Telegram Web Link
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
#یکشنبه_ها_و_حافظ
گوته و حافظ
[با یادی از خادم فرهنگ ایران و زبانشناس برجستهٔ روزگارِ ما زنده‌یاد دکتر کوروش صفوی]

▪️حافظ و گوته دو نقطهٔ اوج تاریخ روح آدمی بشمار می‌روند‌. حافظ برای ایرانیان و تمامی آنانی که به ادب پارسی عشق می‌ورزند، یکی از بزرگترین شاعران ایران است و گوته نیز بعنوان مهمترین شاعر آلمانی زبان از منزلتی والا برخوردار است‌. از زیباترین وقایع تاریخ ادب جهان، برخورد مسیر این دو ستارهٔ سخن با یکدیگر است. گوته به اندیشه‌های حافظ دست یافته و از وی به گونه‌ای بی‌نظیر متأثر گشته است.
اگرچه تأثیر بزرگان از یکدیگر نادر نیست، لیک چنین تأثیراتی اغلب میان دو هم‌عصر صورت می‌پذیرد و در مورد ایندو، ابزارهای ارتباطی نوین برای نخستین بار، امکان تبادل افکار میان دو فرهنگ و دو تمدن متفاوت را بوجود آورده است؛ و این امر در نوع خود تا آن زمان بیسابقه می‌نماید.


▪️گوته اگرچه تحت تأثیر موضوعات گوناگونی قرار گرفته، آنچه را که در هنرش بکار برده است، آغشته به شخصیت خود ساخته و این نکته در مورد دیوان شرقی او نیز صادق است؛ دیوانی که زیباترین ثمرهٔ تحلیل او از شرق و نتیجهٔ مستقیم تجربهٔ روحی او با حافظ است. در دیوان شرقی ویژگیهای ناآشنای شرق تا بدانجا گنجانده شده، که خواندن بخش اعظم آن، حتی برای دوستداران آثار گوته دشوار می‌نماید. لیک دیوان خواجه در ایران بر سر زبانهاست. همه کس از خرد و کلان او را می‌شناسند و دوستش دارند. دیوان گوته جدا از یک یا دو بخش از آن، در ردیف آثار گمنام شاعر آلمان قرار دارد و تنها موضوع بحث معدود متخصصین ایرانشناسی و ادبیات آلمانی است.
این اثر کوششی است برای تلفیقی خالقانه از شرق و غرب و پیش از هر چیز، تلفیقی از ساختار ذهنی حافظ و گوته و سرانجام تمجیدی بی‌مانند است که نبوغ غرب از نبوغ شرق می‌کند.


▪️با این وجود، حافظ که نخستین انگیزهٔ تألیف دیوان شرقی بشمار می‌رود، در محور اصلی باقی می‌ماند. گوته بخشهای نخست این مجموعه را «به حافظ» می‌نامد و عنوان کنونی دیوان را بعدها برمی‌گزیند. حافظ تنها شاعری است که فصلی از دیوان شرقی بنام اوست. از حافظ بیش از هر شاعر دیگر در دیوان شرقی سخن می‌رود و کسی نیست که اینچنین مورد تحسین گوته قرار گیرد.


سه رساله دربارهٔ حافظ، صص۹_۱۹
یوهان کریستف بورگل
برگردان زنده‌یاد استاد کورش صفوی
#جلال_خالقی_مطلق:

اگر با اصطلاحات فلسفی آشنا باشیم، متوجه می‌شویم که فردوسی کاملا فلسفه را می‌شناخته و از اصطلاحات فارسی برای تعابیر فلسفی استفاده می‌کند، تعابیری که می‌توان رد آنها را تا دینکرد تعقیب کرد؛ یعنی خود فردوسی هم آنها را نساخته است. البته ممکن است تغییراتی داده باشد، اما همان اصطلاحات با اندک تغییرات است. تفاوت فردوسی با ابن سینا این است که فردوسی اصطلاحات فارسی این تعابیر فلسفی را به کار می‌برد و در نتیجه این نکته امروزه از نظر بسیاری از خوانندگان شاهنامه پنهان می‌ماند، زیرا اصطلاحات فارسی آنها رواج ندارد. بعدا برابرهای عربی این اصطلاحات فلسفی جای آنها را گرفته است. به همین دلیل است که شما نفس اماره و نفس مطمئنه و عقل فعال را می‌شناسید، اما خرد کوشا و روان و جان تیره یا آگاه را نمی‌شناسید. تعابیر عربی در فلسفه جای تعابیر فارسی را گرفته است. بعضی از شعرا و ادبای بزرگ ما اینجا و آنجا این اصطلاحات فارسی را به کار می‌بردند. این اصطلاحات فارسی را تا دیوان حافظ نیز می‌توانید تعقیب کنید. اما ما همه جا روان را به معنای روح گرفته‌ایم.


@shahnamehpajohan⁣⁣⁣⁣
#جلال_خالقی_مطلق :

خلاف آن چه گمان می‌‎رود، پیام ملی شاهنامه تنها به پاسداری از مرزوبوم ایران محدود نمی‌‎گردد، بلکه این پیام عبارت است از: دعوی ایرانی در رهبری جهان. فردوسی، خود آورنده این دعوی نیست، بلکه وارث و ناقل آن است. عنوان پادشاهان ایران شاه جهان بود و آن‌ها رسما دعوی رهبری جهان را داشتند. این ملی‌گرایی که امروزه بدان ناسیونالیسم می‎‌گویند، و گویا نتیجه هزار سال فرمانروایی بر بخش بزرگی از جهان آن روز بوده باشد، پس از پیروزی تازیان و نژاد‌‎پرستی امویان، ناچار دوباره در مفاخرات نهضت شعوبیه نمودار گردید. شاهنامه فردوسی که نقطه اوج این نهضت در زبان فارسی است، چه به علت وابستگی و امانت‎داری سراینده آن به ماخذ خود و چه به علت وضعیت سیاسی زمان او ـ که ایران هنوز از تازیان رهایی نیافته، گرفتار ترکان گردیده بود ـ خواه‌ناخواه نمی‌‎توانست به‌کلی از رگه‌‎های ناسیو‎نالیسم کهن ایرانی پالوده گردد. این تاثیر نه‌تنها در شاهنامه، و نه‌تنها در آثار حماسی پس از شاهنامه هست، بلکه پی آن را در آثار بسیاری از سرایندگان و نویسندگان پس از فردوسی نیز می‎‌توان گرفت.


@shahnamehpajohan
https://www.tg-me.com/eshtadan
✔️گام بزرگ علیه حقیقت با تحریف‌های به ظاهر کوچک
✍️سهند ایرانمهر

🔸عبدالرضا سیف استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، رئیس دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، مشاور رئیس و رئیس شورای مشاوران دانشگاه تهران و مسئول بسیج اساتید دانشگاه تهران و … است. دکتر سیف استاد گروه زبان و ادبیات فارسی است و بنابراین کتابی مثل تاریخ بیهقی باید جزو کتابهای به اصطلاح «بالین» وی باشد.

جناب سیف در این مصاحبه مدعی است که مادر حسنک وزیر وقتی سر بریده وی را به او دادند سر را پرت کرد و گفت : «فرزند من فدای حسین بن علی!».
نقل قول مادر حسنک در تاریخ بیهقی اما چنین است:
…و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فرو تراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا بدستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادرحسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه ازو این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جزعی نکرد، چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد، چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: «بزرگا، مردا، که این پسرم بود، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان» و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند، که این بشنید، بپسندید و جای آن بود و یکی از شعرای خراسان نشاپوری این مرثیه بگفت اندر ماتم وی، و بدین جای یاد کرده شد: رباعی ببرید سرش را که سران را سر بود آرایــش ملک و دهر را افسر بود
گر قرمطی و جهود یا کافر بود
از تخت بـــدار بر شدن منکر بود

🔸بنابراین یک آنکه سر حسنک را به دست مادرش ندادند چون از اساس کسی نمی‌دانست سرش کجاست و دوم آنکه مادر حسنک چنین سخنی بر زبان نراند.
نام حسین بن علی البته در این داستان آمده است آنجا که بوسهل زوزنی حسنک را سگ می خواند و حسنک برای آنکه نشان دهد از تهدید او نمی ترسد می‌گوید:«اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسین علی نی‌ام» .
🔸من نمی‌دانم جناب سیف بخاطر دغدغه دینی، سهو، دانش کم یا اشتغالات روزمره چنین اشتباهی کرده است یا بنابر رسم این روزها که مذهبی و ایدئولوژیک بودن از مقدمات تصدی قدرت و مسند است چنین تحریفی را در ادبیات کلاسیک روا می‌دارد؟

اگر به دلیل داشتن دغدغه دینی است که این اوج بدسلیقگی است که به جای اشاره به صدها بلکه هزاران اثر درخشان ادبیات کلاسیک و معاصر در نعت و ستایش و تحلیل درخشان از حماسه عاشورا به سراغ تحریف یک متن برویم و دقیقا نقطه‌ای را سند بیاوریم که اصولا وجود ندارد.

اگر سهو است که از یک استاد ادبیات دانشگاه که مرجع این رشته است پذیرفتنی نیست، به ویژه آنکه بعدا تصحیح هم نشده است.
اگر از کم دانشی است که وامصیبتا، اگر از اشتغالات ناشی از عضویت در یک دوجین هیات مدیره و مسئولیت بسیج اساتید و غیره است که اصرار بر استادی دانشگاه و مشغولیت به ادبیات و عهده داری این همه سمت آفت دانش است. اگر هم به عمد و به دلیل جلب نگاه ارباب قدرت است که دستکم برای این کار از حافظه تاریخی ملت و آثار و میراث مکتوب مایه نگذارید.

🔸حسنک سیاستمداری بود که به وقت تصدی قدرت، هم احجاف به حق الناس داشت و هم مغرور به قدرت و تندگویی شد البته که تاوان این کارها، مرگ ناعادلانه او نبود و از قضا هنر بیهقی در روایت منصفانه تاریخ بدون سوگیری بود و جنبه درخشانتر کار او این بود که نشان داد چگونه سلطان غزنوی با مستمسک قراردادن دین، مقاصد سیاسی خود را پیش می برد و چه خوب بود جناب سیف به این جنبه‌ها اشاره می‌کرد:
نام نهی اهل علم و حکمت را
قرمطی و شیعی و معتزلی
«ناصرخسرو»

🔸وجه خردستیزانه محمود آنجا بود که وی به تاسی از متوکل عباسی، بنای عناد با باطنیان (معتزله) و شیعیان گذاشت و برخلاف تساهل و مدارای آل بویه که زمینه را برای معتزله و رویکرد عقلانی آنان فراهم کرده بود، سرتاسر قلمرو غزنویان عرصه ستیز با این گروه‌ها و تعصب دینی از طریق ایراد اتهام بی دینی و قرمطی‌گری(هواداری از فاطمیون مصر) بود. جالب آنکه پس زمینه اتهام قرمطی‌گری حتا خود مسایل مذهبی نبود و عموم افرادی که در مظان اتهام قرار داشتند مانند حسنک وزیر، دارای ملک و ضیاع فراوان بودند و این همه را بیهقی با قلم روان و ملتزم به حقیقت، برای آیندگان به میراث گذاشت.
@sahandiranmehr
Forwarded from ایران بوم
عطر و بو در شاهنامه فردوسی ـ بخش نخست
 
اعظم کرمی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی

استعمال بوهای خوشی مانند مشک، عبیر، عنبر، گلاب و کافور به شکل‌های مختلفی از جمله خوراکی، مالیدن و ضماد کردن و سوزاندن و بخور دادن، سمبل رفاه و اشرافیت و تجمل‌خواهی شاهان و شاهزادگان و بزرگان و طبقه ممتاز و مرفه ایران بود و در مرگ و زندگی و جشن و سرور آنان مورد استفاده قرار می‌گرفت.

مواد خوشبو یکی از نفایس گنج‌ها و گنجینه‌های شاهان بود و جایگاه آن در نثارها و هدایا و خلعت‌های شاهانه در خور توجه است. در شاهنامه کشف بوهای خوش مانند بسیاری اکتشافات دیگر از جمله پزشکی و درمان دردها، ساختن گرمابه و کاخ‌های بلند، آلات و ادوات جنگ و بافتن و رشتن و تافتن و... به جمشید پادشاه اسطوره‌ای نسبت داده شده است:

دگر بوی‌های خوش آورد باز
که دارند مردم به بویش نیاز

چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب
(ج 1/41ـ42)

هند از دیرباز معدن عطریات و ادویه و بوهای خوش بوده و شواهدی مبنی بر آن در شاهنامه به دست می‌آید؛ از جمله شنگل پادشاه هند در نامه‌ای به بهرام گور به داشتن منابع و ذخایر مشک و عود و عنبر مباهات می‌کند:

همان کوه و دریای گوهر مراست
بمن دارد اکنون جهان پشت راست

همان چشمه عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک
(ج 7/1966ـ1967)

به نظر می‌رسد هند از قدیم، خاستگاه بوهای خوش طبیعی بوده است؛ همچنان که چین به زیبایی و آرایش و صورتگری زبانزد بوده است:

ز بس نافه مشک و چینی پرند
از آرایش روم وز بوی هند

شد ایران بکردار خرم بهشت
همه خاک عنبر شد و زر خشت
(ج 8/2367ـ2368)

بیاورد زان پس شتر دو هزار
همه گنج قنوج کردند بار

ز عود و ز عنبر ز کافور و زر
همه جامه و جام پیکر گهر
(ج 8/2782ـ2783)

بوهای خوش آنقدر ارزشمند بوده که نام آن همواره در ردیف گوهر و افسر و حریر و دیبا و دینار آمده است:

1ـ اسفندیار برای نجات خواهران خود، در هیات بازرگانی مالدار و متمول برای عرضه کالاهایی مانند مشک و دیبا و دینار، نزد ارجاسب شاه تورانی می‌رود:

ببود آن شب و بامداد پگاه
ز ایوان دوان شد بنزدیک شاه

ز دینار و ز مشک و دیبا سه تخت
همی برد پیش اندرون نیکبخت

بیامد ببوسید روی زمین
بر ارجاسب چندی بکرد آفرین

(ج 6/510ـ512)

یکی کاروانی شتر با منست
ز پوشیدنی جامه‌های نشست

هم از گوهر و افسر و رنگ و بوی
فروشنده‌ام هم خریدار جوی
(ج 6/495ـ496)

2ـ در میان هدایایی که سلم برای ابراز تاسف و پشیمانی از کشتن ایرج و ترس از انتقام منوچهر برای فریدون می‌فرستد، گردونه‌ها و ارابه‌های مشک و عبیر و رنگ و بوی هم دیده می‌شود:

به گردون‌ها بر چه مشک و عبیر
چه دیبا و دینار و خز و حریر

اباپیل گردونکش و رنگ و بوی
ز خاور بایران نهادند روی
(ج 1/522ـ523)

بدیهی است که ارزش ظرف حاکی از ارزمندی مظروف است. می‌توان گفت مشک و کافور و زعفران و... در دوره‌ای از زمان آنقدر قیمتی و گرانبها بوده است که آنها را در جام‌های زرین و سیمین و طبق‌های فیروزه‌ای و زبرجدین حمل می‌کرده‌اند.

3ـ در بین اشیا و کالاهایی که منوچهر به عنوان خلعت به سام می‌دهد علاوه بر اسب‌های تازی زرین ستام و شمشیرهای هندی زرین نیام و دینار و خز و یاقوت و غلامان رومی، طبق‌های زبرجد و جام‌های پیروزه‌ای و زر سرخ و سیم خام انباشته از مشک و کافور و زعفران دیده می‌شود:


زبرجد طبق‌ها و پیروزه جام
چه از زر سرخ و چه از سیم خام

پر از مشک و کافور و پر زعفران
همه پیش بردند فرمانبران
(ج 1/220ـ221)

به نظر می‌رسد جام‌های زرین و سیمین و پیروزه‌ای بیشتر به همین منظور ساخته می‌شده و حفظ و نگهداری آن از وظایف گنجوران بوده است:

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/3870-atr-bo-dar-shahnameh-ferdosi-1.html

عطر و بو در شاهنامه فردوسی ـ بخش دوم و پایانی
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/3872-atr-bo-dar-shahnameh-ferdosi-2.html

https://www.tg-me.com/iranboom_ir
🔶 ‍ بیست و هفتم مردادماه سالروز درگذشت سیّد محمّد محیط طباطبایی

محیط کتاب بسیار می‌خواند. ذهنی کنجکاو داشت. همیشه جویای دیدن نسخه‌های نادر و یافتن موارد شاذ و تازه بود و می‌کوشید خوانندگان را به تازه‌هایی آشنا کند که پیوندی فرهنگی با معارف ایرانی دارد. به‌طور مثال: او هنگامی اقبال لاهوری را به ایرانیان معرفی کرد که کمتر کسی نام آن سراینده را شنیده بود. سبب آن بود که محیط به‌ژرفی متوجه این قضیه شده بود که برخاستن یک شاعر بزرگ خوش‌سخن فارسی‌زبان در هندوستانی که به زور تمهیدات و قدرت سیاسی انگلیس، زبان فارسی در آن پهنه رو به افول رفته بود، برای آیندۀ زبان فارسی اهمیت دارد. ناگزیر می‌دانست که آشنا ساختن ایرانیان به سروده‌های چنان شاعر نغزگفتاری که بیرون از مرز کشور به یاد «جوانان عجم» غزل می‌پرداخت، ضرورت دارد. خوب می‌دانست که باید این‌گونه مظاهر و مبانی فرهنگی مرتبط با ادبیات فارسی را نگاهبانی کرد. پس کاملاً مناسبت داشته است که علی‌اصغر حکمت به هنگام تصدی وزارت امور خارجه، محیط را به نمایندگی فرهنگی ایران به کشور هندوستان تازه استقلال‌یافته فرستاد.
بی‌گمان محیط به زبان فارسی عشق می‌ورزید و ماندگاری فرهنگ ایرانی را در بقا و پایداری این زبان می‌دانست. او حوزه‌های مختلف قلمرو زبان فارسی را خوب می‌شناخت و دربارۀ گذشتۀ تاریخ و زبان و مردم و سیر فرهنگ ایرانی در آن سرزمین‌ها آگاهی‌های فراوان و پهناور داشت. نوشته‌هایی که دربارۀ اهمیت زبان فارسی و مسائل و مشترکات فرهنگی افغانستان و تاجیکستان با ایران دارد، همه مربوط به سال‌هایی است که ادبای آن کشورها آزادانه نمی‌توانستند با همدلان ایرانی خود مراوده داشته باشند. ولی محیط چند بار در جراید و مجلات به این موضوع پرداخت و نظر خود را نوشت. حتی چکامه‌ای خطاب به هم‌زبانان خود سرود که آن را در مجلۀ راهنمای کتاب چاپ کرده‌ام. مقاله‌هایی که او دربارۀ همین جنبه از زبان فارسی و پیوند فرهنگی ایران با همسایگان فارسی‌زبان دارد، اگر گردآوری و چاپ شود، کتابی سرشار از اطلاعات ادبی و یادگاری از بینش روشن محیط در این مباحث و مسائل خواهد بود و برای تاجیکان و همۀ فارسی‌زبانان آن سوی خاوران خواندنی است.

[نادره‌کاران، سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۰۶۲-۱۰۶۳]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation

https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from ایران بوم
برای سالروز درگذشت کمال‌‌الملک
 
۲۷ امرداد ماه مصادف با درگذشت محمد غفاری معروف به کمال الملک بزرگترین نقاش معاصر ایران است.

محمد غفاری مشهور به کمال الملک در سال 1227 در کاشان متولد شد و تحصیلات اولیه را در «مکتب مکاتب» گذراند.

کمال الملک به دلیل حضور در یک خانواده هنری از همان اوایل به هنر نقاشی گرایش پیدا کرد و پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی به تهران آمد و در «دارالفنون» رشته نقاشی را ادامه داد.

سه سال پس از حضور وی در دارالفنون،‌ناصرالدین شاه در جریان بازدید از آثار نقاشان به تابلوی «اعتضاد السلطنه» رئیس وقت دارالفنون برخورد و «کمال‌الملک» را به عنوان نقاش به دربار آورد. شاه قاجاری در طول مدت کمال الملک به شاگردی وی اشتغال داشت.

در طول مدت حضور کمال الملک در دربار قاجاری حدود 170 تابلو او وی به جا مانده است که از آن جمله می‌توان به «تالار آینه» ‌، «دودخترگدا‌»، «حوضخانه عمارت گلستان» و «فال‌گیر بغدادی» اشاره کرد.

کمال الملک پس از مرگ ناصرالدین شاه در سال 1276 به اروپا رفت و در مدت حضور سه ساله خود در کشورهای ایتالیا‌، فرانسه و اتریش از آثار نقاشان برجسته‌ای چون رامبراند‌، روبنس و تیسین حدود دوازده تابلو کشید.

وی در جریان انقلاب مشروطه با انتشار و ترجمه برخی مقالات در کنار مردم در این حرکت آزادی خواهانه همراه شد.

کمال الملک در طول سال‌های بین 1280 تا 1283 به دلیل کنار نیامدن با خواسته‌های مظفرالدین شاه در عراق زندگی کردو فعالیت‌های هنری خود را در آنجا پیگیری نمود.

سال‌ها بعد نیز و در 80 سالگی به نیشابور رفت و سال‌های پایانی خود را در آن جا سپری کرد.

کمال الملک علی رغم اینکه در سال‌های پایانی عمر خود یکی از چشمانان خود را از دست داده بود، همچنان در عرصه نقاشی فعالیت کرد و سرانجام در بیست و هفتمین روز از مرداد ماه 1319 در شهر نیشابور درگذشت ودر کنار عطار نیشابوری آرام گرفت.

http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/7146-1391-05-28-08-19-18.html

@iranboom_ir
Forwarded from نور سیاه
سر ماه صفر در شعر حکیم سوزنی

حکیم سوزنی سمرقندی در قصیده‌ای نویافته فرماید: 

امام زاهد حجاج صدر مشرق و مغرب
قوام مذهب سنّت معین‌الدّین و الدّنیا

سر ماه صفر دیدار کرد اندر سفر با وی
به دیدارش همایون شد سر ماه صفر بر ما

همان مژده که از ماه صفر داده‌ست پیغمبر
محصّل شد از او در غُرّهٔ ماه صفر ما را (۱)

چند نکته گفتنی است: 
۱. ماه صفر به شومی و نامبارکی نامور بوده است همان‌طور که ماه محرم به مبارکی (اینجا). از خاقانی است: 
از پس هر مبارکی شومی‌ست
از پس هر محرمی صفرست(۲)

نامبارکی این ماه را نیز به این دلیل می‌دانستند که «از آشوب خالی نیست چراکه در ماه‌های حرام قتال نکردندی و [صفر] آخر ماه‌های حرام است و در صفر به قتال مشغول شدندی»(۳). نوشته‌اند: «در بعضی کتب مسطور است: در سالی هزار بلا از آسمان نازل می‌شود که نهصدونودونه بلا در ماه صفر نازل می‌شود»(۴). برخی از بلاها را نیز برشمرده‌اند. هدایت نوشته: «ماه صفر به‌قدری نحس است که از ۱۲۴هزار پیغمبر ۱۲۰هزارشان در این ماه مردند»(۵).

این موضوع رنگ دینی یافته بود. دعاها و حرزها و تعویذاتی برای دفع نحوست ماه صفر در کتب هست(۶). در فرهنگ عوام هم این موضوع پررنگ بوده است(۷). 

۲. از میان روزهای ماه صفر بخصوص روز سیزدهم و چهارشنبه آخر این ماه، که چهارشنبه‌سوری هم نامیده می‌شد(۸)، بیشتر نحس تلقی شده است(۹). در این زمینه مطلب‌ها نوشته‌اند.
فروغی نوشته در سیزدهم صفر ۱۳۲۲ ق، بعضی مدرسه‌ها در تهران، به‌دلیل نحوست تعطیل بوده و در چهارشنبه آخر صفر هم در خانه‌شان آش رشته می‌پختند(۱٠). این آش همان آش مشهور ابودرداست(۱۱). 

روز اول ماه صفر هم نحسی ویژه داشته. نوشته‌اند روز اول صفر، عید بنی‌امیه است چون سر مقدس سیدالشهدا را در این روز به دمشق بردند(۱۲). هنگام رؤیت هلال ماه صفر، دعای مخصوصی نقل شده(۱۳). توصیه شده بعد از خواندن آن دعا، دست بر روی زنان یا کودکان یا نقره بسایند(۱۴). همچنین هنگام دیدن هلال ماه صفر، بر نگریستن به آینه  تأکید بسیار شده است (۱۵). 

تأکید حکیم سوزنی بر «سر/ غرهٔ ماه صفر» و همایون کردن ماه صفر با دیدار امام زاهد، با توجه به این پس‌زمینه بهتر فهمیده می‌شود.
این بیت نجیب کاشانی را هم بخوانید: 
در قتل که بست ابروت از وسمه کمر را
 بر روی که نو کرده‌ای این ماه صفر را (۱۶) 

۳. حکیم سوزنی فرموده در سفر با آن امام زاهد دیدار کردیم. در ماه صفر بخصوص سفر کردن نهی‌ شده بود (۱۷): 

-به سفر رفت وین سخن نشنید
 که سفر در صفر نباید کرد (۱۸) 
و
-گویند که در صفر سفر نیکو نیست
 کردم سفر و مرا چنین سود آمد (۱۹) 

۴. مژدهٔ پیامبر اشاره دارد به روایت معروف و مجعول «من بشرتنی بخروج صفر بشرته بالجنة»(۲٠).  می‌گوید به برکت این دیدار به جای پایان ماه صفر، از اول ماه صفر در بهشت هستیم. 

پانوشت
۱. ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، به کوشش فائزه قوچی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، در دست انتشار.  
۲. دیوان خاقانی، تصحیح سجادی، ص۶۶.
۳. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، زکریا بن محمد بن محمود القزوینی، تحقیق محمد بن یوسف القاضی، قاهرة، مکتبة الثقافة الدینیة، ۲۰۰۶، ص۷۰؛ متن فارسی و عربی عجایب‌نامهٔ قزوینی (عجائب المخلوقات وغرائب الموجودات)، برگردان به فارسی از مترجمی ناشناخته، به کوشش یوسف بیگ‌باباپور، تهران، علوم و فنون در تمدن اسلامی، بی‌تا، ص ۱۷۱.
۴.مفاتیح‌ الارزاق نوری، تصحیح ساعدلو و قمی‌نژاد، ج۱، ص۵۰. 
۵. نیرنگستان، صادق هدایت، امیرکبیر، چاپ سوم،  ۱۳۴۲، ص۸۵.
۶. برای نمونه: مفاتیح الجنان حاج شیخ عباس قمی، بخش اعمال ماه صفر و مفاتیح الارزاق، ج۱، صص ۵۳ -۵۰.
۷. برای نمونه: نیرنگستان، ص ۸۵؛ باورهای عامیانه مردم ایران، حسن ذوالفقاری و علی‌اکبر شیری، نشرچشمه، چاپ هفتم،[فعلا نقل از نسخه الکترونیک فیدیبو]، ص ۶۹.
۸.کلثوم‌ننه، آقاجمال خوانساری، با طرح‌های بیژن اسدی‌پور، مروارید،۲۵۳۵، ص۷۴.
۹.برای نمونه: مفاتیح‌ الارزاق، ج ۱، ص۵۲؛ نیرنگستان، ص ۸۵، ۱۵۱، ۱۹۷؛ باورهای عامیانه مردم ایران، صص ۷۷-۷۶، ۴۶، ۶۹، ۲۶۰ و ۷۸۱.
۱۰. یادداشت‌های روزانه از محمدعلی فروغی، به‌کوشش ایرج افشار، چاپ اول نشر علم،  ۱۳۹۰، ص ۳۲۲ و ۳۴۹.
۱۱. سفرهٔ اطعمه، میرزا علی‌اکبرخان آشپزباشی، بنیاد فرهنگ، ص۷۷؛ نیرنگستان، ص ۱۶۰.
۱۲. عجایب‌نامهٔ قزوینی،  ص۱۷۱ و مفاتیح‌ الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۳.مفاتیح الجنان، همان. 
۱۴.مفاتیح‌ الارزاق، ج۱، ص۴۹.
۱۵.مفاتیح‌ الارزاق، ج۱، ص۴۹ و باورهای عامیانه مردم ایران، ص ۱۰۴.
۱۶.کلیات نجیب کاشانی، تصحیح دادبه و صدری، ص ۷۴۰.
۱۷. یواقیت العلوم، تصحیح دانش‌پژوه، ص۱۳۲؛عجائب المخلوقات، همان؛ عجایب‌نامهٔ قزوینی، همان؛ نیرنگستان، ص۸۸.
۱۸. دیوان کمال‌‌الدین اسماعیل اصفهانی، تصحیح بحرالعلومی،  ص ۴۱۹.
۱۹.کلیات شمس، ج ۸، ص ۱۰۶.
۲۰.احادیث مثنوی، بدیع‌الزمان فروزانفر، امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۶۱،صص ۱۳۱-۱۳۰.
https://www.tg-me.com/n00re30yah
Forwarded from دژنپشت
 
.
محقق­‌التاریخ، کتابی دیگرگونه از تاریخ باستان

۲۷ امرداد ۱۴۰۲
#محمود_فاضلی_بیرجندی
 
این کتاب را ملا اسکندر فرزند ملا گشتاسپ نوشته، و فرزندش بهروز نگارش آن را سال ۱۲۳۹ خورشیدی به انجام آورده.
کتابی است در تاریخ کرمان و تاریخ ساسانیان. بهری از کتاب که در آن روزگار ساسانیان را بررسیده ۶۰ برگ بیشتر نیست.
این کتاب ارجی ویژه دارد، که به روزگار قاجار نوشته شده و آن زمانی است پیش از درآمدن تاریخ و تاریخ­‌نگاری باخترزمینی به ایران. پس خواندنش ما را به روزگار ساسانی آشنا می­‌کند، چنان که یکی از ایرانیان قدیم می­‌دیده و می­‌شناخته.

کتاب با نظر دکتر #گودرز_رشتیانی تصحیح شده و انتشارات فروهر سال ۱۳۷۹ چاپ و نشرش کرده. من کتاب را همان زمان در اینستاگرام معرفی کردم. امروز بر خود دانستم تا از نو به یاد دوستان آورمش.

این‌هاست چند سخن که از این کتاب یادداشت کرده­‌ام:

می­‌نویسد که خدای خانه ندارد، و این موضوع گفت­‌وگویی بوده میانه عمر خلیفه با شهریار پسر یزدگرد. شهریار در آن گفت­‌وگو مردی خردمند است و با خلیفه به زبانی جانانه از دین و خدای و خداپرستی سخن می­‌گوید. (ص ۸۶ تا ۸۸).

می­‌نویسد که ایران تا به روزگار یزدگرد سوم سراسر آبادانی بود و باشندگان این سرزمین در آسایش می­‌بودند. (ص ۸۵). از کشته شدن رستم فرخزاد به دست سعد وقاص خبر داده  (ص ۷۹) و حال آن که کشنده رستم در کتاب­‌های دیگر، و هم در شاهنامه، یکی تازی بی نام و نشان شناسانده شده. از کتاب سوزان بزرگ در ایران به فرمان عمر خلیفه آگاهی داده که تا مدتی دراز بر پا بوده (ص ۸۴). کاری ننگین که به تاریکی و جهل در دنیای آن روز انجامیده و هم دامنه آن تا به امروز بر پاست.

در باره پایان کار یزدگرد سوم گزارشی دارد، دیگر:
می­‌نویسد که زندگی آن بازپسین شاهنشاه ایران در غاری به سر رسید. خبری که درد و دریغ دارد. اما جز آن گزارشی است کودکانه، که اندر همه جا پراکنده­‌اند: شاهنشاه ایران با سازوبرگ و رخت شاهنشهی به آسیایی درآمده و خوابیده و آسیابان او را بکشته است!
 
محقق­‌التاریخ کتابی است که بهری از تاریخ نابه­‌سامان ما را دیگرگونه گزارش کرده. جز روایاتی که بر ما غالب گردانده‌اند.

درودش باد ملا اسکندر پسر ملا گشتاسپ را.
با یاد این نکته که «ملا» که بر زبان­‌های ما روان است سرنامی است بازمانده از زرتشتیان.

https://www.tg-me.com/dejnapesht4000
.
کهن ترین دست‌نوشته به زبان پارسی پس از اسلام با نویسه‌های عربی که تاکنون یافت شده از تُرفان چین است،که از آغاز سده‌ی ۴هجری می‌باشد!
زبان‌ ایرانی میانه باختری شاخه شمالی (پارتی یا پهلوی اشکانی)به دبیره (=خط) پهلوی اشکانی، و زبان میانه باختری شاخه جنوبی به دبیره پهلوی ساسانی ( کتیبه ای و کتابی )، و نوشته‌های مانویِ پارسی میانه و پارتی که از ترفان بدست آمده‌اند به دبیره‌های مانوی نگاشته شده‌ است*.
پس از تازشِ اعراب ما با زبانی فراگشت(=تحول) یافته‌ای از پهلوی ساسانی روبرو هستیم که به پارسی دری نامور است، و از روی دشواری و نارسایی‌های دبیره‌ پهلوی، دبیران ایرانی را بر آن داشت که نویسه‌های عربی را برای نگارش زبان پارسی دری برگزینند.
ناگفته نماند که دبیره عربی نیز بدست دانشمندان ایرانی ساخته و پرداخته شده است چراکه کوفی آغازین که در عربستان در روزگار آغاز اسلام از سوی انگشت شماری بهره برده می‌شد بسیار نخستین و گُنگ بود چرا هیچ گونه نقطه و زیر و زبری نداشت.

*نمونه‌هایی از نوشتار زبان پارسی دری به دبیره‌های مانوی ، عبری ، سغدی و اوستایی نیز در دست است.
╔════ 💐 💎══
@azhfandakhovaxshatare
╚═💥💫═════╝
قاطبه

از استادی در جلسات دانشکده در سالیان قبل چندین بار این جمله را شنیدم که قاطبهٔ استادان دانشکده آدمهای فاضل و پایبند به اخلاق علمی هستند و فقط معدودی ممکن است خدای نکرده کارهای نادرست بکنند. هر بار می‌خواستم بگویم که قاطبه یعنی "همه"، ولی باز جلو خودم را گرفتم. حال من کاری به درستی و نادرستی سخن آن استاد ندارم؛ فقط می‌خواهم قاطبه را به همان معنی که آن استاد به کار می‌برد به کار ببرم. قاطبهٔ ما و استادان ما گویا سواد تاریخی را فراموش کرده‌اند یا دانستن آن را دون شأن خود می‌دانند. اینکه استادان دانشگاههای ما نام فهرست ابن ندیم یا سیرهٔ ابن هشام یا طغرایی اصفهانی به گوششان نخورده باشد گویا چیز عجیبی نیست. در مملکتی که غالب ملت سرشان در فضای مجازی یا اگر هنر کنند در مجلات فلان است، چه انتظاری می‌توان داشت؟ شاید هم بکلی عیب نباشد که کسی از تاریخ ایران، چه بعد از اسلامش چه قبلش، چه بعد از انقلابش چه قبلش، سر درنیاورد. به هر حال، هر درس‌خوانده‌ای هم درس تاریخ نخوانده (مثل راقم) و تاریخ هم برای خود علم مهمی است و یک رشتهٔ دانشگاهی علی‌حده دارد با شعبات مختلف که احاطه بر آن یا اجزاء آن کار یک نفر نیست. ولی آدم سکوت که می‌تواند بکند. اصلاً یک امتیاز آدم از سایر جانداران، علاوه بر قوهٔ نطق، توانایی سکوت است. می‌تواند که دربارۀ آن حرف نزند. می‌تواند در آن کتاب و مقاله تألیف و ترجمه نکند. این قدر کف نفس که کار سختی نیست. اوصیکم و نفسی به این کف نفس. به این جملات، که ترجمهٔ یکی از استادان یکی از دانشگاههای مملکت است، دقت بفرمایید (شرق‌شناسی، الکساندر لئون مک‌فی، مروارید، ۱۳۹۸):

فلوگل ... ویراستی از قرآن را به همراه راهنمای واژگان و مطالب منتشر و نیز فهرستی از آثار ابن ندیم تهیه کرد
. (ص ۵۲)
العیاذ بالله! ویراستی از قرآن؟ فهرستی از آثار ابن ندیم؟ تهیه کرد؟

... فردیناند ووستنفلد که زندگی‌‌نامهٔ حضرت محمد (ص) را از روی روایت ابن حسام ترجمه کرد ... (ص ۵۳)

آثار بسیاری از او (ادوارد پوکاک) به چاپ رسید، از جمله ... ویراستی از شعر کلاسیک عربی طغراء
. (ص ۴۲)

حالا من مانده‌ام به باقی حرف چنین افرادی اعتماد کنم یا نه. اگر کم بودند، دردی نبود؛ قاطبه‌اند.
پهره (یادداشت لغوی)

پهره را بعضی فرهنگها، که گویا پیرو فرهنگ جهانگیری باشند، معادل پاس دانسته‌اند، مانند داس و دهره. احتمالاً این لغت، اگر به عنوان لغت (نه نامِ جای که بحثش جداست) وجود می‌داشته، فقط در بعضی لهجات مستعمل بوده و در فارسی رسمی ابداً کسی آن را نمی‌شناخته. صاحب فرهنگ جهانگیری این لغت را ظاهراً مدخل اختیار کرده و تا جایی که می‌توانم از فرهنگ آقای حسن‌دوست ببینم (فرهنگ جهانگیری الآن در دسترس نویسنده نیست)، دو شاهد برای آن نه، که برای پهره‌دار و پهر آورده. شاهد اول از مثنوی ازهر و مزهر نزاری قهستانی است. چون اینجو شیرازی رند و جاعل است، تا اصل متن و نسخه‌های آن دیده نشود، داوری درست نمی‌توان کرد، ولی به هر جهت بیت این است:
هلیل (اسم شخص) از بیم آن زنهارخواران
مرتّب داشت جمعی پهره‌داران
شاید واقعاً این کلمه در نواحی خراسان و سیستان و شاید کرمان و مناطقی از یزد لغت بوده باشد. اگر بوده باشد، امروز هم علی‌الخصوص در نواحی بيرجند احتمالاً زنده باشد.
شاهد دوم از پهر است و از فردوسی است، به معنای یک حصّه از شبانروز:
چو پهری ز تیره شب اندرچمید
که آن نامور پیش یزدان خمید

این بیت بی‌ریخت از فردوسی است؟ چرا با شاهنامه شوخی می‌کنید؟ آخر در نقل از دیگران نباید یک ذره قوهٔ انتقاد داشته باشیم؟ وقتی من گفتم که بسیاری از این چیزنویسان مملکت جمّاعند، به من تاختند که توهین می‌کنی. جمّاع بودن توهین اینان است؟ جمّاع گفتن تبجیل اینان است. باری، این بیت اصلش لابد چیزی دیگر بوده؛ پهر هم نیست و بهر است.
بیاییم بر سر اصل لغت. اصل لغت در آن لهجات که این لغت را داشته‌اند pāþra است به علاوهٔ پسوند ka. آقای حسن‌دوست چون دیده pāþra الف دارد و پهره ندارد، یک paþra هم جعل کرده. چه کند؟ او که قواعد دستوری نمی‌داند و نمی‌داند که paþra وجودش ناممکن است. قواعد آوایی نیز نمی‌داند و نمی‌داند که فتحه در این کلمه حاصل تخفیف مصوّت پیش از ه است.
ممکن است جزء اول کلمهٔ پهلوان همین کلمهٔ مورد بحث ما باشد، اگر نظر کارل آندرئاس دربارهٔ اشتقاق آن از pāþra-pāna درست باشد. شاید، برغم مخالفت بعضی محققان، چنین باشد. اما بحث دربارهٔ آن موکول است به زمانی دیگر. اخیراً در شمارهٔ هفتم مجلهٔ دبیر نویسنده‌ای ارمنی اشتقاقی تازه برای پهلوان آورده و گفته است که آن مشتق است از پهل به معنای سپاه و وان. چه می‌توان گفت؟ گویا بیهوده‌گویی مرض عام شده و به ارمنستان هم سرایت کرده. آخر نه آن است که هم‌مرزیم؟ پهل به معنای سپاه مجعول است.
https://www.tg-me.com/YaddashtQaemmaqami
Forwarded from هیچستان
عوامزدگی تاریخ و سیاست عوامزده

درباره‌ی تاریخ با دهن پر و ذهن خالی سخن گفتن نه خرمندانه است نه منصفانه؛ اما در ایران امروز این رفتار رواج یافته و عادی شده است. گمان می‌کنم این یکی از آفت‌های مهلک است که به جان ما افتاده و باید چاره‌ای برای آن اندیشید.
فهم و روایت تاریخ را باید از عوامزدگی نجات داد. عوامزدگی فهم و روایت تاریخی عوامزدگی سیاست را در پی دارد. «این» میوه‌ی «آن» است. به‌ آسیب‌ها و زبان‌های این آفت بیندیشیم. تاریخ بسیار پیچیده‌تر از آن است که می‌پنداریم.
#داریوش_رحمانیان
بیست و هشتم امرداد هزار و چهارصد و دو
https://www.tg-me.com/hichestandr
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
روزنامه

آبی به روزنامهٔ اعمال ما فشان
بتوان مگر سترد حروف گناه ازو


یکی از معانی «روزنامه» مربوط به دیوان قضا و محاکم داوری بوده است و این معنی را لغت‌نویسان متذکّر نشده‌اند، امّا از شواهدی که در لغت‌نامهٔ دهخدا برای «روزنامه» نقل شده است می‌توان این معنی را استنباط کرد. اینک بعضی از شواهد مذکور منقول از لغت‌نامهٔ دهخدا ذیل «روزنامه»:

«و قانون قضای پارس هم چنان نهاده‌اند که به بغداد است که اگر از صد سال باز حجّتی نبشته باشند نسخت آن در روزنامه‌های مجلس حکم مثبت است». (نقل از فارسنامهٔ ابن‌البلخی)

از بیان فوق معلوم می‌گردد که در بغداد در محاکم قضائی پرونده‌هائی برای احکام قضائی وجود داشته است و اگر حکمی یا «حجّتی» از سوی قاضی و محکمهٔ قضا صادر می‌شد نسخهٔ آن در دفتری ثبت می‌شد که آن را «روزنامه» می‌خواندند و این روش در فارس در زمان ابن البلخی نیز معمول بوده است.

ناصرخسرو:
یکی روزنامه است مر کارها را
که آن را جهاندار دادار داند

خاقانی:
زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیات
بردیم روزنامه به دیوان صبحگاه

در شعر حافظ «روزنامه» می‌تواند این معنی را داشته باشد، یعنی بر روزنامه یا پروندهٔ قضائی اعمال ما آبی بیفشان و گریه‌ای بکن شاید حروف گناه و جرم را بتوان از آن بسترد و پاک کرد.
اما می‌تواند به معنی کارنامه یا نامهٔ اعمال باشد، در ترجمهٔ «کتاب» در آیات سورهٔ مبارکهٔ الاسری:
و کلّ إِنسان أَلزمناهُ طائرهُ في عنقه ونخرج له يوم القيامة كتابا يلقاه منشوراً. اقرأ كتابك كفىٰ بنفسك اليوم عليك حسيباً(آیات۱۳ و ۱۴). من این معنی را برای شعر حافظ مناسب‌تر می‌دانم.

آئینهٔ جام، صص ۲۰۷_۲۰۸
شرح مشکلات دیوان حافظ
شادروان استاد عباس زریاب خوئی

درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ
یکشنبه‌ها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ

https://www.tg-me.com/shafiei_kadkani
Forwarded from اتچ بات
🔶مرد بناهای ماندگار

هوشنگ سیحون (زاده ۳۱ مرداد ۱۲۹۹ در تهران – درگذشته ۵ خرداد ۱۳۹۳ در ونکوور کانادا) معمار، طراح، نقاش و تندیس‌ساز سرشناس و نامدار اهل ایران بود. وی استاد معماری و رئیس پیشین پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.
سیحون، طراح بنای یادبودی آرامگاه بوعلی‌سینا و طراح آرامگاه‌های خیام، نادرشاه افشار، فردوسی(بازسازی) و کمال‌الملک بوده‌است.
او به «مرد بناهای ماندگار» شناخته می‌شود و برنده جایزه بیتا در سال ۲۰۱۲ بوده‌است.

🍃 @didYouKonw

🔻ویدئومروری بر زندگی نامه و آثار مهندس #هوشنگ_سیحون معروف به پدر معماری مدرن ایران و آثار ماندگارش

🍃معمار،طراح،نقاش و تندیس ساز سرشناس و نامدار اهل ایران بوده ،استاد معماری و رئیس پیشین دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود.

🆔 @maneshparsi
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from پارسی‌انجمن
🔷 یکم شهریورماه روزِ بزرگداشتِ پورسینا و روزِ پزشک فرخنده باد!

🔻پورسینا نبیگها (کتابها) و گفتارهایی در شاخه‌های گوناگون دانش به زبانِ پارسی نوشته است.

🔻در این نوشته‌ها وی واژگان پارسی فراوانی به کار برده ‌است که شوربختانه این واژگان پس از او اندک‌اندک در نوشته‌های دانشمندان ایرانی با واژگان عربی جایگزین شدند.

🔻واژگانِ بالا نمونه‌ای کوچک از بی‌شمار واژگان پارسی است که پورسینا در نوشته‌های خود به کار برده است.

👈 دستور محمد معین در جستار «واژه‌های پارسی پورسینا و تأثیر آنها بر دیگر دانشمندان» دانش‌واژه‌هایی (اصطلاحات علمی) را که پورسینا در برخی از نوشته‌های پارسی خود ( دانشنامه‌ی علایی و رگ‌شناسی) بهره برده است، نشان می‌دهد و می‌افزاید که چگونه دانشمندان آینده از این دانش‌واژه‌ها در نوشته‌های فلسفی خود سود جسته‌اند و نیز خودْ واژه‌هایی تازه به این گنجینه افزوده‌اند.

پارسی‌انجمن 🔻
@Parsi_anjoman
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🖋یکم شهریور سالگرد درگذشت پرویز ناتل خانلری است. او استاد زبان و ادب پارسی، چکامه سرا، نویسنده، سیاستمدار و مترجم بود. از آثار مهم و ماندگار او در زمینه زبان فارسی می توان به کتاب دستور زبان فارسی و تاریخ زبان فارسی  اشاره داشت. در تصحیح می توان از سمک عیار و در ترجمه از تریستان و ایزولد و دختر سروان اثر پوشکین نام برد.


🔸هرگاه نام خانلری می آید برای بسیاری تصویر عقابی پدیدار می شود. سروده عقاب او از مشهورترین و درخشان ترین سروده های ادب پارسی است. این سروده زیبا و آموزنده زیستن سرافرازانه و شرافتمندانه را یادآوری می کند. می توان همچون عقاب زیست هرچند با عمری کوتاه، اما هم سفره زاغان پلید و پلشت نشد و همانند آنان مردارخوار نشد، که راز عمر دراز زاغان همین مردارخواری آنان است. با آمدن نام خانلری از این رو برای بسیاری تصویر عقاب نمایان می شود که خود او نیز در اوج سپهر، سرافرازانه زیست.  

🔸باری در زمانه ای که شریف زیستن می تواند بزرگترین عصیان باشد شنیدن سروده خانلری با آوای او نهیبی است بر ما که گرچه زندگی ارزشمند و ارجمند است اما نه آنقدر که فر و آزادی و فتح و ظفر را از یاد ببربم.



@shahnamehpajohan
اول شهریورماه، سالگرد درگذشت پرویز ناتل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹)

زبان فارسی متعلق به یک نسل یا یک فرد نیست، زبانی است که همۀ فارسی‌زبانان نسل‌های گذشته و حال و آینده در آن سهیم هستند و هر فردی بر عهده دارد تا آنجا که دانش و ادراک او اقتضا می‌کند، در حفظ این میراث عظیم و عزیز کوشش کند و به نظر من خطا و خیانت است که کسانی بتوانند این وظیفه را انجام بدهند و از روی سهل‌انگاری و بی‌مبالاتی یا به ملاحظات فردی و شخصی از ادای آن غفلت کنند.

نقد بی‌غش، مجموعه گفت‌وگوهای دکتر پرویز ناتل خانلری با صدرالدین الهی، چ دوم، نشر معین، تهران ۱۳۹۳، صص ۱۸۰ – ۱۸۱.

🔸نقل از کانال فرهنگستان زبان و ادب فارسی
https://www.tg-me.com/eshtadan
طنز و مزاح در شعر حافظ
بخشِ یکم:

درست یادم نیست که در چه کتابی این نکته را خوانده‌بودم. کتاب در مباحث نقد ادبی بود و مؤلف دریکی از فصول آن، موضوع تغزل و طنز و مزاح را در شعر مطرح کرده و نتیجه گرفته بود که این دو معنی «مانعةالجمع»اند و هرگاه شاعری این دو شیوه را باهم بیآمیزد در کارِ خود توفیقی به‌دست نخواهد آورد. اما مؤلف خود در حاشیه یک‌مورد استثنا را ذکرکرده بود و آن آثارِ هانری هاینه شاعرِ غزلسرای آلمانی بود.
خواندن این نکته مرا به‌فکر واداشت. آیا این حکم کلی درست است؟ و اگر در موردِ ادبیات کشورهای دیگر صدق کند در شعرِ فارسی نیز همچنان قابل اطلاق هست یا نه؟ 
اندیشه مرا به دیوان حافظ رهنمون شد، غزل سرایی که «در لطافت طبعش خلاف نیست». آیا او نیز مشمولِ آن حکم کلی است یا از این نظر شیوه‌ای خاص خود دارد؟ دیوان عزیز را برداشتم و ورق زدم، و از میان صدها نکته که درهر بار مراجعه به آن از ذهن مشتاقان می‌گذرد نمونه‌های متعدد یافتم که خلافِ رأی آن سخندان بیگانه بود.
حافظ غزلسرا شوخ‌طبع و بذله‌گو نیز هست و گاه‌گاه معنیِ مقصود را به کنایه‌ای بیان می‌کند که خود در حکم لطیفه‌ای است:
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز 
پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تَر کُن
.
یکی از شیوه‌هایی که حافظ در نکته پردازیهای خود به‌کار می‌برد تجاهل است:
دی عزیزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب
ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود؟
.
شاعر به‌روی خود نمی‌آرود که ایراد بر خوردن شراب است که حرام است و موجب تکفیر، چه پنهان و چه آشکار. و در عذری که می‌آورد اصل مطلب را انکار نمی‌کند.
شاید از همین مقوله باشد استخاره برای ترکِ شراب. گویی نمی‌داند که شراب خوردن گناه بزرگ است و مستوجبِ تکفیر و به قول خودش «در کارِ خیر حاجتِ هیچ استخاره نیست». اما عذر شاعر این است که بهار می‌آید و در این فصل شراب خوردن لذت بیشتری دارد که سبب شکستن توبه می‌شود:
به عزمِ توبه سحر استخاره کنم 
بهارِ توبه‌شکن می‌رسد چه‌چاره کنم
.
در مثل است که «یک جامه بِدر به‌نیکنامی» یعنی یکبار کاری بکن که موجب حُسنِ شهرت و اعتماد مردم باشد آنگاه آسوده بنشین و هرچه می‌خواهی بکن. نظامی این مثل را بیش از یکبار آورده است:
چو خواهی صَد قبا در شادکامی 
بِدَر یک پیرهن در نیک نامی
.
حافظ جامه‌ای را که در عالمِ رندی چاک شده، موجب نیکنامی می‌شمارد و می‌گوید که لااقل یکبار لازم بود چنین پیراهنی دریده شود تا سبب حسنِ شهرتش باشد:
دامنی گر چاک شُد در عالم رندی چه باک 
جامه‌ای در نیکنامی نیز می‌باید برید.

اما شوخ‌طبعی شاعر وقتی به اصطلاح گُل می‌کند که مخاطب، زاهد یا صوفی است و شاعر می‌خواهد سربه‌سرِ آنها بگذارد. دراین‌مورد غالباً شیوه‌ای را به‌کار می‌برد که آن را عذر بدتر از گناه می‌خوانند. چرا رشتهٔ تسبیح که وسیلهٔ خواندن وِردِ سَحَری است گسیخته است؟ عذرِ شاعر این است که دستش در ساعدِ ساقی سیمین‌ساق بوده است:
رشتهٔ تسبیح اگر بگسست معذورم بدار 
دستم اندر ساعدِ ساقی سیمین‌ساق بود.

صبوحی کردن یعنی باده‌گساری در بامداد گناه بزرگ است. خاصه در شبِ قدر که وقت اجرای وظایف دینی است. شاعر صبوحی‌زده عذر می‌آورد که یار آمد و سرخوش بود و جامی بر کنارِ طاق آماده بود:
در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مَکُن 
سرخوش آمد یار و جامی بر کنارِ طاق بود.

شاعر از مسجد که مجلسِ وعظ است به خرابات می‌رود و در جوابِ این ایراد که چرا زودتر از مسجد بیرون آمده عذر می‌آورد که می‌ترسیده که مجلسِ وعظ طول بکشد و فرصتِ میگساری از دست برود:
گر زِ مسجد به‌خرابات شدم عیب مَگیر 
مجلسِ وعظ درازست و زمان خواهد شد.

نصیحت‌گوی بیحاصل به شاعرِ می‌خواره توصیه می‌کند که توبه کند. اما وقتِ گل است و بهارِ توبه‌شکن درپیش. در چنین وقتی برای احتیاط باید مشورت کرد، نه با زاهد و فقیه، بلکه با شاهد و ساغر:
وقتِ گُل گویی که تائب شو به‌چشم و سَر ولی 
 می‌روم تا مشورت با شاهد و ساغر کنم.

اما جای دیگر توبه انجام گرفته است به‌دست صنمی باده‌فروش، اما توبه شرطی دارد و آن این است که جز با رخ بزم آرایی می خورده نشود:
کرده‌ام توبه به‌دست صنمی باده‌فروش 
که دگر می نخورم بی رخ بزم‌آرایی.

اگر تأخیری در رندی و باده‌گساری شاعر رخ داده گناه از او نیست. علت آن بوده که تا آن وقت راه میخانه را نمی‌دانسته است: 
تا به‌غایت رهِ میخانه نمی‌دانستم 
ورنه مستوری ما تا به‌چه غایت باشد.

شاعر ادعا می‌کند که پیش از آن عابد و زاهد بوده تا آنجا که هرگز مطرب و می نمی‌دیده است. اما عذری دارد و آن اینکه هوای مغ بچّگان او را به این راه انداخته است:
من از ورع می‌ و مطرب ندیدمی زین بیش
هوای مغبچگانم در این‌و‌آن انداخت.


طنز و مزاح در شعرِ حافظ؛ دکتر پرویز ناتل خانلری؛ ناموارۀ دکتر محمود افشار؛ بکوشش ایرج افشار با همکاری کریم اصفهانیان؛ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ ۱۳۶۶؛ ج۴: ۲۱۳۵تا۲۱۳۹.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
طنز و مزاح در شعر حافظ
بخشِ دوم:

طاعت و عبادت از وظایف بندگان خداست. اما ادای این فرایض برای رستگاری کافی نیست و اگر بنده ای به طاعات خود مغرور شود به ضلالت می‌افتد:
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه 
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت.


حافظ به عبادات خود اعتنا و اعتقاد ندارد و بدانها مغرور نیست اما این که گاهی ّقدحی نوشیده است شاید موجب آمرزش و رستگاری او شود:
حاش لله که نیَم معتقد طاعتِ خویش 
اینقدر هست که گه‌گه قدحی می‌نوشم.


گاهی طنز متوجه خود شاعر است، یعنی ناکامی خود را به کنایه‌ای تلخ بیان می‌کند. سلیمان مظهر قدرت و شوکت است و بر همهٔ کائنات و از جمله باد فرمان می‌راند. شاعر در یکی از صفات سلیمان خود را همشأن او می شمارد و آن در دست داشتن باد است. ایهام در آنجاست که در مورد شاعر تهی بودن دست به معنی محرومیت است و در مورد سلیمان نشانه قدرت:
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد 
یعنی از وصل تواَش نیست بجز باد به دست.


دلدارِ شاعر نیز همیشه به التماس های او جواب سربالا می‌دهد، یعنی در این مورد طنزی لطیف به‌کار می‌برد: شاعر به معشوق التماس می‌کند که دلش را نگاه دارد. یعنی با او مهربان و وفادار باشد. معشوق این معنی را به حفظ و حراست پروردگار تعبیر می‌کند و شاعر را به درگاه خداوند حواله می‌کند. ضمناً عبارت «خدا نگهدار» اشاره ای به وداع نیز هست:
چو گفتمش که دلم را نگاه‌دار  چه گفت: 
زِ دست بنده  چه‌خیزد  خدا نگه‌دارد.
 

شاعر، دلدار را دعوت می‌کند که به‌میان جمع بیاید تا عاشقان گردِ او حلقه زنند و این دعوت را با تشبیه و تمثیل نقطه و دایره انجام می‌دهد. معشوق کلمهٔ پرگار را که یکی از معانی آن هوس و میل است می‌گیرد و به همان تعبیر شاعر جواب می‌دهد که آرزوی باطل دارد:
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی 
به خنده گفت که حافظ برو چه پرگاری.
 

جای دیگر شاعر اظهار می.کند که از جور یار به تنگ آمده و می‌خواهد از شهر برود و راه صحرا پیش بگیرد:
زِ دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم‌ رفت 
به خنده گفت که حافظ برو، که پای تو بست؟


تجاهل نیز یکی از شیوه‌های پاسخ دلدارست:
گفتم آه از دلِ دیوانهٔ حافظ بی تو 
زیرِ لب خنده زنان گفت که دیوانهٔ کیست.
 

بازار حُسن و عشق است. شاعر عشوه‌ای را به بهای جان خریدار است اما دلدار راضی نیست و بهای بیشتری می‌خواهد:
عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان 
به شکر خنده لبش گفت مزادی طلبیم.
 

شاعر به التماس می‌افتد و به کنایه می‌گوید: چه باشد اگر به بوسه‌ای عاشق دلخسته‌ای را نوازش کنی؟ دلدار همچنان در پرده و کنایه می‌گوید که آرزوی شاعر روی ماه معشوق را آلوده خوهد کرد: 
به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر 
به یک شکر زِ تو دلداده‌ای بیاساید 
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند 
که بوسهٔ تو رخ ماه را بیالاید.
 

گاهی هم شاعر برای استجابت دعای خود دلدار را وا می‌دارد که آمین بگوید:
می‌کند حافظ دعائی بشنو آمینی بگو 
روزی ما باد لعل شکر افشانِ شما.


یعنی آنکه حاجت را برآورد خود دلدار است که شاعر توقع آمین از او دارد.

این چند نکته و مثال برای بیان یکی از شیوه های لطیف غزلسرای بزگ بود. شاید این‌گونه نکته پردازیها در آن روزگار مورد توجه مردم زیرک و صاحب نظر شیراز بوده و در مجالس بزم از آن لذت می‌برده‌اند. حافظ خود در غزلی که سراسر وصف چنین مجلسی است به این معنی اشارتی دارد:
صبحِ دولت می‌دمد کو جامِ همچون آفتاب
فرصتی زین بِه کجا باشد بده جامِ شراب.

خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی 
موسمِ عیش است و دورِ  ساغر و عهد شباب.


یک جا شاعر اشاره به یاری می‌کند که در طرح غزل شیوهٔ تازه‌ای به او آموخته است. این شیوهٔ تازه چیست؟ آیا مرادش همین لطایف است؟ آیا یار شیرین سخن حافظ که «نادره گفتار نیز بوده» این شیوه را به شاعر آموخته است؟
آنکه در طرز غزل شیوه به حافظ آموخت 
یارِ شیرین‌سخنِ نادره‌ گفتارِ من است.


#حافظ
#استاددکترپرویزناتل‌خانلری
#یادبود_بزرگان

طنز و مزاح در شعرِ حافظ؛ دکتر پرویز ناتل خانلری؛ ناموارۀ دکتر محمود افشار؛ بکوشش ایرج افشار با همکاری کریم اصفهانیان؛ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ ۱۳۶۶؛ ج۴: ۲۱۳۵تا۲۱۳۹.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
🔰 تنها در یک خط هستم و جز آن در هیچ مشغله‌ای وقت و فکر خود را از دست نمی‌دهم، چه در سفر باشم و چه در خانه، چه در کلاس درس چه در کوه، چه در خلوت چه در صحبت، به همان یک چیز می‌اندیشم، و آن رهروی در جهت روشن‌بینی و دریافت است، نمی‌گویم وصول، می‌گویم طلب وصول، یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه ...

با خود گویم زعمر بر تو چه رسید        
 پیمانه چگونه پر شد از بیم و امید
پاسخ شنوم «سرو» نلرزد چون بید        
این است تو را امید و این است نوید

*سرو: درخت زندگی و نماد آزادگی و جاودانگی

🔰 گفت‌گوها، ص ۲۵۷
بهار در پاییز
------------------

سوم شهریورماه زادروز استاد دکتر اسلامی نُدوشن را گرامی می‌داریم.
___
کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
2024/11/15 15:10:42
Back to Top
HTML Embed Code: