Telegram Web Link
Forwarded from ایران بوم
ایران، ایرانی و زبان فارسی از نگاه علامه اقبال لاهوری

دکتر محمد بقایی (ماکان)

از همین مختصر که گفته آمد می‌توان دریافت که اقبال، شیفته و شیدای ایران است. نام ایران برای او قداستی هم‌پایه و هم‌تراز نام‌های متبرک و مقدس دارد. او جان خود را با جان مردم ایران در پیوند می‌بیند. ایران‏، ناحیتی از آرمان‌شهر اقبال است. آرزویش در آخرین روزهای زندگی این بوده که دو سرزمین را ببیند. یکی مدینه و دیگری ایران.

لاله‌ی وجودش را پرورده‌ی فرهنگ بوستانی به‌نام ایران می‌داند و از همین‌رو جانش را با روح این بوستان در پیوند می‌بیند:

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما / ای جوانان عجم! جان من و جان شما
گرد من حلقه زنید، ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه‌ دارم از نیاکان شما

اقبال  در سروده‌های خود برای ذکر مثال و دلیل از پدیده‌های طبیعی ایران بسیار استفاده کرده است و حتا برخی از آنها را به‌عنوان نماد به‌کار برده است. در جاویدنامه که منظومه‌یی است به سبک «ارداویرافنامه»، «الغفران» و «کمدی الاهی»، خود را «زنده‌رود» می‌نامد و مولوی، دلیل راه او در این معراج‌نامه است. شخصیت‌های معروف این منظومه که به همراه مولوی با آنها دیدار می‌کند و به بررسی اندیشه‌شان می‌پردازد غالباً ایرانی هستند که در مجموع، نشان از تعلق‌خاطر او به ایران دارد. وقتی می‌خواهد از استواری و صلابت مثال بیاورد از الوند و بیستون سخن می‌گوید:

زمین به پشت خود الوند و بیستون دارد / غبار ماست که بر دوش او گران بوده است

این‌که اقبال همه‌ی وجودش ایران را فریاد می‌کند؛ این‌که همه‌ی هست‌ونیستش بوی ایران را می‌دهد؛ این‌که عشق به ایران؛ آتش به همه رخت‌وپختش درافکنده؛ این‌که در کنار هیمالیای آسمان‌سای از شکوه و استواری دماوند و الوند سخن‌ ساز می‌کند؛ این‌که از کنار گنگ عظیم از زاینده‌رود «سخن تازه» می‌زند و آن را بارزترین شاهد طبیعی در اثبات «خودی» می‌داند:

ای خوش آن جوی تنک‌مایه که از ذوق خودی / در دل خاک فرورفت و به دریا نرسید؛

این‌که از شهرهای کوچک ایران مانند خوانسار و کاشان سخن می‌گوید؛ این‌که خود را در ارتباط با مردم ایران، یک روح در دو قالب می‌بیند؛ این‌که پایان‌نامه دکترای خویش را به «سیر فلسفه در ایران» اختصاص می‌دهد؛ این‌که آرزوی تعالی این سرزمین را در دل می‌پروراند؛ دلیلش را باید در همین خاک تربت‌گونه جست: خاکی که در هر قدمش، مردمک چشم نگاری اندیشمند است که نهمار دانش و فرهنگ بوده؛همان‌ها که این خاک را به‌نظر و با بینش والای‌شان در طول تاریخ چندهزار ساله‌اش کیمیا کرده‌اند. از پدیدآورندگان زند و پازند گرفته تا تفسیرالمیزان، از باربد و نکیسا گرفته تا ابوالحسن صبا و روح‌الله خالقی، از مانی گرفته تا کمال‌الملک، از معابد آناهیتا گرفته تا مساجدی که شکوهشان به گنبد آسمان پهلو می‌زنند، از خدای‌نامک‌ها گرفته تا «آخر شاهنامه». بی‌جهت نیست که اقبال، همانند شیخ اشراق، به کل این فرهنگ می‌اندیشد و آن را مورد ستایش قرار می‌دهد.

شیفتگی او به ایران و آگاهی وی از تاریخ و فرهنگ این سرزمین، چندان زیاد است که نمی‌توان او را غیرایرانی دانست. حقیقت را بخواهیم اقبال را به دو دلیل می‌توان ایرانی به‌شمار آورد. نخست این‌که ایرانی بودن به پوست و گوشت و شناسنامه نیست. ای‌بسا کسانی که همه‌ی این شرایط را دارند ولی نمی‌توان آنها را ایرانی دانست. از این کسان در اطرافمان فراوان‌اند که نیازی به ذکر مثال نیست. اولین شرط برای ایرانی بودن هر کسی، این است که دارای روح ایرانی باشد؛ روحی که در مقطع خاصی از تاریخ دیرپای این سرزمین شکل نگرفته باشد. صاحب چنین روحی همانند سهروردی مفتخر است به این‌که پیش از آن‌که از حجاز خبر آورند که «الله نور السموات و الارض»، نیاکانش آن را می‌دانستند و به آن باور داشتند. آن‌که دارای چنین روحی است همانند اقبال، شیفته‌ی کل فرهنگ برآمده از این خاک می‌شود و اگر شیخ، حکمت‌الاشراق را می‌نویسد و حکمت خسروانی را مطرح می‌سازد، اقبال، سیر فلسفه در ایران را از بامداد تاریخ این کشور آغاز می‌کند تا ثابت شود که همانندان غزالی و ابن‌سینا و فارابی، نتیجه‌ی طبیعی یک جریان اصیل سیال هستند. بنابراین اگر این عامل یعنی «روح ایرانی داشتن» در کسی نباشد، عوامل جسمانی و محیطی و اسنادی نمی‌توانند دلیلی بر ایرانی بودنش باشند. تعلق جسمانی و نسب بردن، عوامل ثانوی هستند.

حاصل سخن این‌که اقبال، جسمش پاکستانی ولی روحش، ایرانی است. او واله و شیدای ایران بود. نام او، اعتلای نام برای خوانندگان آثارش در سراسر جهان یادآور نام ایران است؛ آرزوهای او آرزوهای ماست؛ زبان او زبان ماست؛ او با ما هم‌دل و هم‌زبان است؛ گستراننده‌ی زبانی است که در این سرزمین قوام یافته و فرهنگی که از این خاک سربرآورده.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/iranshahr/iranzamin/11428-iran-eghbal-lahori.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
‍ ‍ در میانِ سرزمین‌های ایران، دو نقطه برجستگیِ خاص دارند، زیرا بیش از هر ناحیه‌ی دیگر در ایران، ماجرا، فرهنگ و تاریخ آفریده‌اند، یکی «فارس» و دیگری «خراسان».
فارس در جنوب ایران، در حاشیه‌ی دریای آزاد، دو خانواده‌ی سترگ از خود بیرون داده است، یکی هخامنشی و دیگری ساسانی، که بیش از ششصد سال بر تاریخِ ایران و جهان استیلا داشته‌اند. خرابه‌های تخت جمشید در این خاک قرار دارد و تاریخش با تاریخِ خوزستان که در همسایگیِ اوست آمیخته شده است، برخوردار از دو منطقه‌ی گرمسیری و سردسیری، هیچ یک از مواهبِ طبیعی از این سرزمین دریغ نگردیده است.
خراسان کشورِ آفتابِ خیزان، همسایه‌ی "سیستانِ" داستانی، جاییست که حماسه‌ی ملّیِ ایران در آنجا پدید آمد، دیارِ پارت‌ها که به قول بارتولد «چون به زندگانیِ ساده و جنگجویانه‌ی ایرانیانِ شرقی وفادار بودند، توانستند سلوکی‌ها را از کشور برانند.» و بعد از اسلام بیش از هر ایالتِ دیگر در تکوینِ شخصیّتِ ایران دست داشته است: نهضت‌های مقاومت از آنجا بالید، و سرانجام می‌توان حرفِ کورزون را پذیرفت که نوشته است: در هیچ نقطه‌ی دیگرِ آسیا با همان مساحت، به اندازه‌ی خراسان آن همه کشته بر خاک نیفتاده است. (بازوارث، صفحه‌ی‌۱۴۶)
از چهار شاعرِ بزرگِ ایران، دو از خراسان برخاسته‌اند و دو از فارس، از آن گذشته عدّه‌ی گوینده و عارف و دانشمند و دبیر و سیاستمدار و شهید و... که در این دو ایالت پرورده شده‌اند، از شمار بیرون است.

                 #سرو_سایه‌فکن

💎کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
بیست و یکم آبان‌ماه زادروز نیما یوشیج

جامۀ مقتول


وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست
سرباز رفته، ناله‌ای از قلبِ تنگ نیست
حتّی صدای لغزش یک پاره‌سنگ نیست

وقتی که قتلگاه چنین خالی است و سرد
هر گوشه‌ای نشانِ زمانی‌ست پر ز درد

وقی که برف جامۀ هر بوته خار هست
اجساد کشتگان وسط خارزار هست
یک خطّه ابر در افقِ تنگ و تار هست

وآن نیز رفته‌رفته شود محو و ناپدید
می‌زیبد آن زمان، سوی این بسته بنگرید:

از دور در مدارِ نظر شکل مبهمی‌ست
نزدیک‌تر نشانۀ خونینِ ماتمی‌ست
این بسته ژنده‌جامۀ پیچیده‌درهمی‌ست

این جامه دارد از دل یک بینوا خبر
آن بینوا که دارد به جنگ و جدال سر

از چه نگاه خلق برین جامه سرسریست؟
هر لای آن ز حاصل جنگ و جدل دَری‌ست
پیچیده گشته در وسطش قلب مادری‌ست

سرباز رفته می‌دهد از ره بدان سلام
مادر ازآن میانه فرستد بدو پیام

۱۰ دی ۱۳۰۵

نیما یوشیج پدر شعر نو، نظریه‌پرداز برجستۀ آن و متحول‌کنندۀ اصلی شعر معاصر فارسی است. از مجموعه‌های شعری او می‌توان به قصۀ رنگ‌پریده، افسانه، ماخ‌ اولا، ناقوس و آب در خوابگه مورچگان اشاره کرد.

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
چه‌ کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شده‌ایم.

[در زادروز شاعر فقید؛ نیما یوشیج]


▪️به رفیق دریایی من!
اینها مردمانی هستند که خودشان نمی‌دانند چه می‌کنند. شباهت دارند به لشگر‌های شمر و پسر معاویه:
برای کمی پول، درجه، منصب و نشان، مردم و خودشان را بازیچهٔ ارادهٔ دیگران قرار می‌دهند و جهالت آنها گاهی قابل رقت است.
چه کنیم؟
ما در عهد مضحکه و جنایت واقع شده‌ایم. اگر حق خودمان را که به اسم قانون و به اسم‌های مختلف دیگر غصب کرده‌اند بخواهیم محرمانه یا به انواع دیگر تصرف کنیم ما را دزد، خودسر و خیانتکار اسم می‌گذارند.
ما عموماً اسیر، محروم و بی‌کلاه زندگی می‌کنیم...
با دزد‌ها به دزدی و با ظالمین به ظلم باید رفتار کرد.
رفیق بری تو:
نیما

نامه‌های نیما
از مجموعهٔ آثار نیما یوشیج، انتشارات نگاه، صفحهٔ ۹۹
#نیما_یوشیج
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from علی طلاکار🎙 (Ali Talakar)
⚜️ سالروزِ درگذشتِ استاد "روح الله خالقی" نوازنده، آهنگ ساز، تنظیم کننده، رهبرِ ارکستر، مدرسِ موسیقی، سرپرستِ ارکسترِ گل ها، معاونِ اداره ی موسیقیِ کشور، بنیان گذار و رییسِ هنرستانِ موسیقیِ ملّی، رییسِ شورای موسیقیِ رادیو، و مولفِ کتاب های موسیقی، گرامی باد.

۱۲۸۵-کرمان
بیست و یکمِ آبان ماهِ ۱۳۴۴-سالزبورگ / اتریش

🔸️ هنرمندِ نازنین و گران قدری که در طولِ عمرِ گران بهای خود، با عشق و پشتکار و دل سوزی و مشقتِ فراوان، برای اعتلای موسیقی و فرهنگ و هنرِ ایران تلاشِ بسیار کرد و موسیقیِ ایران بسیار مدیونِ او و زحمت هایش و دانش و افکارِ والا و ذوق و سلیقه ی منحصر به فردِ اوست.

🔸️ هنرمندِ بزرگی که در کارنامه ی پر بارش آثارِ ارزشمند و جاودانه ای چون؛
"ای ایران، بهارِ دلنشین، حالا چرا، بوی جوی مولیان، مِی ناب، آذربایجان، خوشه چین، نغمه ی نوروزی، شبِ جوانی، شبِ هجران، آتشین لاله، یارِ رمیده، وعده ی وصال، آهِ سحر، مستانه، خاموش، بهارِ عاشق" و ده ها اثرِ ماندگارِ با کلام و بی کلامِ دیگر به یادگار مانده، که هر یک از این آثار، به تنهایی برای بیانِ عظمتِ دیدگاه و هنر و دانشِ ایشان کافی است.

🔸️ آثارِ ذکر شده، همگی با صدای زیبای استاد غلام حسین بنان اجرا شده اند، که جزو آثارِ فاخر و ماندگارِ موسیقیِ ایران هستند.
"بوی جوی مولیان" با اجرای مشترک استاد بنان و بانو مرضیه است.

🎼 همچنین تنظیم های بسیار زیبای آثارِ بزرگانی چون عارف قزوینی، علی نقی وزیری، مرتضی محجوبی، موسی معروفی و... در کارنامه ی ارزشمند استاد خالقی ثبت شده است.

📝 ایشان همچنین مولفِ کتاب های ارزشمندِ "سرگذشتِ موسیقیِ ایران" و "نظری به موسیقی" و نیز کتاب های آموزشیِ موسیقی برای هنرجویانِ هنرستان بوده اند.

❤️ یادشان همواره گرامی باد ❤️

علی طلاکار / بیست و یکمِ آبان ماهِ ۱۳۹۵
@Talakar3006
#محمد_امین_ریاحی :
جهان شاهنامه سراسر تکاپو و‌ شادی وعشق به زندگی است

چکیده حکمت فردوسی این است که جهان ناپایدار است و راز جهان بر کسی آشکار نیست. این احساس را صوفیان هم دارند که سرنوشت را حکم ازلی می شمارند. جز اینکه آنان تسلیم قضا و قدرند و چاره کار را در پناه بردن به عزلت و انزوای خانقاه می شمارند و راه رضا و تسلیم می سپارند. اما پهلوانان شاهنامه برآنند که چون جهان ناپایدار است بهتر این است که این چندروزه را خوش بگذرانیم :


که روزی فراز است روزی نشیب
گهی شاد دارد گهی با نهیب
همان به که با جام گیتی فروز
همه بگذرانیم روزی به روز



جهان شاهنامه سراسر تکاپو و‌ شادی وعشق به زندگی و بهره وری از مواهب جهان است شاهان و پهلوانان در روزخطر هنگام هجوم دشمن سراپا غرق کار و کوشش اند؛در آن میان هر وقت خوش که دست دهد مغتنم می شمارند و بساط عیش می گستراند و تن وجان را برای نبرد فردا آماده می کنند.

📚از کتاب فردوسی نوشته محمدامین ریاحی

@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
Forwarded from جریانـ
#امیر_هاشمی_مقدم پژوهشگر فرهنگ، چندی پیش طی یادداشتی در کانال مقدمه به نکته جالب و مهمی اشاره کرده بود:
«چند سالی است که ... مجریان صدا و سیما پافشاری عجیبی دارند برای به کار نبردن نام برخی از جشن‌های ملی و ایرانی؛ و به جای آن، از نام‌های نامأنوس و ناآشنای دیگری که خود ابداع کرده‌اند، استفاده می‌کنند. خودداری از به کار بردن نام «سیزده به در» و به جای آن به کار بردن اصطلاح «روز طبیعت»، همچون خودداری از به کار بردن نام «چهارشنبه‌سوری» و به جای آن به کار بردن اصطلاح «چهارشنبه آخر سال» از مهمترین نمونه‌های آن است. این در حالی است که در این چند سال، هیچ یک از این نام‌ها در میان مردم کمترین کاربردی نیافته و همچنان نام‌های قدیمی و درست آن به کار گرفته می‌شود. برای نمونه هرگز شما نمی‌توانید ایرانی‌ای را پیدا کنید که از شما بپرسد: «روز طبیعت کجا می‌روی؟»؛ یا هیچ کودکی را نمی‌توانید بیابید که به دوستانش بگوید: «برای چهارشنبه آخر سال از کجا ترقه پیدا کنیم؟».

او در پایان متن به درستی هشدار داده است که سیاست کمرنگ کردن سنت‌های ایرانی و خدشه وارد کردن به ارزش‌های ملی و میراث فرهنگی کشور، چه نتایج سوئی خواهد داشت.

🔺در مورد جشن شب #یلدا و #چله نیز دیده‌ایم که گاهی در صدا و سیما از تعبیر «جشن بلندترین شب سال» استفاده می‌شود. این رویکرد نوعی ستیز با تاریخ و پیشینه این جشن‌ها و آیین‌هاست و اثری جز گسست فرهنگی و تخریب پایه‌های هویتی مردم نخواهد داشت. در بسیاری از مواقع ستیز با بعضی امور از ستیز با نام آن‌ها آغاز شده یا پشت آن پنهان شده است.

البته واقعیت این است که این تعابیر جعلی، در گفتار روزمره جایگزین نام اصلی این مناسبت‌ها نشده است. اما بر اثر تکرار در این سال‌ها، گاهی شاهدیم که در نوشتار از این ترکیب‌های ابداعی استفاده می‌شود؛ گاه حتی با نیت سازنده، مثلاً برای ذکر اهمیت مراقبت از طبیعت، «سیزده به در» روز طبیعت نامیده می‌شود. این فرایند در طولانی‌مدت ممکن است باعث کم‌رنگ شدن نا‌م اصلی این آیین‌ها و قطع ارتباط با ریشه‌های فرهنگی یا دست کم نوعی تشتت در نام‌های آیینی شود.

❗️توجه همه ما به این نکته و استفاده از نام‌های اصیل و تاریخی می‌تواند نوعی #مراقبت_از_فرهنگ و #میراث_فرهنگی #ایران باشد.

🌀 اگر شما هم با دغدغه این متن همدل‌اید آن‌را برای دیگران ارسال کنید.
#چهارشنبه‌سوری #سیزده‌به‌در
#پاس_فرهنگ #جشن_ایرانی #زبان
در «جریان» باشید.
@Jaryaann
. 🍉 🍎🍇

به سواد شب یلدا سوگند

ارجمندی یلدا در فرهنگ ایران


از روزگار باستان تا کنون، شب یلدا را خانواده‌های ایرانی گرامی می‌دارند و جشن می‌گیرند.
عطار نیشابوری در چکامه‌ای یلدا را همپایه‌ی شب قدر و شب برات بزرگ و گرامی داشته و به یلدا سوگند خورده است:

به روز عرفه و روز بدر و روز حنین
به روز جمعه و عید و به روز حشر و جزا
به عزت شب قدر و شبِ حساب برات
به حرمتِ شبِ آبستن  و شب یلدا
(قصیده ۵ دیوان عطار)

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شاعر قرن ششم، نیز شب یلدا را شب حضرت عیسی دانسته و به عزت آن سوگند خورده است:

به ظلمت شب یلدای عیسی مریم
به حرمت ید بیضای موسی عمران


یلدا در رمزگان عارفان ایرانی، رمز نهایت نورانیت رنگهاست. فخرالدین عراقی در فرهنگ اصطلاحات عرفانی آورده است:
▪️شب قدر: بقای سالک را گویند، در عین استهلاک به وجود حق‌تعالی.

▪️شب یلدا: نهایت الوان انوار را گویند، که سواد اعظم بود.

(فخرالدین عراقی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی).


اگر اعضای شورای انقلاب فرهنگی، اندک نظری به فرهنگ ایران و ظرایف ایرانشناسی داشته‌ باشند چنین ناسازگار با سنتها و آیینهای ایرانی مصوبه نمی‌تراشند.
تراشیدن نام دو‌ جشن کهنسال از گاهشمار باستانی ایرانی آفتاب به گل اندودن است، و البته «شود سبب خیر اگر خدا خواهد»؛ چرا که از پس این اعلان، تکاپوی همگانی برای شناخت و گرامیداشت این دو جشن ایرانی - بویژه در میان جوانان شاد‌ی‌خواه - افزون و افزون‌تر می‌شود و به برجسته شدن یلدا و چهارشنبه سوری می‌انجامد.
____
شواهد بیشتر

رتبهٔ عرفان شود شام فنا روشنت
قیمت انوار شمع در شب یلدا طلب
وحشی بافقی


به بیاض رخ بیضا سوگند
به سواد شب یلدا سوگند
یغمای جندقی




#کاروندپارسی
#محمودفتوحی
@karvandparsi
Forwarded from شفیعی کدکنی
ـــــــــــــــــــــــ
#یکشنبه_ها_و_حافظ

صحبتِ حُکام ظلمت شبِ یلداست
نور زِ خورشید جوی/خواه بو‌ که برآید

صحبت: دوستی، هم‌نشینی، نشست و برخاست

صحبت حُکّام: «رسول (ص) گفت: دشمن‌ترین علما نزد حق تعالی علمایی‌اند که به نزدیک امرا شوند.» «و گفت: علما امانت‌داران پیغامبران‌اند- تا با سلطانان مخالطت نكنند- و چون مخالطت کردند، در امانت خیانت کردند.» «و بوذر گفت فرا سَلَمَه که: دور باش از درگاه سلطان، که از دنیاوی هیچ چیز به تو نرسد که نه از آن زیادت از دین تو بشود. (غزالی، کیمیا، ۱۳۸۱)

ظلمت: در کنار حکام، احتمالا تبادر به «ظالم» دارد.

یلدا: کلمه‌ای است سریانی به معنی میلاد عربی، چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کرده‌اند. (نک. حاشیه معین بر برهان، ذیل همین واژه.) گفته‌اند کنستانتین قیصر روم، تولد مسیح را که نامعلوم بود در روز کریسمس کنونی قرار داده، که از همان هنگام جشن گرفته می‌شود. شب اول زمستان، اول دی، نقطهٔ انقلاب شَتَوی، شبی بلند؛ اهل احکامْ آن را شبی نحس می‌دانند. گویند شب تولد عیسی (ع) است. يلدا به معنی سیاه و تاریک و دراز و عمیق نیز آمده است؛ خاقانی
گر آن كيخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد این در چاه یلدا؟

(مصفى، فرهنگ اصطلاحات نجومی) دراز‌ترین شب سال، که در اصطلاح عمومی آن را شب چلّه نیز می‌گویند، چون زمستان عملی را دو ماه می‌دانند که ۴۰ روز اول آن را چلّهٔ بزرگ و ۲۰ روز آخر آن را چلّهٔ کوچک می‌نامند [...] ظاهراً نخست میلاد ایزد مهر بوده و با انتقال بعضی از آداب مهرپرستی به مسیحیت، جشن میلاد مهر به کریسمس تغییر صورت داده و جای آن اندکی گشته است. (مصاحب)

خورشید: نماد نور و روشنی و حیات، و در اینجا به نظر می‌رسد مراد حضرت حق یا حاکم تمامت کاینات باشد.

بو که: (مخفف آن: بوک): بوَد که، امید که، باشد که، شاید که در معنی و کاربرد کنونی) (دهخدا)
خاقانی:
هر چه اندوختم، این طایفه را رشوه دهم
بوکه در راه گروگان شدنم نگذارند

دکتر سعید حمیدیان، شرحِ شوق
[در شرح و تحلیل اشعار حافظ]
جلد چهار، صفحهٔ ۲۶۸۴
درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ که از این رسانه منتشر می‌شود، با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
#شب_یلدا
Forwarded from شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صحبتِ حُکام ظلمت شبِ یلداست
نور زِ خورشید جوی/خواه بو‌ که برآید
حافظ

#شب_یلدا
فرهنگ، بنده سیاست نیست!!

آیت میرزایی
جامعه‌شناس


♦️من در این نوشتار به این پرسش پاسخ نمی دهم چرا سیاسیون تکراری برای فرار از پاسخگویی در برابر مشکلات اساسی جامعه ایران به بازی های صوری و انحرافی تکراری و ایدئولوژیک همچنان اصرار دارند؟ ‌اما تلاش سیاسی و دستوری اخیر آنها در تغییر عنوان جشن های ایرانی ماندگار  و ملی «چهارشنبه سوری» و جشن «شب یلدا» نمونه ای دیگر از تصمیمات سیاسی ناصواب، نادرست و نافرهنگی است. واقعیت آن است که پایش جامعه ایران عمدتا و به ویژه در تنگناهای سیاسی فرهنگی بوده است. به این معنا فرهنگ ایرانی که تسلیم آن همه هجومهای سهمگین در تاریخ نشد و سربلند ماند قطع به یقین تسلیم تصمیمات ناسنجیده سیاسی و نافرهنگی کنونی نیز نخواهد شد. به قول عالیجناب حافظ «عرض خود می بری و زحمت ما می داری». 

♦️در مورد مبانی هستی شناختی و فلسفه این دو جشن و جایگاه آنها در فرهنگ ایرانی به قدر کفایت پژوهش شده است و پژوهندگان فرهنگ دوست نوشته اند و اینجا مجال تکرار آنها نیست.
اما بگذار ببینیم به سبک ایرانی میشود ماحصل این دو مصوبه نامبارک را تبریک گفت؟:

👈ما ایرانیان می گوییم:
«چهارشنبه سوری مبارک!» یا «چهارشنبه سوری تون مبارک!»
لابد شما می گویید «تکریم همسایگان مبارک» ؟! یا «تکریم‌همسایتون مبارک!»
ما به سلامتی و برای سلامتی از روی آتش می پریم!
شما لابد به سلامتی و برای سلامتی از روی همسایه می پرید! یا به همسایه می پرید؟!
هر طور فکر می کنم اصلن این خرده فرمایشات من درآوردی و نچسب شما ایرانی نمی شود. یعنی هیچ رغم به خورد فرهنگ ایرانی نمی رود؟!

👈ما ایرانیان می گوییم:
«شب یلداتون مبارک!» و حتی شب را هم در ترکیب «شب یلدا» به کار نمی بریم و فقط می گوییم «یلداتون مبارک!»
لابد شما می گویید:
«صله رحم تون مبارک!» و اگر بخواهید مثل ما خلاصه بگویید لابد می گویید «رحم تون» مبارک!

♦️آن فلسفه و هستی شناسی پشت این جشنها و این موارد صوری به کنار، به نظر می رسد شما همان تکریم همسایه و صله رحم را هم نمی دانید! این جشنهای ملی مالک و صاحب دارد. شما که حرمت خانه و صاحب خانه را نگه نمی دارید؟ چگونه می خواهید تکریم همسایه کنید؟! شما که نظر ایرانیان یعنی صاحبان خانه و این جشن ها را برای این تغییرات نپرسیده ایید؟!  چگونه دیگران را دعوت به صله رحم می کنید؟ نه آن دو را می شناسید و نه این دو را می دانید؟!

♦️خود دانید! به باور من جامعه شناس، فرهنگ ایرانی ورای آن شورای به اصطلاح «عالی» است. همین دو مصوبه اخیرتان دو نشانه باخت و شکست در برابر فرهنگ ایرانی است!. پرسش من این است فهم شما از همان «تکریم همسایگان» و «صله رحم» چیست؟

♦️مصوبه اخیرتان از اساس مغایر با تکریم همسایه و صله رحم است! چرا در نمی یابید فرهنگ ایرانی، فرهنگ عشق، مهر و جذب است نه فرهنگ دشمنی و حذف؟!. کمی بیشتر بیاندیشید و تکریم همسایه و صله رحم را از خودتان شروع کنید. اگر هنری دارید عرضه کنید و مال دیگران را از آن خود و به نام خود تصاحب یا جعل نام نکنید!

♦️در ایران هر سیاستی تا جایی مقبول است که حریم فرهنگ ایرانیان را حرمت گذارد و جامعه ایرانی هم به همان راهی می رود که فرهنگشان نشان داده و می دهد و تابع دستورات سیاسی و بنده سیاست نیست.از این رو حریم سیاست را فرهنگ تعیین می کند.

♦️پس نه صله رحم تان، جشن شب یلدا میشود و نه تکریم همسایگان تان، جشن چهارشنبه‌سوری!
«نه آن دو را بی اعتبار کنید! نه این دو را خراب!.



https://www.tg-me.com/reesjomhoormiras
🔸عاشق کرسی بود و به جرأت می‌توانم بگویم که بیش از نصف تألیفاتش را زیر کرسی نوشته، حتی مکرر در تابستان به من می‌گفت آیا نمی‌شود یک کرسی از یخ برایم بگذاری؟کرسی زمستان باید داغ‌ داغ می‌بود بطوری که غیر از خودش کمتر کسی تحمل آن را داشت، با یک پوستین کوتاه (پستک) و یک شورت روی مخده می‌نشست و به مخده دوم پشت می‌داد و لحاف را تا بالای گردن می‌کشید و ساقهای پا را به موازات سینه بالا می‌آورد و زانوان را تکیه‌ کاغذ می‌کرد.

چراغ کار و قلم و دوات و یادداشتهای لازم در یک سینی روی کرسی بود. کتابهای مورد احتیاج فوری در دو طرف پهلوها روی لحاف و تشک پخش بود و سنگینی آنها مانع از حرکت لحاف کرسی از روی زانوانش می‌شد. در این حال به غیر از کله بی‌مو و ریش ژولیده‌اش، بقیه بدن را پوششی از لحاف کرسی مثل یک کیسه در برگرفته بود، تنها تحرکی که در اطراف این کیسه به چشم می‌خورد حرکات لغزنده‌ قلم بود که با شتاب و نرمی بین انگشتانش نوسان داشت و به دیوار پشت مخده اردک‌وار سایه می‌انداخت. در چنین حالت و کیفیتی بود که می‌توانست ساعتها کاغذهای سفید را سیاه کند و تاریخ زندگی اشخاص و حوادث ایام را در نظم و نثر با تیزبینی و دقت و کنجکاوی بخصوص خود و گاهی هم با طنز روحی درهم‌آمیزد.
هدفش از چاپ کردن انتشار بود و انتشار برای مردم بود نه برای بهره‌برداری مالی. عقیده داشت که کتاب باید چاپ شود و به دست مردم بیفتد. کتاب را نباید حبس کرد و جلوی پیشرفت فکری مردم را گرفت، باید وسیله به دست مردم داد تا هر کس هر قدر مایل است مطالعه کند، استفاده ببرد، روشن‌بین و روشنفکر شود و این راه را یک قدم اساسی برای پیشرفت جامعه و جوانان بخصوص می‌دانست، از این روی در امانت دادن کتاب حتی کتابهای کمیاب و منحصر به فرد خود به دوستان و دانشجویان مضایقه نداشت و در این راه هیچ ضابطه و رسید هم در کار نبود. واضح است با چنین طرز فکر هیچوقت با هیچ ناشری سخت نمی‌گرفت و آنها هم با بی‌انصافی تمام همه‌ شرایط را به نفع خود و زحمت او در نظر می‌گرفتند و او هم بدون عاقبت‌اندیشی قبول می‌کرد. اغلب تمام حق خود را در ازای وجه ناچیزی برای همیشه به ناشر داده است، و چه بسیار که همان حق‌‌التألیف ناچیز را هم با کتابهای دیگر معاوضه می‌کرد. بدین حال واضح است که همیشه در مضیقه مالی بود. طبعاً از بدخلقی‌های من هم که به سهم خود با مشکلات مالی و گرفتاریهای چهار فرزند دست به گریبان بودم درامان نبود. ساعاتی که در منزل بود صرف نوشتن و مطالعه می‌شد و هیچ مسئولیت دیگر برای خود نمی‌شناخت...باید اقرار کنم که در طول زندگی مشترکمان فقط یکی دو سال اول که هنوز کانون خانواده کوچک بود و فراغتی دست می‌داد به کارهای ادبی و نویسندگی شوهرم بی‌علاقه نبودم و در هر فرصت با رغبت کمک به استنساخ شاهنامه که در آن زمان در دست چاپ داشت و یا غلط‌گیری کتاب لغت فرانسه به فارسی و غیره می‌کردم و یا به اشعار سروده‌شده‌اش گوش می‌دادم و تبادل نظر می‌کردم.

ولی کم‌کم بر اثر زیاد شدن حجم مطالعه و نویسندگی او و حجم گرفتاریهای خانوادگی که سهم او را من به دوش داشتم، به غیر از نگاههای سرسری و کوتاه آن هم فقط به پشت کتابهای چاپ‌ شده‌اش، به تألیفات او چندان عمیق نمی‌شدم و چون کارهایش هم زیاد و هم متنوع بود، بعضی از آنها برایم بی‌تفاوت و یا اصلاً جالب نبود که وقت لازم را برای شناختن عمیق آنها به کار برم، فقط به دانستن اسم کتابها اکتفا می‌کردم، برای آنکه اگر کسی راجع به کتاب صحبت کند زیاد هم بی‌اطلاع نباشم.
خاطرم است رمان فرنگیس را در همان ماههای اول زندگانیمان با نظر من طرح و شروع به نوشتن کرد و اغلب اظهارنظرها و امیال مرا به تخیلات و خاطره‌های خود می‌افزود. اما حالا که دوران بازنشستگی را می‌گذرانم و فراغت بیشتری دارم و با دید و نظر دیگر در آثار مانده و چاپ‌ شده‌اش نگاه می‌کنم، رابطه نزدیکی بین خصوصیات اخلاقی او و اغلب نوشته‌هایش چه تحقیقی و چه داستان کوتاه و یا رمان می‌یابم و طبیعت کنجکاو و پژوهشگر او را یک ردیف کتاب تاریخ به اسمهای تاریخ بیهقی، تاریخ خاندان طاهری، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، تمدن ساسانی، تاریخ نظم و نثر در ایران، تاریخ ادبیات روسی، تاریخ عمومی قرون معاصر، و غیره را می‌بینیم که در قفسه‌ کتابخانه کوچک اطاق نشسته‌اند و به جای خالی او به من چشمک زده و به نق و نقها و غر و لندهای که به شب‌زنده‌داری و بی‌نظمی‌های زندگی‌اش می‌زدم نیشخند می‌زنند و خجالتم می‌دهند!

✔️خاطرات پریمرز نفیسی، همسر سعید نفیسی/ مجله بخارا شهریور 90
امروز سالگرد درگذشت سعید نفیسی است
@sahandiranmehr
۲۳ آبان سالروز درگذشت سعید نفیسی

(زاده ۱۸ خرداد ۱۲۷۴ تهران -- درگذشته ۲۳ آبان ۱۳۴۵ تهران) ادیب، شاعر، نویسنده، مترجم و تاریخنگار

سعید نفیسی روزگاری به یاد ایران نوشته بود:🔻🔻

به ایرانم
به ایران گرامی‌ام
به ایران جاودانی‌ام


این عبارت نفیسی که در یکی از سال‌های پریشانی ایران ۱۳۲۵-۱۳۲۷، بر پیشانی یکی از داستان‌های تاریخیِ مجموعهٔ «ماه نخشبِ» او چاپ شده بود، «شعر» است و سراسر حقیقت است. سعید نفیسی ایرانِ جاودانی را دوست می‌داشت؛ برای فرهنگ درخشان آن رنج‌های گران برد و دل‌سوختگی بی‌پایان نسبت به آن ابراز می‌کرد؛ دل‌داده بدین سرزمین بود. سراسر زندگی را در راه پیشرفت کارهای فرهنگی و پژوهشی آن گذراند؛ زن و فرزند و خانه و نیروی بدنی و حیثیت معنوی خود را در آن راه مصروف کرد. او از سرِ همه‌چیز می‌گذشت تا نکته‌ای و سطری و ورقی و کتابی در یاد ایران و برای ایران چاپ شود.
(ایرج افشار؛ مجلهٔ آینده، سال ۱۳، شمارهٔ چهارم و پنجم، تیر – مرداد ۱۳۶۶، ص ۲۲۷)

تاربرگ مجله بخارا

💎
🆔 @maneshparsi
‍ بیست و چهارم آبان‌ماه سالروز درگذشت رهی معیری

زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن
هم وطن غمخوار او، هم اوست غمخوار وطن

دکتری فهمیده باید دست در درمان زند
تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن

هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است
از برایش سرمۀ چشم است دیدار وطن

تا خس و خار خیانت را نسازی ریشه‌کن
کی مصفّا می‌شود بهر تو گلزار وطن

پیکر مام وطن دانی چرا خَم گشته است؟
زان که مشتی اجنبی خواهند سربار وطن

بِهْ که در فکر وطن باشیم و فکر کار او
پیش ازان کز دست‌ها بیرون رود کار وطن

محمّدحسن بیوک معیری متخلص به رهی از شاعران غزل‌سرای بنام، متولد ۱۲۸۸ شمسی، روز جمعه ۲۴ آبان‌ماه [۱۳۴۷] وفات کرد. آن مرحوم خدمت اداری را در وزارت پیشه و هنر (اقتصاد) گذرانید و پس از بازنشستگی در کتابخانۀ سلطنتی خدمت می‌کرد. وی چند سفر فرهنگی به ممالک همجوار رفت و در مجامع ادبی و شاعرانه مخصوصاً در پاکستان و افغانستان شهرت بسیار داشت.
مجموعۀ ارزنده‌ای از شعرهایش به نام سایۀ عمر با مقدمۀ گویایی از علی دشتی در سبک و هنر شعری او چند سال پیش نشر شد. شعرش از نظر ذوق و فکر متمایل به سبک هندی و از لحاظ روانی و آسانی متأثر از سعدی بود. در اشعار طنز و طیبت هم قدرت و لطافت طبع شاعر به‌خوبی نمایان است (نادره‌کاران، ص ۳۳۵).

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
شکوه بازگشت به زادگاه

مراسم تشییع و وداع با فرزند ایران
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

سه‌شنبه ۳۰ آبان
🔰 یزد، دبیرستان ماندگار ایرانشهر، ساعت ۹ تا ۱۱

🔰 تشییع خودرویی از میدان صنعت یزد تا میدان دکتر شیرین بیانی در ندوشن و سپس تشییع از خیابان ملک‌زاده بیانی به سمت میدان دکتر اسلامی ندوشن، ساعت ۱۵ تا ۱۷

توضیح: نظر به درخواست‌ها و پیگیری‌های مکرر مردم یزد و ندوشن و همراهی مجموعه محترم و پرتلاش استانداری یزد و مذاکرات استاندار سخت‌کوش استان یزد با آقای دکتر حق‌شناس، نماینده گرامی خانواده دکتر اسلامی نُدوشن در امور تشییع پیکر در ایران، این مهم انجام شد.

بخشی از سخنان پس از دو دیدار از یزد:
در «دیدار دوستانه‌ای» که در یزد ترتیب داده شده بود، فیض دیدار با عده‌ای از معاریف، دانشگاهیان، دبیران، دانشجویان و ارباب مطبوعات دست داد که نمی‌دانم با چه زبانی مراتب خوشوقتی خود را از این موهبت بر زبان آورم. ... کنگره با نظم و ترتیب برگزار شد و صمیمیت و گشاده‌رویی اولیاء دانشگاه یزد نقش مهمی در توفیق آن داشت.
____
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
جزئیات آیین تشییع، یاد و خاکسپاری استاد دکتر اسلامی نُدوشن

یک‌شنبه ۲۸ آبان: ورود پیکر به ایران (ساعت ۵ صبح)
دوشنبه ۲۹ آبان: تشییع در دانشگاه تهران (ساعت ۸ صبح) و اقامه نماز و آیین یاد در مؤسسه روزنامه اطلاعات (ساعت ۹/۵ صبح)
سه‌شنبه ۳۰ آبان: تشییع در یزد(ساعت ۹ صبح) و نُدوشن (ساعت ۱۴ ظهر)
چهارشنبه ۱ آذر: خاکسپاری در خاک پاک ایران و محل تعیین‌شده (نیشابور)
-------
توضیح عکس:
سنگ مزار دکتر اسلامی نُدوشن در آرامگاه یورک در تورنتو کانادا (که دیگر نخواهد بود)
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمی‌باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
خیام نیشابوری
__
متن خبر:
https://www.tg-me.com/dr_eslaminodoushan/1395
--------
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
دلم هوای ایران می کرد.
مادرم با همه دریادلی که داشت، نزد خود شرمنده بودم که تا این حد او را تنها گذارده بودم. هوای غرب در نظرم با همه آراستگی محیط، به «تهویه مطبوع» می‌مانست که در آن تنفّس شود. به هوای آزاد و آسمان پرستاره نیاز داشتم. به اینکه در کوچه و بازار به فارسی حرف بزنم. چه خوب و چه بد، در میان خاطره و تاریخ باشم. همان زمان احساس خود را در این قطعه بیان کردم.


آتشی نیست در این شهر که کاری بنماید
مگرم شمع سرانگشت تو تدبیر فراری بنماید
دیر ماندیم در این خانه دود
مگر آن باد پیام آور پاک
آید از خیمه البرز فرود

ز آنچه آموخته و زآنچه نیاموخته‌ایم
و آنچه داریم ز سرمایه و سود
همه را در قدم شعله‌ور طاغی آن باد نهیم
که شکافد کفن شرق اسیر
آورد کوکبه شام به زیر

ما به ره مانده گرانبار ز صد گونه نیاز
دست در حلقه امید دراز
صبح می‌لرزد در پیرهن ابر سیاه
چون دو چشمی که فرومانده به راه

خنده پاک سحر شوید رخسار امید
نفس من برد از شانه عریان تو خواب
يار من عزم سفر کرده و پیچان ز درنگ
منتظر مانده که پرسد ز یکی یکّه پلنگ
راه آن کوه بلند
__
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@eslaminodoushan
بیست و ششم آبان‌ماه سالروز درگذشت ابراهیم پورداود

او از آغاز زندگی دوستدار و خواستار دانش بود. نخست به فراگرفتن پزشکی پرداخت و برای این کار شهر پدری خود را ترک گفت و به تهران آمد و از این شهر به سوی بیروت رفت تا در آنجا با پزشکی نو آشنایی گیرد، اما چندی نپایید که راه پاریس را پیش گرفت و در آنجا به یاد گرفتن علم حقوق پرداخت و از این هم خسته شد. این بار دست به کاری زد که امروز از سرآمدان و بزرگان آن در جهان است و آن ایران‌شناسی است. نخستین ایرانی است که به اسلوب علمی جدید به رشتۀ فرهنگ ایران باستان پرداخت.
بی‌گمان در کشور ما تنها دو سه تن را توان یافت که در کار خود پُرکارند و پُرمایه و بی‌توقع و یکی از آنان پورداود می‌باشد. سرگذشت او هرچه بوده است و در اینجا نمی‌آورم، آنچه از شکست‌ها و پیروزی‌ها برایش روی داده، سرانجام چنان است که مایۀ ناز و فخر ماست. وی در دوران شصت و هفت‌سالۀ عمر نوشته‌هایی بازگذارده که تا سالیان دراز در زبان فارسی به کار دوستداران دانش می‌آید. شاید هم آن‌چنان‌که می‌پندارم تا سده‌های دیگر در زبان ما مانند نیابد.
پورداود هرچه نوشته و آنچه سخن گفته است در زمینۀ فرهنگ و تمدن ایران باستان است که به آن پایبند است. این یکی از برجستگی‌های زندگی اوست که از حدّ خود پای فرانمی‌گذارد و به همان بسنده می‌کند که می‌داند.
آنان که سرگذشت پورداود را نشنیده‌اند چنین می‌پندارند که از آغاز زندگی همین‌گونه بوده است، یعنی آرام و گوشه‌گیر و دورمانده از اجتماع، اما نمی‌دانند که وی سری داشته پُر از شور وطن‌پرستی، آن‌چنان‌که پوراندخت‌نامه، مجموعۀ شعرهای او، گواه تواند بود.

[نادره‌کاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۱۴-۳۱۵]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
‍ ‍ پورداوود؛ عاشق راستین فرهنگ ایران‌زمین

(٢۶ آبان سالگرد درگذشت استاد ابراهیم پورداوود ١٣۴٧)

#دکترعبدالرضامدرس‌زاده 

در اوج کشمکش‌های سیاسی ایران عصر مشروطه و نزاع بر سر استبداد و آزادی و حتی در دوره‌ای که گیلان عزیز زیر پای روس‌ها و قزاق‌ها، نهضت بزرگ کوچک‌خان جنگلی را از دست می‌داد، در گوشه‌ای دیگر و دور در سرزمین فرنگ، ابراهیم پورداوود فرزند نجیب و گرامی گیلان نمی‌توانست دل‌تپیدن‌های خود برای فرهنگ ایران و تاریخ باستان و آیین مزدیسنا را ناشنیده رها کند.

پورداوود که ناامیدی‌اش از درست شدن ایران با رفتارهای سیاسی او را به اروپا کوچ داده‌بود، توانست با عشق بسیار با فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران آشنا شود و انحصار شرق‌شناسان فرنگی را در خوانش زبان پهلوی و اوستا بشکند و با کوله‌باری از دانایی و توانایی و ترجمه بی‌مانند اوستا به ایران بازگردد.

او در دانشگاه تهران رشته فرهنگ و زبان‌های باستانی را بنا نهاد و حتی کسانی چون بهار و رشید‌یاسمی در کلاس‌هایش زبان پهلوی می‌آموختند. کسانی چون دکتر محمد معین و دکتر بهرام فره‌وشی پروردگان چنین دوره‌ای بودند که دیگر مانند آن به دید نیامد.

اهتمام پورداوود به فرهنگ و زبان‌های باستانی ایران؛ او را به ارتباط‌گرفتن با زرتشتی‌های مقیم اروپا و حتی سفر به هند وامی‌داشت اما با این همه این استاد بی‌تکرار، ایران را فراموش و رها نمی‌کرد و جلوه‌های فرنگ با همه زرق و برق‌هایش پیش چشمش و در برابر فرهنگ و تاریخ و ادبیات ایران، پر کاهی نمود نداشت.

شاگردانش کار او را در زنده‌کردن زبان پهلوی در ایران پس از ١۴٠٠ سال، با کار فردوسی در شاهنامه برابر می‌دانند با این همه این استاد توان‌مند، مثل اعلای فروتنی و دوستی و خوش‌محضری و خود را نادیده‌گرفتن بود.

نوع کار پورداوود در احیای اوستا و تکریم از فرهنگ و زبان و ادبیات پیش از اسلام بی آن که تعارضی با آیین اسلام پیش آورد، فراچشم آوردن تمدن درخشان این سرزمین و گوشزد کردن زبان و ادبیات جغرافیایی است که نادانسته و از سر تعصب عجم نامیده می‌شده‌است.

این هم که بعدها استادانی بی‌شمار، با میراث گرانبهای پورداوود عکس یادگاری گرفتند و جرات یافتند که از ایران پیش از اسلام (فرهنگ و آیین و زبان آن ) سخن برانند، نشان می‌دهد که ابراهیم پورداوود توان شکستن بت سکوت و ابهام را درباره این بخش از تاریخ ایران داشته‌است.

اگرچه شاگردان پورداوود، نگذاشتند راهی را که او نشان‌داده‌بود در غبار روزگار پنهان شود، آن آستان بلندی که او بر در سرای زبان و فرهنگ باستانی فراهم ساخت، هیچ‌گاه گام‌فرسود کسانی نشد که خود را فراتر از زحمات او می‌دیدند.

گفته‌اند که پورداوود در جدیت و پشتکار و خستگی‌ناپذیر بودن یک محقق اروپایی در لباس ایرانی می‌نمود و از این باب، بودن او و راهیابی‌اش از مشاغل گوناگون و بیهوده اداری به گستره فرهنگ ایرانی و آموختن خط و زبان پهلوی، از معدود کامروایی‌هایی است که ایران ِگرفتار رنج و سختی و آشوب به خود دیده است حتی اگر کسی از اهل علم زحمت یادکرد از او را به خویشتن ندهد
.

@pdf_kotob_e_adabi
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
ابراهیم پورداوود

۲۶ آبان ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی

«پگاه یک‌شنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ خدمتگزار استاد پورداوود به من تلفن کرد که استاد سخت بیمار است. باران تندی می‌بارید. خود را به شتاب به بالینش رساندم. استاد شب‌ها در کتابخانه خود بر نیم تختی می‌خفت. همچنان پرشکوه در میان کتاب‌ها بر تخت خفته بود و کتابی گشوده در کنارش بود. دستش را به دست گرفتم. هنوز گرم بود. ولی دیگر زندگانی در آن نبود. شب هنگام دوبار برخاسته بود. چراغ افروخته و کتاب خوانده بود و سپس آرام چشم از جهان فروبسته بود.»

این گزارش بازپسین دم زندگی استاد ابراهیم پورداوود است، در ۵۵ سال پیش؛ چنان که دکتر بهرام فره‌وشی گزارش کرده‌اند.

گفته‌اند که آدمیان به فرمانروایان خود همانندند. پورداوود یکی مرد دورانساز بود، چونان فرمانروای زمانه‌اش رضاشاه. او تنها کسی بود که عمرش را بر سر فارسی گردانی اوستا گذاشت و بهره آن عمر نیکو، آن شد که اوستا و اندیشه باستانی ایرانی به پایمردی او از زندان زبان کهن به درآمد. (پس از آن، استاد جلیل دوستخواه هم گردانیده‌ای دیگر از اوستا را فراهم آوردند که آن هم در دسترس است.)

سخن از اوستا و آیین ایرانی زرتشتی، آوازه‌گری دینی نیست. ما از دوره دبستان تا به دانشگاه آموخته‌ایم که بزرگان باخترزمینی چه کارها راست آوردند و چه فکرها داشتند. اما سخنی از کردارهای ایرانیان و فلسفه و فکر ایرانی به ما نیاموختند.

پایمردی استاد ابراهیم پورداوود این کمبود را از زندگانی ما زدود. اوستایی که استاد پورداوود به فارسی گردانیده‌اند شاید نزدیک به اندازه متن اصلی خود پانویس و توضیحات دارد. آن پانویس‌ها و توضیحات به راستی شگفت‌آور است. از آن که یک تن از چه راهی به روزگاری که چیزی در دسترس نبوده توانسته است از پس گردآوردن آن همه معلومات پیرامونی برآید و چنان گزارشی فراگیر به دست دهد که کمتر نیازی به پرسش در فهم متن پیش آید و خواندن اوستا بر هر دانش‌آموز تاریخ، چون این نگارنده، هم آسان گردد.

نام ابراهیم پورداوود فرخ باد.
نماز باد به نام ابراهیم پورداوود که نام روشنایی است.

https://www.tg-me.com/dejnepesht4000
.
2024/09/27 13:29:03
Back to Top
HTML Embed Code: