Telegram Web Link
◀️ به بهانه روز جهانی زبان مادری

زنده یاد دکتر محمود افشار یزدی

🍀 ⁠⁣همزیستی ⁠⁠⁠⁠⁠⁣زبان ملی و زبان‌های محلی
زبان‌های محلی را نفی و نهی نباید کرد


✔️ من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم می‌دانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبان‌های دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن می‌پذیرفتم و کوشش می‌کردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند به‌وسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبان‌های محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبان‌های خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری #فارسی در میان دیگر زبان‌های رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومی‌تر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویش‌های ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب می‌کردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر می‌توان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر می‌باشد.

🌀منبع : افغان نامه ، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲

@foalborz
Forwarded from ایران بوم
زبان فارسی، عامل بنیادین وحدت و پویایی حوزه‌ی فرهنگ ایران

شادروان دکتر پرویز ورجاوند

آن‌هایی که با بررسی‌های باستان شناسی, مردم شناسی, نژاد شناسی, تاریخی و زبان شناسی این سرزمین آشنایی دارند, به روشنی می‌دانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل می‌داده‌اند. این گفته به اعتبار نظریه‌ای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است, در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اساطیری «ایران‌ویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمه‌ی آریایی خوانده می شده و تنها سرزمینی است که از دیر باز نام آریاییان بر آن گذارده شده, دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. هم‌چنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوش‌های مختلف, از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کناره‌های سند, ساکنان فلات بزرگ ایران, از هزاره پنجم پیش از میلاد, از بافت مردم شناسی و فرهنگی هم‌پیوند و مشابهی برخوردار بوده‌اند. بنابر این همه کسانی که در سراسر این فلات, طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیسته‌اند و فرهنگ ایرانی را پرورده‌اند, همه به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و هم‌پیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیت‌های تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز مانند دیگر سرزمین‌های جهان بر اثر جنگ‌ها و یورش‌ها و مهاجرت‌ها با دیگر تبارها آمیختگی داشته‌اند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروه‌های کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیده‌اند. از سوی دیگر گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگی‌های جغرافیایی آن که گاه سلسله جبال‌های بلند, یا رودهای خروشان, ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل می‌ساخته, سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تاثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباط‌های فرهنگی محدود و یا گسترده‌شان با ساکنان ناحیه‌های مجاور, هریک افزون بر حفظ جنبه‌های اساسی فرهنگ ایرانی که میان همه باشندگان فلات مشترک است, به خلق ویژگی‌های محلی به صورت پاره‌فرهنگ‌ها در جهت غنی‌تر ساختن, بارورتر ساختن و پرجاذبه‌تر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطه علمیِ باستان شناسی و مردم شناسی, تاریخی و فرهنگی می‌توان کرد, لر, آذربایجانی, بلوچ, خراسانی, سیستانی, مازندرانی, گیلانی, اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوت‌های گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آن‌ها شمرده شود که در میان هریک ازگروه‌های زبانی نیز اختلاف گویش تا حد فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی, زازا, گورانی, سورانی و شمالی سخن می‌گویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و طالشی حرف می‌زنند, همان قدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی, لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در می‌یابند. به همین دلیل است که دست کم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده, همه باشندگان این سرزمین از هرجا که بوده‌اند خود خواسته, عمده آثار فرهنگی و علمی خود را به جز در زمینه‌های فلکوریک, به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و هم‌ریشه با دیگر زبان‌های ایرانی موجود در فلات ایران بوده است, نوشته و ضبط کرده‌اند. چگونه می‌توان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میان‌شان برخاسته و یکی از چند سلسله قدرت‌مند ایرانی را تشکیل داده‌اند, ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی می‌توان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان, این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسه آفرینان نهضت مشروطیت به عنوان خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟ چنین است درباره مردم خوزستان و بلوچ‌های آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق, مردم جای جای این سرزمین کهن‌سال از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر, یک بار دیگر حماسه‌های گذشته فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین زنده ساختند. آن‌ها نمی‌خواستند تا بار دیگر عهدنامه‌ای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبهه‌ای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم, مشتاقانه و با تمامی وجود بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین, هیچ گاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است,

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/934-zaban-farsi-amel-yeganegi.html

@iranboom_ir
Forwarded from Bukharamag
شب محمدجعفر یاحقی

در ادامهٔ شب‌های بخارا در مشهد (شب غلامحسین یوسفی، علی‌اکبر فیاض، محمود فرخ و شب هرات)، این‌بار مجلهٔ بخارا با همکاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ششصدوپنجاه‌و‌‌پنجمین شب را به‌نام دکتر محمدجعفر یاحقی برگزار می‌کند.

محمدجعفر یاحقی در ۱۸ خردادماه ۱۳۲۶ در فردوس متولد شد. در سال ۱۳۴۶ دورهٔ متوسطه را با رتبهٔ اول به‌پایان رساند و در همان سال وارد رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ همکاری خود را با دکتر احمدعلی رجائی بخارایی در تدوین فرهنگنامهٔ قرآنی در آستان قدس رضوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۰ دورهٔ لیسانس را به‌‌اتمام رساند و در سال ۱۳۵۴، پس‌از پایان دورهٔ فوق‌لیسانس، به‌پیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی به‌عنوان مربی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. محمدجعفر یاحقی در سال ۱۳۵۹ از پایان‌نامهٔ دکتری خود با راهنمایی دکتر مهرداد بهار در دانشگاه تهران دفاع کرد و در سال ۱۳۷۲ به‌ مرتبهٔ استادی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد رسید.

یاحقی پس از تجربهٔ فرهنگی موفق در مرکز خراسان‌شناسی، به همراه جمعی از استادان و اهل فرهنگ خراسان در سال ۱۳۸۴ موسسهٔ فرهنگی خردسرای فردوسی را بنیان نهاد که در زمینه‌های خراسان‌شناسی، ایران‌شناسی و فرهنگ و ادبیات فارسی فعالیت می‌کند و انتشار فصلنامهٔ تخصصی پاژ از ثمرات آن است. افزون بر این ریاست قطب علمی فردوسی و شاهنامهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را بر عهده دارد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.
از مهم‌ترین آثار دکتر محمدجعفر یاحقی می‌توان به فرهنگ اساطیر و داستان‌واره‌ها در ادبیات فارسی، تصحیح تاریخ بیهقی (به‌همراه مهدی سیدی)، تصحیح روض‌الجنان و روح‌الجنان فی تفسیر‌القرآن در  بیست جلد (به‌همراه محمدمهدی ناصح)، تصحیح حدیقه‌الحقیقه سنایی (به همراه سید مهدی زرقانی)، مجموعهٔ دوجلدی آن‌سال‌‌ها (یادهای کودکی و نوجوانی/ یادهای جوانی و سال‌های دانشجویی) اشاره کرد.

در این شب علی‌اشرف صادقی، نعمت‌الله فاضلی، قطب‌الدین صادقی، شمس‌الحق آریان‌فر، خدیجه بوذرجمهری، محمدحسین پاپلی یزدی و سید مهدی زرقانی به ایراد سخن می‌پردازند و علاوه بر آن 
گفتارهایی از احمد کریمی حکاک، مهدی امین‌رضوی، محمود امیدسالار، نسرین عسکری، تورج دریایی، آنا کراسنوولسکا، عبدالغفور آرزو، شاه‌منصور شاه‌میرزا، عبداقیوم قویم، گلرخسار صفی‌اوا، خاویر هرناندز، علیم اشرف‌خان، اخلاق آهن، مریم مؤذن، فرهاد وداد، رجبعلی لباف خانیکی و ابوالقاسم قوام را خواهیم شنید.

این نشست در روز پنج‌شنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷ در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد
بخور ای سیّدی به شادی و ناز
هرکجا نعمتی به چنگ آری
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری


#ابوحنیفه‌اسکاف

و از این‌روست که خیلی‌ها درنگ نمی‌کنند و می‌بُرند و می‌بَرند و می‌خورند.....

تذکرۀ لباب‌الالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۳۶.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
زمینه‌های فروپاشی حکومت ساسانی
از نگاه شاهنامه


▪️در ریشه‌یابی رویداد شگرف فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دلایل تاریخی بسیاری یادکردنی است؛ اما پژوهش پیش روی موجبات این فروپاشی را از دریچهٔ نگاه خداوندگار حماسهٔ ملی می‌جوید.

جنگِ قدرت
هرچند پادشاهان همیشه با خونریزی و آدم‌کشی کار فرمانروایی خویش را پیش برده‌اند و پیش از این نیز گاه و بی‌گاه، همالان تاج از سر یکدیگر ربوده یا تخت را به خون آلوده‌اند، اما آیین پدرکشی و تاج‌ربایی از عهد خسروپرویز است که به جامهٔ کژ‌آیینی اهریمنی درمی‌آید.
خسرو به دست هواخواهان شیرویه و از آن جمله عیسویان دستگاه، برکنار و سپس زندانی شد و‌ شیرویه، فرمانروایی خود را آشکار کرد.
بدین قرار، کژآیینِ دیگری پایه‌گذاری شد و آن دراز‌دستی درباریان و‌ سرداران در نشانیدن و فروکشیدن شاهان بود.
در این شاه‌نشانی، بایسته‌هایی چون با شرم و بی‌گفت‌و‌گوی بودن هم شایستهٔ باریک‌بینی است.

نقش وحدت‌آفرین دین
ساسانیان با سوء استفاده از مذهبِ زرتشت آن را پوک و منحرف کردند تا جایی که نهضت‌های تازهٔ مانی و مزدک علیه مذهب زرتشت با استقبالِ گرم روبه‌رو می‌شوند و‌ در نهایت بنای سست حکومت شاه–موبدی با اولین ضربهٔ اسلام فرو می‌ریزد. اگر اسلام هم نمی‌آمد، ایرانیان به آیین‌های مزدک و‌ مانی پناه می‌جستند.
حکومتی که مشروعیت خود را از آسمان گرفته، دیگر وامی به مردم ندارد که بگذارد.

مرا تاج یزدان به سر برنهاد
پذیرفتم و بودم از تاج شاد
به یزدان سپردیم، چون بازخواست
ندانم زبان در دهانت چراست
فردوسی

نبود هویت ملی
حکومت‌ها بر اساس نام بنیان‌گذاران خود نامیده می‌شدند؛ اشکانیان، ساسانیان، طاهریان و...نه بر اساس قلمرو جغرافیایی مثلاً حکومت ایران، حکومت خراسان یا مانند آن‌ها و‌ این خود نشانه‌ای از نبود هویت ملی است. بنابراین پافشاری فردوسی بر ایران و‌ ایرانی در جنگ با تازیان ساخته و‌ پرداختهٔ خود اوست که آن را از مفاهیم پیشرو‌تری که در عهد خودش به وجود آمده گرفته است.
تردیدی که پژوهندگان در درستی انتساب ابیاتی چون
«چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد»

به وی روا داشته‌اند، می‌توان بر آن بود که مفهوم هویت ملی در زمان خود او نیز شکل نگرفته بوده است، تا چه رسد به روزگار ساسانیان

کشته شدن رستم
از دیگر عواملی که در سرنوشت جنگ موثر افتاد، کشته‌شدن سپاهسالار ایران بود.
اهمیت نقش رستم در پاسداشت کیان ساسانیان و بازیچه بودن یزدگرد در دست او به خوبی آشکار است.
کشته شدنش ستون فقرات سپاه ایران را شکست.
همی جست مر پهلوان را سپاه
برفتند تا پیشِ آوردگاه
بدیدندش از دور پر خون و‌ خاک
سراپای کرده به شمشیر چاک
هزیمت گرفتند ایرانیان
بسی نامور کشته شد در میان

تجمل و‌ تکبر ساسانیان
تجملِ بیش از حد ساسانیان خود از دلایل شکست آنان است.
چنان‌که مورخان اشاره کرده‌اند این تجمل نشان رفاه‌زدگی و تن‌آسانی سپاهیان ایران بود. امری که در تاریخ، بسیاری بیابان‌گردان سخت‌کوش را هم که به آهنگ آب و نان و علف به ایران می‌تاختند پیروزی بخشیده بود.
و این سبب شگفتی بسیار رستم می‌شود که چگونه تیغ او بر تازیان کارساز نیست و این کندی شمشیرِ آهن‌گذار او نه از سخت‌پوستیِ تازیان، که از تبخترِ برآمده از تجمل ایرانیان سرچشمه گرفته بوده است.

هراس یزدگرد از سپاه عرب
در این گیرودار شاه ایران که باید پشت و پناه ملت و لشکر باشد، چنان از تازیان ترسان می‌شود که تاج بر گرفته و تختگاه به دشمن وامی‌نهد و به هر شهر کـه می‌رسد، تخم دلهره در دل اهل دیار می‌پراکند، درست همچنان‌که قرن‌ها بعد محمد خوارزمشاه، شهر به شهر مردمان را به گریز می‌خواند و از رویارویی با تتاران پرهیز می‌داد.
دربارهٔ شکست امپراطوری ساسانی در برابر سپاه اندک‌شمار و بی‌برگ مسلمانان، فردوسی به ریشه‌های ژرف قضیه توجه می‌دهد، آنچنان‌که برخی از آنها با پیروزی حکومت ساسانی به دست اردشیر بنیان نهاده شده است؛ از جمله سپرده شدن قدرت سیاسی به دست موبدان و سوء استفاده آنان از این قدرت.
پاره‌ای عوامل دیگر از این قرارند:
جنگ‌های دراز‌دامن و بی‌سرانجام با رومیان، جنگِ قدرت همیشگی میان سرداران و بزرگان و شاهزادگان و گروه‌های حکومت‌گر نیرومند، ترک شیوهٔ پسندیدهٔ پیشینیان در تربیت جانشینان و برعکس خوگر کردن آنان به عیش و نوش در حرمسرا، نبودن هویت فراگیر ملی که همگان پاسداشت آن را بر خود واجب بدانند و بی‌کفایتی واپسین شاه ساسانی در مقابل ایمان راسخ و سستی‌ناپذیر مسلمانان به هدف خویش در گستردن آیین نوبنیاد پیامبرشان در پهنهٔ گیتی و البته طمع آنان در ثروت بیکران ساسانیان.
دکتر محمدجعفر یاحقی
مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارهٔ ۶۰، بهار ۱۳۸۷
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from ایران بوم
فارسی افزون‌تر از یک زبان

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

بنا به یک اصل کلی، زبان در نزد هر قوم وسیله بیان مقصود و تفهیم و تفهم است؛ ولی زبان فارسی دری نقشی افزون‌تر از این ایفا کرده است. بدین‌گونه:

۱ـ وسیله یکپارچگی سرزمینی بوده است که تحت نام ایران، و یا در قلمرو فرهنگی ایران، قرار داشته.
۲ـ موجب شده است که این کشور واجد شرایط شخصیت متمایزی بماند و در سایر کشورهای فتح‌شده اسلامی مستحیل نگردد.
۳ـ چون هنرهای دیگر از نوع موسیقی و نقاشی در دوران بعد از اسلام ممنوع یا محدود شناخته می‌شده، او از طریق شعر یا نثر شاعرانه، وظیفه و نقش آنها را هم بر عهده گرفته.
۴ـ سرنوشت ایران را به عنوان یک واحد مستقل فرهنگی، وابسته به سرنوشت خود کرده.
۵ـ آفت و انحطاط زبان فارسی، تا حدی مبیّن افت و انحطاط فرهنگی و اجتماعی ایران شناخته می‌شده.

وابستگی ایران به زبان فارسی به گونه‌ای است که اگر در روزگار پیش از اسلام از یک باشندهٔ این سرزمین می‌پرسیدند: «شما که هستید؟» می‌گفت: «من ایرانی‌ام»؛ ولی بعد از اسلام می‌بایست بگوید: «یک ایرانی که زبانش فارسی است.» در این دوران هزار و صد‌ساله، همه چیز بر گرد محور زبان گردیده و بزرگترین دستاوردی که ما داریم، یعنی ادب و اندیشه، از آن سرچشمه گرفته است. در اینجا وارد بحث نمی‌شویم که اگر فارسی دری تکوین نیافته بود، وضع ایران چگونه می‌شد، بی تردید جز این می‌شد که شده است. البته ایرانی زندگی می‌کرد؛ ولی زندگیی که در حداقل نیازهای روزمره متوقف بماند. به قول امیرمعزی:

زین سان که چرخ نیلگون، کرد این سراها را نگون
دیّار کی گردد کنون گرد دیار یار من؟

در ایران بعد از اسلام دیگر مقتضیات گذشته موجود نبود که این کشور بتواند به عنوان یک قدرت منسجم بزرگ در صحنه جهانی عرضه وجود کند. بنابراین چون نمی‌توانست از پایگاهی که طی هزار سال به عنوان یک کشور فرادست داشته بود، چشم بپوشد، از طریق زبان موقعیت جهانی خود را حفظ کرد. در واقع سیادت سیاسی دوره گذشته، تبدیل به سیادت فرهنگی گشت. اینکه در قرن سوم، در عصر سامانی، ناگهان سیل سخنوری جاری گردید و به‌خصوص سه کتاب معتبر، یعنی«خداینامه» که تاریخ حماسی ایران بود و دیگری «تاریخ بلعمی» و سومی «تفسیر طبری» به زبان ‌فارسی نگاشته شد، واقعه معنی‌داری است.

ایرانی با این سه کتاب نشان داد که می‌خواهد اعتقاد ایمانی خود را با تاریخ و یادگارهای باستانی خود همراه نگاه دارد. اتفاق شگرف آن شد که در همان سالی که رودکی از دنیا رفت (۳۲۹هـ)، فردوسی پا به هستی نهاد. شاهنامه استقرار زبان فارسی را به عنوان ادامه‌دهندهٔ حیات ملی تسجیل کرد. اینکه گفته شده است «عجم زنده کردم به این پارسی» چه این مصراع از فردوسی باشد و چه آن را از زبان او گفته باشند، واقعیت مهمی را بازگو می‌کند. از این پس دیگر ایران اطمینان یافت که همان‌گونه ایران خواهد ماند، ولو حوادث ریز و درشتی در کمینش باشند. دلیلش آنکه بعد از سامانیان، غزنویان آمدند و نخستین بار این کشور در تاریخ خود، فرمانروای بیگانه و برده‌تبار به خود دید، ولی چه باک؟ زبان فارسی باروی دفاعی مقاومی بود.

از قراری که با قدری غلو حکایت کرده‌اند، چهارصد شاعر در دربار محمود غزنوی حضور می‌یافتند. اینها چه می‌کردند و چه می‌خواستند؟ در واقع مهمان زبان فارسی بودند، و خود محمود نیز مهمان بود؛ زیرا می‌بایست مشروعیت خود را از این زبان، یعنی از طریق شعر شاعران، کسب کند. به‌تدریج زبان فارسی دری، زبان مشترک همه ایرانیان شد و موجب گشت تا آنان همدیگر را به آن بازشناسند. اگر در جنگ «سلاسل» مردم با زنجیر خود را به هم بستند و فایده‌ای نکرد (چو برگشت زنجیرها بگسلد)، و در این زمان با سلسلهٔ زبان به هم بسته شدند و مؤثر افتاد.

در ارزیابی نهایی، فشار و کژرفتاری عربها، از خلال دو حکومت اموی و عباسی، خالی از تأثیر مثبتی هم نبود، و آن این بود که ایرانی را به واکنش واداشت. انفجار استعداد و غیرت ایرانی به کار افتاد و یک نتیجه‌اش بالیدن زبان فارسی گشت. برای حفظ حیات ملی جز این چاره‌ای نبود. زبان تنها برآورندهٔ نیاز روزمره شناخته نمی‌شد، بلکه می‌بایست تضمین‌گر موجودیت ایران باشد،

یک دل‌مشغولی بزرگ برای ایرانی، حفظ «ایرانیت» بوده است؛ یعنی حالتی که می‌بایست او را از کشورهای اطراف متمایز و با گذشتهٔ خود دمساز دارد. ایرانیت را مانند قدحی شکستنی زیر بغل گرفته و در راستهٔ تاریخ به راه افتاده. اگر کسانی هم بوده‌اند (و بوده‌اند) که می‌خواسته‌اند خود را از ایرانیت جدا نگه دارند، او آنها را رها نمی‌کرده. او در تاریخ ایران و گذشتهٔ پربار آن و تراکم فرهنگ‌ها خلاصه می‌شده، و این به ایران اجازه نداده است که به کشور دیگری شبیه گردد.

دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/16780-farsi-afzontar-az-yek-zaban.html

https://www.tg-me.com/iranbom_ir
ایدون این زمینی را که ما را دربرگرفته و این زنان را نیز می‌ستاییم و آن زنانی را که از آن تو بشمارند، ای اهورامزدا و از راستیِ برگزیده برخوردارند، ما می‌ستاییم.

پ.ن: در اینجا یادکردن زن با زمین ازینروست که هردو در باروری مانند همدیگرند، بسا در اوستا از سپندارمذ که یکی از امشاسپندان و مادینه دانسته شده، زمین اراده کرده‌اند.

#زن #زمین #سپندارمذگان #سپندارمذ #اوستا #ایران

یسنا، بخشی از کتابِ اوستا؛ تفسیر و تالیف استاد ابراهیم پورداود؛ اساطیر؛ ۱۳۸۷: ۳۶؛ بخشِ دوم؛ هات ۳۸؛ پاره‌ی ۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن :
فرهنگ پایه سیاست است.


🔸اعتقاد من همیشه این بوده‌است که باید به پایه‌ها رفت. به این سبب من هرگز وارد سیاست نشده‌ام. سیاست را از طریق فرهنگ دنبال کرده‌ام، زیرا فرهنگ پایه سیاست است.

🔸رفتار و جهان‌بینی مردم است که سیاست را می‌سازد. مردم به منزله یاخته‌های تن کشورند. اگر جهان‌بینی نادرست در آنان رسوخ کند، همان‌گونه می‌شود که یاخته‌ها از غذای نادرست تغذیه کنند و بدن از کارکرد سالم باز بماند.

🔸این احساس خشنودی را نمی‌توانم پنهان دارم که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ایران و فرهنگ بر قلمم رفته‌است.در مورد ایران سوء تفاهم نشود، همان‌گونه که بارها گفته‌ام منظورم وطن‌پرستی خام و احساساتی نیست. منظور قدرشناسی نسبت به یک دفینه تمدن است.

@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
علی‌اکبر دهخدا
(۱۲۹۷ ق _ ۱۳۳۴ ش)
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد.

علی‌اکبر دهخدا عضو پیوستهء فرهنگستان ایران و دانشمند كم مانندی که نیمی از عمر خود را بگردآوری فرهنگ زبان فارسی مصروف داشت پس از هفتادوهشت سال زندگی در هفتم اسفندماه ۱۳۳۴ در گذشت. بامرگ دهخدا شمعی پُرتابش از ادب فارسی فُرومُرد. بگفتهء دهخدا: یاد آر زِ شمعِ مُرده یاد آر!
دهخدا در سال ۱۲۹۷ قمری در تهران زاده شد. پدرش از مردم قزوین و ساکن تهران بود. دهخدا تحصیلات قدیمی را پیش شیخ غلامحسین بروجردی بانجام رسانید. هنگامیکه مدرسه عالی علوم سیاسی در تهران تأسیس شد برای تحصیل علوم جدید اروپائی بآنجا رفت. زبان فرانسوی را در این مدرسه آموخت. ضمناً از محضر درس مرحوم آقا شیخ هادی نجم‌آبادی که از علمای درجه اوّل عصر خود بود کسب فیض میکرد.
مرحوم محمّدحسین فروغی ذکاءالملك که معلم فارسی مدرسه علوم سیاسی بود گاه تدریس ادبیات فارسی را بعهده دهخدا وامیگذاشت. از همینجا بود که دهخدا شہرتی یافت.
در سال ۱۳۲۱ قمری معاون‌الدولهء غفاری که سمت وزارت مختاری ایران در کشورهای بالكان را یافته بود، دهخدا را نیز بهمراه بِسَفرِ اروپا برد دهخدا دو سال در اروپا، و بیشتر در ویَن مقیم بود.
دهخدا هنگامی بِایران باز گشت كه نهضت مشروطه طلبی رواج میگرفت. پس با همکاری میرزاجهانگیرخان شیرازی و میرزاقاسم‌خان تبریزی به نشر روزنامهء صوراسرافیل که نخستین شماره آن در ۱۷ ربیع‌الاآخرِ ۱۳۲۵ چاپ شد آغاز کرد. شُهرتِ صوراسرافیل بمناسبت مقالاتی بود که بامضای دخو بنام "چرند و پر ند" بزبان عوام و در لباس طنز و شوخی نوشته میشد. دخو نام مستعار دهخدا بود. با بسته شدن مجلس بدست محمّدعلیشاه و پراکنده شدن آزادیخواهان دهخدا هم ناچار از آن شد که بِاروپا برود. پس بِسویس رفت در آنجا با کمک مالی میرزا ابوالحسن پیرنیا (معاضدالسلطنه) که از آزادگان آن روزگار بود روزنامه صوراسرافیل را در شهر "ایوردون" بچاپ رسانید. اما بیش از سه شماره نشر نشده بود که دهخدا بطرف استانبول رفت. در این شهر نیز باز از کوشش در راه آزادی نایستاد . با دوستان خود روزنامه "سروش" را انتشار داد چهارده شماره از این روزنامه نشر شد.
چون محمّدعلی شاه از سلطنت خلع گردید دهخدا از تهران و کرمان بِنمایندگی مجلس در دور دوم انتخاب شد. پس، از عثمانی بایران بازگشت و بخدمت در مقام نمایندگی پرداخت. دهخدا، پس از بسته شدن مجلس دوم و وقوع جنگ بين‌الملل اول مدتی را در چهارمحال بختیاری بانزوا گذرانید. پس از پایان جنگ، بتهران آمد و در وزارت معارف بکار پرداخت و بریاست مدرسه علوم سیاسی نائل آمد. سپس چون مدرسه علوم سیاسی دانشکده حقوق تبدیل شد وی ریاست این دانشکده را تا سال ۱۳۲۰ در عهده داشت.
میدانیم که دهخدا از حدود چهل سال پیش به تالیف فرهنگ بزرگی برای زبان فارسی آغاز کرده بود. در سال ۱۳۲۴ از طرف نمایندگان مجلس طرحی بِتصویب رسید که فرهنگ مزبور بچاپ برسد. این کار شد.

#یادبود_بزرگان
#علی‌اکبر‌دهخدا #استادعلی‌اکبرخان‌دهخدا #دخو

فرهنگ ایران زمین؛ بنیادگذاران محمّدتقی دانش‌پژوه، دکتر منوچهر ستوده، مصطفی مقرّبی، دکتر عباس زریاب خویی، ایرج افشار؛ صاحب امتیاز: ایرج افشار؛ جلد سوم و چهارم، ۱۳۳۴؛ بازچاپ سخن؛ ۱۳۸۵: ۴۱۱تا۴۱۲. بقلم استاد ایرج افشار.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
.

🔶 کسانی که مفهوم ایران را به لحاظ فرهنگی در قرن بیستم حفظ کرده‌ و گسترش داده‌اند و دلیل جاودانگی آن شده‌اند، افرادی هستند که در کنار بزرگان قدیم، مانند فردوسی و نظامی، باید به آنان احترام گذاشت و سپاس‌گزار آنان بود. اگر معدل همۀ کوشش‌های این قرن را بگیریم، علی‌اکبر دهخدا بالاترین جایگاه را در این میدان دارد.

شفیعی کدکنی
https://www.tg-me.com/eshtadan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
شعر و معنی
#یکشنبه_ها_و_حافظ

شعر جدید از هرگونه معنی شدن می‌گریزد این که می‌گویند شعر باید بی‌معنی باشد، حرف چندان بی‌معنایی هم نیست. در ایران، برخی جوانان بی‌سواد و بی‌اطلاع این مطلب را به صورت خنده‌داری در آوردند و گفتند که شعر باید اصلاً معنی نداشته باشد. آن کس که گفت شعر چیزی است که معنی نداشته باشد، منظورش این بود که معنیِ مُعيّن و محدود و مشخص و قابل بیان کردن به عبارت دیگر نداشته باشد. او به صورت دیگر، قصدش این بود که بگوید شعر چیزی است که بیش از یک معنی داشته باشد، شعر چیزی است که هر لحظه معنی‌‌ای داشته باشد برای هر کس در هر دوره‌ای از زندگی معنایی داشته باشد، نه این که اصلاً معنی نداشته باشد.

شعر حافظ و مولوی به یک حساب معنی ندارد، زیرا هیچ معنی مسلّمی و قاطعی بر آنها نمی‌توان تحمیل کرد. درنتیجه هزاران معنی دارد. از اینجاست که رولان بارت می‌گوید و درست هم می‌گوید که به تناسبِ نظمِ رمـزیِ زبانِ یک اثر و به تعداد سمبل‌هایی که در آن به کار گرفته می‌شود، آن اثر دارای معنی است. از آنجا که رمزهای زبان حافظ و مولوی رمزهای متعدد و بی‌شماری است معانی شعر آنها نیز بی‌شمار است و به اصطلاح آن گوینده، شعرشان معنی ندارد، بدین‌گونه که بعد از مصراعِ

بی‌خود از شعشعهٔ پرتو ذاتم کردند

به کار بردنِ «یعنی فلان ....» چیزِ بی‌معنایی است. آن مصراع یعنی خودش. ممکن است شما بر اساس اصطلاحات محیی‌الدین ابن‌عربی عباراتی در حوزهٔ مفهومی این گزارهٔ عاطفی حافظ به کار برید، اما آنچه شما می‌گویید چیزی است که خودتان آن را حس می‌کنید و با آنچه حافظ گفته و من از گفتهٔ شما ادراک می‌کنم ارتباطی ندارد. کاربردِ عاطفی/ هنریِ زبان کاربردی است که قابل ترجمه کردن و تفسیر کردن نیست. «بی‌خود از شعشعهٔ پرتو ذاتم کردند» یک کاربرد عاطفی است و به تعداد نفَس‌های خلایق (و نه نفْس‌ها) از لحظه‌ای که حافظ آن را گفته تا پایان جهان (تا وقتی که متکلمی به زبان فارسی وجود داشته باشد و مفردات این عبارت را بداند) این مصراع بی‌نهایت معنی دارد. برای من امروز معنایی دارد (یعنی حالات روحی‌یی را در من ایجاد می‌کند) و فردا و پس‌فردا معانی دیگر (یعنی حالات دیگری در من به وجود می‌آورد.) و هم بر این قیاس، برای هرکس که آن را بخواند یا بشنود. بنابراین، در شعر جدید، و در زبانِ عارف، معنی امری است که یک چیز نیست، بسیار است.

این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۵۴_۵۵
#یکشنبه_ها_و_حافظ
دهم اسفندماه زادروز دکتر حسن انوری، از اعضای هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار

اهمیّت زبان فارسی


زبان فارسی برای ما ایرانیان از جهات مختلف اهمیت و شاخصیت دارد. نخستین شاخصیت زبان فارسی در حال حاضر این است که وسیلۀ تفاهم و گفت‌وگو بین اقوام مختلف ایرانی است. چنان‌که همگی می‌دانید، ایرانیان دارای قومیت‌های مختلف هستند و هر کدام از این قومیت‌ها برای خودشان زبان خاص دارند. گیلک، لر و بلوچ هر یک برای خود زبان خاص دارد، ولی وسیلۀ تفاهم بین این اقوام زبان فارسی است. یک گیلک با یک کرد به زبان فارسی صحبت می‌کند. یک آذربایجانی با یک بلوچ به زبان فارسی سخن می‌گوید. از این نظر زبان فارسی درواقع جزوی از هویت ماست. اگر اغراق نکنم، جزو بسیار مهمی از هویت ماست. در نظر بگیرید اگر زبان فارسی نبود هویت ایرانی چه حالی داشت؛ بنابراین باید زبان فارسی را از این جهت پاس بداریم.
دومین اهمیت زبان فارسی در این است که در این زبان آثار بسیار مهمی به وجود آمده است. دانشمندان زبان‌شناس می‌گویند در جهان شش هزار زبان وجود دارد. بین این شش هزار زبان شما چند زبان می‌شناسید که در آن اثری مثل شاهنامه مثل غزلیات مولوی و سعدی و حافظ، مثل رباعیات خیام به وجود آمده باشد. درواقع تعداد این زبان‌ها بسیار اندک است، حتی می‌گویند که به سی تا هم نمی‌رسد که بسیار اندک است. از این نظر زبان فارسی اهمیت خاص خود را دارد. در صدر این آثار که به زبان فارسی اهمیت و شکوه می‌دهد شاهنامه قرار دارد. شاهنامه بزرگ‌ترین یادگار ادبی ماست. مرحوم محمدعلی فروغی می‌نویسد که اگر به من ایراد نمی‌گرفتند، می‌گفتم که شاهنامه بزرگ‌ترین یادگار ادبی نوع بشر است؛ ولی یک دانشمند اروپایی به نام ویسلل که در حماسه‌های قدیم پژوهش کرده، دربارۀ شاهنامه می‌گوید: شاهنامه را باید در کنار کمدی الهی دانته، ایلیاد هومر و در کنار آثار شکسپیر قرار داد و این چهار تا را یادگار شکوهمند نبوغ بشری دانست.

دکتر حسن انوری

نهمین مجلس از سلسله مجالس علمی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار

زبان فارسی، ایران و فرهنگ‌نویسی

سه‌شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۸

کانون زبان پارسی


بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
سید جواد طباطبایی درگذشت

🔹سیدجواد طباطبایی، فیلسوف و نویسنده ایرانی، دیشب در سن ۷۷ سالگی در بیمارستانی در آمریکا درگذشت. او عضو پیشین هیات علمی و معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود.


🔸سید جواد طباطبایی (زادۀ ۲۳ آذر ۱۳۲۴، تبریز)
این مدرّس و پژوهشگر فلسفه، تاریخ و سیاست، که صاحب نشان نخل آکادمیک دولت فرانسه و مدال نقرۀ تحقیقات سیاسی دانشگاه کمبریج بود، علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران، مدیریت گروه فلسفۀ مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی را نیز برعهده داشته است.

🔹شرح و گزارش اندیشۀ ایرانشهری‌ که فرهنگ را بزرگترین عامل اثرگذار در نظام سیاسی ایران معرفی می‌کند یکی از کارهای شاخص طباطبایی است. /کانال پیر پرنیان‌اندیش

@sharghdaily
@ESHTADAN
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ

یکی را همه زُفتی و ابلهی‌ست
یکی با خردمندی و فرّهی‌ست

برین و بر آن روز هم بگذرد
خُنُک آنک گیتی به بد نسپرد
شاهنامه

سیّد جواد طباطبایی
۲۳ آذر ۱۳۲۴
۹ اسفند ۱۴۰۱
🔸نقل: کانال شفیعی کدکنی
🔺 محمد جعفر جعفری، حقوقدان و ‌استاد دانشگاه درگذشت

محمد جعفر جعفری لنگرودی از اساتید برجسته و نامدار حقوق ایران شب گذشته هشتم اسفندماه و در آستانه یکصدسالگی درگذشت.
بنابر اطلاعیه انجمن حقوق‌شناسی، پیکر این استاد فقید دانشگاه تهران که مقیم ایستبورن انگلستان بود، در جوار همسرش و در همان شهر به خاک سپرده خواهد شد و مراسم یادبود آن فقید متعاقباً به استحضار خواهد رسید.

@sharghdaily
sharghdaily.com
@ESHTADAN
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
نژاد در شاهنامه
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه


▪️«ایران» در درجهٔ نخست یک اسم است، اما واقعیتی هست که این اسم ناظر بر آن است. در مورد همهٔ کشورها اسمشان ناظر به یک واقعیت بیرونی نیست، بلکه واقعیتی مجعول است که بعداً برایش اسمی ساخته شده است، مثل افغانستان که تنها شامل بخشی از مردم آنجاست. اما کلمهٔ ایران که بیش از ۱۰۰۰ بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به‌سادگی نمی‌توان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند.

دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمی‌تواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمهٔ «نژاد» را به کار می‌برد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمی‌داند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمهٔ کلمه race انگلیسی و سایر زبان‌های دیگر به کار برده است.
در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و... است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقاً به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملاً خطاست، زیرا کسی که چنین ادعایی می‌کند، نمی‌داند این کلمات [مثل نژاد] در فارسی کهن چه معنایی دارند.

حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کرده‌اند و در میان ایشان هرگز رابطه‌ای که در racism و نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگ‌ترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک می‌رسد. بنابراین رستم هم مثل همهٔ ما آمیخته‌ای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد می‌کند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع می‌کند. کمال تاسف است که با ندانستن،
عمر و هزینه دانشجویان را تلف می‌کنیم.
 
شادروان استاد سیّد جواد طباطبایی
[متن سخنرانی]
روزنامهٔ اعتماد، ۱۵ مهر ۱۳۹۶

مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
🇮🇷 روز فرهنگ بلوچ گرامی باد

آموزه ۱۲۷

👤 دکتر هوشنگ محمدی افشار

#بلوچ

از ویژگی‌های برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.

همچنین سخت‌کوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومت‌های مرکزی خود‌محوری چون ساسانیان بوده است.

از ویژگی‌های قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع به‌موقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بی‌عدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومت‌ها روی خوش می‌دیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سخت‌کوش بودند.

در شاهنامهٔ حکیم توس، کوچ و بلوچ نخستين مبارزانی هستند که به همراهی سپاه سیاوش برای نبرد با افراسیاب به توران حمله می‌کنند و نام ایشان اولین بار است که همراه دیگر اقوام ایرانی همچون، پارس، پهلو، گیلان و مبارزان دشت سروچ دیده می‌شود و پرچم ایشان هم نقش پلنگ دارد.

همچنین در داستان کیخسرو در توصیف سپاه «اشکش» هنگام عرض سپاه در مقابل کیخسرو و آمادگی برای نبرد با افراسیاب جهت ستاندن کين سیاوش.
فردوسی در توصیف کوچ و بلوچ می‌گوید:

پسِ گُستَهم اَشکشِ تیزگوش
که بازور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ

سگالیده جنگ: اندیشه و فکر جنگ کردند
برآورده خوچ: خوچ، حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه می‌بستند(دهخدا)

در این بیت‌ها درفش «اشکش» فرماندهٔ کوچ و بلوچ نقش پلنگ دارد که هم مبین دلاوری و شجاعت و خشونت در جنگ این فرمانده و سپاهیان تحت فرمانش است، هم معرّف ناحيهٔ محل سکونت ایشان که پلنگ از حیوانات بومی آن سرزمین است.

نام اشکش هم به احتمال بسیار قوی «اشک» است که تغییر یافته «ارشک»، از نام‌های پارتی و اشکانی است.

اما قراین موجود در شاهنامه نشانگر جدایی این دو قوم و در عین حال همکاری آنها با هم است؛ زیرا آنجا که از «کوچ» به تنهایی نام می‌برد، همانند متون جغرافیایی و تاریخی، مقصود قوم ساکن در کوه است. «کوه» در پارسی باستان Akifajay و kaufa است و در پارسی میانه به صورت kof بیان می‌شود.
پس منظور از کوچ و کوفج و کونجی، اقوام کوه‌نشین است که در روزگار تاریخی و پیش از سده‌های سوم و چهارم در جنوب غربی کرمان در محل کوه‌های « قفص» زندگی می‌کرده‌اند.

مقصود از «بلوچ» به تنهایی هم در شاهنامه، هم در متون کهن، اقوام صحرانشین ساکن دامنه‌ها و دشت‌های جنوبی کرمان و سرحدات بلوچستان کنونی است.

🌀 منبع : بلوچ در شاهنامه

@foalborz

https://s6.uupload.ir/files/20221021_144508_qa0a.jpg
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani

ـــــــــــــــــــــــ
آیا حافظ یک انقلابی است؟
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ



▪️آیا حافظ یک انقلابی است؟ فیلسوف است؟ یا ملحد است؟ قلندر است؟ صوفی است؟ عارف است؟ به نظرِ من باید گفت که حافظ فقط حافظ است با تمامی ابعادِ شخصیتش.

ساحَت زبان مورّخ با ساحتِ زبان هنرمند بسیار اختلاف دارد، چرا که مورّخ با ساحت گزارشی زبان سر و کار دارد ولی زبان به کار گرفته شده توسط هنرمند به‌طور کلی از زبان مورد نظر مورّخ جداست. با دو مثالِ ساده شاید این منظور بیان گردد:
مثلاً می‌گوییم: «مردی از شیراز می‌آید.» در بیانِ این جمله هیچ رمز و رازی وجود ندارد و دقیقاً ساحت گزارشی زبان مطرح است. اگر ما بیاییم و به‌جای «مرد» کلمهٔ «رند» و به‌جای شیراز «ملکوت» و در عوض آمدن «تجلّی» را جایگزین کنیم مفهوم جمله به‌طور کلی متفاوت می‌شود:
«رندی از ملکوت تجلّی می‌کند.» (دقیقاً در این جا یک ساحت عاطفی مطرح می‌گردد.) که تعبیر و تفسیر این جمله دیگر از ساحت گزارشی زبان فاصله گرفته است. برای درک و قبول هر کلمه ابتدا باید به کاربردش اعتقاد پیدا کرد چرا که تا شما فی‌المثل به کلمهٔ «تجلّی» در عرفان اسلامی اعتقاد نداشته باشید این کلمه برایتان بسیار بی‌روح و بی‌معنا جلوه خواهد کرد.

▪️حافظ متعلّق به فرهنگ جامعهٔ خود بود. او خودش را به عنوان یک انسان شناخته است و عواطف انسان‌ها را بازگو می‌کند. در اشعارش منی جهان‌شمول به ارزیابی می‌نشیند، منی انسانی. منظور از «منِ انسانی» آن منی است که شاعر فقط به خودش نمی‌پردازد. منِ موجودیت دیگران را نیز مطرح می‌کند. در آثار اوّلیِ قرن سوم و چهارم این منِ انسانی کمتر دیده می‌شود. فرخی‌ها و منوچهری‌های فراوانی وجود داشتند که غالباً منی شخصی را که فقط در محدودهٔ خواسته و تفکّرات خودشان بود به نمایش می‌گذاشتند. منوچهری:
من به فضل از تو فزونم
تو به مال از من فزونی

این من را با خیام، منی که شامل تمام انسانیت می‌گردد مقایسه کنید:
از تن چو برفت جانِ پاکِ من و تو
خشتی بنهند بر مغاکِ من و تو

آنگاه برای خشتِ گورِ دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو

و یا با این منِ حافظ:
من ملک بودم و فردوسِ برین جایم بود
آدم آورد در این دیرِ خراب‌آبادم
در این‌گونه من‌ها، شاعر فقط به خودش نمی‌پردازد و حافظ اینچنین بود. من‌های اجتماعی در اشعارش فراوان مطرح است و حتی برای یک برش زمان خاصّی هم شعر نسروده است، مثل ناصر خسرو و بعضی از شعرای دوران مشروطیت، مثل عشقی و امثالهم. نُرمِ شعری حافظ متفاوت نُرمِ شعریِ دیگر شعرا است.


محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۸۷_۹۱

درسگفتار‌هایی دربارهٔ حافظ
یکشنبه‌ها از رسانهٔ فرهنگی شفیعی کدکنی
با این هشتگ دنبال کنید:
#یکشنبه‌_ها_و_حافظ
زمانه ابلهان را پَروَراند
ز غم بر بِخرَدان خون می‌خوراند
اگرچه گفته‌اند: این بگذرد نیز
ولی با خویش ما را بگذراند


#معظم‌السلطنه
#این‌نیزبگذرد

شذرات، مجموعه یادداشت‌ها؛ دکتر محمود شهابی خراسانی؛ بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی؛ ۱۳۹۴: ۴۰۰.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
وضع اجتماعی زنان

در اجتماع ما با تمام تظاهر به تجدد و ترقی هنوز به طیب خاطر جایی و مقامی برای زن نیست. بسا زنان تحصیل‌کرده و ارجمند و مجرب در کشور ما هستند که اگر در کشورهای اروپایی و امریکایی و حتی هندوستان و مصر و غیره هم بودند به مقامات عالیۀ اجتماعی رسیده بودند، ولی در کشور ما خسته و ناامید به کناری نشسته‌اند و راه هر نوع فعالیت و اظهار وجود بر ایشان بسته است.
هنوز مردان ما اشکالات خود را، معضلات زندگی و اداری، مطالب مربوط به هنر و شغل و حرفۀ خود را با دوستان مرد خود در میان می‌نهند و «خانواده» و «زن» را می‌گذارند که با دوستان خود صحبت‌های زنانگی بکنند. همسر یک وکیل و یک وزیر و یک مهندس و یک استاد دانشگاه و یک طبیب و مانند اینان به همان اندازه در کار شوهرش وارد است و اطلاع دارد و گاه‌به‌گاه با وی همدردی و همفکری می‌کند که مثلاً زبان چینی می‌داند. اشتباه نفرمایید. مقصودم این نیست که همسر طبیب باید از طب سررشته داشته باشد یا همسر مهندس ساختمان باید از نقشه‌کشی و معماری مطلع باشد. مقصودم از همکاری همفکری و انباز بودن روحی است. در کشور ما زن و مرد دارای خانۀ مشترک و زندگی جسمانی مشترک هستند، ولی از لحاظ روح و فکر با هم دمساز و انباز و همسر نیستند. این حکم اگر عمومیت نداشته باشد اکثریت دارد.
از این مورد که بگذریم در مقامات و رتبه‌های اداری خدا می‌داند زنان با چه دشواری‌ها، با چه تنگ‌نظری‌ها و بخل‌هایی مقابل هستند. اشتباه نشود، من رسیدن به یک مقام مهم و شامخ اداری را حد اعتلای زن نمی‌دانم. فقط از لحاظ تساوی حقوق در این موضوع صحبت می‌کنم. یک بدبختی دیگر این است که اکثریت مردان حتی مردان تحصیل‌کرده و اروپادیده و امریکا‌رفته به زنی که دارای تحصیلات عالی و شخصیتی بارز و مستقل باشد چندان روی خوشی نشان نمی‌دهند. شاید این امر ناشی از فلسفۀ آنها راجع به زندگی خانوادگی است؛ یعنی چون زن فقط برای ادارۀ خانه و زندگی در داخل چهاردیوار خانه ساخته شده و همیشه باید در مقابل «مرد» و «آقا» خاضع و خاشع و مطیع باشد، تحصیلات عالی زن و اشتغال او به کار مستقل صدمه به سلطۀ مطلق مرد می‌زند.
اگر ما بخواهیم راه را چنان برویم که رهروان رفتند، زن و مرد هر دو باید در خط مشی و فلسفۀ خود تجدید نظر کنیم. اگر زنان معتقد باشند که با نشستن و گفتن امتیاز و حقی به کسی داده می‌شود نمی‌شود. در درجۀ اول باید فعالیت و کوشش کرد و خود را به مزایا و فضایلی آراست که درخور نیل به آن امتیاز باشد. اگر مردان درک کنند که ترقی آنان و جامعه بدون ترقی زن امکان‌پذیر نیست و زن وقتی دارای تساوی حقوق باشد، مرد رقیب او نمی‌شود، بلکه همفکر و انباز او می‌گردد و نیمی از بار سنگین اجتماع را با دوش خود حمل می‌کند. هر دو دسته باید در رویه و بلکه فلسفۀ خود تغییر دهند و این عمل باید به به‌صورت چاره‌جویی و یافتن راه حل دوستانه باشد نه صف‌آرایی و رقابت خصمانه.
اینک باید بگویم مقصود از ذکر این مقدمات نوشتن مقاله و پر کردن چند صفحه از مجلۀ آینده نبود، بلکه مقصود جلب توجه زنان فهمیده و دانشمند و مردان مترقی و روشن‌فکر بود تا در مورد پیشرفت مقام اجتماعی زن و تساوی حقوق با مرد وارد بحث شوند و مطلب را از هر حیث موشکافی نمایند.

دکتر شمس‌الملوک مصاحب

[آینده: سال چهارم (مهر ۱۳۳۸- اردیبهشت ۱۳۳۹)، مؤسس و مدیر مسئول دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۱، ص ۹۲-۹۳]

بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی

@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
ایرج افشار؛ تمام لحظاتِ عمر برای ایران
[به بهانهٔ ۱۸ اسفند، سالروز درگذشت فرزانهٔ فروتنِ ایران‌مدار ما،
شادروان استاد ایرج افشار]



▪️به هر حال توی همون رسانهٔ شفیعی کدکنی
از ایرج افشار و ستوده
فقط از خدایی پایین بیار؛ هرچی می‌خوای بذاری بذار.
چون واقعا اینها آدم‌های عظیم الشأن این قرن بودند.
واقعا! واقعا! واقعا آدم...
ایرج افشار؛ فکر نمی‌کنم دیگه تکرار بشه. واقعا!
عشقِ به ایران هست. شدید هم هست.
ولی ایرج افشار شدن یک چیز دیگری‌ست.
آدمی که تمام دقایقِ عمرش، تمام لحظاتِ عمرش،
به فکرِ ایران باشه، مثل ایرج افشار نداریم.
محمدرضا شفیعی کدکنی
بهمن‌ماه ۱۴۰۱

دربارهٔ ایرج افشار در این رسانه:
#ایرج_افشار
2024/10/03 13:17:14
Back to Top
HTML Embed Code: