Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
داستان سوگآور محبوب ایرانی داستان برخورد دو آدم بد و خوب است، همان مضمون کهنِ اهورا و اهریمن، همان بد و خوبی که در تفکّر ایرانی پیوسته محرک و باعث تحول داستانها است و مضمون اصلی اساطیر و حماسه قرار میگیرد. نبردهای ایران و توران برخورد افراسیاب و پادشاهان ایرانی، دشمنیِ ضحاک و فریدون تماماً معرف نبرد بد و خوب است. ما میتوانیم به عزاداریهای حسینی توجه کنیم که واقعاً برای ما مقدس و محترم است. در اینجا هم ما یک یزید و شمرِ لعنتی را در برابر امام شهیدمان قرار میدهیم و در واقع، این اشکی که از چشمهای ما در عزاداریهای حسینی میریزد، نشان میدهد چگونه در نزد ما اینگونه مضمون و شخصیت داستانهای سوگآور محبوب است. برخورد شخصیتی دیوسیرت و شخصیتی فرشتهآسا و مرگ انسان شریف به دست عنصر دیوسیرت با همه شقاوت و توحشِ ممکن.
این ساختِ روایات سوگآور ما است.
از اسطوره تا تاریخ
زندهیاد استاد مهرداد بهار
صص ۲۴۲–۲۴۱
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
#مهرداد_بهار
ـــــــــــــــــــــــ
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
داستان سوگآور محبوب ایرانی داستان برخورد دو آدم بد و خوب است، همان مضمون کهنِ اهورا و اهریمن، همان بد و خوبی که در تفکّر ایرانی پیوسته محرک و باعث تحول داستانها است و مضمون اصلی اساطیر و حماسه قرار میگیرد. نبردهای ایران و توران برخورد افراسیاب و پادشاهان ایرانی، دشمنیِ ضحاک و فریدون تماماً معرف نبرد بد و خوب است. ما میتوانیم به عزاداریهای حسینی توجه کنیم که واقعاً برای ما مقدس و محترم است. در اینجا هم ما یک یزید و شمرِ لعنتی را در برابر امام شهیدمان قرار میدهیم و در واقع، این اشکی که از چشمهای ما در عزاداریهای حسینی میریزد، نشان میدهد چگونه در نزد ما اینگونه مضمون و شخصیت داستانهای سوگآور محبوب است. برخورد شخصیتی دیوسیرت و شخصیتی فرشتهآسا و مرگ انسان شریف به دست عنصر دیوسیرت با همه شقاوت و توحشِ ممکن.
این ساختِ روایات سوگآور ما است.
از اسطوره تا تاریخ
زندهیاد استاد مهرداد بهار
صص ۲۴۲–۲۴۱
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
#شاهنامه
#مهرداد_بهار
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
رحمالله معشرالماضین
که بهمردی جهان سپردندی
راحتِ جانِ بندگانِ خدای
راحتِ خویشتن شمردندی
آن بزرگان چو زنده مینشوند
کاش این ناکسان بمردندی
مکتبِ وقوع در شعر فارسی؛ استاد احمد گلچین معانی؛ بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۴۸: ۴۹۹.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
که بهمردی جهان سپردندی
راحتِ جانِ بندگانِ خدای
راحتِ خویشتن شمردندی
آن بزرگان چو زنده مینشوند
کاش این ناکسان بمردندی
مکتبِ وقوع در شعر فارسی؛ استاد احمد گلچین معانی؛ بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۴۸: ۴۹۹.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from چشمه های روشن (Roshanak Razmgir)
👈 واژه ای که با معنای نادرست روان شده است
ستُرگ
یکی از شبه استادان، «سترگ» را همواره به معنای «بزرگ» به کار میبرد و فردوسی را نیز فردوسی سترگ میخواند! اسدی توسی، نزدیکترین فرهنگ نویس به زمان فردوسی، در « لغت فرس» میگوید:
”سترگ لجوج باشد و بی آزرم و شرم.“
ریشة این واژه نیز در زبانهای پهلوی و اوستایی معانی ناستوده داشته است. سترگ در برخی افزوده های شاهنامه، با معنای نادرست (که تازه تر است) به کار رفته است.
یک بیت از شاهنامه را شاهد این گفتار می آوریم و به همین یک نمونه بسنده میکنیم. بهرام پورگشسپ (که ساسانیان او را به چوبینه شهرت داده اند) بر خسرو پرویز می شورد. خواهر بهرام بنام گُردیه او را بسی پند می دهد تا از این کار بازش دارد، اما سودی نمی بخشد. سرانجام بهرام با توطئه کشته می شود و گردیه با آن سپاه که بر خسرو خروج کرده بود، بسوی خسرو پرویز باز می گردند. خسرو از گردیه می خواهد تا شوهرش را (که دایی خسرو نیز بود و در کور کردن و قتل هرمزد شاه همکاری کرده بود) بکُشد و همسر خسرو شود. گردیه چنین می کند و به خسرو نامه می نویسد:
دوات و قلم خواست ناپاک زن
ز هر گونه انداخت، با رایزن
سر نامه کرد آفرین از نخست
بر آن کس که او، کینه از دل بشُست
دگر گفت: ”کاری که فرمود شاه
برآمد، به کامِ دلِ نیکخواه
پراکنده گشت آن سپاه سترگ
به بخت جهاندار شاهِ بزرگ
ازین پس کنون، تا چه فرمان دهی
چه آویزی از گوشوار رهی!“
انداختن (بیت اول): طرح کردن
رهی: غلام و نوکر. معنای بیت آخر: مزد این نوکر را چه میدهی؟
در بیت چهارم، واژة «سترگ» به قرینة واژة «بزرگ» به خوبی معنای درست خود را نشان میدهد، زیرا سپاه سترگ، سپاهیان بهرام بودند که بر خسرو پرویز خروج کرده بودند، و از دید شاه 'بزرگ'، بی آزرم به شمار می آیند.
🆔 @cheshmehaye_roshan
ستُرگ
یکی از شبه استادان، «سترگ» را همواره به معنای «بزرگ» به کار میبرد و فردوسی را نیز فردوسی سترگ میخواند! اسدی توسی، نزدیکترین فرهنگ نویس به زمان فردوسی، در « لغت فرس» میگوید:
”سترگ لجوج باشد و بی آزرم و شرم.“
ریشة این واژه نیز در زبانهای پهلوی و اوستایی معانی ناستوده داشته است. سترگ در برخی افزوده های شاهنامه، با معنای نادرست (که تازه تر است) به کار رفته است.
یک بیت از شاهنامه را شاهد این گفتار می آوریم و به همین یک نمونه بسنده میکنیم. بهرام پورگشسپ (که ساسانیان او را به چوبینه شهرت داده اند) بر خسرو پرویز می شورد. خواهر بهرام بنام گُردیه او را بسی پند می دهد تا از این کار بازش دارد، اما سودی نمی بخشد. سرانجام بهرام با توطئه کشته می شود و گردیه با آن سپاه که بر خسرو خروج کرده بود، بسوی خسرو پرویز باز می گردند. خسرو از گردیه می خواهد تا شوهرش را (که دایی خسرو نیز بود و در کور کردن و قتل هرمزد شاه همکاری کرده بود) بکُشد و همسر خسرو شود. گردیه چنین می کند و به خسرو نامه می نویسد:
دوات و قلم خواست ناپاک زن
ز هر گونه انداخت، با رایزن
سر نامه کرد آفرین از نخست
بر آن کس که او، کینه از دل بشُست
دگر گفت: ”کاری که فرمود شاه
برآمد، به کامِ دلِ نیکخواه
پراکنده گشت آن سپاه سترگ
به بخت جهاندار شاهِ بزرگ
ازین پس کنون، تا چه فرمان دهی
چه آویزی از گوشوار رهی!“
انداختن (بیت اول): طرح کردن
رهی: غلام و نوکر. معنای بیت آخر: مزد این نوکر را چه میدهی؟
در بیت چهارم، واژة «سترگ» به قرینة واژة «بزرگ» به خوبی معنای درست خود را نشان میدهد، زیرا سپاه سترگ، سپاهیان بهرام بودند که بر خسرو پرویز خروج کرده بودند، و از دید شاه 'بزرگ'، بی آزرم به شمار می آیند.
🆔 @cheshmehaye_roshan
#سنت_بوو:
خواندن شاهنامه سبب میشود که فرانسویان از غرور و تکبر بیجای خود دست بشویند، چراکه غرور زاییده نادانی است
خواندن شاهنامه سبب میشود که فرانسویان از غرور و تکبر بیجای خود دست بشویند، چراکه غرور زاییده نادانی است، نادانی درباره آن چه دیگران دارند. آدمی آن چه را خود دارد همواره بزرگ میپندارد و از این رو بر خویش میبالد. من هر گاه از گردش روزگار خسته میشوم به خواندن درباره ایران و یا چین میپردازم تا از غرور و خودخواهی در امان بمانم، به ویژه ایرانیان که طبعی ذاتا شاعرانه دارند ستایش مرا بیشتر برمیانگیزند . شاهنامه فردوسی و هانرینامه ولتر را با هم بخوانیم تا اختلاف آنها را دریابیم. اختلاف چنان است که بخواهیم شکوه و بزرگی رود پرخروش گنگ را با یکی از حوضچههای ورسای مقایسه کنیم. (Premiers Lundis رویه ۳۳۳و۳۳۴)
@shahnamehpajohan
#شاهرخ_مسکوب:
زنان شاهنامه گاه از مردان داناتر و جگردارترند
بد نیست گفته شود که زنان شاهنامه نه تنها در خطرگاه عشق و عاشقی که در رایزنی و برآمدن از دشواریها نیز، مانند سیندخت، گاه از مردان داناتر و جگردارترند. در شورش بهرام چوبین و خیال خام او که هرمزد را براندازد و خود به پادشاهی نشیند، خواهرش گردیه، به خلاف سران سپاه بهرام، به وی هشدار میدهد که درهوای پادشاهی جان خود و کار و نام دودمانت را برباد میدهی.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
خواندن شاهنامه سبب میشود که فرانسویان از غرور و تکبر بیجای خود دست بشویند، چراکه غرور زاییده نادانی است
خواندن شاهنامه سبب میشود که فرانسویان از غرور و تکبر بیجای خود دست بشویند، چراکه غرور زاییده نادانی است، نادانی درباره آن چه دیگران دارند. آدمی آن چه را خود دارد همواره بزرگ میپندارد و از این رو بر خویش میبالد. من هر گاه از گردش روزگار خسته میشوم به خواندن درباره ایران و یا چین میپردازم تا از غرور و خودخواهی در امان بمانم، به ویژه ایرانیان که طبعی ذاتا شاعرانه دارند ستایش مرا بیشتر برمیانگیزند . شاهنامه فردوسی و هانرینامه ولتر را با هم بخوانیم تا اختلاف آنها را دریابیم. اختلاف چنان است که بخواهیم شکوه و بزرگی رود پرخروش گنگ را با یکی از حوضچههای ورسای مقایسه کنیم. (Premiers Lundis رویه ۳۳۳و۳۳۴)
@shahnamehpajohan
#شاهرخ_مسکوب:
زنان شاهنامه گاه از مردان داناتر و جگردارترند
بد نیست گفته شود که زنان شاهنامه نه تنها در خطرگاه عشق و عاشقی که در رایزنی و برآمدن از دشواریها نیز، مانند سیندخت، گاه از مردان داناتر و جگردارترند. در شورش بهرام چوبین و خیال خام او که هرمزد را براندازد و خود به پادشاهی نشیند، خواهرش گردیه، به خلاف سران سپاه بهرام، به وی هشدار میدهد که درهوای پادشاهی جان خود و کار و نام دودمانت را برباد میدهی.
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با درج شناسه اشتادان در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
@Tabaa24
Forwarded from پارسیانجمن
دومنیکو اینجنتیو، استاد و رئیس دپارتمان تاریخ و فرهنگ کلاسیک دانشگاه کالیفرنیا:
🔻زبان فارسی قدیمیترین زبان رایج در جهان است و قدمت آن البته از تمامی زبانهای دنیا بیشتر است.
🔻ایرانیان نخستین مردمانی بودند که مفهوم دولت ـ ملت را ساماندهی کردند و همواره نسبت به ملت بودنشان واقف بودند.
🔻ایرانیان هربار که دولتهای ملیشان سقوط کرد، برای جلوگیری از سقوط ملت بودنشان، از زبان فارسی همیشه با قدرت بالایی استفاده کردند و اجازه سقوط خودآگاهی ملیشان را ندادند.
🔻تا پیش از استعمار انگلستان، تنها زبانی که توانسته بود مردم هند را حول یک دولت ملی جمع کند زبان فارسی بود.
🔻زبان امپراتوری عثمانی، تا پیش از تاسیس ترکیه، فارسی بود و ترکان عثمانی در مکاتبات و سخنرانیها و اشعارشان به زبان فارسی تکیه داشتند.
🔻فارسی را به هیچ وجه نمیشود به عنوان یک زبان قومی پذیرفت بلکه یک زبان تاریخی است که باعث ایجاد همبستگی در بسیاری از مردم متمدن آسیا شد و میراث بزرگ فلسفی، ادبی، دینی و تاریخی به وجود آورد.
🔻این گفتوگو با اینجنتیو را در «پارسیانجمن» بخوانید:
http://parsianjoman.org/?p=7397
پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
🔻زبان فارسی قدیمیترین زبان رایج در جهان است و قدمت آن البته از تمامی زبانهای دنیا بیشتر است.
🔻ایرانیان نخستین مردمانی بودند که مفهوم دولت ـ ملت را ساماندهی کردند و همواره نسبت به ملت بودنشان واقف بودند.
🔻ایرانیان هربار که دولتهای ملیشان سقوط کرد، برای جلوگیری از سقوط ملت بودنشان، از زبان فارسی همیشه با قدرت بالایی استفاده کردند و اجازه سقوط خودآگاهی ملیشان را ندادند.
🔻تا پیش از استعمار انگلستان، تنها زبانی که توانسته بود مردم هند را حول یک دولت ملی جمع کند زبان فارسی بود.
🔻زبان امپراتوری عثمانی، تا پیش از تاسیس ترکیه، فارسی بود و ترکان عثمانی در مکاتبات و سخنرانیها و اشعارشان به زبان فارسی تکیه داشتند.
🔻فارسی را به هیچ وجه نمیشود به عنوان یک زبان قومی پذیرفت بلکه یک زبان تاریخی است که باعث ایجاد همبستگی در بسیاری از مردم متمدن آسیا شد و میراث بزرگ فلسفی، ادبی، دینی و تاریخی به وجود آورد.
🔻این گفتوگو با اینجنتیو را در «پارسیانجمن» بخوانید:
http://parsianjoman.org/?p=7397
پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
Forwarded from ایران بوم
ایرانیات در دیوان شمس
دکتر اصغر دادبه سخنانش را با بررسی هویت ملی آغاز کرد. وی گفت هیچ تفاوتی میان فردوسی و مولوی از جهت ملیگرایی نیست فقط زبانشان متفاوت است. چکیده سخنان دادبه بدین شرح است:
ایرانیات عبارت است از هر آنچه به ایران مربوط است و از فرهنگ و تمدن ایران برآمده است. طرح و بررسی ایرانیات در هر دفتر و دیوان، از جمله دیوان غزلهای مولوی موسوم به غزلیات شمس همانا نشان دادن ایرانگرایی صاحب دفتر و دیوانی است که در سرودها و نوشتههای وی تأمل میشود و طرح و بررسی میگردد. ایرانیات، سازندۀ هویت ملی مردم ایران است. هویت ملی به مثلثی میماند که چونان هر مثلث دارای سه ضلع است: 1) ضلع زبان و ادب ملی؛ 2) ضلع اسطوره و تاریخ ملی؛ و 3) ضلع حکمت و فلسفۀ ملی. دین را هم در این ضلع باید جستجو کرد که دین، عین حکمت است و از جمله معانی حکمت به لحاظ نظری معرفت به حق است و به لحاظ عملی انجام دادن احکام و تکالیف شرعی.
وی گفت: مهمترین و هویتسازترین اضلاع سهگانۀ هویت ملی، ضلع زبان و به تبع آن ادب ملی است و اگر این ضلع معنی نیابد و تحقق پیدا نکند دو ضلع دیگر معنی نخواهند یافت و کارساز نخواهند شد. مولوی مثنوی معنوی، غزلهای موسوم به غزلیات شمس را به زبان ملی خود که همانا زبان پارسی است و زبان مادری و فرهنگی او نیز هست سروده است. او این زبان را که خانۀ هویت ملی است شکر میداند و سخن گفتن بدان را شکر خوردن.
مسلمانان، مسلمانان، زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
او اظهار داشت: در این گفتار ضمن نمودن اهمیت زبان پارسی از دیدگاه مولوی نشان خواهیم داد که دیوان غزلهای او موسوم به دیوان شمس آکنده است از اشارات به اساطیر و تاریخ ملی و یکسره بیان حکمت و فلسفه ملی ایران و بدینسان جلوهگاه مثلث هویت ملی مردم ایران.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/3802-iraniat-dar-divan-shams.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
دکتر اصغر دادبه سخنانش را با بررسی هویت ملی آغاز کرد. وی گفت هیچ تفاوتی میان فردوسی و مولوی از جهت ملیگرایی نیست فقط زبانشان متفاوت است. چکیده سخنان دادبه بدین شرح است:
ایرانیات عبارت است از هر آنچه به ایران مربوط است و از فرهنگ و تمدن ایران برآمده است. طرح و بررسی ایرانیات در هر دفتر و دیوان، از جمله دیوان غزلهای مولوی موسوم به غزلیات شمس همانا نشان دادن ایرانگرایی صاحب دفتر و دیوانی است که در سرودها و نوشتههای وی تأمل میشود و طرح و بررسی میگردد. ایرانیات، سازندۀ هویت ملی مردم ایران است. هویت ملی به مثلثی میماند که چونان هر مثلث دارای سه ضلع است: 1) ضلع زبان و ادب ملی؛ 2) ضلع اسطوره و تاریخ ملی؛ و 3) ضلع حکمت و فلسفۀ ملی. دین را هم در این ضلع باید جستجو کرد که دین، عین حکمت است و از جمله معانی حکمت به لحاظ نظری معرفت به حق است و به لحاظ عملی انجام دادن احکام و تکالیف شرعی.
وی گفت: مهمترین و هویتسازترین اضلاع سهگانۀ هویت ملی، ضلع زبان و به تبع آن ادب ملی است و اگر این ضلع معنی نیابد و تحقق پیدا نکند دو ضلع دیگر معنی نخواهند یافت و کارساز نخواهند شد. مولوی مثنوی معنوی، غزلهای موسوم به غزلیات شمس را به زبان ملی خود که همانا زبان پارسی است و زبان مادری و فرهنگی او نیز هست سروده است. او این زبان را که خانۀ هویت ملی است شکر میداند و سخن گفتن بدان را شکر خوردن.
مسلمانان، مسلمانان، زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
او اظهار داشت: در این گفتار ضمن نمودن اهمیت زبان پارسی از دیدگاه مولوی نشان خواهیم داد که دیوان غزلهای او موسوم به دیوان شمس آکنده است از اشارات به اساطیر و تاریخ ملی و یکسره بیان حکمت و فلسفه ملی ایران و بدینسان جلوهگاه مثلث هویت ملی مردم ایران.
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/adabiat/3802-iraniat-dar-divan-shams.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
🔸به مناسبت هشتم مهر ماه زادروز زنده یاد: #احمد_کسروی (و۸مهر۱۲۶۹ تبریز و۲۰اسفند۱۳۲۴تهران) :«… کار زبان را خوار نباید گرفت هر تودهای که به نیکی میگراید باید زبانش نیز پیراسته و آراسته گردد. زبان آیینهی اندیشههاست. زبان نمونهی خویهاست … »
@ESHTADAN
@ESHTADAN
Forwarded from چشمه های روشن (Roshanak Razmgir)
كاريزماي سياوش در شاهنامه (١)
كاريزما به چم (بمعني) آرمان است. و كاريزماتيك به چم آرماني. كاريزما برگرفته از واژه يوناني خاريسما است. در انجيل اين واژه براي ستايش (توصيف) جانِ مينوِي (روح القدس) بكار رفته است.
از ديد "ماكس وبر" يك رهبر كاريزماتيك، بايد چند ويژگي داشته باشد؛ پندار نيك، بيباكي و دليري، توان تصميم گيري، نوگرايي، توانايي در آگاه كردن مردم و وادار نمودن ديگران به پيروي از خود.
سياوش در شاهنامه ويژگي هاي يك رهبر و فرمانرواي آرماني را دارد. و مي تواند نماد و سمبل آرزوهاي ديرينه ملت هاي جهان، و آيينه همه نماي خوبي هاي يك انسان باشد.
سياوش نماد و استوره جهان بيني ايراني است. كه بن مايه آن پندار نيك است. زيرا با پندار نيك، گفتار و كردار هم به نيكي مي گرايد.
در جهان بيني ايرانيان باستان، غم و اندوه و سوگواري نبود. آنان شادترين مردمان دوران خود بودند. و بيش از هشتاد روز از سال را جشن مي گرفتند. و به رقص و پايكوبي و ميگساري و دست افشاني مي پرداختند. ايرانيان مرده پرستي را كرداري زشت و اهريمني مي دانستند. و تنها يكروز در سال سوگواري مي كردند، و آن سالروز مرگ سياوش بود، كه به آن "سوگ سياوش" مي گفتند. اين نشان ميدهد، كه ايرانيان باستان به سياوش عشق مي ورزيدند. و همواره مي خواستند، كه ياد و خاطره او را زنده نگهدارند. برگزاري آيين هاي سوگ سياوش براي اين نبود، كه سياوش در چنين روزي مرده است، بلكه ناشي از سوز و گداز دروني ايرانيان بود، كه چرا در سرگذشت سياوش، بدي و پليدي بر خوبي و پاكي چيره شد!؟
براستي مي توان گفت؛ كه در آرمان شهري كه فردوسي در پي ساختن آنست، سياوش رهبري آرماني و كاريزماتيك براي اين شهر است.
در بخش هاي آينده به چند ويژگي برجسته سياوش در كنش و منش اشاره مي كنيم:
دنباله نوشتار در شماره آينده ...
بن مايه؛
١- شاهنامه فردوسي؛ دكتر خالقي
٢- فرهنگ استوره؛ دكتر آموزگار
٣- ايران و جهان از نگاه فردوسي؛ دكتر اسلامي ندوشن
٤- يشت ها؛ ابراهيم پورداود
٥- مزديسنا و ادب پارسي؛ دكتر معين
٦- ديدگاه ماكس وبر در باره ويژگي هاي رهبر آرماني (كاريزماتيك)
🆔 @cheshmehaye_roshan
كاريزما به چم (بمعني) آرمان است. و كاريزماتيك به چم آرماني. كاريزما برگرفته از واژه يوناني خاريسما است. در انجيل اين واژه براي ستايش (توصيف) جانِ مينوِي (روح القدس) بكار رفته است.
از ديد "ماكس وبر" يك رهبر كاريزماتيك، بايد چند ويژگي داشته باشد؛ پندار نيك، بيباكي و دليري، توان تصميم گيري، نوگرايي، توانايي در آگاه كردن مردم و وادار نمودن ديگران به پيروي از خود.
سياوش در شاهنامه ويژگي هاي يك رهبر و فرمانرواي آرماني را دارد. و مي تواند نماد و سمبل آرزوهاي ديرينه ملت هاي جهان، و آيينه همه نماي خوبي هاي يك انسان باشد.
سياوش نماد و استوره جهان بيني ايراني است. كه بن مايه آن پندار نيك است. زيرا با پندار نيك، گفتار و كردار هم به نيكي مي گرايد.
در جهان بيني ايرانيان باستان، غم و اندوه و سوگواري نبود. آنان شادترين مردمان دوران خود بودند. و بيش از هشتاد روز از سال را جشن مي گرفتند. و به رقص و پايكوبي و ميگساري و دست افشاني مي پرداختند. ايرانيان مرده پرستي را كرداري زشت و اهريمني مي دانستند. و تنها يكروز در سال سوگواري مي كردند، و آن سالروز مرگ سياوش بود، كه به آن "سوگ سياوش" مي گفتند. اين نشان ميدهد، كه ايرانيان باستان به سياوش عشق مي ورزيدند. و همواره مي خواستند، كه ياد و خاطره او را زنده نگهدارند. برگزاري آيين هاي سوگ سياوش براي اين نبود، كه سياوش در چنين روزي مرده است، بلكه ناشي از سوز و گداز دروني ايرانيان بود، كه چرا در سرگذشت سياوش، بدي و پليدي بر خوبي و پاكي چيره شد!؟
براستي مي توان گفت؛ كه در آرمان شهري كه فردوسي در پي ساختن آنست، سياوش رهبري آرماني و كاريزماتيك براي اين شهر است.
در بخش هاي آينده به چند ويژگي برجسته سياوش در كنش و منش اشاره مي كنيم:
دنباله نوشتار در شماره آينده ...
بن مايه؛
١- شاهنامه فردوسي؛ دكتر خالقي
٢- فرهنگ استوره؛ دكتر آموزگار
٣- ايران و جهان از نگاه فردوسي؛ دكتر اسلامي ندوشن
٤- يشت ها؛ ابراهيم پورداود
٥- مزديسنا و ادب پارسي؛ دكتر معين
٦- ديدگاه ماكس وبر در باره ويژگي هاي رهبر آرماني (كاريزماتيك)
🆔 @cheshmehaye_roshan
#فرانسوا_کوپه:
تیمور لنگ، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت سرگرم اندیشه های دور و دراز خود از میدان جنگ به گورستان می رفت و از اسب پیاده می شد و تنها در میان قبرها به گردش می پرداخت و هر گاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار می گذشت، سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید.
تیمور، پس از آن که شهر توس را گشود، فرمان داد که از گشتار مردم آن دست بردارند؛ زیرا فردوسی، شاعر ایرانی، روزگار خود را در آن به سر برده بود. آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرارآمیز او را به سوی فردوسی می کشید،خواست که قبرش را بگشایند: «مزار شاعر غرق در گل بود».
تيمور در انديشه شد كه پس از مرگ، مزار كشور گشايی چون او چگونه خواهد بود. پس، از راه قره قورم به سوی تاتار - آن جا كه نيای بزرگش، چنگيز، در معبدی آهنين آرميده است، روی آورد.
در برابر زائر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود،سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند،برداشتند؛ولی تیمور ناگهان برخود لرزید و روی بگردانید:«گور ستمگر غرق در خون بود».
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
تیمور لنگ، گاه سوار بر اسبی که لگامی زرین داشت سرگرم اندیشه های دور و دراز خود از میدان جنگ به گورستان می رفت و از اسب پیاده می شد و تنها در میان قبرها به گردش می پرداخت و هر گاه بر مزار یکی از نیاکان خود یا شاعری بزرگ، سرداری دلاور و دانشمندی نامدار می گذشت، سر فرود می آورد و مزار او را می بوسید.
تیمور، پس از آن که شهر توس را گشود، فرمان داد که از گشتار مردم آن دست بردارند؛ زیرا فردوسی، شاعر ایرانی، روزگار خود را در آن به سر برده بود. آنگاه تیمور بر سر مزار او شتافت و چون جذبه ای اسرارآمیز او را به سوی فردوسی می کشید،خواست که قبرش را بگشایند: «مزار شاعر غرق در گل بود».
تيمور در انديشه شد كه پس از مرگ، مزار كشور گشايی چون او چگونه خواهد بود. پس، از راه قره قورم به سوی تاتار - آن جا كه نيای بزرگش، چنگيز، در معبدی آهنين آرميده است، روی آورد.
در برابر زائر نامدار که زانو بر زمین زده و سر فرود آورده بود،سنگ بزرگی را که بر گور فاتح چین نهاده بودند،برداشتند؛ولی تیمور ناگهان برخود لرزید و روی بگردانید:«گور ستمگر غرق در خون بود».
@shahnamehpajohan
🔸https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با درج شناسه اشتادان در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
@Tabaa24
🔷 به فرخندگی دهم مهرماه، جشن مهرگان: «مهرگان» جشن گرامیداشت مهر و پیمان
🔻در میان همهی جشنهایی که در ایران باستان فراگیر بوده است دو جشن از دیگر جشنها بزرگتر و برجستهتر بودند: یکی «نوروز» و دیگری «مهرگان». نخستین نویدبخش بهار و رفتن زمستان و همراه با سرسبزی و خرمی جهان بود و دومی در نیمهی دوم سال برپا میشد، زمانی که گرمای سوزندهی تابستان سپری شده و هوای دلپذیر پاییزی جای آن را گرفته است.
🔻فریدون، پادشاه پیشدادی، در مهرگان بر ضحاک تازی پیروز شد و او را گرفت و در کوه دماوند به بند کشید و تاج شاهی ایرانزمین را بر سر نهاد.
🔻مهرگان، چونان نوروز، آیینهای ویژهی خویش را داشته است. یکی از این آیینها این بود که ایرانیان در این روز رختهایی نو میپوشیدند و به یکدیگر و به پادشاه پیشکشهایی میدادند، و در این روز، همچون نوروز، خوانچهای میانداختند و بر آن هفت دانه مورد، خوشهای انگور سپید، سیب، به، نیلوفر، شکر و لیمو مینهادند.
👈 دربارهی این جشن در «اینجا» بخوانید.
پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
🔻در میان همهی جشنهایی که در ایران باستان فراگیر بوده است دو جشن از دیگر جشنها بزرگتر و برجستهتر بودند: یکی «نوروز» و دیگری «مهرگان». نخستین نویدبخش بهار و رفتن زمستان و همراه با سرسبزی و خرمی جهان بود و دومی در نیمهی دوم سال برپا میشد، زمانی که گرمای سوزندهی تابستان سپری شده و هوای دلپذیر پاییزی جای آن را گرفته است.
🔻فریدون، پادشاه پیشدادی، در مهرگان بر ضحاک تازی پیروز شد و او را گرفت و در کوه دماوند به بند کشید و تاج شاهی ایرانزمین را بر سر نهاد.
🔻مهرگان، چونان نوروز، آیینهای ویژهی خویش را داشته است. یکی از این آیینها این بود که ایرانیان در این روز رختهایی نو میپوشیدند و به یکدیگر و به پادشاه پیشکشهایی میدادند، و در این روز، همچون نوروز، خوانچهای میانداختند و بر آن هفت دانه مورد، خوشهای انگور سپید، سیب، به، نیلوفر، شکر و لیمو مینهادند.
👈 دربارهی این جشن در «اینجا» بخوانید.
پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
پارسیانجمن
جشنهای ایرانی* - پارسیانجمن
مسعود لقمان: «جشن» واژهای ایرانی است از ریشهی «یَز-»، به چِمِ «پرستیدن، ستودن و نیایش کردن». جشن در آغاز به چمِ «انجامِ آیینهای دینی» بوده، ولی اندکاندک گسترش چمِی پیدا کرده و به بزم و مهمانی و سور هم گفته شده است؛ چرا که در فرهنگِ ایران، انجامِ آیینِ…
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
دهم مهر، زادروز مهرداد بهار (۱۳۰۸-۱۳۷۳)
مطالعۀ اساطیر یک قوم، در همۀ ابعاد آن، ما را یاری میدهد تا تاریخِ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را بازشناسیم، و نیز از آنجا که بسیاری سنّتها و اعتقادات، با وجود آنکه با روح دین و تمدن یگانه نیستند، سرسختانه بازمیمانند و در درون عقاید امروزی ما نیز جای میگزینند، چه بسا چنین مطالعهای ما را به گوشههایی از آداب و عادات کهن خود که همچنان در میان ما زنده است، راهنما گردد.
پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، تهران، مؤسسۀ انتشارات آگاه، ۱۳۷۸، ص ۱۷.
مطالعۀ اساطیر یک قوم، در همۀ ابعاد آن، ما را یاری میدهد تا تاریخِ رشد تمدن و فرهنگ آن قوم را بازشناسیم، و نیز از آنجا که بسیاری سنّتها و اعتقادات، با وجود آنکه با روح دین و تمدن یگانه نیستند، سرسختانه بازمیمانند و در درون عقاید امروزی ما نیز جای میگزینند، چه بسا چنین مطالعهای ما را به گوشههایی از آداب و عادات کهن خود که همچنان در میان ما زنده است، راهنما گردد.
پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، تهران، مؤسسۀ انتشارات آگاه، ۱۳۷۸، ص ۱۷.
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
پرده برداری از تندیس فردوسی
همزمان با جشن مهرگان
۱۰ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ساعت چهارونیم پس از نیمروز دهم مهر ماه به سال ۱۳۲۴، همزمان با آغاز جشن ملی مهرگان، در آیینی در تهران محسن صدر، نخست وزیر وقت ایران، از تندیس فردوسی پرده برداشت.
تندیس فردوسی را پارسیان هند - زرتشتیان - ساخته و به ملت و دولت ایران پیشکش کرده بودند.
زرتشتیان از ستمهای بیحساب قاجارها خاک و میهن نیاکانی را رها کرده و به هندوستان گریخته بودند. آنان از آغاز پادشاهی رضاشاه امید بسته بودند که از نو به میهن بازآیند.
این پیشکش گرانبها درآمد گشایش درهای میهن به روی آنان بود.
در آیین پرده برداری از تندیس فردوسی زندهیاد رستم گیو سخنانی راند و استاد ملکالشعرا، محمدتقی بهار ، چکامهای خواندند.
میدان فردوسی غرق شور میهن بود.
- اطلاعات. ۱۱ مهر ۱۳۲۴. ص ۱.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
پرده برداری از تندیس فردوسی
همزمان با جشن مهرگان
۱۰ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
ساعت چهارونیم پس از نیمروز دهم مهر ماه به سال ۱۳۲۴، همزمان با آغاز جشن ملی مهرگان، در آیینی در تهران محسن صدر، نخست وزیر وقت ایران، از تندیس فردوسی پرده برداشت.
تندیس فردوسی را پارسیان هند - زرتشتیان - ساخته و به ملت و دولت ایران پیشکش کرده بودند.
زرتشتیان از ستمهای بیحساب قاجارها خاک و میهن نیاکانی را رها کرده و به هندوستان گریخته بودند. آنان از آغاز پادشاهی رضاشاه امید بسته بودند که از نو به میهن بازآیند.
این پیشکش گرانبها درآمد گشایش درهای میهن به روی آنان بود.
در آیین پرده برداری از تندیس فردوسی زندهیاد رستم گیو سخنانی راند و استاد ملکالشعرا، محمدتقی بهار ، چکامهای خواندند.
میدان فردوسی غرق شور میهن بود.
- اطلاعات. ۱۱ مهر ۱۳۲۴. ص ۱.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
Forwarded from ایران بوم
کزازی: مولانا بیشک ایرانی است
برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
هیچ گمانی نیست که مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بیهیچ گمان و چند و چون ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
میر جلال الدین کزازی استاد دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفت:در گذشته سرودهها، نوشتهها و دفترها را میربودند و در این روزگار نیز به یاری رسانهها، پدیدآورندگان آنها را مصادره میکنند. بیشک مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بدون شک ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
وی ادامه داد: برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
این استاد دانشگاه افزود: مولانا یکی از ایرانیترین ایرانیانی است که میتوان شناخت. مولانا در سال های کودکی در ۱۲ سالگی از ایران همراه با پدر خود به آسیای کهن رفت. چند سال زندگانی را او در سرزمین کوچ گذرانید و هرگز دوباره به ایران بازنگشت. اما نه تنها رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود نپذیرفت، بلکه یکی از شکوفاترین و کارسازترین کانونهای فرهنگ و اندیشه ایرانی و زبان پارسی را در سرزمین کوچ پدید آورد.
کزازی بیان کرد: همه آفریدههای شگرف، شکوهنمند و شگفتی انگیز مولانا در این سرزمین و در واقع در سرزمینی بیگانه پدید آمده است، هنگامی که مردان سیاست در آن سرزمین کوشیدند که زبان پارسی و فرهنگ کهن را به کناری بنهند، پیوند آن سرزمین با پیشینه فرهنگی و تاریخیشان یا یکسره گسیخت یا به سستی گرفت، زبان و ادب پارسی هم در آن سرزمین کمابیش فراموش شد، اما هنوز هم شما میبینید که در بزمهای آئینی که بر آرامگاه «پیر شوریده بلخ» برگزار میشود، آوازخوانان سرودههایی را که میسرایند و میخوانند به زبان پارسی بر میگزینند. شاید پارهای از آنان ندانند که چه میخوانند، اما این زبان آنچنان در آن سرزمین کارساز افتاده است که با نام بلند و ارجمند مولانا پیوند برقرار کرده است که برخود واجب میدانند در بزم او بیتهای پارسی را برخوانند و بسرایند.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14177-1393-07-11-13-27-37.html
@iranboom_ir
برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
هیچ گمانی نیست که مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بیهیچ گمان و چند و چون ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
میر جلال الدین کزازی استاد دانشگاه علامه طباطبایی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران گفت:در گذشته سرودهها، نوشتهها و دفترها را میربودند و در این روزگار نیز به یاری رسانهها، پدیدآورندگان آنها را مصادره میکنند. بیشک مولانا ایرانی است، هرکس اندک آشنایی با این سخنور و فرزانه و اندیشمند ایرانی داشته باشد بدون شک ایرانی بودن مولانا را خواهد پذیرفت.
وی ادامه داد: برترین نشانه ایرانی بودن او این است که همه آثار وی همچون «رازنامه سترگ»، «مولوی مثنوی»، «فیه مافیه» و سخنانی که در بزمهای آئینی بر زبان رانده است، همگی به زبان پارسی است. شما هیچ اثر ادبی از مولانا ندارید که به زبانی جز پارسی باشد.
این استاد دانشگاه افزود: مولانا یکی از ایرانیترین ایرانیانی است که میتوان شناخت. مولانا در سال های کودکی در ۱۲ سالگی از ایران همراه با پدر خود به آسیای کهن رفت. چند سال زندگانی را او در سرزمین کوچ گذرانید و هرگز دوباره به ایران بازنگشت. اما نه تنها رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود نپذیرفت، بلکه یکی از شکوفاترین و کارسازترین کانونهای فرهنگ و اندیشه ایرانی و زبان پارسی را در سرزمین کوچ پدید آورد.
کزازی بیان کرد: همه آفریدههای شگرف، شکوهنمند و شگفتی انگیز مولانا در این سرزمین و در واقع در سرزمینی بیگانه پدید آمده است، هنگامی که مردان سیاست در آن سرزمین کوشیدند که زبان پارسی و فرهنگ کهن را به کناری بنهند، پیوند آن سرزمین با پیشینه فرهنگی و تاریخیشان یا یکسره گسیخت یا به سستی گرفت، زبان و ادب پارسی هم در آن سرزمین کمابیش فراموش شد، اما هنوز هم شما میبینید که در بزمهای آئینی که بر آرامگاه «پیر شوریده بلخ» برگزار میشود، آوازخوانان سرودههایی را که میسرایند و میخوانند به زبان پارسی بر میگزینند. شاید پارهای از آنان ندانند که چه میخوانند، اما این زبان آنچنان در آن سرزمین کارساز افتاده است که با نام بلند و ارجمند مولانا پیوند برقرار کرده است که برخود واجب میدانند در بزم او بیتهای پارسی را برخوانند و بسرایند.
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/14177-1393-07-11-13-27-37.html
@iranboom_ir
Forwarded from ایران بوم
جلال الدین پارسی است نه رومی!
یک محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه با اشاره به کم توجهی به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی، مولانا را بخشی از هویت ایرانی معرفی کرد و گفت: برخی به سهو مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند در حالیکه وی جلال الدین پارسی است.
دکتر محمد بقایی(ماکان) درباره دلیل توجه زیاد به مولوی در جهان معاصر گفت: دنیای معاصر پس از انقلاب صنعتی بتدریج از معنویت دور شد چندانکه برخی متفکران غرب به این موضوع توجه بسیار نشان دادند و ذهن انسان را به زیباییهای باطنی و همچنین مفاهیم معنوی معطوف داشتند .
مؤلف کتاب "معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال " در ادامه افزود: در زمانهای بعد گروههایی را با نامهای مختلف در جریان فکری غرب مییابیم که از پدید آمدن شرایط بسیار منضبط صنعتی سر به عصیان برداشتند که بطور مشخص میتوان از طیف گستردهای به نام هیپیها نام برد. امروزه هم میبینیم که شاخه هایی از این نوع حرکتها در قالبها و نامهای دیگر در کشورهای صنعتی شکل گرفته است.
وی یادآور شد: همه اینها مبین گرایش انسان به شرایطی است که نمیخواهد در آن نشانی از سلطه انقلاب صنعتی و دنیای ماشینیسم باشد در چنین شرایطی پیداست که عشق، نقش برجستهای در هدایت دنیای عقلگرا پیدا میکند. از آنجا که مولانا قافله سالار کاروان عشق است جهان بسیارعقلی کنونی اندیشههای او را عاملی برای تلطیف زندگی خشونت بار خویش یافته است.
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه در ادامه یادآور شد: به همین سبب سالیانی است که اندیشه های او در میان غربیان رواج بسیاری یافته چندانکه حتی ترجمه های معمولی اشعار وی جزو پرفروشترین کتابها درآمده و معروفترین خوانندگان مفتخرند که اشعار او را میخوانند.
بقایی در مورد اینکه چه وجوهی از اندیشه مولوی بیشتر در دنیای امروز که با بحران هویت دست به گریبان است، می آید نیز گفت: حقیقت آنست که حضرت مولانا بخشی از هویت ایرانی است چنانکه مثنوی او را حماسه عرفانی لقب داده اند، این حماسه عرفانی که برخی اقوام غیر ایرانی سعی میکنند به خود نسبت دهند نشانه عظمت آن است و مبین والایی و توانمندی زبان فارسی است .
وی افزود: بنابراین توجه به مثنوی علاوه بر اینکه انسان امروزی را در دنیای صنعتی بسیار پیشرفته ماشین زده به معنویت ، تسامح، انساندوستی و عشق به عالم و آدم دعوت میکند هویت ایرانی را نیز که زبان فارسی از ارکان اصلی آن است به همراه بسیاری از اندیشههای برآمده از ایران ( از جمله خلقت انسان) رهنمون میشود.
مؤلف کتاب "مولوی و سنایی " در مورد اینکه تا چه اندازه ضرورت شرح و بازنویسی مثنوی برای استفاده غیرمتخصصان اظهار داشت: این کوشش توسط بسیاری از محققان صورت پذیرفته و مجلدات آن بیت به بیت شرح داده شده است همچنین داستانهای مثنوی بطور جداگانه به صورت منثور نگاشته شده ولی باید توجه داشت فهم مثنوی که اثری دشوار است و آنچه خواندن آنرا اندکی دشوار میسازد عدم توجه به آن است.
وی تأکید کرد: متأسفانه بسیاری از اهل قلم چندانکه به ادبیات غیر ایرانی میپردازند به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی که جنبه جهانی یافته و جهانیان نیز بدان بیشتر توجه دارند عنایت لازم را مبذول نمیدارند.
این نویسنده و مترجم در ادامه تصریح کرد: حتی رسانههای ما نیز فاقد این حساسیت هستند بطوریکه او را به سهو رومی خطاب میکنند حال آنکه او ایرانی و [جلال الدین پارسی] است نه جلاالدین رومی.
بقایی تأکید کرد: به نظر میرسد آنچه در مورد ارزش مولوی و امثال او باید گفت این است که متولیانش قدر این ستارگان درخشان را بدرستی نمیشناسند و اگر توجهای به آنها نشان میدهند به صورت نه چندان برجسته آنهم درمناسبتها است و گرنه هر ایرانی نیاز دارد هر روزش با مشاهیر فرهنگ ساز او مانند مولوی بگذرد زیرا حاصل چنین تلاشی پرورش هویت ملی است که به توفیق و سربلندی جامعه میانجامد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/mirase-manavi/3340-jaledin-parsi-ast-na-romi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
یک محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه با اشاره به کم توجهی به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی، مولانا را بخشی از هویت ایرانی معرفی کرد و گفت: برخی به سهو مولانا را جلال الدین رومی معرفی می کنند در حالیکه وی جلال الدین پارسی است.
دکتر محمد بقایی(ماکان) درباره دلیل توجه زیاد به مولوی در جهان معاصر گفت: دنیای معاصر پس از انقلاب صنعتی بتدریج از معنویت دور شد چندانکه برخی متفکران غرب به این موضوع توجه بسیار نشان دادند و ذهن انسان را به زیباییهای باطنی و همچنین مفاهیم معنوی معطوف داشتند .
مؤلف کتاب "معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال " در ادامه افزود: در زمانهای بعد گروههایی را با نامهای مختلف در جریان فکری غرب مییابیم که از پدید آمدن شرایط بسیار منضبط صنعتی سر به عصیان برداشتند که بطور مشخص میتوان از طیف گستردهای به نام هیپیها نام برد. امروزه هم میبینیم که شاخه هایی از این نوع حرکتها در قالبها و نامهای دیگر در کشورهای صنعتی شکل گرفته است.
وی یادآور شد: همه اینها مبین گرایش انسان به شرایطی است که نمیخواهد در آن نشانی از سلطه انقلاب صنعتی و دنیای ماشینیسم باشد در چنین شرایطی پیداست که عشق، نقش برجستهای در هدایت دنیای عقلگرا پیدا میکند. از آنجا که مولانا قافله سالار کاروان عشق است جهان بسیارعقلی کنونی اندیشههای او را عاملی برای تلطیف زندگی خشونت بار خویش یافته است.
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و فلسفه در ادامه یادآور شد: به همین سبب سالیانی است که اندیشه های او در میان غربیان رواج بسیاری یافته چندانکه حتی ترجمه های معمولی اشعار وی جزو پرفروشترین کتابها درآمده و معروفترین خوانندگان مفتخرند که اشعار او را میخوانند.
بقایی در مورد اینکه چه وجوهی از اندیشه مولوی بیشتر در دنیای امروز که با بحران هویت دست به گریبان است، می آید نیز گفت: حقیقت آنست که حضرت مولانا بخشی از هویت ایرانی است چنانکه مثنوی او را حماسه عرفانی لقب داده اند، این حماسه عرفانی که برخی اقوام غیر ایرانی سعی میکنند به خود نسبت دهند نشانه عظمت آن است و مبین والایی و توانمندی زبان فارسی است .
وی افزود: بنابراین توجه به مثنوی علاوه بر اینکه انسان امروزی را در دنیای صنعتی بسیار پیشرفته ماشین زده به معنویت ، تسامح، انساندوستی و عشق به عالم و آدم دعوت میکند هویت ایرانی را نیز که زبان فارسی از ارکان اصلی آن است به همراه بسیاری از اندیشههای برآمده از ایران ( از جمله خلقت انسان) رهنمون میشود.
مؤلف کتاب "مولوی و سنایی " در مورد اینکه تا چه اندازه ضرورت شرح و بازنویسی مثنوی برای استفاده غیرمتخصصان اظهار داشت: این کوشش توسط بسیاری از محققان صورت پذیرفته و مجلدات آن بیت به بیت شرح داده شده است همچنین داستانهای مثنوی بطور جداگانه به صورت منثور نگاشته شده ولی باید توجه داشت فهم مثنوی که اثری دشوار است و آنچه خواندن آنرا اندکی دشوار میسازد عدم توجه به آن است.
وی تأکید کرد: متأسفانه بسیاری از اهل قلم چندانکه به ادبیات غیر ایرانی میپردازند به آثار ارزشمند و تثبیت شده ایرانی که جنبه جهانی یافته و جهانیان نیز بدان بیشتر توجه دارند عنایت لازم را مبذول نمیدارند.
این نویسنده و مترجم در ادامه تصریح کرد: حتی رسانههای ما نیز فاقد این حساسیت هستند بطوریکه او را به سهو رومی خطاب میکنند حال آنکه او ایرانی و [جلال الدین پارسی] است نه جلاالدین رومی.
بقایی تأکید کرد: به نظر میرسد آنچه در مورد ارزش مولوی و امثال او باید گفت این است که متولیانش قدر این ستارگان درخشان را بدرستی نمیشناسند و اگر توجهای به آنها نشان میدهند به صورت نه چندان برجسته آنهم درمناسبتها است و گرنه هر ایرانی نیاز دارد هر روزش با مشاهیر فرهنگ ساز او مانند مولوی بگذرد زیرا حاصل چنین تلاشی پرورش هویت ملی است که به توفیق و سربلندی جامعه میانجامد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/didehban/mirase-manavi/3340-jaledin-parsi-ast-na-romi.html
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
به یاد استاد یحیی ماهیار نوابی
۱۱ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سرودم را هر که نگه داشت
و آن که نوشت، از خویش
دیر زیاد به هر سرود
سر دشمن مرده بیناد.
آن که نهاد و آن که نوشت
او نیز به همین آیین؛
به گیتی تنخسرو
و به مینو بخته روان باد.
- درخت آسوریگ.
۱۱ مهر، بیست و سومین سالروز درگذشت دکتر یحیی ماهیار نوابی.
استاد زبانهای باستانی.
۱۰ دی ۱۲۹۱ - ۱۱ مهر ۱۳۷۹.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
به یاد استاد یحیی ماهیار نوابی
۱۱ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
سرودم را هر که نگه داشت
و آن که نوشت، از خویش
دیر زیاد به هر سرود
سر دشمن مرده بیناد.
آن که نهاد و آن که نوشت
او نیز به همین آیین؛
به گیتی تنخسرو
و به مینو بخته روان باد.
- درخت آسوریگ.
۱۱ مهر، بیست و سومین سالروز درگذشت دکتر یحیی ماهیار نوابی.
استاد زبانهای باستانی.
۱۰ دی ۱۲۹۱ - ۱۱ مهر ۱۳۷۹.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
Forwarded from چشمه های روشن (Roshanak Razmgir)
كاريزماي سياوش در شاهنامه (٢)
در بخش پيشين گفتيم، كه در آرمان شهر فردوسي، سياوش رهبري كاريزماتيك و آرماني است. در دنباله اين نوشتار، به ويژگي هاي يك رهبر آرماني، از ديدگاه ماكس وبر مي پردازيم.
١- پندار نيك و پاكدامني؛
سياوش فرزند كيكاوس پادشاه ايران و مادري توراني است. مادرش چندي پس از زايمان او درگذشت. براي آموزش و پرورش، سياوش را به رستم سپردند. سياوش پس از باليدن در كنار آموزگار بزرگي چون رستم، و رسيدن به دوران نوجواني، براي ديدار از پدر و خانواده پدري راهي دربار شد.
سودابه نامادري سياوش، كه زني پتياره و ناپاك بود. عاشق او شد. سياوش به سودابه گفت؛ به پدر بي وفايي (خيانت) نمي كند. سودابه پس از ناكامي هاي پي در پي، نزد كاوس از سياوش شكوه ميكند. كه مي خواسته با او بياميزد. سياوش براي اثبات بي گناهي خود، گذر از آتش را مي پذيرد. و چون از گزند آتش رهايي مي يابد، و كاوس شور وهيجان انجمن را مي بيند، دستور به كشتن سودابه ميدهد. اما سياوش ميانجي گري ميكند. تا پدر او را ببخشايد. اين بخش از سرگذشت سياوش، يادآور داستان گلستان شدن آتش بر ابراهيم پيامبر مي باشد.
بمن بخش سودابه را زين گناه
پذيرد مگر، پند و آيين و راه
ماكس وبر پندار نيك و پرهيز از گناه را از ويژگي هاي يك رهبر آرماني ميداند. كه هر دو در سياوش ديده مي شود. چهره (رُخان) سياوش در برابر درخواست پليد سودابه، از شرم چون گُل سرخ مي شود. و با چشمان پر اشك به خداوند پناه مي برد. و از او مي خواهد، تا از گناه دورش بدارد.
رُخان سياوش چو گل شد ز شرم
بياراست مژگان، به خوناب گرم
چنين گفت با دل؛ كه از راه ديو
مرا دور دارد، كيهان خديو
اين بخش از داستان سياوش، يادآور قصه يوسف و زليخاست.
سياوش پس از اگاهي از لشكر كشي افراسياب به ايران، زمينه را فراهم مي بيند، تا براي رهايي از شر سودابه و آزار پدر كژخوي خود، از دربار دور شود. بنابرين خود خواسته روانه ميدان جنگ مي شود.
بدل گفت؛ من سازم اين رزمگاه
به چربي بگويم، بخواهم ز شاه
مگر كه ام رهايي دهد، دادگر
ز سودابه و گفت و گوي پدر
اين بيانگر پندار نيك و انديشه پاك سياوش است. كه مي كوشد، حتي به بهاي جان خود، از آن پاسداري كند.
دنباله نوشتار در بخش آينده ....
بن مايه؛
١- شاهنامه فردوسي؛ دكتر خالقي
٢- سوگ سياوش؛ شاهرخ مسكوب
٣- ياداشت هاي دكتر زرين كوب
٤- ايران و جهان از نگاه فردوسي؛ دكتر اسلامي ندوشن
٥- زبان و فرهنگ استوره؛ دكتر ژاله آموزگار
٦- يشت ها؛ ابراهيم پورداود
٧- ماكس وبر؛ رهبر آرماني
٨- ياداشت هاي دكتر صدرايي
🆔 @cheshmehaye_roshan
در بخش پيشين گفتيم، كه در آرمان شهر فردوسي، سياوش رهبري كاريزماتيك و آرماني است. در دنباله اين نوشتار، به ويژگي هاي يك رهبر آرماني، از ديدگاه ماكس وبر مي پردازيم.
١- پندار نيك و پاكدامني؛
سياوش فرزند كيكاوس پادشاه ايران و مادري توراني است. مادرش چندي پس از زايمان او درگذشت. براي آموزش و پرورش، سياوش را به رستم سپردند. سياوش پس از باليدن در كنار آموزگار بزرگي چون رستم، و رسيدن به دوران نوجواني، براي ديدار از پدر و خانواده پدري راهي دربار شد.
سودابه نامادري سياوش، كه زني پتياره و ناپاك بود. عاشق او شد. سياوش به سودابه گفت؛ به پدر بي وفايي (خيانت) نمي كند. سودابه پس از ناكامي هاي پي در پي، نزد كاوس از سياوش شكوه ميكند. كه مي خواسته با او بياميزد. سياوش براي اثبات بي گناهي خود، گذر از آتش را مي پذيرد. و چون از گزند آتش رهايي مي يابد، و كاوس شور وهيجان انجمن را مي بيند، دستور به كشتن سودابه ميدهد. اما سياوش ميانجي گري ميكند. تا پدر او را ببخشايد. اين بخش از سرگذشت سياوش، يادآور داستان گلستان شدن آتش بر ابراهيم پيامبر مي باشد.
بمن بخش سودابه را زين گناه
پذيرد مگر، پند و آيين و راه
ماكس وبر پندار نيك و پرهيز از گناه را از ويژگي هاي يك رهبر آرماني ميداند. كه هر دو در سياوش ديده مي شود. چهره (رُخان) سياوش در برابر درخواست پليد سودابه، از شرم چون گُل سرخ مي شود. و با چشمان پر اشك به خداوند پناه مي برد. و از او مي خواهد، تا از گناه دورش بدارد.
رُخان سياوش چو گل شد ز شرم
بياراست مژگان، به خوناب گرم
چنين گفت با دل؛ كه از راه ديو
مرا دور دارد، كيهان خديو
اين بخش از داستان سياوش، يادآور قصه يوسف و زليخاست.
سياوش پس از اگاهي از لشكر كشي افراسياب به ايران، زمينه را فراهم مي بيند، تا براي رهايي از شر سودابه و آزار پدر كژخوي خود، از دربار دور شود. بنابرين خود خواسته روانه ميدان جنگ مي شود.
بدل گفت؛ من سازم اين رزمگاه
به چربي بگويم، بخواهم ز شاه
مگر كه ام رهايي دهد، دادگر
ز سودابه و گفت و گوي پدر
اين بيانگر پندار نيك و انديشه پاك سياوش است. كه مي كوشد، حتي به بهاي جان خود، از آن پاسداري كند.
دنباله نوشتار در بخش آينده ....
بن مايه؛
١- شاهنامه فردوسي؛ دكتر خالقي
٢- سوگ سياوش؛ شاهرخ مسكوب
٣- ياداشت هاي دكتر زرين كوب
٤- ايران و جهان از نگاه فردوسي؛ دكتر اسلامي ندوشن
٥- زبان و فرهنگ استوره؛ دكتر ژاله آموزگار
٦- يشت ها؛ ابراهيم پورداود
٧- ماكس وبر؛ رهبر آرماني
٨- ياداشت هاي دكتر صدرايي
🆔 @cheshmehaye_roshan
Forwarded from باشگاه شاهنامه پژوهان
#نوزایش_شاهنامه_پژوهی
۱۲ مهرماه ۱۳۱۳ جشن هزاره فردوسی برگزار شد.جشن هزاره فردوسی سلسله آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال زادروز فردوسی در مهرِ سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد.در کنگره هزاره فردوسی به مدت پنج روز سخنرانی هایی درباره فردوسی و شاهنامه ایراد گردید و در کتاب هزاره فردوسی منتشر شد.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
۱۲ مهرماه ۱۳۱۳ جشن هزاره فردوسی برگزار شد.جشن هزاره فردوسی سلسله آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال زادروز فردوسی در مهرِ سال ۱۳۱۳ در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد.در کنگره هزاره فردوسی به مدت پنج روز سخنرانی هایی درباره فردوسی و شاهنامه ایراد گردید و در کتاب هزاره فردوسی منتشر شد.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
آژیر (اقتراح در مورد چند بیت شاهنامه)
آژیر یعنی هوشیار و باحزم و احتیاط؛ کسی که در قبال دیگری (خاصه دشمن) محتاط است، پیوسته مراقب و بهوش است و از خطر خود را دور و بر حذر میدارد (در چندین شاهد این کلمه را با حرف اضافهٔ "از" به کار بردهاند). شاید از این معنی معنای "مصون" نیز بیرون آمده باشد. فرهنگهای لغت معنای "آماده" نیز برای این کلمه آوردهاند. اگر این معنی درست باشد، حاصل تحولی است در همان معنای اول. ولی این آماده در مورد فرد درست است و بعید است که چیز فراهمآمده یا ممهّد را آژیر گفته باشند؛ مثلاً بعید است، و در نظر راقم محال، که معنای آژیر در این بیت "آماده" باشد:
یکی نغز پولاد زنجیر داشت
نهان کرده از جادو آژیر داشت
مدخل آژیر در لغتنامهٔ دهخدا و در لغتنامهٔ فارسی و در فرهنگ جامع زبان فارسی همه آشفته و قطعاً متضمن نادرستیهایی است که نشان دادن آنها به خواننده مجالی موسّعتر میطلبد. این نادرستیها مخصوصاً از ندانستن معنای چند بیت شاهنامه برخاسته. همین را باید دربارهٔ فرهنگ شاهنامه از آقای دکتر رواقی گفت. از معانی آژیر در این فرهنگ "وضع و حال" است در معنای این بیت:
به پستان چنین خشک شد شیر از اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر از اوی
آخر چگونه ممکن است از آژیر چنین معنایی بیرون آید، جز آنکه به یک آژیر دیگرِ مشترک لفظی قائل شویم؟ معنای بانگ و فریاد هم که دیگران گفتهاند با خود همین اشکال را میآورد. آژیر صفت است نه اسم. اینکه فرهنگهای قدیم آژیر را به فریاد و بانگ نیز معنی کردهاند احتمالاً حاصل استنباط صاحبان آن فرهنگها از مانند همین ابیات است و اگر چنین باشد، در کمک گرفتن از آن فرهنگها برای حل این بیت شاهنامه خود به خود گرفتار دور میشویم.
از معانی دیگر آژیر در فرهنگ آقای دکتر رواقی "کم و اندک" است که از این بیت (در وصف "فیلسوفان برهنهٔ" هند) استنباط شده:
ازار یکی چرم نخچیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود
باز چگونه ممکن است از معنای آژیرِ هوشیار معنای "اندک" بیرون آید، جز آنکه به لفظ مشترک سومی قائل شویم؟ وانگهی آن لفظ مشترک چیست و اصلش چیست؟ این هم که در شرح شاهنامهٔ آقای دکتر خالقی، معنای آژیر را در این بیت "پرهیزگاری" احتمال دادهاند باز از حقیقت دور است، گرچه در ظاهر بی تناسب با بیت نیست. آژیر ممکن است پرهیزنده باشد، ولی پرهیزگاری نیست.
شاید در دو سه بیت دیگر شاهنامه نیز آژیر بی اشکالی نباشد، ولی اهمّ ابیات همین است که گذشت. مخصوصاً در بیتی که دربارهٔ برهمنان است و بیتی که دربارهٔ خشک شدن شیر گاو است به ظن قوی با لغتی دیگر طرفیم. این لغت یا مشترک لفظی با آژیرِ هوشیار است یا بکلی لغتی دیگر است.
این اقتراح شاید باعثی شود بر یافتن جوابی برای مسألهٔ این دو بیت. اما چون بعضی از دوستان بعد از خواندن این يادداشت از روی لطف پیامهایی به بنده خواهند فرستاد یا جداگانه در کانالهای خود مطالبی خواهند نوشت، خواهش راقم این است که اهل شاهنامه و اهل لغت "از" شیوهٔ کسانی که تازه به ظهور رسیدهاند و مایلند همهٔ عبارات همهٔ متون را به شیوهٔ نوآیین خود "تصحیح" کنند "آژیر" باشند. آشنایان با زبانهای قدیم نیز لطفاً با رایانه به جان لغتهای زبانهای سومری و اکدی و پهلوی و سغدی و خوارزمی و مانند آنها نیفتند و حاصل جستوجوهای خود را برای بنده نفرستند. بنده را لطفاً به کسانی مانند صاحب فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی نیز، که شکر خدا برّانی است از این مسائل، حواله نفرمایند.
https://www.tg-me.com/YaddashtQaemmaqami
آژیر یعنی هوشیار و باحزم و احتیاط؛ کسی که در قبال دیگری (خاصه دشمن) محتاط است، پیوسته مراقب و بهوش است و از خطر خود را دور و بر حذر میدارد (در چندین شاهد این کلمه را با حرف اضافهٔ "از" به کار بردهاند). شاید از این معنی معنای "مصون" نیز بیرون آمده باشد. فرهنگهای لغت معنای "آماده" نیز برای این کلمه آوردهاند. اگر این معنی درست باشد، حاصل تحولی است در همان معنای اول. ولی این آماده در مورد فرد درست است و بعید است که چیز فراهمآمده یا ممهّد را آژیر گفته باشند؛ مثلاً بعید است، و در نظر راقم محال، که معنای آژیر در این بیت "آماده" باشد:
یکی نغز پولاد زنجیر داشت
نهان کرده از جادو آژیر داشت
مدخل آژیر در لغتنامهٔ دهخدا و در لغتنامهٔ فارسی و در فرهنگ جامع زبان فارسی همه آشفته و قطعاً متضمن نادرستیهایی است که نشان دادن آنها به خواننده مجالی موسّعتر میطلبد. این نادرستیها مخصوصاً از ندانستن معنای چند بیت شاهنامه برخاسته. همین را باید دربارهٔ فرهنگ شاهنامه از آقای دکتر رواقی گفت. از معانی آژیر در این فرهنگ "وضع و حال" است در معنای این بیت:
به پستان چنین خشک شد شیر از اوی
دگرگونه شد رنگ و آژیر از اوی
آخر چگونه ممکن است از آژیر چنین معنایی بیرون آید، جز آنکه به یک آژیر دیگرِ مشترک لفظی قائل شویم؟ معنای بانگ و فریاد هم که دیگران گفتهاند با خود همین اشکال را میآورد. آژیر صفت است نه اسم. اینکه فرهنگهای قدیم آژیر را به فریاد و بانگ نیز معنی کردهاند احتمالاً حاصل استنباط صاحبان آن فرهنگها از مانند همین ابیات است و اگر چنین باشد، در کمک گرفتن از آن فرهنگها برای حل این بیت شاهنامه خود به خود گرفتار دور میشویم.
از معانی دیگر آژیر در فرهنگ آقای دکتر رواقی "کم و اندک" است که از این بیت (در وصف "فیلسوفان برهنهٔ" هند) استنباط شده:
ازار یکی چرم نخچیر بود
گیا خوردن و پوشش آژیر بود
باز چگونه ممکن است از معنای آژیرِ هوشیار معنای "اندک" بیرون آید، جز آنکه به لفظ مشترک سومی قائل شویم؟ وانگهی آن لفظ مشترک چیست و اصلش چیست؟ این هم که در شرح شاهنامهٔ آقای دکتر خالقی، معنای آژیر را در این بیت "پرهیزگاری" احتمال دادهاند باز از حقیقت دور است، گرچه در ظاهر بی تناسب با بیت نیست. آژیر ممکن است پرهیزنده باشد، ولی پرهیزگاری نیست.
شاید در دو سه بیت دیگر شاهنامه نیز آژیر بی اشکالی نباشد، ولی اهمّ ابیات همین است که گذشت. مخصوصاً در بیتی که دربارهٔ برهمنان است و بیتی که دربارهٔ خشک شدن شیر گاو است به ظن قوی با لغتی دیگر طرفیم. این لغت یا مشترک لفظی با آژیرِ هوشیار است یا بکلی لغتی دیگر است.
این اقتراح شاید باعثی شود بر یافتن جوابی برای مسألهٔ این دو بیت. اما چون بعضی از دوستان بعد از خواندن این يادداشت از روی لطف پیامهایی به بنده خواهند فرستاد یا جداگانه در کانالهای خود مطالبی خواهند نوشت، خواهش راقم این است که اهل شاهنامه و اهل لغت "از" شیوهٔ کسانی که تازه به ظهور رسیدهاند و مایلند همهٔ عبارات همهٔ متون را به شیوهٔ نوآیین خود "تصحیح" کنند "آژیر" باشند. آشنایان با زبانهای قدیم نیز لطفاً با رایانه به جان لغتهای زبانهای سومری و اکدی و پهلوی و سغدی و خوارزمی و مانند آنها نیفتند و حاصل جستوجوهای خود را برای بنده نفرستند. بنده را لطفاً به کسانی مانند صاحب فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی نیز، که شکر خدا برّانی است از این مسائل، حواله نفرمایند.
https://www.tg-me.com/YaddashtQaemmaqami
Telegram
یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
یادداشتهای سید احمدرضا قائممقامی
این کانال زیر نظر دکتر قائممقامی و توسط یکی از دانشجویان ایشان اداره میشود.
نشانی صفحۀ اینستاگرام:
www.instagram.com/ghaem.maghami_s.a.r/
این کانال زیر نظر دکتر قائممقامی و توسط یکی از دانشجویان ایشان اداره میشود.
نشانی صفحۀ اینستاگرام:
www.instagram.com/ghaem.maghami_s.a.r/
Forwarded from نور سیاه
احترام به ایران
دکتر جلال متینی نوشته است:
«احترام به ایران، حتی در آخرین روزهای زندگانی پربار استاد ذبیحالله صفا، یعنی در زمانی که به سبب خونریزی مغزی دیگر نه قادر به حرکت بود و نه میتوانست به روانی سخن بگوید، از این عبارات که در مصاحبهای اظهار داشته است نیز کاملاً هویداست:
مملکت من شایستهٔ احترام است و من این احترام را همیشه نگه داشتهام. مملکت من سرزمینی ست که نزدیک چهارهزار سال پیشرو ممالک متمدن دنیا بوده است، و من این حرف را از روی خودپرستی نمیزنم بلکه این حقیقت است و چنین مملکتی را باید دوست داشت، باید نسبت به او متواضع بود باید او را عزیز داشت و من عزیز میدارم. همین حالت در من هست، به گفتهٔ آن شاعر عرب که" من او را در روزگار سخت و در روزگار خوش در هر دو دوست داشتم، و در هر دو به یادش بودم و در هر دو [حال] او را محترم داشتم و دارم".
مملکت ما مملکتی ست که با فرهنگ عمیقش شایستگی این را دارد که هیچگاه و بههیچوجه و بههیچطریق، از یاد ساکنان خودش و از یاد فرزندان خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفاند که چنین مادری را بپرستند ، چنین مادری را احترام کنند و چنین مادری را در حقیقت بر روی چشم بگذارند.
همین دوستی صادقانهٔ استاد صفا به ایران و فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی سبب شد که در بیست سال اخیر بارها در ایران... بر او بتازند... و نیز جای تأسف است که پس از درگذشت این مرد بزرگ که مایهٔ افتخار ایران و ایرانیان است، نه دولت ایران، نه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، نه دانشگاه تهران و نه کمیسیون ملی یونسکو در ایران و ... هیچ یک حتی مجلس یادبودی برای وی برگزار نکردند. لابد بدین منظور که نام وی را از خاطرهها بزدایند در حالی که آثار ارجمند صفا در کتابخانهها حضور دائمی استاد صفا را در سراسر جهان اعلام میدارند. نه فقط امروز بلکه در سالهای بعد نیز» (۱).
یادم نیست در کدام یک از مقالات دکتر مهدی محقق خواندم که یکبار در سالهای پس از انقلاب دکتر صفا برای شرکت در کنفرانسی به ایران آمد. زندهیاد جلالالدین آشتیانی، با آن هیمنه و عظمت، در حضور جمع خم شد و دست صفا را بوسید. لابد برای اینکه به آن پیر ایراندوست بگوید اگر کسانی، در کشورش او را «هو» کردند و میکنند، کسانی هم هستند که قدر خدمات او را خوب میدانند.
صفا در در سالهای هجرت، به تکمیل کتاب عظیمالشأن تاریخ ادبیات در ایران پرداخت و جلد پنجم آن را، در سه مجلد و دوهزار صفحه، در غربت نوشت. درحالیکه برای مراجعه به منابع، در سالهای شصت و هفتاد عمر، مجبور شد چندبار و هربار چندماه، به پاریس و شهرهای دیگر برود و از کتابخانهٔ آن شهرها استفاده کند. که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حیف است چند سطری از نامهٔ او به ایرج افشار را نقل نکنم:
«شایعهٔ مربوط به بازگشت من نمیدانم چگونه در تهران رواج یافته بود. من که چنین برنامهای نداشتم و خودتان میدانید که در اینجا گرفتار نگهداری پسر و دخترم هستم. بازماندهٔ کتابخانهٔ من هم در اینجاست. مقدار زیادی تعهدات معنوی هم دارم که اخلاقاً خود را به اجرای آنها موظف میدانم. حال مزاجی من هم با داشتن قند و اوره و سیاتیک و بالاتر از همه بیماری پیری آن قدر مساعد نیست که به تهران بیایم و بی یار و خانمان و غیره و غیره زندگی کنم. در اینجا به قول جنابعالی سرم در لاک خودم است. و من واقعاً و بی هیچگونه مداهنه و ریا در ایران و در همه جای ایران زندگی میکنم.
آن وقتها که تهران بودم فقط هنگامی که کاری و شغلی داشتم در بیرون از خانه به سر می بردم و مابقی را در خانه و در دفتری که آنجا داشتم و جنابعالی و جناب دانشپژوه آن را دیدهاید، معتکف بودم. حالا کجا بیایم و کجا باشم و چقدر در بیرون از منزل و مکانی که ندارم پرسه بزنم و مزاحم این و آن باشم و تازه از مختصر، و بسیاربسیار مختصر، فعالیتی که دارم هم باز بمانم.
اما ایرج جان عزیز به شما قول میدهم که من همیشه در ایران به سر میبرم؛ در بیداری که مسلم است، در خواب هم در ایران بخصوص در زادگاهم و نیز در مازندران زندگی میکنم.
با این همه دارم بعضی مقدمات را بخصوص آنچه مربوط به فرزندانم در آینده است، فراهم میکنم و به بعضی واجبات زندگی میرسم تا سفرم را به ایران تسهیل کند و بعد از آن به خاکبوسی میهن خواهم آمد و از خدا هم میخواهم که مرا در آغوش همان خاک مقدس جای دهد و از تحمل بار سنگین و ملالآور زندگی معاف فرماید» (۲).
پانوشت
۱.متینی، جلال، «ایراندوستی استاد صفا»، ایرانشناسی، س۱۱، ش۳، پاییز ۱۳۷۸، صص ۴۸۶-۴۸۵.
۲.افشار، ایرج، «درگذشت دکتر ذبیحالله صفا»، بخارا، ش۷، مرداد و شهریور ۱۳۷۸، صص ۹۱-۹۰.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
دکتر جلال متینی نوشته است:
«احترام به ایران، حتی در آخرین روزهای زندگانی پربار استاد ذبیحالله صفا، یعنی در زمانی که به سبب خونریزی مغزی دیگر نه قادر به حرکت بود و نه میتوانست به روانی سخن بگوید، از این عبارات که در مصاحبهای اظهار داشته است نیز کاملاً هویداست:
مملکت من شایستهٔ احترام است و من این احترام را همیشه نگه داشتهام. مملکت من سرزمینی ست که نزدیک چهارهزار سال پیشرو ممالک متمدن دنیا بوده است، و من این حرف را از روی خودپرستی نمیزنم بلکه این حقیقت است و چنین مملکتی را باید دوست داشت، باید نسبت به او متواضع بود باید او را عزیز داشت و من عزیز میدارم. همین حالت در من هست، به گفتهٔ آن شاعر عرب که" من او را در روزگار سخت و در روزگار خوش در هر دو دوست داشتم، و در هر دو به یادش بودم و در هر دو [حال] او را محترم داشتم و دارم".
مملکت ما مملکتی ست که با فرهنگ عمیقش شایستگی این را دارد که هیچگاه و بههیچوجه و بههیچطریق، از یاد ساکنان خودش و از یاد فرزندان خودش غافل نماند و فرزندان آن هم موظفاند که چنین مادری را بپرستند ، چنین مادری را احترام کنند و چنین مادری را در حقیقت بر روی چشم بگذارند.
همین دوستی صادقانهٔ استاد صفا به ایران و فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی سبب شد که در بیست سال اخیر بارها در ایران... بر او بتازند... و نیز جای تأسف است که پس از درگذشت این مرد بزرگ که مایهٔ افتخار ایران و ایرانیان است، نه دولت ایران، نه دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، نه دانشگاه تهران و نه کمیسیون ملی یونسکو در ایران و ... هیچ یک حتی مجلس یادبودی برای وی برگزار نکردند. لابد بدین منظور که نام وی را از خاطرهها بزدایند در حالی که آثار ارجمند صفا در کتابخانهها حضور دائمی استاد صفا را در سراسر جهان اعلام میدارند. نه فقط امروز بلکه در سالهای بعد نیز» (۱).
یادم نیست در کدام یک از مقالات دکتر مهدی محقق خواندم که یکبار در سالهای پس از انقلاب دکتر صفا برای شرکت در کنفرانسی به ایران آمد. زندهیاد جلالالدین آشتیانی، با آن هیمنه و عظمت، در حضور جمع خم شد و دست صفا را بوسید. لابد برای اینکه به آن پیر ایراندوست بگوید اگر کسانی، در کشورش او را «هو» کردند و میکنند، کسانی هم هستند که قدر خدمات او را خوب میدانند.
صفا در در سالهای هجرت، به تکمیل کتاب عظیمالشأن تاریخ ادبیات در ایران پرداخت و جلد پنجم آن را، در سه مجلد و دوهزار صفحه، در غربت نوشت. درحالیکه برای مراجعه به منابع، در سالهای شصت و هفتاد عمر، مجبور شد چندبار و هربار چندماه، به پاریس و شهرهای دیگر برود و از کتابخانهٔ آن شهرها استفاده کند. که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
حیف است چند سطری از نامهٔ او به ایرج افشار را نقل نکنم:
«شایعهٔ مربوط به بازگشت من نمیدانم چگونه در تهران رواج یافته بود. من که چنین برنامهای نداشتم و خودتان میدانید که در اینجا گرفتار نگهداری پسر و دخترم هستم. بازماندهٔ کتابخانهٔ من هم در اینجاست. مقدار زیادی تعهدات معنوی هم دارم که اخلاقاً خود را به اجرای آنها موظف میدانم. حال مزاجی من هم با داشتن قند و اوره و سیاتیک و بالاتر از همه بیماری پیری آن قدر مساعد نیست که به تهران بیایم و بی یار و خانمان و غیره و غیره زندگی کنم. در اینجا به قول جنابعالی سرم در لاک خودم است. و من واقعاً و بی هیچگونه مداهنه و ریا در ایران و در همه جای ایران زندگی میکنم.
آن وقتها که تهران بودم فقط هنگامی که کاری و شغلی داشتم در بیرون از خانه به سر می بردم و مابقی را در خانه و در دفتری که آنجا داشتم و جنابعالی و جناب دانشپژوه آن را دیدهاید، معتکف بودم. حالا کجا بیایم و کجا باشم و چقدر در بیرون از منزل و مکانی که ندارم پرسه بزنم و مزاحم این و آن باشم و تازه از مختصر، و بسیاربسیار مختصر، فعالیتی که دارم هم باز بمانم.
اما ایرج جان عزیز به شما قول میدهم که من همیشه در ایران به سر میبرم؛ در بیداری که مسلم است، در خواب هم در ایران بخصوص در زادگاهم و نیز در مازندران زندگی میکنم.
با این همه دارم بعضی مقدمات را بخصوص آنچه مربوط به فرزندانم در آینده است، فراهم میکنم و به بعضی واجبات زندگی میرسم تا سفرم را به ایران تسهیل کند و بعد از آن به خاکبوسی میهن خواهم آمد و از خدا هم میخواهم که مرا در آغوش همان خاک مقدس جای دهد و از تحمل بار سنگین و ملالآور زندگی معاف فرماید» (۲).
پانوشت
۱.متینی، جلال، «ایراندوستی استاد صفا»، ایرانشناسی، س۱۱، ش۳، پاییز ۱۳۷۸، صص ۴۸۶-۴۸۵.
۲.افشار، ایرج، «درگذشت دکتر ذبیحالله صفا»، بخارا، ش۷، مرداد و شهریور ۱۳۷۸، صص ۹۱-۹۰.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
به یاد آیین هزاره فردوسی
۱۴ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شماری از بزرگان که مهر ماه ۱۳۱۳ آیین هزاره فردوسی را بر پا کردند:
- ارباب کیخسرو شاهرخ
نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی.
- محمدولی خان اسدی
نایب تولیت آستانه رضوی.
- استاد کریم طاهرزاده بهزاد
معمار ساختمان آرامگاه.
همزمان جشنهایی در سراسر ایران و خارج بر پا شد.
کنفرانسی که در توس برگزار شد مانند نداشت. دیگر نشد که چنان جمعی بزرگ از ایرانشناسان برتر جهان یکجا گرد هم آیند.
فر ایران را میستاییم.
.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
به یاد آیین هزاره فردوسی
۱۴ مهر ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
شماری از بزرگان که مهر ماه ۱۳۱۳ آیین هزاره فردوسی را بر پا کردند:
- ارباب کیخسرو شاهرخ
نماینده زرتشتیان در مجلس شورای ملی.
- محمدولی خان اسدی
نایب تولیت آستانه رضوی.
- استاد کریم طاهرزاده بهزاد
معمار ساختمان آرامگاه.
همزمان جشنهایی در سراسر ایران و خارج بر پا شد.
کنفرانسی که در توس برگزار شد مانند نداشت. دیگر نشد که چنان جمعی بزرگ از ایرانشناسان برتر جهان یکجا گرد هم آیند.
فر ایران را میستاییم.
.
https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.