Forwarded from خردسرای فردوسی
به مناسبت سی و دومین سالیاد فقدان اخوان ثالث
بر سفرۀ حضور ِ م. امید.
(خاطرات ایام دانشجویی)
نوشتۀ: #محمد_ریحانی
در میانهی تعطیلی دانشگاه و بازگشایی آن، یا باید به خدمت نظام وظیفه میرفتم یا تحصیل در دورهی تربیت معلّم را برمیگزیدم. ناگزیر، به تربیت معلم رفتم. سال ۱۳۶۴ در دانشگاه فردوسی، پذیرفته شدم و با یکسال مرخصی که آموزش و پروش، بهخاطر کمبود معلم، از دانشگاه، تقاضا کرده بود، مهر ۱۳۶۵ به دانشگاه راه یافتم.
همان سال ِ نخست دریافتم که استادان گروه چه حال و هوایی دارند و بر چه سبک و سیاقی، مرکب ِ معلّمی خود را میرانند. نشستن بر صندلی بعضی از کلاسها، گویی مصداقی از سخن حافظ بود که گفته بود:
بنشین بر لب ِ جوی و گذر ِ عمر ببین
کاین اشارت، ز جِهان ِ گذران، ما را بس
سه چهار استاد هم بودند که خود را مدیون عمر رفتهی ما نمیکردند. از میان آنها، یکی دو نفرشان، بهقول دوست تازه درگذشتهام، استاد رضا افضلی، به ابری میمانستند که تمام بارانشان را بر خاک ِ خیال و خاطر ما، فرو میریختند و چون کلاس را به ما وامیگذاشتند، باد توفیق، آنها را که سبکبار شده بودند، به اتاق خود میبرد.
دو رشتهی روشن، عقل و احساس ِ مرا به دکتر محمّد جعفر یاحقی که شور و حال بیشتری داشت، پیوند میداد: شیوهی روشمند در تدریس و انس و همنشینی ایشان با دانشجویان.
یکی از روزهای خردادماه ۱۳۶۸، دکتر یاحقی، به اشارهای، مرا فراخواند. شاگردانه به نزدش رفتم و ایستادم. گفت: امشب، اخوان، میهمان ماست؛ دوستانی را که مناسب مجلس میدانید، با خود بیاورید. نشانی منزلشان را نیز داد. پیدا بود که دوست داشت ما را با اخوان، از نزدیک آشنا کند و از این راه، شوق آشنایی علمی با یکی از قلّههای شعر معاصر را در نهان جانمان، جای دهد.
چندنفر از دوستان انجمن ادبی را به شبنشینی سبزی که دکتر یاحقی، ما را به آن، خوانده بود، فراخواندم و خود، همراه با خانم محبی و مهندس براتیان که دوست گرمابه و گلستانم بود، راهی خانهی دکتر شدم.
ما به عادتی که سر به سالهای پیش از انقلاب و تربیت چریکی آن روزگاران میزد، درست سر ِ وقت، حاضر شدیم و من به نمایندگی، انگشت بر دکمهی زنگ در حیاط گذاشتم. در گشوده شد و ما وارد شدیم. ما از نخستین میهمانان بودیم. دکتر یاحقی، خوشآمد گفت و ما عرض ادب کردیم. اخوان، هنوز از راه نرسیده بود. به راهنمایی دکتر، ما بر فرش نشستیم و چشم به راه اخوان و میهمانان دیگر ماندیم.
آن سالها، مبل، رنگ و بوی زندگی اشرافی میداد و مثل این سالها که به بیشتر خانهها راه پیدا کرده است، راه نیافته بود.
#اخوان، از راه رسید و ما همگی به احترامش برپای خاستیم. به نشانهی احوالپرسی، برای هرکدام از ما سر و دستی تکان داد و بر زمین زانو زد و نشست. دکتر، همراه با همسرشان خانم خدیجه بوذرجمهری که بعدها در رشتهی جغرافیا، به درجهی دکتری، نائل شدند، از پیش، میوهها و آجیلها را بر ظرفها، چیده و ریخته بودند. اخوان، روبهروی دو ظرف بزرگ میوه و آجیل نشسته بود.
#دکتر_یاحقی، همچنان ایستاده، بار دیگر به مهدی اخوان ثالث و میهمانان که بیشترشان، همشاگردیهایمان بودند، خوشآمد گفت و از استاد، بابت قبول زحمت و آمدن به جمع دانشجویان، تشکّر کرد.
اخوان، تکیده شده بود و موهای سر و سبیلش، نمایشی از پیری، درماندگی و تکیدگی او را به نمایش میگذاشت. دکتر یاحقی، خطاب به دانشجویان گفت:
هرکس شعری دارد بخواند تا استاد، اگر لازم بود نکتهای مناسب حال بفرماید. چند نفری، شعرهای تغزّلی و نو خود را خواندند و اخوان همچنان که آجیل میخورد، سری به تأیید، تکان میداد.
سیاهمشقهای آن روزهای من، به نثر بود و اگر یادداشتهایی را هم در قالب قطعههایی ادبی، مینوشتم، آنجا، مجال خواندنشان نبود؛ آنجا، میدان عرض اندام شعر بود و دوستانی که حال و هوای شعر داشتند.
#شعرخوانیها که به پایان آمد، دوستان از اخوان خواستند تا از شعرهای خودشان بخوانند و دوستان را میهمان حال و «آن» صدایشان کنند. ما نیز با اینکه آنها را بارها خوانده بودیم، خوشحال میشدیم که از زبان خودش بشنویم.
اخوان گفت: «چه بخوانم؟ کدام را بخوانم؟»
دیدم دوستانم، خاموش ماندند، من گفتم: استاد! شعر «زمستان» را بخوانید که در سالهای پیش از انقلاب، به آن، پناه میبردیم، گرم میشدیم و در آینهی آن، واقعیتهای پیدا و ناپیدا و تلخ و شیرین را میدیدیم.
اخوان، چشم در چشم من دوخت و به لهجهی مشهدیاش که سکونت چندینساله در تهران هم نتوانسته بود آن را از تک و تا بیندازد، گفت: «دیگر از خواندن زمستان، خسته شدهام! هرجا که میروم، همین زمستان را میخواهند. چیزی دیگر بخواهید.»
بر سفرۀ حضور ِ م. امید.
(خاطرات ایام دانشجویی)
نوشتۀ: #محمد_ریحانی
در میانهی تعطیلی دانشگاه و بازگشایی آن، یا باید به خدمت نظام وظیفه میرفتم یا تحصیل در دورهی تربیت معلّم را برمیگزیدم. ناگزیر، به تربیت معلم رفتم. سال ۱۳۶۴ در دانشگاه فردوسی، پذیرفته شدم و با یکسال مرخصی که آموزش و پروش، بهخاطر کمبود معلم، از دانشگاه، تقاضا کرده بود، مهر ۱۳۶۵ به دانشگاه راه یافتم.
همان سال ِ نخست دریافتم که استادان گروه چه حال و هوایی دارند و بر چه سبک و سیاقی، مرکب ِ معلّمی خود را میرانند. نشستن بر صندلی بعضی از کلاسها، گویی مصداقی از سخن حافظ بود که گفته بود:
بنشین بر لب ِ جوی و گذر ِ عمر ببین
کاین اشارت، ز جِهان ِ گذران، ما را بس
سه چهار استاد هم بودند که خود را مدیون عمر رفتهی ما نمیکردند. از میان آنها، یکی دو نفرشان، بهقول دوست تازه درگذشتهام، استاد رضا افضلی، به ابری میمانستند که تمام بارانشان را بر خاک ِ خیال و خاطر ما، فرو میریختند و چون کلاس را به ما وامیگذاشتند، باد توفیق، آنها را که سبکبار شده بودند، به اتاق خود میبرد.
دو رشتهی روشن، عقل و احساس ِ مرا به دکتر محمّد جعفر یاحقی که شور و حال بیشتری داشت، پیوند میداد: شیوهی روشمند در تدریس و انس و همنشینی ایشان با دانشجویان.
یکی از روزهای خردادماه ۱۳۶۸، دکتر یاحقی، به اشارهای، مرا فراخواند. شاگردانه به نزدش رفتم و ایستادم. گفت: امشب، اخوان، میهمان ماست؛ دوستانی را که مناسب مجلس میدانید، با خود بیاورید. نشانی منزلشان را نیز داد. پیدا بود که دوست داشت ما را با اخوان، از نزدیک آشنا کند و از این راه، شوق آشنایی علمی با یکی از قلّههای شعر معاصر را در نهان جانمان، جای دهد.
چندنفر از دوستان انجمن ادبی را به شبنشینی سبزی که دکتر یاحقی، ما را به آن، خوانده بود، فراخواندم و خود، همراه با خانم محبی و مهندس براتیان که دوست گرمابه و گلستانم بود، راهی خانهی دکتر شدم.
ما به عادتی که سر به سالهای پیش از انقلاب و تربیت چریکی آن روزگاران میزد، درست سر ِ وقت، حاضر شدیم و من به نمایندگی، انگشت بر دکمهی زنگ در حیاط گذاشتم. در گشوده شد و ما وارد شدیم. ما از نخستین میهمانان بودیم. دکتر یاحقی، خوشآمد گفت و ما عرض ادب کردیم. اخوان، هنوز از راه نرسیده بود. به راهنمایی دکتر، ما بر فرش نشستیم و چشم به راه اخوان و میهمانان دیگر ماندیم.
آن سالها، مبل، رنگ و بوی زندگی اشرافی میداد و مثل این سالها که به بیشتر خانهها راه پیدا کرده است، راه نیافته بود.
#اخوان، از راه رسید و ما همگی به احترامش برپای خاستیم. به نشانهی احوالپرسی، برای هرکدام از ما سر و دستی تکان داد و بر زمین زانو زد و نشست. دکتر، همراه با همسرشان خانم خدیجه بوذرجمهری که بعدها در رشتهی جغرافیا، به درجهی دکتری، نائل شدند، از پیش، میوهها و آجیلها را بر ظرفها، چیده و ریخته بودند. اخوان، روبهروی دو ظرف بزرگ میوه و آجیل نشسته بود.
#دکتر_یاحقی، همچنان ایستاده، بار دیگر به مهدی اخوان ثالث و میهمانان که بیشترشان، همشاگردیهایمان بودند، خوشآمد گفت و از استاد، بابت قبول زحمت و آمدن به جمع دانشجویان، تشکّر کرد.
اخوان، تکیده شده بود و موهای سر و سبیلش، نمایشی از پیری، درماندگی و تکیدگی او را به نمایش میگذاشت. دکتر یاحقی، خطاب به دانشجویان گفت:
هرکس شعری دارد بخواند تا استاد، اگر لازم بود نکتهای مناسب حال بفرماید. چند نفری، شعرهای تغزّلی و نو خود را خواندند و اخوان همچنان که آجیل میخورد، سری به تأیید، تکان میداد.
سیاهمشقهای آن روزهای من، به نثر بود و اگر یادداشتهایی را هم در قالب قطعههایی ادبی، مینوشتم، آنجا، مجال خواندنشان نبود؛ آنجا، میدان عرض اندام شعر بود و دوستانی که حال و هوای شعر داشتند.
#شعرخوانیها که به پایان آمد، دوستان از اخوان خواستند تا از شعرهای خودشان بخوانند و دوستان را میهمان حال و «آن» صدایشان کنند. ما نیز با اینکه آنها را بارها خوانده بودیم، خوشحال میشدیم که از زبان خودش بشنویم.
اخوان گفت: «چه بخوانم؟ کدام را بخوانم؟»
دیدم دوستانم، خاموش ماندند، من گفتم: استاد! شعر «زمستان» را بخوانید که در سالهای پیش از انقلاب، به آن، پناه میبردیم، گرم میشدیم و در آینهی آن، واقعیتهای پیدا و ناپیدا و تلخ و شیرین را میدیدیم.
اخوان، چشم در چشم من دوخت و به لهجهی مشهدیاش که سکونت چندینساله در تهران هم نتوانسته بود آن را از تک و تا بیندازد، گفت: «دیگر از خواندن زمستان، خسته شدهام! هرجا که میروم، همین زمستان را میخواهند. چیزی دیگر بخواهید.»
Forwarded from خردسرای فردوسی
کسی چیزی دیگر نخواست. خودش، یکی از کتابهای قدیمیاش را که با خود آورده بود، باز کرد و شعری عاشقانه خواند. وقتی میخواند، پیدا بود که خودش هم خوشخوشانش میشود.
از آنجا که بهقول استاندال در رمان «سرخ و سیاه»، «خداوند، آدم را آفرید و آدمی، توجیه را»، هریک از ما، پیش خود وجهی برای چند و چون انتخاب اخوان، تراشید. من با خود گفتم: «شاید در زمانهای که حکومت دینی با سختگیریهای ایدئولوژیکیاش، مانع بروز یکی از طبیعیترین کششهای انسانی در عرصههای مختلف اجتماعی، هنری، ادبی و فرهنگی میشود، او میخواست با خواندن تغزلیّاتش، به زبان کنایه به ما بگوید: «رسالت شاعر، در هر دورهای، این است که زبان حال ِ واقعیتهای جامعه باشد؛ واقعیّتهایی که به غفلت یا به عمد، مغفول میماند؛ همان چیزی که احمد شاملو هم به تندی گفته بود:
«دهانت را میبویند،
مبادا كه گفته باشی «دوستت میدارم»
دلت را میبويند...
روزگار غريبیست، نازنين!
و عشق را
كنار تيرک ِ راهبند
تازيانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
در اين بنبست كج و پيچ ِ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به انديشيدن خطر مكن...
روزگار غريبیست، نازنين!
آن كه بر در میكوبد شباهنگام
به كشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
روزگار غريبیست، نازنين!
و تبسم را بر لبها جراحی میكنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
روزگار غريبیست، نازنین!...
خدا را در پستوی خانه نهان بايد كرد...».
اخوان، به پیری نشسته بود و از ما میخواست حد و ادب جوانی را در زمانهای که حدناشناسی میکنند و بر جوانیها، چوب حراج میزنند، نیکتر پاس بداریم.
دو ساعتی از بزم حضور، گذشت و ما گذر وقت را در نیافته بودیم. اخوان، در پایان، با خواندن ِ شعر ِ «تو را ای کهن بوم و بر، دوست دارم»، از ما میخواست تا از زبان، ادب و هنر این مرز و بوم، نگهبانی کنیم و پا به راه تمام کسانی بگذاریم که از زبان پارسی، بهعنوان آخرین دژی که بیگانگان، هنوز نتوانستهاند آن را فروبریزند و جغرافیای پُر فرّ و فرهنگ ایرانی را فتح کنند، غیورانه دفاع کنیم.
این، نخستین و آخرین دیدار من با مهدی اخوان ثالث بود؛ کسی که خود را «سوم برادران سوشیانت»، خوانده بود.
او با این نام نمادین، به روشنی گفت: هریک از ما، موعودی است تا مشعل حقیقت را روشن نگه دارد و هیچ موعودی در ظهور خویش، به انتظار آمدن فردا، نمینشیند.
#اخوان، چهارم شهریور سال بعد (۱۳۶۹)، برای همیشه، خاموش شد؛ در حالی که برگبرگ آثارش، از آتشگاه امیدی که او با نام ِ هنری ِ م. امید، برپای داشته بود، روشن بود و میافروخت.
اخوان، به رهایی ایران و ایرانیان، امید داشت و آرزویش این بود که ایرانیان، بتوانند از هزاران قید و بندی که بر دست و پای فکر و اندیشهشان، زده شده است، رها شوند. او در غزلی اجتماعی، به کسانی که گفته بودند: «امّید و چه نومید!» پاسخ داد:
گویند که: امّید و چه نومید! ندانند،
من، مرثیهخوان ِ وطن ِ مردهی خویشم.
او عمری بر پیکر هزاران آرزوی ناکام، مرثیهخوانی کرد و در عین حال امیدوارانه، نهالهای امید تازهای را در خاک خاطر ایرانیان، کاشت تا روزی به بار بنشیند.
#دیداربامهدی اخوان ثالث #زمستان #تورا ای کهن بوم و بردوست دارم.
@kheradsarayeferdowsi
از آنجا که بهقول استاندال در رمان «سرخ و سیاه»، «خداوند، آدم را آفرید و آدمی، توجیه را»، هریک از ما، پیش خود وجهی برای چند و چون انتخاب اخوان، تراشید. من با خود گفتم: «شاید در زمانهای که حکومت دینی با سختگیریهای ایدئولوژیکیاش، مانع بروز یکی از طبیعیترین کششهای انسانی در عرصههای مختلف اجتماعی، هنری، ادبی و فرهنگی میشود، او میخواست با خواندن تغزلیّاتش، به زبان کنایه به ما بگوید: «رسالت شاعر، در هر دورهای، این است که زبان حال ِ واقعیتهای جامعه باشد؛ واقعیّتهایی که به غفلت یا به عمد، مغفول میماند؛ همان چیزی که احمد شاملو هم به تندی گفته بود:
«دهانت را میبویند،
مبادا كه گفته باشی «دوستت میدارم»
دلت را میبويند...
روزگار غريبیست، نازنين!
و عشق را
كنار تيرک ِ راهبند
تازيانه میزنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
در اين بنبست كج و پيچ ِ سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان میدارند.
به انديشيدن خطر مكن...
روزگار غريبیست، نازنين!
آن كه بر در میكوبد شباهنگام
به كشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
روزگار غريبیست، نازنين!
و تبسم را بر لبها جراحی میكنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد كرد...
روزگار غريبیست، نازنین!...
خدا را در پستوی خانه نهان بايد كرد...».
اخوان، به پیری نشسته بود و از ما میخواست حد و ادب جوانی را در زمانهای که حدناشناسی میکنند و بر جوانیها، چوب حراج میزنند، نیکتر پاس بداریم.
دو ساعتی از بزم حضور، گذشت و ما گذر وقت را در نیافته بودیم. اخوان، در پایان، با خواندن ِ شعر ِ «تو را ای کهن بوم و بر، دوست دارم»، از ما میخواست تا از زبان، ادب و هنر این مرز و بوم، نگهبانی کنیم و پا به راه تمام کسانی بگذاریم که از زبان پارسی، بهعنوان آخرین دژی که بیگانگان، هنوز نتوانستهاند آن را فروبریزند و جغرافیای پُر فرّ و فرهنگ ایرانی را فتح کنند، غیورانه دفاع کنیم.
این، نخستین و آخرین دیدار من با مهدی اخوان ثالث بود؛ کسی که خود را «سوم برادران سوشیانت»، خوانده بود.
او با این نام نمادین، به روشنی گفت: هریک از ما، موعودی است تا مشعل حقیقت را روشن نگه دارد و هیچ موعودی در ظهور خویش، به انتظار آمدن فردا، نمینشیند.
#اخوان، چهارم شهریور سال بعد (۱۳۶۹)، برای همیشه، خاموش شد؛ در حالی که برگبرگ آثارش، از آتشگاه امیدی که او با نام ِ هنری ِ م. امید، برپای داشته بود، روشن بود و میافروخت.
اخوان، به رهایی ایران و ایرانیان، امید داشت و آرزویش این بود که ایرانیان، بتوانند از هزاران قید و بندی که بر دست و پای فکر و اندیشهشان، زده شده است، رها شوند. او در غزلی اجتماعی، به کسانی که گفته بودند: «امّید و چه نومید!» پاسخ داد:
گویند که: امّید و چه نومید! ندانند،
من، مرثیهخوان ِ وطن ِ مردهی خویشم.
او عمری بر پیکر هزاران آرزوی ناکام، مرثیهخوانی کرد و در عین حال امیدوارانه، نهالهای امید تازهای را در خاک خاطر ایرانیان، کاشت تا روزی به بار بنشیند.
#دیداربامهدی اخوان ثالث #زمستان #تورا ای کهن بوم و بردوست دارم.
@kheradsarayeferdowsi
Forwarded from چشموچراغ
📗 #حافظ، به سعی سایه. تهران: کارنامه. چ ۶، ۱۳۷۵.
«زبانش آنچنان ساده و آشناست که انگار ترانهاش را از عهد گهواره شنیدهای، و آنچنان با رمز و معما میگوید که پنداری پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد... یگانگی تفکیکناپذیر صورت و معنی چون جان و تن زنده ...».
#امیرهوشنگ_ابتهاج (ه. ا. سایه)، شاعر نامی تازهدرگذشته، کلام حافظ را اینگونه توصیف میکند.
حافظ به سعی سایه تصحیحی است بر اساس سیویک نسخهٔ قرن نهم هجری. به باور سایه، در تصحیح یک متن تکیه بر کهنترین نسخه کافی نیست و، برای رسیدن به اصلِ کلام خواجه، باید تلقی او را از جمالِ جهان و جهانِ جمال دریافت و مسیر خلاقیت او را بازشناخت و با معیار و میزانهایی فراهم آمده از ویژگیهای زبانیِ او به جستوجو در نسخههای مختلف پرداخت. ابتهاج در تصحیح دیوان حافظ شیوههای متفاوتی نسبت به دیگران به کار بسته، و در مقدمهٔ خواندنی و مفصلی که بر تصحیح خود نوشته، با ذکر و تشریح نمونههایی از ابیات در نسخههای مختلف، دلایل و نحوهٔ تصمیمگیری در انتخاب بیت را بیان کردهاست. دربارهٔ رسمالخط شعرها نیز توضیح داده که به وزن شعر توجه کرده و، مثلاً، علامت کسره را در آخر مضافها و موصوفها آوردهاست.
دیوان با بخشی از مقدمهٔ محمد گلندام آغاز میشود و با مقدمهٔ مصحح ادامه مییابد. سپس فهرست الفبایی قافیه و مطلع و نشانهٔ نسخهها آمده. بخش اصلی دیوان نیز شامل غزلها، قصیدهها، مثنویها، قطعهها، و غزلهای مشکوک است و شعرها به ترتیب الفباییِ ردیف و قافیه تنظیم شدهاست. ابتهاج توضیح داده که غزلها را دو بار با دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی بررسی کردهاست. بیتهای عربی نیز به ترجمهٔ دکتر شفیعی کدکنی است.
#معرفی_کتاب
#فکر_کردن_از_کتاب_خواندن_هم_مهمتر_است
@cheshmocheragh
«زبانش آنچنان ساده و آشناست که انگار ترانهاش را از عهد گهواره شنیدهای، و آنچنان با رمز و معما میگوید که پنداری پیامی است که از کهکشانهای دور میرسد... یگانگی تفکیکناپذیر صورت و معنی چون جان و تن زنده ...».
#امیرهوشنگ_ابتهاج (ه. ا. سایه)، شاعر نامی تازهدرگذشته، کلام حافظ را اینگونه توصیف میکند.
حافظ به سعی سایه تصحیحی است بر اساس سیویک نسخهٔ قرن نهم هجری. به باور سایه، در تصحیح یک متن تکیه بر کهنترین نسخه کافی نیست و، برای رسیدن به اصلِ کلام خواجه، باید تلقی او را از جمالِ جهان و جهانِ جمال دریافت و مسیر خلاقیت او را بازشناخت و با معیار و میزانهایی فراهم آمده از ویژگیهای زبانیِ او به جستوجو در نسخههای مختلف پرداخت. ابتهاج در تصحیح دیوان حافظ شیوههای متفاوتی نسبت به دیگران به کار بسته، و در مقدمهٔ خواندنی و مفصلی که بر تصحیح خود نوشته، با ذکر و تشریح نمونههایی از ابیات در نسخههای مختلف، دلایل و نحوهٔ تصمیمگیری در انتخاب بیت را بیان کردهاست. دربارهٔ رسمالخط شعرها نیز توضیح داده که به وزن شعر توجه کرده و، مثلاً، علامت کسره را در آخر مضافها و موصوفها آوردهاست.
دیوان با بخشی از مقدمهٔ محمد گلندام آغاز میشود و با مقدمهٔ مصحح ادامه مییابد. سپس فهرست الفبایی قافیه و مطلع و نشانهٔ نسخهها آمده. بخش اصلی دیوان نیز شامل غزلها، قصیدهها، مثنویها، قطعهها، و غزلهای مشکوک است و شعرها به ترتیب الفباییِ ردیف و قافیه تنظیم شدهاست. ابتهاج توضیح داده که غزلها را دو بار با دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی بررسی کردهاست. بیتهای عربی نیز به ترجمهٔ دکتر شفیعی کدکنی است.
#معرفی_کتاب
#فکر_کردن_از_کتاب_خواندن_هم_مهمتر_است
@cheshmocheragh
Forwarded from چشموچراغ
⚗️ به مناسبت بزرگداشت حکیم زکریای رازی و روز داروسازی
پزشک «ناکدِه» چه کسی بود؟
#حافظ در غزلی سرودهاست: طبیب راهنشین درد عشق نشناسد... . دکتر #محمدامین_ریاحی مفهوم حافظانۀ «طبیب راهنشین» را از مرصادالعباد نجمِ دایه چنین نقل میکند: «... مثل کولیان راهنشین کنار راهها مینشینند و ادعا دارند که با فالبینی دردهای دردمندان را مییابند، و اگر طبیبان دارو میدهند، اینان ناکدهی میکنند (یعنی گَردهای مشکوک و مغشوشی میدهند)».
«ناک» یعنی آلوده، آغشته، و هر مغشوشی، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند؛ بهویژه مشک و عنبرِ مغشوش، و «ناکده» یعنی آنکه ناک فروشد، آنکه مشکِ مغشوش دهد.
منابع: دکتر #احمد_مدنی، طبیبانههای حافظ، شیراز: انتشارات دانشگاه علوم پزشکی شیراز، چ ۱، ۱۳۷۹، ص ۴۵؛ لغتنامهٔ دهخدا
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
پزشک «ناکدِه» چه کسی بود؟
#حافظ در غزلی سرودهاست: طبیب راهنشین درد عشق نشناسد... . دکتر #محمدامین_ریاحی مفهوم حافظانۀ «طبیب راهنشین» را از مرصادالعباد نجمِ دایه چنین نقل میکند: «... مثل کولیان راهنشین کنار راهها مینشینند و ادعا دارند که با فالبینی دردهای دردمندان را مییابند، و اگر طبیبان دارو میدهند، اینان ناکدهی میکنند (یعنی گَردهای مشکوک و مغشوشی میدهند)».
«ناک» یعنی آلوده، آغشته، و هر مغشوشی، یعنی هر چیز که در آن غش داخل کرده باشند؛ بهویژه مشک و عنبرِ مغشوش، و «ناکده» یعنی آنکه ناک فروشد، آنکه مشکِ مغشوش دهد.
منابع: دکتر #احمد_مدنی، طبیبانههای حافظ، شیراز: انتشارات دانشگاه علوم پزشکی شیراز، چ ۱، ۱۳۷۹، ص ۴۵؛ لغتنامهٔ دهخدا
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from چشموچراغ
🌱 به مناسبت زادروز دکتر #محمد_دبیرمقدم
مقولهٔ فعل مرکب در زبان فارسی بسیار زایاست. در زبان فارسی حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ فعل ساده داریم، و از آنجا که برای امور جاریِ یک زبان تقریباً ۴٫۰۰۰ فعل مورد نیاز است، سازوکار دیگری باید این خلأ را پُر کند، و آن هم ساخت فعل مرکب است. تعداد فعلهای سادهای مثل بلعیدن و فهمیدن، که براساس واژههای قرضی از عربی در زبان فارسی ساخته شده، بسیار معدود است و بقیهٔ صورتها به شکل فعل مرکب درآمدهاند، مانند: وضو گرفتن و دعا کردن. واژههای قرضی غربی نیز که به زبان فارسی راه یافتهاند، قریببهاتفاق در تبدیل به فعل، فعل مرکب شدهاند، مانند: تست کردن و تلفن زدن/کردن. فراموش نکنیم که زبان فارسی از دورهٔ میانه بهبعد، از لحاظ ردهشناسی، زبانی تحلیلی شدهاست، و یکی از ویژگیهای زبان تحلیلی، بهرهگیری از ترکیب، اعم از اسم و صفت و فعل و حرف اضافهٔ مرکب، است.
دکتر محمد دبیرمقدم، استاد زبانشناسی و عضو پیوستهٔ #فرهنگستان زبان و ادب فارسی
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
مقولهٔ فعل مرکب در زبان فارسی بسیار زایاست. در زبان فارسی حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ فعل ساده داریم، و از آنجا که برای امور جاریِ یک زبان تقریباً ۴٫۰۰۰ فعل مورد نیاز است، سازوکار دیگری باید این خلأ را پُر کند، و آن هم ساخت فعل مرکب است. تعداد فعلهای سادهای مثل بلعیدن و فهمیدن، که براساس واژههای قرضی از عربی در زبان فارسی ساخته شده، بسیار معدود است و بقیهٔ صورتها به شکل فعل مرکب درآمدهاند، مانند: وضو گرفتن و دعا کردن. واژههای قرضی غربی نیز که به زبان فارسی راه یافتهاند، قریببهاتفاق در تبدیل به فعل، فعل مرکب شدهاند، مانند: تست کردن و تلفن زدن/کردن. فراموش نکنیم که زبان فارسی از دورهٔ میانه بهبعد، از لحاظ ردهشناسی، زبانی تحلیلی شدهاست، و یکی از ویژگیهای زبان تحلیلی، بهرهگیری از ترکیب، اعم از اسم و صفت و فعل و حرف اضافهٔ مرکب، است.
دکتر محمد دبیرمقدم، استاد زبانشناسی و عضو پیوستهٔ #فرهنگستان زبان و ادب فارسی
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
#میر_جلال_الدین_کزازی :
همواره در حماسه ما در برابر هر نماد به نمادی وارونه باز میخوريم كه من آن را پادنماد مینامم. چون جهان حماسه جهان رويارويی، ستيز، كشاكش و همآوردی است. پس هر نمادی همسنگی وارونه خويش دارد كه پادنماد آن است. اگر چنين نباشد، كشاكشی در نخواهد گرفت و حماسه پديد نخواهد آمد. هنگامی كه اين نماد و پادنمادها پديد میآيند و بر يكديگر اثر میگذارند، دو پهلوان همسنگ و همتراز میشوند. از اين روست كه اسفنديار به دست رستم از پای در میآيد. پادشاهی قربانی پهلوانی ميشود، پهلوانی هم پايگاه خود را از دست میدهد. رستم با كشتن اسفنديار به راستی خود را میكشد. هم از اين روست كه با مرگ رستم بخش پهلوانی شاهنامه به پايان میرسد و بخش تاريخی آغاز ميگيرد .
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
همواره در حماسه ما در برابر هر نماد به نمادی وارونه باز میخوريم كه من آن را پادنماد مینامم. چون جهان حماسه جهان رويارويی، ستيز، كشاكش و همآوردی است. پس هر نمادی همسنگی وارونه خويش دارد كه پادنماد آن است. اگر چنين نباشد، كشاكشی در نخواهد گرفت و حماسه پديد نخواهد آمد. هنگامی كه اين نماد و پادنمادها پديد میآيند و بر يكديگر اثر میگذارند، دو پهلوان همسنگ و همتراز میشوند. از اين روست كه اسفنديار به دست رستم از پای در میآيد. پادشاهی قربانی پهلوانی ميشود، پهلوانی هم پايگاه خود را از دست میدهد. رستم با كشتن اسفنديار به راستی خود را میكشد. هم از اين روست كه با مرگ رستم بخش پهلوانی شاهنامه به پايان میرسد و بخش تاريخی آغاز ميگيرد .
@shahnamehpajohan
https://shahnamehpajohan.ir
Forwarded from شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مرغِ سحر
#یکشنبه_ها_و_حافظ
▪️قدر مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بس
که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست
▪️سَحَر: سحر سمبل اشراق و نور و روشنایی است. مولانا: «آن را که خبر باشد طالع به سحر باشد». در اینجا منظور چیزی است که اساس معرفت غیر مستقیم است. صوفیه در جستجوی معرفتی بودند که ورای معرفت معمولی و سنتی و رسمی است و این «سَحَر» هم یکی از مظاهر همان معرفتها است.
مرغ سحر سمبل آدمی است که از راه غیر مستقیم به کسب حقایق نایل میشود.
حافظ گوید:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
به قول حبیب خراسانی:
در مدرسه علم و عمل آموختنی نیست
جز درس نفاق و دغل اندوختنی نیست
و یا:
ای شیخ برو مسألهٔ عشق بیاموز
هرچند که این مسأله آموختنی نیست
کسی که میخواهد پاسخ مسائل بزرگ را دریابد باید ابتدا به مسائل کوچک پاسخ دهد. اگر حقیقت گل را دریافتی، انگار حقیقت عالم را دریافتهای.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
جلد سوم، ص ۱۲۴
#یکشنبه_ها_و_حافظ
▪️قدر مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بس
که نه هرکو ورقی خواند معانی دانست
▪️سَحَر: سحر سمبل اشراق و نور و روشنایی است. مولانا: «آن را که خبر باشد طالع به سحر باشد». در اینجا منظور چیزی است که اساس معرفت غیر مستقیم است. صوفیه در جستجوی معرفتی بودند که ورای معرفت معمولی و سنتی و رسمی است و این «سَحَر» هم یکی از مظاهر همان معرفتها است.
مرغ سحر سمبل آدمی است که از راه غیر مستقیم به کسب حقایق نایل میشود.
حافظ گوید:
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که درس عشق در دفتر نباشد
به قول حبیب خراسانی:
در مدرسه علم و عمل آموختنی نیست
جز درس نفاق و دغل اندوختنی نیست
و یا:
ای شیخ برو مسألهٔ عشق بیاموز
هرچند که این مسأله آموختنی نیست
کسی که میخواهد پاسخ مسائل بزرگ را دریابد باید ابتدا به مسائل کوچک پاسخ دهد. اگر حقیقت گل را دریافتی، انگار حقیقت عالم را دریافتهای.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی
جلد سوم، ص ۱۲۴
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
نقش ایدئولوژی در تغییر معیارهای هنری
[نگاهی به دگرگونیِ بوطیقا در دو سوی مرزهای ایران]
▪️در یکی از نسخه های اَحْسَنُ التقاسیم که اساس کار دخویَه (M.J. Me Goege)
بوده است، مطلبی نقل شده است که براساس آن مقدسی گفته است: من، در سرخس، شیخی را دیدم که به خیال خود نقشهای از جهان کفر و اسلام ترسیم کرده بود و با خطکشی روی کاغذی مرزها را نشان داده بود. من از آن شیخ پرسیدم که «آیا تو هرگز به سفر رفته ای؟» و او گفت: «در همه عمر پای از سرخس بیرون ننهادهام» (مقدسی، ۱۹۰۶: نسخه C صفحه ۶). مقدسی که خود بزرگترین عالم جغرافیا در دنیای قدیم است. چنین جغرافیدانی را مسخره کرده است. حکایت آن شیخ، حسب حال ما ایرانیان است بهویژه آن دسته از ارباب فرهنگ که مدعیان شناخت حوزههای فرهنگی ایراناند و گاه برای آن دلسوزی میکنند.
در قرن هیجدهم و نوزدهم که روسها سرزمینهای فرهنگ ایرانی را با انگلیسها برادرانه قسمت کردند و هر کدام را به نامی که مصلحت دیدند نامگذاری کردند، نیاکان ما تماشاچیان گیج و گول این صحنهها بودند و بی خبر از اینکه
از صلح میان گُربه و موش
بر باد روَد دكانِ بقّال
در آن سالها علمای اسلام مشغول گَز کردنِ جغرافيای آسمانها بودند و سرگرم نامگذاری کوچههای آن و دعوی شناخت صاحبان آن کوچهها و منازل (شرح العقيدة، سیدکاظم رشتی، چاپ سنگی ۱۲۷۲، صص ۱۰۳-۱۱۲ و نیز بهایی گری، کسروی، و با چراغ و آینه، ۸۱-۸۰) و نام سگهایی که در آن منازل است.
ماوراء النهر، عملاً، سهم روسها شد و روسها از آن چندین کشور ساختند و برای هر کشوری خطی و تاریخی و قومیتی که با کشور همسایهاش کوچکترین شباهتی نداشت، سمرقند و بخارا را، به عمد، از تاجیکستان جدا کردند. در فاصلهٔ دو قرن کار به جایی رسید که در زادگاه ابن سینا و بیرونی، دیگر کسی پیدا نشود که بتواند آثار این بزرگان را فقط از رو بخواند (فهم معانی آن کتابها پیشکششان!). اگر مردم آن سرزمینها، امروز، اجازه پیدا کنند که دربارهٔ بیرونی و ابن سینا پرسشی کنند، باید زیر نظر کا.گِ.بٍ متخصص از مسکو و لنینگراد بیاید و تا آنجا که اجازه هست دربارهٔ بیرونی و ابن سینا برای ایشان سخن بگوید که مثلاً: این دو، از خلقِ کَم بغَلِ اُزبک بودهاند، در عصرِ فيودالی.
کار به جایی کشید که فرهنگ ملّی این اقوام، که فرهنگ اسلامی و ایرانی بود، روز به روز منحطتر شود و کار شعر و ادب و خلاقیّت فرهنگی در سرزمین رودکی و بیرونی و ابن سینا، محدود شود به مشتی شعر سستِ ناتندرستِ بیمارگونه تا مردم اندک اندک از آن احساس تنفّر کنند و شیفتهٔ گوگول و پوشکین و لرمانتف شوند و به تدریج بدل به روس شوند.
وقتی که با بارتُلد خاورشناس روس، با نوشتن «ترکستان» طرح جامع و روشمند خود را برای «ایرانزدایی» از ماوارء النهر نشر داد هیچ کس از صاحبنظران ایرانی کوچکترین عکس العملی، در این باب نشان نداد. همه چیز به خیر و خوشی پایان یافت و همه چیز در جهت مقاصد سیاسی روسها تثبیت شد. کتاب، چندان «مستند» و سرشار از «ارجاعات» بود که با نشر ترجمهٔ انگلیسی آن مقصد اصلی روسها قبولی عام و وجههای آکادمیک و جهانی یافت. ما ایرانیها هم آن را از روسی به فارسی ترجمه کردیم (بارتلد، ۱۳۵۲: ترکستاننامه) بیهیچ حاشیه و ذیل
انتقادی. چه میتوان کرد از قدیم گفتهاند: «الحقُّ لمَن غَلَب» و گفتهاند: هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد. ما در آن اقاليم، عملا تماشاچی مرگ تدریجی فرهنگی ملی
خود شدیم.
قصد من، در اینجا، به هیچروی ورود به چنین عوالمی نبود. فقط میخواستم نگاهی داشته باشم به پیشینهٔ جدایی فرهنگی ماوراء النّهر از ایران و گسترشِ لحظه به لحظهٔ این فاصله و شکاف.
محمدرضا شفیعی کدکنی
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۹۵و۹۶، مهر – آبان ۱۳۹۲
صص ۸–۶، بخش مقدمه
ـــــــــــــــــــــــ
نقش ایدئولوژی در تغییر معیارهای هنری
[نگاهی به دگرگونیِ بوطیقا در دو سوی مرزهای ایران]
▪️در یکی از نسخه های اَحْسَنُ التقاسیم که اساس کار دخویَه (M.J. Me Goege)
بوده است، مطلبی نقل شده است که براساس آن مقدسی گفته است: من، در سرخس، شیخی را دیدم که به خیال خود نقشهای از جهان کفر و اسلام ترسیم کرده بود و با خطکشی روی کاغذی مرزها را نشان داده بود. من از آن شیخ پرسیدم که «آیا تو هرگز به سفر رفته ای؟» و او گفت: «در همه عمر پای از سرخس بیرون ننهادهام» (مقدسی، ۱۹۰۶: نسخه C صفحه ۶). مقدسی که خود بزرگترین عالم جغرافیا در دنیای قدیم است. چنین جغرافیدانی را مسخره کرده است. حکایت آن شیخ، حسب حال ما ایرانیان است بهویژه آن دسته از ارباب فرهنگ که مدعیان شناخت حوزههای فرهنگی ایراناند و گاه برای آن دلسوزی میکنند.
در قرن هیجدهم و نوزدهم که روسها سرزمینهای فرهنگ ایرانی را با انگلیسها برادرانه قسمت کردند و هر کدام را به نامی که مصلحت دیدند نامگذاری کردند، نیاکان ما تماشاچیان گیج و گول این صحنهها بودند و بی خبر از اینکه
از صلح میان گُربه و موش
بر باد روَد دكانِ بقّال
در آن سالها علمای اسلام مشغول گَز کردنِ جغرافيای آسمانها بودند و سرگرم نامگذاری کوچههای آن و دعوی شناخت صاحبان آن کوچهها و منازل (شرح العقيدة، سیدکاظم رشتی، چاپ سنگی ۱۲۷۲، صص ۱۰۳-۱۱۲ و نیز بهایی گری، کسروی، و با چراغ و آینه، ۸۱-۸۰) و نام سگهایی که در آن منازل است.
ماوراء النهر، عملاً، سهم روسها شد و روسها از آن چندین کشور ساختند و برای هر کشوری خطی و تاریخی و قومیتی که با کشور همسایهاش کوچکترین شباهتی نداشت، سمرقند و بخارا را، به عمد، از تاجیکستان جدا کردند. در فاصلهٔ دو قرن کار به جایی رسید که در زادگاه ابن سینا و بیرونی، دیگر کسی پیدا نشود که بتواند آثار این بزرگان را فقط از رو بخواند (فهم معانی آن کتابها پیشکششان!). اگر مردم آن سرزمینها، امروز، اجازه پیدا کنند که دربارهٔ بیرونی و ابن سینا پرسشی کنند، باید زیر نظر کا.گِ.بٍ متخصص از مسکو و لنینگراد بیاید و تا آنجا که اجازه هست دربارهٔ بیرونی و ابن سینا برای ایشان سخن بگوید که مثلاً: این دو، از خلقِ کَم بغَلِ اُزبک بودهاند، در عصرِ فيودالی.
کار به جایی کشید که فرهنگ ملّی این اقوام، که فرهنگ اسلامی و ایرانی بود، روز به روز منحطتر شود و کار شعر و ادب و خلاقیّت فرهنگی در سرزمین رودکی و بیرونی و ابن سینا، محدود شود به مشتی شعر سستِ ناتندرستِ بیمارگونه تا مردم اندک اندک از آن احساس تنفّر کنند و شیفتهٔ گوگول و پوشکین و لرمانتف شوند و به تدریج بدل به روس شوند.
وقتی که با بارتُلد خاورشناس روس، با نوشتن «ترکستان» طرح جامع و روشمند خود را برای «ایرانزدایی» از ماوارء النهر نشر داد هیچ کس از صاحبنظران ایرانی کوچکترین عکس العملی، در این باب نشان نداد. همه چیز به خیر و خوشی پایان یافت و همه چیز در جهت مقاصد سیاسی روسها تثبیت شد. کتاب، چندان «مستند» و سرشار از «ارجاعات» بود که با نشر ترجمهٔ انگلیسی آن مقصد اصلی روسها قبولی عام و وجههای آکادمیک و جهانی یافت. ما ایرانیها هم آن را از روسی به فارسی ترجمه کردیم (بارتلد، ۱۳۵۲: ترکستاننامه) بیهیچ حاشیه و ذیل
انتقادی. چه میتوان کرد از قدیم گفتهاند: «الحقُّ لمَن غَلَب» و گفتهاند: هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد. ما در آن اقاليم، عملا تماشاچی مرگ تدریجی فرهنگی ملی
خود شدیم.
قصد من، در اینجا، به هیچروی ورود به چنین عوالمی نبود. فقط میخواستم نگاهی داشته باشم به پیشینهٔ جدایی فرهنگی ماوراء النّهر از ایران و گسترشِ لحظه به لحظهٔ این فاصله و شکاف.
محمدرضا شفیعی کدکنی
مجلهٔ بخارا، شمارهٔ ۹۵و۹۶، مهر – آبان ۱۳۹۲
صص ۸–۶، بخش مقدمه
Forwarded from چشموچراغ
🌱 به مناسبت زادروز دکتر #عبدالمجید_ارفعی، پژوهشگر و متخصص زبانهای باستانی
ما حرف «عین» در شیوهٔ بابِلی و ایلامی نداریم، اما در یهودی و عربی و آرامی داریم. همین باعث شده که کلمهٔ «ایلام» را، که تلفظ بینالنهرینیِ یک کلمهٔ ایلامی است، به زبان خود و با «ع» بنویسند، و این «ع» باعث شده که، بهخصوص عدهای از استادان که تعصب یهودیگری آنها بیشتر است، کلمهٔ «ایلام» را از ریشهٔ سامی بدانند. بهجای اینکه بگویند این کلمه برگردانی از کلمهٔ «هَلتامتی»، «هتامتی» است، گفتهاند از «علیٰ یعلو» است و مترادف با «أعلی یعلو» است، و ایلامیها اسمی را که به کشور خود دادهاند از سامیها گرفتهاند. اینها نتوانستند بنِ اسمی از کلمهٔ «ایلام» را نشان بدهند؛ بااینوجود پا را در یک کفش کردهاند و میگویند باید از «اعلی یعلو» بهمعنای سرزمین بلند آمده باشد. ... اصلاً پیوند زبانی بین ایلامی و عربی نداریم.
برگرفته از: مصاحبه با دکتر عبدالمجید ارفعی، فصلنامهٔ رشد آموزش تاریخ، ۱۳۷۹، شمارهٔ ۳، ص ۴ و ۵.
#پرسه_در_متون
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
ما حرف «عین» در شیوهٔ بابِلی و ایلامی نداریم، اما در یهودی و عربی و آرامی داریم. همین باعث شده که کلمهٔ «ایلام» را، که تلفظ بینالنهرینیِ یک کلمهٔ ایلامی است، به زبان خود و با «ع» بنویسند، و این «ع» باعث شده که، بهخصوص عدهای از استادان که تعصب یهودیگری آنها بیشتر است، کلمهٔ «ایلام» را از ریشهٔ سامی بدانند. بهجای اینکه بگویند این کلمه برگردانی از کلمهٔ «هَلتامتی»، «هتامتی» است، گفتهاند از «علیٰ یعلو» است و مترادف با «أعلی یعلو» است، و ایلامیها اسمی را که به کشور خود دادهاند از سامیها گرفتهاند. اینها نتوانستند بنِ اسمی از کلمهٔ «ایلام» را نشان بدهند؛ بااینوجود پا را در یک کفش کردهاند و میگویند باید از «اعلی یعلو» بهمعنای سرزمین بلند آمده باشد. ... اصلاً پیوند زبانی بین ایلامی و عربی نداریم.
برگرفته از: مصاحبه با دکتر عبدالمجید ارفعی، فصلنامهٔ رشد آموزش تاریخ، ۱۳۷۹، شمارهٔ ۳، ص ۴ و ۵.
#پرسه_در_متون
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from شفیعی کدکنی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فارسیزدایی انگلستان در شبهقارهٔ هند
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️وقتی [انگلیسیها] به زبان فارسی مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد.
▪️این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و... شناخته میشود، در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد.
▪️همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود
[توسط روسیه]. سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند.
▪️ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده [بیاعتنایی کنیم] چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ.
و آنچه روسیه با زبان اقوام آسیای میانه کرد.
▪️وقتی [انگلیسیها] به زبان فارسی مسلّط شدند، گفتند: گور بابای زبان فارسی! شما زبان فارسی برایتان خوب نیست. میدانستند که زبان فارسی شاهنامه دارد، مثنوی دارد، سعدی دارد، حافظ دارد، نظامی دارد.
▪️این نظر من نیست که بگویید من یک شوونیست فارس هستم. زبان فارسی در همه کرۀ زمین با رباعیات خیام و مثنوی جلالالدین و شاهنامه و سعدی و حافظ و... شناخته میشود، در همۀ دنیا. شکسپیر با آن نمیتواند کشتی بگیرد. پوشکین با آن نمیتواند کشتی بگیرد.
▪️همین کار الان در آسیانه میانه دارد میشود
[توسط روسیه]. سه نسل، چهار نسلِ دیگر بگذرد، بچههای قزاق و اُزبک و تاجیک، روس هستند.
▪️ما نمیخواهیم هیچ زبان محلّیای را خداینکرده [بیاعتنایی کنیم] چون این زبانهای محلّی پشتوانۀ فرهنگی ما هستند. ما اگر این زبانهای محلّی را حفظ نکنیم، بخش اعظمی از فرهنگ مشترکمان را عملاً نمیفهمیم. ولی این زبان بینالاقوامی که قرنها و قرنها و قرنها همۀ این اقوام درش مساهمت (همکاری و همیاری) دارند… هیچ قومی بر هیچ قوم دیگری تقدم ندارد در ساختن امواج این دریای بزرگ.
دهم شهریورماه، سالروز درگذشت دکتر احسان یارشاطر، بنیانگذار و سرویراستار دانشنامۀ ایرانیکا و استاد پیشین مطالعات ایرانی در دانشگاه کلمبیای نیویورک
در میان همۀ هنرهای ایرانی شعر بهسبب گستردگی دامنۀ آن از مقام ویژه و برجستگی خاصی برخوردار است؛ چه نهتنها کاملترین عرصۀ ظهور احساسات هنری و ذوقی مردم است، بلکه گنجینۀ ژرفترین اندیشهها و احساسات آنان نیز هست. با بهرهجویی از عامترین علایق هنری و گرایشهای فکری، شعر فارسی به صورت مهمترین صحنۀ تجلی جهانبینی مردم ایران درآمده است، تا آنجا که دیگر هنرهای ایرانی در مقایسه با شعر همه میدانی تنگ دارند و منظری محدود.
در نقاشی ایرانی با آن گونه استاد رنگ و خطی سر و کار داریم که مانند آدم خوشخوراک که جز به خوراکیهای لذیذ التفات ندارد، از نمایاندن روی زشت زندگی گریزان است. کار چنین نقاشی با نغمههای محزون موسیقی ایرانی که درد عمیق را با تفکری درونی و آرامیبخش و صفاپرور آمیخته اختلافی آشکار دارد. این محدودیتهایی را که در مورد نقاشی برشمردم، در شعر فارسی نمییابیم؛ شعری که آدمی را با همۀ شادی و اندوهش، با همۀ عشق و کینهاش، با همۀ عقل و جنونش در طی حیاتی ناپایدار در جهانی رازناک و بیکرانه و ناشناختنی وصف میکند. با جذب مایههای عرفانی، شعر فارسی به اندیشههای ژرفتر، به دیدگاهی وسیعتر و احساسی شریفتر دست مییابد. این مایۀ فلسفی و دید عرفانی شعر فارسی را نهتنها عرصۀ تجلی احساسات و عواطف هنری ساخته، بلکه آن را به پناهگاهی مبدل کرده است که در آن افراد جوینده و اندیشهگر میتوانند هم به طلب رضا و آرامش باطن و هم به دریافت الهام و ارشاد برخیزند.
گرچه موسیقی و معماری ایرانی نیز میتوانند بهحق مدعی ویژگیهای والا و الهامبخش باشند، اما این شعر فارسی است که بهعلت غنای معنی و ژرفای بینشش در طی قرون بر دیگر هنرهای ایرانی پیشی گرفته است. بهسبب چنین ویژگیها و به اعتبار وسیلۀ کار پربارش که کلمه باشد، گویاترین وسیلهای است که میتواند ما را به یافتن ویژگیهای مشترک هنرهای ایرانی رهنمون شود.
[«برخی از ویژگیهای شعر فارسی و هنر ایرانی»، ایراننامه، سال ۸، شمارۀ ۱ (زمستان ۱۳۶۸)، ص ۵۸-۶۷ ]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
در میان همۀ هنرهای ایرانی شعر بهسبب گستردگی دامنۀ آن از مقام ویژه و برجستگی خاصی برخوردار است؛ چه نهتنها کاملترین عرصۀ ظهور احساسات هنری و ذوقی مردم است، بلکه گنجینۀ ژرفترین اندیشهها و احساسات آنان نیز هست. با بهرهجویی از عامترین علایق هنری و گرایشهای فکری، شعر فارسی به صورت مهمترین صحنۀ تجلی جهانبینی مردم ایران درآمده است، تا آنجا که دیگر هنرهای ایرانی در مقایسه با شعر همه میدانی تنگ دارند و منظری محدود.
در نقاشی ایرانی با آن گونه استاد رنگ و خطی سر و کار داریم که مانند آدم خوشخوراک که جز به خوراکیهای لذیذ التفات ندارد، از نمایاندن روی زشت زندگی گریزان است. کار چنین نقاشی با نغمههای محزون موسیقی ایرانی که درد عمیق را با تفکری درونی و آرامیبخش و صفاپرور آمیخته اختلافی آشکار دارد. این محدودیتهایی را که در مورد نقاشی برشمردم، در شعر فارسی نمییابیم؛ شعری که آدمی را با همۀ شادی و اندوهش، با همۀ عشق و کینهاش، با همۀ عقل و جنونش در طی حیاتی ناپایدار در جهانی رازناک و بیکرانه و ناشناختنی وصف میکند. با جذب مایههای عرفانی، شعر فارسی به اندیشههای ژرفتر، به دیدگاهی وسیعتر و احساسی شریفتر دست مییابد. این مایۀ فلسفی و دید عرفانی شعر فارسی را نهتنها عرصۀ تجلی احساسات و عواطف هنری ساخته، بلکه آن را به پناهگاهی مبدل کرده است که در آن افراد جوینده و اندیشهگر میتوانند هم به طلب رضا و آرامش باطن و هم به دریافت الهام و ارشاد برخیزند.
گرچه موسیقی و معماری ایرانی نیز میتوانند بهحق مدعی ویژگیهای والا و الهامبخش باشند، اما این شعر فارسی است که بهعلت غنای معنی و ژرفای بینشش در طی قرون بر دیگر هنرهای ایرانی پیشی گرفته است. بهسبب چنین ویژگیها و به اعتبار وسیلۀ کار پربارش که کلمه باشد، گویاترین وسیلهای است که میتواند ما را به یافتن ویژگیهای مشترک هنرهای ایرانی رهنمون شود.
[«برخی از ویژگیهای شعر فارسی و هنر ایرانی»، ایراننامه، سال ۸، شمارۀ ۱ (زمستان ۱۳۶۸)، ص ۵۸-۶۷ ]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملّی
@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
گوهر بینش اساطیری ما
«دوبُنی» است.
▪️گوهر بینش اساطیری ایران «دوبنی» است. در آگاهی ما هستی، نه آمیزهای از بد و نیک، بلکه چون روز و شب دو پدیدهٔ جدای به همبسته بود: نور و ظلمت، نیک و بد، زیبا و زشت! و تا روز دور رستاخیز این دو سرچشمهٔ زایندهٔ هستی را در کشمکشی مدام میدانستیم (یا میدانیم). از همینرو دید ما از دنیا و آخرت در ذات خود اخلاقی است؛ هر چیزی یا خوب است یا بد. و بد و خوب ناگزیر با هم ناسازگار و در جدالاند.
در نتیجه، این دید اخلاقی حماسی نیز هست. تاریخ مینو، از آفرینش تا رستاخیز با جنگ ایزدان و دیوان آغاز میشود و به پایان میرسد، و اما در گیتی نبرد پادشاهان و پهلوانان گردونهٔ این تاریخ را میگرداند، در جانبی فریدون و سیاوش و کیخسرو، رستم و گودرز و گیو جا دارند و در جانبی ضحاک و افراسیاب و گرسیوز.
اما زمین آیینهٔ تمامنمای آسمان نیست و بازتاب سرگذشت جهان در زندگی ما، پس از گذر از تجربهٔ بشری و صافی واقعیت، به حقیقتی – نه آنچنان که در آرزوی ماست – میانجامد. واقعیت ناخوشایند نقش خود را بر خیال خوش ما میزند و پهلوانهای شاهنامه (که در دوران کیهانی «آمیختگی» به سر می برند)، اگرچه ضحاک و افراسیاب یا گرسیوز و سودابه را نابود میکنند، ولی خود نیز عاقبت غمانگیزی دارند. ایرج و سیاوش سهراب و فرود و اسفندیار و بهرام و... جوانمرگاند، زال و رستم و گودرز و پیران و فرنگیس در آخر کار ناکاماند. دودمانهای شاهان نیز سرنوشتی بهتر ندارند، پیشدادیان با جمشید – که پادشاهی جهان دشمن جانش شد و پیروزی ضحاک ماردوش به آخر میرسد. فرمانروایی لهراسپیان به پیروزی اسکندر گجسته میانجامد و پایان ساسانیان را از همان آغاز و از خوابی که اردشیر دید میدانیم؛ زمان همه را ویران میکند.
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب
ارمغان مور، صص ۱۱۷–۱۱۶
مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
گوهر بینش اساطیری ما
«دوبُنی» است.
▪️گوهر بینش اساطیری ایران «دوبنی» است. در آگاهی ما هستی، نه آمیزهای از بد و نیک، بلکه چون روز و شب دو پدیدهٔ جدای به همبسته بود: نور و ظلمت، نیک و بد، زیبا و زشت! و تا روز دور رستاخیز این دو سرچشمهٔ زایندهٔ هستی را در کشمکشی مدام میدانستیم (یا میدانیم). از همینرو دید ما از دنیا و آخرت در ذات خود اخلاقی است؛ هر چیزی یا خوب است یا بد. و بد و خوب ناگزیر با هم ناسازگار و در جدالاند.
در نتیجه، این دید اخلاقی حماسی نیز هست. تاریخ مینو، از آفرینش تا رستاخیز با جنگ ایزدان و دیوان آغاز میشود و به پایان میرسد، و اما در گیتی نبرد پادشاهان و پهلوانان گردونهٔ این تاریخ را میگرداند، در جانبی فریدون و سیاوش و کیخسرو، رستم و گودرز و گیو جا دارند و در جانبی ضحاک و افراسیاب و گرسیوز.
اما زمین آیینهٔ تمامنمای آسمان نیست و بازتاب سرگذشت جهان در زندگی ما، پس از گذر از تجربهٔ بشری و صافی واقعیت، به حقیقتی – نه آنچنان که در آرزوی ماست – میانجامد. واقعیت ناخوشایند نقش خود را بر خیال خوش ما میزند و پهلوانهای شاهنامه (که در دوران کیهانی «آمیختگی» به سر می برند)، اگرچه ضحاک و افراسیاب یا گرسیوز و سودابه را نابود میکنند، ولی خود نیز عاقبت غمانگیزی دارند. ایرج و سیاوش سهراب و فرود و اسفندیار و بهرام و... جوانمرگاند، زال و رستم و گودرز و پیران و فرنگیس در آخر کار ناکاماند. دودمانهای شاهان نیز سرنوشتی بهتر ندارند، پیشدادیان با جمشید – که پادشاهی جهان دشمن جانش شد و پیروزی ضحاک ماردوش به آخر میرسد. فرمانروایی لهراسپیان به پیروزی اسکندر گجسته میانجامد و پایان ساسانیان را از همان آغاز و از خوابی که اردشیر دید میدانیم؛ زمان همه را ویران میکند.
زندهیاد استاد شاهرخ مسکوب
ارمغان مور، صص ۱۱۷–۱۱۶
مطالب پیشین ما را دربارهٔ شاهنامه با این هشتگ دنبال کنید:
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
Forwarded from چشموچراغ
به مناسبت سالگرد شهادت رئیسعلی دلواری🇮🇷
#گویش دِلواری
دِلواری از شاخهٔ زبانهای گروه جنوب غربی زبانهای ایرانی و یکی از گویشهای استان بوشهر است که مردم دلوار، منطقهای با جمعیتی نزدیک به ۲۵٫۰۰۰ نفر، بدان تکلم میکنند. این منطقه، که در حاشیهٔ #خلیج_فارس در ۳۵کیلومتری جنوب غربی شهر بوشهر واقع شده، از توابع شهرستان تنگستان است. گویشهای همجوار آن عبارتاند از دشتستانی و دشتی، که از بسیاری جهات به گویش دلواری شبیهاند. این گویش ویژگیهای منحصربهفرد آوایی، صرفی، و نحویای دارد که آن را از زبان فارسی معاصر و برخی دیگر از گویشهای ایرانی در استان بوشهر جدا میکند؛ برای نمونه، بهلحاظ صرفی، به گویشهای لری غرب ایران نزدیک است.
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
#گویش دِلواری
دِلواری از شاخهٔ زبانهای گروه جنوب غربی زبانهای ایرانی و یکی از گویشهای استان بوشهر است که مردم دلوار، منطقهای با جمعیتی نزدیک به ۲۵٫۰۰۰ نفر، بدان تکلم میکنند. این منطقه، که در حاشیهٔ #خلیج_فارس در ۳۵کیلومتری جنوب غربی شهر بوشهر واقع شده، از توابع شهرستان تنگستان است. گویشهای همجوار آن عبارتاند از دشتستانی و دشتی، که از بسیاری جهات به گویش دلواری شبیهاند. این گویش ویژگیهای منحصربهفرد آوایی، صرفی، و نحویای دارد که آن را از زبان فارسی معاصر و برخی دیگر از گویشهای ایرانی در استان بوشهر جدا میکند؛ برای نمونه، بهلحاظ صرفی، به گویشهای لری غرب ایران نزدیک است.
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى
خادمِ علم
🔹دبا: سیزدهم شهریور در تقویم ملّی ایران به روز بزرگداشت ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی اختصاص یافته است.
به همین مناسبت، بخشی از مدخل «بیرونی» با عنوان «شخصیت علمی، حقیقتجویی و تجربهگرایی» در دائرةالمعارف بزگ اسلامی به قلم یونس کرامتی را در ادامه میخوانیم.
🔸«ابوریحان بارها خود را خادم علم دانسته، و به ویژه از اینكه «توانسته از روزگار كودكی یكسره به خدمت علم درآید»، از بخت بلند خود سپاسگزار بوده است. به نظر بیرونی خادم دانش نباید میان شاخههای علم جدایی قائل شود، بلكه باید بداند كه دانش به طور مطلق، چه ذاتاً و چه نسبت به آگاهیهایی كه دربارۀ آن به دست میآید، پدیدهای شریف و نیكوست و جوینده را لذتی ابدی و پیوسته عطا میكند. وی همواره كسانی را كه درمورد تحقیقات علمی تنها به این نكته كه «در آن چه سود است؟!» توجه دارند، به باد استهزا میگیرد و بر آن است نباید با گفتن «الله اعلم» نادانی خود را توجیه كند....
🔸دیدگاه بیرونی دربارۀ پژوهشهای علمی موجب شد كه وی از پیشگامان پژوهشهای محض در جهان اسلام باشد. تحقیقات وی دربارۀ احكام نجوم و نیز پژوهشهای وی دربارۀ تاریخ و آداب و رسوم ملل مختلف (مثلاً در الآثار الباقیة و تحقیق ماللهند)، از بارزترین و نخستین نمونههای این گونه تحقیقات به شمار میرود....
🔸اما امروزه، آثار بیرونی بیشتر به دلیل شیوۀ پژوهشی وی جلب توجه میكند. بررسی آثار مختلف بیرونی حاكی از آن است كه او از نظر شیوۀ پژوهش بسیار پیشتر از روزگار خود و كم و بیش همانند شیوۀ دانشمندان اروپایی عصر نوزایی بود. بیرونی با داشتن ابزارهای لازم و پژوهشهای ژرف در تاریخ (به ویژه تاریخ علوم) بر نظریههای علمی زمان خود و سیر تكاملی آنها تسلط یافته بود و میتوانست از هرگونه آگاهی كه به دستش میرسید، بهرۀ فراوان گیرد....
🔸مهمترین جنبۀ شخصیت علمی بیرونی حقیقتجویی و دوری از تعصب و پیروی كوركورانه از عقاید رایج است. به نظر وی تعصب چشمهای بینا را كور و گوشهای شنوا را كر میكند و انسان را به كاری وامیدارد كه خرد و دانش آن را گواهی ندهد....
وی به دلیل شیفتگی به رهیافتهای عینی، حقیقت را تنها در گفتهها و نوشتهها نمیجست و به آزمودن آزمودنیها و مشاهدۀ مستقیم پدیدههای طبیعی بسیار علاقهمند بود....»
📍متن کامل این نوشتار را در صفحات ٣٨٧ تا ۴٠٠ از جلد سیزدهمِ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و همچنین نسخۀ الکترونیک آن را در تارنمای مرکز بخوانید:
https://www.cgie.org.ir/fa/article/229269
@cgie_org_ir
🔹دبا: سیزدهم شهریور در تقویم ملّی ایران به روز بزرگداشت ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی اختصاص یافته است.
به همین مناسبت، بخشی از مدخل «بیرونی» با عنوان «شخصیت علمی، حقیقتجویی و تجربهگرایی» در دائرةالمعارف بزگ اسلامی به قلم یونس کرامتی را در ادامه میخوانیم.
🔸«ابوریحان بارها خود را خادم علم دانسته، و به ویژه از اینكه «توانسته از روزگار كودكی یكسره به خدمت علم درآید»، از بخت بلند خود سپاسگزار بوده است. به نظر بیرونی خادم دانش نباید میان شاخههای علم جدایی قائل شود، بلكه باید بداند كه دانش به طور مطلق، چه ذاتاً و چه نسبت به آگاهیهایی كه دربارۀ آن به دست میآید، پدیدهای شریف و نیكوست و جوینده را لذتی ابدی و پیوسته عطا میكند. وی همواره كسانی را كه درمورد تحقیقات علمی تنها به این نكته كه «در آن چه سود است؟!» توجه دارند، به باد استهزا میگیرد و بر آن است نباید با گفتن «الله اعلم» نادانی خود را توجیه كند....
🔸دیدگاه بیرونی دربارۀ پژوهشهای علمی موجب شد كه وی از پیشگامان پژوهشهای محض در جهان اسلام باشد. تحقیقات وی دربارۀ احكام نجوم و نیز پژوهشهای وی دربارۀ تاریخ و آداب و رسوم ملل مختلف (مثلاً در الآثار الباقیة و تحقیق ماللهند)، از بارزترین و نخستین نمونههای این گونه تحقیقات به شمار میرود....
🔸اما امروزه، آثار بیرونی بیشتر به دلیل شیوۀ پژوهشی وی جلب توجه میكند. بررسی آثار مختلف بیرونی حاكی از آن است كه او از نظر شیوۀ پژوهش بسیار پیشتر از روزگار خود و كم و بیش همانند شیوۀ دانشمندان اروپایی عصر نوزایی بود. بیرونی با داشتن ابزارهای لازم و پژوهشهای ژرف در تاریخ (به ویژه تاریخ علوم) بر نظریههای علمی زمان خود و سیر تكاملی آنها تسلط یافته بود و میتوانست از هرگونه آگاهی كه به دستش میرسید، بهرۀ فراوان گیرد....
🔸مهمترین جنبۀ شخصیت علمی بیرونی حقیقتجویی و دوری از تعصب و پیروی كوركورانه از عقاید رایج است. به نظر وی تعصب چشمهای بینا را كور و گوشهای شنوا را كر میكند و انسان را به كاری وامیدارد كه خرد و دانش آن را گواهی ندهد....
وی به دلیل شیفتگی به رهیافتهای عینی، حقیقت را تنها در گفتهها و نوشتهها نمیجست و به آزمودن آزمودنیها و مشاهدۀ مستقیم پدیدههای طبیعی بسیار علاقهمند بود....»
📍متن کامل این نوشتار را در صفحات ٣٨٧ تا ۴٠٠ از جلد سیزدهمِ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و همچنین نسخۀ الکترونیک آن را در تارنمای مرکز بخوانید:
https://www.cgie.org.ir/fa/article/229269
@cgie_org_ir
www.cgie.org.ir
بیرونی | دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی (362- پس از 440 ق /973- 1048 م)، دانشمند پرآوازۀ ایرانی. وی در میان دانشمندان دورۀ اسلامی بیشتر با كنیۀ خود و به ندرت با نسبت خوارزمی شناخته میشود، اما پژوهشگران اروپایی معمولاً او را بیرونی…
Forwarded from شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وظیفهٔ هنرمند خلق و آفرینش هرچه بیشتر احتمالات است. ویتگن اشتاین گفت: « در جستجوی معنی مباش، در جستجوی کاربرد باش».
به جای اینکه در جستجوی معنی شعر حافظ باشیم بایستی در جستجوی کاربرد شعرش باشیم.
حوزهٔ «معنی» چیز بسیار محدودی است. حوزهٔ «یعنی» (کاربرد) بسیار وسیع است.
به علت وسعتِ کابرد شعری حافظ و ایجاد هرچه بیشتر احتمالات در شعرش به هر کس این امکان را میدهد که برای خودش آنگونه که میخواهد تعبیر و تفسیر نماید.
حافظ ذهن انسان را نمیخواند بلکه او مجموعهٔ احتمالات را آنچنان فراهم میکند که با زندگی هر انسانی همخوانی دارد.
با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد.
حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسی او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آینهٔ اندیشههای خود بدانند و در زندگی روزانه، مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفرهٔ عقد و هفتسین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند.
چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصر بهفرد است و همانند ندارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
به جای اینکه در جستجوی معنی شعر حافظ باشیم بایستی در جستجوی کاربرد شعرش باشیم.
حوزهٔ «معنی» چیز بسیار محدودی است. حوزهٔ «یعنی» (کاربرد) بسیار وسیع است.
به علت وسعتِ کابرد شعری حافظ و ایجاد هرچه بیشتر احتمالات در شعرش به هر کس این امکان را میدهد که برای خودش آنگونه که میخواهد تعبیر و تفسیر نماید.
حافظ ذهن انسان را نمیخواند بلکه او مجموعهٔ احتمالات را آنچنان فراهم میکند که با زندگی هر انسانی همخوانی دارد.
با اطمینان میتوان گفت که هیچ ملتی، شاعری از نوع حافظ ندارد.
حافظِ ما در فرهنگ بشری بیمانند است؛ شاعری که شعر فارسی او را زاهدان و عارفان در قنوت نماز به جای ادعیه و آیات عربی بخوانند و در عین حال زندیقان هر دورهای شعر او را آینهٔ اندیشههای خود بدانند و در زندگی روزانه، مردم ما، دیوانش را در کنار قرآن مجید، سر سفرهٔ عقد و هفتسین سال نو قرار دهند و با آن فال بگیرند و استخاره کنند.
چنین شاعری در جغرافیای کرهٔ زمین و در تاریخ بشریت منحصر بهفرد است و همانند ندارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
Forwarded from چشموچراغ
🌱 به مناسبت زادروز استاد #بدیع_الزمان_فروزانفر
چند برابر فارسی برای برخی واژههای عربی
تجهیز: ساخته شدن، کار ساختن، ساختن، ساز کردن؛ تجهیزات: سازها، بسیجها
تجویز: روا داشتن، روا شمردن، روا کردن؛ تجویز میفرمایید: روا میدارید، تجویز نکرد: روا نداشت
تحریف: گردانیدن، کژ کردن؛ کلمات علما را تحریف میکند: سخن دانایان را میگردانَد
احاطه (۱): گرد گرفتن، گرد برآمدن؛ لشکر او را احاطه کردند: ... گرد گرفتند یا گرد او برآمدند یا فراگرفتند
احاطه (۲): نیک دانستن؛ او به رموز این فن احاطه دارد: او رازهای این فن را نیک میداند
احساس (۱): دریافتن، یافتن؛ احساس کرد که...: دربافت که... .
احساس (۲): یافت، دریافت؛ احساس و اراده: یافت و خواست [اسم]
اصالت: پدرداری، بانژاد بودن، گهر داشتن، والاتباری، بابنیاد بودن
منبع: بدیعالزمان فروزانفر، فرهنگ تازی به پارسی، بخش نخست: الف تا ر، تهران: وزارت فرهنگ، دبیرخانهٔ #فرهنگستان_ایران، ۱۳۱۹.
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
چند برابر فارسی برای برخی واژههای عربی
تجهیز: ساخته شدن، کار ساختن، ساختن، ساز کردن؛ تجهیزات: سازها، بسیجها
تجویز: روا داشتن، روا شمردن، روا کردن؛ تجویز میفرمایید: روا میدارید، تجویز نکرد: روا نداشت
تحریف: گردانیدن، کژ کردن؛ کلمات علما را تحریف میکند: سخن دانایان را میگردانَد
احاطه (۱): گرد گرفتن، گرد برآمدن؛ لشکر او را احاطه کردند: ... گرد گرفتند یا گرد او برآمدند یا فراگرفتند
احاطه (۲): نیک دانستن؛ او به رموز این فن احاطه دارد: او رازهای این فن را نیک میداند
احساس (۱): دریافتن، یافتن؛ احساس کرد که...: دربافت که... .
احساس (۲): یافت، دریافت؛ احساس و اراده: یافت و خواست [اسم]
اصالت: پدرداری، بانژاد بودن، گهر داشتن، والاتباری، بابنیاد بودن
منبع: بدیعالزمان فروزانفر، فرهنگ تازی به پارسی، بخش نخست: الف تا ر، تهران: وزارت فرهنگ، دبیرخانهٔ #فرهنگستان_ایران، ۱۳۱۹.
https://www.tg-me.com/cheshmocheragh
Telegram
چشموچراغ
با پژوهشگران گروه واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی در کشف دوبارۀ زیباییهای زبان و ادبیات فارسی همراه شوید.
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
سروش: cheshmcheragh
اینستاگرام: _cheshmocheragh_
فیسبوک: Persian Terminology
توییتر: persiantermino1
ایتا: cheshmocheragh2
Forwarded from فرهنگ جاوید (هوشنگ جاوید)
ققنوس فرهنگ مردم به اساطیر پیوست.
وجیزه ای برکوچ دوست واستادبزرگ محسن میهن دوست.
بسیار اندوهگینم ، استادی که کله فریادهای خراسان را زنده نگه داشت، ودرافسانه های هزارویکشب ، آنقدر به جستجو نشست که ، پریان قصه را هم شگفت زده کرد ، ودست آخر رفت به سراغ پریان آب درایران ،
بیش ازچهل سال است که می شناسمش ، وبه گفته استادمیرشکرایی : دوست بود ومیهن دوست.تا همین ده سال پیش ازمادرپیرش نگهداری می کرد، ومیگفت : مادرم ایران من است.
اونه درطرح تکریم جاگرفت ونه بیمه داشت.
همین مرداد گذشته بود که جویای حالش شدم ، با صدایی گرفته وپریشان ونالان گفت: آوردنم اینجا ونمیدانم کجاست ؟!
تا اینکه درنهایت گفت: کوهسنگی ، خانه سالمندان!!ودیگر نشد ببینمش .
تا اینکه خبرش را دیدم و دیر رسیدم !
حالا دیگر سیندخت مانده و کتابخانه کوچک وفشرده پدرش و یاددگارهایی که نمیدانم چه خواهد کرد؟کاش به فکر باشد وخانه میهن دوست را ، پایگاه فرهنگ مردم دوستان جهان کند.
صبر برای سیندخت عزیزش و جایگاهی مینوی برای دوست محسن ازدرگاه ایزدی خواهانم.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEHYoFT8GunTc2HSnQ
رفت آنکه رفت ، آمدآنک آمد
بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟
وجیزه ای برکوچ دوست واستادبزرگ محسن میهن دوست.
بسیار اندوهگینم ، استادی که کله فریادهای خراسان را زنده نگه داشت، ودرافسانه های هزارویکشب ، آنقدر به جستجو نشست که ، پریان قصه را هم شگفت زده کرد ، ودست آخر رفت به سراغ پریان آب درایران ،
بیش ازچهل سال است که می شناسمش ، وبه گفته استادمیرشکرایی : دوست بود ومیهن دوست.تا همین ده سال پیش ازمادرپیرش نگهداری می کرد، ومیگفت : مادرم ایران من است.
اونه درطرح تکریم جاگرفت ونه بیمه داشت.
همین مرداد گذشته بود که جویای حالش شدم ، با صدایی گرفته وپریشان ونالان گفت: آوردنم اینجا ونمیدانم کجاست ؟!
تا اینکه درنهایت گفت: کوهسنگی ، خانه سالمندان!!ودیگر نشد ببینمش .
تا اینکه خبرش را دیدم و دیر رسیدم !
حالا دیگر سیندخت مانده و کتابخانه کوچک وفشرده پدرش و یاددگارهایی که نمیدانم چه خواهد کرد؟کاش به فکر باشد وخانه میهن دوست را ، پایگاه فرهنگ مردم دوستان جهان کند.
صبر برای سیندخت عزیزش و جایگاهی مینوی برای دوست محسن ازدرگاه ایزدی خواهانم.
https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEHYoFT8GunTc2HSnQ
رفت آنکه رفت ، آمدآنک آمد
بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟
Forwarded from آژفنداک هوخشَتَره (باستانشناسی، فرهنگ و زبانهایباستانی، تاریخایران،ادب پارسی) (کوروش👑)
🔻بِنامیزَد: ماشاءالله
🔻به امید خدا: انشاءالله
برگرفته از پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
🔻به امید خدا: انشاءالله
برگرفته از پارسیانجمن 🔻
@Parsi_anjoman
🔥 اندیشکده آژفنداک هوَخشَتَره 🔥
╔════ 💐 💎══╗
@azhfandakhovaxshatare
اینستاگرام👇👇
instagram.com/koros_koros
╚═💥💫═════╝
Forwarded from بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
شانزدهم شهریورماه سالروز درگذشت ژیلبر لازار، منتخب بیست و چهارمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار
خدمتگزار راستین زبان فارسی
در ۱۶ شهریورماه ۱۳۹۷، زبان فارسی یکی از خدمتگزاران ارزشمند و روشمند خود را از دست داد؛ ژیلبر لازار، استاد ارزندۀ فرانسوی که عمری پربار و دراز داشت و بیشترین سالهای آن را در خدمت زبان فارسی گذراند.
در یکی از آخرین ملاقاتهایم در فرانسه، در ضیافت شام همایشی که دانشجویان پیشینش که خود استادان ارزندهای شدهاند، برای بزرگداشت و بررسی کارهای او برگزار کرده بودند و چند تن از زبانشناسان ایرانی نیز حضور داشتند، من در کنار ایشان ایستاده بودم. با نوعی غرور چنین گفت که «من از خود راضی هستم؛ چون بهعنوان استاد مطالعات زبان فارسی آنچه لازم بوده است برای رشتۀ کاریام انجام دادهام و کم نگذاشتهام. برای این زبان دستور نوشتهام. حتی در تجدید نظری هم که شده است شرکت کردهام. دربارۀ نثر کهن فارسی هم تحقیق کردهام. اشعار پراکندۀ قدیمیترین شاعران پارسی را که دور از دسترس بود، فراهم آوردهام. مجموعههای شعر فارسی را منتشر و به فرانسه ترجمه کردهام و سرانجام واژهنامۀ فارسی به فرانسه هم نوشتهام و ازاینرو بسیار خوشحالم که عمرم را در راستای هدفم گذراندهام. الآن هم هیچ مشکلی ندارم جز اینکه گوشم نمیشنود.»
خوشبختانه در سال ۱۳۹۶، یک سال پیش از درگذشتش، بیست و چهارمین جایزۀ ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، با نظر موافق همۀ هیئت گزینش کتاب و جایزۀ این بنیاد که من هم افتخار دارم یکی از آنها باشم، به استاد لازار تعلق گرفت و من مأموریت یافتم که این موضوع را به اطلاع او برسانم ... او با خوشوقتی تمام از این پیشنهاد استقبال کرد و با رضایت تمام پذیرفت و یادی صمیمانه و محبتآمیز از زندهیاد ایرج افشار کرد و سپس از اینکه بهدلیل ناتوانی ناشی از سن بالا نمیتواند به ایران سفر کند، معذرت خواست.
خوشبختانه در حرکتی بجا و مناسب، استاد محقق داماد در تیرماه ۱۳۹۶، در محل سفارت ایران در فرانسه، این جایزه را به ایشان تقدیم کردند و استاد لازار در پاسخ، سخنرانی کوتاه ولی پرمطلبی ایراد کرد و در آغاز گلهای کرد و گفت که وقتی خبر این جایزه را به من دادند بسیار تعجب کردم که چطور به یاد من افتادهاند؟! من در این مدت و با این همه خدمتی که برای زبان فارسی کردهام هیچ جایزهای نگرفتهام و هیچ تشکری از من نشده است و هیچیک از مراکز ایرانشناسی و دانشگاهی در ایران خبری از من نگرفتند و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار نخستین مرکزی است که یادی از من کرد و این جایزه را به من داد و من از ایشان سپاسگزارم.
دکتر ژاله آموزگار
عضو شورای تولیت و هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
[«خاطراتی از استاد ژیلبر لازار، خدمتگزار راستین زبان فارسی»، گزارش میراث، دورۀ سوم، سال دوم، شمارۀ سوم و چهارم (پاییز و زمستان ۱۳۹۶)، ص ۴۷-۴۹ ]
@AfsharFoundation
خدمتگزار راستین زبان فارسی
در ۱۶ شهریورماه ۱۳۹۷، زبان فارسی یکی از خدمتگزاران ارزشمند و روشمند خود را از دست داد؛ ژیلبر لازار، استاد ارزندۀ فرانسوی که عمری پربار و دراز داشت و بیشترین سالهای آن را در خدمت زبان فارسی گذراند.
در یکی از آخرین ملاقاتهایم در فرانسه، در ضیافت شام همایشی که دانشجویان پیشینش که خود استادان ارزندهای شدهاند، برای بزرگداشت و بررسی کارهای او برگزار کرده بودند و چند تن از زبانشناسان ایرانی نیز حضور داشتند، من در کنار ایشان ایستاده بودم. با نوعی غرور چنین گفت که «من از خود راضی هستم؛ چون بهعنوان استاد مطالعات زبان فارسی آنچه لازم بوده است برای رشتۀ کاریام انجام دادهام و کم نگذاشتهام. برای این زبان دستور نوشتهام. حتی در تجدید نظری هم که شده است شرکت کردهام. دربارۀ نثر کهن فارسی هم تحقیق کردهام. اشعار پراکندۀ قدیمیترین شاعران پارسی را که دور از دسترس بود، فراهم آوردهام. مجموعههای شعر فارسی را منتشر و به فرانسه ترجمه کردهام و سرانجام واژهنامۀ فارسی به فرانسه هم نوشتهام و ازاینرو بسیار خوشحالم که عمرم را در راستای هدفم گذراندهام. الآن هم هیچ مشکلی ندارم جز اینکه گوشم نمیشنود.»
خوشبختانه در سال ۱۳۹۶، یک سال پیش از درگذشتش، بیست و چهارمین جایزۀ ادبی و تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، با نظر موافق همۀ هیئت گزینش کتاب و جایزۀ این بنیاد که من هم افتخار دارم یکی از آنها باشم، به استاد لازار تعلق گرفت و من مأموریت یافتم که این موضوع را به اطلاع او برسانم ... او با خوشوقتی تمام از این پیشنهاد استقبال کرد و با رضایت تمام پذیرفت و یادی صمیمانه و محبتآمیز از زندهیاد ایرج افشار کرد و سپس از اینکه بهدلیل ناتوانی ناشی از سن بالا نمیتواند به ایران سفر کند، معذرت خواست.
خوشبختانه در حرکتی بجا و مناسب، استاد محقق داماد در تیرماه ۱۳۹۶، در محل سفارت ایران در فرانسه، این جایزه را به ایشان تقدیم کردند و استاد لازار در پاسخ، سخنرانی کوتاه ولی پرمطلبی ایراد کرد و در آغاز گلهای کرد و گفت که وقتی خبر این جایزه را به من دادند بسیار تعجب کردم که چطور به یاد من افتادهاند؟! من در این مدت و با این همه خدمتی که برای زبان فارسی کردهام هیچ جایزهای نگرفتهام و هیچ تشکری از من نشده است و هیچیک از مراکز ایرانشناسی و دانشگاهی در ایران خبری از من نگرفتند و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار نخستین مرکزی است که یادی از من کرد و این جایزه را به من داد و من از ایشان سپاسگزارم.
دکتر ژاله آموزگار
عضو شورای تولیت و هیئت گزینش کتاب و جایزۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار
[«خاطراتی از استاد ژیلبر لازار، خدمتگزار راستین زبان فارسی»، گزارش میراث، دورۀ سوم، سال دوم، شمارۀ سوم و چهارم (پاییز و زمستان ۱۳۹۶)، ص ۴۷-۴۹ ]
@AfsharFoundation
Forwarded from شفیعی کدکنی
@shafiei_kadkani
ـــــــــــــــــــــــ
فریدون
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانَک او را دور از چشم ضحاک به کمک گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشهای میپروراند تا زمانی که کاوه با مردمان به سوی فریدون میروند و او را به نبرد با ضحاک میکشانند. او چرمپارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر میآراید و آن را درفشِ کاویانی نام مینهد و به کین خواهی برمیخیزد...
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه
ـــــــــــــــــــــــ
فریدون
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانَک او را دور از چشم ضحاک به کمک گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشهای میپروراند تا زمانی که کاوه با مردمان به سوی فریدون میروند و او را به نبرد با ضحاک میکشانند. او چرمپارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر میآراید و آن را درفشِ کاویانی نام مینهد و به کین خواهی برمیخیزد...
#پنجشنبه_ها_و_شاهنامه