#محمد_بهمن_بیگی
(۲۶ بهمن ۱۲۹۹ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ #شیراز)
نویسنده، حقوقدان، معلم و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
بیشتر: #بهمن_بیگی
@ESHTADAN
(۲۶ بهمن ۱۲۹۹ - ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹ #شیراز)
نویسنده، حقوقدان، معلم و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران.
بیشتر: #بهمن_بیگی
@ESHTADAN
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و هفتم بهمنماه سالروز درگذشت محمدجعفر محجوب
او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتۀ فرهنگ عامه بود. خوشحافظه و خوشسلیقه در شعرخوانی بود. آگاه کمرقیبی در زمینۀ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینۀ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود.
دوستی با او سالهایی پیش آمد که در مجلس تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانۀ مجلس به مطالعۀ جراید قدیم و کتابهای ادبی میپرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامهنویس و نویسندگان تند و تیز بود. گرایشی تام و تمام به جریانهای چپ داشت. ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسّس علمی با های و هو و هیاهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به بحث و درس دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند بهار و نفیسی و پورداود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و خطیبی و خانلری و معین و صفا، شرفی و کششی دارد که کوششهای اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد.
در آغاز جوانی دورۀ شاهنامهخوانی با او داشتیم. یادش به خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن را اساس گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه میخواند و با سابقهای که از سخنوری و نقّالی زورخانهها داشت اشعار را بسیار گیرا ادا میکرد، دوستان از طرز خواندن او لذت میبردند.
وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانۀ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق داشت، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۱۵۷-۱۱۵۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
او دانشمندی ادیب بود. صاحب ذوق والای ادبی بود. شعرشناس بود. پژوهشگر دانشگاهی در رشتۀ فرهنگ عامه بود. خوشحافظه و خوشسلیقه در شعرخوانی بود. آگاه کمرقیبی در زمینۀ ادبیات داستانی و حماسی و پیشینۀ آنها بود. تندنویس و بسیارنویس بود.
دوستی با او سالهایی پیش آمد که در مجلس تندنویس بود و اوقات فراغت را در کتابخانۀ مجلس به مطالعۀ جراید قدیم و کتابهای ادبی میپرداخت. در آن زمان از جوانان روزنامهنویس و نویسندگان تند و تیز بود. گرایشی تام و تمام به جریانهای چپ داشت. ولی نسبتاً زود دریافت که راه تحقیق و تجسّس علمی با های و هو و هیاهوی سیاسی سازگاری ندارد. وادی سیاست جز تیه ضلالت و گرفتاری نیست. پس دل به بحث و درس دانشگاهی بست و دانست که درک محضر استادانی مانند بهار و نفیسی و پورداود و اقبال و همایی و فروزانفر و مدرس رضوی و خطیبی و خانلری و معین و صفا، شرفی و کششی دارد که کوششهای اجتماعی و هیجانی روز از آن عاری است. چون این راه را به استواری دنبال کرد، خود به مقام استادی رسید و جوهر دانایی خود را نیک عرضه کرد.
در آغاز جوانی دورۀ شاهنامهخوانی با او داشتیم. یادش به خیر باد که مرحوم مرتضی کیوان آن را اساس گذاشت. محجوب معمولاً شاهنامه میخواند و با سابقهای که از سخنوری و نقّالی زورخانهها داشت اشعار را بسیار گیرا ادا میکرد، دوستان از طرز خواندن او لذت میبردند.
وقتی جمالزاده موادّ فرهنگ عامیانۀ خود را به من سپرد که چاپ کنم چون آن کتاب محتاج به بررسی و تنظیم دقیق داشت، این کارِ گران را از محجوب درخواست کردم. او با دو سه سال کار توانست کتاب را آراسته کند.
[نادرهکاران: سوگنامۀ ناموران فرهنگی و ادبی (۱۳۰۴-۱۳۸۹)، ایرج افشار، زیر نظر بهرام، کوشیار و آرش افشار، به کوشش محمود نیکویه، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۲، ص ۱۱۵۷-۱۱۵۸]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی، تحکیم وحدت ملّی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
جان گر زغمت چو ابر بهمن گرید
وز رنج به صد هزار شیون گرید
کو دشمن من تا به من اندر نگرد
پس بنشیند بدرد و بر من گرید
#تاجالدیناسماعیلباخرزی
#بهمن
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۲۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
وز رنج به صد هزار شیون گرید
کو دشمن من تا به من اندر نگرد
پس بنشیند بدرد و بر من گرید
#تاجالدیناسماعیلباخرزی
#بهمن
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۲۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
ایزدبانوانِ عاشق
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️منشاء شعر غنایی و عاشقانه اوراد و ادعیهای بود که در ستایش ایزدبانوان سروده و خوانده میشد. در شاهنامه معمولاً در ستایش زنان باستانی و اساطیری چون رودابه این معنی به خوبی مشاهده میشود و جالب است که فردوسی ناخودآگاه واژهٔ ایزد را هم آورده است. در فرهنگ ایران پیش از اسلام ایزدبانوانی چون، آناهیتا، ستایشگاهای بسیار داشتند. آثار برخی از معابد آناهیتا هنوز به جاست.
در ستایشِ رودابه
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر زِ شاه* تو برتر زِ جای
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخَم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دو جادوش پرخواب وپرآب، روی
پر از لاله رخسار و پر مشک، موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چون او در جهان نیز یک ماه نیست
در اساطیر نمونههای بسیاری است که ایزدبانوان عاشق پهلوانان میشدند، این طرح در شاهنامه به صورت عاشق شدن زنان نامدار به پهلوانان باقی مانده است.
چنان که منیژه عاشق بیژن و رودابه عاشق زال و تهمینه عاشق رستم شد. در شاهنامه گاهی در بخش تاریخی هم این الگو را میبینیم چنانکه گلنار عــاشق اردشیر بابکان شد و شبانه به بستر او آمد:
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جایگیر
کمندی بران کنگره بر ببست
گره زد بر او چند و ببسود دست
بیامد خرامان برِ اردشیر
پر از گوهر و بویِ مشک و عبیر
ز بالینِ دیبا سرش برگرفت
چو بیدار شد تنگ در بر گرفت
شاهِ نامهها
استاد دکتر سیروس شمیسا، صص ۸۱–۸۰
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
ایزدبانوانِ عاشق
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️منشاء شعر غنایی و عاشقانه اوراد و ادعیهای بود که در ستایش ایزدبانوان سروده و خوانده میشد. در شاهنامه معمولاً در ستایش زنان باستانی و اساطیری چون رودابه این معنی به خوبی مشاهده میشود و جالب است که فردوسی ناخودآگاه واژهٔ ایزد را هم آورده است. در فرهنگ ایران پیش از اسلام ایزدبانوانی چون، آناهیتا، ستایشگاهای بسیار داشتند. آثار برخی از معابد آناهیتا هنوز به جاست.
در ستایشِ رودابه
که ماهیست مهراب را در سرای
به یک سر زِ شاه* تو برتر زِ جای
دو نرگس دژمّ و دو ابرو بخَم
ستون دو ابرو چو سیمین قلم
دو جادوش پرخواب وپرآب، روی
پر از لاله رخسار و پر مشک، موی
نفس را مگر بر لبش راه نیست
چون او در جهان نیز یک ماه نیست
در اساطیر نمونههای بسیاری است که ایزدبانوان عاشق پهلوانان میشدند، این طرح در شاهنامه به صورت عاشق شدن زنان نامدار به پهلوانان باقی مانده است.
چنان که منیژه عاشق بیژن و رودابه عاشق زال و تهمینه عاشق رستم شد. در شاهنامه گاهی در بخش تاریخی هم این الگو را میبینیم چنانکه گلنار عــاشق اردشیر بابکان شد و شبانه به بستر او آمد:
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جایگیر
کمندی بران کنگره بر ببست
گره زد بر او چند و ببسود دست
بیامد خرامان برِ اردشیر
پر از گوهر و بویِ مشک و عبیر
ز بالینِ دیبا سرش برگرفت
چو بیدار شد تنگ در بر گرفت
شاهِ نامهها
استاد دکتر سیروس شمیسا، صص ۸۱–۸۰
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
▪️همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنى (کمترین) خللی به وحدت ملّی ایران و وطنپرستیِ ایرانیان نمیرساند، فقط به شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود؛ چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانهای آن مملکت نگرانی نیست ولی در قرن ۱۹ مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنهٔ (سال) ١٥٧٢ مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحهٔ ننگین تاریخ تعصب در فرانسه شمرده شده .
در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان، ادنی (کمترین) تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت به فرانسه و همهٔ آنان مملکت خود را که مقر آزادی و عدالت است، برهمهٔ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند.
پس وطن پرستی حقیقی بر اساس آزادی و عدالت قائم میشود ورنه وطنپرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و «حبِّ وطن گرچه حدیثی است صحیح» طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حُریّت (آزادگی) در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردنِ به سختی و ظلم و سلبِ آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفتهاند كه مُلک با كفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند.
ناصر خسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسمعیلیبودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکمِ روحانیان و اُمَرای متعصّب، ویران و تاراج کردند و او به بَدَخشان (افغانستان) گریخت و در درهٔ کوهی به نام یُمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی بقیهٔ عمر خود را به عُسرت و سختی و تنهائی و عزلت و غربت در آنجا گذراند.
چنانکه معروف است، فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است (شیعه است) از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدور آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت بمانويان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب ٤٨ سال سلطنتِ با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق العاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگه بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت در نتیجهٔ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد.
مجلهٔ یغما، ۱۳۳۲، صص ۴۷۰–۴۶۹
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
ـــــــــــــــــــــــ
اول آزادی
▪️همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنى (کمترین) خللی به وحدت ملّی ایران و وطنپرستیِ ایرانیان نمیرساند، فقط به شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود؛ چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانهای آن مملکت نگرانی نیست ولی در قرن ۱۹ مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنهٔ (سال) ١٥٧٢ مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحهٔ ننگین تاریخ تعصب در فرانسه شمرده شده .
در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان، ادنی (کمترین) تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت به فرانسه و همهٔ آنان مملکت خود را که مقر آزادی و عدالت است، برهمهٔ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند.
پس وطن پرستی حقیقی بر اساس آزادی و عدالت قائم میشود ورنه وطنپرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و «حبِّ وطن گرچه حدیثی است صحیح» طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حُریّت (آزادگی) در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردنِ به سختی و ظلم و سلبِ آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفتهاند كه مُلک با كفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند.
ناصر خسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسمعیلیبودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکمِ روحانیان و اُمَرای متعصّب، ویران و تاراج کردند و او به بَدَخشان (افغانستان) گریخت و در درهٔ کوهی به نام یُمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی بقیهٔ عمر خود را به عُسرت و سختی و تنهائی و عزلت و غربت در آنجا گذراند.
چنانکه معروف است، فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است (شیعه است) از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدور آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت بمانويان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب ٤٨ سال سلطنتِ با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق العاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگه بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت در نتیجهٔ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد.
مجلهٔ یغما، ۱۳۳۲، صص ۴۷۰–۴۶۹
زندهیاد استاد سید حسن تقیزاده
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
بیست و نهم بهمنماه سالروز درگذشت نادر نادرپور
برف
کوبیده برف زیر لگدهایش
بوی بنفشههای بهاران را
در زیر برف، خاک تبآلوده
در دل نهفته حسرت باران را
در گوش کرده پنبۀ برف امشب
شهری که جاودانه پر از حرف است
چشمان پاک جوی پر از آب است
مژگان سبز کاج پر از برف است
گاهی غبار برف فروریزد
چون اشک من ز شاخۀ مژگانها
بر خشکسال سینۀ من بارد
این اشک گرم چون نم بارانها
من در کنار آینه میگریم
چشم درشت آینه بیدار است
از پشت اشک، عکس تو میلرزد
در قاب کهنهای که به دیوار است
لبهای سرد آینه میبوسد
خال سیاه زیر لبانت را
من در زلال آینه میبینم
بغضی که بسته راه دهانت را
نور نگاه گرم تو میتابد
از چشم روشنیزدۀ تصویر
میخواهمش ز قاب برون آرم
دیر است، ای امید گریزان، دیر!
دیگر دهان آینه بلعیدهست
نقش ترا چو آب گوارایی
امّا دلم چو کودک بیمادر
فریاد میکند که تو اینجایی!
گویی صدای پای تو نزدیک است
پیموده سنگفرش خیابان را
آورده باد تازهنفس از دور
بوی بنفشههای بیابان را
نادر نادرپور
تهران ۲۵ مهرماه ۱۳۳۷
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست نادر نادرپور، ایرج افشار، محمدجعفر محجوب لسآنجلس، ۲۰ تیر ۱۳۶۹
@AfsharFoundation
برف
کوبیده برف زیر لگدهایش
بوی بنفشههای بهاران را
در زیر برف، خاک تبآلوده
در دل نهفته حسرت باران را
در گوش کرده پنبۀ برف امشب
شهری که جاودانه پر از حرف است
چشمان پاک جوی پر از آب است
مژگان سبز کاج پر از برف است
گاهی غبار برف فروریزد
چون اشک من ز شاخۀ مژگانها
بر خشکسال سینۀ من بارد
این اشک گرم چون نم بارانها
من در کنار آینه میگریم
چشم درشت آینه بیدار است
از پشت اشک، عکس تو میلرزد
در قاب کهنهای که به دیوار است
لبهای سرد آینه میبوسد
خال سیاه زیر لبانت را
من در زلال آینه میبینم
بغضی که بسته راه دهانت را
نور نگاه گرم تو میتابد
از چشم روشنیزدۀ تصویر
میخواهمش ز قاب برون آرم
دیر است، ای امید گریزان، دیر!
دیگر دهان آینه بلعیدهست
نقش ترا چو آب گوارایی
امّا دلم چو کودک بیمادر
فریاد میکند که تو اینجایی!
گویی صدای پای تو نزدیک است
پیموده سنگفرش خیابان را
آورده باد تازهنفس از دور
بوی بنفشههای بیابان را
نادر نادرپور
تهران ۲۵ مهرماه ۱۳۳۷
عکس از گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار
از راست نادر نادرپور، ایرج افشار، محمدجعفر محجوب لسآنجلس، ۲۰ تیر ۱۳۶۹
@AfsharFoundation
Telegram
attach 📎
Forwarded from پایگاه ایران دوستان مازندران
🔴 سپندارمذ پاسبان تو باد / ز خرداد روشن روان تو باد (فردوسی)
🔸جشن #سپندارمذگان، بزرگداشت زن و زمین فرخنده باد.
بهرام دوم شاهنشاه ساسانی در حال تقدیم گل به همسرش شاپوردُختک در نقش برجستۀ برم دلک (Barm-e Delak)، شیراز.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
🔸جشن #سپندارمذگان، بزرگداشت زن و زمین فرخنده باد.
بهرام دوم شاهنشاه ساسانی در حال تقدیم گل به همسرش شاپوردُختک در نقش برجستۀ برم دلک (Barm-e Delak)، شیراز.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریایی بیحدّ
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
دریایی بیحدّ
▪️و گفت:
رسول، عَلَیهِ السّلام، درویشی اختیار کرد. با سخاوت و خُلقِ نیکو بود، بیخیانت بود، وا دیدار بود، راهنمایِ خَلق بود، بیطمع بود، شرّ و خیر از خدای دید، وا خلقَش غَش نبود، اسیرِ وقت نبود، هرچه از آن خلق ترسند نترسید، هرچه خلق بدان امید دارند او نداشت، به هیچ غرّه نبود. این جمله صفتِ جوانمردان است. رسول عَلیهِ الصَّلٰوةُ وَ السّلام، دریایی بود بیحدّ [که] اگر قطرهای از آن بیرون آید همه آفریده غرق شود.
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی رَضِیَ اللّه عَنه
تذکرةالاولیاء عطّار نیشابوری، تهران: ۱۳۹۸، جلد اول، ص ۷۵۳
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
https://www.instagram.com/shafiei_kadkani
Forwarded from ایران بوم
پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست.
(زبان فارسی و وظیفه کنونی ما)
جستاری از دکتر تقی پورنامداریان
شاید به تکرار نیاز نباشد که زبان فارسی از مهمترین عوامل حفظ فرهنگ و ملیت ماست.
ما به عنوان یک ملت از دریچه این زبان است که به جهان مینگریم و از طریق این زبان است که اندیشههای دیگران را درک میکنیم، اندیشههای گذشتگان را در مییابیم و اندیشههای خود را بیان میکنیم.
آنچه بر ایرانی بودن ما بهعنوان یک ملت بزرگ با گذشتهای افتخارآمیز و تولیدکننده اندیشههای ارزشمند در حوزه دین و اخلاق و فلسفه و تصویر احساسات و عواطف و زیبایی در عرصه هنر، دلالت میکند، آینه زلال و شفاف زبان است اگر این آینه با غبار بیاعتناییهای حکومتها و قدرتهای سیاسی حاکم، از هجوم واژهها، ترکیبات و کنایات بیگانه مکدر شود.
ما در کدام آینه بنگریم تا تصویر خود را در مقام یک ایرانی تماشا کنیم؟
اگرچه بسیاری از علوم جدید و کشفیات جدید در قلمرو، طب، فیزیک و الکترونیک بسیار با ارزش و در خدمت پیشرفت و آسایش جوامع بشری است و بر عهده ماست که آنها را در سطح بسیار عالی بیاموزیم و به کار بریم، اما این علوم نیستند که روح فرهنگ ایرانی را در جوانان ما میدمد و ایرانی با فرهنگ بار میآورد، بلکه علوم انسانی است که شخصیت ما را بهعنوان یک ایرانی شکل میدهد این علوم که جذب و رسوب آن در ذهن ما هویت ایرانی ما را حفظ میکند، فقط و فقط از راه زبان ممکن است. زبان خانه فرهنگ است. در این خانه است که ما میتوانیم با آرامش و اطمینان زندگی کنیم و نفس بکشیم و از دریوزگی بیگانگان احساس ننگ و سرشکستگی کنیم.
پاسداری از زبان فارسی، امروز که هجوم فرهنگهای بیگانه از طریق رسانههای جمعی و کوتاه شدن فاصلههای زمانی و مکانی شدت گرفته است، از خطیرترین وظایف ماست که باید قبل از آنکه دیر شود در تدارک حراست از آن بکوشیم.
این کاری ساده نیست که تنها با ایجاد چند واحد درسی در رشتههای غیر ادبیات فارسی در دانشگاهها یا تدریس چند ساعت درس فارسی در دبستانها و دبیرستانها به سامان برسد. کوششی ارجمند و همتی بلند با حمایت گسترده دولت لازم است تا با برنامهریزی سنجیده بتوانیم راهی صحیح برای رسیدن به مقصود پیدا کنیم.
در این راه احیای زبان و اندیشههای گذشتگان و بومی کردن علوم و نظریههای جدید از طریق زبانی شفاف و قابل فهم را باید مطمح نظر قرار داد و از افراط و تفریط در حوزه زبان پرهیز کرد. نه باید امکانات و ظرفیتهای رسانگیِ زبانِ گذشتگان را به کلی فرو نهاد و به بوته فراموشی سپرد و نه باید هرج و مرج در زبان امروز را تا آنجا رخصت داد که باب تفهیم و تفاهم به کلی مسدود شود. عدم آشنایی با امکانات و ظرفیتهای زبان گذشتگان سبب میشود که آن بخش از زبان سالم و رسای امروزی که بنابر نیازهای گسترده زندگی مدرن پیدا شده است، بتدریج چنان دستخوش پریشانی شود و با گذشته قطع رابطه کند که از بیان اندیشه و تعامل بینافردی که دو کارکرد اصلی زباناند چندان بیپشتوانه و عاجز از انتقال مفاهیم شود که دیگر نه به درد آموزش بخورد و نه عامل پیوند ما با یکدیگر و حفظ ملیّت خواهد بود.
عدم حضور سنت در تجدد، تجدد را بی تکیهگاه و سست و معلق میکند زبان امروز ما تنها با تکیه بر زبان گذشته است که میتواند بیآنکه در دام کهنگی بغلتد، شادابی و نشاط و رسایی خود را حفظ کند و توانایی خود را در بیان شفاف و قابل فهم معارف و نیازهای امروزی بیفزاید و با انتقال زیبایی و معرفت از طریق نظم و نثر گذشتگان، غرور ملی و مذهبیِ جوانان را تقویت کند.
اگر از این چشمانداز به زبان فارسی بنگریم و به تصرفات گوناگونی که به ویژه از طریق ترجمههای نامطلوب در دایره واژگان و ساخت و بافتِ زبانِ فارسیِ امروز صورت میگیرد، دقت کنیم؛ بیتردید حفظ و پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست که در تحقق آن باید بیش از پیش بکوشیم.
(برگرفته از تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
@iranboom_ir
(زبان فارسی و وظیفه کنونی ما)
جستاری از دکتر تقی پورنامداریان
شاید به تکرار نیاز نباشد که زبان فارسی از مهمترین عوامل حفظ فرهنگ و ملیت ماست.
ما به عنوان یک ملت از دریچه این زبان است که به جهان مینگریم و از طریق این زبان است که اندیشههای دیگران را درک میکنیم، اندیشههای گذشتگان را در مییابیم و اندیشههای خود را بیان میکنیم.
آنچه بر ایرانی بودن ما بهعنوان یک ملت بزرگ با گذشتهای افتخارآمیز و تولیدکننده اندیشههای ارزشمند در حوزه دین و اخلاق و فلسفه و تصویر احساسات و عواطف و زیبایی در عرصه هنر، دلالت میکند، آینه زلال و شفاف زبان است اگر این آینه با غبار بیاعتناییهای حکومتها و قدرتهای سیاسی حاکم، از هجوم واژهها، ترکیبات و کنایات بیگانه مکدر شود.
ما در کدام آینه بنگریم تا تصویر خود را در مقام یک ایرانی تماشا کنیم؟
اگرچه بسیاری از علوم جدید و کشفیات جدید در قلمرو، طب، فیزیک و الکترونیک بسیار با ارزش و در خدمت پیشرفت و آسایش جوامع بشری است و بر عهده ماست که آنها را در سطح بسیار عالی بیاموزیم و به کار بریم، اما این علوم نیستند که روح فرهنگ ایرانی را در جوانان ما میدمد و ایرانی با فرهنگ بار میآورد، بلکه علوم انسانی است که شخصیت ما را بهعنوان یک ایرانی شکل میدهد این علوم که جذب و رسوب آن در ذهن ما هویت ایرانی ما را حفظ میکند، فقط و فقط از راه زبان ممکن است. زبان خانه فرهنگ است. در این خانه است که ما میتوانیم با آرامش و اطمینان زندگی کنیم و نفس بکشیم و از دریوزگی بیگانگان احساس ننگ و سرشکستگی کنیم.
پاسداری از زبان فارسی، امروز که هجوم فرهنگهای بیگانه از طریق رسانههای جمعی و کوتاه شدن فاصلههای زمانی و مکانی شدت گرفته است، از خطیرترین وظایف ماست که باید قبل از آنکه دیر شود در تدارک حراست از آن بکوشیم.
این کاری ساده نیست که تنها با ایجاد چند واحد درسی در رشتههای غیر ادبیات فارسی در دانشگاهها یا تدریس چند ساعت درس فارسی در دبستانها و دبیرستانها به سامان برسد. کوششی ارجمند و همتی بلند با حمایت گسترده دولت لازم است تا با برنامهریزی سنجیده بتوانیم راهی صحیح برای رسیدن به مقصود پیدا کنیم.
در این راه احیای زبان و اندیشههای گذشتگان و بومی کردن علوم و نظریههای جدید از طریق زبانی شفاف و قابل فهم را باید مطمح نظر قرار داد و از افراط و تفریط در حوزه زبان پرهیز کرد. نه باید امکانات و ظرفیتهای رسانگیِ زبانِ گذشتگان را به کلی فرو نهاد و به بوته فراموشی سپرد و نه باید هرج و مرج در زبان امروز را تا آنجا رخصت داد که باب تفهیم و تفاهم به کلی مسدود شود. عدم آشنایی با امکانات و ظرفیتهای زبان گذشتگان سبب میشود که آن بخش از زبان سالم و رسای امروزی که بنابر نیازهای گسترده زندگی مدرن پیدا شده است، بتدریج چنان دستخوش پریشانی شود و با گذشته قطع رابطه کند که از بیان اندیشه و تعامل بینافردی که دو کارکرد اصلی زباناند چندان بیپشتوانه و عاجز از انتقال مفاهیم شود که دیگر نه به درد آموزش بخورد و نه عامل پیوند ما با یکدیگر و حفظ ملیّت خواهد بود.
عدم حضور سنت در تجدد، تجدد را بی تکیهگاه و سست و معلق میکند زبان امروز ما تنها با تکیه بر زبان گذشته است که میتواند بیآنکه در دام کهنگی بغلتد، شادابی و نشاط و رسایی خود را حفظ کند و توانایی خود را در بیان شفاف و قابل فهم معارف و نیازهای امروزی بیفزاید و با انتقال زیبایی و معرفت از طریق نظم و نثر گذشتگان، غرور ملی و مذهبیِ جوانان را تقویت کند.
اگر از این چشمانداز به زبان فارسی بنگریم و به تصرفات گوناگونی که به ویژه از طریق ترجمههای نامطلوب در دایره واژگان و ساخت و بافتِ زبانِ فارسیِ امروز صورت میگیرد، دقت کنیم؛ بیتردید حفظ و پاسداری از زبان فارسی یکی از ضروریترین وظایف ماست که در تحقق آن باید بیش از پیش بکوشیم.
(برگرفته از تارنمای پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)
@iranboom_ir
Forwarded from تاریخ و فرهنگ رودبار گیلان
درباره زبان تاتی مردم شهرستان رودبار
✍بابک قلی زاده دارستانی
در شهرستان رودبار بعلت تنوع اقوامی که در این جا سکنی گزیده اند زبان های مختلفی رایج است : در لوشان کردی و لری ، در منجیل ترکی ، در بخشی از عمارلو و روستای گنجه کردی کُرمانجی و در مرکز شهرستان رودبار شامل همه آبادی های غرب سفیدرود از علی آباد نزدیک منجیل تا امامزاده هاشم و شرق سفیدرود نواحی وسیعی از عمارلو و رحمت آباد و بلوکات زبان تاتی که زبان قالب گویشوران این منطقه می باشد .آنچه مسلم است ما قصد داریم در این مقاله زبان تاتی رودباری را بررسی کنیم. امروز در فضای مجازی و نوشتاری افرادی بدون تحقیق در منابع و اسناد زبان مردم شهرستان رودبار را نوعی گیلکی یا دیلمی می نامند ؟ برای اینکه بهتر بتوانیم بصورت مستدل و متقن پاسخ دهیم که آیا زبان این مردم تاتی می باشد آن را از نگاه زبان شناسان برجسته خارجی و داخلی مورد بررسی و تحلیلی همه جانبه قرار می دهیم :
دونالد ال استیلو زبان شناس برجسته دنیا زبان تاتی مردم رودبار را جزوء ۱۰ گروه گونه های زبان تاتی آورده است که گونه های طارمی - کباته ای ( همان زبان مردم روستای کفته بخش مرکزی ) را تفکیک و گونه های کِلاس و کباته ای و هم چنین در گروه ۱۰ با نام بردن گونه گروه رودبار ، الموت ، طالقان در دره شاهرود و سفیدرود در حال تغییر به زبان های کرانه کرانه کاسپین نام می برد ...
در توضیح یاد آوری می کنم در حال تغییر یعنی اینکه هر چقدر بسوی دشت گیلان در ادامه گویشوران تاتی حرکت کنیم یعنی مرز بین رودبار و رشت تا امامزاده هاشم به همان نسبت واژه های وارداتی زبان گیلکی و تالشی بعلت داد و ستد اقتصادی و مهاجرت به وفور یافت می شود یا به زبان ساده تر دگردیسی در این زبان تاتی به گیلکی در حال وقوع بوده و خواهد شد . که این زبان شناس بدرستی بدان اشاره می کند .
احسان یار شاطر از ایرانشناسان و بنیانگذار بنیاد ایرانیکا در رساله خود درباره زبان تاتی که با راهنمایی والتر هنینگ نوشته است نام صحیح این زبان ( که گونه تاتی رودبار زیتون جزوء آنست ) را زبان تاتی می داند .وی اشاره می کند که زبان مردم آذربایجان نه ترکی بلکه زبان تاتی بوده است ...
لازم به ذکر است پس از استیلای مغولان در ایران زبان اصلی مردم آذربایجان که تاتی بوده به ترکی تبدیل می شود که هنوز بازماندگان زبان تاتی در آذربایجان به تعداد انگشت شمار رسیده اند .
جهانگیر سرتیپ پور محقق و مورخ گیلان در کتاب ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی زبان مردم رودبار را به سبب نقل و انتقال و اسکان بعضی طوایف تات در جانب غرب شاهرود و سفیدرود معرفی می کند و در ادامه گویش تاتی را به سب بستگی نمایانی که با گیلکی دارد و عامل تفهیم و تفهم گروهی از شهروندان بیه پس می باشد مستثنی دانسته و در ادامه اعلام می دارد وازه هایی از تاتی در مناطقی از امارلو و حوالی دیلمان که سابقا کرد نشین بوده است به صورت دوگویشی همراه با کرمانجی در بعضی از خانواده ها به گوش می رسد...
وی در این کتاب پا را فراتر نهاده و گونه تاتی کلشتری را در بررسی تطبیقی واژه های زبان های گیلان مانند گیلکی و تالشی و...آورده است
جهاندوست سبز علی پور استاد دانشگاه و محقق زبان و نویسنده کتاب تاتی رودباری ضمن تقسیم زبان تاتی به تاتی شمالی در جمهوری آذربایجان و داغستان و مناطق دیگر و تاتی جنوبی مجموعه ای که از زبان تاتی در ایران متداول است شهرستان رودبار را جزوء نقاطی که به زبان تاتی تکلم می کنند در ردیف ۵ آن در پیشگفتار آورده است .وی زبان های ديگر مردم رودبار را کردی ( کرمانجی ) گالشی و تالشی معرفی کند .
با توجه به اینکه شهرستان رودبار با قدمت بیش از سه هزار سال نسبت به جلگه و دشت گیلان و از لحاظ دستوری و واژه ها با زبان گیلکی بسیار متفاوت می باشد پس نظریه زبان مردم رودبارکه نوعی گیلکی بر شمرده اند با توجه به نظریات زبان شناسان که اشاره شد درست نیست .دوم اینکه اگر چه شهرستان رودبار مرکز اولیه گستره جغرافیایی دیلمان بزرگ بوده ولی هنوز در هیچ سندی و مرجعی زبانی بنام دیلمی از لحاظ ساختاری و دستوری از نظرات و اسناد زبان شناسان مکتوب نشده است.
@Tarikhrudbargilan
✍بابک قلی زاده دارستانی
در شهرستان رودبار بعلت تنوع اقوامی که در این جا سکنی گزیده اند زبان های مختلفی رایج است : در لوشان کردی و لری ، در منجیل ترکی ، در بخشی از عمارلو و روستای گنجه کردی کُرمانجی و در مرکز شهرستان رودبار شامل همه آبادی های غرب سفیدرود از علی آباد نزدیک منجیل تا امامزاده هاشم و شرق سفیدرود نواحی وسیعی از عمارلو و رحمت آباد و بلوکات زبان تاتی که زبان قالب گویشوران این منطقه می باشد .آنچه مسلم است ما قصد داریم در این مقاله زبان تاتی رودباری را بررسی کنیم. امروز در فضای مجازی و نوشتاری افرادی بدون تحقیق در منابع و اسناد زبان مردم شهرستان رودبار را نوعی گیلکی یا دیلمی می نامند ؟ برای اینکه بهتر بتوانیم بصورت مستدل و متقن پاسخ دهیم که آیا زبان این مردم تاتی می باشد آن را از نگاه زبان شناسان برجسته خارجی و داخلی مورد بررسی و تحلیلی همه جانبه قرار می دهیم :
دونالد ال استیلو زبان شناس برجسته دنیا زبان تاتی مردم رودبار را جزوء ۱۰ گروه گونه های زبان تاتی آورده است که گونه های طارمی - کباته ای ( همان زبان مردم روستای کفته بخش مرکزی ) را تفکیک و گونه های کِلاس و کباته ای و هم چنین در گروه ۱۰ با نام بردن گونه گروه رودبار ، الموت ، طالقان در دره شاهرود و سفیدرود در حال تغییر به زبان های کرانه کرانه کاسپین نام می برد ...
در توضیح یاد آوری می کنم در حال تغییر یعنی اینکه هر چقدر بسوی دشت گیلان در ادامه گویشوران تاتی حرکت کنیم یعنی مرز بین رودبار و رشت تا امامزاده هاشم به همان نسبت واژه های وارداتی زبان گیلکی و تالشی بعلت داد و ستد اقتصادی و مهاجرت به وفور یافت می شود یا به زبان ساده تر دگردیسی در این زبان تاتی به گیلکی در حال وقوع بوده و خواهد شد . که این زبان شناس بدرستی بدان اشاره می کند .
احسان یار شاطر از ایرانشناسان و بنیانگذار بنیاد ایرانیکا در رساله خود درباره زبان تاتی که با راهنمایی والتر هنینگ نوشته است نام صحیح این زبان ( که گونه تاتی رودبار زیتون جزوء آنست ) را زبان تاتی می داند .وی اشاره می کند که زبان مردم آذربایجان نه ترکی بلکه زبان تاتی بوده است ...
لازم به ذکر است پس از استیلای مغولان در ایران زبان اصلی مردم آذربایجان که تاتی بوده به ترکی تبدیل می شود که هنوز بازماندگان زبان تاتی در آذربایجان به تعداد انگشت شمار رسیده اند .
جهانگیر سرتیپ پور محقق و مورخ گیلان در کتاب ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی زبان مردم رودبار را به سبب نقل و انتقال و اسکان بعضی طوایف تات در جانب غرب شاهرود و سفیدرود معرفی می کند و در ادامه گویش تاتی را به سب بستگی نمایانی که با گیلکی دارد و عامل تفهیم و تفهم گروهی از شهروندان بیه پس می باشد مستثنی دانسته و در ادامه اعلام می دارد وازه هایی از تاتی در مناطقی از امارلو و حوالی دیلمان که سابقا کرد نشین بوده است به صورت دوگویشی همراه با کرمانجی در بعضی از خانواده ها به گوش می رسد...
وی در این کتاب پا را فراتر نهاده و گونه تاتی کلشتری را در بررسی تطبیقی واژه های زبان های گیلان مانند گیلکی و تالشی و...آورده است
جهاندوست سبز علی پور استاد دانشگاه و محقق زبان و نویسنده کتاب تاتی رودباری ضمن تقسیم زبان تاتی به تاتی شمالی در جمهوری آذربایجان و داغستان و مناطق دیگر و تاتی جنوبی مجموعه ای که از زبان تاتی در ایران متداول است شهرستان رودبار را جزوء نقاطی که به زبان تاتی تکلم می کنند در ردیف ۵ آن در پیشگفتار آورده است .وی زبان های ديگر مردم رودبار را کردی ( کرمانجی ) گالشی و تالشی معرفی کند .
با توجه به اینکه شهرستان رودبار با قدمت بیش از سه هزار سال نسبت به جلگه و دشت گیلان و از لحاظ دستوری و واژه ها با زبان گیلکی بسیار متفاوت می باشد پس نظریه زبان مردم رودبارکه نوعی گیلکی بر شمرده اند با توجه به نظریات زبان شناسان که اشاره شد درست نیست .دوم اینکه اگر چه شهرستان رودبار مرکز اولیه گستره جغرافیایی دیلمان بزرگ بوده ولی هنوز در هیچ سندی و مرجعی زبانی بنام دیلمی از لحاظ ساختاری و دستوری از نظرات و اسناد زبان شناسان مکتوب نشده است.
@Tarikhrudbargilan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
اوجِ حافظانگی در کجاست؟
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کَش صد هزار منزل بیش است در بدایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
▪️میخواستم این نکته را نشان دهم که درجهٔ حافظانه بودنِ ابیات همواره یکسان نیست، چنان که درجهٔ حافظانه بودن غزلها نیز. و قصدم از این موضوع نکتهای بود در باب وحدت و عدم وحدت در غزلهای حافظ.
به نظر من اوج حافظانگی و در حقیقت اوج شعر، همان اصل گره زدن استادانهٔ عناصر متناقض است، چه در قلمرو صوری کلمات و چه در قلمرو معنایی آنها.
در همین بیت آخر، از «آفتاب»، تقاضای «سایه» کردن دور از منطق است و آفتاب و سایه دو امر متنافر و متناقضاند، ولی حافظ چنان استادانه این دو عنصر متناقض را به یکدیگر گره زده است که هیچ کس متوجه تنافر ذاتی آنها نیست. بنا بر این اساس «حافظانگی» گره زدن استادانه و هنرمندانهٔ تناقضها است، چنان که جای دیگر در بحث از طنز حافظ گفتم و نوشتم که طنز تصویر شاعرانهٔ اجتماع نقیضین است.
حال میخواهم دایرهٔ بحث را اندکی از حوزهٔ ترکیبات شعری و مصراعها و ابیات به تمام غزل بکشانم و درنتیجه به تمام دیوان شاعر.
به نظرم همانطور که اوج هنر در بیت تصویر اجتماع نقیضین است، در تمام غزل نیز چنین است. یعنی اوج هنر حافظ در این است که با نیروی شگفتآور خویش از معانی دور از هم و گاه متناقض چنان استادانه سخن میگوید که شما متوجه تنافرِ اجزای غزل او نمیشوید.
و ازین روست که هم جبری است هم اختیاری، هم عارف است و هم زندیق و چنان که خود گفته است:
حافظم در مجلسی دُردیکَشَم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق «صنعت» میکنم
تمام صنعتِ حافظ در همین است که تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
#یکشنبه_ها_و_حافظ
ـــــــــــــــــــــــ
اوجِ حافظانگی در کجاست؟
#یکشنبه_ها_و_حافظ
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کَش صد هزار منزل بیش است در بدایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
▪️میخواستم این نکته را نشان دهم که درجهٔ حافظانه بودنِ ابیات همواره یکسان نیست، چنان که درجهٔ حافظانه بودن غزلها نیز. و قصدم از این موضوع نکتهای بود در باب وحدت و عدم وحدت در غزلهای حافظ.
به نظر من اوج حافظانگی و در حقیقت اوج شعر، همان اصل گره زدن استادانهٔ عناصر متناقض است، چه در قلمرو صوری کلمات و چه در قلمرو معنایی آنها.
در همین بیت آخر، از «آفتاب»، تقاضای «سایه» کردن دور از منطق است و آفتاب و سایه دو امر متنافر و متناقضاند، ولی حافظ چنان استادانه این دو عنصر متناقض را به یکدیگر گره زده است که هیچ کس متوجه تنافر ذاتی آنها نیست. بنا بر این اساس «حافظانگی» گره زدن استادانه و هنرمندانهٔ تناقضها است، چنان که جای دیگر در بحث از طنز حافظ گفتم و نوشتم که طنز تصویر شاعرانهٔ اجتماع نقیضین است.
حال میخواهم دایرهٔ بحث را اندکی از حوزهٔ ترکیبات شعری و مصراعها و ابیات به تمام غزل بکشانم و درنتیجه به تمام دیوان شاعر.
به نظرم همانطور که اوج هنر در بیت تصویر اجتماع نقیضین است، در تمام غزل نیز چنین است. یعنی اوج هنر حافظ در این است که با نیروی شگفتآور خویش از معانی دور از هم و گاه متناقض چنان استادانه سخن میگوید که شما متوجه تنافرِ اجزای غزل او نمیشوید.
و ازین روست که هم جبری است هم اختیاری، هم عارف است و هم زندیق و چنان که خود گفته است:
حافظم در مجلسی دُردیکَشَم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق «صنعت» میکنم
تمام صنعتِ حافظ در همین است که تصویرکنندهٔ تناقضها است و آیا حیات جز مجموعهٔ تناقضها است؟
حافظ تصویرساز حیات است و ناچار این تناقضها را به یکدیگر گره میزند و بدینگونه است که اوجِ وحدت در غزلهای او، اوجِ عدم وحدت است.
این کیمیای هستی
محمدرضا شفیعی کدکنی، جلد یکم، ۹۱–۹۰
#یکشنبه_ها_و_حافظ
Forwarded from ایران بوم
«شاهنامه» نشان ایران - دكتر مير جلالالدین کزازی
دكتر مير جلالالدین کزازی
شاهنامهپژوه
@iranboom_ir
اهمیت شاهنامه در زندگی ایرانیها چیست؟ اگر بخواهم کوتاهترین پاسخ را به این پرسش بدهم (پرسشی که میتواند پاسخی بسیار دراز دامن داشته باشد) باید این نکته را یادآور شوم که شاهنامه، نامه هزارههاست. نامه فرهنگ و منش ایرانیان است.
شاهنامه استوارترین، پایدارترین پایگاه چیستی ایرانی نیز هست. آنچه من آن را ناخوآگاه تباری ایرانی میدانم و مینامم، بر شاهنامه بنیاد گرفته است. از همین روی هرکس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میباید به شاهنامه بگراید و بگرود. چرا شاهنامه کارکردی چنین در فرهنگ منش ایرانی دارد؟!
زیرا که ایران را به گونهای گوهرین، بنیادین و نهادین در شاهنامه میتوان یافت. جهان ایرانی برترین، مایهورترین، کاملترین نمود و نشان خویش را میتواند در شاهنامه بیابد. امروز دو پرسش ناگزیر که آینده ایران در گرو پاسخ دادن بدانهاست، پیشاروی ماست؛ نخست ایران چیست؟ دیگر آنکه ایرانی کیست؟ پاسخ بسنده، بیچند و چون بدین پرسش را در شاهنامه میتوان یافت. روزگار ما روزگار از خودبیگانگیها، روزگار گسست تاریخی، روزگار فروپاشی فرهنگی و منشیست. پس ما ایرانیان در روزگاری چنین پر آشوب بیش از هر زمان دیگری نیاز بهشاهنامه داریم تا بتوانیم خویشتن را بشناسیم و بکوشیم ایرانی بمانیم و به بیگانگی از خود دچار نیاییم.
روزگار، روزگاریست که رسانههای دیداری و شنیداری در آن کارکردی گسترده یافتهاند مردمان در سراسر جهان بیشتر میشنوند و میبینند تا بخوانند، از این روی ما اگر بخواهیم شاهنامه را در ذهن و نهاد کودکان، نوجوانان و جوانان بیفکنیم و بزرگسالان را با آن آشنایی بدهیم باید از روشهایی که در این روزگار بیشتر کارآیی دارند بهره ببریم؛ با ساختن پویا نموده یا فیلمهایی سینمایی از داستانهای شاهنامه با بردن این داستانها به صحنه یا با روشهای دیگر مانند نگارگری یا آنچه داستان نگارینه و مصور خوانده میشود. هنگامی که آن آشنایی آغازین بدینگونه با شاهنامه به ایرانیان داده شود بسیاری از آنان بر آن سر خواهند افتاد که این نامه نامی گرامی را بخوانند و از هنر شگرف و ورجاوند بیمانند فردوسی به یکبارگی بهره ببرند. / روزنامه ایران
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16956-shahname-neshan-iran-961125.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
دكتر مير جلالالدین کزازی
شاهنامهپژوه
@iranboom_ir
اهمیت شاهنامه در زندگی ایرانیها چیست؟ اگر بخواهم کوتاهترین پاسخ را به این پرسش بدهم (پرسشی که میتواند پاسخی بسیار دراز دامن داشته باشد) باید این نکته را یادآور شوم که شاهنامه، نامه هزارههاست. نامه فرهنگ و منش ایرانیان است.
شاهنامه استوارترین، پایدارترین پایگاه چیستی ایرانی نیز هست. آنچه من آن را ناخوآگاه تباری ایرانی میدانم و مینامم، بر شاهنامه بنیاد گرفته است. از همین روی هرکس میخواهد ایران را بدرستی و راستی، بدانسان که میسزد و میبرازد، بشناسد؛ در پی آن هرکس میخواهد پس از شناخت ایران، آگاهانه و باورمندانه، در ایرانی بودن و ایرانی ماندن بکوشد به ناچار میباید به شاهنامه بگراید و بگرود. چرا شاهنامه کارکردی چنین در فرهنگ منش ایرانی دارد؟!
زیرا که ایران را به گونهای گوهرین، بنیادین و نهادین در شاهنامه میتوان یافت. جهان ایرانی برترین، مایهورترین، کاملترین نمود و نشان خویش را میتواند در شاهنامه بیابد. امروز دو پرسش ناگزیر که آینده ایران در گرو پاسخ دادن بدانهاست، پیشاروی ماست؛ نخست ایران چیست؟ دیگر آنکه ایرانی کیست؟ پاسخ بسنده، بیچند و چون بدین پرسش را در شاهنامه میتوان یافت. روزگار ما روزگار از خودبیگانگیها، روزگار گسست تاریخی، روزگار فروپاشی فرهنگی و منشیست. پس ما ایرانیان در روزگاری چنین پر آشوب بیش از هر زمان دیگری نیاز بهشاهنامه داریم تا بتوانیم خویشتن را بشناسیم و بکوشیم ایرانی بمانیم و به بیگانگی از خود دچار نیاییم.
روزگار، روزگاریست که رسانههای دیداری و شنیداری در آن کارکردی گسترده یافتهاند مردمان در سراسر جهان بیشتر میشنوند و میبینند تا بخوانند، از این روی ما اگر بخواهیم شاهنامه را در ذهن و نهاد کودکان، نوجوانان و جوانان بیفکنیم و بزرگسالان را با آن آشنایی بدهیم باید از روشهایی که در این روزگار بیشتر کارآیی دارند بهره ببریم؛ با ساختن پویا نموده یا فیلمهایی سینمایی از داستانهای شاهنامه با بردن این داستانها به صحنه یا با روشهای دیگر مانند نگارگری یا آنچه داستان نگارینه و مصور خوانده میشود. هنگامی که آن آشنایی آغازین بدینگونه با شاهنامه به ایرانیان داده شود بسیاری از آنان بر آن سر خواهند افتاد که این نامه نامی گرامی را بخوانند و از هنر شگرف و ورجاوند بیمانند فردوسی به یکبارگی بهره ببرند. / روزنامه ایران
http://www.iranboom.ir/hakime-tos/shahnameh/16956-shahname-neshan-iran-961125.html
https://www.tg-me.com/joinchat-BTli7Dy87gKr4Pr7-2LhsA
Forwarded from انجمن تاریخ و میراث ایرانیان
◀️ به بهانه روز جهانی زبان مادری
✍ زنده یاد دکتر محمود افشار یزدی
🍀 همزیستی زبان ملی و زبانهای محلی
زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد
✔️ من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم میدانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبانهای دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن میپذیرفتم و کوشش میکردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند بهوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبانهای خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری #فارسی در میان دیگر زبانهای رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومیتر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویشهای ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب میکردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر میتوان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر میباشد.
🌀منبع : افغان نامه ، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲
@foalborz
✍ زنده یاد دکتر محمود افشار یزدی
🍀 همزیستی زبان ملی و زبانهای محلی
زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد
✔️ من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم میدانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبانهای دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن میپذیرفتم و کوشش میکردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند بهوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبانهای خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری #فارسی در میان دیگر زبانهای رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومیتر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویشهای ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب میکردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر میتوان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر میباشد.
🌀منبع : افغان نامه ، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲
@foalborz
Forwarded from ایران بوم
زبان فارسی، عامل بنیادین وحدت و پویایی حوزهی فرهنگ ایران
شادروان دکتر پرویز ورجاوند
آنهایی که با بررسیهای باستان شناسی, مردم شناسی, نژاد شناسی, تاریخی و زبان شناسی این سرزمین آشنایی دارند, به روشنی میدانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل میدادهاند. این گفته به اعتبار نظریهای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است, در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اساطیری «ایرانویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمهی آریایی خوانده می شده و تنها سرزمینی است که از دیر باز نام آریاییان بر آن گذارده شده, دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. همچنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف, از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند, ساکنان فلات بزرگ ایران, از هزاره پنجم پیش از میلاد, از بافت مردم شناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این همه کسانی که در سراسر این فلات, طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند, همه به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز مانند دیگر سرزمینهای جهان بر اثر جنگها و یورشها و مهاجرتها با دیگر تبارها آمیختگی داشتهاند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروههای کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیدهاند. از سوی دیگر گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگیهای جغرافیایی آن که گاه سلسله جبالهای بلند, یا رودهای خروشان, ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل میساخته, سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تاثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباطهای فرهنگی محدود و یا گستردهشان با ساکنان ناحیههای مجاور, هریک افزون بر حفظ جنبههای اساسی فرهنگ ایرانی که میان همه باشندگان فلات مشترک است, به خلق ویژگیهای محلی به صورت پارهفرهنگها در جهت غنیتر ساختن, بارورتر ساختن و پرجاذبهتر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطه علمیِ باستان شناسی و مردم شناسی, تاریخی و فرهنگی میتوان کرد, لر, آذربایجانی, بلوچ, خراسانی, سیستانی, مازندرانی, گیلانی, اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوتهای گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آنها شمرده شود که در میان هریک ازگروههای زبانی نیز اختلاف گویش تا حد فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی, زازا, گورانی, سورانی و شمالی سخن میگویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و طالشی حرف میزنند, همان قدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی, لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در مییابند. به همین دلیل است که دست کم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده, همه باشندگان این سرزمین از هرجا که بودهاند خود خواسته, عمده آثار فرهنگی و علمی خود را به جز در زمینههای فلکوریک, به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است, نوشته و ضبط کردهاند. چگونه میتوان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میانشان برخاسته و یکی از چند سلسله قدرتمند ایرانی را تشکیل دادهاند, ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی میتوان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان, این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسه آفرینان نهضت مشروطیت به عنوان خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟ چنین است درباره مردم خوزستان و بلوچهای آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق, مردم جای جای این سرزمین کهنسال از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر, یک بار دیگر حماسههای گذشته فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین زنده ساختند. آنها نمیخواستند تا بار دیگر عهدنامهای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبههای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم, مشتاقانه و با تمامی وجود بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین, هیچ گاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است,
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/934-zaban-farsi-amel-yeganegi.html
@iranboom_ir
شادروان دکتر پرویز ورجاوند
آنهایی که با بررسیهای باستان شناسی, مردم شناسی, نژاد شناسی, تاریخی و زبان شناسی این سرزمین آشنایی دارند, به روشنی میدانند که اکثریت عظیم باشندگان فلات ایران را دست کم از هزاره دوم پیش از میلاد آریاییان تشکیل میدادهاند. این گفته به اعتبار نظریهای است که معتقد به مهاجرت آریاییان به فلات ایران است, در حالی که گروهی دیگر معتقدند که ایران خود مهد آریاییان بوده است. این که نام ایران در دوران اساطیری «ایرانویج»، یعنی سرزمین و کشور تخمهی آریایی خوانده می شده و تنها سرزمینی است که از دیر باز نام آریاییان بر آن گذارده شده, دلیل شایان توجهی بر درستی نظر این گروه دانسته شده است. همچنین به اعتبار آثار به دست آمده در کاوشهای مختلف, از ساحل آمو دریا تا شوش و از قفقاز تا کنارههای سند, ساکنان فلات بزرگ ایران, از هزاره پنجم پیش از میلاد, از بافت مردم شناسی و فرهنگی همپیوند و مشابهی برخوردار بودهاند. بنابر این همه کسانی که در سراسر این فلات, طی هزاران سال و نسل در پی نسل زیستهاند و فرهنگ ایرانی را پروردهاند, همه به یک بنیاد تاریخی - فرهنگی مشخص و همپیوند تعلق دارند. از سوی دیگر، واقعیتهای تاریخی حکایت از آن دارند که مردم این سرزمین نیز مانند دیگر سرزمینهای جهان بر اثر جنگها و یورشها و مهاجرتها با دیگر تبارها آمیختگی داشتهاند. تبارهایی از نژادهای دیگر در گروههای کوچک؛ چون هموطنان ترکمن به این سرزمین کوچ کرده و در آن سکنا گزیدهاند. از سوی دیگر گسترده بودن فلات ایران و گوناگونی ویژگیهای جغرافیایی آن که گاه سلسله جبالهای بلند, یا رودهای خروشان, ارتباط بخشی را با بخش دیگر مشکل میساخته, سبب گردیده تا باشندگان هر ناحیه با توجه به تاثیرات جغرافیایی منطقه و ارتباطهای فرهنگی محدود و یا گستردهشان با ساکنان ناحیههای مجاور, هریک افزون بر حفظ جنبههای اساسی فرهنگ ایرانی که میان همه باشندگان فلات مشترک است, به خلق ویژگیهای محلی به صورت پارهفرهنگها در جهت غنیتر ساختن, بارورتر ساختن و پرجاذبهتر ساختن فرهنگ ملی بپردازند.
بر اساس کدام ضابطه علمیِ باستان شناسی و مردم شناسی, تاریخی و فرهنگی میتوان کرد, لر, آذربایجانی, بلوچ, خراسانی, سیستانی, مازندرانی, گیلانی, اصفهانی و کرمانی را ملیتی یا خلقی متفاوت با دیگری به شمار آورد؟ اگر تفاوتهای گویشی در زبان این مردم ملاک جدایی آنها شمرده شود که در میان هریک ازگروههای زبانی نیز اختلاف گویش تا حد فهم نکردن هم به همان اندازه چشمگیر است! کیست که نداند [در کردستان] میان مردمی که به گویش کردی, زازا, گورانی, سورانی و شمالی سخن میگویند و یا در گیلان میان کسانی که به گیلکی و طالشی حرف میزنند, همان قدر مشکل فهم یکدیگر وجود دارد که میان لری و آذربایجانی و یا بلوچی و مازندرانی مطرح است؛ چنان که هموطنان کرد سنندجی, لری و لکی را بهتر از کردی شمالی در مییابند. به همین دلیل است که دست کم در طول 1200 سال به شهادت آثار بر جای مانده, همه باشندگان این سرزمین از هرجا که بودهاند خود خواسته, عمده آثار فرهنگی و علمی خود را به جز در زمینههای فلکوریک, به زبان فارسی که زبان مشترک همگان و همریشه با دیگر زبانهای ایرانی موجود در فلات ایران بوده است, نوشته و ضبط کردهاند. چگونه میتوان فرزندان سلحشور لر و کرد این سرزمین که مادها از میانشان برخاسته و یکی از چند سلسله قدرتمند ایرانی را تشکیل دادهاند, ملیتی و خلقی جدا از شیرازی و اصفهانی و کرمانی و آذربایجانی به شمار آورد؟ چگونه و با چه معیار علمی و سند تاریخی میتوان به خود اجازه داد تا از آذربایجانیان, این پاسداران همیشه بیدار آزادی و استقلال ایران و حماسه آفرینان نهضت مشروطیت به عنوان خلقی متفاوت با دیگر مردم ایران سخن گفت؟ چنین است درباره مردم خوزستان و بلوچهای آزاده و دیگر باشندگان این سرزمین. در جریان هشت سال جنگ با عراق, مردم جای جای این سرزمین کهنسال از سرخس گرفته تا کنار بهمن شیر، و از ارس گرفته تا گواتر, یک بار دیگر حماسههای گذشته فرزندان این سرزمین در جان باختن برای دفاع از وجب به وجب خاک این سرزمین زنده ساختند. آنها نمیخواستند تا بار دیگر عهدنامهای ننگین چون ترکمانچای و گلستان بر این مردم تحمیل گردد. در جبههای نبود که اصفهانی و کرد و لر و شیرازی و کرمانی و آذربایجانی و گیلانی و بلوچ و بوشهری و غیره در کنار هم, مشتاقانه و با تمامی وجود بر دشمن نتازند و از یکپارچگی میهن و استقلال آن دفاع نکنند.
با نگرشی بر تاریخ این سرزمین, هیچ گاه در ایران زبان فارسی از سوی هیچ حکومتی بر هیچ مردمی تحمیل نشده است,
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/934-zaban-farsi-amel-yeganegi.html
@iranboom_ir
Forwarded from Bukharamag
شب محمدجعفر یاحقی
در ادامهٔ شبهای بخارا در مشهد (شب غلامحسین یوسفی، علیاکبر فیاض، محمود فرخ و شب هرات)، اینبار مجلهٔ بخارا با همکاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ششصدوپنجاهوپنجمین شب را بهنام دکتر محمدجعفر یاحقی برگزار میکند.
محمدجعفر یاحقی در ۱۸ خردادماه ۱۳۲۶ در فردوس متولد شد. در سال ۱۳۴۶ دورهٔ متوسطه را با رتبهٔ اول بهپایان رساند و در همان سال وارد رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ همکاری خود را با دکتر احمدعلی رجائی بخارایی در تدوین فرهنگنامهٔ قرآنی در آستان قدس رضوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۰ دورهٔ لیسانس را بهاتمام رساند و در سال ۱۳۵۴، پساز پایان دورهٔ فوقلیسانس، بهپیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی بهعنوان مربی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. محمدجعفر یاحقی در سال ۱۳۵۹ از پایاننامهٔ دکتری خود با راهنمایی دکتر مهرداد بهار در دانشگاه تهران دفاع کرد و در سال ۱۳۷۲ به مرتبهٔ استادی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد رسید.
یاحقی پس از تجربهٔ فرهنگی موفق در مرکز خراسانشناسی، به همراه جمعی از استادان و اهل فرهنگ خراسان در سال ۱۳۸۴ موسسهٔ فرهنگی خردسرای فردوسی را بنیان نهاد که در زمینههای خراسانشناسی، ایرانشناسی و فرهنگ و ادبیات فارسی فعالیت میکند و انتشار فصلنامهٔ تخصصی پاژ از ثمرات آن است. افزون بر این ریاست قطب علمی فردوسی و شاهنامهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را بر عهده دارد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.
از مهمترین آثار دکتر محمدجعفر یاحقی میتوان به فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تصحیح تاریخ بیهقی (بههمراه مهدی سیدی)، تصحیح روضالجنان و روحالجنان فی تفسیرالقرآن در بیست جلد (بههمراه محمدمهدی ناصح)، تصحیح حدیقهالحقیقه سنایی (به همراه سید مهدی زرقانی)، مجموعهٔ دوجلدی آنسالها (یادهای کودکی و نوجوانی/ یادهای جوانی و سالهای دانشجویی) اشاره کرد.
در این شب علیاشرف صادقی، نعمتالله فاضلی، قطبالدین صادقی، شمسالحق آریانفر، خدیجه بوذرجمهری، محمدحسین پاپلی یزدی و سید مهدی زرقانی به ایراد سخن میپردازند و علاوه بر آن
گفتارهایی از احمد کریمی حکاک، مهدی امینرضوی، محمود امیدسالار، نسرین عسکری، تورج دریایی، آنا کراسنوولسکا، عبدالغفور آرزو، شاهمنصور شاهمیرزا، عبداقیوم قویم، گلرخسار صفیاوا، خاویر هرناندز، علیم اشرفخان، اخلاق آهن، مریم مؤذن، فرهاد وداد، رجبعلی لباف خانیکی و ابوالقاسم قوام را خواهیم شنید.
این نشست در روز پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷ در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد
در ادامهٔ شبهای بخارا در مشهد (شب غلامحسین یوسفی، علیاکبر فیاض، محمود فرخ و شب هرات)، اینبار مجلهٔ بخارا با همکاری دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، ششصدوپنجاهوپنجمین شب را بهنام دکتر محمدجعفر یاحقی برگزار میکند.
محمدجعفر یاحقی در ۱۸ خردادماه ۱۳۲۶ در فردوس متولد شد. در سال ۱۳۴۶ دورهٔ متوسطه را با رتبهٔ اول بهپایان رساند و در همان سال وارد رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد شد. در سال ۱۳۴۸ همکاری خود را با دکتر احمدعلی رجائی بخارایی در تدوین فرهنگنامهٔ قرآنی در آستان قدس رضوی آغاز کرد. در سال ۱۳۵۰ دورهٔ لیسانس را بهاتمام رساند و در سال ۱۳۵۴، پساز پایان دورهٔ فوقلیسانس، بهپیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی بهعنوان مربی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. محمدجعفر یاحقی در سال ۱۳۵۹ از پایاننامهٔ دکتری خود با راهنمایی دکتر مهرداد بهار در دانشگاه تهران دفاع کرد و در سال ۱۳۷۲ به مرتبهٔ استادی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد رسید.
یاحقی پس از تجربهٔ فرهنگی موفق در مرکز خراسانشناسی، به همراه جمعی از استادان و اهل فرهنگ خراسان در سال ۱۳۸۴ موسسهٔ فرهنگی خردسرای فردوسی را بنیان نهاد که در زمینههای خراسانشناسی، ایرانشناسی و فرهنگ و ادبیات فارسی فعالیت میکند و انتشار فصلنامهٔ تخصصی پاژ از ثمرات آن است. افزون بر این ریاست قطب علمی فردوسی و شاهنامهٔ دانشگاه فردوسی مشهد را بر عهده دارد و عضو پیوستهٔ فرهنگستان زبان و ادب فارسی است.
از مهمترین آثار دکتر محمدجعفر یاحقی میتوان به فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تصحیح تاریخ بیهقی (بههمراه مهدی سیدی)، تصحیح روضالجنان و روحالجنان فی تفسیرالقرآن در بیست جلد (بههمراه محمدمهدی ناصح)، تصحیح حدیقهالحقیقه سنایی (به همراه سید مهدی زرقانی)، مجموعهٔ دوجلدی آنسالها (یادهای کودکی و نوجوانی/ یادهای جوانی و سالهای دانشجویی) اشاره کرد.
در این شب علیاشرف صادقی، نعمتالله فاضلی، قطبالدین صادقی، شمسالحق آریانفر، خدیجه بوذرجمهری، محمدحسین پاپلی یزدی و سید مهدی زرقانی به ایراد سخن میپردازند و علاوه بر آن
گفتارهایی از احمد کریمی حکاک، مهدی امینرضوی، محمود امیدسالار، نسرین عسکری، تورج دریایی، آنا کراسنوولسکا، عبدالغفور آرزو، شاهمنصور شاهمیرزا، عبداقیوم قویم، گلرخسار صفیاوا، خاویر هرناندز، علیم اشرفخان، اخلاق آهن، مریم مؤذن، فرهاد وداد، رجبعلی لباف خانیکی و ابوالقاسم قوام را خواهیم شنید.
این نشست در روز پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۷ در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد برگزار خواهد شد
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
بخور ای سیّدی به شادی و ناز
هرکجا نعمتی به چنگ آری
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
#ابوحنیفهاسکاف
و از اینروست که خیلیها درنگ نمیکنند و میبُرند و میبَرند و میخورند.....
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۳۶.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
هرکجا نعمتی به چنگ آری
دهر در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
#ابوحنیفهاسکاف
و از اینروست که خیلیها درنگ نمیکنند و میبُرند و میبَرند و میخورند.....
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج۲: ۵۳۶.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
زمینههای فروپاشی حکومت ساسانی
از نگاه شاهنامه
▪️در ریشهیابی رویداد شگرف فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دلایل تاریخی بسیاری یادکردنی است؛ اما پژوهش پیش روی موجبات این فروپاشی را از دریچهٔ نگاه خداوندگار حماسهٔ ملی میجوید.
جنگِ قدرت
هرچند پادشاهان همیشه با خونریزی و آدمکشی کار فرمانروایی خویش را پیش بردهاند و پیش از این نیز گاه و بیگاه، همالان تاج از سر یکدیگر ربوده یا تخت را به خون آلودهاند، اما آیین پدرکشی و تاجربایی از عهد خسروپرویز است که به جامهٔ کژآیینی اهریمنی درمیآید.
خسرو به دست هواخواهان شیرویه و از آن جمله عیسویان دستگاه، برکنار و سپس زندانی شد و شیرویه، فرمانروایی خود را آشکار کرد.
بدین قرار، کژآیینِ دیگری پایهگذاری شد و آن درازدستی درباریان و سرداران در نشانیدن و فروکشیدن شاهان بود.
در این شاهنشانی، بایستههایی چون با شرم و بیگفتوگوی بودن هم شایستهٔ باریکبینی است.
نقش وحدتآفرین دین
ساسانیان با سوء استفاده از مذهبِ زرتشت آن را پوک و منحرف کردند تا جایی که نهضتهای تازهٔ مانی و مزدک علیه مذهب زرتشت با استقبالِ گرم روبهرو میشوند و در نهایت بنای سست حکومت شاه–موبدی با اولین ضربهٔ اسلام فرو میریزد. اگر اسلام هم نمیآمد، ایرانیان به آیینهای مزدک و مانی پناه میجستند.
حکومتی که مشروعیت خود را از آسمان گرفته، دیگر وامی به مردم ندارد که بگذارد.
مرا تاج یزدان به سر برنهاد
پذیرفتم و بودم از تاج شاد
به یزدان سپردیم، چون بازخواست
ندانم زبان در دهانت چراست
فردوسی
نبود هویت ملی
حکومتها بر اساس نام بنیانگذاران خود نامیده میشدند؛ اشکانیان، ساسانیان، طاهریان و...نه بر اساس قلمرو جغرافیایی مثلاً حکومت ایران، حکومت خراسان یا مانند آنها و این خود نشانهای از نبود هویت ملی است. بنابراین پافشاری فردوسی بر ایران و ایرانی در جنگ با تازیان ساخته و پرداختهٔ خود اوست که آن را از مفاهیم پیشروتری که در عهد خودش به وجود آمده گرفته است.
تردیدی که پژوهندگان در درستی انتساب ابیاتی چون
«چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد»
به وی روا داشتهاند، میتوان بر آن بود که مفهوم هویت ملی در زمان خود او نیز شکل نگرفته بوده است، تا چه رسد به روزگار ساسانیان
کشته شدن رستم
از دیگر عواملی که در سرنوشت جنگ موثر افتاد، کشتهشدن سپاهسالار ایران بود.
اهمیت نقش رستم در پاسداشت کیان ساسانیان و بازیچه بودن یزدگرد در دست او به خوبی آشکار است.
کشته شدنش ستون فقرات سپاه ایران را شکست.
همی جست مر پهلوان را سپاه
برفتند تا پیشِ آوردگاه
بدیدندش از دور پر خون و خاک
سراپای کرده به شمشیر چاک
هزیمت گرفتند ایرانیان
بسی نامور کشته شد در میان
تجمل و تکبر ساسانیان
تجملِ بیش از حد ساسانیان خود از دلایل شکست آنان است.
چنانکه مورخان اشاره کردهاند این تجمل نشان رفاهزدگی و تنآسانی سپاهیان ایران بود. امری که در تاریخ، بسیاری بیابانگردان سختکوش را هم که به آهنگ آب و نان و علف به ایران میتاختند پیروزی بخشیده بود.
و این سبب شگفتی بسیار رستم میشود که چگونه تیغ او بر تازیان کارساز نیست و این کندی شمشیرِ آهنگذار او نه از سختپوستیِ تازیان، که از تبخترِ برآمده از تجمل ایرانیان سرچشمه گرفته بوده است.
هراس یزدگرد از سپاه عرب
در این گیرودار شاه ایران که باید پشت و پناه ملت و لشکر باشد، چنان از تازیان ترسان میشود که تاج بر گرفته و تختگاه به دشمن وامینهد و به هر شهر کـه میرسد، تخم دلهره در دل اهل دیار میپراکند، درست همچنانکه قرنها بعد محمد خوارزمشاه، شهر به شهر مردمان را به گریز میخواند و از رویارویی با تتاران پرهیز میداد.
دربارهٔ شکست امپراطوری ساسانی در برابر سپاه اندکشمار و بیبرگ مسلمانان، فردوسی به ریشههای ژرف قضیه توجه میدهد، آنچنانکه برخی از آنها با پیروزی حکومت ساسانی به دست اردشیر بنیان نهاده شده است؛ از جمله سپرده شدن قدرت سیاسی به دست موبدان و سوء استفاده آنان از این قدرت.
پارهای عوامل دیگر از این قرارند:
جنگهای درازدامن و بیسرانجام با رومیان، جنگِ قدرت همیشگی میان سرداران و بزرگان و شاهزادگان و گروههای حکومتگر نیرومند، ترک شیوهٔ پسندیدهٔ پیشینیان در تربیت جانشینان و برعکس خوگر کردن آنان به عیش و نوش در حرمسرا، نبودن هویت فراگیر ملی که همگان پاسداشت آن را بر خود واجب بدانند و بیکفایتی واپسین شاه ساسانی در مقابل ایمان راسخ و سستیناپذیر مسلمانان به هدف خویش در گستردن آیین نوبنیاد پیامبرشان در پهنهٔ گیتی و البته طمع آنان در ثروت بیکران ساسانیان.
دکتر محمدجعفر یاحقی
مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارهٔ ۶۰، بهار ۱۳۸۷
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
زمینههای فروپاشی حکومت ساسانی
از نگاه شاهنامه
▪️در ریشهیابی رویداد شگرف فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، دلایل تاریخی بسیاری یادکردنی است؛ اما پژوهش پیش روی موجبات این فروپاشی را از دریچهٔ نگاه خداوندگار حماسهٔ ملی میجوید.
جنگِ قدرت
هرچند پادشاهان همیشه با خونریزی و آدمکشی کار فرمانروایی خویش را پیش بردهاند و پیش از این نیز گاه و بیگاه، همالان تاج از سر یکدیگر ربوده یا تخت را به خون آلودهاند، اما آیین پدرکشی و تاجربایی از عهد خسروپرویز است که به جامهٔ کژآیینی اهریمنی درمیآید.
خسرو به دست هواخواهان شیرویه و از آن جمله عیسویان دستگاه، برکنار و سپس زندانی شد و شیرویه، فرمانروایی خود را آشکار کرد.
بدین قرار، کژآیینِ دیگری پایهگذاری شد و آن درازدستی درباریان و سرداران در نشانیدن و فروکشیدن شاهان بود.
در این شاهنشانی، بایستههایی چون با شرم و بیگفتوگوی بودن هم شایستهٔ باریکبینی است.
نقش وحدتآفرین دین
ساسانیان با سوء استفاده از مذهبِ زرتشت آن را پوک و منحرف کردند تا جایی که نهضتهای تازهٔ مانی و مزدک علیه مذهب زرتشت با استقبالِ گرم روبهرو میشوند و در نهایت بنای سست حکومت شاه–موبدی با اولین ضربهٔ اسلام فرو میریزد. اگر اسلام هم نمیآمد، ایرانیان به آیینهای مزدک و مانی پناه میجستند.
حکومتی که مشروعیت خود را از آسمان گرفته، دیگر وامی به مردم ندارد که بگذارد.
مرا تاج یزدان به سر برنهاد
پذیرفتم و بودم از تاج شاد
به یزدان سپردیم، چون بازخواست
ندانم زبان در دهانت چراست
فردوسی
نبود هویت ملی
حکومتها بر اساس نام بنیانگذاران خود نامیده میشدند؛ اشکانیان، ساسانیان، طاهریان و...نه بر اساس قلمرو جغرافیایی مثلاً حکومت ایران، حکومت خراسان یا مانند آنها و این خود نشانهای از نبود هویت ملی است. بنابراین پافشاری فردوسی بر ایران و ایرانی در جنگ با تازیان ساخته و پرداختهٔ خود اوست که آن را از مفاهیم پیشروتری که در عهد خودش به وجود آمده گرفته است.
تردیدی که پژوهندگان در درستی انتساب ابیاتی چون
«چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد»
به وی روا داشتهاند، میتوان بر آن بود که مفهوم هویت ملی در زمان خود او نیز شکل نگرفته بوده است، تا چه رسد به روزگار ساسانیان
کشته شدن رستم
از دیگر عواملی که در سرنوشت جنگ موثر افتاد، کشتهشدن سپاهسالار ایران بود.
اهمیت نقش رستم در پاسداشت کیان ساسانیان و بازیچه بودن یزدگرد در دست او به خوبی آشکار است.
کشته شدنش ستون فقرات سپاه ایران را شکست.
همی جست مر پهلوان را سپاه
برفتند تا پیشِ آوردگاه
بدیدندش از دور پر خون و خاک
سراپای کرده به شمشیر چاک
هزیمت گرفتند ایرانیان
بسی نامور کشته شد در میان
تجمل و تکبر ساسانیان
تجملِ بیش از حد ساسانیان خود از دلایل شکست آنان است.
چنانکه مورخان اشاره کردهاند این تجمل نشان رفاهزدگی و تنآسانی سپاهیان ایران بود. امری که در تاریخ، بسیاری بیابانگردان سختکوش را هم که به آهنگ آب و نان و علف به ایران میتاختند پیروزی بخشیده بود.
و این سبب شگفتی بسیار رستم میشود که چگونه تیغ او بر تازیان کارساز نیست و این کندی شمشیرِ آهنگذار او نه از سختپوستیِ تازیان، که از تبخترِ برآمده از تجمل ایرانیان سرچشمه گرفته بوده است.
هراس یزدگرد از سپاه عرب
در این گیرودار شاه ایران که باید پشت و پناه ملت و لشکر باشد، چنان از تازیان ترسان میشود که تاج بر گرفته و تختگاه به دشمن وامینهد و به هر شهر کـه میرسد، تخم دلهره در دل اهل دیار میپراکند، درست همچنانکه قرنها بعد محمد خوارزمشاه، شهر به شهر مردمان را به گریز میخواند و از رویارویی با تتاران پرهیز میداد.
دربارهٔ شکست امپراطوری ساسانی در برابر سپاه اندکشمار و بیبرگ مسلمانان، فردوسی به ریشههای ژرف قضیه توجه میدهد، آنچنانکه برخی از آنها با پیروزی حکومت ساسانی به دست اردشیر بنیان نهاده شده است؛ از جمله سپرده شدن قدرت سیاسی به دست موبدان و سوء استفاده آنان از این قدرت.
پارهای عوامل دیگر از این قرارند:
جنگهای درازدامن و بیسرانجام با رومیان، جنگِ قدرت همیشگی میان سرداران و بزرگان و شاهزادگان و گروههای حکومتگر نیرومند، ترک شیوهٔ پسندیدهٔ پیشینیان در تربیت جانشینان و برعکس خوگر کردن آنان به عیش و نوش در حرمسرا، نبودن هویت فراگیر ملی که همگان پاسداشت آن را بر خود واجب بدانند و بیکفایتی واپسین شاه ساسانی در مقابل ایمان راسخ و سستیناپذیر مسلمانان به هدف خویش در گستردن آیین نوبنیاد پیامبرشان در پهنهٔ گیتی و البته طمع آنان در ثروت بیکران ساسانیان.
دکتر محمدجعفر یاحقی
مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد، شمارهٔ ۶۰، بهار ۱۳۸۷
مطالب این رسانه را دربارهٔ شاهنامه، کتابِ ملّی ایرانیان، با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from ایران بوم
فارسی افزونتر از یک زبان
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
بنا به یک اصل کلی، زبان در نزد هر قوم وسیله بیان مقصود و تفهیم و تفهم است؛ ولی زبان فارسی دری نقشی افزونتر از این ایفا کرده است. بدینگونه:
۱ـ وسیله یکپارچگی سرزمینی بوده است که تحت نام ایران، و یا در قلمرو فرهنگی ایران، قرار داشته.
۲ـ موجب شده است که این کشور واجد شرایط شخصیت متمایزی بماند و در سایر کشورهای فتحشده اسلامی مستحیل نگردد.
۳ـ چون هنرهای دیگر از نوع موسیقی و نقاشی در دوران بعد از اسلام ممنوع یا محدود شناخته میشده، او از طریق شعر یا نثر شاعرانه، وظیفه و نقش آنها را هم بر عهده گرفته.
۴ـ سرنوشت ایران را به عنوان یک واحد مستقل فرهنگی، وابسته به سرنوشت خود کرده.
۵ـ آفت و انحطاط زبان فارسی، تا حدی مبیّن افت و انحطاط فرهنگی و اجتماعی ایران شناخته میشده.
وابستگی ایران به زبان فارسی به گونهای است که اگر در روزگار پیش از اسلام از یک باشندهٔ این سرزمین میپرسیدند: «شما که هستید؟» میگفت: «من ایرانیام»؛ ولی بعد از اسلام میبایست بگوید: «یک ایرانی که زبانش فارسی است.» در این دوران هزار و صدساله، همه چیز بر گرد محور زبان گردیده و بزرگترین دستاوردی که ما داریم، یعنی ادب و اندیشه، از آن سرچشمه گرفته است. در اینجا وارد بحث نمیشویم که اگر فارسی دری تکوین نیافته بود، وضع ایران چگونه میشد، بی تردید جز این میشد که شده است. البته ایرانی زندگی میکرد؛ ولی زندگیی که در حداقل نیازهای روزمره متوقف بماند. به قول امیرمعزی:
زین سان که چرخ نیلگون، کرد این سراها را نگون
دیّار کی گردد کنون گرد دیار یار من؟
در ایران بعد از اسلام دیگر مقتضیات گذشته موجود نبود که این کشور بتواند به عنوان یک قدرت منسجم بزرگ در صحنه جهانی عرضه وجود کند. بنابراین چون نمیتوانست از پایگاهی که طی هزار سال به عنوان یک کشور فرادست داشته بود، چشم بپوشد، از طریق زبان موقعیت جهانی خود را حفظ کرد. در واقع سیادت سیاسی دوره گذشته، تبدیل به سیادت فرهنگی گشت. اینکه در قرن سوم، در عصر سامانی، ناگهان سیل سخنوری جاری گردید و بهخصوص سه کتاب معتبر، یعنی«خداینامه» که تاریخ حماسی ایران بود و دیگری «تاریخ بلعمی» و سومی «تفسیر طبری» به زبان فارسی نگاشته شد، واقعه معنیداری است.
ایرانی با این سه کتاب نشان داد که میخواهد اعتقاد ایمانی خود را با تاریخ و یادگارهای باستانی خود همراه نگاه دارد. اتفاق شگرف آن شد که در همان سالی که رودکی از دنیا رفت (۳۲۹هـ)، فردوسی پا به هستی نهاد. شاهنامه استقرار زبان فارسی را به عنوان ادامهدهندهٔ حیات ملی تسجیل کرد. اینکه گفته شده است «عجم زنده کردم به این پارسی» چه این مصراع از فردوسی باشد و چه آن را از زبان او گفته باشند، واقعیت مهمی را بازگو میکند. از این پس دیگر ایران اطمینان یافت که همانگونه ایران خواهد ماند، ولو حوادث ریز و درشتی در کمینش باشند. دلیلش آنکه بعد از سامانیان، غزنویان آمدند و نخستین بار این کشور در تاریخ خود، فرمانروای بیگانه و بردهتبار به خود دید، ولی چه باک؟ زبان فارسی باروی دفاعی مقاومی بود.
از قراری که با قدری غلو حکایت کردهاند، چهارصد شاعر در دربار محمود غزنوی حضور مییافتند. اینها چه میکردند و چه میخواستند؟ در واقع مهمان زبان فارسی بودند، و خود محمود نیز مهمان بود؛ زیرا میبایست مشروعیت خود را از این زبان، یعنی از طریق شعر شاعران، کسب کند. بهتدریج زبان فارسی دری، زبان مشترک همه ایرانیان شد و موجب گشت تا آنان همدیگر را به آن بازشناسند. اگر در جنگ «سلاسل» مردم با زنجیر خود را به هم بستند و فایدهای نکرد (چو برگشت زنجیرها بگسلد)، و در این زمان با سلسلهٔ زبان به هم بسته شدند و مؤثر افتاد.
در ارزیابی نهایی، فشار و کژرفتاری عربها، از خلال دو حکومت اموی و عباسی، خالی از تأثیر مثبتی هم نبود، و آن این بود که ایرانی را به واکنش واداشت. انفجار استعداد و غیرت ایرانی به کار افتاد و یک نتیجهاش بالیدن زبان فارسی گشت. برای حفظ حیات ملی جز این چارهای نبود. زبان تنها برآورندهٔ نیاز روزمره شناخته نمیشد، بلکه میبایست تضمینگر موجودیت ایران باشد،
یک دلمشغولی بزرگ برای ایرانی، حفظ «ایرانیت» بوده است؛ یعنی حالتی که میبایست او را از کشورهای اطراف متمایز و با گذشتهٔ خود دمساز دارد. ایرانیت را مانند قدحی شکستنی زیر بغل گرفته و در راستهٔ تاریخ به راه افتاده. اگر کسانی هم بودهاند (و بودهاند) که میخواستهاند خود را از ایرانیت جدا نگه دارند، او آنها را رها نمیکرده. او در تاریخ ایران و گذشتهٔ پربار آن و تراکم فرهنگها خلاصه میشده، و این به ایران اجازه نداده است که به کشور دیگری شبیه گردد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/16780-farsi-afzontar-az-yek-zaban.html
https://www.tg-me.com/iranbom_ir
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
بنا به یک اصل کلی، زبان در نزد هر قوم وسیله بیان مقصود و تفهیم و تفهم است؛ ولی زبان فارسی دری نقشی افزونتر از این ایفا کرده است. بدینگونه:
۱ـ وسیله یکپارچگی سرزمینی بوده است که تحت نام ایران، و یا در قلمرو فرهنگی ایران، قرار داشته.
۲ـ موجب شده است که این کشور واجد شرایط شخصیت متمایزی بماند و در سایر کشورهای فتحشده اسلامی مستحیل نگردد.
۳ـ چون هنرهای دیگر از نوع موسیقی و نقاشی در دوران بعد از اسلام ممنوع یا محدود شناخته میشده، او از طریق شعر یا نثر شاعرانه، وظیفه و نقش آنها را هم بر عهده گرفته.
۴ـ سرنوشت ایران را به عنوان یک واحد مستقل فرهنگی، وابسته به سرنوشت خود کرده.
۵ـ آفت و انحطاط زبان فارسی، تا حدی مبیّن افت و انحطاط فرهنگی و اجتماعی ایران شناخته میشده.
وابستگی ایران به زبان فارسی به گونهای است که اگر در روزگار پیش از اسلام از یک باشندهٔ این سرزمین میپرسیدند: «شما که هستید؟» میگفت: «من ایرانیام»؛ ولی بعد از اسلام میبایست بگوید: «یک ایرانی که زبانش فارسی است.» در این دوران هزار و صدساله، همه چیز بر گرد محور زبان گردیده و بزرگترین دستاوردی که ما داریم، یعنی ادب و اندیشه، از آن سرچشمه گرفته است. در اینجا وارد بحث نمیشویم که اگر فارسی دری تکوین نیافته بود، وضع ایران چگونه میشد، بی تردید جز این میشد که شده است. البته ایرانی زندگی میکرد؛ ولی زندگیی که در حداقل نیازهای روزمره متوقف بماند. به قول امیرمعزی:
زین سان که چرخ نیلگون، کرد این سراها را نگون
دیّار کی گردد کنون گرد دیار یار من؟
در ایران بعد از اسلام دیگر مقتضیات گذشته موجود نبود که این کشور بتواند به عنوان یک قدرت منسجم بزرگ در صحنه جهانی عرضه وجود کند. بنابراین چون نمیتوانست از پایگاهی که طی هزار سال به عنوان یک کشور فرادست داشته بود، چشم بپوشد، از طریق زبان موقعیت جهانی خود را حفظ کرد. در واقع سیادت سیاسی دوره گذشته، تبدیل به سیادت فرهنگی گشت. اینکه در قرن سوم، در عصر سامانی، ناگهان سیل سخنوری جاری گردید و بهخصوص سه کتاب معتبر، یعنی«خداینامه» که تاریخ حماسی ایران بود و دیگری «تاریخ بلعمی» و سومی «تفسیر طبری» به زبان فارسی نگاشته شد، واقعه معنیداری است.
ایرانی با این سه کتاب نشان داد که میخواهد اعتقاد ایمانی خود را با تاریخ و یادگارهای باستانی خود همراه نگاه دارد. اتفاق شگرف آن شد که در همان سالی که رودکی از دنیا رفت (۳۲۹هـ)، فردوسی پا به هستی نهاد. شاهنامه استقرار زبان فارسی را به عنوان ادامهدهندهٔ حیات ملی تسجیل کرد. اینکه گفته شده است «عجم زنده کردم به این پارسی» چه این مصراع از فردوسی باشد و چه آن را از زبان او گفته باشند، واقعیت مهمی را بازگو میکند. از این پس دیگر ایران اطمینان یافت که همانگونه ایران خواهد ماند، ولو حوادث ریز و درشتی در کمینش باشند. دلیلش آنکه بعد از سامانیان، غزنویان آمدند و نخستین بار این کشور در تاریخ خود، فرمانروای بیگانه و بردهتبار به خود دید، ولی چه باک؟ زبان فارسی باروی دفاعی مقاومی بود.
از قراری که با قدری غلو حکایت کردهاند، چهارصد شاعر در دربار محمود غزنوی حضور مییافتند. اینها چه میکردند و چه میخواستند؟ در واقع مهمان زبان فارسی بودند، و خود محمود نیز مهمان بود؛ زیرا میبایست مشروعیت خود را از این زبان، یعنی از طریق شعر شاعران، کسب کند. بهتدریج زبان فارسی دری، زبان مشترک همه ایرانیان شد و موجب گشت تا آنان همدیگر را به آن بازشناسند. اگر در جنگ «سلاسل» مردم با زنجیر خود را به هم بستند و فایدهای نکرد (چو برگشت زنجیرها بگسلد)، و در این زمان با سلسلهٔ زبان به هم بسته شدند و مؤثر افتاد.
در ارزیابی نهایی، فشار و کژرفتاری عربها، از خلال دو حکومت اموی و عباسی، خالی از تأثیر مثبتی هم نبود، و آن این بود که ایرانی را به واکنش واداشت. انفجار استعداد و غیرت ایرانی به کار افتاد و یک نتیجهاش بالیدن زبان فارسی گشت. برای حفظ حیات ملی جز این چارهای نبود. زبان تنها برآورندهٔ نیاز روزمره شناخته نمیشد، بلکه میبایست تضمینگر موجودیت ایران باشد،
یک دلمشغولی بزرگ برای ایرانی، حفظ «ایرانیت» بوده است؛ یعنی حالتی که میبایست او را از کشورهای اطراف متمایز و با گذشتهٔ خود دمساز دارد. ایرانیت را مانند قدحی شکستنی زیر بغل گرفته و در راستهٔ تاریخ به راه افتاده. اگر کسانی هم بودهاند (و بودهاند) که میخواستهاند خود را از ایرانیت جدا نگه دارند، او آنها را رها نمیکرده. او در تاریخ ایران و گذشتهٔ پربار آن و تراکم فرهنگها خلاصه میشده، و این به ایران اجازه نداده است که به کشور دیگری شبیه گردد.
دنباله نوشتار:
http://www.iranboom.ir/shekar-shekan/zaban-pajohi/16780-farsi-afzontar-az-yek-zaban.html
https://www.tg-me.com/iranbom_ir
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
ایدون این زمینی را که ما را دربرگرفته و این زنان را نیز میستاییم و آن زنانی را که از آن تو بشمارند، ای اهورامزدا و از راستیِ برگزیده برخوردارند، ما میستاییم.
پ.ن: در اینجا یادکردن زن با زمین ازینروست که هردو در باروری مانند همدیگرند، بسا در اوستا از سپندارمذ که یکی از امشاسپندان و مادینه دانسته شده، زمین اراده کردهاند.
#زن #زمین #سپندارمذگان #سپندارمذ #اوستا #ایران
یسنا، بخشی از کتابِ اوستا؛ تفسیر و تالیف استاد ابراهیم پورداود؛ اساطیر؛ ۱۳۸۷: ۳۶؛ بخشِ دوم؛ هات ۳۸؛ پارهی ۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
پ.ن: در اینجا یادکردن زن با زمین ازینروست که هردو در باروری مانند همدیگرند، بسا در اوستا از سپندارمذ که یکی از امشاسپندان و مادینه دانسته شده، زمین اراده کردهاند.
#زن #زمین #سپندارمذگان #سپندارمذ #اوستا #ایران
یسنا، بخشی از کتابِ اوستا؛ تفسیر و تالیف استاد ابراهیم پورداود؛ اساطیر؛ ۱۳۸۷: ۳۶؛ بخشِ دوم؛ هات ۳۸؛ پارهی ۱.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
#محمد_علی_اسلامی_ندوشن :
فرهنگ پایه سیاست است.
🔸اعتقاد من همیشه این بودهاست که باید به پایهها رفت. به این سبب من هرگز وارد سیاست نشدهام. سیاست را از طریق فرهنگ دنبال کردهام، زیرا فرهنگ پایه سیاست است.
🔸رفتار و جهانبینی مردم است که سیاست را میسازد. مردم به منزله یاختههای تن کشورند. اگر جهانبینی نادرست در آنان رسوخ کند، همانگونه میشود که یاختهها از غذای نادرست تغذیه کنند و بدن از کارکرد سالم باز بماند.
🔸این احساس خشنودی را نمیتوانم پنهان دارم که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ایران و فرهنگ بر قلمم رفتهاست.در مورد ایران سوء تفاهم نشود، همانگونه که بارها گفتهام منظورم وطنپرستی خام و احساساتی نیست. منظور قدرشناسی نسبت به یک دفینه تمدن است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
فرهنگ پایه سیاست است.
🔸اعتقاد من همیشه این بودهاست که باید به پایهها رفت. به این سبب من هرگز وارد سیاست نشدهام. سیاست را از طریق فرهنگ دنبال کردهام، زیرا فرهنگ پایه سیاست است.
🔸رفتار و جهانبینی مردم است که سیاست را میسازد. مردم به منزله یاختههای تن کشورند. اگر جهانبینی نادرست در آنان رسوخ کند، همانگونه میشود که یاختهها از غذای نادرست تغذیه کنند و بدن از کارکرد سالم باز بماند.
🔸این احساس خشنودی را نمیتوانم پنهان دارم که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ایران و فرهنگ بر قلمم رفتهاست.در مورد ایران سوء تفاهم نشود، همانگونه که بارها گفتهام منظورم وطنپرستی خام و احساساتی نیست. منظور قدرشناسی نسبت به یک دفینه تمدن است.
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
باشگاه شاهنامه پژوهان
باشگاه شاهنامه پژوهان باشگاه شاهنامه پژوهان
شاهنامه، شاهنامه خوانی، شاهنامه پژوهی، شاهنامه فردوسی، آرامگاه فردوسی، فردوسی، مقالات شاهنامه پژوهی، اخبار شاهنامه، سخنرانی شاهنامه پژوهان