Forwarded from تاریخ و فرهنگ بلوچستان
💠 بلوچان در متن پارسی میانهٔ «شهرستانهای ایرانشهر»
━━━━━━━━⪻⌑⪼━━━━━━━━
🔷 «شهرستانهای ایرانشهر»، گزارش فارسی میانهٔ کوچکی است که در اواخر دورهٔ ساسانیان نوشته شده و در آن نام بخشها، سرزمینها و شهرستانهای ایرانشهر «سرزمین ایرانیان» بازگو شده است. در بخشی از این متن باستانی، نام بلوچان آمده است [بنگرید].
🔹 آوانویسی متن:
28) 21 Šahrestān ī andar padišxwārgar kard ēstēd ad armāyīl enyā az framān armāyīl awēšan kōfyārān kar kē-šān az až-i dehāg kōf pad šāhryarīh windād ēstād.
29) kōfyār 7 hēnd: dumbāwand <ud> wisēmagān ud āhagān ud wispūhr ud sōbārān ud musragān ud *barōzān ud marinzān.
30) ēn ān būd kē-šān az až-i dehāg kōf pad šahryārīh windād ēstād.
🔹 بازگردان متن به فارسی نو:
۲۸) بیست و یک شهرستان که در پدشخوارگر ساخته شده است، یا ارماییل ساخته یا به فرمان ارماییل، کوهیارانی ساختهاند که کوه را از دست ضحاک برای فرمانروایی گرفتهاند.
۲۹) کوهیاران هفت هستند: وسیمگانِ دماوند، آهَگان، وِسپور، سوباران، مسرگان، بلوچان و مرنزان.
۳۰) اینان بودند که از (دست) ضحاک کوه را برای فرمانروایی در اختیار گرفتند.
🔻ـ*barozan: بَروزان در اینجا ترجمهٔ جناب تورج دریایی است. اما مارکوارت و نوبرگ آنرا بلوچان خواندهاند. تورج دریایی این واژه را بارزان ترجمه کرده و آنرا با بَروزان و بارجان یکی خوانده است. درحالیکه نوشتار بارزان و بلوچان در خط پهلوی دارای تفاوتهایی است [بنگرید به پایین تصویر].
━━━━━━━━⪻⌑⪼━━━━━━━━
📚سرچشمهها:
📕Henric samuel nyberg (2003): « A manual of pahlavi ». Asatir-tehran. Pp: 115, 147-8.
📙تورج دریایی (۱۳۴۶): «شهرستانهای ایرانشهر. مترجم: شهرام جلیلیان». تهران: توس، ۱۳۸۸. صص: ۳۳، ۳۹.
#تاریخ
#باستان
⌲ @balochs_history
━━━━━━━━⪻⌑⪼━━━━━━━━
🔷 «شهرستانهای ایرانشهر»، گزارش فارسی میانهٔ کوچکی است که در اواخر دورهٔ ساسانیان نوشته شده و در آن نام بخشها، سرزمینها و شهرستانهای ایرانشهر «سرزمین ایرانیان» بازگو شده است. در بخشی از این متن باستانی، نام بلوچان آمده است [بنگرید].
🔹 آوانویسی متن:
28) 21 Šahrestān ī andar padišxwārgar kard ēstēd ad armāyīl enyā az framān armāyīl awēšan kōfyārān kar kē-šān az až-i dehāg kōf pad šāhryarīh windād ēstād.
29) kōfyār 7 hēnd: dumbāwand <ud> wisēmagān ud āhagān ud wispūhr ud sōbārān ud musragān ud *barōzān ud marinzān.
30) ēn ān būd kē-šān az až-i dehāg kōf pad šahryārīh windād ēstād.
🔹 بازگردان متن به فارسی نو:
۲۸) بیست و یک شهرستان که در پدشخوارگر ساخته شده است، یا ارماییل ساخته یا به فرمان ارماییل، کوهیارانی ساختهاند که کوه را از دست ضحاک برای فرمانروایی گرفتهاند.
۲۹) کوهیاران هفت هستند: وسیمگانِ دماوند، آهَگان، وِسپور، سوباران، مسرگان، بلوچان و مرنزان.
۳۰) اینان بودند که از (دست) ضحاک کوه را برای فرمانروایی در اختیار گرفتند.
🔻ـ*barozan: بَروزان در اینجا ترجمهٔ جناب تورج دریایی است. اما مارکوارت و نوبرگ آنرا بلوچان خواندهاند. تورج دریایی این واژه را بارزان ترجمه کرده و آنرا با بَروزان و بارجان یکی خوانده است. درحالیکه نوشتار بارزان و بلوچان در خط پهلوی دارای تفاوتهایی است [بنگرید به پایین تصویر].
━━━━━━━━⪻⌑⪼━━━━━━━━
📚سرچشمهها:
📕Henric samuel nyberg (2003): « A manual of pahlavi ». Asatir-tehran. Pp: 115, 147-8.
📙تورج دریایی (۱۳۴۶): «شهرستانهای ایرانشهر. مترجم: شهرام جلیلیان». تهران: توس، ۱۳۸۸. صص: ۳۳، ۳۹.
#تاریخ
#باستان
⌲ @balochs_history
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
آزادی یا اسارت
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️حرف بر سر چیست؟ جنگ بر سر چیست؟ در یک کلمه میتوان گفت بر سر آزادی و اسارت. جان و جوهر تراژدی رستم را «مقاومت» تشکیل میدهد، نظیر همان مقاومتی که «پرومتئوس» یونانی در برابر زئوس به خرج داد؛ هر دو «نه» میگویند تا آنچه را که اصل و گوهر زندگی میدانند محفوظ بماند.
مرد آزاد چه راهی باید در پیش گیرد؟ آیا زندگی را به هر قیمت که بود بپذیرد و یا خود در تعیین بهای آن دست داشته باشد؟ اگر رستم برای پاسخ دادن به این سؤال انتخاب شده است برای آن است که تواناترین و نامورترین فرد دنیای شاهنامه است؛ چنانکه از قول فردوسی در تاریخ سیستان آمده: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید.»
اما توانائی و ناموری او در آن است که نمایندهٔ مردم است؛ پروردهٔ تخیّل هزاران هزار آدمیزاد است که در طی زمانهای دراز او را به عنوان کسی که باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، آفریدهاند.
اسفندیار که نمایندهٔ اتحاد دین و دولت است، او را بر سر این دوراهی مینهد:
یا دست به بنده بده و آسوده بچر، یا آزادی را برگزین و نابود شو!
ولی قضیه به همین سادگی تمام نمیشود؛ روزگار که بازیگر است راه سومی نیز در آستین دارد و آن این است که شکارگر آزادی خود نخست در دامی که نهاده بیفتد، تا سپس نوبت به گزینندهٔ آزادی برسد؛ کسی که آزادی را پذیرفت وقتی دستبسته نمرد، در هر حال فاتح است، زیرا آنچه را که خواسته به دست آورده، ولو به بهای زندگی خود.
داستان داستانها
زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
صص ۱۵–۱۴
مطالب این رسانه را دربارهٔ کتاب ملّی ایرانیان با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
آزادی یا اسارت
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️حرف بر سر چیست؟ جنگ بر سر چیست؟ در یک کلمه میتوان گفت بر سر آزادی و اسارت. جان و جوهر تراژدی رستم را «مقاومت» تشکیل میدهد، نظیر همان مقاومتی که «پرومتئوس» یونانی در برابر زئوس به خرج داد؛ هر دو «نه» میگویند تا آنچه را که اصل و گوهر زندگی میدانند محفوظ بماند.
مرد آزاد چه راهی باید در پیش گیرد؟ آیا زندگی را به هر قیمت که بود بپذیرد و یا خود در تعیین بهای آن دست داشته باشد؟ اگر رستم برای پاسخ دادن به این سؤال انتخاب شده است برای آن است که تواناترین و نامورترین فرد دنیای شاهنامه است؛ چنانکه از قول فردوسی در تاریخ سیستان آمده: «خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم نیافرید.»
اما توانائی و ناموری او در آن است که نمایندهٔ مردم است؛ پروردهٔ تخیّل هزاران هزار آدمیزاد است که در طی زمانهای دراز او را به عنوان کسی که باید تجسمی از رؤیاها و آرزوهایشان باشد، آفریدهاند.
اسفندیار که نمایندهٔ اتحاد دین و دولت است، او را بر سر این دوراهی مینهد:
یا دست به بنده بده و آسوده بچر، یا آزادی را برگزین و نابود شو!
ولی قضیه به همین سادگی تمام نمیشود؛ روزگار که بازیگر است راه سومی نیز در آستین دارد و آن این است که شکارگر آزادی خود نخست در دامی که نهاده بیفتد، تا سپس نوبت به گزینندهٔ آزادی برسد؛ کسی که آزادی را پذیرفت وقتی دستبسته نمرد، در هر حال فاتح است، زیرا آنچه را که خواسته به دست آورده، ولو به بهای زندگی خود.
داستان داستانها
زندهیاد استاد محمدعلی اسلامی ندوشن
صص ۱۵–۱۴
مطالب این رسانه را دربارهٔ کتاب ملّی ایرانیان با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from ایرانشهری
اگر بخواهيم چهار شالوده برای جهانبينی فردوسی در ميان شالودههای بسيار ديگر برگزينيم و آنها را چونان شالودههای شاهوار در ميان بنهيم، بیگمان چنين خواهد بود. نخست «خرد» است زيرا انسان ايرانی انسانی خردمند است.گاهي ما شاهنامه را بهدرستی «خردنامه» میناميم چون نامه خرد است. از همين روست كه در بسياری از بيتهای شاهنامه خرد ستوده شده است. آنچه بهراستی در ميان دهشهای ايزدی ستودنی است خرد بهشمار میآيد.
شايد پرسيده شود كه پس چرا كسانی از عارفان خرد را خوار میدارند؟پاسخ بدين پرسش آن است كه اين كسان هم خرد را خوار نمیدارند و همچنان سودايی خرد هستند اما ميیخواهند به خردی والاتر برسند. فردوسی میگويد برای آنكه به آيين و درست زندگی كنی به خرد نياز داری اما خواست او از اين سخن آن نيست كه با خرد ميیتوانيم هر گرهای را بگشاييم و پاسخ هر پرسشی را بيابيم.
بزرگان نهانگرای خرد را خوار نمیدارند اما میگويند آدمی زمانی در پويه، رهرويی و جستوجوی خويشتن و در رسيدن به خداوند به جايی میرسد كه از خرد كاری ساخته نيست. آنجا آنچه بهكار میآيد يكسره شگفتی و رهايی از خويشتن است، هر چيز را بايد در جای خود شناخت و ارج نهاد.
دومين شالوده جهانبينی فردوسی «داد» است. شاهنامه تنها نامه خرد نيست نامه داد هم هست. داد چيست؟ داد در كاركرد شاهنامهای آن كمابيش برابر با آيين و سامان است. كاربرد داد بسيار گستردهتر از آن است كه ما آن را تا مرز ويژگی و رفتار فردی فرو بكاهيم و فرود بياوريم. اين داد نمونه و بازتابی از آن داد هستی شناختی است. جهان بر داد بنياد گرفته است و اين سامان سترگ كه ما در جهان هستی میبينيم بر آمده از داد است.اگر داد نمیبود دانشهای گوناگون و پايهای پديد نمیآمد. پس هيچ بيدادگری نمیتواند در آرامش و بهروزی زندگی كند چون با جهان هماهنگ نيست.
سومين شالوده جهانبينی فردوسی «نام» است. شاهنامه تنها نامه خرد يا نامه داد نيست نامه نام هم هست. اما نام در قاموس شاهنامه معنايی بسيار فراتر و ژرفتر و گستردهتر از آن معنايی دارد كه ما از اين واژه ميیخواهيم.
هر كس يا هر چيزی نامی دارد اما نام در شاهنامه نهاد و سرشت و خوی است. همان است كه منش را می سازد. چرا نام چنين كاركردی يافته است؟ پاسخی كه من بدين پرسش میدهم اين است كه چون نام در باورهای باستانی به ويژه در دبستانهای راز همه هستی و چيستی را در خود نهفته میدارد. هر كس همان است كه نام او آشكار می دارد. در بينش باستانی پيوند نام با نامور پيوندی است ساختاری و حتی هستی شناختی و هر كس میبايد همان نامی را داشته باشد كه دارد.
می توان گفت كه جهان را نامها ساختهاند. نام بهويژه در منش و فرهنگ پهلوانی كاربردی بسيار گسترده دارد. هم از آن است كه پهلوانان از گفتن نام خويش به دشمنان پرهيز میكردند، چون نام، آسيب جای آنان بود و اگر دشمن نام پهلوان را بداند به گونهای رازآلود بر وی چيرگی يافته است.
چهارمين ويژگی شاهنامه «شادی» است. شاهنامه نامه شادی است. ايرانی اگر شاد نباشد در ايرانی بودن آن میبايد گمانمند شد. در فرهنگهايی كه من می شناسم بهراستی هيچيک از ديد بزرگداشت شادی همسنگ و همپايه فرهنگ ايرانی نمی توانند بود. بزمهای شادی و جشنها در فرهنگ ايرانی جايگاهی بسيار والا دارند اما آدمی هنگامی به شادی میرسد كه به سه منش خرد، داد و نام دست يافته باشد، شادی فرايند و دستاورد آن سه شالوده است.
http://farhangnevis.ir/Portals/0/images/news/n00201525-b.jpg
میرجلال الدین کزازی
➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖
به کانال کوروش بزرگ و جمع 30 هزار ایران دوست بپیوندید 👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 https://www.tg-me.com/joinchat-CSKFTTulf6yXcDQ0J56Bjw
شايد پرسيده شود كه پس چرا كسانی از عارفان خرد را خوار میدارند؟پاسخ بدين پرسش آن است كه اين كسان هم خرد را خوار نمیدارند و همچنان سودايی خرد هستند اما ميیخواهند به خردی والاتر برسند. فردوسی میگويد برای آنكه به آيين و درست زندگی كنی به خرد نياز داری اما خواست او از اين سخن آن نيست كه با خرد ميیتوانيم هر گرهای را بگشاييم و پاسخ هر پرسشی را بيابيم.
بزرگان نهانگرای خرد را خوار نمیدارند اما میگويند آدمی زمانی در پويه، رهرويی و جستوجوی خويشتن و در رسيدن به خداوند به جايی میرسد كه از خرد كاری ساخته نيست. آنجا آنچه بهكار میآيد يكسره شگفتی و رهايی از خويشتن است، هر چيز را بايد در جای خود شناخت و ارج نهاد.
دومين شالوده جهانبينی فردوسی «داد» است. شاهنامه تنها نامه خرد نيست نامه داد هم هست. داد چيست؟ داد در كاركرد شاهنامهای آن كمابيش برابر با آيين و سامان است. كاربرد داد بسيار گستردهتر از آن است كه ما آن را تا مرز ويژگی و رفتار فردی فرو بكاهيم و فرود بياوريم. اين داد نمونه و بازتابی از آن داد هستی شناختی است. جهان بر داد بنياد گرفته است و اين سامان سترگ كه ما در جهان هستی میبينيم بر آمده از داد است.اگر داد نمیبود دانشهای گوناگون و پايهای پديد نمیآمد. پس هيچ بيدادگری نمیتواند در آرامش و بهروزی زندگی كند چون با جهان هماهنگ نيست.
سومين شالوده جهانبينی فردوسی «نام» است. شاهنامه تنها نامه خرد يا نامه داد نيست نامه نام هم هست. اما نام در قاموس شاهنامه معنايی بسيار فراتر و ژرفتر و گستردهتر از آن معنايی دارد كه ما از اين واژه ميیخواهيم.
هر كس يا هر چيزی نامی دارد اما نام در شاهنامه نهاد و سرشت و خوی است. همان است كه منش را می سازد. چرا نام چنين كاركردی يافته است؟ پاسخی كه من بدين پرسش میدهم اين است كه چون نام در باورهای باستانی به ويژه در دبستانهای راز همه هستی و چيستی را در خود نهفته میدارد. هر كس همان است كه نام او آشكار می دارد. در بينش باستانی پيوند نام با نامور پيوندی است ساختاری و حتی هستی شناختی و هر كس میبايد همان نامی را داشته باشد كه دارد.
می توان گفت كه جهان را نامها ساختهاند. نام بهويژه در منش و فرهنگ پهلوانی كاربردی بسيار گسترده دارد. هم از آن است كه پهلوانان از گفتن نام خويش به دشمنان پرهيز میكردند، چون نام، آسيب جای آنان بود و اگر دشمن نام پهلوان را بداند به گونهای رازآلود بر وی چيرگی يافته است.
چهارمين ويژگی شاهنامه «شادی» است. شاهنامه نامه شادی است. ايرانی اگر شاد نباشد در ايرانی بودن آن میبايد گمانمند شد. در فرهنگهايی كه من می شناسم بهراستی هيچيک از ديد بزرگداشت شادی همسنگ و همپايه فرهنگ ايرانی نمی توانند بود. بزمهای شادی و جشنها در فرهنگ ايرانی جايگاهی بسيار والا دارند اما آدمی هنگامی به شادی میرسد كه به سه منش خرد، داد و نام دست يافته باشد، شادی فرايند و دستاورد آن سه شالوده است.
http://farhangnevis.ir/Portals/0/images/news/n00201525-b.jpg
میرجلال الدین کزازی
➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖🛡➖⚔➖
به کانال کوروش بزرگ و جمع 30 هزار ایران دوست بپیوندید 👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 https://www.tg-me.com/joinchat-CSKFTTulf6yXcDQ0J56Bjw
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
پیوسته غمت مرا مشوّش دارد
عیش خوش من عشق تو ناخَوش دارد
بر آتشِ چهره، زلف جعدت گویی
از بهرِ دلم نعل در آتش دارد*
#ملکعلیشاهبنسلطانتکش
*پ.ن:
نعل در آتش داشتن:
نعل در آتش افکندن یکی از شگردهای ساحران و دعانویسان بوده است که با این کار میخواستند کسی را به دیگری، یا عاشقی را به معشوقی برسانند و مشتاق کنند. به همین دلیل بر روی نعل حروف ابجد یا نام طرف مورد نظر را حک میکردند و آن را در زیر آتش پنهان مینمودند؛ سپس با خواندن اورادی، معشوق یا حریف به عاشق علاقهمند میشد و مضطربانه به سراغ او میرفت.
در نهانخانهٔ عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
(حافظ)
اما عطار بیتی دارد در منطقالطیر که در آن از کرهٔ فلک نام میبرد:
چون فلک را کرهای سرکش کند
از هلالش نعل در آتش کند
با توجه به این بیتِ عطار، گویا برای نعل در آتش افکندن، از نعل کرهٔ اسب استفاده میکردند. آنچه تصدیقکنندهٔ این سخن است اشارهٔ عبوالوهاب معموری در شرح بیت زیر از دیوان خاقانی است:
بابلیان عید را نعل در آتش نهند
کز حد بابل رسید عید و مه نو به هم
که مینویسد: «شنیده شد که اصطلاح سحرهٔ بابل آن است که در شب عید، نعل نخستین که کرهٔ اسب را به آن نعل کنند و انداخته باشد، در آتش نهند»؛ بنابراین، ساحران نخستین نعلِ کُرهٔ اسب را در آتش میافکندند و بدین ترتیب در این بیتِ عطار نیز ارتباط کُره و نعل در آتش انداختن روشن میشود.
باسپاس از همراه گرامی جناب محمد
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۹۴.
جادو در ادبیات فارسی؛ محمدحسین محمدی؛ مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران؛ ۱۳۸۳؛ شمارهٔ ۱۷۰ و ۱۷۱.
فرهنگ اشارات؛ سیروس شمیسا؛ میترا؛ ۱۳۸۷.
در باب بیتی از منطقالطیر؛ سعید مهدوی فر؛ کتاب ماه ادبیات؛ شمارهٔ ۸۱؛ دی ماه ۱۳۹۲.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
عیش خوش من عشق تو ناخَوش دارد
بر آتشِ چهره، زلف جعدت گویی
از بهرِ دلم نعل در آتش دارد*
#ملکعلیشاهبنسلطانتکش
*پ.ن:
نعل در آتش داشتن:
نعل در آتش افکندن یکی از شگردهای ساحران و دعانویسان بوده است که با این کار میخواستند کسی را به دیگری، یا عاشقی را به معشوقی برسانند و مشتاق کنند. به همین دلیل بر روی نعل حروف ابجد یا نام طرف مورد نظر را حک میکردند و آن را در زیر آتش پنهان مینمودند؛ سپس با خواندن اورادی، معشوق یا حریف به عاشق علاقهمند میشد و مضطربانه به سراغ او میرفت.
در نهانخانهٔ عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
(حافظ)
اما عطار بیتی دارد در منطقالطیر که در آن از کرهٔ فلک نام میبرد:
چون فلک را کرهای سرکش کند
از هلالش نعل در آتش کند
با توجه به این بیتِ عطار، گویا برای نعل در آتش افکندن، از نعل کرهٔ اسب استفاده میکردند. آنچه تصدیقکنندهٔ این سخن است اشارهٔ عبوالوهاب معموری در شرح بیت زیر از دیوان خاقانی است:
بابلیان عید را نعل در آتش نهند
کز حد بابل رسید عید و مه نو به هم
که مینویسد: «شنیده شد که اصطلاح سحرهٔ بابل آن است که در شب عید، نعل نخستین که کرهٔ اسب را به آن نعل کنند و انداخته باشد، در آتش نهند»؛ بنابراین، ساحران نخستین نعلِ کُرهٔ اسب را در آتش میافکندند و بدین ترتیب در این بیتِ عطار نیز ارتباط کُره و نعل در آتش انداختن روشن میشود.
باسپاس از همراه گرامی جناب محمد
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۹۴.
جادو در ادبیات فارسی؛ محمدحسین محمدی؛ مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران؛ ۱۳۸۳؛ شمارهٔ ۱۷۰ و ۱۷۱.
فرهنگ اشارات؛ سیروس شمیسا؛ میترا؛ ۱۳۸۷.
در باب بیتی از منطقالطیر؛ سعید مهدوی فر؛ کتاب ماه ادبیات؛ شمارهٔ ۸۱؛ دی ماه ۱۳۹۲.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
شانزدهم اردیبهشتماه سالروز درگذشت بدیعالزمان فروزانفر
شرح مثنوی
از تألیفات درخشان و برجستۀ فروزانفر شرحی است که بر مثنوی شریف نوشت و سه مجلّد آن انتشار یافت. اگرچه آن مرحوم خود در مقدمۀ جلد اول اشارتگونهای اجمالی به سببسازان آن تألیف کرده است، اما سزاوار مینماید من آگاهی خود را در آن باره برای دوستداران بنویسم و بماند.
روزی در تابستان ۱۳۴۳ به میل مرحوم فروزانفر به باغچۀ ییلاقی ایشان رفتم تا در خدمتشان به تیغستان به دیدن علی دشتی برویم. دشتی صحبت را به مولانا و دیوان شمس کشانید. گفت حالا که چاپ دیوان رو به پایان نهاده است تألیف چه کتابی را در دست خواهید گرفت؟ فروزانفر به فکر فرورفت. پاسخی نگفت. من گفتم چندی پیش که خدمتشان بودم چون سخن به متون چاپنشده کشیده شد و ایشان میپرسیدند چه میکروفیلمهایی تازه به کتابخانه رسیده است، نسخۀ تألیف بهاءالدین نقشبند را معرفی کردم. جناب فروزانفر پسندیدند که آن را تصحیح و آمادۀ چاپ کنند. دشتی چابکانه گفت خیر، به آقای فروزانفر میبرازد که شرح مثنوی بنویسد. جز ایشان کسی دیگر در همۀ قلمرو زبان فارسی نیست که بتواند چنین خدمتی را عهدهدار شود. روی از من گرداند و چشمانش را در چشمان فروزانفر دوخت. گفت شما اکنون کاری ندارید. فرصتی پیش آمده است که میتوانید به نگارش شرح مثنوی بپردازید و ثمرۀ مطالعات و درسهای دراز خود را که از منابع زیاد و کهنی مایه گرفته است بنویسید. فروزانفر پاسخی شافی نداد تا دلالت بر قبول تام پیشنهاد داشته باشد.
چند روز پس از آن دشتی به من تلفن کرد و خواست به دیدنش بروم. رفتم. گفت دربارۀ آن پیشنهادی که به فروزانفر کردم مطلب را دنبال کن و برو و با ایشان صحبت کن و بدان که برای جبران صرف وقت ایشان و هزینههای چاپی با دکتر اقبال صحبت میکنم. شرکت نفت میتواند کمک برساند. پس با فروزانفر در این باره گفتگویی کردم ولی چون نمیدانستم که شرکت نفت به چه میزان کمک خواهد کرد، مطلب چندی میان ما ماند. عاقبت نامهای (فروردین ۱۳۴۴) از دشتی کمحوصله رسید. در آن نامه به زبان معهود خود جویا شده بود چرا کار را به سرانجام نرساندهایم. پس بنا به اشارت دشتی با دکتر اقبال ملاقات کردم و چون اعتبار مالی کافی فراهم شد، قراردادی که مرضی خاطر فروزانفر بود منعقد شد. ترتیب کار بر آن استقرار یافت که فروزانفر بهتدریج اوراقی را که آماده میشود (به قول چاپخانهایها «خبر») به چاپخانه بدهد و کتاب آرامآرام حروفچینی شود و به چاپ برسد. شهد الله که فروزانفر بی وقفه به کار پرداخت و سه مجلد آن کتاب دقیق و عمیق در مدت سه سال (از مهر ۱۳۴۶ تا اسفند ۱۳۴۸) صورت طبع به خود گرفت و مقبول طباع دیرپسند واقع شد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۸۹ - ۳۹۰]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
شرح مثنوی
از تألیفات درخشان و برجستۀ فروزانفر شرحی است که بر مثنوی شریف نوشت و سه مجلّد آن انتشار یافت. اگرچه آن مرحوم خود در مقدمۀ جلد اول اشارتگونهای اجمالی به سببسازان آن تألیف کرده است، اما سزاوار مینماید من آگاهی خود را در آن باره برای دوستداران بنویسم و بماند.
روزی در تابستان ۱۳۴۳ به میل مرحوم فروزانفر به باغچۀ ییلاقی ایشان رفتم تا در خدمتشان به تیغستان به دیدن علی دشتی برویم. دشتی صحبت را به مولانا و دیوان شمس کشانید. گفت حالا که چاپ دیوان رو به پایان نهاده است تألیف چه کتابی را در دست خواهید گرفت؟ فروزانفر به فکر فرورفت. پاسخی نگفت. من گفتم چندی پیش که خدمتشان بودم چون سخن به متون چاپنشده کشیده شد و ایشان میپرسیدند چه میکروفیلمهایی تازه به کتابخانه رسیده است، نسخۀ تألیف بهاءالدین نقشبند را معرفی کردم. جناب فروزانفر پسندیدند که آن را تصحیح و آمادۀ چاپ کنند. دشتی چابکانه گفت خیر، به آقای فروزانفر میبرازد که شرح مثنوی بنویسد. جز ایشان کسی دیگر در همۀ قلمرو زبان فارسی نیست که بتواند چنین خدمتی را عهدهدار شود. روی از من گرداند و چشمانش را در چشمان فروزانفر دوخت. گفت شما اکنون کاری ندارید. فرصتی پیش آمده است که میتوانید به نگارش شرح مثنوی بپردازید و ثمرۀ مطالعات و درسهای دراز خود را که از منابع زیاد و کهنی مایه گرفته است بنویسید. فروزانفر پاسخی شافی نداد تا دلالت بر قبول تام پیشنهاد داشته باشد.
چند روز پس از آن دشتی به من تلفن کرد و خواست به دیدنش بروم. رفتم. گفت دربارۀ آن پیشنهادی که به فروزانفر کردم مطلب را دنبال کن و برو و با ایشان صحبت کن و بدان که برای جبران صرف وقت ایشان و هزینههای چاپی با دکتر اقبال صحبت میکنم. شرکت نفت میتواند کمک برساند. پس با فروزانفر در این باره گفتگویی کردم ولی چون نمیدانستم که شرکت نفت به چه میزان کمک خواهد کرد، مطلب چندی میان ما ماند. عاقبت نامهای (فروردین ۱۳۴۴) از دشتی کمحوصله رسید. در آن نامه به زبان معهود خود جویا شده بود چرا کار را به سرانجام نرساندهایم. پس بنا به اشارت دشتی با دکتر اقبال ملاقات کردم و چون اعتبار مالی کافی فراهم شد، قراردادی که مرضی خاطر فروزانفر بود منعقد شد. ترتیب کار بر آن استقرار یافت که فروزانفر بهتدریج اوراقی را که آماده میشود (به قول چاپخانهایها «خبر») به چاپخانه بدهد و کتاب آرامآرام حروفچینی شود و به چاپ برسد. شهد الله که فروزانفر بی وقفه به کار پرداخت و سه مجلد آن کتاب دقیق و عمیق در مدت سه سال (از مهر ۱۳۴۶ تا اسفند ۱۳۴۸) صورت طبع به خود گرفت و مقبول طباع دیرپسند واقع شد.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۴۰۰، ج ۱، ص ۳۸۹ - ۳۹۰]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزلهای جهان
▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
من این حرفها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزلهای انجمنی» نمیگویم.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گُلِ شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
ـــــــــــــــــــــــ
غزل فارسی
مادرِ همهٔ غزلهای جهان
▪️بیماری اصلی شعرِ روزگارِ ما از همینجا شروع میشود که خودش نهتنها فُرمی –جز کار نیما– به وجود نیاورده است، بلکه فرمهای شگفتآوری را که محصولِ نبوغِ خیّام و فردوسی و حافظ و مولوی و سعدی است، به یک سوی نهاده و در فرمِ بیفرمی ربعِ قرنی است که در جا میزند (چند کار منثور شاملو، آن هم نه همهٔ کارهایش را استثنا باید کرد که در بیفرمیِ ظاهری آنها نوعی فرم، اما نه فرم نهایی وجود دارد.)
به عقیدهٔ من بُنبستِ شعر معاصر به دست کسانی خواهد شکست که یا فرم تازهای ابداع کنند –کاری که نیما کرد و شاگردانش کمال بخشیدند– یا یکی از فُرمهای تجربهشدهٔ قدیم یا جدید را با حالوهوایِ انسان عصرِ ما انس و الفت دهد و در فضای آن فرمها، تجربههای انسانِ عصر ما را شکل دهد.
میتوان غزل گفت و غزل را به عنوان یک فرمِ باز، یک قالب گسترده و یک قاب پذیرفت؛ قابی که همه نوع تصویر –از منظره گرفته تا انواع پُرترهها، در هر سبکی از سبکهای نقاشی– در آن میتواند جای بگیرد، آن هم در زبانی که مادرِ همهٔ «غزل»های جهان است و هیچ زبانی نمیتواند بگوید برای «غزل» امکاناتی بیشتر از زیان فارسی دارد.
من این حرفها را به عنوان دفاع از غزل، به آن معنیِ احمقانهٔ «غزلهای انجمنی» نمیگویم.
میخواهم این مطلب بسیار ساده را یادآور شوم که ادبیات و هنر، مجموعهای از فرمهای خاصاند و تحوّلات هریک از این فرمها، به معنی نفی و انکار یا به کنار نهادن دیگر فرمها نیست.
ما در شعرِ سنّتی خویش قوالبی داریم و در داخلِ این قوالب فرمهای بسیاری؛ فرمهای ضعیف، نیرومند، راحت و دشوار.
پیدایش قالب شعر آزاد، یا عروضِ نیمایی، به هیچ روی نفی مطلق آن قوالب نیست.
آن قوالب میتوانند آبستنِ فرمهای خلّاق، برای بعضی از حال و هواهای عصر ما و عصرهای آینده باشند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
با چراغ و آینه، ۶۷۶–۶۷۳
اگرچه هیچ گل مُرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گُلِ شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
#حسین_منزوی
۱ مهر ۱۳۲۵
۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
هجدهم اردیبهشتماه سالروز درگذشت غلامرضا رشید یاسمی
ادبیات ملی
جمعی کثیر یک قطعه خاک را دوست دارند برای آنکه اجداد آنها در این سرزمین نشانههایی از حزن و شادی، از آرزو و نومیدی گذاشتهاند:
از نقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدید است صنادید عجم را
در حقیقت این آثار نه فقط از در و دیوار شکسته نمایان است بلکه در چشم شعور باطنی که در این موارد بیناتر از دیدۀ عقل است، از سرتاسر خاک وطن همین آثار پیداست و افراد ملت را هرچند التفات هم نداشته باشند باز مثل عمارت تخت جمشید به یاد افتخارات تاریخی میاندازد. در میان این آثار ادبیات مخصوصاً قسمت شعری آن مقامی بلند دارد؛ زیرا که بهتر از هر چیز حکایت میکند از آرزوها و عواطف گذشتگان و در واقع آیینه است که روح پیشینیان در آن منعکس میشود و به مردم جان میدهد.
در دل هر کسی نسبت به وطن یعنی خاک شرکای او در احساس و عاطفه و آرزو و امید محبتی عمیق و ریشهدار موجود است، محبتی که هرچند در ظاهر نمایش ندارد یا وقتی شخصی در وطن است آن را درست احساس نمیکند اما چون از وطن خارج شد بهشدت هرچه تمامتر به جوش میآید و هر روز یاد مملکت در قلبش مشتعلتر و زندهتر میگردد. درد غربتی که این همه از آن نالیدهاند نمونهای از این یادآوری طبیعی است. شعر زبان این عواطفی است که در دلها پنهان مانده افکار و عواطف پدران ما را نشان میدهد یعنی عمیقترین آثار روح و قلب آنها را، آثاری که از سنگ و خاک و دیوار و در بیشتر با آنها علاقه و رابطه داشته است و در نتیجه ما را بیشتر به آنان مربوط میکند. شعر حافظ ما را به سر حد یک عالم وسیعی میکشد که نهتنها آن شاعر بزرگ بلکه جمع کثیری از دانشمندان و متفکرین ایران در قرنهای مختلف به آرزوی آن و در پی ورود به آن سعی کردهاند و امید داشتهاند.
پس شعر حافظ آیینۀ آرزوهای جمعی کثیر بلکه اکثر اهل این کشور است. همچنین شعر مولوی و سعدی و سایر شعرا که در عشق مجازی و عرفانی، در بیان رموز عشرت و کامرانی، در شرح فتوحات سلاطین و وصف مناظر طبیعی معروف ایران داد سخن داده و مترجم احساس و عاطفۀ هموطنان خود شدهاند. از این لحاظ تمام آثار نویسندگان ادبیات ملی به معنی اعم محسوب میشود.
غلامرضا رشید یاسمی
[آینده: سال دوم (دی ۱۳۰۵ - اسفند ۱۳۰۶)، مؤسس و مدیر مسئول دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۶۳۰ - ۶۳۱ (دیماه ۱۳۰۶)]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
ادبیات ملی
جمعی کثیر یک قطعه خاک را دوست دارند برای آنکه اجداد آنها در این سرزمین نشانههایی از حزن و شادی، از آرزو و نومیدی گذاشتهاند:
از نقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدید است صنادید عجم را
در حقیقت این آثار نه فقط از در و دیوار شکسته نمایان است بلکه در چشم شعور باطنی که در این موارد بیناتر از دیدۀ عقل است، از سرتاسر خاک وطن همین آثار پیداست و افراد ملت را هرچند التفات هم نداشته باشند باز مثل عمارت تخت جمشید به یاد افتخارات تاریخی میاندازد. در میان این آثار ادبیات مخصوصاً قسمت شعری آن مقامی بلند دارد؛ زیرا که بهتر از هر چیز حکایت میکند از آرزوها و عواطف گذشتگان و در واقع آیینه است که روح پیشینیان در آن منعکس میشود و به مردم جان میدهد.
در دل هر کسی نسبت به وطن یعنی خاک شرکای او در احساس و عاطفه و آرزو و امید محبتی عمیق و ریشهدار موجود است، محبتی که هرچند در ظاهر نمایش ندارد یا وقتی شخصی در وطن است آن را درست احساس نمیکند اما چون از وطن خارج شد بهشدت هرچه تمامتر به جوش میآید و هر روز یاد مملکت در قلبش مشتعلتر و زندهتر میگردد. درد غربتی که این همه از آن نالیدهاند نمونهای از این یادآوری طبیعی است. شعر زبان این عواطفی است که در دلها پنهان مانده افکار و عواطف پدران ما را نشان میدهد یعنی عمیقترین آثار روح و قلب آنها را، آثاری که از سنگ و خاک و دیوار و در بیشتر با آنها علاقه و رابطه داشته است و در نتیجه ما را بیشتر به آنان مربوط میکند. شعر حافظ ما را به سر حد یک عالم وسیعی میکشد که نهتنها آن شاعر بزرگ بلکه جمع کثیری از دانشمندان و متفکرین ایران در قرنهای مختلف به آرزوی آن و در پی ورود به آن سعی کردهاند و امید داشتهاند.
پس شعر حافظ آیینۀ آرزوهای جمعی کثیر بلکه اکثر اهل این کشور است. همچنین شعر مولوی و سعدی و سایر شعرا که در عشق مجازی و عرفانی، در بیان رموز عشرت و کامرانی، در شرح فتوحات سلاطین و وصف مناظر طبیعی معروف ایران داد سخن داده و مترجم احساس و عاطفۀ هموطنان خود شدهاند. از این لحاظ تمام آثار نویسندگان ادبیات ملی به معنی اعم محسوب میشود.
غلامرضا رشید یاسمی
[آینده: سال دوم (دی ۱۳۰۵ - اسفند ۱۳۰۶)، مؤسس و مدیر مسئول دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ص ۶۳۰ - ۶۳۱ (دیماه ۱۳۰۶)]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
آنجاهایی که حافظ اوج میگیرد.
#یکشنبه_ها_و_حافظ
▪️حافظ تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
در صورتی که شاعران دیگر کارشان تناقض دارد ولی تناقضها به یکدیگر گره نخورده است و حتی بهتر است در کار آنها تناقض را به پریشانی تبدیل کنیم. اینان معانی پریشان را به کمک وزن و قافیه در کنار یکدیگر جای میدهند ولی از گره زدن عناصر متناقض یعنی جلوههای حیات مادی و روحی انسان عاجزند و اگر استثناهایی بتوان یافت، آنجاست که شاعرانش تا حد حافظانگی در شعر اوج گرفته باشند و هیچکس نگفته است که یک بیت و دو بیت و در حد ابیات غیر استثنایی حافظ گفتن امر محالی است. خیر، میتوان یافت ابیات حافظانهٔ شاعران دیگر. اما هنرِ حافظ در این است که دیوانی از اینگونه پرداخته است.
میخواهم بگویم آنجاهایی که حافظ اوج میگیرد، شعرش نوعی ارتباط صوری و معنوی با شطحیات صوفیه دارد. سادهترین تلقّیای که عوام مردم از شطح دارند و از قدیم به همین عنوان شطح را میشناختهاند، این بوده است که شطح یعنی دعویهای بزرگ که در تحلیل نهایی امریست واقعی و نزدیک به واقع، یعنی پارادوکس!
وقتی حافظ میگوید:
ساکنانِ حرمِ ستر و عفافِ ملکوت
با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
این شطح است و اوج حافظانگی است و در همین جا عناصر متناقض را که به شیوهای شگفت به یکدیگر گره خوردهاند میبینید. تمام عناصر مصراع اول، از لحاظ شبکهٔ معنایی (که از «ساکنان حرم» شروع میکند تصویر دستنایافتنی بودن آنها و در «ستر» تأکید میشود و در «عفاف» تأکیدی دیگر و در «ملکوت» کاملاً دستنایافتنی میشود) با عناصر قسمت اول مصراع دوم «من راهنشین» در تناقض است و «بادهٔ مستانه زدن» تناقض اندر تناقض است.
گرهزدن این تناقضها و عناصر متنافر، کار اصلی حافظ است، اوج شطح است، اسلوب خاص حافظ یا حافظانگی در همین جا متمرکز میشود. البته عناصر دیگری از قبیل ایهام و یا موسیقی حروف هم در حاشیهٔ این نقطه در حرکتاند که سبک حافظانه را تکمیل کنند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظ
یکشنبهها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
ـــــــــــــــــــــــ
آنجاهایی که حافظ اوج میگیرد.
#یکشنبه_ها_و_حافظ
▪️حافظ تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
در صورتی که شاعران دیگر کارشان تناقض دارد ولی تناقضها به یکدیگر گره نخورده است و حتی بهتر است در کار آنها تناقض را به پریشانی تبدیل کنیم. اینان معانی پریشان را به کمک وزن و قافیه در کنار یکدیگر جای میدهند ولی از گره زدن عناصر متناقض یعنی جلوههای حیات مادی و روحی انسان عاجزند و اگر استثناهایی بتوان یافت، آنجاست که شاعرانش تا حد حافظانگی در شعر اوج گرفته باشند و هیچکس نگفته است که یک بیت و دو بیت و در حد ابیات غیر استثنایی حافظ گفتن امر محالی است. خیر، میتوان یافت ابیات حافظانهٔ شاعران دیگر. اما هنرِ حافظ در این است که دیوانی از اینگونه پرداخته است.
میخواهم بگویم آنجاهایی که حافظ اوج میگیرد، شعرش نوعی ارتباط صوری و معنوی با شطحیات صوفیه دارد. سادهترین تلقّیای که عوام مردم از شطح دارند و از قدیم به همین عنوان شطح را میشناختهاند، این بوده است که شطح یعنی دعویهای بزرگ که در تحلیل نهایی امریست واقعی و نزدیک به واقع، یعنی پارادوکس!
وقتی حافظ میگوید:
ساکنانِ حرمِ ستر و عفافِ ملکوت
با منِ راهنشین بادهٔ مستانه زدند
این شطح است و اوج حافظانگی است و در همین جا عناصر متناقض را که به شیوهای شگفت به یکدیگر گره خوردهاند میبینید. تمام عناصر مصراع اول، از لحاظ شبکهٔ معنایی (که از «ساکنان حرم» شروع میکند تصویر دستنایافتنی بودن آنها و در «ستر» تأکید میشود و در «عفاف» تأکیدی دیگر و در «ملکوت» کاملاً دستنایافتنی میشود) با عناصر قسمت اول مصراع دوم «من راهنشین» در تناقض است و «بادهٔ مستانه زدن» تناقض اندر تناقض است.
گرهزدن این تناقضها و عناصر متنافر، کار اصلی حافظ است، اوج شطح است، اسلوب خاص حافظ یا حافظانگی در همین جا متمرکز میشود. البته عناصر دیگری از قبیل ایهام و یا موسیقی حروف هم در حاشیهٔ این نقطه در حرکتاند که سبک حافظانه را تکمیل کنند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
درسگفتارهایی دربارهٔ حافظ
یکشنبهها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه_ها_و_حافظ
Forwarded from اتچ بات
به مناسبت زادروز شادروان جبار باغچهبان - نقاش ِ دنیای سکوت
فرینوش اکبرزاده
پاشیدن ِ رنگ ِ کلمات به دنیایی که سرشار از سکوت بوده، کاری است که باغچهبان باغچه اطفال با دل و جان انجام داده و اکنون دنیایی رنگین تر را برای فرزندان این سرزمین موجب شده است.
امروز، یادآور روزی است که ما مردم ایران زمین را در سوگ از دست دادن یکی از نوابغ پر مهر خود نشاند؛ هرچند «جبار باغچهبان (میرزا جبار عسگرزاده)» همواره در میان حرکات و اصوات بی صدایی که خلق کرده، زنده و جاوید خواهد ماند.
باغچه بان را خیلی ها در حد اسم می شناسند، اما برای کودکان ناشنوا، او پدری مهربان بوده و تا همیشه یادش با کلماتش گرامی می ماند.
این را وقتی خیلی خوب لمس کردم که وارد حیاط مدرسه باغچهبان شدم، مدرسهای قدیمی و بسیار ساکت تر از تصویری که از یک مدرسه ابتدایی در ذهن دارید؛ با حیاطی نه چندان بزرگ و کودکانی که مشتقانه به صورت و دستهایت نگاه می کنند.
مدرسه باغچهبان اگرچه در همان مکان قدیمی و اولیه بنیان گذاریاش توسط جبار باغچه بان قرار ندارد، اما محلی است برای آموزش کودکانی که دنیای ساکتشان را با کلماتی از جنس حرکت دستان مشتاق و پر توانشان، رنگ و رویی دیگر بخشیدهاند.
هرچند صحبت با این کودکان برای ما که با زبان ارتباطی آنها آشنا نیستیم کمی دشوار می نماید، اما سخت نیست در گوشه گوشه حیاط و سالن مدرسه یافتن کودکانی که با حرکاتشان مفهومی را منتقل می کند؛ و ناگهان صدای خنده ای شادمانه و کودکانه آدم را به دنیایی که در آن قرار دارد باز می گرداند.
آموزش با حرکات دست و ایما و اشاره با تلاشهای او وارد نظام آموزشی ایران شد و وسایل کمک آموزشی متفاوتی که امروز کودکان ناشنوا برای یادگرفتن مفاهیم مختلف از آنها بهره می گیرند هم ثمره تلاشهای این مرد خوش قلب و مهربان است. هرچند این تنها دغدغه باغچه بان نبود و امروز فعالیت صدها مهدکودک و مرکز پیش دبستانی را نیز مدیون همین تلاشگر آموزش کودکان هستیم. اعتقاد وی به اهمیت آموزشهای قبل از دبستان، کودکانی را که در سالهای اول دبستان به دلیل کمبود آموزش مفاهیم مختلف با مشکل مواجه می شدند، یاری رساند و اکنون شاهد توسعه گسترده این مراکز و آموزشهای ارائه شده در آنها برای کودکان خردسال هستیم.
مولف کتاب «بابا برفی» اولین نویسنده و ناشر کتاب کودک در ایران نیز است. او از سال 1307 علیرغم دشواری های فراوان چاپ و کلیشه، چاپ کتابهای مخصوص کودکان را با تصاویری که خود آنها را ترسیم می کرد آغاز نمود و در نهایت بابا برفی باغچه بان، از سوی شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد.
نگارش کتاب حساب ویژه و کتاب آموزش کر و لال ها، تنظیم روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، اختراع گوشی استخوانی یا تلفن گنگ، کشف خواص اصوات و تقسیم بندی آنها تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس ناشنوایان و اختراع گاهنما از دیگر خدماتی است که باغچه بان باغچه اطفال طی سالهای زندگی اش برای تسهیل زندگی ناشنوایان انجام داده و به یادگار گذاشته است.
اگر امروز کودک ناشنوا و ناگویایی را میبینیم که قادر به صحبت کردن هست، بی شک به دلیل تلاشها و اقدامات باغچه بان در طراحی و به کار گیری روش آموزشی شفاهی برای این افراد است؛ روشی مبتنی بر صحبت کردن و لب خوانی که توانسته تاثیر زیادی در زندگی ناشنوایان بگذارد.
82 سال زندگی پرثمر این قهرمان ملی، او را به معلم همیشگی کودکان ناشنوای ایران و بسیاری کشورهای دیگر تبدیل کرده است؛ مردی که به کودکان ناشنوا یاد داد از چشم به جای گوش خود بهره بگیرند و دنیای خود را با ارتباطی بسیار گسترده تر از قبل بسازند.
چهارم آذرماه سالروز درگذشت بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران، باغچهبان باغچۀ اطفال و نقاش دنیای سکوت، جبار باغچه بان است
آثار
برنامه کار آموزگار - ۱۳۰۲
الفبای آسان - ۱۳۰۳
الفبای دستی مخصوص ناشنوایان - ۱۳۰۳
زندگی کودکان - ۱۳۰۸
گرگ و چوپان - ۱۳۰۸
خانم خزوک - ۱۳۱۱
پیر و ترب - ۱۳۱۱
بازیچه دانش - ۱۳۱۱
دستور تعلیم الفبا - ۱۳۱۴
علم آموزش برای دانشسراها - ۱۳۲۰
بادکنک - ۱۳۲۴
الفبای خودآموز برای سالمندان - ۱۳۲۶
الفبا - ۱۳۲۷
اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا - ۱۳۲۷
الفبای گویا - ۱۳۲۹
برنامهٔ یکساله - ۱۳۲۹
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۰
حساب - ۱۳۳۴
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۵
آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی - ۱۳۳۶
درخت مروارید - ۱۳۳۷
رباعیات باغچهبان - ۱۳۳۷
روش آموزش کر و لالها - ۱۳۴۳
من هم در دنیا آرزو دارم - ۱۳۴۵
بابا برفی - ۱۳۴۶
عروسان کوه - ۱۳۴۷
زندگینامهٔ باغچهبان به قلم خودش - ۱۳۵۶
شب به سر رسید - ۱۳۷۳
کبوتر من - ۱۳۷۳
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10986-jabar-baghche-ban.html
🔸متن: برگرفته از ایران بوم
@ESHTADAN
فرینوش اکبرزاده
پاشیدن ِ رنگ ِ کلمات به دنیایی که سرشار از سکوت بوده، کاری است که باغچهبان باغچه اطفال با دل و جان انجام داده و اکنون دنیایی رنگین تر را برای فرزندان این سرزمین موجب شده است.
امروز، یادآور روزی است که ما مردم ایران زمین را در سوگ از دست دادن یکی از نوابغ پر مهر خود نشاند؛ هرچند «جبار باغچهبان (میرزا جبار عسگرزاده)» همواره در میان حرکات و اصوات بی صدایی که خلق کرده، زنده و جاوید خواهد ماند.
باغچه بان را خیلی ها در حد اسم می شناسند، اما برای کودکان ناشنوا، او پدری مهربان بوده و تا همیشه یادش با کلماتش گرامی می ماند.
این را وقتی خیلی خوب لمس کردم که وارد حیاط مدرسه باغچهبان شدم، مدرسهای قدیمی و بسیار ساکت تر از تصویری که از یک مدرسه ابتدایی در ذهن دارید؛ با حیاطی نه چندان بزرگ و کودکانی که مشتقانه به صورت و دستهایت نگاه می کنند.
مدرسه باغچهبان اگرچه در همان مکان قدیمی و اولیه بنیان گذاریاش توسط جبار باغچه بان قرار ندارد، اما محلی است برای آموزش کودکانی که دنیای ساکتشان را با کلماتی از جنس حرکت دستان مشتاق و پر توانشان، رنگ و رویی دیگر بخشیدهاند.
هرچند صحبت با این کودکان برای ما که با زبان ارتباطی آنها آشنا نیستیم کمی دشوار می نماید، اما سخت نیست در گوشه گوشه حیاط و سالن مدرسه یافتن کودکانی که با حرکاتشان مفهومی را منتقل می کند؛ و ناگهان صدای خنده ای شادمانه و کودکانه آدم را به دنیایی که در آن قرار دارد باز می گرداند.
آموزش با حرکات دست و ایما و اشاره با تلاشهای او وارد نظام آموزشی ایران شد و وسایل کمک آموزشی متفاوتی که امروز کودکان ناشنوا برای یادگرفتن مفاهیم مختلف از آنها بهره می گیرند هم ثمره تلاشهای این مرد خوش قلب و مهربان است. هرچند این تنها دغدغه باغچه بان نبود و امروز فعالیت صدها مهدکودک و مرکز پیش دبستانی را نیز مدیون همین تلاشگر آموزش کودکان هستیم. اعتقاد وی به اهمیت آموزشهای قبل از دبستان، کودکانی را که در سالهای اول دبستان به دلیل کمبود آموزش مفاهیم مختلف با مشکل مواجه می شدند، یاری رساند و اکنون شاهد توسعه گسترده این مراکز و آموزشهای ارائه شده در آنها برای کودکان خردسال هستیم.
مولف کتاب «بابا برفی» اولین نویسنده و ناشر کتاب کودک در ایران نیز است. او از سال 1307 علیرغم دشواری های فراوان چاپ و کلیشه، چاپ کتابهای مخصوص کودکان را با تصاویری که خود آنها را ترسیم می کرد آغاز نمود و در نهایت بابا برفی باغچه بان، از سوی شورای جهانی کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب کودک انتخاب شد.
نگارش کتاب حساب ویژه و کتاب آموزش کر و لال ها، تنظیم روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان، اختراع گوشی استخوانی یا تلفن گنگ، کشف خواص اصوات و تقسیم بندی آنها تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس ناشنوایان و اختراع گاهنما از دیگر خدماتی است که باغچه بان باغچه اطفال طی سالهای زندگی اش برای تسهیل زندگی ناشنوایان انجام داده و به یادگار گذاشته است.
اگر امروز کودک ناشنوا و ناگویایی را میبینیم که قادر به صحبت کردن هست، بی شک به دلیل تلاشها و اقدامات باغچه بان در طراحی و به کار گیری روش آموزشی شفاهی برای این افراد است؛ روشی مبتنی بر صحبت کردن و لب خوانی که توانسته تاثیر زیادی در زندگی ناشنوایان بگذارد.
82 سال زندگی پرثمر این قهرمان ملی، او را به معلم همیشگی کودکان ناشنوای ایران و بسیاری کشورهای دیگر تبدیل کرده است؛ مردی که به کودکان ناشنوا یاد داد از چشم به جای گوش خود بهره بگیرند و دنیای خود را با ارتباطی بسیار گسترده تر از قبل بسازند.
چهارم آذرماه سالروز درگذشت بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران، باغچهبان باغچۀ اطفال و نقاش دنیای سکوت، جبار باغچه بان است
آثار
برنامه کار آموزگار - ۱۳۰۲
الفبای آسان - ۱۳۰۳
الفبای دستی مخصوص ناشنوایان - ۱۳۰۳
زندگی کودکان - ۱۳۰۸
گرگ و چوپان - ۱۳۰۸
خانم خزوک - ۱۳۱۱
پیر و ترب - ۱۳۱۱
بازیچه دانش - ۱۳۱۱
دستور تعلیم الفبا - ۱۳۱۴
علم آموزش برای دانشسراها - ۱۳۲۰
بادکنک - ۱۳۲۴
الفبای خودآموز برای سالمندان - ۱۳۲۶
الفبا - ۱۳۲۷
اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا - ۱۳۲۷
الفبای گویا - ۱۳۲۹
برنامهٔ یکساله - ۱۳۲۹
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۰
حساب - ۱۳۳۴
کتاب اول ابتدایی - ۱۳۳۵
آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی - ۱۳۳۶
درخت مروارید - ۱۳۳۷
رباعیات باغچهبان - ۱۳۳۷
روش آموزش کر و لالها - ۱۳۴۳
من هم در دنیا آرزو دارم - ۱۳۴۵
بابا برفی - ۱۳۴۶
عروسان کوه - ۱۳۴۷
زندگینامهٔ باغچهبان به قلم خودش - ۱۳۵۶
شب به سر رسید - ۱۳۷۳
کبوتر من - ۱۳۷۳
http://www.iranboom.ir/nam-avaran/49-bozorgan/10986-jabar-baghche-ban.html
🔸متن: برگرفته از ایران بوم
@ESHTADAN
Telegram
attach 📎
فردوسی و اهمیت شاهنامه- محمدعلی فروغی
شاهنامه فردوسی هم از حیث کمیت هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است، بلکه می توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی زدم، می گفتم که شاهنامه معظم ترین یادگار ادبی نوع بشر است.
تاریخ ملی ایرانیان
نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احیا و ابقای تاریخ ملی ماست. هرچند جمع آوری این تاریخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها این بوده است که کتابی را که پیش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است ولیکن همین فقره کافیست که او را زنده کننده آثار گذشته ایرانیان بشمار آورد.
چنانکه خود او این نکته را متوجه بوده و فرموده است: "عجم زنده کردم بدین پارسی" و پس از شماره ی اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جریده ی روزگار ساخته می گوید:
چون عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
ایرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود این روایات بحالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است، و شکی نیست در اینکه اگر سخن دلنشین فردوسی نبود، وسیله ی ابقای تاریخ ایران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوریحان میبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانی ها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست، شاهنامه را می خواند و کسی که خواندن نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستان ها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیا شده ی فردوسی را نشناسد.
وظیفه هر ایرانی
بعقیده ی من وظیفه هر ایرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانیا ابناء وطن را بموانست این کتاب ترغیب نماید و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ایران را تنظیم فرموده، و همین کلمه مرا بی نیاز می کند از اینکه در توضیح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از این جهت بطول کلام بپردازم.
وقایع تاریخی و اعتقاد به حقیقت
بی موقع نمی دانم که جواب این اعتراض را بدهم که: غالب روایاتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، یا تمام عاری از حقیقت است یا مشوب بافسانه می باشد و درین صورت چگونه میتواند سند تاریخ ما محسوب شود؟ غافل نباید شد از اینکه مقصود از تاریخ چیست و فواید آن کدام است. البته در هر رشته از تحقیقات و معلومات حقیقت باید وجهه و مقصود باشد و خلاف حقیقت مایه ی گمراهی است. اما در این مورد مخصوص، مطابق واقع بودن یا نبودن قضایا منظور نظر نیست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاریخشان مجهول و آمیخته بافسانه است و هراندازه سابقه ی ورودشان بتمدن قدیمتر باشد این کیفیت در نزد آنها قویتر است، زیرا که در ازمنه ی باستانی تحریر و تدوین کتب و رسائل شایع و رایج نبود، و وقایع و سوانحی که بر مردم وارد می شد فقط در حافظه ی اشخاص نقش می گرفت و سینه به سینه از اسلاف باخلاف می رسید و ضعف حافظه یا قوت تخیل و غیرت و تعصب اشخاص، وقایع و قضایا را در ضمن انتقال روایات از متقدمین به متاخرین متبدل می ساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اینکه طبایع مردم عموما بر این است که در باره اشخاص یا اموری که در ذهن ایشان تاثیر عمیق می بخشد افسانه سرایی می کنند، و بسا که بحقیقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند.
مایه اتحاد: یادگار گذشته
حاصل اینکه تاریخ باستانی کلیه ی اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اینکه میان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترین جهت جامعه در میان اقوام و ملل، اشتراک در یادگارهای گذشته است، اگر چه آن یادگارها حقیقت و واقعیت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقیقت آنها معتقد باشند، و ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظیم الشان، مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گیو و گودرز و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب وغیره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند. ، ایرانی محسوب بودند و این جهت جامعه، رشته ی اتصال و مایه ی اتحاد ملیت ایشان بوده است.
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/445-ferdosi-ahamiat-shahnameh.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
شاهنامه فردوسی هم از حیث کمیت هم از جهت کیفیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم فارسی است، بلکه می توان گفت یکی از شاهکارهای ادبی جهان است، و اگر من همیشه در راه احتیاط قدم نمی زدم، می گفتم که شاهنامه معظم ترین یادگار ادبی نوع بشر است.
تاریخ ملی ایرانیان
نخستین منت بزرگی که فردوسی بر ما دارد احیا و ابقای تاریخ ملی ماست. هرچند جمع آوری این تاریخ را فردوسی نکرده و عمل او تنها این بوده است که کتابی را که پیش از او فراهم آمده بود بنظم آورده است ولیکن همین فقره کافیست که او را زنده کننده آثار گذشته ایرانیان بشمار آورد.
چنانکه خود او این نکته را متوجه بوده و فرموده است: "عجم زنده کردم بدین پارسی" و پس از شماره ی اسامی بزرگانی که نام آنها را ثبت جریده ی روزگار ساخته می گوید:
چون عیسی من این مردگان را تمام
سراسر همه زنده کردم بنام
ایرانی بی شاهنامه: چرخ چنبر
اگر فردوسی شاهنامه را نظم نکرده بود این روایات بحالت تاریخ بلعمی و نظایر آن در می آمد که از صدهزار نفر یک نفر آنها را نخوانده بلکه ندیده است، و شکی نیست در اینکه اگر سخن دلنشین فردوسی نبود، وسیله ی ابقای تاریخ ایران همانا منحصر بکتب امثال مسعودی و حمزه بن حسن و ابوریحان میبود که همه بزبان عرب نوشته شده و اکثریت عظیم ایرانی ها از فهم آن عاجزند. شاهنامه فردوسی از بدو امر نزد فارسی زبانان چنان دلچسب واقع شده که عموما فریفته آن گردیده اند. هرکس خواندن می توانست، شاهنامه را می خواند و کسی که خواندن نمی دانست در مجالس شاهنامه خوانی برای شنیدن و تمتع یافتن از آن حاضر می شد. کمتر ایرانی بود که آن داستان ها را نداند و اشعار شاهنامه را از بر نخواند و رجال احیا شده ی فردوسی را نشناسد.
وظیفه هر ایرانی
بعقیده ی من وظیفه هر ایرانی است که اولا خود با شاهنامه مانوس شود، ثانیا ابناء وطن را بموانست این کتاب ترغیب نماید و اسباب آن را فراهم آورد. مختصر، فردوسی قباله و سند نجابت ملت ایران را تنظیم فرموده، و همین کلمه مرا بی نیاز می کند از اینکه در توضیح مطلب و پافشاری در اثبات مقام فردوسی از این جهت بطول کلام بپردازم.
وقایع تاریخی و اعتقاد به حقیقت
بی موقع نمی دانم که جواب این اعتراض را بدهم که: غالب روایاتی که فردوسی در شاهنامه نقل کرده، یا تمام عاری از حقیقت است یا مشوب بافسانه می باشد و درین صورت چگونه میتواند سند تاریخ ما محسوب شود؟ غافل نباید شد از اینکه مقصود از تاریخ چیست و فواید آن کدام است. البته در هر رشته از تحقیقات و معلومات حقیقت باید وجهه و مقصود باشد و خلاف حقیقت مایه ی گمراهی است. اما در این مورد مخصوص، مطابق واقع بودن یا نبودن قضایا منظور نظر نیست. همه اقوام و ملل متمدن مبادی تاریخشان مجهول و آمیخته بافسانه است و هراندازه سابقه ی ورودشان بتمدن قدیمتر باشد این کیفیت در نزد آنها قویتر است، زیرا که در ازمنه ی باستانی تحریر و تدوین کتب و رسائل شایع و رایج نبود، و وقایع و سوانحی که بر مردم وارد می شد فقط در حافظه ی اشخاص نقش می گرفت و سینه به سینه از اسلاف باخلاف می رسید و ضعف حافظه یا قوت تخیل و غیرت و تعصب اشخاص، وقایع و قضایا را در ضمن انتقال روایات از متقدمین به متاخرین متبدل می ساخت و کم کم بصورت افسانه در می آورد. خاصه اینکه طبایع مردم عموما بر این است که در باره اشخاص یا اموری که در ذهن ایشان تاثیر عمیق می بخشد افسانه سرایی می کنند، و بسا که بحقیقت آن افسانه ها معتقد و نسبت بآنها متعصب می شوند.
مایه اتحاد: یادگار گذشته
حاصل اینکه تاریخ باستانی کلیه ی اقوام و ملل بالضروره افسانه مانند است. هر قومی برای اینکه میان افراد و دسته های مختلف او اتفاق و اتحاد وهمدری و تعاون موجود باشد، جهت جامعه و مابه الاشتراک لازم دارد؛ و بهترین جهت جامعه در میان اقوام و ملل، اشتراک در یادگارهای گذشته است، اگر چه آن یادگارها حقیقت و واقعیت نداشته باشد. چه شرط اصلی آنست که مردم بحقیقت آنها معتقد باشند، و ایرانیان همواره معتقد بوده اند که پادشاهان عظیم الشان، مانند جمشید و فریدون و کیقباد و کیخسرو داشته و مردان نامی مانند کاوه و قارن و گیو و گودرز و رستم و اسفندیار میان ایشان بوده که جان و مال و عرض و ناموس اجدادشان را در مقابل دشمنان مشترک مانند ضحاک و افراسیاب وغیره محافظت نموده اند. به عبارت اخری، هر جماعتی که کاوه و رستم و گیو و بیژن و ایرج و منوچهر و کیخسرو و کیقباد و امثال آنان را از خود می دانستند. ، ایرانی محسوب بودند و این جهت جامعه، رشته ی اتصال و مایه ی اتحاد ملیت ایشان بوده است.
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/445-ferdosi-ahamiat-shahnameh.html
____
کانال تلگرامی ایرانبوم
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
#مهدی_ماحوزی :
شاهنامه بزرگترین نماد فرهنگی است در تحلیل ویژگیهای ملیت ایرانی و شاهکاری است هنری، ادبی و فلسفی؛ پیش از آنکه اسطورهای و تاریخی باشد. در حقیقت اهمیت فردوسی و خلاقیت هنری او در مطالبی که منظوم کرده، نیست؛ بلکه در چگونگی منظومکردن آن است.این زیبایی شعر فردوسی، بیهمتایی طبع شعری و حکمت پویای اندیشه آخربین اوست که توانسته است با بلاغتی شگفتانگیز شاهنامه را به شاهکاری نادسترس در عرصه حکمت و ادب فارسی تبدیل و به جهانیان معرفی کند. چه بهراستی هدف بلند او در سرودن شاهنامه احیای زبان و فرهنگ فارسی است و در سرتاسر این گنجنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی را مینگرید که چون پدر فرهنگی این ملت باستانی و اهورایی چون خورشید میتابد و با افسانههای بلند خود مجد و عظمت گذشته ایران را یادآور می شود و روح سربلندی و بزرگواری را که لازمه استقلال ملتی است فرهنگمدار، در آنان دمیده به آیندهای سراسر امید و اطمینان نوید میدهد.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
شاهنامه بزرگترین نماد فرهنگی است در تحلیل ویژگیهای ملیت ایرانی و شاهکاری است هنری، ادبی و فلسفی؛ پیش از آنکه اسطورهای و تاریخی باشد. در حقیقت اهمیت فردوسی و خلاقیت هنری او در مطالبی که منظوم کرده، نیست؛ بلکه در چگونگی منظومکردن آن است.این زیبایی شعر فردوسی، بیهمتایی طبع شعری و حکمت پویای اندیشه آخربین اوست که توانسته است با بلاغتی شگفتانگیز شاهنامه را به شاهکاری نادسترس در عرصه حکمت و ادب فارسی تبدیل و به جهانیان معرفی کند. چه بهراستی هدف بلند او در سرودن شاهنامه احیای زبان و فرهنگ فارسی است و در سرتاسر این گنجنامه، حکیم ابوالقاسم فردوسی را مینگرید که چون پدر فرهنگی این ملت باستانی و اهورایی چون خورشید میتابد و با افسانههای بلند خود مجد و عظمت گذشته ایران را یادآور می شود و روح سربلندی و بزرگواری را که لازمه استقلال ملتی است فرهنگمدار، در آنان دمیده به آیندهای سراسر امید و اطمینان نوید میدهد.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
باشگاه شاهنامه پژوهان | ایران را باشگاه شاهنامه پژوهی خواهیم کرد
باشگاه شاهنامه پژوهان
شاهنامه، شاهنامه فردوسی، شاهنامه خوانی، سایت شاهنامه، شاهنامه پژوهی، فردوسی
Forwarded from فرهنگستان زبان و ادب فارسی
به پیشواز بیستوپنجم اردیبهشت
روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت زبان فارسی
چرا زبان فارسی را دوست دارم؟
زبان فارسی راهی بس دراز پیموده است تا بهصورت کنونی به جلوه درآید و تاریخ آن نیز همچون تاریخ کهنسال سرزمین ما عمری دیرینه دارد و از پس هزارهها قد برافراشته است.
راز ماندگاری آن نیز هم دلایل زبانشناسی و آواشناسی دارد و هم برای آن است که با زبانهای ایرانی که زبان فارسی فرزند خلف آنهاست اندیشه بیان شده است.
ما از سدههایی دور گاهان و سرودههای اوستایی را داریم. سپس به ادبیات دورۀ ساسانی میرسیم که سرشار از بیانِ اندیشههای فلسفی و عالمانه است.
در پایانِ دورۀ ساسانی و آغاز دورۀ اسلامی، این زبان چنان زبانی میشود که چون در برابر پدیدهای نو و غالب قرار میگیرد از میدان به در نمیرود، دوام میآورد و به هویّت ایرانی تبدیل میگردد.
یعقوب لیث با عبارت «مرا به زبانی بستایید که زبان من است» بدان رسمیّت میبخشد....
ژاله آموزگار
@theapll
روز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و پاسداشت زبان فارسی
چرا زبان فارسی را دوست دارم؟
زبان فارسی راهی بس دراز پیموده است تا بهصورت کنونی به جلوه درآید و تاریخ آن نیز همچون تاریخ کهنسال سرزمین ما عمری دیرینه دارد و از پس هزارهها قد برافراشته است.
راز ماندگاری آن نیز هم دلایل زبانشناسی و آواشناسی دارد و هم برای آن است که با زبانهای ایرانی که زبان فارسی فرزند خلف آنهاست اندیشه بیان شده است.
ما از سدههایی دور گاهان و سرودههای اوستایی را داریم. سپس به ادبیات دورۀ ساسانی میرسیم که سرشار از بیانِ اندیشههای فلسفی و عالمانه است.
در پایانِ دورۀ ساسانی و آغاز دورۀ اسلامی، این زبان چنان زبانی میشود که چون در برابر پدیدهای نو و غالب قرار میگیرد از میدان به در نمیرود، دوام میآورد و به هویّت ایرانی تبدیل میگردد.
یعقوب لیث با عبارت «مرا به زبانی بستایید که زبان من است» بدان رسمیّت میبخشد....
ژاله آموزگار
@theapll
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و یکم اردیبهشتماه سالروز درگذشت دکتر محمدرضا باطنی، منتخب بیست و هفتمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار
خدمات دکتر باطنی به آشنایی ایرانیان با زبانشناسی نوین
محمدرضا باطنی در لندن نزد مایکل هلیدی و دیگران فوق لیسانس زبانشناسی گرفته بود و در گروه تازهتأسیس زبانشناسی برای گذراندن دورۀ دکتری ثبت نام کرده بود. پایاننامۀ او «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» بر اساس نظریۀ مقوله و میزان هلیدی به راهنمایی دکتر مقدّم بود. او بلافاصله پس از گذراندن دکترا به استخدام گروه درآمده بود و مقدمات زبانشناسی و معنیشناسی و ساختمان زبان فارسی تدریس میکرد. پایاننامۀ دکتر باطنی هم در سال ۱۳۴۸ در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده بود و در نقطۀ مقابل دستورهایی بود که تا آن زمان برای زبان فارسی نوشته شده بود و مبتنی بر نظریۀ جدیدی بود که نکات تازه هم دربارۀ مسائل دستوری زبان فارسی در آن کم نبود. باطنی در این ایام مقالات متعددی دربارۀ مسائل جدید زبانشناسی در مجلات منتشر کرده بود. این مقالات که بعدها در مجلداتی بازچاپ شد، نخستین مقالات به زبان فارسی بود که ایرانیان را با زبانشناسی نوین آشنا میکرد. مقالات باطنی برآمده از کلاسهای درس او بود. خود او میگفت من آنچه را در روز درس میدهم، شب به شکل مقاله درمیآورم. زبان فارسی این مقالات بسیار ساده و روان و بیغلط بود. این مقالات نهتنها برای دانشجویان زبانشناسی، بلکه برای عامۀ درسخواندگان نیز قابل فهم بود و کمک بزرگی به آشنایی جوانان با مسائل زبانشناسی میکرد. باطنی خوب متوجّه نیاز جوانان به این نوشتهها شده بود.
دکتر علیاشرف صادقی
[دفترچۀ بیست و هفتمین جایزۀ ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، اهداشده به دکتر محمدرضا باطنی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۹، ص ۲۹-۳۰]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
خدمات دکتر باطنی به آشنایی ایرانیان با زبانشناسی نوین
محمدرضا باطنی در لندن نزد مایکل هلیدی و دیگران فوق لیسانس زبانشناسی گرفته بود و در گروه تازهتأسیس زبانشناسی برای گذراندن دورۀ دکتری ثبت نام کرده بود. پایاننامۀ او «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» بر اساس نظریۀ مقوله و میزان هلیدی به راهنمایی دکتر مقدّم بود. او بلافاصله پس از گذراندن دکترا به استخدام گروه درآمده بود و مقدمات زبانشناسی و معنیشناسی و ساختمان زبان فارسی تدریس میکرد. پایاننامۀ دکتر باطنی هم در سال ۱۳۴۸ در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده بود و در نقطۀ مقابل دستورهایی بود که تا آن زمان برای زبان فارسی نوشته شده بود و مبتنی بر نظریۀ جدیدی بود که نکات تازه هم دربارۀ مسائل دستوری زبان فارسی در آن کم نبود. باطنی در این ایام مقالات متعددی دربارۀ مسائل جدید زبانشناسی در مجلات منتشر کرده بود. این مقالات که بعدها در مجلداتی بازچاپ شد، نخستین مقالات به زبان فارسی بود که ایرانیان را با زبانشناسی نوین آشنا میکرد. مقالات باطنی برآمده از کلاسهای درس او بود. خود او میگفت من آنچه را در روز درس میدهم، شب به شکل مقاله درمیآورم. زبان فارسی این مقالات بسیار ساده و روان و بیغلط بود. این مقالات نهتنها برای دانشجویان زبانشناسی، بلکه برای عامۀ درسخواندگان نیز قابل فهم بود و کمک بزرگی به آشنایی جوانان با مسائل زبانشناسی میکرد. باطنی خوب متوجّه نیاز جوانان به این نوشتهها شده بود.
دکتر علیاشرف صادقی
[دفترچۀ بیست و هفتمین جایزۀ ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، اهداشده به دکتر محمدرضا باطنی، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۹، ص ۲۹-۳۰]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
Forwarded from زبانشناسی همگانی
⚫️ قصه پر غصه استاد زبانشناس!
استاد محمدرضا باطنی سال ۱۳۶۰ در چهل و هفت سالگی، سنی که تازه یک استاد دانشگاه به بار مینشیند، تن به بازنشستگی اجباری داد. اگر بازنشسته نمیشد در همان دورانی که هر چند روز یک بار لیست بلند بالایی از استادان اخراجی در روزنامهها منتشر میشد، اخراجش میکردند. استاد از آن روزها میگوید: بعد که بر حسب تصادف فهرست اخراجیها را دیدم چون الفبایی بود نام خودم را اول لیست دیدم. در سرتاسر زندگیاش عضو هیچ گروه سیاسی نبوده، اما تاب تحمل ناروایی را نیز هرگز نداشته است. به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی رک و راست گفته بود فرهنگ، انقلاب برنمیدارد، به فرض هم که بردارد به ستاد احتیاج ندارد، به ستاد هم که احتیاج داشته باشد آیا شما بهترین پنج نفری بودید که میبایست گزیده میشدید؟
روایت باطنی از روزهای انقلاب فرهنگی:
"بهار سال ۵۹ بود. دانشگاهها تعطیل شد، ولی ما به دانشکده سر میزدیم. یک روز خبر دادند که ستاد انقلاب فرهنگی از استادان دانشکده ادبیات خواسته است در دانشکده حقوق جمع شوند تا مطالبشان را برای آنها بگویند. پس از افتتاح جلسه، آقای سروش مفصل صحبت کرد. بعد هم یک نفر دیگر حرف زد. اینها به این نیت آمده بودند که وانمود کنند با استادان مشورت شدهاست و بعدها نگویند پشت درهای بسته تصمیم گرفتهاند. این بود که بلند شدم و گفتم "فرهنگ، انقلاب برنمیدارد..."
پس از ترک دانشگاه و بازنشستگی اجباری، خانهنشین شد؛ کلافه از بیکاری و دستخوش افسردگی شدید.
روایت استاد ار خانهنشینی:
"در آن روزها چنان حالم بد شده بود که دنبال کارهای بازنشستگیام هم نمیرفتم. آنقدر از دانشگاه زده شده بودم که حتا دلم نمیخواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانه مرکزی بردارم. به همین جهت از دکتر حقشناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند. دکتر حقشناس با کتابهایم از راه رسید. گریه نکردم اما با بغض تمام این شعر را خواندم:
"یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت"
بعد از آن بود که دچار افسردگی شدید شدم. تا این که یک روز تلفن زنگ زد و به کار دعوتش کردند؛ یک کارخانه گچ تحریر مدیرعامل میخواست. اگر چه او اهل کارهائی از این دست نبود اما چون دعوتکننده دکتر ضیایی، معاون پیشین دانشگاه تهران، بود پذیرفت. پنج شش ماهی از کار تازهاش نگذشته بود که سیل انقلاب آن کارخانه کوچک را هم بلعید؛ و پی آمد مصادره کارخانه، خانهنشینی دوباره بود. ناگزیر میبایست به جستجوی کار دیگری برمیآمد، اما برای یک استاد دانشگاه که سالها سروکارش با علم بوده، چه کاری درخور است: "یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبانشناسی زده شدهام و نمیخواهم حتا فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن. اولینش همان کتاب "درآمدی بر فلسفه" بوخینسکی بود..." و بعد هم کتابهای دیگری چون "انسان به روایت زیستشناسی" که به اتفاق همسرش ترجمه کرد، "فیزیولوژی خواب"، "دانشنامهً مصور"، "ساخت و کار ذهن"، و... اما این کارها برای کی نان و آب داشت که برای دکتر باطنی داشته باشد.
پس از چندی همکاری با انتشارات فرهنگ معاصر را آغاز کرد و دست به کار فرهنگنویسی شد. بیش از سه دهه دست در این کار داشت. میگوید: "من از طریق دکتر حقشناس با مؤسسه فرهنگ معاصر آشنا شدم. ابتدا قرار شد برای فرهنگ معاصر یک فرهنگ انگلیسی_فارسی توریستی کوچک تهیه کنم". اما بعد ناشر پیشنهاد کرد که همان را کمی مفصلتر کند که به درد دبیرستان بخورد. چندی بعد باز ناشر از وی خواست آن را کاملتر کند و به صورت یک فرهنگ یک جلدی درآورد: "به این ترتیب، فرهنگنویسی آهستهآهسته در من رسوخ کرد و تمام توجهم را به خود جلب کرد".
ویراست اول فرهنگ یک جلدیِ انگلیسی_فارسی معاصر پس از هفت سال منتشر شد و جایزۀ اول کتاب سال را از آنِ خود کرد: "ولی من از شرکت در مراسم و گرفتن جایزهای که به کتاب تعلق میگرفت امتناع کردم".
آخرین دستاورد او و همکارانش "فرهنگ فعلهای گروهی" (phrasal verbs) است.
متولد ۱۳۱۳ اصفهان بود. اما سالها در تهران زندگی میکرد. در این شهر پر ازدحام با همسرش شهین (شاگرد سابقش که بیش از ۵۰ سال از ازدواجشان گذشته) در محلی آرام، در آپارتمانی نسبتا راحت اما بی ذرهای تجمل و جلال و جبروت، سکونت داشت. امروز سهشنبه ۲۱ اردیبهشت در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
از آثار او در حوزه زبانشناسی میتوان به «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»، «مسائل زبانشناسی نوین»، «نگاهی تازه به دستور زبان»، «چهار گفتار درباره زبان»، «درباره زبان»، «زبان و تفکر»، «پیرامون زبان و زبانشناسی» و... اشاره کرد.
نقلقولها از کتاب:
با مهر: جشننامهٔ دکتر محمدرضا باطنی | انتشارات فرهنگ معاصر.
@tarighatfarsi
🇮🇷 @linguiran
استاد محمدرضا باطنی سال ۱۳۶۰ در چهل و هفت سالگی، سنی که تازه یک استاد دانشگاه به بار مینشیند، تن به بازنشستگی اجباری داد. اگر بازنشسته نمیشد در همان دورانی که هر چند روز یک بار لیست بلند بالایی از استادان اخراجی در روزنامهها منتشر میشد، اخراجش میکردند. استاد از آن روزها میگوید: بعد که بر حسب تصادف فهرست اخراجیها را دیدم چون الفبایی بود نام خودم را اول لیست دیدم. در سرتاسر زندگیاش عضو هیچ گروه سیاسی نبوده، اما تاب تحمل ناروایی را نیز هرگز نداشته است. به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی رک و راست گفته بود فرهنگ، انقلاب برنمیدارد، به فرض هم که بردارد به ستاد احتیاج ندارد، به ستاد هم که احتیاج داشته باشد آیا شما بهترین پنج نفری بودید که میبایست گزیده میشدید؟
روایت باطنی از روزهای انقلاب فرهنگی:
"بهار سال ۵۹ بود. دانشگاهها تعطیل شد، ولی ما به دانشکده سر میزدیم. یک روز خبر دادند که ستاد انقلاب فرهنگی از استادان دانشکده ادبیات خواسته است در دانشکده حقوق جمع شوند تا مطالبشان را برای آنها بگویند. پس از افتتاح جلسه، آقای سروش مفصل صحبت کرد. بعد هم یک نفر دیگر حرف زد. اینها به این نیت آمده بودند که وانمود کنند با استادان مشورت شدهاست و بعدها نگویند پشت درهای بسته تصمیم گرفتهاند. این بود که بلند شدم و گفتم "فرهنگ، انقلاب برنمیدارد..."
پس از ترک دانشگاه و بازنشستگی اجباری، خانهنشین شد؛ کلافه از بیکاری و دستخوش افسردگی شدید.
روایت استاد ار خانهنشینی:
"در آن روزها چنان حالم بد شده بود که دنبال کارهای بازنشستگیام هم نمیرفتم. آنقدر از دانشگاه زده شده بودم که حتا دلم نمیخواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانه مرکزی بردارم. به همین جهت از دکتر حقشناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند. دکتر حقشناس با کتابهایم از راه رسید. گریه نکردم اما با بغض تمام این شعر را خواندم:
"یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت"
بعد از آن بود که دچار افسردگی شدید شدم. تا این که یک روز تلفن زنگ زد و به کار دعوتش کردند؛ یک کارخانه گچ تحریر مدیرعامل میخواست. اگر چه او اهل کارهائی از این دست نبود اما چون دعوتکننده دکتر ضیایی، معاون پیشین دانشگاه تهران، بود پذیرفت. پنج شش ماهی از کار تازهاش نگذشته بود که سیل انقلاب آن کارخانه کوچک را هم بلعید؛ و پی آمد مصادره کارخانه، خانهنشینی دوباره بود. ناگزیر میبایست به جستجوی کار دیگری برمیآمد، اما برای یک استاد دانشگاه که سالها سروکارش با علم بوده، چه کاری درخور است: "یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبانشناسی زده شدهام و نمیخواهم حتا فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن. اولینش همان کتاب "درآمدی بر فلسفه" بوخینسکی بود..." و بعد هم کتابهای دیگری چون "انسان به روایت زیستشناسی" که به اتفاق همسرش ترجمه کرد، "فیزیولوژی خواب"، "دانشنامهً مصور"، "ساخت و کار ذهن"، و... اما این کارها برای کی نان و آب داشت که برای دکتر باطنی داشته باشد.
پس از چندی همکاری با انتشارات فرهنگ معاصر را آغاز کرد و دست به کار فرهنگنویسی شد. بیش از سه دهه دست در این کار داشت. میگوید: "من از طریق دکتر حقشناس با مؤسسه فرهنگ معاصر آشنا شدم. ابتدا قرار شد برای فرهنگ معاصر یک فرهنگ انگلیسی_فارسی توریستی کوچک تهیه کنم". اما بعد ناشر پیشنهاد کرد که همان را کمی مفصلتر کند که به درد دبیرستان بخورد. چندی بعد باز ناشر از وی خواست آن را کاملتر کند و به صورت یک فرهنگ یک جلدی درآورد: "به این ترتیب، فرهنگنویسی آهستهآهسته در من رسوخ کرد و تمام توجهم را به خود جلب کرد".
ویراست اول فرهنگ یک جلدیِ انگلیسی_فارسی معاصر پس از هفت سال منتشر شد و جایزۀ اول کتاب سال را از آنِ خود کرد: "ولی من از شرکت در مراسم و گرفتن جایزهای که به کتاب تعلق میگرفت امتناع کردم".
آخرین دستاورد او و همکارانش "فرهنگ فعلهای گروهی" (phrasal verbs) است.
متولد ۱۳۱۳ اصفهان بود. اما سالها در تهران زندگی میکرد. در این شهر پر ازدحام با همسرش شهین (شاگرد سابقش که بیش از ۵۰ سال از ازدواجشان گذشته) در محلی آرام، در آپارتمانی نسبتا راحت اما بی ذرهای تجمل و جلال و جبروت، سکونت داشت. امروز سهشنبه ۲۱ اردیبهشت در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
از آثار او در حوزه زبانشناسی میتوان به «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»، «مسائل زبانشناسی نوین»، «نگاهی تازه به دستور زبان»، «چهار گفتار درباره زبان»، «درباره زبان»، «زبان و تفکر»، «پیرامون زبان و زبانشناسی» و... اشاره کرد.
نقلقولها از کتاب:
با مهر: جشننامهٔ دکتر محمدرضا باطنی | انتشارات فرهنگ معاصر.
@tarighatfarsi
🇮🇷 @linguiran
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه تاریخ ایران است نه تاریخ جنگ مبارزان!
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️در حماسههای پهلوانی پادشاهان و پهلواناناند که میتوانند خواست خود را هستی بخشند نه تودهٔ مردم که از آنها کمتر نشانی میتوان یافت. تاریخ را آنها میسازند و تاریخ نیز به کار کیایی آنان میپردازد. آنها مردان جهانداری و جهانگشایی، صلح و جنگ و دستیاران نیک و بد جهاناند و آنکه از خرد، دانش، یا پهلوانی بینصیب باشد، به گفتهٔ بوذرجمهر در پاسخ پرسندهای، «همان به که مرگ/ نهد بر سر او یکی تیرهترگ». آرمانها و ارزشهای اخلاقی حماسه _نام و ننگ_ چون در فرهنگ مردم رسوخ کرد، بدل به الگوی اخلاق همگان میشود و فردوسی خود آن فرهنگساز بزرگ است و کتابش «تاریخ» تمدن آزادان (اشرافیت) ایران و آرزوهای دور پرواز و بلند آنها.
▪️از قضا شاهنامه نیز، خود دستاورد شکست و ناکامی است؛ شکستی چندصدساله از عربها و سپس افول سامانیان و چرخشی ناکام در تاریخ ایران. وقتی ناتوانی در عرصهٔ تاریخ واقعی رخ مینماید نیاز به روایت و تاریخپردازی آشکارتر میشود، ابومنصور عبدالرزاق و شاهنامهسرایان و فردوسی از واقعیت نادلپذیر زمان به خاطرهٔ دلپذیر گذشته روی میآوردند؛ نه برای گریز ناممکن از زمانهای که در آناند بلکه برای آنکه «نهیب حادثه بنیادشان ز جا نبرد». شاهنامه جویای پایگاهی است در گذشته برای ایستادن در زمان حال، و پیدایش آن از نیاز عمیق ایرانیان برای زنده بودن و «خود ماندن» سرچشمه میگیرد.
▪️در اندیشهٔ فردوسی و زمانهٔ او تاریخ اجتماع انسانی از کار کیهان جدا نیست و سرگذشت زمین به گردش آسمان وابسته است. بنیاد بینش اساطیری ایران بر مقارنه و برابری دوگانهای نهاده شده است. این دوبنی هستی، بینش ما از کیهان، رستاخیز، اخلاق و زیبایی و منش ما را در قبال آنها سامان میداد. بازتاب و روایتی دیگر از همین رویارویی دوگانه را در گذرگاه «تاریخی_حماسی» مییابیم: مقابلهٔ ایران با توران، فریدون با ضحاک، کاوه با ضحاک، رستم با افراسیاب، فرنگیس با سودابه ... در گیرودارهای خطیر هم این دوگانگی را میتوان در نبرد تن به تن رستم و سهراب، پیران و گودرز، رستم و اسفندیار، پهلوانان و جادوان هفتخوان و جز اینها دید. تا آنجا که حتی در داستانهای عاشقانهای مانند زال و رودابه یا بیژن و منیژه، دو سرزمین و دو پادشاهی ناسازگار حضور دارند. این بینش و منش در ساختار داستانها و روند تاریخ راه مییابد و آنها را به سر منزل آخر میراند.
▪️تاریخ حماسی شاهنامه، از کودکی فریدون تا مرگ رستم، همه با جنگ آغاز میشود، گسترش مییابد و تمام میشود. مبارزان هر دو گروه _مانند هر حماسهٔ رزمی_ پهلوانان دلیر و نامآورند. ولی شاهنامه تاریخ ایران است نه تاریخ جنگ مبارزان؛ هرچند که ما همزمان سرگذشت این جنگاوران را نیز درمییابیم. تاریخ و تاریخسازان پیوندی انداموار و چنان هماهنگ یافتهاند که با خواندن «تاریخ»، در حال و روز تاریخسازان غوطهوریم و چون به شرح کارها و خصال تاریخسازان روی آوریم خواه ناخواه در جریان «تاریخ» شناوریم؛ (مگر در چند داستان دخیل). این هماهنگی «فرم» و محتوا، از برکت هنر شاعر، گاه مانند جان و تنی یگانه، جداییناپذیر است؛ یکی هر دو و هر دو یکی است.
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب
ارمغان مور، ص ۱۲۲_۱۲۴
مطالب این رسانه را دربارهٔ کتاب ملّی ایرانیان با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
شاهنامه تاریخ ایران است نه تاریخ جنگ مبارزان!
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️در حماسههای پهلوانی پادشاهان و پهلواناناند که میتوانند خواست خود را هستی بخشند نه تودهٔ مردم که از آنها کمتر نشانی میتوان یافت. تاریخ را آنها میسازند و تاریخ نیز به کار کیایی آنان میپردازد. آنها مردان جهانداری و جهانگشایی، صلح و جنگ و دستیاران نیک و بد جهاناند و آنکه از خرد، دانش، یا پهلوانی بینصیب باشد، به گفتهٔ بوذرجمهر در پاسخ پرسندهای، «همان به که مرگ/ نهد بر سر او یکی تیرهترگ». آرمانها و ارزشهای اخلاقی حماسه _نام و ننگ_ چون در فرهنگ مردم رسوخ کرد، بدل به الگوی اخلاق همگان میشود و فردوسی خود آن فرهنگساز بزرگ است و کتابش «تاریخ» تمدن آزادان (اشرافیت) ایران و آرزوهای دور پرواز و بلند آنها.
▪️از قضا شاهنامه نیز، خود دستاورد شکست و ناکامی است؛ شکستی چندصدساله از عربها و سپس افول سامانیان و چرخشی ناکام در تاریخ ایران. وقتی ناتوانی در عرصهٔ تاریخ واقعی رخ مینماید نیاز به روایت و تاریخپردازی آشکارتر میشود، ابومنصور عبدالرزاق و شاهنامهسرایان و فردوسی از واقعیت نادلپذیر زمان به خاطرهٔ دلپذیر گذشته روی میآوردند؛ نه برای گریز ناممکن از زمانهای که در آناند بلکه برای آنکه «نهیب حادثه بنیادشان ز جا نبرد». شاهنامه جویای پایگاهی است در گذشته برای ایستادن در زمان حال، و پیدایش آن از نیاز عمیق ایرانیان برای زنده بودن و «خود ماندن» سرچشمه میگیرد.
▪️در اندیشهٔ فردوسی و زمانهٔ او تاریخ اجتماع انسانی از کار کیهان جدا نیست و سرگذشت زمین به گردش آسمان وابسته است. بنیاد بینش اساطیری ایران بر مقارنه و برابری دوگانهای نهاده شده است. این دوبنی هستی، بینش ما از کیهان، رستاخیز، اخلاق و زیبایی و منش ما را در قبال آنها سامان میداد. بازتاب و روایتی دیگر از همین رویارویی دوگانه را در گذرگاه «تاریخی_حماسی» مییابیم: مقابلهٔ ایران با توران، فریدون با ضحاک، کاوه با ضحاک، رستم با افراسیاب، فرنگیس با سودابه ... در گیرودارهای خطیر هم این دوگانگی را میتوان در نبرد تن به تن رستم و سهراب، پیران و گودرز، رستم و اسفندیار، پهلوانان و جادوان هفتخوان و جز اینها دید. تا آنجا که حتی در داستانهای عاشقانهای مانند زال و رودابه یا بیژن و منیژه، دو سرزمین و دو پادشاهی ناسازگار حضور دارند. این بینش و منش در ساختار داستانها و روند تاریخ راه مییابد و آنها را به سر منزل آخر میراند.
▪️تاریخ حماسی شاهنامه، از کودکی فریدون تا مرگ رستم، همه با جنگ آغاز میشود، گسترش مییابد و تمام میشود. مبارزان هر دو گروه _مانند هر حماسهٔ رزمی_ پهلوانان دلیر و نامآورند. ولی شاهنامه تاریخ ایران است نه تاریخ جنگ مبارزان؛ هرچند که ما همزمان سرگذشت این جنگاوران را نیز درمییابیم. تاریخ و تاریخسازان پیوندی انداموار و چنان هماهنگ یافتهاند که با خواندن «تاریخ»، در حال و روز تاریخسازان غوطهوریم و چون به شرح کارها و خصال تاریخسازان روی آوریم خواه ناخواه در جریان «تاریخ» شناوریم؛ (مگر در چند داستان دخیل). این هماهنگی «فرم» و محتوا، از برکت هنر شاعر، گاه مانند جان و تنی یگانه، جداییناپذیر است؛ یکی هر دو و هر دو یکی است.
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب
ارمغان مور، ص ۱۲۲_۱۲۴
مطالب این رسانه را دربارهٔ کتاب ملّی ایرانیان با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from اتچ بات
🔸بیست و دوم اردیبهشت ماه، برابر با ۱۲ می، زادروز روانشاد پروفسور مریم میرزاخانی و روز جهانی زن در ریاضیات، خجسته باد.
https://www.tg-me.com/eshtadan
"مریم میرزاخانی در تهران در سال ۱۳۵۶ چشم به جهان گشود. او یک ریاضیدان سرشناس بود که درباره دینامیک و (...هندسه سطوح ریمانی و پیمانهای آنها) کاوش میکرد...
او برنده مدال فیلدز شد که مهمتدین جایزه ریاضی برای ریاضیدانان کمتر از چهل سال سن هست. او اولین زن و اولین ایرانی بود که موفق شد این مدال را بدست آورد.
مریم میرزاخانی زندگی کرد تا درهای جدیدی برای اکتشافات آینده بر روی ما بگشاید..."
بخشی از سخنان مورگان فریمن در مراسم اهدای جایزه بریک-ثرو
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
https://www.tg-me.com/eshtadan
"مریم میرزاخانی در تهران در سال ۱۳۵۶ چشم به جهان گشود. او یک ریاضیدان سرشناس بود که درباره دینامیک و (...هندسه سطوح ریمانی و پیمانهای آنها) کاوش میکرد...
او برنده مدال فیلدز شد که مهمتدین جایزه ریاضی برای ریاضیدانان کمتر از چهل سال سن هست. او اولین زن و اولین ایرانی بود که موفق شد این مدال را بدست آورد.
مریم میرزاخانی زندگی کرد تا درهای جدیدی برای اکتشافات آینده بر روی ما بگشاید..."
بخشی از سخنان مورگان فریمن در مراسم اهدای جایزه بریک-ثرو
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
attach 📎
Forwarded from ایران بوم
جواب فردوسی به ابوالقاسم کُرّکانی
برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی، صفحه 377-378
دکتر محمدامین ریاحی
از مجالس النفائس
حکیم شاه محمد قزوینی، تذکرهی مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را در سالهای 927 تا 929 ه.ق در استانبول از ترکی جغتایی به فارسی ترجمه کرده، و فصلی به نام بهشت هشتم شامل شرح حال و نمونهی اشعار شاعرانی که در متن کتاب نبوده، بر آن افزوده است.
در این فصل شرح حال فردوسی هم از منابع معروف گرفته شده که چیز تازهیی ندارد جز آنکه در حکایت نماز نخواندن شیخ ابوالقاسم کُرّکانی بر جنازهی فردوسی که در منابع از اسرار نامهی عطار نقل شده، نکتهیی را افزوده که بیان احساس دوستداران فردوسی بوده، و نیز با این تصرف لطف حکایت را به نهایت رسانیده است. قسمت حاوی حکایت را میآوریم:
فردوسی، نام او ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است، و سلطان شعر است و شاهنامه شاهد سلطنت اوست.
و چون فردوسی وفات کرده، شیخ ابوالقاسم کُرّکانی (1) بر او نماز نکرده، و عذر گفته که او مداح کفار بوده، و بعد از آن به کشف مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.
شیخ به او گفته: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید، و در جنت ساکن گردانید؟
فردوسی گفته: به دو چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی!، و یکی آنکه این بیت در توحید گفتهام که:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی... (2)
پینوشتها:
1. نسخه: گرگانی
2. مجالس النفائس، تصحیح علی اصغر حکمت، چ 2، 1363 ه.ش، ص ص 343-344، نیز: توضیح ذیل بخش 9 (عطار و فردوسی).
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/4482-javab-ferdosi-be-abolghasem-korkani.html
____
لطفا به کانال تلگرامی ایرانبوم بپیوندید.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
برگرفته از کتاب سرچشمههای فردوسی شناسی، صفحه 377-378
دکتر محمدامین ریاحی
از مجالس النفائس
حکیم شاه محمد قزوینی، تذکرهی مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی را در سالهای 927 تا 929 ه.ق در استانبول از ترکی جغتایی به فارسی ترجمه کرده، و فصلی به نام بهشت هشتم شامل شرح حال و نمونهی اشعار شاعرانی که در متن کتاب نبوده، بر آن افزوده است.
در این فصل شرح حال فردوسی هم از منابع معروف گرفته شده که چیز تازهیی ندارد جز آنکه در حکایت نماز نخواندن شیخ ابوالقاسم کُرّکانی بر جنازهی فردوسی که در منابع از اسرار نامهی عطار نقل شده، نکتهیی را افزوده که بیان احساس دوستداران فردوسی بوده، و نیز با این تصرف لطف حکایت را به نهایت رسانیده است. قسمت حاوی حکایت را میآوریم:
فردوسی، نام او ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است، و سلطان شعر است و شاهنامه شاهد سلطنت اوست.
و چون فردوسی وفات کرده، شیخ ابوالقاسم کُرّکانی (1) بر او نماز نکرده، و عذر گفته که او مداح کفار بوده، و بعد از آن به کشف مشاهده کرده که فردوسی در بهشت فردوس با حور در قصور است.
شیخ به او گفته: به چه چیز خدای – تعالی – تو را آمرزید، و در جنت ساکن گردانید؟
فردوسی گفته: به دو چیز: یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی!، و یکی آنکه این بیت در توحید گفتهام که:
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم چهای، هر چه هستی تویی... (2)
پینوشتها:
1. نسخه: گرگانی
2. مجالس النفائس، تصحیح علی اصغر حکمت، چ 2، 1363 ه.ش، ص ص 343-344، نیز: توضیح ذیل بخش 9 (عطار و فردوسی).
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/hakime-tos/4482-javab-ferdosi-be-abolghasem-korkani.html
____
لطفا به کانال تلگرامی ایرانبوم بپیوندید.
https://www.tg-me.com/iranboom_ir
www.iranboom.ir
جواب فردوسی به ابوالقاسم کُرّکانی
Forwarded from اتچ بات
◼️▪️▪️به فراخور ۲۴ اردیبهشت سالروز درگذشت محقق، روزنامه نگار، شاعر و نویسنده. زنده یاد: حبیب یغمایی
"و ۱۲۸۰-ف۱۳۶۳ ش، خوربیابانک "
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔸خواستم به این مناسبت چند سطری قلمی کنم . یاد آمد از قطعه شعری که زنده یاد سید محمد محیط طباطبایی، محقق بزرگ تاریخ و ادب ایران برای وی سروده است.گفتم چه به از این که از محیط به حبیب است:
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔸ای دریغا حبیب یغمایی
آفتاب کمال و دانایی
🔸شهره شهر مستی و رندی
نامدار دیار شیدایی
🔸زنده شوق هرکه صاحب حسن
مرده عشق هرچه زیبایی
🔸فتنه چشم نرگس شهلا
عاشق سنبل چلیپایی
🔸عشق را بهترین ستایشگر
حسن را بهترین تماشایی
🔸کرده از عشق سبحه را زنار
در پی دلبر کلیسایی
🔸شیخ صنعان صفت شده خرم
سوی دیر بتان ترسایی
🔸هیچ نه بیمی از ملامت خلق
هیچ نه اندهی ز رسوایی
------------‐--------------
روانشان مینو جایگاه باد
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔻تصویر کمتر دیده شده ای از روانشاد حبیب یغمایی
🔹آگاهی بیشتر: فرسته های پیشین
#خور_و_بیابانک_تاریخ_فرهنگ_ادبیات
#نگاهبان_هر_خشت_وسنگ_بازمانده_نیاکانمان_باشیم
#فکر_کردن_از_کتاب_خواندن_هم_مهمتر_است
@HATEFTA
https://www.tg-me.com/hatefTa
"و ۱۲۸۰-ف۱۳۶۳ ش، خوربیابانک "
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔸خواستم به این مناسبت چند سطری قلمی کنم . یاد آمد از قطعه شعری که زنده یاد سید محمد محیط طباطبایی، محقق بزرگ تاریخ و ادب ایران برای وی سروده است.گفتم چه به از این که از محیط به حبیب است:
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔸ای دریغا حبیب یغمایی
آفتاب کمال و دانایی
🔸شهره شهر مستی و رندی
نامدار دیار شیدایی
🔸زنده شوق هرکه صاحب حسن
مرده عشق هرچه زیبایی
🔸فتنه چشم نرگس شهلا
عاشق سنبل چلیپایی
🔸عشق را بهترین ستایشگر
حسن را بهترین تماشایی
🔸کرده از عشق سبحه را زنار
در پی دلبر کلیسایی
🔸شیخ صنعان صفت شده خرم
سوی دیر بتان ترسایی
🔸هیچ نه بیمی از ملامت خلق
هیچ نه اندهی ز رسوایی
------------‐--------------
روانشان مینو جایگاه باد
https://www.tg-me.com/hatefTa
🔻تصویر کمتر دیده شده ای از روانشاد حبیب یغمایی
🔹آگاهی بیشتر: فرسته های پیشین
#خور_و_بیابانک_تاریخ_فرهنگ_ادبیات
#نگاهبان_هر_خشت_وسنگ_بازمانده_نیاکانمان_باشیم
#فکر_کردن_از_کتاب_خواندن_هم_مهمتر_است
@HATEFTA
https://www.tg-me.com/hatefTa
Telegram
attach 📎
Forwarded from میراث باشی
🔺خداحافظی کوه خواجه با ثبت جهانی؛
📍کوه خواجه( اوشیدا) را جادهکشی نکنید!
بخش نخست
🖋#مریم_اطیابی
🔸پیشتر جادهای شوسه برای تجهیزات نظامی در مشهورترین و اسطورهایترین کوه سیستان کشیده شده که گردشگران از آن استفاده میکنند.
‼️اکنون فعالان میراث فرهنگی از حضور ماشینآلات سنگین در پایین کوه خواجه خبر میدهند. آنها میگویند نماینده مجلس علاقهمند است راهی آسفالته به نوک کوه باز کند و در بالادست پارکینگی احداث و به اصطلاح راه دسترسی گردشگران باز شود.
🔸این درحالی است که فعالان میراث فرهنگی و محیط زیست میگویند هیچ ضرورتی برای ایجاد این راه دسترسی و احداث پارکینگ وجود ندارد و مطالعات میراث فرهنگی، مرمت و معماری این محوطه به اتمام نرسیده است.
🔸از سویی چون اطراف کوه خواجه دریاچه هامون قرار دارد و این دریاچه ذخیرهگاه زیست کره است بنابراین خود کوه محل استقرار گیاهان و جانوران خاص هم هست.
🔹علی مولایی فعال مدنی و میراث فرهنگی سیستان و بلوچستان ضمن بیان این دغدغهها خواستار توقف این اقدام است و میگوید: ما با کمبود جدی یگان حفاظت مواجهیم و دسترسی آسان منتج به تخریب آثار میشود.
📍قسمت اعظم سطح روی کوه را قبور سنگی پوشاندهاند. و البته زیارتگاهی بنام «خواجه مهدی» که مورد احترام عموم است.
🔸صادق علی نخعلی از فعالان میراث فرهنگی و محیط زیست و فرهنگی منطقه هم میگوید: مشکلات و راهکارهای کوه خواجه به صورت مکتوب ار سوی فعالان مطرح شده ما مخالف توسعه نیستم اما توسعهای که باعث تخریب نشود.
🔸او از طرح «سلامت» میراث فرهنگی در پایین کوه و احداث آبنما خبر میدهد که در واقع منتج به احداث جادهای دور کوه شود نه نوک کوه که هم ظرفیت پذیرش گردشگر را داشته باشد هم آسیب به آثار باستانی به حداقل برسد.
‼️او میگوید:کل مساحت روی کوه که میتوان در اختیار خودرو گردشگران قرار داد حدود ۵۰ خودرو است.اگر پای گردشگر به نوک کوه باز شود باید فاتحه کوه خواجه و اثار طبیعی و تاریخی آن را بخوانیم.
🔸میراث نباید تابع خواستههای نماینده باشد .او دنبال جذب رای است. من از مسئولان میراث شنیدهام که آنها حتی برنامهای برای گردشگران پس از دسترسی به نوک کوه ندارند.
‼️هامون خشک شده اکنون به جز معتادین و کوهنوردان و افراد هنجارشکن کسی بالای این کوه نمیرود .با این تعداد اندک گردشگر چه توجیه فرهنگی، گردشگری، میراثی برای احداث این جاده وجود دارد؟ به جز جلب رضایت نماینده و نگهداشت صندلی در میراث و راه و شهرسازی این طرح توجیهی ندارد. اصلا برای کسی مهم نیست چه بلایی سر آثار میآید. بالای کوه فقط اثر سیخ و سنگ و گاز پکنیکی دیده میشود.
🔸در زمان اعیاد و تعطیلی نوروز و ایام پرآبی هم که گردشگر هست هیچ امکانات گردشگری وجود ندارد و مردم صرفا برای هواخوری و زیارت به کوه میروند.
🔹اما راشد راهداری کارشناس ارشد مرمت آثار تاریخی پایگاه کوه خواجه از مستعد بودن این اثر برای ثبت جهانی سخن میگوید و میافزاید: به جز منظر فرهنگی، از ۱۰ آیتم ثبت جهانی کوه خواجه ، ۸ آیتم را کوه خواجه دارد.
🔸اصالت اثر مهمترین فاکتور است و احداث جاده چه دور کوه چه به سمت نوک کوه اصالت اثر را از بین میرود. بنابراین بهترین کار سنگفرش کردن جادهای است که به سمت نوک کوه میرود. جدیدا اداره راه و شهرسازی قراردادی بسته است که این جاده آسفالت شود. آسفالت قرار است با یکسری ملاحظات میراثی انجام شود.
🔸 قرار شد در بالای کوه پارکینگی برای خودروها ایجاد شود و گردشگران پیاده به سمت آثار بروند. پلها و دیوارههای حفاظتی همه با طرح میراث فرهنگی جلو برود. اما همچنان مساله آسفالت حل نشده است.
🔹همه تلاش میراث این است که به اصالت اثر و منظر آن خدشهای وارد نشود. بحث اینجاست که عوامل مخل را میتوان حذف کرد اما الویت کوه خواجه این جاده نیست و کارهای مهمتری وجود دارد.
🔸علی بارانی کارشناس ارشد مرمت بناهای تاریخی از دانشگاه تهران که در کوه خواجه کارکرده هم توضیح میدهد: من یکسال شبانهروز در کوه خواجه زندگی کردم.کوه خواجه جدا از بحث تخصصی احداث جاده و خطرات احتمالی که اثار را تهدید میکند، چون هیچ برنامه حفاظتی برایش تعریف نشده حتی امکان احداث یک سرویس بهداشتی برای گردشگر را ندارد چه برسد به جاده!
🔸با کشیدن جاده مسیر هموارتر میشود و گردشگر بیشتری راهی کوه خواهد شد و آثار بیشتری تخریب میشود.
🔸این جاده نه برای گردشگر احتمالا رضایت مسئولان احداث میشود.هر چند در مسیر جاده آثاری نیست اما در بالادست هست. به نظرم خودرو در همین جاده خاکی موجود تا بخش خانه شیطان و حتی بالاتر میرود و واقعا وقتی این همه کار بر زمین مانده هست هیچنیازی به احداث چنین جادهای نیست.
https://is.gd/cDmf04
instagram.com/miras_bashi
@mirasbashi
📍کوه خواجه( اوشیدا) را جادهکشی نکنید!
بخش نخست
🖋#مریم_اطیابی
🔸پیشتر جادهای شوسه برای تجهیزات نظامی در مشهورترین و اسطورهایترین کوه سیستان کشیده شده که گردشگران از آن استفاده میکنند.
‼️اکنون فعالان میراث فرهنگی از حضور ماشینآلات سنگین در پایین کوه خواجه خبر میدهند. آنها میگویند نماینده مجلس علاقهمند است راهی آسفالته به نوک کوه باز کند و در بالادست پارکینگی احداث و به اصطلاح راه دسترسی گردشگران باز شود.
🔸این درحالی است که فعالان میراث فرهنگی و محیط زیست میگویند هیچ ضرورتی برای ایجاد این راه دسترسی و احداث پارکینگ وجود ندارد و مطالعات میراث فرهنگی، مرمت و معماری این محوطه به اتمام نرسیده است.
🔸از سویی چون اطراف کوه خواجه دریاچه هامون قرار دارد و این دریاچه ذخیرهگاه زیست کره است بنابراین خود کوه محل استقرار گیاهان و جانوران خاص هم هست.
🔹علی مولایی فعال مدنی و میراث فرهنگی سیستان و بلوچستان ضمن بیان این دغدغهها خواستار توقف این اقدام است و میگوید: ما با کمبود جدی یگان حفاظت مواجهیم و دسترسی آسان منتج به تخریب آثار میشود.
📍قسمت اعظم سطح روی کوه را قبور سنگی پوشاندهاند. و البته زیارتگاهی بنام «خواجه مهدی» که مورد احترام عموم است.
🔸صادق علی نخعلی از فعالان میراث فرهنگی و محیط زیست و فرهنگی منطقه هم میگوید: مشکلات و راهکارهای کوه خواجه به صورت مکتوب ار سوی فعالان مطرح شده ما مخالف توسعه نیستم اما توسعهای که باعث تخریب نشود.
🔸او از طرح «سلامت» میراث فرهنگی در پایین کوه و احداث آبنما خبر میدهد که در واقع منتج به احداث جادهای دور کوه شود نه نوک کوه که هم ظرفیت پذیرش گردشگر را داشته باشد هم آسیب به آثار باستانی به حداقل برسد.
‼️او میگوید:کل مساحت روی کوه که میتوان در اختیار خودرو گردشگران قرار داد حدود ۵۰ خودرو است.اگر پای گردشگر به نوک کوه باز شود باید فاتحه کوه خواجه و اثار طبیعی و تاریخی آن را بخوانیم.
🔸میراث نباید تابع خواستههای نماینده باشد .او دنبال جذب رای است. من از مسئولان میراث شنیدهام که آنها حتی برنامهای برای گردشگران پس از دسترسی به نوک کوه ندارند.
‼️هامون خشک شده اکنون به جز معتادین و کوهنوردان و افراد هنجارشکن کسی بالای این کوه نمیرود .با این تعداد اندک گردشگر چه توجیه فرهنگی، گردشگری، میراثی برای احداث این جاده وجود دارد؟ به جز جلب رضایت نماینده و نگهداشت صندلی در میراث و راه و شهرسازی این طرح توجیهی ندارد. اصلا برای کسی مهم نیست چه بلایی سر آثار میآید. بالای کوه فقط اثر سیخ و سنگ و گاز پکنیکی دیده میشود.
🔸در زمان اعیاد و تعطیلی نوروز و ایام پرآبی هم که گردشگر هست هیچ امکانات گردشگری وجود ندارد و مردم صرفا برای هواخوری و زیارت به کوه میروند.
🔹اما راشد راهداری کارشناس ارشد مرمت آثار تاریخی پایگاه کوه خواجه از مستعد بودن این اثر برای ثبت جهانی سخن میگوید و میافزاید: به جز منظر فرهنگی، از ۱۰ آیتم ثبت جهانی کوه خواجه ، ۸ آیتم را کوه خواجه دارد.
🔸اصالت اثر مهمترین فاکتور است و احداث جاده چه دور کوه چه به سمت نوک کوه اصالت اثر را از بین میرود. بنابراین بهترین کار سنگفرش کردن جادهای است که به سمت نوک کوه میرود. جدیدا اداره راه و شهرسازی قراردادی بسته است که این جاده آسفالت شود. آسفالت قرار است با یکسری ملاحظات میراثی انجام شود.
🔸 قرار شد در بالای کوه پارکینگی برای خودروها ایجاد شود و گردشگران پیاده به سمت آثار بروند. پلها و دیوارههای حفاظتی همه با طرح میراث فرهنگی جلو برود. اما همچنان مساله آسفالت حل نشده است.
🔹همه تلاش میراث این است که به اصالت اثر و منظر آن خدشهای وارد نشود. بحث اینجاست که عوامل مخل را میتوان حذف کرد اما الویت کوه خواجه این جاده نیست و کارهای مهمتری وجود دارد.
🔸علی بارانی کارشناس ارشد مرمت بناهای تاریخی از دانشگاه تهران که در کوه خواجه کارکرده هم توضیح میدهد: من یکسال شبانهروز در کوه خواجه زندگی کردم.کوه خواجه جدا از بحث تخصصی احداث جاده و خطرات احتمالی که اثار را تهدید میکند، چون هیچ برنامه حفاظتی برایش تعریف نشده حتی امکان احداث یک سرویس بهداشتی برای گردشگر را ندارد چه برسد به جاده!
🔸با کشیدن جاده مسیر هموارتر میشود و گردشگر بیشتری راهی کوه خواهد شد و آثار بیشتری تخریب میشود.
🔸این جاده نه برای گردشگر احتمالا رضایت مسئولان احداث میشود.هر چند در مسیر جاده آثاری نیست اما در بالادست هست. به نظرم خودرو در همین جاده خاکی موجود تا بخش خانه شیطان و حتی بالاتر میرود و واقعا وقتی این همه کار بر زمین مانده هست هیچنیازی به احداث چنین جادهای نیست.
https://is.gd/cDmf04
instagram.com/miras_bashi
@mirasbashi
«جشنواره شکوه شاهنامه»
شاهنامه هویت تاریخی ایران
🔸دکتر محمد جعفر یاحقی
#شاهنامه گنجی بیپایان و دست یافتن به جای جای آن دشوار است. چرا که همچون کوهی سترگ است که چکاد بلند این کوه در ابری راز آلود پنهان شده است. اما شاهنامه این بهره را دارد که با هر گامی که در شناخت آن بر میداریم پنجرهای از فرهنگ ایران در مقابل دیدگانمان بگشاید.
🔹نقل از : خردسرای فردوسی
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
شاهنامه هویت تاریخی ایران
🔸دکتر محمد جعفر یاحقی
#شاهنامه گنجی بیپایان و دست یافتن به جای جای آن دشوار است. چرا که همچون کوهی سترگ است که چکاد بلند این کوه در ابری راز آلود پنهان شده است. اما شاهنامه این بهره را دارد که با هر گامی که در شناخت آن بر میداریم پنجرهای از فرهنگ ایران در مقابل دیدگانمان بگشاید.
🔹نقل از : خردسرای فردوسی
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با ذکر مأخذ و درج شناسه اشتادان؛
در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24