Forwarded from یادداشتها و جستارها
انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی
بخش دهم
یکی از مهمترین ویژگیهای این انقلاب «ملّی»، که آن را به «انقلابی» در انقلاب اسلامی تبدیل کرده است، پدیدار شدن جوانان، به عنوان بخشی از «مردم» در هیأت اجتماعی، به جای همۀ ملّت است. این ظاهر شدن جوانانِ همۀ استانهای کشور در مناسبات سیاسی امری بیسابقه و نوآئین در یک کشور تاریخی و قدیم است. کسانی که روزهای انقلاب پنجاه و هفت را دیدهاند، یا سهمی در رویدادهای آن داشتهاند، ممکن است بگویند مگر در انقلاب پنجاه و هفت چنین نبود. در نخستین نگاه، چنین مینماید در آن زمان نیز چنین بود و جوانان و زنان سهمی در آن انقلاب داشتند، اما من گمان میکنم یک تمایز بنیادین میان دو نوع حضور جوانان و زنان در دو انقلاب وجود دارد و آن اینکه در انقلاب نخست جوانان و زنان دستافزارهای سازمانها و گروههای سیاسی منحطی بودند که از آنان برای پیشبرد هدفهای خود استفادۀ سوء میکردند، در حالیکه در این «انقلاب» کنونی جوانان و زنان فاعلان سیاسی مستقلی هستند که کوشش میکنند سرنوشت و آیندۀ خود را رقم بزنند. اگر بخواهم همین امر را با اصطلاحات اندیشۀ جدید بیان کنم میتوانم گفت که مقام زن و جوان ایرانی از مادۀ خام سیاست گروههای سیاسی، یعنی از objet، به عامل و فاعل، یا آفریندۀ سیاست، یعنی sujet، ارتقاء پیدا کرده است. معنای این حرف آن است که «انقلابی» با سوژههای جدید در درون آن انقلاب نخست صورت گرفته است. بار دیگر، ناچار، تکرار میکنم که این «انقلاب» کنونی، بیآنکه انقلاب یا «ضدِّ انقلاب» در معنای رایج این مفاهیم سیاسی باشد، «ضدِّ» انقلابی در جهت مخالف آن انقلاب نخستین است و من برای اینکه بتوانم به اجمال معنای آن را بیان کنم گفتم که انقلاب «ملّی» برای بازپس گرفتن آزادی و حقوق است. همچنانکه مسئلۀ آزادیها و حقوق برای جوانان و زنانِ دستافزار، ابژههای انقلاب نخست، در برابر پیروزی انقلاب، هیچ اهمیتی نداشت، زیرا که گرفتار «نان و مسکن» بودند و قرار بود «آزادی» از آن پس بیاید، یکی از شعارهای انقلاب این بود که «بحث بعد از انقلاب»، سوژههای کنونی با آزادی و حقوق آغاز کردهاند تا «بحث به بعد از انقلاب» موکول نشود. این نسل کنونی میداند که بعد از انقلاب بحث نمیکنند، پیروزمندان «حاکمیت» انقلاب را اِعمال میکنند!
این نکته، که اشارهای گذرا به آن آوردم، اگر بتوان گفت، بحثی فلسفی و در قلمرو اندیشیدن سیاسی است. دلیل اینکه نه قدرت سیاسی حاکم، در چهار دهۀ گذشته، تصوری از این «انقلاب» پیدا کرده و نه «آکادمی وطنی» به این واقعیت در حکمرانی و در آکادمی در ایران برمیگردد که مهندسین و فعالان سیاسی سابق، با ضریب هوشی بسیار متوسط، به «رجال» سیاسی و اعضای آکادمی تبدیل شدهاند، یا آنان را تبدیل کردهاند، و بدیهی است آنان چیزی را میتوانند ببینند، اگر ببینند، که هر موجود زندهای که صاحب دو چشم ظاهر باشد میبیند و گرنه آنان را نمیرسد وارد حوزهای شوند که برای دیدن پدیدارهای آن به «چشم باطنِ علم» نیاز میافتد. توضیح اجمالی این اشاره آن است که جامعهشناسان ممکن است بگویند که جوانی جمعیت ایران و ... همان است که در انقلاب نخست هم بود. نسبت جوانان کنونی به کلِّ جمعیت کمابیش همان است که در انقلاب نخست هم بود. همچنانکه از نظر جامعهشناسان جوانی میتوانست آن انقلاب اول را توضیح دهد، ترکیب کنونی جمعیت نیز این علّتهای رخدادهای کنونی را میتواند توضیح دهد. بدیهی است که از نظر جمعیتشناسی و ترکیب جمعیتی ایران این ادعا نادرست نیست، اما این ادعا نیز مانند همۀ دستاوردهای علوم اجتماعی جدید از سطح توصیف ظاهر پدیدارهای اجتماعی فراتر نمیرود و چیزی را توضیح نمیدهد. مسئله این است که چرا و چگونه جوانان – اعمِّ از زن و مرد – به عنوان «یک پیکر»، در مقام کلِّ ملّت ظاهر شده است؟ یا، به تعبیری که پیشتر به کار بردم، این پدیدار شدن سوژۀ نوآئین سیاست چگونه اتفاق افتاده است؟ در واقع، انقلاب در سطح، یا بهتر بگویم : در این ژرفاهای ذهن، اتفاق میافتد و علوم انسانی در حدِّ نازل «آکادمی وطنی» به آن ژرفاها راه ندارد. اینکه از دهههای پیش گفته بودم که انحطاط تاریخی و زوال اندیشیدن در ایران ما را در شرایط امتناع قرار داده است به معنای این بود که در شرایط تصلّب سنّت فهم تحولات ایران، در ذهن و عین، غیر ممکن خواهد شد. یک تعبیر دیگری که پیشتر به کار برده بودم و ناچار اشارهای دیگر به آن میکنم مشکل جدال قدیم و جدید یا سنّت و تجدد است. حاصل این بحثها این بود که حدود و ثغور اندیشیدن قدیم و جدید بر ما روشن نشده است. انقلاب پنجاه و هفت، و نظریهپردازان چپ، راست و مذهبی آن، با التقاطی که از «روشنفکری» و «دینی» ایجاد کرده بودند، توانستند این توهّم را ایجاد که ترکیب «آسانی» از قدیم و جدید ممکن است و «گذرگاه عافیت» چندان هم «تنگ» نیست که حافظ به اشتباه گفته بود.
بخش دهم
یکی از مهمترین ویژگیهای این انقلاب «ملّی»، که آن را به «انقلابی» در انقلاب اسلامی تبدیل کرده است، پدیدار شدن جوانان، به عنوان بخشی از «مردم» در هیأت اجتماعی، به جای همۀ ملّت است. این ظاهر شدن جوانانِ همۀ استانهای کشور در مناسبات سیاسی امری بیسابقه و نوآئین در یک کشور تاریخی و قدیم است. کسانی که روزهای انقلاب پنجاه و هفت را دیدهاند، یا سهمی در رویدادهای آن داشتهاند، ممکن است بگویند مگر در انقلاب پنجاه و هفت چنین نبود. در نخستین نگاه، چنین مینماید در آن زمان نیز چنین بود و جوانان و زنان سهمی در آن انقلاب داشتند، اما من گمان میکنم یک تمایز بنیادین میان دو نوع حضور جوانان و زنان در دو انقلاب وجود دارد و آن اینکه در انقلاب نخست جوانان و زنان دستافزارهای سازمانها و گروههای سیاسی منحطی بودند که از آنان برای پیشبرد هدفهای خود استفادۀ سوء میکردند، در حالیکه در این «انقلاب» کنونی جوانان و زنان فاعلان سیاسی مستقلی هستند که کوشش میکنند سرنوشت و آیندۀ خود را رقم بزنند. اگر بخواهم همین امر را با اصطلاحات اندیشۀ جدید بیان کنم میتوانم گفت که مقام زن و جوان ایرانی از مادۀ خام سیاست گروههای سیاسی، یعنی از objet، به عامل و فاعل، یا آفریندۀ سیاست، یعنی sujet، ارتقاء پیدا کرده است. معنای این حرف آن است که «انقلابی» با سوژههای جدید در درون آن انقلاب نخست صورت گرفته است. بار دیگر، ناچار، تکرار میکنم که این «انقلاب» کنونی، بیآنکه انقلاب یا «ضدِّ انقلاب» در معنای رایج این مفاهیم سیاسی باشد، «ضدِّ» انقلابی در جهت مخالف آن انقلاب نخستین است و من برای اینکه بتوانم به اجمال معنای آن را بیان کنم گفتم که انقلاب «ملّی» برای بازپس گرفتن آزادی و حقوق است. همچنانکه مسئلۀ آزادیها و حقوق برای جوانان و زنانِ دستافزار، ابژههای انقلاب نخست، در برابر پیروزی انقلاب، هیچ اهمیتی نداشت، زیرا که گرفتار «نان و مسکن» بودند و قرار بود «آزادی» از آن پس بیاید، یکی از شعارهای انقلاب این بود که «بحث بعد از انقلاب»، سوژههای کنونی با آزادی و حقوق آغاز کردهاند تا «بحث به بعد از انقلاب» موکول نشود. این نسل کنونی میداند که بعد از انقلاب بحث نمیکنند، پیروزمندان «حاکمیت» انقلاب را اِعمال میکنند!
این نکته، که اشارهای گذرا به آن آوردم، اگر بتوان گفت، بحثی فلسفی و در قلمرو اندیشیدن سیاسی است. دلیل اینکه نه قدرت سیاسی حاکم، در چهار دهۀ گذشته، تصوری از این «انقلاب» پیدا کرده و نه «آکادمی وطنی» به این واقعیت در حکمرانی و در آکادمی در ایران برمیگردد که مهندسین و فعالان سیاسی سابق، با ضریب هوشی بسیار متوسط، به «رجال» سیاسی و اعضای آکادمی تبدیل شدهاند، یا آنان را تبدیل کردهاند، و بدیهی است آنان چیزی را میتوانند ببینند، اگر ببینند، که هر موجود زندهای که صاحب دو چشم ظاهر باشد میبیند و گرنه آنان را نمیرسد وارد حوزهای شوند که برای دیدن پدیدارهای آن به «چشم باطنِ علم» نیاز میافتد. توضیح اجمالی این اشاره آن است که جامعهشناسان ممکن است بگویند که جوانی جمعیت ایران و ... همان است که در انقلاب نخست هم بود. نسبت جوانان کنونی به کلِّ جمعیت کمابیش همان است که در انقلاب نخست هم بود. همچنانکه از نظر جامعهشناسان جوانی میتوانست آن انقلاب اول را توضیح دهد، ترکیب کنونی جمعیت نیز این علّتهای رخدادهای کنونی را میتواند توضیح دهد. بدیهی است که از نظر جمعیتشناسی و ترکیب جمعیتی ایران این ادعا نادرست نیست، اما این ادعا نیز مانند همۀ دستاوردهای علوم اجتماعی جدید از سطح توصیف ظاهر پدیدارهای اجتماعی فراتر نمیرود و چیزی را توضیح نمیدهد. مسئله این است که چرا و چگونه جوانان – اعمِّ از زن و مرد – به عنوان «یک پیکر»، در مقام کلِّ ملّت ظاهر شده است؟ یا، به تعبیری که پیشتر به کار بردم، این پدیدار شدن سوژۀ نوآئین سیاست چگونه اتفاق افتاده است؟ در واقع، انقلاب در سطح، یا بهتر بگویم : در این ژرفاهای ذهن، اتفاق میافتد و علوم انسانی در حدِّ نازل «آکادمی وطنی» به آن ژرفاها راه ندارد. اینکه از دهههای پیش گفته بودم که انحطاط تاریخی و زوال اندیشیدن در ایران ما را در شرایط امتناع قرار داده است به معنای این بود که در شرایط تصلّب سنّت فهم تحولات ایران، در ذهن و عین، غیر ممکن خواهد شد. یک تعبیر دیگری که پیشتر به کار برده بودم و ناچار اشارهای دیگر به آن میکنم مشکل جدال قدیم و جدید یا سنّت و تجدد است. حاصل این بحثها این بود که حدود و ثغور اندیشیدن قدیم و جدید بر ما روشن نشده است. انقلاب پنجاه و هفت، و نظریهپردازان چپ، راست و مذهبی آن، با التقاطی که از «روشنفکری» و «دینی» ایجاد کرده بودند، توانستند این توهّم را ایجاد که ترکیب «آسانی» از قدیم و جدید ممکن است و «گذرگاه عافیت» چندان هم «تنگ» نیست که حافظ به اشتباه گفته بود.
Forwarded from یادداشتها و جستارها
یعنی میتوان از راه هموار «انقلاب برای معنویت» به گسترۀ انقلاب برای آزادی و حقوق گذر کرد. جوان و زن اول انقلاب، که بزرگترین افتخار همۀ آنان این بود که «مُقلِّدان» یکی از سازمانهایی هستند که نه تصور درستی از قدیم داشتند و نه میدانستند که الزامات دوران جدید کدام است، و، البته بیشتر اینان که عذرشان خواسته بود، «رجال سیاسی» که از هیچ چیزی به اندازۀ سیاست بیگانه نبودند، همه، به یکسان، پایی در گِلِ دنیای قدیم داشتند و از دور با انگشتی اشارهای به دوران جدید میکردند. گذار از آن به این نیازمند «انقلابی» در انقلاب بود که میتوان گفت اینک افتاده است، یعنی سوژۀ جدید سیاست در ایران پدیدار شده است. هر تحول آتی در مناسبات سیاسی ایران نیازمند فهم این پدیدار شدن سوژۀ سیاست است. تاکنون، هیچ یک از نیروها و سازمانهای سیاسی توان فهم این پدیدار شدن سوژه را نداشتهاند و به همین دلیل نیز نتوانستهاند هیچ نقشی در دگرگونیهای سیاسی کشور داشته باشند. قدرت سیاسی حاکم، مست بادۀ پیروزی، و در توهّم اینکه نیروی سرکوب مهمترین ابزار نگاهداشت قدرت و مهار هر اعتراضی میتواند باشد، همۀ راههای فهمیدن این «انقلاب» کنونی را بر خود بسته است. عاملان هر تحولی در آینده باید بتوانند معنای این «انقلاب ملّی» با ابزارهای دانش جدید بفهمند. به نظر من، «انقلاب» با پاهای استوار راه خود را میرود و قدرت سیاسی و «رجالِ» پیاده هنوز نتوانسته است راه را از بیراهه تشخیص دهد، راه افتادن پیشکش!
دنباله دارد
https://www.tg-me.com/jtjostarha
دنباله دارد
https://www.tg-me.com/jtjostarha
Telegram
یادداشتها و جستارها
نوشته های کوتاه جواد طباطبایی
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
روزی که دستیابی بر اهلِ روزگار
در عاقبتْ نگَه کُن و کوتاه دار دست
دستِ ستم دراز مکن، اینقدر بدان
کایزد درِ اجابتِ مظلوم درنبست
#رکنالدینمسعودبنمحمدامامزاده
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۲۱۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
در عاقبتْ نگَه کُن و کوتاه دار دست
دستِ ستم دراز مکن، اینقدر بدان
کایزد درِ اجابتِ مظلوم درنبست
#رکنالدینمسعودبنمحمدامامزاده
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۲۱۴.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
تمدّن و آزادی و فرهنگ، بذرهایی هستند که در شورهزارِ فقر و ستم و جهل نمیرویند؛ اگر ما ایمان پیدا نکنیم که شاخصیّت و برازندگیِ این کشور و بقای نامِ ایران و تا حدّ زیادی سلامت روحی و سعادت نسلهای آینده، بستگی به حفظِ فرهنگِ اصیلِ ایران دارد، توفیق میسّر نخواهد شد.
استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن
📚فرهنگ و شبهفرهنگ
___
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن
📚فرهنگ و شبهفرهنگ
___
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
بَلوچ
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️از ویژگیهای برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.
همچنین سختکوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومتهای مرکزی خودمحوری چون ساسانیان بوده است.
از ویژگیهای قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع بهموقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بیعدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومتها روی خوش میدیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سختکوش بودند.
در شاهنامهٔ حکیم توس، کوچ و بلوچ نخستين مبارزانی هستند که به همراهی سپاه سیاوش برای نبرد با افراسیاب به توران حمله میکنند و نام ایشان اولین بار است که همراه دیگر اقوام ایرانی همچون، پارس، پهلو، گیلان و مبارزان دشت سروچ دیده میشود و پرچم ایشان هم نقش پلنگ دارد.
همچنین در داستان کیخسرو در توصیف سپاه «اشکش» هنگام عرض سپاه در مقابل کیخسرو و آمادگی برای نبرد با افراسیاب جهت ستاندن کين سیاوش.
فردوسی در توصیف کوچ و بلوچ میگوید:
پسِ گُستَهم اَشکشِ تیزگوش
که بازور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
سگالیده جنگ: اندیشه و فکر جنگ کردند
برآورده خوچ: خوچ، حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه میبستند(دهخدا)
در این بیتها درفش «اشکش» فرماندهٔ کوچ و بلوچ نقش پلنگ دارد که هم مبین دلاوری و شجاعت و خشونت در جنگ این فرمانده و سپاهیان تحت فرمانش است، هم معرّف ناحيهٔ محل سکونت ایشان که پلنگ از حیوانات بومی آن سرزمین است.
نام اشکش هم به احتمال بسیار قوی «اشک» است که تغییر یافته «ارشک»، از نامهای پارتی و اشکانی است.
اما قراین موجود در شاهنامه نشانگر جدایی این دو قوم و در عین حال همکاری آنها با هم است؛ زیرا آنجا که از «کوچ» به تنهایی نام میبرد، همانند متون جغرافیایی و تاریخی، مقصود قوم ساکن در کوه است. «کوه» در پارسی باستان Akifajay و kaufa است و در پارسی میانه به صورت kof بیان میشود.
پس منظور از کوچ و کوفج و کونجی، اقوام کوهنشین است که در روزگار تاریخی و پیش از سدههای سوم و چهارم در جنوب غربی کرمان در محل کوههای « قفص» زندگی میکردهاند.
مقصود از «بلوچ» به تنهایی هم در شاهنامه، هم در متون کهن، اقوام صحرانشین ساکن دامنهها و دشتهای جنوبی کرمان و سرحدات بلوچستان کنونی است.
بلوچ در شاهنامه
دکتر هوشنگ محمدیافشار
#بلوچستان
#ایران
ـــــــــــــــــــــــ
بَلوچ
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
▪️از ویژگیهای برجستهٔ قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، همواره مسلح و تمام پوشیده بودن (با اشاره به پارسایی ایشان)، غیرتمندی نسبت به سرزمین و آب و خاک و حفظ سرحدات در برابر تجاوز بیگانگان است.
همچنین سختکوشی و گاه مقاومت و سرکشی و شورش در مقابل قدرت و حکومتهای مرکزی خودمحوری چون ساسانیان بوده است.
از ویژگیهای قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه، روحيهٔ آمادگی برای دفاع بهموقع از مرزهای جغرافیایی و فرهنگی و تمامیت اراضی ایران است؛ همچنین مقاومت و سرسختی در مقابل خشونت و بیعدالتی قدرت مرکزی.
در حالی که همین مردم زمانی که از حکومتها روی خوش میدیدند در وفاداری و سامان دادن به سرزمین و فداکاری در راه وطن سختکوش بودند.
در شاهنامهٔ حکیم توس، کوچ و بلوچ نخستين مبارزانی هستند که به همراهی سپاه سیاوش برای نبرد با افراسیاب به توران حمله میکنند و نام ایشان اولین بار است که همراه دیگر اقوام ایرانی همچون، پارس، پهلو، گیلان و مبارزان دشت سروچ دیده میشود و پرچم ایشان هم نقش پلنگ دارد.
همچنین در داستان کیخسرو در توصیف سپاه «اشکش» هنگام عرض سپاه در مقابل کیخسرو و آمادگی برای نبرد با افراسیاب جهت ستاندن کين سیاوش.
فردوسی در توصیف کوچ و بلوچ میگوید:
پسِ گُستَهم اَشکشِ تیزگوش
که بازور و دل بود و با مغز و هوش
سپاهش ز گردان کوچ و بلوچ
سگالیده جنگ و برآورده خوچ
کسی در جهان پشت ایشان ندید
برهنه یک انگشت ایشان ندید
درفشی برآورده پیکر پلنگ
همی از درفشش ببارید جنگ
سگالیده جنگ: اندیشه و فکر جنگ کردند
برآورده خوچ: خوچ، حریر سرخی که بر گلوگاه نیزه میبستند(دهخدا)
در این بیتها درفش «اشکش» فرماندهٔ کوچ و بلوچ نقش پلنگ دارد که هم مبین دلاوری و شجاعت و خشونت در جنگ این فرمانده و سپاهیان تحت فرمانش است، هم معرّف ناحيهٔ محل سکونت ایشان که پلنگ از حیوانات بومی آن سرزمین است.
نام اشکش هم به احتمال بسیار قوی «اشک» است که تغییر یافته «ارشک»، از نامهای پارتی و اشکانی است.
اما قراین موجود در شاهنامه نشانگر جدایی این دو قوم و در عین حال همکاری آنها با هم است؛ زیرا آنجا که از «کوچ» به تنهایی نام میبرد، همانند متون جغرافیایی و تاریخی، مقصود قوم ساکن در کوه است. «کوه» در پارسی باستان Akifajay و kaufa است و در پارسی میانه به صورت kof بیان میشود.
پس منظور از کوچ و کوفج و کونجی، اقوام کوهنشین است که در روزگار تاریخی و پیش از سدههای سوم و چهارم در جنوب غربی کرمان در محل کوههای « قفص» زندگی میکردهاند.
مقصود از «بلوچ» به تنهایی هم در شاهنامه، هم در متون کهن، اقوام صحرانشین ساکن دامنهها و دشتهای جنوبی کرمان و سرحدات بلوچستان کنونی است.
بلوچ در شاهنامه
دکتر هوشنگ محمدیافشار
#بلوچستان
#ایران
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
راهِ گریز
[شعری تازه از محمدرضا شفیعی کدکنی]
میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه.
به کامِ خویش نخواهد رسید، بیخردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخههای جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه.
#شفیعی_کدکنی
مهرماه ۱۴۰۱
ـــــــــــــــــــــــ
راهِ گریز
[شعری تازه از محمدرضا شفیعی کدکنی]
میانِ بیشهٔ پر راز و رمز اندیشه
گرفته، در کفِ لرزانِ خویشتن تیشه.
به کامِ خویش نخواهد رسید، بیخردی،
که از بُریدنِ انبوهِ شاخههای جوان،
رَهِ گریز بجوید، شبانه، در بیشه.
#شفیعی_کدکنی
مهرماه ۱۴۰۱
#میرزامحمد_نصیرالحسینی
(ملقب به #میرزا_آقا که در شعر «#فرصت» تخلص میکرد و بیشتر به #فرصت_شیرازی معروف است)
(۱۲۳۳ - ۱ آبان ۱۲۹۹ #شیراز)
شاعر، نویسنده، نقاش، سیاح، موسیقیدان و ادیب.
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
دوشینه شکستیم به یک توبه دوصد جام
امروز به یک جام دوصد توبه شکستیم
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا به ره عشق نهادیم
برخاسته از جان به غم یار نشستیم
در نقطهٔ وحدت سر تسلیم نهادیم
و از دایرهٔ کثرت موهوم برستیم
بر ما به حقارت منگر زانکه چو فرصت
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
(ملقب به #میرزا_آقا که در شعر «#فرصت» تخلص میکرد و بیشتر به #فرصت_شیرازی معروف است)
(۱۲۳۳ - ۱ آبان ۱۲۹۹ #شیراز)
شاعر، نویسنده، نقاش، سیاح، موسیقیدان و ادیب.
ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
دوشینه شکستیم به یک توبه دوصد جام
امروز به یک جام دوصد توبه شکستیم
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا به ره عشق نهادیم
برخاسته از جان به غم یار نشستیم
در نقطهٔ وحدت سر تسلیم نهادیم
و از دایرهٔ کثرت موهوم برستیم
بر ما به حقارت منگر زانکه چو فرصت
در رتبه بلندیم ولی از همه پستیم
@ESHTADAN
https://www.tg-me.com/eshtadan
Telegram
اشتادان Eshtadan
نقل متن های معتبرعلمی, فرهنگی,انتقادی از درگاه ها و گروه های تلگرامی با درج شناسه اشتادان در زمینه ایرانشناسی,فرهنگ و زبان های ایرانی ,میراث فرهنگی*
@Tabaa24
@Tabaa24
بر باغِ ما ببار!
بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْمردان،
این باغِ باژگون.
ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژههای پریشان گریستیم.
در عصرِ زمهریری ظلمت،
عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بیاجازه برشکفد، طرحِ توطئهست
عصر دروغهایِ مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْدرایان
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!
محمدرضا شفیعی کدکنی
بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون
باغِ درختْمردان،
این باغِ باژگون.
ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم
در تورِ تشنگی و تباهی
با نظمِ واژههای پریشان گریستیم.
در عصرِ زمهریری ظلمت،
عصری که شاخِ نسترن آنجا،
گر بیاجازه برشکفد، طرحِ توطئهست
عصر دروغهایِ مقدّس
عصری که مرغِ صاعقه را نیز
داروغه و دروغْدرایان
میخواهند
در قاب و در قفس.
بر باغِ ما ببار!
بر داغِ ما ببار!
محمدرضا شفیعی کدکنی
Forwarded from تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین (ج.ط نژند)
هشدار....
دانی که فلک بقای دَهرت ندهد
یک شربتِ آب جُز به قهرت ندهد
معشوقۀ بیوفاستْ دنیا، هُشدار
تا در قدحِ جُلابْ زهرت ندهد
#عمادالدینمویدبناحمداسفراینی
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۱۸۵.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
دانی که فلک بقای دَهرت ندهد
یک شربتِ آب جُز به قهرت ندهد
معشوقۀ بیوفاستْ دنیا، هُشدار
تا در قدحِ جُلابْ زهرت ندهد
#عمادالدینمویدبناحمداسفراینی
تذکرۀ لبابالالباب؛ محمّدبن محمّد عوفی؛ به تصحیحِ ادوارد جی. براون؛ با مقدمۀ محمّد قزوینی و تصحیحاتِ جدید و حواشی و تعلیقاتِ سعید نفیسی؛ هرمس؛ ۱۳۸۹: ج ۱: ۱۸۵.
https://www.tg-me.com/tarikhfarhanghonariranzamin
Telegram
تاریخ،فرهنگ،هنر و ادبیات ایرانزمین
یادداشتهایی برای روشنگریِ تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیاتِ ایرانِ بزرگِ تاریخی
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
ج.ط نژند (سروش نژند)
@S_nazhand
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
تمام گرمسیر معروف است. اول بار که درخت گیسو را دیدم، از دور خیال کردم درخت مراد است. نزدیک که رفتم دیدم گیسهای بافتهشده به درخت آویزان کردهاند؛ گیسهای زنهای جوانی که شوهرهایشان جوانمرگ شده بود.»{سیمین دانشور، سووشون، ۱۳۵۲، خوارزمی، ۲۷۷} در کلیدر نیز زنان در سوگواری مردان کلمیشی، گیسوانشان را به دور دست پیچیده، بریده و بر گور ایشان میریزند.{محمود دولتآبادی، کلیدر، ۱۳۸۰، چشمه، ج۱۰، ۲۵۹۴}
اما رسم گیسوبُران از کجا سرچشمه میگیرد؟ عدهای آغاز گیسوبُران را میانرودان باستان دانستهاند زیرا در داستان گیلگمش، او پس از مرگ انکیدو، موهایش را میکَند:«او موهایش را کَند و بر زمین برمیافشاند، زیورهایش را میدرید و به طرفی میانداخت.»{لوح هشتم، ancienttexts.org/library/mesopotamian/gilgamesh/tab8.htm}
پژوهشگرانی که رسم گیسوبران ایرانی را از منشأ میانرودانی میدانند، رواج آن در ایران را به داستان سیاوش گره میزنند و معتقدند سیاوش، ایزدی نباتی و نماد باروری و زایش محسوب میشود. به علاوه، مو نماد گیاه و مفهوم بریدن آن این است که: ای آسمان مثل گریه من بر این مو، بر زمین ببار و ایزد نباتی شهید شده، سیاوش را زنده کن.{حمدالله نوروزی، «بررسی تطبیقی مشترکات آیین سنتی چمر در ایلام و نمایش تراژدی در یونان»، فرهنگ ایلام، ۱۳۹۰، ۱۸۲؛ نجمالدین گیلانی و آذرنوش گیلانی، «سوگ سیاوش و شباهت آن به سوگآیینهای محلی»، ۱۳۹۳، ۱۹۴}
این استدلالها و دعاوی چندان قانعکننده به نظر نمیرسد. زیرا گرچه داستان سیاوش، کهن است اما مشخص نیست که عنصر بریدن موها در سوگ او، چه زمانی به آن اضافه شده. در ورژن اصلی داستان که در اوستا آمده، اصلا خبری از فرنگیس در دست نیست، چه برسد به شیوه سوگواری او. جالب اینجاست که برخی حتی پا را از این فراتر گذاشته و گیس بریدن و روی خراشیدن و... را تماماً نشانگر تأثیر سیاوشان بر سنتهای تاریخی ایرانی دانستهاند!{گیلانی و گیلانی، همان، ۱۹۹} یعنی سنن میانرودانی به اسطورهای ایرانی نفوذ کرده و بعد به واسطه محبوبیت این داستان در میان مردم هم رواج یافته است!
درحالیکه بیشتر به نظر میرسد گیسوبُران آیینی هندوایرانی بوده که به دلیل رواج در میان مردم عادی، در داستان سیاوش هم نفوذ کرده زیرا میبینیم که این رسم در میان هندیان نیز رواج دارد. در فرهنگ هندو میبینیم که رسم mundan (تراشیدن مو برای سوگواری) تا چند دهه پیش در میان بسیاری از هندوان اجرا میشد و زنانی که شوهرشان را از دست میدادند موهای خود را از ته میزدند. یا حتی مردان پس از درگذشت بزرگ خانواده یا عضوی نزدیک چنین میکردند. این دو رسم هنوز نیز در میان برخی خانوادههای سنتی هندو رایج است.
شواهد بسیاری از رواج mundan در دورهٔ میانه وجود دارد اما رجبعلی پاندی حتی قدمت آن را بسیار عقبتر میبرد و با اشاره به متون مقدس سنسکریت، معتقد است گیسوبُران هندی، به سدههای پیش از میلاد بازمیگردد. {Rajabali Pandey, Hindu Samskaras, 2013, 94-100} اشارهٔ هرودت نیز متعلق به سده ۵ قبل از میلاد است. این نکته، امکان اینکه رسم گیسوبران رسمی آریایی (هندوایرانی) بوده که پس از جدایی دو قوم هندی و ایرانی ادامه یافته، را تقویت میکند. به علاوه زمانی که به فلسفه گیسوبُران هندی مینگریم، میبینیم که هندیان معتقدند علت کوتاه کردن موها این است که مو، نماد زیبایی، اعتماد به نفس، غرور (ego)، و شکوه فرد محسوب میشود و فرد عزادار، برای عزیز درگذشته از این ها میگذرد و به نوعی آن را تقدیم متوفی میکند.
میدانیم که در دوره هخامنشی نیز ریش و موی پرپشت نماد شکوه محسوب میشده و هنر سنگتراشی هخامنشی شاهان را با پرپشتترین ریش و مو تصویر میکرده است. شاهان و موبدان ساسانی نیز با موهای پرپشت دیده میشوند و به طوریکه برخی معتقدند آنان از کلاهگیس استفاده میکردهاند تا موهایشان پرپشتتر به نظر برسد.{والتر هینتس، یافتههای تازه از ایران باستان، ۱۳۹۵، ققنوس،۲۶۲} در همین راستا میبینیم که در تاریخ ایران، افراد را برای تحقیر و تنبیه سر میتراشیدهاند. (اصطلاح گیسبریده از همین جا نشأت میگیرد) نکتهای که نشانگر همان ارتباط مو با زیبایی، شکوه و غرور فردی (ego) ست.
به همین جهت نگارنده بر این باور است که گرچه دیگر فرهنگها نیز با فلسفههای گوناگون و ریشههای مختلف به گیسوبران اقدام میکردهاند، ریشه گیسوبُران ایرانی، در فرهنگ کهن هندوایرانی (آریایی) نهفته است. زیرا نه تنها هر دو قوم هندی و ایرانی در اعصار پیش از میلاد برای سوگواری اقدام به بریدن موهایشان میکردهاند که تا امروز نیز این رسم تا حدودی در میانشان باقی مانده است؛ بلکه فلسفه انجام گیسوبُران در میان این دو قوم شباهت داشته و با دیگر دادهها وباورهای فرهنگی و تاریخی هماهنگ است.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۶ آبان ۱۴۰۱
اما رسم گیسوبُران از کجا سرچشمه میگیرد؟ عدهای آغاز گیسوبُران را میانرودان باستان دانستهاند زیرا در داستان گیلگمش، او پس از مرگ انکیدو، موهایش را میکَند:«او موهایش را کَند و بر زمین برمیافشاند، زیورهایش را میدرید و به طرفی میانداخت.»{لوح هشتم، ancienttexts.org/library/mesopotamian/gilgamesh/tab8.htm}
پژوهشگرانی که رسم گیسوبران ایرانی را از منشأ میانرودانی میدانند، رواج آن در ایران را به داستان سیاوش گره میزنند و معتقدند سیاوش، ایزدی نباتی و نماد باروری و زایش محسوب میشود. به علاوه، مو نماد گیاه و مفهوم بریدن آن این است که: ای آسمان مثل گریه من بر این مو، بر زمین ببار و ایزد نباتی شهید شده، سیاوش را زنده کن.{حمدالله نوروزی، «بررسی تطبیقی مشترکات آیین سنتی چمر در ایلام و نمایش تراژدی در یونان»، فرهنگ ایلام، ۱۳۹۰، ۱۸۲؛ نجمالدین گیلانی و آذرنوش گیلانی، «سوگ سیاوش و شباهت آن به سوگآیینهای محلی»، ۱۳۹۳، ۱۹۴}
این استدلالها و دعاوی چندان قانعکننده به نظر نمیرسد. زیرا گرچه داستان سیاوش، کهن است اما مشخص نیست که عنصر بریدن موها در سوگ او، چه زمانی به آن اضافه شده. در ورژن اصلی داستان که در اوستا آمده، اصلا خبری از فرنگیس در دست نیست، چه برسد به شیوه سوگواری او. جالب اینجاست که برخی حتی پا را از این فراتر گذاشته و گیس بریدن و روی خراشیدن و... را تماماً نشانگر تأثیر سیاوشان بر سنتهای تاریخی ایرانی دانستهاند!{گیلانی و گیلانی، همان، ۱۹۹} یعنی سنن میانرودانی به اسطورهای ایرانی نفوذ کرده و بعد به واسطه محبوبیت این داستان در میان مردم هم رواج یافته است!
درحالیکه بیشتر به نظر میرسد گیسوبُران آیینی هندوایرانی بوده که به دلیل رواج در میان مردم عادی، در داستان سیاوش هم نفوذ کرده زیرا میبینیم که این رسم در میان هندیان نیز رواج دارد. در فرهنگ هندو میبینیم که رسم mundan (تراشیدن مو برای سوگواری) تا چند دهه پیش در میان بسیاری از هندوان اجرا میشد و زنانی که شوهرشان را از دست میدادند موهای خود را از ته میزدند. یا حتی مردان پس از درگذشت بزرگ خانواده یا عضوی نزدیک چنین میکردند. این دو رسم هنوز نیز در میان برخی خانوادههای سنتی هندو رایج است.
شواهد بسیاری از رواج mundan در دورهٔ میانه وجود دارد اما رجبعلی پاندی حتی قدمت آن را بسیار عقبتر میبرد و با اشاره به متون مقدس سنسکریت، معتقد است گیسوبُران هندی، به سدههای پیش از میلاد بازمیگردد. {Rajabali Pandey, Hindu Samskaras, 2013, 94-100} اشارهٔ هرودت نیز متعلق به سده ۵ قبل از میلاد است. این نکته، امکان اینکه رسم گیسوبران رسمی آریایی (هندوایرانی) بوده که پس از جدایی دو قوم هندی و ایرانی ادامه یافته، را تقویت میکند. به علاوه زمانی که به فلسفه گیسوبُران هندی مینگریم، میبینیم که هندیان معتقدند علت کوتاه کردن موها این است که مو، نماد زیبایی، اعتماد به نفس، غرور (ego)، و شکوه فرد محسوب میشود و فرد عزادار، برای عزیز درگذشته از این ها میگذرد و به نوعی آن را تقدیم متوفی میکند.
میدانیم که در دوره هخامنشی نیز ریش و موی پرپشت نماد شکوه محسوب میشده و هنر سنگتراشی هخامنشی شاهان را با پرپشتترین ریش و مو تصویر میکرده است. شاهان و موبدان ساسانی نیز با موهای پرپشت دیده میشوند و به طوریکه برخی معتقدند آنان از کلاهگیس استفاده میکردهاند تا موهایشان پرپشتتر به نظر برسد.{والتر هینتس، یافتههای تازه از ایران باستان، ۱۳۹۵، ققنوس،۲۶۲} در همین راستا میبینیم که در تاریخ ایران، افراد را برای تحقیر و تنبیه سر میتراشیدهاند. (اصطلاح گیسبریده از همین جا نشأت میگیرد) نکتهای که نشانگر همان ارتباط مو با زیبایی، شکوه و غرور فردی (ego) ست.
به همین جهت نگارنده بر این باور است که گرچه دیگر فرهنگها نیز با فلسفههای گوناگون و ریشههای مختلف به گیسوبران اقدام میکردهاند، ریشه گیسوبُران ایرانی، در فرهنگ کهن هندوایرانی (آریایی) نهفته است. زیرا نه تنها هر دو قوم هندی و ایرانی در اعصار پیش از میلاد برای سوگواری اقدام به بریدن موهایشان میکردهاند که تا امروز نیز این رسم تا حدودی در میانشان باقی مانده است؛ بلکه فلسفه انجام گیسوبُران در میان این دو قوم شباهت داشته و با دیگر دادهها وباورهای فرهنگی و تاریخی هماهنگ است.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۶ آبان ۱۴۰۱
ancienttexts.org
Epic of Gilgamesh: Tablet VIII
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
✅ نقاشی دیواری مشهور به سوگ سیاوش در پنجکنت، در ردیف پایین تصویر، زنان و مردان در حال بُریدن موهایشان دیده میشوند و در ردیفهای بالاتر نیز موهایشان را در عزای فرد درگذشته، پریشان کردهاند.
Forwarded from باشگاه شاهنامه پژوهان
کوروش فرمانروایی بزرگ بود که حتی مورخان بیگانه نیز او را ستودهاند و منشور او را میتوان کهنترین سند کتبی از دادگستری و مراعات حقوق بشر در تاریخ دانست که در آن، تساهل و تسامح فرمانروایانه به وضوح دیده میشود، به ویژه اینکه وقتی دیگران از سوزاندن اسیران و درآوردن چشم و گوش پس از کشورگشاییهای خود سخن میگویند، کوروش از ساختن و آباد کردن سخن میگوید.
#ژاله_آموزگار
نگاره اثر استاد #شکیبا
@shahnamehpajohan
#ژاله_آموزگار
نگاره اثر استاد #شکیبا
@shahnamehpajohan
#کوروش_بزرگ : سربازان من دوستانه گام بر می داشتند
(و آنگاه که) سربازان من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمام سرزمین سومر و اکد ترساننده باشد. من شهر بابل و همهٔ (دیگر) شهرها را در فراوانی نعمت پاس داشتم ... درماندگیهاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری رهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و آنگاه مرا، کوروش، پادشاهی که پرستندهٔ وی است و کمبوجیه، فرزند زادهشدهٔ من و همهٔ سپاهیانم را با بزرگواری افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد، (و ما) والاترین پایهٔ [خدائیش] را ستودیم.
#عبدالمجید_ارفعی، فرمان کوروش بزرگ، ص ۴۸-۴۹
@shahnamehpajohan
(و آنگاه که) سربازان من دوستانه اندر بابل گام بر میداشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمام سرزمین سومر و اکد ترساننده باشد. من شهر بابل و همهٔ (دیگر) شهرها را در فراوانی نعمت پاس داشتم ... درماندگیهاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری رهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و آنگاه مرا، کوروش، پادشاهی که پرستندهٔ وی است و کمبوجیه، فرزند زادهشدهٔ من و همهٔ سپاهیانم را با بزرگواری افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد، (و ما) والاترین پایهٔ [خدائیش] را ستودیم.
#عبدالمجید_ارفعی، فرمان کوروش بزرگ، ص ۴۸-۴۹
@shahnamehpajohan
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
✅ زمانی که آرامگاه کورش، مسجد بود!
☑️ اعتقادات مربوط به آرامگاه کورش یا «مشهد مادر سلیمان» در دوره اسلامی
کمتر از یک قرن است که ایرانیان از کورش و آرامگاه او اطلاع دارند. پیش از آن، هخامنشیان و بناهای باقیمانده از ایشان یا به شاهان اوستایی و یا پیامبران قرآنی ربط داده میشدند. بهطوریکه پارسه را تختجمشید، آرامگاه کمبوجیه را زندان سلیمان و آرامگاه کورش را هم مقبره مادر سلیمان نبی میدانستند و در آنجا مراسم مذهبی اجرا میکرده و حتی مسجدی احداث کردند!
نخستین بار، ابن بلخی در قرن ششم، از آرامگاه کورش به عنوان گور مادر سلیمان یاد کرده است و گفته مردم محلی معتقدند هرکس به این مقبره نگاه کند کور خواهد شد اما من ندیدم کسی این کار را امتحان کند. {ابنبلخی، فارسنامه، ۱۳۸۵، اساطیر، ۱۵۵}
در قرن هفتم این عقیده تغییر کرد و حتی اتابک سعد بن زنگی در سال ۶۲۰-۶۲۱ ه.ق. با استفاده از سنگها و ستونهای کاخ پاسارگاد، مسجدی را در آنجا ساخت که خود مقبره کورش در درون آن قرار میگرفت. او در داخل مزار کورش، ضلع راست درب ورودی، نیز محرابی به سوی قبله حجاری کرد که آیاتی از سوره فتح و اسما الهی بر آن نقر شده بود.
ستونهای این مسجد تا قرن گذشته نیز هنوز پابرجا بود اما در زمان جشنهای دوهزار و پانصد ساله به دستور سازمان باستانشناسی کشور به محل اصلیشان یعنی کاخ کورش، برده شد. بنیاد پژوهشی پارسه در سال ۱۳۸۷ اعلام کرد میخواهد ستونها را به دور آرامگاه کورش بازگردانده و مسجد را مرمت کنند اما اقدامی در این باره صورت نداد. (تصویر۱، طرح ارنست هرتسفلد از حریم مسجد و محل قرارگیری آرامگاه کورش در وسط آن، سال ۱۹۰۵)
مقبره کورش در دوره صفویه، تبدیل به نوعی زیارتگاه شد حکایاتی از کرامات و معجزات آن نیز وجود دارد! مردم در داخل آرامگاه، نماز حاجت و قرآن میخواندند، در محوطه نماز عید قربان را برگزار میکردند، همچنین در روز عاشورا، دستههای عزاداری از روستاهای اطراف و حتی شیراز حرکت کرده و روبروی آرامگاه کورش مراسم سینهزنی و نوحهخوانی برگزار میکردند!
به علاوه، مردم جنازههایشان را در اطراف آرامگاه، دفن کرده و معتقد بودند هرچه جسد به پلههای مرقد نزدیکتر باشد، ثواب بیشتری دارد. این گورها در دهه پنجاه پاکسازی شد و سنگهای آن در گودالی در همان نزدیکی دفن گردید.
استرایس که در دوره صفوی از ایران دیدن کرده گزارش میدهد زنانی که به زیارت محل میآیند سه بار پیشانیشان را به قبر میسایند، سه بار آن را میبوسند و سپس زیر لب ذکر گفته و میروند. همچنین گویا در برخی دورهها تنها زنان اجازه ورود به داخل مقبره را داشتند و تولیت آن نیز برعهده زنان روستاهای اطراف بوده است.
متولیان حتی دری چوبی برای آرامگاه ساخته و مردان را راه نمیدادند. مادام دیولافوا میگوید آنان برای احترام به مادر سلیمان که معتقد بودند در آنجا دفن شده، اجازه ورود نامحرم را نمیدادهاند. با این حال در اواخر دوره قاجار، اوضاع تغییر کرده و مردان نیز اجازه زیارت داخل مقبره را داشتند.
📌 ادامه متن 👇👇👇
☑️ اعتقادات مربوط به آرامگاه کورش یا «مشهد مادر سلیمان» در دوره اسلامی
کمتر از یک قرن است که ایرانیان از کورش و آرامگاه او اطلاع دارند. پیش از آن، هخامنشیان و بناهای باقیمانده از ایشان یا به شاهان اوستایی و یا پیامبران قرآنی ربط داده میشدند. بهطوریکه پارسه را تختجمشید، آرامگاه کمبوجیه را زندان سلیمان و آرامگاه کورش را هم مقبره مادر سلیمان نبی میدانستند و در آنجا مراسم مذهبی اجرا میکرده و حتی مسجدی احداث کردند!
نخستین بار، ابن بلخی در قرن ششم، از آرامگاه کورش به عنوان گور مادر سلیمان یاد کرده است و گفته مردم محلی معتقدند هرکس به این مقبره نگاه کند کور خواهد شد اما من ندیدم کسی این کار را امتحان کند. {ابنبلخی، فارسنامه، ۱۳۸۵، اساطیر، ۱۵۵}
در قرن هفتم این عقیده تغییر کرد و حتی اتابک سعد بن زنگی در سال ۶۲۰-۶۲۱ ه.ق. با استفاده از سنگها و ستونهای کاخ پاسارگاد، مسجدی را در آنجا ساخت که خود مقبره کورش در درون آن قرار میگرفت. او در داخل مزار کورش، ضلع راست درب ورودی، نیز محرابی به سوی قبله حجاری کرد که آیاتی از سوره فتح و اسما الهی بر آن نقر شده بود.
ستونهای این مسجد تا قرن گذشته نیز هنوز پابرجا بود اما در زمان جشنهای دوهزار و پانصد ساله به دستور سازمان باستانشناسی کشور به محل اصلیشان یعنی کاخ کورش، برده شد. بنیاد پژوهشی پارسه در سال ۱۳۸۷ اعلام کرد میخواهد ستونها را به دور آرامگاه کورش بازگردانده و مسجد را مرمت کنند اما اقدامی در این باره صورت نداد. (تصویر۱، طرح ارنست هرتسفلد از حریم مسجد و محل قرارگیری آرامگاه کورش در وسط آن، سال ۱۹۰۵)
مقبره کورش در دوره صفویه، تبدیل به نوعی زیارتگاه شد حکایاتی از کرامات و معجزات آن نیز وجود دارد! مردم در داخل آرامگاه، نماز حاجت و قرآن میخواندند، در محوطه نماز عید قربان را برگزار میکردند، همچنین در روز عاشورا، دستههای عزاداری از روستاهای اطراف و حتی شیراز حرکت کرده و روبروی آرامگاه کورش مراسم سینهزنی و نوحهخوانی برگزار میکردند!
به علاوه، مردم جنازههایشان را در اطراف آرامگاه، دفن کرده و معتقد بودند هرچه جسد به پلههای مرقد نزدیکتر باشد، ثواب بیشتری دارد. این گورها در دهه پنجاه پاکسازی شد و سنگهای آن در گودالی در همان نزدیکی دفن گردید.
استرایس که در دوره صفوی از ایران دیدن کرده گزارش میدهد زنانی که به زیارت محل میآیند سه بار پیشانیشان را به قبر میسایند، سه بار آن را میبوسند و سپس زیر لب ذکر گفته و میروند. همچنین گویا در برخی دورهها تنها زنان اجازه ورود به داخل مقبره را داشتند و تولیت آن نیز برعهده زنان روستاهای اطراف بوده است.
متولیان حتی دری چوبی برای آرامگاه ساخته و مردان را راه نمیدادند. مادام دیولافوا میگوید آنان برای احترام به مادر سلیمان که معتقد بودند در آنجا دفن شده، اجازه ورود نامحرم را نمیدادهاند. با این حال در اواخر دوره قاجار، اوضاع تغییر کرده و مردان نیز اجازه زیارت داخل مقبره را داشتند.
📌 ادامه متن 👇👇👇
Forwarded from مردمنامه (تاریخ مردم)
از دوره قاجار مدارک زیادی درباب باورهای عامیانه و خرافات مربوط به مرقد مادر سلیمان/آرامگاه کورش باقی مانده است. از جمله:
معتقد بودند کسی که سگ هار او را گزیده باید چهل روز به آرامگاه آمده، غسل کرده و دور آن طواف کند. شعری هم در این باره داشتند:
غسل میکنم غسل سگ هاری
از کُل (نوک) سر تا پنجه ملکی (گیوه) درآری
بده به اولاد نبی
دعا کنه نمیری
همچنین، خاک آرامگاه را با آب چشمه ترکیب کرده و به احشام، وسائل خانه و اسلحه میپاشیدند تا از آسیبهای مادی و معنوی حفاظت شود. گلهدارانی که به آرامگاه میرسیدند، احشامشان را سه دور طواف داده و مقداری از شیر و ماست آنها را به عنوان پیشکش روی پلهها میریختند. یوشیدا ماساهارو ژاپنی که در ۱۸۸۰ از مقبره کورش دیدن کردن از حضور هزاران گوسفند در آنجا و صدای بعبعشان شگفتزده شده است!
تربت این مرقد، دوایی برای نازایی تلقی میشد. مردم به علفهای بین پلههایش دخیل بسته و برای شفای بیماران و ازدواج دختران دمبخت، بارداری زنان نازا، پیشکشهایی چون لباس، کوزه و لبنیات میآوردند. در محوطه نیز قربانی کرده و با گوشت آن نذری میدادند و خونش را به پلهها میمالیدند.
همچنین در زمان عروسی یکی از روستاییان اطراف، داماد را زیر پلههای آرامگاه، حمام میکردند و همراهان او نیز به مسابقه تیراندازی و اسبسواری میپرداختند. درون اتاقک مقبره، ریسمانی آویزان کرده و هدایایی محقر از آن آویزان میکردند. این فضا به خاطر دوده چراغ، کاملا سیاه شده بود. همچنین سنگهای مقبره به خاطر برگزاری این مراسمها ساییده شده بود. به همین جهت از دهه ۱۳۴۰ از این انجام اینگونه اعمال در محوطه جلوگیری شد. با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، تبدیل آرامگاه کورش به سایتی گردشگری و حفاظکشی محوطه آن، بنا شهرت خود به عنوان مرقد مادر سلیمان را از دست داد و باورهای مربوط به آن نیز فراموش و در میان مردم عادی نیز به عنوان آرامگاه کورش بزرگ شناخته شد.
البته اروپاییانی چون جیمز موریه، گروتفند و لرد کرزن برای نخستین بار در سده نوزدهم حدس زده بودند که این آرامگاه متعلق به کورش بوده باشد اما عموم مردم ایران از این مسئله و کشفیات مربوطه مطلع نبودند.
بسیاری از این مستشرقان از مقبره کورش یاد کردهاند. برخی به آن افتخار کرده و خود را آریایی و در میراث کورش شریک دانستهاند مانند سر پرسی سایکس که میگوید: «من دوبار از این آرامگاه بازدید کردهام؛ و هر بار احساس کردهام که دیدن اصلِ مقبره کورش «شاه جهان، شاه بزرگ» چه افتخار بزرگی برایم بوده است. وانگهی شک دارم که هیچ بنایی باشد که به لحاظ اهمیت تاریخی برای ما آریاییها، از آرامگاه بنیانگذار شاهنشاهی ایران، که ۲۴۴۰ سال پیش در اینجا دفن شده است، درگذرد.» { P. M. Sykes, A History of Persia Vol 1, 191}
برخی چون کروشی ویلیامز نیز مردم ایران که این مکان را زیارتگاهی اسلامی میدانستند مورد تمسخر و تحقیر قرار داده و گفتهاند: «به نظر میآید ایرانی، افسانه را به تاریخ و خرافات را به هر دو ترجیح میدهد. از این رو امروز آرامگاه کورش در سرزمین خودش با نام تخت مادر سلیمان شناخته میشود... چنین است که آرامگاه کورش به طرزی مبهم نصیب مادر سلیمان میشود و قوتهای فراطبیعی به این موجود الهی که گمان میرود در قبر خفته است، نسبت داده میشود... کتیبهها از بین رفته است و آرامگاه، که از صاحبان اصلیاش بازگرفته شدهاست، به مزاری برای پیشکشهای دونِ مردمی نادان به موجودی موهوم، فروکاسته شده است. چون در انبوه دخیلهای بسته شده و حلبیجات نگریستم با خود اندیشیدم که آیا کوروش خبر دارد و آیا اهمیت میدهد؟»{E Crawshay Williams, Across Persia, 231–232}
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۷ آبان ۱۴۰۱
📌 توضیح عکس: نقاشی اوژن فلاندن از آرامگاه کورش در سال ۱۸۴۰ (دوره قاجار)، در سمت چپ عکس، ستونهای مسجد اتابکی دیده میشود. همچنین زن زائری در حال پایین آمدن از پلههای آرامگاه است.
معتقد بودند کسی که سگ هار او را گزیده باید چهل روز به آرامگاه آمده، غسل کرده و دور آن طواف کند. شعری هم در این باره داشتند:
غسل میکنم غسل سگ هاری
از کُل (نوک) سر تا پنجه ملکی (گیوه) درآری
بده به اولاد نبی
دعا کنه نمیری
همچنین، خاک آرامگاه را با آب چشمه ترکیب کرده و به احشام، وسائل خانه و اسلحه میپاشیدند تا از آسیبهای مادی و معنوی حفاظت شود. گلهدارانی که به آرامگاه میرسیدند، احشامشان را سه دور طواف داده و مقداری از شیر و ماست آنها را به عنوان پیشکش روی پلهها میریختند. یوشیدا ماساهارو ژاپنی که در ۱۸۸۰ از مقبره کورش دیدن کردن از حضور هزاران گوسفند در آنجا و صدای بعبعشان شگفتزده شده است!
تربت این مرقد، دوایی برای نازایی تلقی میشد. مردم به علفهای بین پلههایش دخیل بسته و برای شفای بیماران و ازدواج دختران دمبخت، بارداری زنان نازا، پیشکشهایی چون لباس، کوزه و لبنیات میآوردند. در محوطه نیز قربانی کرده و با گوشت آن نذری میدادند و خونش را به پلهها میمالیدند.
همچنین در زمان عروسی یکی از روستاییان اطراف، داماد را زیر پلههای آرامگاه، حمام میکردند و همراهان او نیز به مسابقه تیراندازی و اسبسواری میپرداختند. درون اتاقک مقبره، ریسمانی آویزان کرده و هدایایی محقر از آن آویزان میکردند. این فضا به خاطر دوده چراغ، کاملا سیاه شده بود. همچنین سنگهای مقبره به خاطر برگزاری این مراسمها ساییده شده بود. به همین جهت از دهه ۱۳۴۰ از این انجام اینگونه اعمال در محوطه جلوگیری شد. با برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، تبدیل آرامگاه کورش به سایتی گردشگری و حفاظکشی محوطه آن، بنا شهرت خود به عنوان مرقد مادر سلیمان را از دست داد و باورهای مربوط به آن نیز فراموش و در میان مردم عادی نیز به عنوان آرامگاه کورش بزرگ شناخته شد.
البته اروپاییانی چون جیمز موریه، گروتفند و لرد کرزن برای نخستین بار در سده نوزدهم حدس زده بودند که این آرامگاه متعلق به کورش بوده باشد اما عموم مردم ایران از این مسئله و کشفیات مربوطه مطلع نبودند.
بسیاری از این مستشرقان از مقبره کورش یاد کردهاند. برخی به آن افتخار کرده و خود را آریایی و در میراث کورش شریک دانستهاند مانند سر پرسی سایکس که میگوید: «من دوبار از این آرامگاه بازدید کردهام؛ و هر بار احساس کردهام که دیدن اصلِ مقبره کورش «شاه جهان، شاه بزرگ» چه افتخار بزرگی برایم بوده است. وانگهی شک دارم که هیچ بنایی باشد که به لحاظ اهمیت تاریخی برای ما آریاییها، از آرامگاه بنیانگذار شاهنشاهی ایران، که ۲۴۴۰ سال پیش در اینجا دفن شده است، درگذرد.» { P. M. Sykes, A History of Persia Vol 1, 191}
برخی چون کروشی ویلیامز نیز مردم ایران که این مکان را زیارتگاهی اسلامی میدانستند مورد تمسخر و تحقیر قرار داده و گفتهاند: «به نظر میآید ایرانی، افسانه را به تاریخ و خرافات را به هر دو ترجیح میدهد. از این رو امروز آرامگاه کورش در سرزمین خودش با نام تخت مادر سلیمان شناخته میشود... چنین است که آرامگاه کورش به طرزی مبهم نصیب مادر سلیمان میشود و قوتهای فراطبیعی به این موجود الهی که گمان میرود در قبر خفته است، نسبت داده میشود... کتیبهها از بین رفته است و آرامگاه، که از صاحبان اصلیاش بازگرفته شدهاست، به مزاری برای پیشکشهای دونِ مردمی نادان به موجودی موهوم، فروکاسته شده است. چون در انبوه دخیلهای بسته شده و حلبیجات نگریستم با خود اندیشیدم که آیا کوروش خبر دارد و آیا اهمیت میدهد؟»{E Crawshay Williams, Across Persia, 231–232}
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۷ آبان ۱۴۰۱
📌 توضیح عکس: نقاشی اوژن فلاندن از آرامگاه کورش در سال ۱۸۴۰ (دوره قاجار)، در سمت چپ عکس، ستونهای مسجد اتابکی دیده میشود. همچنین زن زائری در حال پایین آمدن از پلههای آرامگاه است.
Telegram
attach 📎
✅ کورش و مسئله چند همسری
یکی از نکات جالب توجه در مورد کورش بزرگ، آن است که در هیچ کدام از منابع تاریخی، چه منابعی ایرانی و چه یونانی، نشانی از چند همسر بودن وی دیده نمیشود. این در حالی ست که منابع، به وضوح در مورد دیگر شاهان هخامنشی به تعدد زوجات ایشان اشاره کرده و حتی مثلاً گفتهاند که همسر مورد علاقه شاه کدام شخص بوده است. {هرودت، ۷، ۶۹} یا هرکدام از پسران و دختران شاه از کدام مادر بودهاند.
در مقابل، داریوش در کتیبه بیستون تصریح میکند که هر دو پسر کورش، کمبوجیه و بردیَه از یک مادر بودهاند: «پسر کورش به نام کمبوجیه، از خاندان ما، در آغاز در اینجا شاه بود؛ این کمبوجیه برادری به نام بردیَه داشت؛ او از همان مادر و همان پدری بود که کمبوجیه [بود].» {کتیبه داریوش در بیستون، بند ۱۰، ترجمه پییر لوکوک، کتیبههای هخامنشی، ۱۳۹۵، فرزان روز، ۲۱۹-۲۲۰}
به گزارش هرودت، این مادر، کاساندانَه دختر فرناسپَه پارسی بود و دو پسر (بردیَه و کمبوجیه) و سه دختر (آتوسا، آرتیستونه، احتمالاً رکسانه) برای کورش به دنیا آورد. هرودت همچنین از غم کورش از درگذشت این بانو و دستور او مبنی بر اعلام عزای عمومی در قلمرو هخامنشی سخن میگوید:
«پس از درگذشت کورش، کمبوجیه تاج و تخت را به ارث برد. او پسر کورش و کاساندانه دختر فرناسپه بود. این زن پیش از کورش درگذشت و کورش به شخصه برای او عمیقاً سوگواری کرد و دستور داد تمام رعایایش نیز به سوگ بنشینند. (اعلام عزای عمومی کرد)» {Hdt, 2, 1}
با این حال، این ادعای هرودت، ممکن است برای برخی قابل اعتماد نباشد، همانطور که برای خود من هم نبود. تا اینکه مدتها بعد، در وقایعنامه نبونئید، متنی اکدی از میانرودان در سده ششم ق.م.، به مسئله درگذشت همسر کورش برخوردم:
«در ماه آدارو (فروردین)، همسر شاه (کورش) درگذشت. از بیست و هفتم ماه آدارو تا سوم ماه نیسانو (اردیبهشت)، عزای عمومیِ [رسمی] در اکد [اعلام شد] تمام مردم سرهایشان را تراشیدند...». {وقایعنامه نبونئید، iii, 22-23}
لازم به ذکر است وقایعنامهها و سالنامههای بینالنهرینی تنها دربردارنده خلاصهای از مهمترین وقایع رخ داده در هر سال هستند. یعنی فوت همسر کورش و عزای عمومی اعلام شده در پس آن، به حدی دارای اهمیت بوده که در تواریخ سالانه ثبت شده است. سندی که نشانگر علاقه و احترام مردی ست نسبت به تنها همسرش.
آن هم مردی که در بیست و پنج قرن قبل و در فرهنگی میزیست که نه تنها چند همسری را ناشایست نمیدانست بلکه از شاه انتظار میرفت با داشتن همسران بسیار از خاندانهای قدرتمند و زاد و ولد، ریشه حکومت خود را مستحکم کند. با این حال کورش در این عرصه نیز مانند دیگر عرصهها، یک استثنا بود. او نه تنها یک بار ازدواج کرد، بلکه به حدی به همسرش علاقه داشت که میخواست تمام قلمروش در سوگ درگذشت او با وی همراهی کنند.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۹ آبان ۱۴۰۱
📸 عکس از وقایعنامه نبونئید، محل نگهداری: موزه بریتانیا
🔹نقل از کانال مردمنامه
@ESHTADAN
یکی از نکات جالب توجه در مورد کورش بزرگ، آن است که در هیچ کدام از منابع تاریخی، چه منابعی ایرانی و چه یونانی، نشانی از چند همسر بودن وی دیده نمیشود. این در حالی ست که منابع، به وضوح در مورد دیگر شاهان هخامنشی به تعدد زوجات ایشان اشاره کرده و حتی مثلاً گفتهاند که همسر مورد علاقه شاه کدام شخص بوده است. {هرودت، ۷، ۶۹} یا هرکدام از پسران و دختران شاه از کدام مادر بودهاند.
در مقابل، داریوش در کتیبه بیستون تصریح میکند که هر دو پسر کورش، کمبوجیه و بردیَه از یک مادر بودهاند: «پسر کورش به نام کمبوجیه، از خاندان ما، در آغاز در اینجا شاه بود؛ این کمبوجیه برادری به نام بردیَه داشت؛ او از همان مادر و همان پدری بود که کمبوجیه [بود].» {کتیبه داریوش در بیستون، بند ۱۰، ترجمه پییر لوکوک، کتیبههای هخامنشی، ۱۳۹۵، فرزان روز، ۲۱۹-۲۲۰}
به گزارش هرودت، این مادر، کاساندانَه دختر فرناسپَه پارسی بود و دو پسر (بردیَه و کمبوجیه) و سه دختر (آتوسا، آرتیستونه، احتمالاً رکسانه) برای کورش به دنیا آورد. هرودت همچنین از غم کورش از درگذشت این بانو و دستور او مبنی بر اعلام عزای عمومی در قلمرو هخامنشی سخن میگوید:
«پس از درگذشت کورش، کمبوجیه تاج و تخت را به ارث برد. او پسر کورش و کاساندانه دختر فرناسپه بود. این زن پیش از کورش درگذشت و کورش به شخصه برای او عمیقاً سوگواری کرد و دستور داد تمام رعایایش نیز به سوگ بنشینند. (اعلام عزای عمومی کرد)» {Hdt, 2, 1}
با این حال، این ادعای هرودت، ممکن است برای برخی قابل اعتماد نباشد، همانطور که برای خود من هم نبود. تا اینکه مدتها بعد، در وقایعنامه نبونئید، متنی اکدی از میانرودان در سده ششم ق.م.، به مسئله درگذشت همسر کورش برخوردم:
«در ماه آدارو (فروردین)، همسر شاه (کورش) درگذشت. از بیست و هفتم ماه آدارو تا سوم ماه نیسانو (اردیبهشت)، عزای عمومیِ [رسمی] در اکد [اعلام شد] تمام مردم سرهایشان را تراشیدند...». {وقایعنامه نبونئید، iii, 22-23}
لازم به ذکر است وقایعنامهها و سالنامههای بینالنهرینی تنها دربردارنده خلاصهای از مهمترین وقایع رخ داده در هر سال هستند. یعنی فوت همسر کورش و عزای عمومی اعلام شده در پس آن، به حدی دارای اهمیت بوده که در تواریخ سالانه ثبت شده است. سندی که نشانگر علاقه و احترام مردی ست نسبت به تنها همسرش.
آن هم مردی که در بیست و پنج قرن قبل و در فرهنگی میزیست که نه تنها چند همسری را ناشایست نمیدانست بلکه از شاه انتظار میرفت با داشتن همسران بسیار از خاندانهای قدرتمند و زاد و ولد، ریشه حکومت خود را مستحکم کند. با این حال کورش در این عرصه نیز مانند دیگر عرصهها، یک استثنا بود. او نه تنها یک بار ازدواج کرد، بلکه به حدی به همسرش علاقه داشت که میخواست تمام قلمروش در سوگ درگذشت او با وی همراهی کنند.
✍️ فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان دانشگاه تهران، ۹ آبان ۱۴۰۱
📸 عکس از وقایعنامه نبونئید، محل نگهداری: موزه بریتانیا
🔹نقل از کانال مردمنامه
@ESHTADAN
Telegram
attach 📎
Forwarded from آژفنداک هوخشَتَره (باستانشناسی، فرهنگ و زبانهایباستانی، تاریخایران،ادب پارسی) (کوروش👑)
آگورنبشتهای(=آجرنبشته) به زبان و دبیره بابلی نو(اکدی)، از کوروش بزرگ در عراق امروزی از شهر اور، ( در سالهای ۱۳۰۰، ۱۳۰۱ خورشیدی /۲۴۸۰ ،۲۴۸۱ شاهنشاهی) به پیدایی آمد که گمان میرود در پیوند با استوانه کوروش بزرگ نوشته شده است .
نگهداری گنجینه لندن
برگردان آگورنبشته:
" من کوروش ، شاه جهان ، شاه انشان ، پسر کمبوجیه ، شاه انشان . خدای بزرگ همه زمین ها را به دست من واگذار نموده ، و من فرمان دادم که در این سرزمین ها در آشتی و آرامش باشند "
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
نگهداری گنجینه لندن
برگردان آگورنبشته:
" من کوروش ، شاه جهان ، شاه انشان ، پسر کمبوجیه ، شاه انشان . خدای بزرگ همه زمین ها را به دست من واگذار نموده ، و من فرمان دادم که در این سرزمین ها در آشتی و آرامش باشند "
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
Forwarded from دکتر اسلامی نُدوشن
تاکنون کسی از این نظر طرفداری نکرده است که آزادی نامحدود و بیشرط باشد.
چنین آزادیای را میتوان در جنگل یا عالم خواب تصور کرد، اما نه در اجتماع. به محض آنکه به زندگی اجتماعی گردن گذارده شد، خود به خود به محدودیت آزادی رضا داده شده است. لیکن همه حرفها بر سر نوع و چگونگی محدودیت است.
محدودیت آزادی میتوانسته است به دلخواه و رغبت مردم برقرار شود، به دو صورت:
در جوامعی که رأی آزاد حاکم نبوده است، مردم براثـر يک سلسله معتقدات به حصر آزادی رضا میداده، و در نتیجه به قیدهایی که مقررات و آداب تعیین میکرد، گردن مینهادهاند. این مقررات و آداب منشا دینی یا عرفی میداشت، بدین معنی که پیشوایان دینی یا حکومتی براساس مشروعیتی که از اعتقاد و اطاعت مردم کسب کرده بودند حق میدادند که بر آنها امر و نهی کنند، و بر آزادی آنها مرزی بگذارند. فرمان راندن بهطور کلی مستلزم محدودکردن آزادی دیگران بود، و از زور که بگذریم، مردم تنها از طریق مجابشدگی به فرمانروایان اجازه میدادند که به چنین کاری دست بزنند.
از این رو دولتها کوشش داشتهاند که خود را با دین پیوسته نگاه دارند، زیرا محکمترین اعتقاد برای مردم، اعتقاد دینی بوده است؛ و حکمرانان تا زمانی میتوانستند با خیال راحت به حکومت بپردازند که از طریق حسن رابطه با دین، نظر مردم را به مشروعیت خویش جلب نمایند.
از آنجا که با زور خالص فرمان راندن بسیار دشوار بوده، جلب اعتقاد به مشروعیت و یا لااقل جلوگیری از «تصور فقدان مشروعيت»، لازمه کار بوده است.
در حکومتهایی که رأی مردم مداخله نداشت، زور و اعتقاد دو کفه ترازو بودند که میبایست کم و بیش متوازن بمانند، وگرنه اختلال برپا میگشت و آفتاب عمر حکومت را بر لب بام قرار میداد.
اتحاد زور و اعتقاد، یا به تعبیر دیگر «سیف و قلم» اتحاد باریکی بوده و در این میان پارسایی یا ناپارسایی پیشوایان دینی، نقش مهمی در جریان امر ایفا میکرده است. در این رهگذر چه بسا فرمانروا میبینیم که کوشیده است تا دست خود را حنا بسته دین بنماید، و چه بسا متشرع که ابا نداشته است تا شرع را به وسعت اشتهای حکام قالبریزی کند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، صص۷۷و۷۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan
چنین آزادیای را میتوان در جنگل یا عالم خواب تصور کرد، اما نه در اجتماع. به محض آنکه به زندگی اجتماعی گردن گذارده شد، خود به خود به محدودیت آزادی رضا داده شده است. لیکن همه حرفها بر سر نوع و چگونگی محدودیت است.
محدودیت آزادی میتوانسته است به دلخواه و رغبت مردم برقرار شود، به دو صورت:
در جوامعی که رأی آزاد حاکم نبوده است، مردم براثـر يک سلسله معتقدات به حصر آزادی رضا میداده، و در نتیجه به قیدهایی که مقررات و آداب تعیین میکرد، گردن مینهادهاند. این مقررات و آداب منشا دینی یا عرفی میداشت، بدین معنی که پیشوایان دینی یا حکومتی براساس مشروعیتی که از اعتقاد و اطاعت مردم کسب کرده بودند حق میدادند که بر آنها امر و نهی کنند، و بر آزادی آنها مرزی بگذارند. فرمان راندن بهطور کلی مستلزم محدودکردن آزادی دیگران بود، و از زور که بگذریم، مردم تنها از طریق مجابشدگی به فرمانروایان اجازه میدادند که به چنین کاری دست بزنند.
از این رو دولتها کوشش داشتهاند که خود را با دین پیوسته نگاه دارند، زیرا محکمترین اعتقاد برای مردم، اعتقاد دینی بوده است؛ و حکمرانان تا زمانی میتوانستند با خیال راحت به حکومت بپردازند که از طریق حسن رابطه با دین، نظر مردم را به مشروعیت خویش جلب نمایند.
از آنجا که با زور خالص فرمان راندن بسیار دشوار بوده، جلب اعتقاد به مشروعیت و یا لااقل جلوگیری از «تصور فقدان مشروعيت»، لازمه کار بوده است.
در حکومتهایی که رأی مردم مداخله نداشت، زور و اعتقاد دو کفه ترازو بودند که میبایست کم و بیش متوازن بمانند، وگرنه اختلال برپا میگشت و آفتاب عمر حکومت را بر لب بام قرار میداد.
اتحاد زور و اعتقاد، یا به تعبیر دیگر «سیف و قلم» اتحاد باریکی بوده و در این میان پارسایی یا ناپارسایی پیشوایان دینی، نقش مهمی در جریان امر ایفا میکرده است. در این رهگذر چه بسا فرمانروا میبینیم که کوشیده است تا دست خود را حنا بسته دین بنماید، و چه بسا متشرع که ابا نداشته است تا شرع را به وسعت اشتهای حکام قالبریزی کند.
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم، صص۷۷و۷۸
✅کانال دکتر اسلامی نُدوشن
@dr_eslaminodoushan