد #ابوالفضل_خطیبی
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
ایرانی حکم کسی را داشته که یک قدحِ چینیِ گرانبها زیرِ بغلش بوده و همهی سرمایهاش همان بوده، میترسیده که اگر بیفتد این قدح بشکند؛ به هر قیمت خواسته است آن را نگاه دارد. از اینرو دست به عصا راه میرفته. با خود نگفته: «یا زنگیِ زنگ یا رومیِ روم»، با خود نگفته: «مرگ یکبار، شیون یکبار»! این قدح عبارت بوده است از «موجودیّت ایرانی» که او میخواسته است حفظ کند، برای حفظِ این امانت خود را به هر آب و آتشی زده. به هر رنگی که لازم بوده درآمده و از همینروست که در تاریخِ ایران بهترین انسانها دیده شدهاند و بدترین نیز. میتوان دریافت که راه چقدر ناهموار و پُرخطر بوده است و ایرانی میبایست شخصیّتِ دوگانه به خود بگیرد: هم در راه باشد و هم در بیراه؛ هم همراه باشد و هم حریف. تمام نیروی این ملّتِ نگونبخت در طیّ تاریخ به این نحو مصرف شده است؛ این که هم خود باشد و هم آنچه به آن واداشته میشده است، باشد. "دینامیسمِ" فرهنگیِ او نیز از همین خصوصیّت سرچشمه میگیرد.
فرهنگِ ایران، فرهنگِ ناشی از دوگانگی و مقاومت است و به همین سبب توانسته فرهنگی بسیار نیرومند از آب درآید.
#ایران_و_تنهاییاش
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
فرهنگِ ایران، فرهنگِ ناشی از دوگانگی و مقاومت است و به همین سبب توانسته فرهنگی بسیار نیرومند از آب درآید.
#ایران_و_تنهاییاش
💎کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
Forwarded from خردسرای فردوسی
شاهنامه و هویت ملّی
بخشِ دیگر رابطۀ میان ما ایرانیان و شاهنامه به هویت ملّی ما مربوط میشود.
البته حفظ هویت ملّی، آن هم علیرغم حملات خطرناک و خانمانبرانداز، معلول علت واحد نمیتواند بود و قطعاً دلایل مختلفی به دوام هویت ایرانی در طول قرون کمک کرده است.
اهمّ این دلایل این است که ما ایرانیان قرنها قبل از به دنیا آمدن فردوسی، یک سنّت داستانی ملّی داشتهایم. داستانهای ملّی روایات متعددی داشته که یکی از آنها مذهبی بوده اما نباید فراموش کرد که بخش عمدۀ داستانها غیرمذهبی و صرفاً مجموعهای از روایات ملّی بوده است. این صورت اخیر که هم بهصورت شفاهی و هم بهصورت مدوّن موجود بوده، یکی از عوامل دوام هویّت ملّی ماست. بعد از سقوط امپراطوری ساسانی آن دسته از داستانهای ملّی که جنبۀ مذهبی داشتند، با تغییر مذهب از بین رفتند و فقط سایهای از آنها در بطون متون زردشتی باقی ماند. اما آن داستانهایی که جنبۀ مذهبی نداشتند، چون با دیانت ایرانیان در تناقض نبودند در میان مردم و در کتابهای تاریخی و ادبی باقی ماندند. نتیجه این شد که ما مسلمان شدیم، و به خاطر وجود این روایات که هویّت ملّی ما را تضمین میکرد، در عین حال ایرانی هم باقی ماندیم.
دکتر محمود امیدسالار
مقالاتی در باب تاریخ، ادب و فرهنگ ایران، تهران: ۱۳۹۸، انتشارات دکتر محمود افشار، ص ۴۸.
@kheradsarayeferdowsi
بخشِ دیگر رابطۀ میان ما ایرانیان و شاهنامه به هویت ملّی ما مربوط میشود.
البته حفظ هویت ملّی، آن هم علیرغم حملات خطرناک و خانمانبرانداز، معلول علت واحد نمیتواند بود و قطعاً دلایل مختلفی به دوام هویت ایرانی در طول قرون کمک کرده است.
اهمّ این دلایل این است که ما ایرانیان قرنها قبل از به دنیا آمدن فردوسی، یک سنّت داستانی ملّی داشتهایم. داستانهای ملّی روایات متعددی داشته که یکی از آنها مذهبی بوده اما نباید فراموش کرد که بخش عمدۀ داستانها غیرمذهبی و صرفاً مجموعهای از روایات ملّی بوده است. این صورت اخیر که هم بهصورت شفاهی و هم بهصورت مدوّن موجود بوده، یکی از عوامل دوام هویّت ملّی ماست. بعد از سقوط امپراطوری ساسانی آن دسته از داستانهای ملّی که جنبۀ مذهبی داشتند، با تغییر مذهب از بین رفتند و فقط سایهای از آنها در بطون متون زردشتی باقی ماند. اما آن داستانهایی که جنبۀ مذهبی نداشتند، چون با دیانت ایرانیان در تناقض نبودند در میان مردم و در کتابهای تاریخی و ادبی باقی ماندند. نتیجه این شد که ما مسلمان شدیم، و به خاطر وجود این روایات که هویّت ملّی ما را تضمین میکرد، در عین حال ایرانی هم باقی ماندیم.
دکتر محمود امیدسالار
مقالاتی در باب تاریخ، ادب و فرهنگ ایران، تهران: ۱۳۹۸، انتشارات دکتر محمود افشار، ص ۴۸.
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from خردسرای فردوسی
با پدید آمدن زبان فارسی، مسیر تاریخی ایران تغییر کرد و استقلال فکری و فرهنگی و بعد سیاسی او تسجیل گشت.
سعدی با آنکه یکی از بینالمللیترین شخصیتهای ایرانی است و سی سال در گردش و سفر بود، بوی ایران و بوی شیراز از سراسر آثارش ساطع است. او ایران را در کولهبارش به همراه خود میگردانده است. این ایرانیّت در روح او چنان عمیق بود که دوری سیساله ذرهای از طراوت آن نکاست.
مولوی را بگیریم که تمام عمر خود را در یک کشور ترکزبان به سر برد و در همسایگی آن حلب و دمشق عربزبان بودند و هرگز پای به ایران ننهاد، با این حال چه کسی بالاتر از او حماسۀ ایران اسلامی را سروده است؟ همان حضور مولوی کافی بود که شهر قونیه تبدیل به یک جزیرۀ ایرانی شود و یا برعکس، فرهنگ ایران و زبان فارسی چنان قلمرو گستردهای داشته باشد که بتواند تا شامات و روم شرقی را هم دربر بگیرد و این هردو درست است.
تاریخ این چهارده قرن اخیر ایران تاریخ تلاش فکری و فرهنگی بوده است، مصروف بر آنکه لطمۀ مهاجم و خارجی به حداقلّ تنزّل داده شود، از میان تندباد حوادث و جنگها و غارتها راهی به سوی تداوم ایرانیّت باز بماند و هیچیک از این سوانح نه یورش و نه اشغال و نه این اواخر استثمار فرهنگی ریشۀ آن را قطع نکند که از نظر ایرانی: تا ریشه در آب است، امید ثمری هست...
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
ایران و تنهائیش، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۲۳۲ - ۲۳۶.
@kheradsarayeferdowsi
سعدی با آنکه یکی از بینالمللیترین شخصیتهای ایرانی است و سی سال در گردش و سفر بود، بوی ایران و بوی شیراز از سراسر آثارش ساطع است. او ایران را در کولهبارش به همراه خود میگردانده است. این ایرانیّت در روح او چنان عمیق بود که دوری سیساله ذرهای از طراوت آن نکاست.
مولوی را بگیریم که تمام عمر خود را در یک کشور ترکزبان به سر برد و در همسایگی آن حلب و دمشق عربزبان بودند و هرگز پای به ایران ننهاد، با این حال چه کسی بالاتر از او حماسۀ ایران اسلامی را سروده است؟ همان حضور مولوی کافی بود که شهر قونیه تبدیل به یک جزیرۀ ایرانی شود و یا برعکس، فرهنگ ایران و زبان فارسی چنان قلمرو گستردهای داشته باشد که بتواند تا شامات و روم شرقی را هم دربر بگیرد و این هردو درست است.
تاریخ این چهارده قرن اخیر ایران تاریخ تلاش فکری و فرهنگی بوده است، مصروف بر آنکه لطمۀ مهاجم و خارجی به حداقلّ تنزّل داده شود، از میان تندباد حوادث و جنگها و غارتها راهی به سوی تداوم ایرانیّت باز بماند و هیچیک از این سوانح نه یورش و نه اشغال و نه این اواخر استثمار فرهنگی ریشۀ آن را قطع نکند که از نظر ایرانی: تا ریشه در آب است، امید ثمری هست...
#محمدعلی_اسلامی_ندوشن
ایران و تنهائیش، تهران: شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۶، ص ۲۳۲ - ۲۳۶.
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
بیستوششم خردادماه، زادروز سید محمد محیط طباطبایی (۱۲۸۰-۱۳۷۱)
عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی
(تاریخ عضویت پیوسته: ۱۳۶۹/۵/۲)
برخی از آثار:
«خیّامی یا خیّام» (مجموعهمقالات)؛ دیوان خواجۀ شیراز حافظ؛ دیوان ملّا نوعی خبوشانی؛ مجموعۀ آثار میرزا ملکمخان؛ نامههای تاریخی و سیاسی سیّد جمالالدین اسدآبادی؛ نقش سیّد جمالالدین اسدآبادی در بیداری مشرقزمین؛ «سیّد جمالالدین اسدآبادی» (مجموعهمقالات)؛ «فردوسی» (مجموعهمقالات)؛ «گلستان سعدی» (مجموعهمقالات)؛ «دیوان حافظ» (مجموعهمقالات)؛ «تاریخ تحلیل مطبوعات» (مجموعهمقالات)؛ «محمد زکریای رازی» (مجموعهمقالات)؛ «اعزام محصّل به اروپا» (مجموعهمقالات)؛ دیوان اشعار؛ رسالۀ خالویه یا ایقان؛ طاهرا یا طاهره (پژوهشی در شعر منسوب به طاهره)؛ گفتوگوی تازه دربارۀ تاریخ قدیم و جدید.
@theapll
عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی
(تاریخ عضویت پیوسته: ۱۳۶۹/۵/۲)
برخی از آثار:
«خیّامی یا خیّام» (مجموعهمقالات)؛ دیوان خواجۀ شیراز حافظ؛ دیوان ملّا نوعی خبوشانی؛ مجموعۀ آثار میرزا ملکمخان؛ نامههای تاریخی و سیاسی سیّد جمالالدین اسدآبادی؛ نقش سیّد جمالالدین اسدآبادی در بیداری مشرقزمین؛ «سیّد جمالالدین اسدآبادی» (مجموعهمقالات)؛ «فردوسی» (مجموعهمقالات)؛ «گلستان سعدی» (مجموعهمقالات)؛ «دیوان حافظ» (مجموعهمقالات)؛ «تاریخ تحلیل مطبوعات» (مجموعهمقالات)؛ «محمد زکریای رازی» (مجموعهمقالات)؛ «اعزام محصّل به اروپا» (مجموعهمقالات)؛ دیوان اشعار؛ رسالۀ خالویه یا ایقان؛ طاهرا یا طاهره (پژوهشی در شعر منسوب به طاهره)؛ گفتوگوی تازه دربارۀ تاریخ قدیم و جدید.
@theapll
Forwarded from عکس نگار
تاج ستانی شهبانوی شهبانوان شاهنشاه ساسانی.
تشتی taštī 𐭲𐭱𐭲𐭩𐭧 (=بشقاب) بسیار ویژه ساسانی که دربرگیرنده تاجستانی، بانویی از ایزدبانو اناهیتاست را نمودار ساخته است.
در تاریخ ساسانیان دو شاهدخت، دختران خسرو پرویز، برای زمان کوتاهی به شاهنشاهی ایران رسیدند.
نگاره این آوند را میتوان تاج ستانی آزرمیدخت یا پوران دخت دانست.
از آنجا که زمان فرمانروایی آزرمیدخت ۱۳۹۴ - ۱۳۹۵ شاهنشاهی ( ۶۳۰- ۶۳۱ ترسایی) در دودمان ساسانی کوتاه بوده است، و او سکههای خویش را نیز با نگاره پدر( خسرو پرویز) میزده( ضرب میکرده) است، و تنها با نوشتن نام خود بر سکه بسنده کرده است. گمان میرود که این تشتی( بشقاب) ازآنِ (بوران 𐭡𐭥𐭫𐭠𐭭 ) ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶شاهنشاهی( ۶۳۰ تا ۶۳۲ ترسایی، با گسستی چندماهه) بوده باشد. چراکه از بوران( پوراندخت) سکه زرین و نقره و سکه مسی، همچنین تندیسی از مفرغ نیز از وی بدست آمده است. پس میتوان این آوند را نیز از وی دانست.
در آوند دو پیکره زن نمودار شده است.
پیکری که باید یکی ایزدبانو اناهید باشد و دیگری شهبانو( شاهنشاه) ساسانی هر دو به یک ریختار نمودار شدهاند، با یک پیراهن و آرایش مو، هر دو پیکر نوارهای پشت سر خود دارند که ویژه هنر ساسانیست، و نشانده جایگاه شاهوار و ایزدی این دو پیکره است.
پوراندخت در یک دست گُل انار دارد و دست دیگر را برای گرفتن چنبره(=حلقه) فرمانروایی یا تاج دراز کرده است.
ایزدبانو اناهید چیزی مانند میوه کاج یا میوهای تخممرغی سان در دست دارد.
زیر پای هردو پیکر شاخههای گیاه( درخت زندگانی) و در کانون آن یک کوزه کنده کاری شده است. در بالای سر این دو پیکر چتر مانندی دیده میشود.
نگاره این تشتی (= بشقاب) سنجش با دیگر آوندهای ساسانی از هنر بسیار سستی برخوردار است، که میتواند هنر دست پیشهوران و هوتخشان(hutuxšān 𐭧𐭥𐭲𐭧𐭱𐭠𐭭 ) بومیِ خاورِ ایران، و شاید سیستان بوده باشد.
نوشته شد در ۲۶ ماه خرداد، اشتادروز ۲۵۸۳ شاهنشاهی ( ۱۴۰۳خورشیدی).
🖊مهدی زمانیان، با سپاس از مهندس سعید گودرزی برای رهنمود چند نکته.
اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
تشتی taštī 𐭲𐭱𐭲𐭩𐭧 (=بشقاب) بسیار ویژه ساسانی که دربرگیرنده تاجستانی، بانویی از ایزدبانو اناهیتاست را نمودار ساخته است.
در تاریخ ساسانیان دو شاهدخت، دختران خسرو پرویز، برای زمان کوتاهی به شاهنشاهی ایران رسیدند.
نگاره این آوند را میتوان تاج ستانی آزرمیدخت یا پوران دخت دانست.
از آنجا که زمان فرمانروایی آزرمیدخت ۱۳۹۴ - ۱۳۹۵ شاهنشاهی ( ۶۳۰- ۶۳۱ ترسایی) در دودمان ساسانی کوتاه بوده است، و او سکههای خویش را نیز با نگاره پدر( خسرو پرویز) میزده( ضرب میکرده) است، و تنها با نوشتن نام خود بر سکه بسنده کرده است. گمان میرود که این تشتی( بشقاب) ازآنِ (بوران 𐭡𐭥𐭫𐭠𐭭 ) ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶شاهنشاهی( ۶۳۰ تا ۶۳۲ ترسایی، با گسستی چندماهه) بوده باشد. چراکه از بوران( پوراندخت) سکه زرین و نقره و سکه مسی، همچنین تندیسی از مفرغ نیز از وی بدست آمده است. پس میتوان این آوند را نیز از وی دانست.
در آوند دو پیکره زن نمودار شده است.
پیکری که باید یکی ایزدبانو اناهید باشد و دیگری شهبانو( شاهنشاه) ساسانی هر دو به یک ریختار نمودار شدهاند، با یک پیراهن و آرایش مو، هر دو پیکر نوارهای پشت سر خود دارند که ویژه هنر ساسانیست، و نشانده جایگاه شاهوار و ایزدی این دو پیکره است.
پوراندخت در یک دست گُل انار دارد و دست دیگر را برای گرفتن چنبره(=حلقه) فرمانروایی یا تاج دراز کرده است.
ایزدبانو اناهید چیزی مانند میوه کاج یا میوهای تخممرغی سان در دست دارد.
زیر پای هردو پیکر شاخههای گیاه( درخت زندگانی) و در کانون آن یک کوزه کنده کاری شده است. در بالای سر این دو پیکر چتر مانندی دیده میشود.
نگاره این تشتی (= بشقاب) سنجش با دیگر آوندهای ساسانی از هنر بسیار سستی برخوردار است، که میتواند هنر دست پیشهوران و هوتخشان(hutuxšān 𐭧𐭥𐭲𐭧𐭱𐭠𐭭 ) بومیِ خاورِ ایران، و شاید سیستان بوده باشد.
نوشته شد در ۲۶ ماه خرداد، اشتادروز ۲۵۸۳ شاهنشاهی ( ۱۴۰۳خورشیدی).
🖊مهدی زمانیان، با سپاس از مهندس سعید گودرزی برای رهنمود چند نکته.
اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
🔰 سالروز درگذشت استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی
(۱۳ شهریور ۱۳۰۵ - ۲۷ خرداد ۱۴۰۱)
«یکی از پرچمداران ادب سنتی فارسی، دکتر مهدوی دامغانی، استاد بی بدیل دانشگاه هاروارد آمریکاست که به ادبیات سنتی عربی و زبان فرانسه اشراف دارد. ریشههای بسیاری از صور خیال شاعران بزرگ ما را در ادبیات عرب شناسایی کرده است. استاد مهدوی از مدرسان و پژوهشگران حلقه استاد فروزانفر و استاد جلال همائی است که روانش؛ جد اندر جد، در خاندان دانشگاهی بلندآوازه محقق و مهدوی دامغانی با ادبیات فارسی و عربی عجین بوده است؛ سروی سایهفکن بر گستره معارف اسلامی، استادی خطیب و نویسنده و شاعر و خطاط.»
بخشی از پیام مرحوم استاد فضلالله رضا به مناسبت بزرگداشت استاد احمد مهدوی دامغانی
عکس از راست: استاد دکتر فضلالله رضا، استاد دکتر اسلامی نُدوشن، استاد دکتر مهدوی دامغانی و دکتر سجادی
-------------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
(۱۳ شهریور ۱۳۰۵ - ۲۷ خرداد ۱۴۰۱)
«یکی از پرچمداران ادب سنتی فارسی، دکتر مهدوی دامغانی، استاد بی بدیل دانشگاه هاروارد آمریکاست که به ادبیات سنتی عربی و زبان فرانسه اشراف دارد. ریشههای بسیاری از صور خیال شاعران بزرگ ما را در ادبیات عرب شناسایی کرده است. استاد مهدوی از مدرسان و پژوهشگران حلقه استاد فروزانفر و استاد جلال همائی است که روانش؛ جد اندر جد، در خاندان دانشگاهی بلندآوازه محقق و مهدوی دامغانی با ادبیات فارسی و عربی عجین بوده است؛ سروی سایهفکن بر گستره معارف اسلامی، استادی خطیب و نویسنده و شاعر و خطاط.»
بخشی از پیام مرحوم استاد فضلالله رضا به مناسبت بزرگداشت استاد احمد مهدوی دامغانی
عکس از راست: استاد دکتر فضلالله رضا، استاد دکتر اسلامی نُدوشن، استاد دکتر مهدوی دامغانی و دکتر سجادی
-------------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هفتم خردادماه سالروز درگذشت احمد مهدوی دامغانی
یادی از گذشته
برای تهیۀ رسالۀ دکتری خودم چند موضوع را عنوان و انتخاب کرده بودم و صورت آن را بر ورقهای نوشته روزی به حضور مرحوم استاد علامه فروزانفر رحمة الله علیه در دانشکدۀ الهیات شرفیاب شدم تا استدعا کنم یکی از همان موضوعات یا هر موضوع دیگری را مقتضی تشخیص میفرماید برای رسالهام و به هدایت خود تعیین فرماید. عریضهام را به آن فقید علم و ادب تقدیم کرده بودم و ایشان به مطالعۀ آن پرداخته بودند که حضرت استاد مدرّس رضوی رحمة الله علیه خدمت مرحوم فروزانفر تشریف آوردند و بعد از مبادلۀ تعارف سلام با مرحوم فروزانفر، از این بنده و از احوال پدرم تفقد فرمودند و صحبت میان ایشان و مرحوم فروزانفر گرم شد و بنده همچنان منتظر اظهار نظر استاد فروزانفر نشسته بودم و آن مرحوم متوجه شد و عریضۀ مرا عیناً به مرحوم آقای مدرس رضوی تسلیم فرمود و به ایشان تکلیف کرد که یکی از آن موضوعات را ایشان انتخاب کند. مرحوم آقای مدرس نگاهی به عریضهام انداخت و باز با خنده و همان نحوۀ صحبت کردن خودش فرمود: شما هنوز کشف الحقایقتان را کشف نکردهاید؟ و سپس رو کرد به مرحوم استاد فروزانفر و به ایشان گفت مهدوی یک نسخۀ خوبی از کشف الحقایق عزیز نسفی دارد. خوب است امر بفرمایید همان کتاب را یعنی تصحیح و تحشیه و تعلیق آن را موضوع رسالۀ خودش قرار دهد و تحت ارشاد و راهنمایی حضرت عالی این کتاب احیاء و چاپ شود.
مرحوم فروزانفر که گویا مشغول تفکر و تأمل دربارۀ موضوع رسالهام بود به قول ما طلبهها مجال تفصّیای در این فرمایش آقای مدرس یافت و بلافاصله از آن استقبال فرمود. عریضۀ مرا به بنده برگرداند و گفت همین کشف الحقایق را پذیرفتم. بنده مشغول نوشتن عریضۀ جدیدم بودم که حضرت آقای مدرس خداحافظی کردند و تشریف بردند. عریضۀ دوم را که خدمت مرحوم استاد فروزانفر تقدیم کردم فرمود والله چشمم خسته و کارم زیاد است، حالا که حضرت آقای مدرس چنین پیشنهادی فرمودند از خود معظّم له تقاضا کن راهنماییات را بپذیرد و اضافه کرد خودم هم از حضرت آقای مدرس تقاضا کردم که راهنمایی تو را قبول فرمایند و البته پس از آنکه رسالهات آماده شد بیاور که خود من هم نگاهی بکنم و اگر تکمله و استدراکی لازم داشت به تو بگویم و رسالۀ مخلص من البدو الی الختم چنین شد، یعنی پس از آنکه آن را ماشین کردم و پس از آنکه آن بزرگوار آن را از نظر شریفش گذراند و ایرادی در آن ملاحظه نفرمود نسخههای دیگر را خدمت حضرت استاد مدرس رضوی و بعداً پس از اظهار نظر مرحمتآمیز و موافق ایشان نسخهای را خدمت حضرت استاد دکتر صفا و نسخهای خدمت مرحوم دکتر گوهرین رحمة الله علیه تقدیم کردم و پس از آنکه پایان رسیدگی به رساله و اعطای عنوان به بنده اعلام شد در همان جلسه عین نسخۀ کشف الحقایق مخطوطۀ ملکی خودم را به کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات تقدیم کردم که علیالقاعده باید هماکنون در کتابخانۀ آن دانشکده موجود و محفوظ باشد. مشخصات آن نسخه در ابتدای کتاب کشف الحقایق مطبوعه بهشرح درج شده است. این بود داستان رسالۀ بنده.
احمد مهدوی دامغانی
کمبریج، ۱۳۷۵/۷/۲
حاصل اوقات: مجموعهای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علیمحمد سجادی، تهران، سروش، ۱۳۸۱، ص ۷۹۹-۸۰۱
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
یادی از گذشته
برای تهیۀ رسالۀ دکتری خودم چند موضوع را عنوان و انتخاب کرده بودم و صورت آن را بر ورقهای نوشته روزی به حضور مرحوم استاد علامه فروزانفر رحمة الله علیه در دانشکدۀ الهیات شرفیاب شدم تا استدعا کنم یکی از همان موضوعات یا هر موضوع دیگری را مقتضی تشخیص میفرماید برای رسالهام و به هدایت خود تعیین فرماید. عریضهام را به آن فقید علم و ادب تقدیم کرده بودم و ایشان به مطالعۀ آن پرداخته بودند که حضرت استاد مدرّس رضوی رحمة الله علیه خدمت مرحوم فروزانفر تشریف آوردند و بعد از مبادلۀ تعارف سلام با مرحوم فروزانفر، از این بنده و از احوال پدرم تفقد فرمودند و صحبت میان ایشان و مرحوم فروزانفر گرم شد و بنده همچنان منتظر اظهار نظر استاد فروزانفر نشسته بودم و آن مرحوم متوجه شد و عریضۀ مرا عیناً به مرحوم آقای مدرس رضوی تسلیم فرمود و به ایشان تکلیف کرد که یکی از آن موضوعات را ایشان انتخاب کند. مرحوم آقای مدرس نگاهی به عریضهام انداخت و باز با خنده و همان نحوۀ صحبت کردن خودش فرمود: شما هنوز کشف الحقایقتان را کشف نکردهاید؟ و سپس رو کرد به مرحوم استاد فروزانفر و به ایشان گفت مهدوی یک نسخۀ خوبی از کشف الحقایق عزیز نسفی دارد. خوب است امر بفرمایید همان کتاب را یعنی تصحیح و تحشیه و تعلیق آن را موضوع رسالۀ خودش قرار دهد و تحت ارشاد و راهنمایی حضرت عالی این کتاب احیاء و چاپ شود.
مرحوم فروزانفر که گویا مشغول تفکر و تأمل دربارۀ موضوع رسالهام بود به قول ما طلبهها مجال تفصّیای در این فرمایش آقای مدرس یافت و بلافاصله از آن استقبال فرمود. عریضۀ مرا به بنده برگرداند و گفت همین کشف الحقایق را پذیرفتم. بنده مشغول نوشتن عریضۀ جدیدم بودم که حضرت آقای مدرس خداحافظی کردند و تشریف بردند. عریضۀ دوم را که خدمت مرحوم استاد فروزانفر تقدیم کردم فرمود والله چشمم خسته و کارم زیاد است، حالا که حضرت آقای مدرس چنین پیشنهادی فرمودند از خود معظّم له تقاضا کن راهنماییات را بپذیرد و اضافه کرد خودم هم از حضرت آقای مدرس تقاضا کردم که راهنمایی تو را قبول فرمایند و البته پس از آنکه رسالهات آماده شد بیاور که خود من هم نگاهی بکنم و اگر تکمله و استدراکی لازم داشت به تو بگویم و رسالۀ مخلص من البدو الی الختم چنین شد، یعنی پس از آنکه آن را ماشین کردم و پس از آنکه آن بزرگوار آن را از نظر شریفش گذراند و ایرادی در آن ملاحظه نفرمود نسخههای دیگر را خدمت حضرت استاد مدرس رضوی و بعداً پس از اظهار نظر مرحمتآمیز و موافق ایشان نسخهای را خدمت حضرت استاد دکتر صفا و نسخهای خدمت مرحوم دکتر گوهرین رحمة الله علیه تقدیم کردم و پس از آنکه پایان رسیدگی به رساله و اعطای عنوان به بنده اعلام شد در همان جلسه عین نسخۀ کشف الحقایق مخطوطۀ ملکی خودم را به کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات تقدیم کردم که علیالقاعده باید هماکنون در کتابخانۀ آن دانشکده موجود و محفوظ باشد. مشخصات آن نسخه در ابتدای کتاب کشف الحقایق مطبوعه بهشرح درج شده است. این بود داستان رسالۀ بنده.
احمد مهدوی دامغانی
کمبریج، ۱۳۷۵/۷/۲
حاصل اوقات: مجموعهای از مقالات استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، به اهتمام سید علیمحمد سجادی، تهران، سروش، ۱۳۸۱، ص ۷۹۹-۸۰۱
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from خردسرای فردوسی
جاودانْخِرَد
درستایشِ حکیم فردوسی
بزرگا! جاودانْمردا! هُشیواری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی
همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
همه فردایِ ما در تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زانسوی دَه قرنت همیبینم
که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی
به گِردت شاعرانْ انبوه و هر یک قُلّهای بِشْکوه
تو امّا در میان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره، به ژرفاژرفِ اندیشه
به زیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان
که در منظومۀ ایران، تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْشاعران خواندم مَدیحِ مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامۀ کارِ هنرها دانش و داد است
تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه، زیباییِ لفظ است در معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونۀ ابر و گَهی در گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی
چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان
به سانِ تُندَر و تِنّیِن همه تن بانگ و هَرّایی
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها
همه جان، چون نسیم، آرامشی وَ بْریشمآوایی
بدان روشنروان، قانونِ اشراقی که در حکمت
شفایِ پور سینایی و نورِ طورِ سینایی
پناهِ رستم و سیمرغ و افریدون و کیخسرو
دلیری، بخردی، رادی، توانایی و دانایی
اگر سُهراب، اگر رستم، اگر اسفندیارِ یَل
به هَیجا و هجومِ هر یکیشان صحنهآرایی
پناه آرند سوی تو، همه، در تنگناییها
تویی سیمرغ فرزانه که در هر جایْ ملجایی
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند
توشان در کالبَد جانی که سُتواری و برجایی
ز بهرِ خیزشِ میهن دمیدی جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاویدیِ ایران، به گیتی در، معماییست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتورْپاتانیم
تویی آن کیمیایِ جان که در ترکیبِ اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهٔ مایی
تو گویی قصه بهر کودکِ کُرد و بلوچ و لُر
گر از کاووس میگویی ور از سهراب فرمایی
خِرَدآموز و مهرآمیز و دادآیین و دینپرور
هُشیوار و خِرَدمردی، به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر
گزند از باد و از باران نداری کوهِ خارایی
اگر در غارتِ غُزها، وگر در فتنۀ تاتار
وگر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی،
هَماره از تو گرم و روشنیم، ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی
حکیمان گفتهاند: «آنجا که زیباییست، بِشْکوهیست»
چو دانستم تو را، دیدم که بِشْکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خِرَد، دادِ سخن دادی
مرنج اَر در چنین عهدی، فراموشِ بِعَمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنر سنجانِ فرداها، که تو فردی و فردایی
بزرگا! بخردا! رادا! به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی
محمدرضا شفیعی کدکنی
مجموعه شعر «هزارهٔ دوم آهویِ کوهی»
و اولین قطعه از دفترِ «مرثیههای سروِ کاشمر»
پینوشت:
تِنّین: اژدها / هَرّا: بانگ و فریاد هراسآور و مهیب / عازَر: در انجیل به صورت «الیعازر» آمده است و نام مردی است که مسیح بر سرِ گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگِ وی، زنده کرد.
#فردوسی
@kheradsarayeferdowsi
درستایشِ حکیم فردوسی
بزرگا! جاودانْمردا! هُشیواری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی
همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
همه فردایِ ما در تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زانسوی دَه قرنت همیبینم
که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی
به گِردت شاعرانْ انبوه و هر یک قُلّهای بِشْکوه
تو امّا در میان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره، به ژرفاژرفِ اندیشه
به زیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان
که در منظومۀ ایران، تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْشاعران خواندم مَدیحِ مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامۀ کارِ هنرها دانش و داد است
تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه، زیباییِ لفظ است در معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونۀ ابر و گَهی در گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی
چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان
به سانِ تُندَر و تِنّیِن همه تن بانگ و هَرّایی
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها
همه جان، چون نسیم، آرامشی وَ بْریشمآوایی
بدان روشنروان، قانونِ اشراقی که در حکمت
شفایِ پور سینایی و نورِ طورِ سینایی
پناهِ رستم و سیمرغ و افریدون و کیخسرو
دلیری، بخردی، رادی، توانایی و دانایی
اگر سُهراب، اگر رستم، اگر اسفندیارِ یَل
به هَیجا و هجومِ هر یکیشان صحنهآرایی
پناه آرند سوی تو، همه، در تنگناییها
تویی سیمرغ فرزانه که در هر جایْ ملجایی
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند
توشان در کالبَد جانی که سُتواری و برجایی
ز بهرِ خیزشِ میهن دمیدی جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاویدیِ ایران، به گیتی در، معماییست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتورْپاتانیم
تویی آن کیمیایِ جان که در ترکیبِ اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهٔ مایی
تو گویی قصه بهر کودکِ کُرد و بلوچ و لُر
گر از کاووس میگویی ور از سهراب فرمایی
خِرَدآموز و مهرآمیز و دادآیین و دینپرور
هُشیوار و خِرَدمردی، به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر
گزند از باد و از باران نداری کوهِ خارایی
اگر در غارتِ غُزها، وگر در فتنۀ تاتار
وگر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی،
هَماره از تو گرم و روشنیم، ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی
حکیمان گفتهاند: «آنجا که زیباییست، بِشْکوهیست»
چو دانستم تو را، دیدم که بِشْکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خِرَد، دادِ سخن دادی
مرنج اَر در چنین عهدی، فراموشِ بِعَمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنر سنجانِ فرداها، که تو فردی و فردایی
بزرگا! بخردا! رادا! به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی
محمدرضا شفیعی کدکنی
مجموعه شعر «هزارهٔ دوم آهویِ کوهی»
و اولین قطعه از دفترِ «مرثیههای سروِ کاشمر»
پینوشت:
تِنّین: اژدها / هَرّا: بانگ و فریاد هراسآور و مهیب / عازَر: در انجیل به صورت «الیعازر» آمده است و نام مردی است که مسیح بر سرِ گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگِ وی، زنده کرد.
#فردوسی
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هشتم خردادماه سالروز درگذشت عیسی صدیق اعلم
یادگار عمر، سرگذشتنامۀ عیسی صدیق اعلم
یادگار عمر سرگذشتنامۀ معلمی است که در میدان زندگی از کامیابی و پیروزی برخورداری دارد و سالهاست که در امور سیاسی مملکت دخیل است و چندین کتاب در مباحث مربوط به تعلیم و تربیت و تاریخ نوشته است. اما پیروزی او به سادگی به دست نیامده. در آغاز زندگی سختیها و دوندگیها و کوششهای بالا و پست داشته است.
میرزا عیسیخان به فرنگ رفت و به تحصیل همت گمارد و با اینکه جنگ جهانی اول درگرفت و سختیها بدو روی آورد او از هدف و آرزو روی برنتافت و توانست که در چند مملکت اروپایی و در زمینههای مختلف کار کند و با توشهای درخور آن عهد به ایران بازگردد.
در راه بازگشت آرزوهای بسیار در دلش شور میریخت و سراپای وجودش از عشق به کار و جوش آزادگی لبریز بود. به ایران میآمد تا مکتبخانهها را به مدرسههای جدید بدل سازد و شیوۀ تعلیم و تعلّمی را که در فرانسه و سوئیس دیده بود به معلمان و نوجوانان ایران ارمغان سازد.
میرزا عیسیخان صدیق اعلم به سمت مفتش وزارت معارف منصوب و از طرف وزیر به تفتیش مدارس مأمور میشود و هر چند یک بار راپورتهایی آوازهبرانگیز در انتقاد از اوضاع مدارس و موجبات تغییر و تحولی که باید در روش تدریس پدید آید به وزیر تقدیم میکند.
روزگار کمکم بدو میآموزد که با ابناء روزگار چگونه باید ساخت و در محیط ایران با چه نرمی و آرامی باید طی طریق کرد. میرزا عیسیخان صدیق اعلم دو بار هم مأمور رشت شد تا در منصب ریاست معارف خدمت کند.
مطالبی که در سراسر این کتاب شیرینعبارت میآید بیان و وصف گوشهای از اجتماع ایران و تحولات آن است که توجه و وقوف بر آن برای طبقۀ جوان ایران واجب مینماید.
در وضع ایران از سال ۱۳۱۱ (سال تولد نویسندۀ کتاب) تاکنون دگرگونیهایی بسیار پدید آمده است. در آن ایام هنوز از مجلس و مشروطیت نامی هم نبود، در صورتی که امروز نام مجلس در اذهان هست و نویسندۀ همین کتاب در یکی از دو مجلس عضویت دارد. در آن روزگار پدران فرزندان را برای همکاری میخواستند اما امروز پدرانِ بینا و بخرد فرزندان را به تحصیل ترغیب میکنند و آنها را به چهار سوی جهان میفرستند تا معرفت بیندوزند ...
شیوۀ نگارش کتاب و زیبایی چاپ و کاغذ و تصاویر متعدد آن از عواملی است که خواننده را در خواندن رغبت و شوق میبخشد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۸۹-۱۳۰۴)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۵۵۷-۵۵۹]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
یادگار عمر، سرگذشتنامۀ عیسی صدیق اعلم
یادگار عمر سرگذشتنامۀ معلمی است که در میدان زندگی از کامیابی و پیروزی برخورداری دارد و سالهاست که در امور سیاسی مملکت دخیل است و چندین کتاب در مباحث مربوط به تعلیم و تربیت و تاریخ نوشته است. اما پیروزی او به سادگی به دست نیامده. در آغاز زندگی سختیها و دوندگیها و کوششهای بالا و پست داشته است.
میرزا عیسیخان به فرنگ رفت و به تحصیل همت گمارد و با اینکه جنگ جهانی اول درگرفت و سختیها بدو روی آورد او از هدف و آرزو روی برنتافت و توانست که در چند مملکت اروپایی و در زمینههای مختلف کار کند و با توشهای درخور آن عهد به ایران بازگردد.
در راه بازگشت آرزوهای بسیار در دلش شور میریخت و سراپای وجودش از عشق به کار و جوش آزادگی لبریز بود. به ایران میآمد تا مکتبخانهها را به مدرسههای جدید بدل سازد و شیوۀ تعلیم و تعلّمی را که در فرانسه و سوئیس دیده بود به معلمان و نوجوانان ایران ارمغان سازد.
میرزا عیسیخان صدیق اعلم به سمت مفتش وزارت معارف منصوب و از طرف وزیر به تفتیش مدارس مأمور میشود و هر چند یک بار راپورتهایی آوازهبرانگیز در انتقاد از اوضاع مدارس و موجبات تغییر و تحولی که باید در روش تدریس پدید آید به وزیر تقدیم میکند.
روزگار کمکم بدو میآموزد که با ابناء روزگار چگونه باید ساخت و در محیط ایران با چه نرمی و آرامی باید طی طریق کرد. میرزا عیسیخان صدیق اعلم دو بار هم مأمور رشت شد تا در منصب ریاست معارف خدمت کند.
مطالبی که در سراسر این کتاب شیرینعبارت میآید بیان و وصف گوشهای از اجتماع ایران و تحولات آن است که توجه و وقوف بر آن برای طبقۀ جوان ایران واجب مینماید.
در وضع ایران از سال ۱۳۱۱ (سال تولد نویسندۀ کتاب) تاکنون دگرگونیهایی بسیار پدید آمده است. در آن ایام هنوز از مجلس و مشروطیت نامی هم نبود، در صورتی که امروز نام مجلس در اذهان هست و نویسندۀ همین کتاب در یکی از دو مجلس عضویت دارد. در آن روزگار پدران فرزندان را برای همکاری میخواستند اما امروز پدرانِ بینا و بخرد فرزندان را به تحصیل ترغیب میکنند و آنها را به چهار سوی جهان میفرستند تا معرفت بیندوزند ...
شیوۀ نگارش کتاب و زیبایی چاپ و کاغذ و تصاویر متعدد آن از عواملی است که خواننده را در خواندن رغبت و شوق میبخشد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۸۹-۱۳۰۴)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۵۵۷-۵۵۹]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from ایران زمین
✅ صدها سال است که زبان پارسی در ایران رسمی و سراسری است ؛ سندی مربوط به ۸۷۰ سال پیش ...
🔺 ابوالحسن بیهقی نامدار به ابنفندق مورخ و ادیب سرشناس سده ۶ قمری است که شناخته شدهترین اثر او کتاب « تاریخ بـیـهـق » است. وی کتاب دیگری داشته به نام « جوامع الاحکام النجوم » که در مقدمه کتاب میگوید :
« بسیار دوستان از من التماس کردند... التماس ایشان را اجابت کردم و چون این کتاب از برای ملوک خواستند، به فارسی جمع کردم تا اگر از اینجا فصلی که در آن نزاعی رود میان احکامیان و سلاطین و ملوک خوانند، ترجمان و مفسری حاجت نه افتد ... »
🔹 تصاویر : نسخههای خطی این کتاب در کتابخانه ملی ایران و مجموعه نسخ خطی مجلس
🆔 @iranzamin777
🆔 Admin @f777kim
.
🔺 ابوالحسن بیهقی نامدار به ابنفندق مورخ و ادیب سرشناس سده ۶ قمری است که شناخته شدهترین اثر او کتاب « تاریخ بـیـهـق » است. وی کتاب دیگری داشته به نام « جوامع الاحکام النجوم » که در مقدمه کتاب میگوید :
« بسیار دوستان از من التماس کردند... التماس ایشان را اجابت کردم و چون این کتاب از برای ملوک خواستند، به فارسی جمع کردم تا اگر از اینجا فصلی که در آن نزاعی رود میان احکامیان و سلاطین و ملوک خوانند، ترجمان و مفسری حاجت نه افتد ... »
🔹 تصاویر : نسخههای خطی این کتاب در کتابخانه ملی ایران و مجموعه نسخ خطی مجلس
🆔 @iranzamin777
🆔 Admin @f777kim
.
Forwarded from ایران بوم
نقدی بر کتاب تکوین زبان فارسی نوشته علیاشرف صادقی
کتاب تکوین زبان فارسی
نوشته: علی اشرف صادقی
انتشارات دانشگاه آزاد ایران
چاپ اول: 1357
143 صفحه
شادروان احمد تفضلی
فارسی از میان زبانهای ایرانی تنها زبانی است که در دورانهای مختلف تاریخی از خود آثاری بهجای گذاشته و به کمک این آثار بررسی تحولات آن میسر گشته است. فارسی کنونی اساساً دنبالۀ یکی از گونههای فارسی میانه و این زبان خود دنبالۀ فارسی باستان است و این دو زبان در واقع به منزلۀ پدر و نیای فارسی به شمار میروند. در مورد زبانهای دیگر ایرانی وضع چنین نیست. از برخی از این زبانها از دورۀ باستانی آثاری مانده است ولی در دورۀ میانه و جدید از آنها بیخبریم (مانند زبان اوستائی) و از برخی دیگر در دورۀ میانه آثاری مانده است و از دورۀ باستانی و جدید آنها اطلاعی در دست نیست (مانند خوارزمی) و بعضی دیگر اکنون به صورت زبان یا لهجه به کار میروند اما پدر و نیای مستقیم آنها روشن نیست (مانند کردی). قدیمترین آثار فارسی باستان از قرن پنجم قبل از میلاد است که در کتیبههای هخامنشی ثبت شده است، اما تحقیقات نشان میدهد که زبانی که در کتیبهها به کار رفته است، نشاندهندۀ صورت کهنهتری از زبان معمول و متداول عصر خود بوده است. اسنادی که از زبان فارسی میانه (متون پهلوی زردشتی و مانوی) برجای مانده ساختمان این زبان را به طور کلی معلوم کرده است و مطالعات دقیق زبانشناسی جای تردیدی باقی نمیگذارد که فارسی از نظر ساختمان اصلی، صورت تحول یافتۀ فارسی میانه است اما چگونگی این تحول و زمان تکوین این زبان موضوع بحث کتاب مورد نظر ماست.
مؤلف در ابتدا زبانهای ایرانی (زبانهای دورۀ باستانی و دورۀ میانه) را به طور خلاصه توصیف کرده است. پس از آن به زبان دری و منشأ آن و رابطۀ آن با پهلوی به تفصیل بیشتری پرداخته است (صفحات 21 تا 54). سپس قدیمترین نمونههای فارسی دری نقل و دربارۀ آنها بحث شده است (صفحات 54 تا 118) و در پایان ملاحظاتی دربارۀ صامتها و مصوتهای فارسی در قرنهای اول بعد از اسلام آمده است. کتاب با دقت خاصی تألیف و تنظیم شده و مؤلف با استفاده از مآخذ قدیم و تحقیقات جدید دانشمندان زبانشناس به نتایج علمی تازهای دست یافته است. به طوری که کتاب علاوه بر احتوای بر نتایج کلی مشتمل بر بسیاری نکتههای علمی نیز هست. نگارندۀ این سطور نظریات خود را در مورد بعضی از مطالب کتاب عرضه میدارد.
در صفحۀ 8 آمده است که: «مانی و پیروان او نوشتههای خود را به زبانهای آرامی و پارتی و پهلوی ... نوشتهاند». برای رفع ابهام باید گفت که اگرچه بنا بر قرائن و شواهد، مانی و بعضی جانشینان او به آرامی شرقی که زبان اصلی مانی بوده است، آثار خود را مینوشتند، اما برخلاف پارتی و پهلوی و سغدی و قبطی و ترکی تاکنون هیچ اثری از مانویان به آرامی به دست نیامده است.
اصطلاح پهلوی وقتی در متنهای عربی و فارسی در مورد زبان (و گاهی خط) به کار میرود از کلمات چند معنایی است و مؤلف معنای مختلف آن را به درستی و روشنی چنین توضیح داده است: 1. پهلوی (= پهلوانی، پارتی) به معنی زبان ناحیۀ پهله (= پرثوۀ قدیم) و این معنی اصلی کلمه بوده است. 2- فارسی میانه یعنی آنچه امروز زبان پهلوی میگوئیم که زبان رسمی و نوشتار دورۀ ساسانی بوده است. 3- لهجۀ محلی به طور اعم 4- ایرانی. برای بعضی از این معانی شواهدی ذکر شده است (ص 10 و 11). از شواهد ذکر شده برای پهلوی در معنی «پارتی» این دو بیت شاهنامه است که از زبان شیرویه (628 میلادی) نقل شده است.
که همداستانی مکن روز و شب که کس پیش خسرو گشاید دو لب
مگر آن که گفتار او بشنوی اگر پارسی گوید از پهلوی
و در حاشیه نیز حدس زده شده است که: «بعید نیست و احتمال میرود که زبان پارتی بعد از انقراض اشکانیان در دربار پادشاهان ساسانی به عنوان یک زبان اشرافی و تجملی باقی مانده بوده و گاه به گاه به آن تکلم میشده است» (ص 10 و ح 2). براساس اسناد مانوی میدانیم که زبان پارتی پس از قرن چهارم میلادی بهتدریج از تداول افتاده و ظاهراً در قرن ششم زبان مردهای بوده است (ر ک به ص 8 کتاب). البته این بدان معنی نیست که هیچکس نبوده است که زبان پارتی را بداند. علاوه بر مانویان تبعیدی در ترکستان که این زبان را به عنوان زبان مذهبی نوشتار تا قرن هشتم و نهم میلادی به کار میبردند، در میان موبدان و اهل قلم ساسانی نیز بودهاند کسانی که زبان پارتی را به عنوان زبان مرده میدانستند، زیرا در میان متون پهلوی دو متن (یادگار زریران و درخت آسوری) در دست است که اگرچه به خط پهلوی نوشته شده ولی زبان آنها پارتی است. منظومۀ ویس و رامین نیز که اصل پارتی دارد، در دورۀ ساسانی (شاید در زمان انوشیروان) به پهلوی برگردانیده شده و بعداً در دوران اسلامی از پهلوی به فارسی درآمده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/9792-
@iranboom_ir
کتاب تکوین زبان فارسی
نوشته: علی اشرف صادقی
انتشارات دانشگاه آزاد ایران
چاپ اول: 1357
143 صفحه
شادروان احمد تفضلی
فارسی از میان زبانهای ایرانی تنها زبانی است که در دورانهای مختلف تاریخی از خود آثاری بهجای گذاشته و به کمک این آثار بررسی تحولات آن میسر گشته است. فارسی کنونی اساساً دنبالۀ یکی از گونههای فارسی میانه و این زبان خود دنبالۀ فارسی باستان است و این دو زبان در واقع به منزلۀ پدر و نیای فارسی به شمار میروند. در مورد زبانهای دیگر ایرانی وضع چنین نیست. از برخی از این زبانها از دورۀ باستانی آثاری مانده است ولی در دورۀ میانه و جدید از آنها بیخبریم (مانند زبان اوستائی) و از برخی دیگر در دورۀ میانه آثاری مانده است و از دورۀ باستانی و جدید آنها اطلاعی در دست نیست (مانند خوارزمی) و بعضی دیگر اکنون به صورت زبان یا لهجه به کار میروند اما پدر و نیای مستقیم آنها روشن نیست (مانند کردی). قدیمترین آثار فارسی باستان از قرن پنجم قبل از میلاد است که در کتیبههای هخامنشی ثبت شده است، اما تحقیقات نشان میدهد که زبانی که در کتیبهها به کار رفته است، نشاندهندۀ صورت کهنهتری از زبان معمول و متداول عصر خود بوده است. اسنادی که از زبان فارسی میانه (متون پهلوی زردشتی و مانوی) برجای مانده ساختمان این زبان را به طور کلی معلوم کرده است و مطالعات دقیق زبانشناسی جای تردیدی باقی نمیگذارد که فارسی از نظر ساختمان اصلی، صورت تحول یافتۀ فارسی میانه است اما چگونگی این تحول و زمان تکوین این زبان موضوع بحث کتاب مورد نظر ماست.
مؤلف در ابتدا زبانهای ایرانی (زبانهای دورۀ باستانی و دورۀ میانه) را به طور خلاصه توصیف کرده است. پس از آن به زبان دری و منشأ آن و رابطۀ آن با پهلوی به تفصیل بیشتری پرداخته است (صفحات 21 تا 54). سپس قدیمترین نمونههای فارسی دری نقل و دربارۀ آنها بحث شده است (صفحات 54 تا 118) و در پایان ملاحظاتی دربارۀ صامتها و مصوتهای فارسی در قرنهای اول بعد از اسلام آمده است. کتاب با دقت خاصی تألیف و تنظیم شده و مؤلف با استفاده از مآخذ قدیم و تحقیقات جدید دانشمندان زبانشناس به نتایج علمی تازهای دست یافته است. به طوری که کتاب علاوه بر احتوای بر نتایج کلی مشتمل بر بسیاری نکتههای علمی نیز هست. نگارندۀ این سطور نظریات خود را در مورد بعضی از مطالب کتاب عرضه میدارد.
در صفحۀ 8 آمده است که: «مانی و پیروان او نوشتههای خود را به زبانهای آرامی و پارتی و پهلوی ... نوشتهاند». برای رفع ابهام باید گفت که اگرچه بنا بر قرائن و شواهد، مانی و بعضی جانشینان او به آرامی شرقی که زبان اصلی مانی بوده است، آثار خود را مینوشتند، اما برخلاف پارتی و پهلوی و سغدی و قبطی و ترکی تاکنون هیچ اثری از مانویان به آرامی به دست نیامده است.
اصطلاح پهلوی وقتی در متنهای عربی و فارسی در مورد زبان (و گاهی خط) به کار میرود از کلمات چند معنایی است و مؤلف معنای مختلف آن را به درستی و روشنی چنین توضیح داده است: 1. پهلوی (= پهلوانی، پارتی) به معنی زبان ناحیۀ پهله (= پرثوۀ قدیم) و این معنی اصلی کلمه بوده است. 2- فارسی میانه یعنی آنچه امروز زبان پهلوی میگوئیم که زبان رسمی و نوشتار دورۀ ساسانی بوده است. 3- لهجۀ محلی به طور اعم 4- ایرانی. برای بعضی از این معانی شواهدی ذکر شده است (ص 10 و 11). از شواهد ذکر شده برای پهلوی در معنی «پارتی» این دو بیت شاهنامه است که از زبان شیرویه (628 میلادی) نقل شده است.
که همداستانی مکن روز و شب که کس پیش خسرو گشاید دو لب
مگر آن که گفتار او بشنوی اگر پارسی گوید از پهلوی
و در حاشیه نیز حدس زده شده است که: «بعید نیست و احتمال میرود که زبان پارتی بعد از انقراض اشکانیان در دربار پادشاهان ساسانی به عنوان یک زبان اشرافی و تجملی باقی مانده بوده و گاه به گاه به آن تکلم میشده است» (ص 10 و ح 2). براساس اسناد مانوی میدانیم که زبان پارتی پس از قرن چهارم میلادی بهتدریج از تداول افتاده و ظاهراً در قرن ششم زبان مردهای بوده است (ر ک به ص 8 کتاب). البته این بدان معنی نیست که هیچکس نبوده است که زبان پارتی را بداند. علاوه بر مانویان تبعیدی در ترکستان که این زبان را به عنوان زبان مذهبی نوشتار تا قرن هشتم و نهم میلادی به کار میبردند، در میان موبدان و اهل قلم ساسانی نیز بودهاند کسانی که زبان پارتی را به عنوان زبان مرده میدانستند، زیرا در میان متون پهلوی دو متن (یادگار زریران و درخت آسوری) در دست است که اگرچه به خط پهلوی نوشته شده ولی زبان آنها پارتی است. منظومۀ ویس و رامین نیز که اصل پارتی دارد، در دورۀ ساسانی (شاید در زمان انوشیروان) به پهلوی برگردانیده شده و بعداً در دوران اسلامی از پهلوی به فارسی درآمده است.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/ketab-khaneh/ketab/9792-
@iranboom_ir
Forwarded from خردسرای فردوسی
آفتابی در میان سایهای*
۲۹ خردادماه مقارن است با یازدهمین سالروز درگذشت استاد زندهیاد، دکتر بهمن سرکاراتی، عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد دانشگاه تبریز (۱۳۱۶- ۱۳۹۲).
دکتر سرکاراتی استادی سرشناس و پژوهندهای توانا بود که در تبریز دیده به جهان گشود و در این شهر تحصیلات ابتدایی و متوسطهٔ خود را به پایان برد. او در سال ۱۳۳۹ در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز دانشآموخته شد و پس از مدتی برای ادامهٔ تحصیل به مدرسهٔ زبانهای شرقی لندن رفت و در سال ۱۳۴۵ در رشتهٔ فرهنگ و زبانهای باستان ایران موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد. او دورهٔ دکتری خود را در دانشگاه تهران گذراند و در سال ۱۳۴۹ از رسالهٔ خود با عنوان «بررسی سه سرود گاهانی (یسنای ۲۸، ۲۹ و ۳۰)» دفاع کرد.
اگرچه کارنامهٔ آثار او در مقایسه با ژرفای دانش و گسترهٔ معلوماتش، کم برگوبار است، امّا هرآنچه از او برجا مانده، آنچنان سخته و پخته و استوار است که اغلب نمیتوان برای آنها، نمونهای همسنگ و همتراز سراغ گرفت.
مقالههای او که گزیدهای از آنها در کتابی با نام «سایههای شکار شده» گرد آمده است، همگی نمونههایی گرانسنگ از مقالهنویسی در زبان فارسی بهشمار میروند، چرا که اغلب، چند ویژگی ممتاز و برجسته را یکجا در خود جای دادهاند:
۱. مقدّمهای که خواننده را با موضوع بحث و انگیزهٔ نویسنده آشنا میکند.
۲.پیشینهٔ پژوهشی که با حوصله و تفصیل تنظیم شده و نقاط قوّت و ضعف هریک از پژوهشها با دقت و انصاف ارائه گردیده است.
۳. بهرهگیری از منابع گوناگون به زبانهای مختلف، از جمله منابع زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی.
۴. تازگی سخن و دریافتهای تازه و خودداری از تکرار و بازگویی آنچه قبلاً گفتهاند یا گفته است.
۵. نثری محکم، گیرا و جذاب که بیش از هر چیز نشاندهندهٔ تسلط او بر متنهای کهن زبان و ادب فارسی است.**
یادش گرامی و نامش جاودان باد.
سلمان ساکت
۲۹ خردادماه ۱۴۰۳
*برگرفته از نام جشننامهٔ ایشان که به کوشش استادان محترم، جناب دکتر علیرضا مظفری و دکتر سجاد آیدنلو در سال ۱۳۸۷ منتشر شده است.
**برگرفته از مقالهٔ ارزشمند استاد محمّدتقی راشدمحصّل با عنوان «دکتر سرکاراتی: استادِ نکتهیاب و سخنسنج» که در آغاز کتاب «آفتابی در میان سایهای» منتشر شده است.
#معرفی_چهره
#معرفی_کتاب
@avaze_sorkh
@kheradsarayeferdowsi
۲۹ خردادماه مقارن است با یازدهمین سالروز درگذشت استاد زندهیاد، دکتر بهمن سرکاراتی، عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی و استاد دانشگاه تبریز (۱۳۱۶- ۱۳۹۲).
دکتر سرکاراتی استادی سرشناس و پژوهندهای توانا بود که در تبریز دیده به جهان گشود و در این شهر تحصیلات ابتدایی و متوسطهٔ خود را به پایان برد. او در سال ۱۳۳۹ در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تبریز دانشآموخته شد و پس از مدتی برای ادامهٔ تحصیل به مدرسهٔ زبانهای شرقی لندن رفت و در سال ۱۳۴۵ در رشتهٔ فرهنگ و زبانهای باستان ایران موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شد. او دورهٔ دکتری خود را در دانشگاه تهران گذراند و در سال ۱۳۴۹ از رسالهٔ خود با عنوان «بررسی سه سرود گاهانی (یسنای ۲۸، ۲۹ و ۳۰)» دفاع کرد.
اگرچه کارنامهٔ آثار او در مقایسه با ژرفای دانش و گسترهٔ معلوماتش، کم برگوبار است، امّا هرآنچه از او برجا مانده، آنچنان سخته و پخته و استوار است که اغلب نمیتوان برای آنها، نمونهای همسنگ و همتراز سراغ گرفت.
مقالههای او که گزیدهای از آنها در کتابی با نام «سایههای شکار شده» گرد آمده است، همگی نمونههایی گرانسنگ از مقالهنویسی در زبان فارسی بهشمار میروند، چرا که اغلب، چند ویژگی ممتاز و برجسته را یکجا در خود جای دادهاند:
۱. مقدّمهای که خواننده را با موضوع بحث و انگیزهٔ نویسنده آشنا میکند.
۲.پیشینهٔ پژوهشی که با حوصله و تفصیل تنظیم شده و نقاط قوّت و ضعف هریک از پژوهشها با دقت و انصاف ارائه گردیده است.
۳. بهرهگیری از منابع گوناگون به زبانهای مختلف، از جمله منابع زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی.
۴. تازگی سخن و دریافتهای تازه و خودداری از تکرار و بازگویی آنچه قبلاً گفتهاند یا گفته است.
۵. نثری محکم، گیرا و جذاب که بیش از هر چیز نشاندهندهٔ تسلط او بر متنهای کهن زبان و ادب فارسی است.**
یادش گرامی و نامش جاودان باد.
سلمان ساکت
۲۹ خردادماه ۱۴۰۳
*برگرفته از نام جشننامهٔ ایشان که به کوشش استادان محترم، جناب دکتر علیرضا مظفری و دکتر سجاد آیدنلو در سال ۱۳۸۷ منتشر شده است.
**برگرفته از مقالهٔ ارزشمند استاد محمّدتقی راشدمحصّل با عنوان «دکتر سرکاراتی: استادِ نکتهیاب و سخنسنج» که در آغاز کتاب «آفتابی در میان سایهای» منتشر شده است.
#معرفی_چهره
#معرفی_کتاب
@avaze_sorkh
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from ایراندل | IranDel
🔴 فردوسی توسی، شاعرِ وحدت و تداوم تاریخی
✍️ جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران
از دیدگاه تأملِ فلسفی و خردگرایی در تقدیر تاریخی ایران، در عصرِ زرینِ فرهنگ ایران، همزمان با نخستین دورهٔ شعر فارسی، یک شاعر از اهمیت ویژهای برخوردار بود.
فردوسی توسی، سرايندهٔ حماسهٔ «ملّی» را که تجدیدکنندهٔ جاویدانِ خردِ ایرانشهری در ادبِ فارسی بود و با زبانِ شیوا و بیانِ خلاق، پلی میان دورهٔ باستانی و دورهٔ اسلامی ایران پیافکند، باید شاعرِ دورهٔ تولد دوبارهٔ ایرانزمین یا به دیگر سخن، شاعرِ وحدت و تداوم تاریخی به شمار آورد.
هماو به چنان تأملی فلسفی در تقدیرِ ایرانزمین پرداخته است که حماسهٔ «ملّی» او را می توان چونان جانشینِ تأملی فلسفی در تقدیر تاریخی ایران، تلقی کرد.
🔴 منبع:
از کتابِ زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران
@IranDel_Channel
💢
🔴 فردوسی توسی، شاعرِ وحدت و تداوم تاریخی
✍️ جواد طباطبایی، فیلسوف سیاسی ایران
از دیدگاه تأملِ فلسفی و خردگرایی در تقدیر تاریخی ایران، در عصرِ زرینِ فرهنگ ایران، همزمان با نخستین دورهٔ شعر فارسی، یک شاعر از اهمیت ویژهای برخوردار بود.
فردوسی توسی، سرايندهٔ حماسهٔ «ملّی» را که تجدیدکنندهٔ جاویدانِ خردِ ایرانشهری در ادبِ فارسی بود و با زبانِ شیوا و بیانِ خلاق، پلی میان دورهٔ باستانی و دورهٔ اسلامی ایران پیافکند، باید شاعرِ دورهٔ تولد دوبارهٔ ایرانزمین یا به دیگر سخن، شاعرِ وحدت و تداوم تاریخی به شمار آورد.
هماو به چنان تأملی فلسفی در تقدیرِ ایرانزمین پرداخته است که حماسهٔ «ملّی» او را می توان چونان جانشینِ تأملی فلسفی در تقدیر تاریخی ایران، تلقی کرد.
🔴 منبع:
از کتابِ زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران
@IranDel_Channel
💢
Forwarded from کاروند پارسی || محمودفتوحیرودمعجنی (Mahmood Fotoohi)
.
دعواها همه سرِ یک حرفِ اضافه است که کجایِ ایران بگذاریدش.
پیش از ایران بیاید: ... برایِ ايـران
یا پس از ایران: ایـران، برایِ ...
البته کمتر کسی آشکارا میگوید «ایران برای ...»؛ هرچند به جای سه نقطه، خط قرمزهای زیاد میکشند. به هر حال، سرنوشت ایران با جایگاهِ حرفِ «برای» گره خورده است. «ایران» مفهوم روشنی است: یک قطعه زمین بزرگ که نفت دارد و گاز؛ مغز دارد و معدن؛ بازار دارد و بورس، و ایضاً تاریخ و فرهنگ؛ با پلیس و سپاه، و بسیار داراییها.
اگر حرفِ «برای» را بگذاریم پیشِ ایران؛ آن همه داراییها میشود «برایِ ایران»؛ اما اگر ایران را بگذاریم جلوی این حرفِ اضافه، آن وقت دار و ندارِ «ایران، برایِ» چیزهای دیگر است.
به نزد برخیها آن امورِ دیگر «اصول»اند و ایران برای آنهاست؛ به همین دلیل بیپروا میگویند:
«ایران برای فرقۀ ماست و هر که مثل ما نیست برود».
هرگز چنین نیست، ایران مُضافِ ما و من نیست؛ همه چیز، «برایِ ایران» است، چون ایران برای تمام ایرانیهاست. ایران مُتَمِّم است نه مُضاف.
دعواها همه سرِ یک حرفِ اضافه است که کجایِ ایران بگذاریدش.
پیش از ایران بیاید: ... برایِ ايـران
یا پس از ایران: ایـران، برایِ ...
البته کمتر کسی آشکارا میگوید «ایران برای ...»؛ هرچند به جای سه نقطه، خط قرمزهای زیاد میکشند. به هر حال، سرنوشت ایران با جایگاهِ حرفِ «برای» گره خورده است. «ایران» مفهوم روشنی است: یک قطعه زمین بزرگ که نفت دارد و گاز؛ مغز دارد و معدن؛ بازار دارد و بورس، و ایضاً تاریخ و فرهنگ؛ با پلیس و سپاه، و بسیار داراییها.
اگر حرفِ «برای» را بگذاریم پیشِ ایران؛ آن همه داراییها میشود «برایِ ایران»؛ اما اگر ایران را بگذاریم جلوی این حرفِ اضافه، آن وقت دار و ندارِ «ایران، برایِ» چیزهای دیگر است.
به نزد برخیها آن امورِ دیگر «اصول»اند و ایران برای آنهاست؛ به همین دلیل بیپروا میگویند:
«ایران برای فرقۀ ماست و هر که مثل ما نیست برود».
هرگز چنین نیست، ایران مُضافِ ما و من نیست؛ همه چیز، «برایِ ایران» است، چون ایران برای تمام ایرانیهاست. ایران مُتَمِّم است نه مُضاف.
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
درنگی در کیستی ما
به مناسبت پایان بهار
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهاری دیگر به فرجام آمد. هزاروچهارصد و سومین بهار از تاریخی که سرآغازش را هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند.
جا دارد تا اندرین پایان خردادی دیگر و پایان بهاری دیگر، باز درنگی بر چیستی و کیستی خود بکنیم؛ با یادی از دو مناسبت که در دو سر تاریخ ما رخ داده، هر دو در همین خرداد ماه:
کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی شاهنشاه ایران به سال ۳۱ از هجرت پیامبر اسلام در پایان عصر باستان، و کشتار آغامحمدخان قاجار در کرمان در دمدمههای روزگار نو. ۱۲۰۰ سالی پس از همان هجرت.
آنچه از مرگ یزدگرد پرداختهاند شگفت است. نوشتهاند که شاهنشاه ساسانی که شاهزاده هم بود، و بینوا بارنیامده بود، با جامه شاهی آراسته به گوهران در آسیابی خفت و آسیابان به دیدار او با آن بزرگی و شکوه، دل در زر و زیورش بست و او را بکشت.
از آن زمان که این داستان را پرداختهاند یکی نپرسید که چرا و چگونه ممکن است یکی شاه و شاهزاده آن دانایی و پروا را نداشته باشد که یکه و سرگردان پا به آسیابی ننهد و نخوابد، تا آسیابان به دیدن او با آن جامههای گرانبها، آهنگ کشتنش نکند؟
زندگانی ایرانیان از دویست سالی پیش از فروپاشی ساسانیان، تا سیصدسالی پس از آن در تاریکی فرورفته. پرسشها از آن برهه زیاد است، راه پرسش بسته و پاسخ ناگفتنی.
آیا در آن حدود نیم هزاره کسی پیدا نشده که خطی بر ورقی از کاغذ، سنگ، چوب، یا . . . بکشد و بنویسد که چه دیده و چه رخ داده؟ یا چنان خطهایی کشیده شده، و دیگرانی آن را از میان بردهاند؟
تاریخهایی که از پس آن برهه بر جا مانده، گذشته را یکسان گزارش میکند. فرق آنها با یکدیگر آنجاست که در کتابهای سدههای بعدی، خبرهای جدیدی آورده شده. اما در اخبار گذشته بازنگری نشده.
از گروه بازرگانان مغولان آگاهیم که به آهنگ معرفی کالاهای چینی و گستردن بازرگانی آمدند. اما به دستور فرماندار اترار کشته شدند. شنیدهایم که یک تن از آن کشتار گریخت و آگاهی به چنگیز رساند. پس، کوهابههای درندگان مغول به ایران سرازیر شد.
در برخی رخدادهای دیگر هم یک تن میماند و خبرها را میرساند، به اهل زمان خود و به آیندگان. آیندگانی که از کیکاووس تا چنگیز و تا امروز، دمی بر چندوچون شنیدهها درنگ نکردهاند.
کیکاووس اگر درنگ میکرد چندین بار او را هواها برنمیداشت تا سر از آسمان و مازندران و هاماوران درآورد. چنگیز اگر مرد درنگ بود به شنیدن گفتار مردی که از اترار گریخته سرسپردگان خود را وانمیداشت تا به ایران بریزند و بکشند و غارت کنند. و ما امروزیان اگر درنگ در کارها را بلد بودیم چندین ناکامیهای پیاپی نمیدیدیم.
خرداد ماه، سالگرد ورود آغامحمدخان قاجار است به کرمان، و چشم کشیدنهای او به شمار بیست هزار جفت.
شاهان قجری در ستمکاری و ایرانستیزی و انسانستیزی همانند نداشتهاند. اما راستی، چه کس اندران ساعت هولناک ماند و چشمهای کنده شده را شمرد، تا به بیست هزار جفت!
به داستان خو کردهایم. کنجکاوی نمیکنیم.
از کشتهشدن کوروش کبیر در خراسان، تا شکست سپاهیان پارس در نبرد قادسیه، تا کشته شدن ناصرالدین شاه به دست یکی ناشناس که نه شاه را میشناخت و نه کاربرد سلاح را میدانست، تا به برنامههای پرطرفدار رادیو بی. بی. سی. در شبهای پارینه .
اینها همه پیکر داستان دارد، و ما کیفی کردهایم از خواندن و شنیدنش.
از آن روزها و شبهای پارینه که پای رادیوی لندن گذشت هنوز کس نمییارد سخن از آیین کهن و راستین شاهنشاهی ایرانی بگوید که تنها آیین آزموده بود بهر رایانیدن سرزمین مادری.
آیین شاهنشاهی چیزی است سوای هر یک از شاهان، و سوای همه آنان! و سخن اندرین باره سخنی است فلسفی که از افلاطون آغازیده و در اندیشه فارابی و پس در تعلیمات شماری از فیلسوفان اسلامی آمده است. از آزمودههای نغز پیشینیان است.
این خوی آسایشجوی داستانپسند را پرورشی دیگر باید. تا داستان و اسطوره را هم جوری دیگر ببینیم و از آن بیاموزیم. در داستان نمانیم.
بهر نیکوشدن زندگانی باید کار کرد، کوشید، و عرق ریخت.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
درنگی در کیستی ما
به مناسبت پایان بهار
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
بهاری دیگر به فرجام آمد. هزاروچهارصد و سومین بهار از تاریخی که سرآغازش را هجرت پیامبر اسلام گرفتهاند.
جا دارد تا اندرین پایان خردادی دیگر و پایان بهاری دیگر، باز درنگی بر چیستی و کیستی خود بکنیم؛ با یادی از دو مناسبت که در دو سر تاریخ ما رخ داده، هر دو در همین خرداد ماه:
کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی شاهنشاه ایران به سال ۳۱ از هجرت پیامبر اسلام در پایان عصر باستان، و کشتار آغامحمدخان قاجار در کرمان در دمدمههای روزگار نو. ۱۲۰۰ سالی پس از همان هجرت.
آنچه از مرگ یزدگرد پرداختهاند شگفت است. نوشتهاند که شاهنشاه ساسانی که شاهزاده هم بود، و بینوا بارنیامده بود، با جامه شاهی آراسته به گوهران در آسیابی خفت و آسیابان به دیدار او با آن بزرگی و شکوه، دل در زر و زیورش بست و او را بکشت.
از آن زمان که این داستان را پرداختهاند یکی نپرسید که چرا و چگونه ممکن است یکی شاه و شاهزاده آن دانایی و پروا را نداشته باشد که یکه و سرگردان پا به آسیابی ننهد و نخوابد، تا آسیابان به دیدن او با آن جامههای گرانبها، آهنگ کشتنش نکند؟
زندگانی ایرانیان از دویست سالی پیش از فروپاشی ساسانیان، تا سیصدسالی پس از آن در تاریکی فرورفته. پرسشها از آن برهه زیاد است، راه پرسش بسته و پاسخ ناگفتنی.
آیا در آن حدود نیم هزاره کسی پیدا نشده که خطی بر ورقی از کاغذ، سنگ، چوب، یا . . . بکشد و بنویسد که چه دیده و چه رخ داده؟ یا چنان خطهایی کشیده شده، و دیگرانی آن را از میان بردهاند؟
تاریخهایی که از پس آن برهه بر جا مانده، گذشته را یکسان گزارش میکند. فرق آنها با یکدیگر آنجاست که در کتابهای سدههای بعدی، خبرهای جدیدی آورده شده. اما در اخبار گذشته بازنگری نشده.
از گروه بازرگانان مغولان آگاهیم که به آهنگ معرفی کالاهای چینی و گستردن بازرگانی آمدند. اما به دستور فرماندار اترار کشته شدند. شنیدهایم که یک تن از آن کشتار گریخت و آگاهی به چنگیز رساند. پس، کوهابههای درندگان مغول به ایران سرازیر شد.
در برخی رخدادهای دیگر هم یک تن میماند و خبرها را میرساند، به اهل زمان خود و به آیندگان. آیندگانی که از کیکاووس تا چنگیز و تا امروز، دمی بر چندوچون شنیدهها درنگ نکردهاند.
کیکاووس اگر درنگ میکرد چندین بار او را هواها برنمیداشت تا سر از آسمان و مازندران و هاماوران درآورد. چنگیز اگر مرد درنگ بود به شنیدن گفتار مردی که از اترار گریخته سرسپردگان خود را وانمیداشت تا به ایران بریزند و بکشند و غارت کنند. و ما امروزیان اگر درنگ در کارها را بلد بودیم چندین ناکامیهای پیاپی نمیدیدیم.
خرداد ماه، سالگرد ورود آغامحمدخان قاجار است به کرمان، و چشم کشیدنهای او به شمار بیست هزار جفت.
شاهان قجری در ستمکاری و ایرانستیزی و انسانستیزی همانند نداشتهاند. اما راستی، چه کس اندران ساعت هولناک ماند و چشمهای کنده شده را شمرد، تا به بیست هزار جفت!
به داستان خو کردهایم. کنجکاوی نمیکنیم.
از کشتهشدن کوروش کبیر در خراسان، تا شکست سپاهیان پارس در نبرد قادسیه، تا کشته شدن ناصرالدین شاه به دست یکی ناشناس که نه شاه را میشناخت و نه کاربرد سلاح را میدانست، تا به برنامههای پرطرفدار رادیو بی. بی. سی. در شبهای پارینه .
اینها همه پیکر داستان دارد، و ما کیفی کردهایم از خواندن و شنیدنش.
از آن روزها و شبهای پارینه که پای رادیوی لندن گذشت هنوز کس نمییارد سخن از آیین کهن و راستین شاهنشاهی ایرانی بگوید که تنها آیین آزموده بود بهر رایانیدن سرزمین مادری.
آیین شاهنشاهی چیزی است سوای هر یک از شاهان، و سوای همه آنان! و سخن اندرین باره سخنی است فلسفی که از افلاطون آغازیده و در اندیشه فارابی و پس در تعلیمات شماری از فیلسوفان اسلامی آمده است. از آزمودههای نغز پیشینیان است.
این خوی آسایشجوی داستانپسند را پرورشی دیگر باید. تا داستان و اسطوره را هم جوری دیگر ببینیم و از آن بیاموزیم. در داستان نمانیم.
بهر نیکوشدن زندگانی باید کار کرد، کوشید، و عرق ریخت.
https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi